علی‌رضا پنجه‌یی:گویه: هیچ امری متاع نیست

گویه:
هیچ امری متاع نیست
جز برای دلبری که هی می‌برد و پس می‌آورد_ دلت را_

هیچ امری متاع نیست

وقتی چراغ‌های زنبوری را از سقف ایوان خانه آویزان می‌کنم
و دورش چندین و چند حشره
پروانه
پشه
و نمی‌دانم چه و چه
می‌پرد و می‌سوزاند خودش را
عین ما
که نمی‌دانیم
داریم چه می‌کنیم با خودمان
اما آن‌که از سیاهی می‌آید
خوب می‌داند
آمده
خانه‌ی روشن از چراغ زنبوری را
از رونق بیندازد
مساله دیديد چقدر ساده بود!
همین!
جنگ‌ها همین‌قدر احمقانه
بین سیاهی
و ایوانی که چراغ زنبوری گیرانده
در می‌گیرد
صبح هم
دختر خانه
جارو به‌دست
پروانه‌ها
و سایر سوختگانِ گِردِ چراغ زنبوری را جارو می‌کند
تا ایوان
برای شبى دیگر
آماده شود.
۴ تیر ۱۴۰۴
علی‌رضا پنجه‌يی

پرسش و پاسخ  با علی‌رضا پنجه‌یی:بهتر است  جای چامک خاص و چامک عام بگوییم چامک بی‌تا و چامک همه‌گانی

پرسش و پاسخ:

چامک‌اندیش:گفتید چامک عام و چامک خاص؟

علی‌رضا پنجه‌یی: بله به‌تر است که به‌جای #چامک_عام بگوییم #چامک_همه‌گانی و به‌جای #چامک خاص بگوییم #چامک_بی‌تا، یعنی چامک با عیار و درصد اخلاص بالا؛ این‌گونه کل نام‌گذاری ما پارسی نگاری می‌شود.

گویه: حقیقت، علی‌رضا پنجه‌یی

گویه:

حقیقت نه پله ،كه پله‌کان است
۱۹ شهریور۱۴۰۱
علی‌رضا پنجه‌یی
#چانش
#گویه

گویه: چامک، اشاره‌ای و نگاهی! علی‌رضا پنجه‌یی

چامک، اشاره‌ای و نگاهی!
گویه:
چامک از شما می‌طلبد تا به بهانه‌ی مدیریت در وجه اتمیک، واژه‌ها را درونی نشده، مهندسی نکنید؛ اکسیر چامک در هیات گوهر بر انگشتری اگر نقش‌بند جلوه‌گر شود، نیاز به شرح کشاف ندارد؛ این تغنی و بی‌نیازی توسط کلیدواژه‌ها به مثابه‌ی نشانه در بینامتنیت آن مستور است. در واقع نیاز نیست کوه فیروزه را به دوش کشیم چه را که خود همان قطعه از فیروزه کافی‌ست که صیقلی می‌یابد و نقش‌بند انگشتری می‌شود؛ این‌که با جاگیری انگشتر بر انگشت از طریق دست آدمی به اشارت هزار نکته‌ی باریک‌تر ز موی با تو سخن دارد، یعنی که به دور دست نگاه! و تو خود خواهی خواند از این دست انگشت و انگشتری و فیروزه را در یک دم و آن که خود آن لحظه حدیث مفصل است زین مجمل!
اول شهریور ۱۴۰۱
#علی_رضا_پنجه‌_یی
#کارگاه_چامک

گویه: چامک، اشاره‌ای و نگاهی! علی‌رضا پنجه‌یی

چامک، اشاره‌ای و نگاهی!
گویه:
چامک از شما می‌طلبد تا به بهانه‌ی مدیریت در وجه اتمیک، واژه‌ها را درونی نشده، مهندسی نکنید؛ اکسیر چامک در هیات گوهر بر انگشتری اگر نقش‌بند جلوه‌گر شود، نیاز به شرح کشاف ندارد؛ این تغنی و بی‌نیازی توسط کلیدواژه‌ها به مثابه‌ی نشانه در بینامتنیت آن مستور است. در واقع نیاز نیست کوه فیروزه را به دوش کشیم چه را که خود همان قطعه از فیروزه کافی‌ست که صیقلی می‌یابد و نقش‌بند انگشتری می‌شود؛ این‌که با جاگیری انگشتر بر انگشت از طریق دست آدمی به اشارت هزار نکته‌ی باریک‌تر ز موی با تو سخن دارد، یعنی که به دور دست نگاه! و تو خود خواهی خواند از این دست انگشت و انگشتری و فیروزه را در یک دم و آن که خود آن لحظه حدیث مفصل است زین مجمل!
اول شهریور ۱۴۰۱
#علی_رضا_پنجه‌_یی
#کارگاه_چامک

فرق دل‌نوشته و چامک ، علی‌رضا پنجه‌یی

پرسش و پاسخ چامکانه از

علی‌رضا پنجه‌ای واضع چامک

فرق دل‌نوشته و چامک

ليلا قلاوند: آیا می‌توان دل‌نوشته را هم جزء 《چامک‌》های عوام محسوب كرد؟ اگر غیر این است لطفا راهنمایی کنید.
علی‌رضا پنجه‌یی: دل‌نوشته نامش رویش هست، دل نوشته! هم‌چنان که《 گویه》که یک پیام کوتاه است به نثر و نمی‌تواند 《چامک》 محسوب شود، بنابراین 《دل‌نوشته》را حتا نمی‌توان 《چامک عام》نامید. 《دل‌نوشته 》پیام دل است. در فرهنگ 《گیلان 》 بر اساس شفاهیات مرسوم نزد قدما مجازن به آن 《دیله‌حرف》 گویند و در فرهنگ 《طالش‌》به آن 《دیله لوئه》 اطلاق می‌شود. 《دل‌نوشته》ماهیتن بر آمده از احساسات نخ‌نماست، اما شما 《رباعی 》《خیام》 و 《تک بیت》 《بیدل》 و 《صائب》 را نیز می‌توانید 《چامک عام》 (همه‌گانی) قدمایی بخوانیدش، 《دل‌نوشته》 فقط در قواره‌ و اندازه‌ی متعارفش با 《چامک》 وجه مشترک دارد. اما اصطلاحن ممکن است افراد یک متن کوتاه منظوم یا منثور را بدون در نظرگیری عیار نخبه‌گی 《چامک》 گویند. اگر چه در یک گروه‌بندی دانش‌محور، 《دل‌نوشته》 ،《دل‌نوشته》 است و نه چامک!
البته برخی از متونی که 《دل‌نوشته 》خطاب می‌شوند گاه از سطح دل‌نوشته کیفی‌تر بر آمده و خود را در حد 《چامک عام》 ارتقا می‌دهند، بنابراین 《دل‌نوشته‌》نویسان می‌توانند با کسب مهارت‌های چامکانه خود را از سطح 《دل‌نوشته‌نویس》 به سطح نویسنده‌ی《چامک عام》 و یا در سطح استعلایی به 《چامک خاص》 ارتقا دهند. اما در کلیت 《دل‌نوشته》 به متونی احساسی و عاطفی گفته می‌شود که آموخته‌های حرفه‌یی در آن کمترین نقش را دارد.

امرداد۱۴۰۱

#کارگاه_چامک

کتاب، ثروت امن از علی‌رضا پنجه‌یی

کتاب، ثروت امن
گویه:یک کتاب شعر از زیست پر هزینه‌ی شاعر آغاز می‌شود، او بیش از هر کارمند و کارگری با هر تپش قلبش و تمام وقت سرباز ادبیات است، شاعر از کنار هیچ نوشته و منظری سطحی نمی‌گذرد به چیستی و چرایی آن نظر دارد، گاه حتا در خواب نخستین کلمات شعر بر زبانش جاری می‌شود، درست است از خواب شیرین‌تر نداریم اما نزد شاعران این باور 《دیگر》 است و از شعر شیرین‌تر نداریم، اولویت او سلامتی‌آش حتا نیست ، بل‌که شعر است، او داوطلب مرارت و رنج است ،بیمار که می‌شود می‌پندارد  شاید حکمتی  در این بیماری هست، شاید روزگار خواسته من درد این جماعت را با تن و جانم لمس کنم  تا زبان‌ دردشان باشم.
وقتی کتابی چاپ می‌کند یعنی از چند قلویی که در جنین دارد یکی را متولد کرده و  احساس سرخوشی دارد و در فکر قل‌های دیگری‌ست که آبستن است، ۲: بنابراین وقتی کتابی از او چاپ می‌شود انتظار حمایت دارد، سربازان بی ادعای ادبیات را دریابید. حال ادبیات اصلن خوب نیست، ادبیات که راکد بماند فرهنگ و اقتصاد و اخلاق جامعه رو به سقوط می‌رود، خرید و هدیه‌ی کتاب در بازدیدها و جشن‌ها و چشم‌روشنی‌ها هدیه‌ی چشمه‌ای‌ست که طلا و جواهر از آن می‌تراود. کتاب‌خانه‌های خانه‌های ما نیاز به مخفی شدن در گاو صندوق ندارند، زمانی ناگزیر به فروش چند دیوان از اشعار قدما شدم قیمت بیست ریالی‌شان را پنج‌هزار تومان فروختم، خب کم از سود سکه نداشت برایم، آن‌ها آسوده و بی هراس از دست سارقان اموال  در گوشه‌ی کتاب‌خانه  ما را نگاه می‌کنند. اگر با چشم دل ببینیم کلمه‌هاشان در فضای خانه  در حرکت‌اند ، و دارند به ما و اعضای خانواده هنر زندگی یاد می‌دهند.
۹ امرداد ۱۴۰۱
علی‌رضاپنجه‌ای

کتاب، ثروت امن یک کتاب شعر از زیست پر هزینه‌ی شاعر آغاز می‌شود، او بیش از هر کارمند و کارگری با هر تپش قلبش و تمام وقت سرباز ادبیات است، شاعر از کنار هیچ نوشته و منظری سطحی نمی‌گذرد به چیستی و چرایی آن نظر دارد، گاه حتا در خواب نخستین کلمات شعر بر زبانش جاری می‌شود، درست است از خواب شیرین‌تر نداریم اما نزد شاعران این باور 《دیگر》 است و از شعر شیرین‌تر نداریم، اولویت او سلامتی‌آش حتا نیست ، بل‌که شعر است، او داوطلب مرارت و رنج است ،بیمار که می‌شود می‌پندارد شاید حکمتی در این بیماری هست، شاید روزگار خواسته من درد این جماعت را با تن و جانم لمس کنم تا زبان‌ دردشان باشم. وقتی کتابی چاپ می‌کند یعنی از چند قلویی که در جنین دارد یکی را متولد کرده و احساس سرخوشی دارد و در فکر قل‌های دیگری‌ست که آبستن است، ۲: بنابراین وقتی کتابی از او چاپ می‌شود انتظار حمایت دارد، سربازان بی ادعای ادبیات را دریابید. حال ادبیات اصلن خوب نیست، ادبیات که راکد بماند فرهنگ و اقتصاد و اخلاق جامعه رو به سقوط می‌رود، خرید و هدیه‌ی کتاب در بازدیدها و جشن‌ها و چشم‌روشنی‌ها هدیه‌ی چشمه‌ای‌ست که طلا و جواهر از آن می‌تراود. کتاب‌خانه‌های خانه‌های ما نیاز به مخفی شدن در گاو صندوق ندارند، زمانی ناگزیر به فروش چند دیوان از اشعار قدما شدم قیمت بیست ریالی‌شان را پنج‌هزار تومان فروختم، خب کم از سود سکه نداشت برایم، آن‌ها آسوده و بی هراس از دست سارقان اموال در گوشه‌ی کتاب‌خانه ما را نگاه می‌کنند. اگر با چشم دل ببینیم کلمه‌هاشان در فضای خانه در حرکت‌اند ، و دارند به ما و اعضای خانواده هنر زندگی یاد می‌دهند. ۹ امرداد ۱۴۰۱ علی‌رضاپنجه‌ای

گویه:خاطره‌ها

گویه:

همه‌ی ما خاطره‌های هم‌ایم
هر عیش در آن  و دم تمام می‌شود، اما
این آرزوها و خاطره های ما هستند که ما را زنده نگه می‌دارند
.

۹ تیر ۱۴۰۰

علی‌رضا پنجه‌یی

گویه،چامک نیازمند ابرهوش است،علی‌رضا پنجه‌یی/ علی‌رضا پنجه‌ای

گویه:

چامک نیازمند ابرهوش است، چامک‌‌اندیشان این را به‌خاطر داشته باشند.
اول اسپند ۱۴۰۰
#علی_رضا_پنجه_ای

چوب‌خط‌هاي تنهايي زير چتر رشت ؛ شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني  ،علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه اعتماد

کد خبر: 179577

تاریخ خبر: ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۳ دي

چوب‌خط‌هاي تنهايي زير چتر رشت

شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني  ،علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه اعتماد ص اول و ص 11، پنج شنبه 3 دی 1400- علی رضا پنجه ای

رحمت موسوي گيلاني، شاعري كه هنوز بغض شاعران پارسي را از دربار هند مي شكوفاند، ديرسالي است كه بيماري نتوانسته گُل گونه هايش را زرد كند؛ اما و اما و اما اندوهي خانگي را مي شود در اعماق نگاهش ديد. منزل دخترم بودم، نزديكي هاي منزل رحمت كه مونيتور گوشي نام رحمت موسوي گيلاني را نماياند و صدايش كه انگار خستگي شاعرانه ام را تگ كرده باشد، گفت: زنگ زدم كه از تو بي خبر نمانم و حالي بپرسمت؛ احساس شرمندگي گويي همچو دلو آبي از پشت گردن تا قوزك پايم را خيس كرده باشد، سراسر هيكلم را فرا گرفت. ادامه داد: پنجه اي جان راستي اين تلويزيونم نه  مي گويد و نه روشنم مي دارد؛ ناگزير تلويزيون قديمي اتاق همسرم را موقتا به  كار گرفته ام از آن هم سر در نمي آورم. كمي با او مرور كرديم دكمه هاي كنترل از راه دور تلويزيون قديمي اش را؛ با خود گفتم تو كه تعميركار نيستي كه ناگاه ياد شعر نيما افتادم: <<ياد بعضي نفرات روشن ام مي دارد>> و از نيما نامي كه به او ربط مي يافت نه به شعرش به خاطرات  و مراودات ادبي اش مفري جستم؛ ها! نيما! نيمايي كه همو در دهه سي ردش را از گاراژ رودباررو (لوان تور) [رشت] گرفته بود تا هتل فردوسي، روبه روي مسجد جامع -در خيابان شريعتي كه زماني دفتر نخستين شوراي شهر پسا انقلاب شده بود- و بعد آورده بود با ناماياد عاليه خانم و شراگيم نوجوان، منزل خود تا ميزبان شان باشد. او را در اين كار ناماياد بهمن صالحي، جعفر كسمايي و البته مرادش ناماياد كاظم غواص، همراهي كرده بودند. باري... ديدن  رحمت مرا فرصتي رها در تعليق بود كه بالاخره محقق شد و به سرانجام رسيد. اول گفتم، ببينم كدام تعميركار را توسط دامادم كه مهندس عمران است و با تعميركاران در ارتباط، مي توانم معرفي كنم.

 

درنگي در خود سبب آمد تا با خود بگويم حالا برو ببين شايد مورد جزيي بود و خودت از پس اش برآمدي. در واقع با تغيير رنگ و وضعيت قابل مديريت بحران پاندومي قرن، فرصتي فراهم آمده بود تا خاطرم را از عذاب اين تاخير ناگزير به  واسطه  اين ويروس بدقلق، برهانم؛ اگر چه چارچوب ورودي خانه شاعر مشكل داشت و خوب چفت نمي شد و چون ديد هر كاري مي كنم در بسته نمي شود و خودش هم كه قلق در را مي دانست، موفق به چفت كردن در ورودي عمارت ويلايي نشد. براي رفع نگراني ام گفت پنجه اي جان، تو برو به سلامت، من به دامادم زنگ مي زنم يك كاري مي كند. نگران نباش. او با اين دست مشكلات روزانه و تنهايي من غريبه نيست.

اين پا و آن پا كردم آخر در كه چفت نمي شد <<سورت سرماي دي>> هم داشت به قول اخوان <<بي دادها مي كرد>> و سوزش مي آمد داخل خانه؛ هم از اين رو دلم آرام نمي گرفت و خاطرم در گرو اين صحنه  آخر -نگران و آزرده - باقي مانده بود؛ چشم هاي رحمت اما گام هاي نگران مرا آنقدر پاييد تا در حياط چفت شد و در گرگ و ميش كوچه گم شدم. نمي شد از فكرش آرام بگيرم، پشت فرمان ريو لكنته ام ياد ناماياد همسر شاعر افتادم كه بازنشسته  ارشاد بود و به  رغم اينكه به قول گيتي خانم همسر ناماياد صالح پور، احتياط مي كرد، در وضعيتي غيرقابل پيش بيني دچار بيماري پاندومي قرن شده بود، عجبا همسرش كه بود هر به چندي تماسي مي گرفت و من توسط مراوداتم، مشكلات شان را رفع مي كردم. حال فقدان او را مي شد به خوبي احساس كرد. به  واقع نامربوط نرانده اند كه خانه بي زن همچو خيمه اي است كه ستون ندارد. باري... دوست دامادش خودش را به استاد رسانده بود و مشكل هم از پريز برق بود كه موقتا حل شد. با خود چند كتاب از انتشارات دوات معاصر برده بودم برايش؛ نيز از نصيرا و هرمز. كتاب نشر نگاهم را نداشتم چون همان اوايل تمام شده بود يا كتاب نشر مرواريدم را تا ببرم برايش.كاش مسوولان اين شهر به  جاي در اختيار كردن تابوت ما و چند عكس يادگاري با جسد ما در مراسم تشييع و تدفين، كارشناسي را مي گماردند تا هر به چندي احوالي از شاعران و داستان نويسان شهر بگيرند. اين چند صباح عمر هم گذشتني است اما به  خاطر بسپاريد آنچه تاريخ از ما خواهد نوشت، بخشنامه ها و دستورالعمل هاي شما نيست. اگرچه از تاثير آنها بر زيست ما خواهند نوشت؛ وا اسفا كه برخي نهادها فقط شده اند پليس در خانه  و مراودات شاعر و نويسنده و همچي كه بوي الرحمن يكي از هر كدام مان بلند شد، اعلاميه صادر مي كنند و جسد را مصادره به مطلوب؛ اما پيش از آنكه بميري به  خاطر فلان متنت كه سواد فهميدنش را نداشتند، تو را در فهرست سياه مي نهند تا وقت زنده بودن، مي سپارند كه سراغ فلاني نرويد به اين و آن دليل. دليل؟! پرونده پر و پيماني است كه كساني براي تو جور كرده و انباشته اند كه درك شان لابد در سطح آن دسته از دكترهاي به مجلس راه يافته اي است كه موزه  لوور به آن عظمتي را بدل به جوك سال كردند. در سرزمين تمدن پارسيان پارسا، باري، نفهميدن كه دليل نمي طلبد! و خب آنكه كارش مميزي و منع است هم كه قرار نيست واخواست شود. او خود مي بُرد و خود مي دوزد. اشتباهي هم اگر گزارشت كردند از ديد ايشان اتفاق مهمي نيفتاده كه! نهايت از فهرست دوزخيان به فهرست بهشتيان منتقلت مي كنند.

باري... تا نفس مي كشي نمي گذارند نام تو در فهرست مفاخر شهرت درج شود؛ چراكه در دستورالعمل و فرهنگنامه  اداري ايشان انگار لوح و سنگ نبشته اي هست كه هر كس كه بر هر اشتباه از سياستگذاري ها و تصميمات ما صحه بگذارد و هيچ واكنشي جز طوطي شدن و رفتار مليجك وار از ما نگويد، از ما نيست.

چندان كه ديديم، در نمونه اقدامات ماضي: دو تا باند و يك آمپلي فاير و يك كارشناس كفن و دفن و شعار سوار نيسان آبي كنند و... پاري... فاتحه  مع الصلوات .

كاش دست كم در روز رشت، شهرداري شهر مي رفت دستي به رخسار خانه استاد مي كشيد يا به برخي تعميرات در حد مقدورات ايمن سازي و اورژانسي خانه شاعر مي پرداخت يا چه مي دانم ملاقاتي مي كردند در زادروز شاعر، روز شعر يا روز رشت و عيد و هر مناسبت مناسب احوال شاعر از سر دلجويي -و نه البته به سوداي عكس يادگاري جهت رزومه كاري-.

باري، به خود نگيرند مسوولان يكدست اين دوره  كه با شعار ساماندهي به برخي كوتاهي ها به ميدان آمده اند. سخن از رحمت موسوي گيلاني است؛ كسي كه بدون غزلياتش هم با مراوداتش در تاريخ ادبيات مام گربه سان، نقشي پررنگ داشته است.كسي كه با شهريار و سيمين و مهرداد اوستا و مشفق و بزرگاني چند از شعر قدمايي معاصر حشر و نشر داشت و روزگاري هم در دهه 30 ميزبان پدر شعرنو پارسي نيمايوشيج بود. كمتر كسي است در ادبيات ايران كه نامش را نداند.

رحمت موسوي گيلاني  در ولايت باران، مرجع شعر قدمايي ماست. اگر مي خواهي ببيني اشعار كلاسيكت وزن و وزنه اي دارد، او به  رغم آنكه بيش از هشت دهه از عمرش مي گذرد و آرتريت روماتوييد كهنه، دقيقه اي از عمرش نبوده كه رهايش كند اما هنوز با دو عصا در خانه دلتنگي اش راه مي رود و شاعرانه تنهايي هايش را چوب خط مي كشد.

* در عكس دوم كه در دهه 30 برداشته شده، ايستاده ها از راست جعفر كسمايي، رحمت موسوي گيلاني و بهمن صالحي و نشسته ها كاظم غواص و نيما يوشيج  هستند.

 شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني ،علي‌رضا پنجه‌اي

گویه از واقعیت تا حقیقت، علی‌رضا پنجه‌یی

گویه:تلاش برای ثبت درست واقعیت کمک به  حقیقتی‌ست که چون چشمه‌ی جان هر لحظه تو را نیز در بر خواهد گرفت.
۵ دی ۱۴۰۰

#علی‌_رضا_پنجه‌_ای

پیامی به چامک اندیشان چامک ساز، علی رضا پنجه ای

سبقت و نخبه‌گی چامک‌اندیشان را  جز  در خلق آفرینه‌هایی که به مکاشفه‌های  جهان‌های نامکشوف  نخواهد انجامید، متصور نیستیم.

چامک‌اندیشان ِ چامک‌ساز، سازِ چامک با تکیه بر  جان خجسته‌ی شما می‌رود که جانی جانانه بگیرد، و سوی سازیدنش آهنگی بگیرد که با تسری  فرمت‌ها و ریخت‌های گونه‌گون چامک‌مدار، سبب رُنسانس و نوزایی ماهوی در حیطه‌ی چامه‌ی نوین پارسی شود، هم از این رو در شب چله‌ی ۱۴۰۰ خورشیدی،بار دیگر  میثاق می‌بندیم که با الهام از روح بلند لسان‌الغیب   بر وجه زبانیت و آرایه‌های  خودبسنده پای بفشاریم تا بر  مکاشفه‌های گوهرمند و صیقلیِ چامک ، در اکنون جهانِ آفرینش جامه‌ای نو بپوشانیم، نو از نو، این است کاتالیزور و اتوماسیون  در رمزواره‌گی  سعادت و بالاینده‌گی و پویش چامک‌نواران. اکنون با فراهم آمدی بسترهای روزآمد در فضاهای مجازی و اصول فلسفه‌ی زیبایی‌شناختی فرهنگ، هنر و ادبیات، برای بَر شده‌گی  مهیای دگرگونه‌گی در عرصه‌ی هندسه‌ی  آفرینش چامکبر آن شده‌ایم، با عطف به ملاحظات اجتناب‌ناپذیر چامک، تحت عنوان چامک، همانا بسان  مسیح  جان‌فزای و روح‌القدس، عرصه‌ی چامه‌ی کوتاه جهان را نقش‌های دیگر زنیم، پاری...همه‌ی ابزارها آماده شده تا نام‌گذاری چامک برای هر آفرینه‌ی شعورمند نزد اقوام و زبان‌های ملل  در زبان پارسی  نامی خجسته و فراگیر گیرد، بی که از کنار  آفرینه‌های نخبه و تاپ حتا بداندیشان نسبت به‌خود ، معیار را نه میزان هم‌راهی وهم‌رایی تایید  آفرینه‌هامان، بدانیم، بل‌که به لحاظ کمی بر کیفیت نوزایی و ایجاد لذت بر اساس 《رفتار دیگر》در حیطه‌ی رتوریک و پارادایم‌های  منتهی به لذایذ نوین، کمر همت _محکم_ بربندیم؛  ما  در پی افزودن بر خویشاوند و رفیق هم‌خون و تحت ژنوم هم نیستیم، تکیه‌ی ما بر ژنوم مورد نیاز ما  در رشته‌های خویشاوندی‌ست منتها این نسبت خویشاوندی هرگزا برآمده از این باور غلط نیست که هر که با ما نیست بَر ماست!، چه؟ که این با ما بوده‌گی و محرم‌بوده‌گی، در حلقه‌ی چامک، حکایت از قدر و جای‌گاه رفیع هر آن کس است که  عیار رفاقتش چالش در جهت زیست دانش‌مدار  است که جز به لذت و زیبایی نظر نمی‌بندد، و مدام در پی نقد و چالش است حتا با واضع و شارح(نظریه‌پرداز )چامک، بنابراین عهد ما با شعور و فکر بکر و نوزاست، فکری که در جا نمی‌زند و جز به ابهت ادبیات مباهات نمی‌ورزد، ارج ما در مدار پرگار معطوف به هم آن نقطه‌ای‌ست  که چامک است و چامک همانا چامه‌ی نخبه‌،چامه‌ای که خود را خادم  گوهر وجودی می‌داند که هشیوار است و از ساختار گوهرفشان و چشمه‌ی نوزایی برخوردار است،  سامانه‌ای که حکایت از حلقه‌ای چالش‌مدار دارد و بس! پاری...  بین ما تنها و تنها همانا برآیندی جز افزونه‌های فراوانی‌بخش در حیطه‌ی لذت متن و مجازن متصور نخواهیم بود. بنابراین ژنوم مورد مباهات ما تنها در گرو مکاشفه در حیات  نو نخواهد بود. رشک و حسد نزد چامک‌اندیشان جایگاهی ندارد و سبب بلندمرتبه‌گی ما جز پیرامون آفرینه‌ در 《وضعیت دیگر》 نخواهد بود. اکنون می‌توانید این متن را با سرخط: سبقت و نخبه‌گی چامک‌اندیشان را  جز  در خلق آفرینه‌هایی که به مکاشفه‌های  جهان‌های نامکشوف  نخواهد انجامید، متصور نخواهیم بود،  در  کارگاه‌ها و گروه‌های پر تعداد چامک بپراکنید.

 

چامک اندیشان ِچامک‌ساز روز چامک روز تولد من نیست، هر روز که شما «چامک» خلق کنید آن روز روز چامک است

مدخل: دیده اید که وقتی پهلوان روی بند دارد با جانش بند بازی می کند دلقکی زیر بند و روی زمین ادایش را در می آورد و مسخره گی می کند تا بل تماشاچی از فرط اضطراب بل به او توجه کند  ؟ حکایت برخی از جاعلان عرصه ی ادبیات هم شده روزگار یالانچی های گرد  پهلوانان بندباز!  و اما  گویا یالانچی و دلقک چامک به همان رویه اقدام به  خلط مبحث کرده و  با گستاخی و سوء استفاده از نادانی و یا کم اطلاعی برخی از علاقه مندان  به چامک خود را  در فضاهای مجازی همه کاره ی چامک معرفی کرده است. هم از  این رو با توجه به نگرانی تعدادی از دوستانی که سال هاست به  چامک پیوسته اند و برای پیشبرد آن غیرت به خرج داده اند،  بر آن شدم  تا رسمن اعلام کنم : بدین وسیله از انتساب هر ابوالبشری به عنوان آن که از من نمایندگی چامک و تعیین روز به نام  واضع و شارح چامک دارد برائت می جویم ،  چامک اندیشان چامک ساز اما می توانند تحت عنوان چامک با حفظ حقوق واضع و شارح آن  و قوانین مربوط به حقوق پدیدآورندگان (مولفین و مصنفین) در جهت آفرینش در قالب انواع فرمت برای چامک های پیشنهادی به فعالیت در جهت تسری و فراوانی بخشی به این گونه ی ادبی بپردازند.  و من نیز با توجه به ضیق وقت همواره راهنمای ایشان از طریق برخی عزیزان که از نخستین گروندگان به چامک بودند، هستم . نا گفته پیداست چامک یک جریانی در شعر کوتاه ماست که واضع و شارح آن صاحب این قلم است و بس! شایان ذکر آن که در حوزه ی فرهنگستان  زبان نیز برای نامیدن شعر کوتاه در زبان پارسی نام چامک را مطرح کرده است مضافن گونه های نویی را ابداع  تئوریزه و به داوری جامعه ی ادبی گذاشته است  که مشروح آن طی مقالات  و گفت و گوها متعدد در جراید نیز در  همین سایت و رسانه های معتبر مجازی،  وکتاب های پزوهشی، پایان نامه های دانشگاهی عدیده در سطح کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا  سال ها پیش  ثبت و ربط شده است .

چامک اندیشان ِچامک‌ساز روز چامک روز تولد من نیست، هر روز که شما «چامک» خلق کنید آن روز روز چامک است.

چامک اندیشان ِچامک‌ساز، همان گونه که در مستندات معتبر موحود است، زادروز من ۲۷ اَمرداد ۱۳۴۰ است، گویا فردی کم‌آگاه و یحتمل با نظر سوء سعی داشته بین زادروز من و  چامک  پیشنهاد روز چامک را به زادروز خود تعمیم داده و   مطرح کند، هم‌از این رو به آگاهی علاقه‌مندان به چامک می‌رساند، متاسفانه علی‌رغم وجود مستندات موجود در رسانه‌های معتبر  از دهه‌ی هشتاد  و ثبت عنوان چامک در کتب پژوهشی و  پایان نامه‌های کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکترای ادبیات پارسی در دهه‌ی هشتاد، که برخی از آن‌ها در همایش بین‌المللی دانشگاه علامه طباطبایی موفق به احراز مقام برتر و سخنرانی در پیشگاه استادهای خارجی شده است،   برخی افراد با نیات سوء و انتساب چامک به خود و تغییرات سبک‌سرانه در  نحو آرای متنوع پیرامون چامک،  ،سعی نموده‌اند با  قلب واقعیت و تصرف اندوخته‌های معنوی دیگران به‌نام خود  بر بضاعت ناچیز خود بیفزایند،  هم از این رو به‌عنوان واضع و پیشنهاد دهنده‌ی نام چامک برای چامه‌های کوتاه ، و شارح گونه‌های جدید تحت عنوان چامک، صراحتن اعلام می‌دارد، چامک هنوز به‌عنوان یک وضعیت تجربی مطرح است و 《فرصتی بایست تا خون شیر شد》، هم از این رو از علاقه‌مندان  و کوشندگان جدی ادبیات امروز انتظار دارد جاعلان  و افرادی که با سوء  استفاده از ظرفیت‌های پدید آمده سعی در کسب آبرو برای خود داشته‌اند، صف خود را از  جاه‌طلبان و  جاعلان و سوء‌استفاده‌گران جدا کنند و   آرای مطروحه  پیرامون چامک را از طریق پایگاه  رسمی بنده و رسانه‌ها، کتب  و پژوهش‌های  معتبر دنبال کنند. 

۲۹ آذر ۱۴۰۰

علی‌رضا پنجه‌‌یی( پنجه‌ای)

  •  

سفر مسافر شعر،هوشنگ چالنگی, علی‌رضا پنجه‌ای

https://instagram.com/stories/ar_panjeei/2691560890509798063?utm_medium=share_sheet

سفر مسافر شعر

 

نمایشگاه کتاب دهه‌ی ۹۰ گمانم  حدود سال ۹۴ بود تا دید  مرا گفت علی‌رضا سال‌هاست...!

در دوران روزنامه‌نگاری نشد هیچ‌گاه کنار علی بابا،هرمز و سایر عزیزان جنوبی از او اثری چاپ کنم، اما با همان اولین و آخرین دیدار در مصلی محل نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران متوجه شدم علی‌رغم کم‌تر آفتابی شدن، اما به‌جد پی‌گیر آفرینه‌هاب شعری و چالش‌های پیرامونی‌ست.اما آشنایی‌ آن علی‌رضا گفتنش  قد دوستان دیرینه‌ام طنین مهربانانه داشت در ذهنم. 
شاعر مادر زندگی‌ست، هر وقت زندگی مرد او هم می‌میرد، اما بسیار قهر می‌کند و گمانم هوشنگ رفته به‌قهر مدتی ، چرایش بماند که کم نیست غربتی که با شاعران وطن رفته‌است.  ،شاید این‌بار  با زمزمه‌ی آن تکه از شعرش که دوست داشتنی بود در خاطرم و مزدک آن ر ا نوشت  در اعلان پی‌بست همین استوری، که من  دوست دارم تیتر 《سفر مسافر شعر》 را برای آن  انتخاب کنم و پیشنهاد دهم. به‌یاد می‌آورم   مزدک با او گفت و گویی داشت در دهه‌ی  هشتاد، که البته  حساسیت‌های نابجایی هم در پی داشت،  مانند بسیار داستان‌هایی که بر ما رفت از جهل آن‌ها که باید بدانند و نمی‌دانند و ما اگر چه واقف به کاستی‌های خود هستیم اما رنج چنداچند ما  هم از جهل ماست  و هم از   جهلی‌ست که مارا به چوب ناروا ناروا می‌راند. پاری... 
هوشنگ جان، تو قهر هم که کنی با دوستان و دوست‌دارانت  اما خرگوش‌های چالاک کلاه جادویت  کلماتی‌ بر دهان دارند و هم‌از‌این رو  دست مارا می‌گیرند و به سرزمین‌های خیال‌های سرکش  بارانی‌ات  می‌کشانند

دوم آبان ۱۴۰۰

علی‌رضا پنجه‌ای

گویه، علی‌رضا پنجه‌ای

گویه: بمان و باز چاه به‌افکن کنار راه ،شعر مگر جزاین مردم‌آزاری‌ست ما را ۱۷تیر۱۴۰۰

#علی_رضا_پنجه_ای

گویه بهشت اندیشه

گویه:

حقیقت من و حقیقت تو اگر به حقیقت  ما نرسد همان حقیقت من و حقیقت تو و حقیقت در پستو باقی خواهد ماند. چالش و مفاهمه بهشت اندیشه‌است.

#علی‌_رضا_پنجه_ای

گویه:شعر(چامه) چیست؟

گویه:شعر چیست

شعر (چامه)تصرف زیباشناسانه دراندیشه، ذهن و زبان معیاراست

علی‌رضا پنجه‌ای

گویه، علی‌رضا پنجه‌ای


 گویه
جهان سرشار سوء‌تفاهم است، و ما چشم‌ها ، زبان و گوش‌های این تماشاییم.

هشتم، اسپند ۱۳۹۹ خورشیدی

علی‌رضا پنجه‌ای

گویه: حقیقت، علی‌رضا پنجه‌ای

گویه:

حقیقت معطلی دارد اما گم نمی‌ماند.

۲۱ آذر ۱۳۹۹ خورشیدی

#علی‌رضا پنجه‌ای

گویه، علی‌رضا پنجه‌ای، تصور کنیم یک روز به عمرمان باقی‌ست

 

گویه:
اگرطوری زندگی کنیم که انگار امروز آخرین روز زندگی ماست، آن زمان است که تازه می‌فهمیم چه‌قدر بد زندگی کرده‌ایم، حتا در آخرین روز زندگی اگر خودمان را به آدمیت نزدیک‌تر گردانیم، دست کم در آخرین لحظات عمرمان واقعیت من ِ خود را به حقیقتِ ما نزدیک‌تر ساخته‌ایم.

روزی که بفهمیم حیات ما قطعیت ناپذیر است، نسبیت در زندگی ما سبب خواهد شد که باورهای جزم‌اندیشانه‌ی سیاه یا سپیدِ  و ایده‌آلیستی خود_ هم‌چون تقسیم همه‌‌ی گزاره‌ها به خیر و شر_ را کنار بگذاریم،  تلاش کنیم سبک‌سرانه با آبروی صاحب آبرویی  بازی نکنیم، نه‌این‌که  چون  استعداد و نبوغ کسی آرزوی ماست به تخریبش بپردازیم؛ بر کسی پوشیده نیست که دو به هم زنی منش نکوهیده‌ای‌ست، هم‌ از این رو  کاری نکنیم که با ایجاد تنش و تفرقه، مهربانان را از مهربانی خسته کنیم  چه‌را؟  که دودش فقط  به چشم  جامعه خواهد رفت و عایدی‌ای از آن برای ما در بر نخواهد داشت. به آدم‌ها به‌مثابه‌ی تسهیل کننده‌ی سوداهامان ننگریم. به‌تر آن‌که بدانیم ناسپاس موجب گسست تاریخی می‌شود و مانع از آن که انسان‌های موثر و نخبه دریافت‌های خود را به نسل‌های رو به رو ، و در راه منتقل کنند، بد دلی اگر چه موقتن نیازهای پلشت روحیِ بیمارِ مبتلا به نوعی سادیسم ِِ بدجنسی را  بر طرف می‌کند، اما به جامعه آسیب جدی می‌زند. کار معلمی با دلسوزی و تاثیرگذاری در کارهای خلاقه به‌طور کیفی، نزد تنی‌چند از افراد  در جامعه بیش نیست، کاری نکنیم تا همین اندک آدم‌های توانا  آزرده شوند و گوشه بگیرند،  برای عوض شدن و به‌چالش‌گرفتن خود وقت بگذاریم، هر شب پیش از خواب جای مرور دیگران خود را مرور کنیم، مطمئنن این ما هستیم که می‌توانیم تغییر  اساسی ایجاد کنیم. بی‌که منتظر تغییر موضعی  در دیگران باشیم و یا  به قضاوت رفتار ایشان بنشینیم. ما هر یک محصول بسترهای ناسالم تربیتی در خانه ،مهد   مدرسه‌ ، کوی و برزن‌ایم، هر یک با کوله‌باری از انواع باورداشت‌های غلط،  نباید فکر کنیم چون دیگران مانند ما نیستند و یا نشده‌اند سزاوار تخریب و هرگونه منش بددلانه از سر انتقام‌اند، ما همه بی که حق انتخاب داشته باشیم هر یک میراث‌خوار مرده‌ریگ‌هایی هستیم که سزاوار نه ما هست و نه جامعه‌مان،بنابراین  تمام سعی‌مان  در زمان باقی، مصروفِ دور کردن این خصایص ناگوار از خود خواهد شد  و مرمت رفتارهایی ناخواسته و  مبتلابه همین فرهنگ بیمار،  هم‌از‌این سبب بایسته است که  پیش از خواب حتا برای آن‌ها که به هر دلیلی خواسته و ناخواسته اکنون از ما دور شده‌اند_ به احترام خاطرات مشترک_  آرزوهای نیک‌دلانه و سزاوار جامعه‌ی نوین انسانی کنیم، چرا که دریافته‌ایم شب همواره نمی‌پاید، چندان که روز؛ میل به دگرگونگی و تغییر در ذات هستی است. خود‌خواه ِ کیفی من برای خودِ کیفی ما باشیم . با ما باشیم، برای ما، ما باشیم!
اول مهر۱۳۹۹ خورشیدی

علی‌رضا پنجه‌ای

 

گویه، آدمیت ما  مگر جز گذشتن از جاه است، علی‌رضا  پنجه‌ای

آدمیت گم نیست، اگر که بی‌جاه‌اَش خواهیم. چرا که جاه ما همان آدمیت ماست و مقامی جز آدمیت و گذَشت ازچه‌؟ از من!که گذشتن از او ماراست  افاده‌ی جاودانگی.گرویی جز این مگر که ‌هست؟ که از خویش در گذریم که بماناد مگر آدمیت. و چنین رویین‌تن ‌مانیم، پاری...
آنی جز اینم نیست  آرزو.

۲۲ اَمرداد۱۳۹۹

گویه، علی‌رضا پنجه‌ای

#گویه
بین واقعیت و حقیقت طباقی نیست جز خیال ما!
۱۸ امرداد۱۳۹۹خورشیدی

علی‌‌رضا پنجه‌ای

گویه، علی‌رضا پنجه‌ای


#گویه
جهان را روایت نیست بل روایات است، هم از این رو  حقیقت دیریاب نماید
۱۸ امرداد۱۳۹۹خورشیدیعلی‌رضا پنجه‌ای
 

گویه ، علی‌‌رضا پنجه‌ای

#گویه

ما همه جزیی از یک واقعه‌ایم، واقعه‌ای از حقیقت گم
۱۷ اَمرداد۱۳۹۹ خورشیدی

#علی_رضا_پنجه_ای

https://t.me/Alirezapanjeei/3555

گویه از علی رضا پنجه‌ای

شعر ،حس نامحسوسات است.

فراخوان ارسال مصاحبه (با هماهنگی قبلی )شعر ،نقد شعر ، مقاله تئو ریک شعری و ترجمه شعر برای ماهنامه  

فراخوان ارسال مصاحبه (با هماهنگی قبلی )شعر ،نقد شعر ، مقاله تئو ریک شعری و ترجمه شعر برای ماهنامه ره آورد گیل. به رایانامه و یا قسمت نظرات همین پست پیغام بفرستید. ممنون می شوم عکس قابل چاپ هم در نشریه همراه کارنامه تان برایم بفرستید. بسیار فوری البته.

25 آذر زاد روز مزدک پنجه ای به شادی و سلامتی

 

از همین جا ۲۵ آذر را به به ترین پسر ۳۰ ساله ی دنیا تبریک می گویم.

امیدوارم در پناه آسمان و آسمانیان شاد و سلامت و عزت مند صدها سال بپاید و بپوید.

انتشار ویژه ی روزنامه ی گلچین امروز برای 50 ساله گی علی رضا پنجه ای

امروز 27 امرداد روزنامه ی گلچین لطف کرده و دو صفحه ویژه نامه برای 50 ساله گی ام منتشر کرده ، با آثاری از دوستان نویسنده و هنرمند. دست گلچین و همه ی دوستان که خاطره ی 50 ساله گی ام را پر رنگ تر کردند و مرا نواختند درد نکناد. در  روزهای  آتی تمام مقالات را می گذارم.

تبریک نوروز به همه ی دوستان و دوست داران بهار نو

ایام را از شما مبارک باد

ایام می آیند تا از شما مبارک شوند

 مبارک شمایید

حضرت شمس

 

هر روزتان نوروز             نوروز پیروز