
علیرضا پنجه ای Alireza Panjeei
تیرداد را می گویم آدمی که برای زندگی دستفروشی کرد، اما خود نفروخت، کارگری کرد،و آدمی را رعایت کرد. دلم سخت برایش هق هق می زند. دوستان مطبوعاتی در مطبوعات برای بلینیسکی معاصر کم نگذارید. او دلسوزترین منتقد شعر برای جوانان بود.

تیرداد نصری Tirdad Nasri
حضورش –
روشن تر از لبخند حرف می زند با تو ؛ انگار سپيده ی پس از شب يلدا – انگار شعله ای در يک هوای سرد – انگار حوصله کردن در ايستگاه قطاری که منتظری …………… و او نرسيد –
پير تو از مرگ است : شبيه حافظه ی ما جوانتر از رؤيا : شبيه صخره که در توفان
چون ذرّات بهم پيوسته ی برآمده از غبار ، شکل می گيرد - گُنگ -
و چون واقعيت با قامتی رسا بر صندلی ی روبروت ، نشسته . يا با تو راه می رود در پياده رو و آفتاب يا –
با تو به تماشای پوست لطيف زندگی می ايستد
و با تو حرف می زند از زمان ( زمان های نيامده – زمان های طی نشده ) انگار با تو از تو حرف زده باشد
با چيزهای دوروُبرت حرف می زند با تو : با گلدان روی ميز ( هديه ِ جشن تولّد تو) با دفتر تلفن ( لبريز نام رفيقان دور يا نزديک ) با باز و بسته شدن های پنجره ای با نسيم ، در جايی .
با صدای زنگ در –
و غيبتش ؟ :
دفترچه ی تلفن گمشده ی توست – صدای سوت قطاری ست که هیچوقت نرسيد – |
|