خیابان زندگی، چامکی جدید از :علیرضا پنجهیی
بیایید _وقت کم است _جمع کنیم مردههای هم را
از کف خیابان زندگی
سخت است
اینکه باور کنیم
ما همه جنازههای روی دست همایم
۱۸ دی ۱۴۰۳
علیرضا پنجهیی
Alireza panjeei
بیایید _وقت کم است _جمع کنیم مردههای هم را
از کف خیابان زندگی
سخت است
اینکه باور کنیم
ما همه جنازههای روی دست همایم
۱۸ دی ۱۴۰۳
علیرضا پنجهیی
Alireza panjeei
علیرضا پنجهیی :https://t.me/davat1394/17139
شعر، معشوقهی تمامیتخواه زندگیست
نشست کارگاه شعر فارسی خانه فرهنگ گیلان دوم دی ماه هزار و چهارصد و سه با حضور علیرضا پنجهیی شاعر، نظریهپرداز ادبی و روزنامهنگار برگزار شد.
در ابتدای این نشست مزدک پنجهای عضو هیات مدیرهی خانهی فرهنگ گیلان پیرامون فعالیت ادبی علی رضا پنجهای مقدمهی مبسوطی را ارایه کرد.
سپس از ایشان خواسته شد تا ضمن پاسخگویی به این پرسشها پیرامون سایر مباحث پیرامون خود و ادبیات سخنرانی کند.
چه چیزی یک شعر را زیبا میکند یا یک شعر زیبا چه ویژگیهایی دارد و شما چه طور شعر مینویسید؟چه طور شعر در شما شکل میگیرد و مراحل ایجاد شعر چگونه است؟
علیرضا پنجهیی در این باره گفت: اگر دوباره به دنیا بیایم سراغ شعر نمیروم، چرا که ایجاد تعادل بین شعر، تعهد به زندگی و خانواده و اجتماع سخت است. https://t.me/davat1394/17139
احساس با توییدن
و از تو فاصلهها از به من غریبتر
علیرضا پنجهیی
یادداشت علیرضا پنجهیی برای همشهری آنلاین در خصوص دستاوردهای تشییع و تدفین پیکر سایه در رشت
همشهری انلاین ۳ شهریور ۱۴۰۱:نسخهی اصلی یادداشت: در علم سیاست، مرغ یک پا ندارد،گاه هزارپاست. تحلیل مشخص از شرایط مشخص داشته باشیم، شخصیتهایی در تاریخ هستند که بزرگیشان از تحلیلهای سیاسی من و ما که اغلب برآمده از یکسویهنگریهایی از سر خشم و نفرت است گذشته از برحق بودن باورهای من و شما شانیت برخی شخصیتها بزرگتر از این قیل و قال و اتمسفر جامعهی دو قطبی است.
تدفین پیکر سایه بیش از انتفاع و زیان برای هستهیسخت قدرت و یا این و آن نحلهی فکری و یا فردی یک امتیاز بزرگ برای فرهنگ و گردشگری ست.
من در این ماهها همخوابهی مرگ بودهام ، بی که ابتلایم به دردی بزرگ تحت ارادهی من باشد، این دوران برزخی اما یک حسن بزرگ برایم داشت اینکه هر چه من بخواهم لزومن همان نخواهد شد، اینکه گاه یک حادثهی کوچک جانی یا مالی همهی معادلات زندگیات را به هم بزند. اینکه امر مطلق و قطعیت یک شوخیست. اینکه حقیقت اگر در دسترس میبود آنقدر دستمالی میشد که دیگر از قداستش ذرهای باقی نمیماند، با این همه نیک میدانم نسل آتی بری از مباحث این زمانی ما حق را به آندسته از عزیزان میدهند که راضی به آرام گرفتن پیکر شاعر در زادبومش شدند. چهرا که صنعت توریسم هر روز، در حال توسعه است و گردشگری بهمثابهی نیاز روح بشر محسوب میشود. در این بزنگاه که ممکن است فردا رو در روی عدهای قرار گیرم که برای نوشتن یادداشتهایی برای خانهی سایه یا برای نصب تندیسش کلی بر اوراق دوسیهام افزودند، برای آن دنبالهروان از مراتب بالاتر خود هم حتا قیافهی حق به جانب نخواهم گرفت، برای آنها که مرغشان یک پا داشت و مانع خرید خانهی مادری سایه از مالک جدید به عنوان خانهی غزل شدند، و یک فرصت را برای ثروتاندوزی فرهنگی _ گردشگری شهر مانند صدها برنامهی دیگر سوزاندند، یا علیرغم آن همه یادداشت در رسانهها توسط من بهعنوان سردبیر و پسرم صاحبامتیاز دوات و برخی دوستان روزنامهنگار و پیگیری تنی چند از علاقهمندان به سایه _ حتا در ادارات_ نگذاشتند این مهم جامهی عمل پوشد، هنوز پاسخ بهاین پرسشها را نیافتهام که چرا قدر آدمهای تاثیر گذار تا زمانی که هنوز جسد نشدهاند را ندارند؟ پاری... گلایه و شکواییهی ما که تمامی ندارد تا کاستیها و ناکامیها تمام نشدهاند، آنچه مهم است اما این است که رشت نیازمند بسترهایی برای مظاهر گردشگری فرهنگیست،
آرامگاه سایه مانند عمر پر بارش برای شهر رشت یک امتیاز کلان محسوب میشود؛ بلندنظر باشیم و نگذاریم نگاه ایدئولوژیستی، جامعه را دو قطبی کند.
سایه را جز از دریچهی دل نمیتوان شناخت.اینکه همه ناچار هستند مانند من بیاندیشند وگرنه بایکوت میشوند، دقیقن آنسوی سکهی یکسویهنگری و سکتاریسم است.
علیرضا پنجهیی
سوم شهریور۱۴۰۱
مهمان ناخوانده
بهار آمده و من
مراقب خطهای میزانالحرارهام
نگران وزن لرزهایام استم
سنبلها عطر کدورت و افسردگی از خانه زدودهاند و من فکرِ زخمهایام استم
《همیشهبهار》ها مانند پروانه
با باد خنک نوروزی پر پر بازی میکنند
و من به پرهای کلاغیِ این خرچنگ ناخوانده فکر میکنم
بهار گیلان اما با این همه دردادرد
هنوز بهار گیلان است
و مرا با خود میبرد
تا دوردستهای دبستان رشیدی
تا کوچهچهرزادِ همیشه پر از زندگی
_گر چه با دستهای تنگ_
تا بغل گرفتن عروسِ خانه
و بهقول مامان
با کون در باز کردن و
با جفتک بستنهاش
بهار آمده و من جرات ندارم نلرزم
بیرون بهمن با سردی ناخواندهاش
دستش را گذاشته تا بهار از سرما بهخود بلرزد
اینجا گیلان ماست
چه بلرزم
چه بهتبم
اینجا خاطرههای شاد فقط
ثبت خاطرهها میشوند
میروم پیِ دردم
پی خودم
بهار همچنان بویِ نوروزِ در من است
بوی اسکناسهای نو
آنقدر آجیل خوردن که دل پیچه بگیریم
بوی بچههای آبجی زری
از چهارشنبهسوری تا سیزدهنوروز شلوغی خانه
و بوی غذای مامان
با داستانهای زندگیش در
آوج و ماسال و ساوه
آمل و تبریز و خلخال
این زندگی
این بهار و نوروز
در من و ما تا هست
همیشه بهار و سنبل هست
۴ پروردین۱۴۰۱
علیرضا پنجهای
تا نگاه از تو نهگیرم
نهنگاهیده تورایم
۱۱ اَمرداد۱۴۰۰
#علی_رضا_پنجه_ای
#چامک
.
#شعر #ایران #رشت #گیلان #شمال #نو_در_شعر_گیلکی_مازنی_ترکی_کردی_تاتی
#شعر #شعر_پارسی #شعر_فارسی #نقد #فرم #شاعر
#کتاب_شعر #عاشقانه #شعر_کوتاه #شاعر #ایران #رشت #گیلان #شعر_اجتماعی #شعر_ایران #شعر_سپید_کوتاه
#chamak #gilan #rasht #ilovemydog
ww.panjeei.ir
#afghanistan #tajikistan
#poetry
https://www.instagram.com/p/CSlsWgeqRhK/?utm_medium=copy_link
مسیح بار دیگر
به سید محمدرضا روحانی،برای مرتضی
گفتند فوارهها ستایش تواَند
آبیهای تو را نمیدیدم
بهار نمیماند
به یادم میآمدی
دستهایت را که بر میداشتند
در آینه قاب میکردند
آنگاه
تمام آفتاب به دستهایت رخنه میکرد
سبز میشد
عشق نبرد اندوه
و شکست فصل باژگونهی پیروزی
گفتند خون خسته نمیخواهیم
و پاییز طلوع تو بود
آنروز گفتی
بنقشهها را از کوه نچیدهام
و من دیدم
پنهانههای تو عطرافشانی میکردند
خوب امروز دیگر چه میکنی
با مورچهگان به خواب میروم
و صبح
کلاغها نامم را
تا نوکِ آخرین شاخهی چنار بالا میبرند
باید دوباره تو را ببینم
راستی فردا چه روزیست
و امروز چندمین روز ماه؟
گفتند تو چهارشنبه خواهی آمد
تمام چهارشنبه شبها با مورچهگان خوابیدی
و صبح کلاغها تو را تا آخرین شاخهی چنار بالا میکشیدند خیز بر میداری
و همآواز شیههی رعدی که در چشمهایت میشکند
سنگپوش مرگ کنار میرود
تو در مییابی
دیریست مردهای
و علفها
نام تو را از یاد بردهاند
۲۳ آبان ۱۳۷۰
________________________
از کتاب تو را به اندازه ی تو دوست دارم برگزین ده کتاب ۱۳۹۶، از انتشارات دوات معاصر
اگر خاطرهها را زیر پا له کنی
این زندگی دیگر ایستگاهی نخواهد داشت
پیاده میشوم
۳۱ تیر ۹۹
#علی_رضا_پنجه_ای_
#چامک
#شعر #ایران #رشت #گیلان #شمال #نو_در_شعر_گیلکی_مازنی_ترکی_کردی_تاتی
#شعر #شعر_پارسی #شعر_فارسی #نقد #فرم #شاعر
#ادبیات #چامک #کتاب #کتاب_شعر #عشق #عاشقانه #شعر_کوتاه #شاعر #ایران #رشت #گیلان#شعر_اجتماعی #شعر_ایران #شعر_سپید_کوتاه
#challengeaccepted #chamak #gilan #rasht
ww.panjeei.ir #coronavirus
#afghanestan #tajikestan #poetry
https://www.instagram.com/p/CDPPt-hpMYo/?igshid=1a4coa24pwf8a
https://www.aparat.com/v/o4Jmj
ویدیوی رشت شهر بارانهای همیشهام
ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای
رشت پایتخت شعری نصرت
رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ تاریخی ِ نزدیک خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر مواجهه با اختناق و سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند، جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو و به ناگزیر مصادف می شود با چنین جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار، سیاسی و به ویژه احزاب چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28 امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای مرگ را معامله ای نقد متصور دانسته و زندگی بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که در جوانی می گوید: "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم" از از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و... بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده از سوی امپریالیسم بوده و بس ، به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این نمایش و شامورتی بازی برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در قالب هیچ نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه در شعرش پی عدالت جویی بود: واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای تسلی خویش را در ویرانی اش! می جوید و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری دو لایه در لایه ی اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از فضای سرد سیاسی کشورسخن می راند و به تصویرش می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.
شعری که آیینه ی زمان خود می شود و نماد معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت به طوری که خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی همچون آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت بر روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد. بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او هم یاس شاعرانه است که مبتلا به اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه و خوداعتراف، خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به نشست های شاعران با یکدیگر و البته شاعرانی که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران ، نصرت و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با بهزاد عشقی که در دومین شماره ی ویژه ی هنر و ادبیات کادح در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه ی فرج سرکوهی با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت در واقع با نام بردن از هدایت و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
او در ادامه ی قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت ] ترمه[ را آفرید از ] کویر] [ کوچ[ کرد و ]میعاد در لجن [نهاد و....(همان /ترمه /ص17) و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و من از همان اولین باری که در نوجوانی بدعوت دوستان به اینجا آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد" گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7
در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی شوریدگی اش افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور در کنار بهزاد عشقی و من که جوانتر بودم و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم- در سرازیر شدن روزنامه نگاران از ماهنامه ی آدینه بگیر تا سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد، به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به دفتر مجله برای باباچاهی بردم؛ باید اعتراف کنم چه در زمان کاظم سادات اشکوری و چه زمان باباچاهی و اواخر زمان سردبیری زنده یاد کوشان بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت رفته بودیم ، اغلب اوقات هم محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور چه شب ها که تا صبح با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان بیژن کلکی و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته است و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند – اگر چه دعوای شان به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ، باری... به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که دومین مصاحبه ی چاپ شده ی پس از انقلاب با او بود، بیشترین شعرهای نصرت مانند آیینه ی57 در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود که خانه ی نصرت را به یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان شاملو، اسپهبد و مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد بسیاری از دوستان و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین از سال 67 تا زمانی که زنده بود و برخی از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و روابط سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت همچون حکایتی هنوز باقی ست؛ نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها ماند او به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی نیازمندش است رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو کمیته در یکی از ماموریت های ماهیانه اش اشتباهی به او مشکوک شده بود ، پس از شناسایی اش بلافاصله با عزت و احترام تا سر کوچه او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این مساعدت ها و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:
*1توضیح این که ناشر گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر رفرنس کتاب برای نخستین گفت و گو ی نصرت در پس از انقلاب سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح و رفرنسی چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ رفرنس لازمی از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن بهنام مصاحبه شونده بسنده شده است.
۱۸ اَمرداد۹۳_رشت
ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای
رشت پایتخت شعری نصرت
رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ تاریخی ِ نزدیک خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر مواجهه با اختناق و سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند، جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو و به ناگزیر مصادف می شود با چنین جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار، سیاسی و به ویژه احزاب چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28 امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای مرگ را معامله ای نقد متصور دانسته و زندگی بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که در جوانی می گوید: "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم" از از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و... بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده از سوی امپریالیسم بوده و بس ، به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این نمایش و شامورتی بازی برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در قالب هیچ نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه در شعرش پی عدالت جویی بود: واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای تسلی خویش را در ویرانی اش! می جوید و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری دو لایه در لایه ی اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از فضای سرد سیاسی کشورسخن می راند و به تصویرش می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.
شعری که آیینه ی زمان خود می شود و نماد معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت به طوری که خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی همچون آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت بر روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد. بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او هم یاس شاعرانه است که مبتلا به اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه و خوداعتراف، خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به نشست های شاعران با یکدیگر و البته شاعرانی که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران ، نصرت و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با بهزاد عشقی که در دومین شماره ی ویژه ی هنر و ادبیات کادح در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه ی فرج سرکوهی با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت در واقع با نام بردن از هدایت و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
او در ادامه ی قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت ] ترمه[ را آفرید از ] کویر] [ کوچ[ کرد و ]میعاد در لجن [نهاد و....(همان /ترمه /ص17) و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و من از همان اولین باری که در نوجوانی بدعوت دوستان به اینجا آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد" گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7
در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی شوریدگی اش افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور در کنار بهزاد عشقی و من که جوانتر بودم و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم- در سرازیر شدن روزنامه نگاران از ماهنامه ی آدینه بگیر تا سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد، به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به دفتر مجله برای باباچاهی بردم؛ باید اعتراف کنم چه در زمان کاظم سادات اشکوری و چه زمان باباچاهی و اواخر زمان سردبیری زنده یاد کوشان بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت رفته بودیم ، اغلب اوقات هم محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور چه شب ها که تا صبح با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان بیژن کلکی و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته است و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند – اگر چه دعوای شان به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ، باری... به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که دومین مصاحبه ی چاپ شده ی پس از انقلاب با او بود، بیشترین شعرهای نصرت مانند آیینه ی57 در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود که خانه ی نصرت را به یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان شاملو، اسپهبد و مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد بسیاری از دوستان و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین از سال 67 تا زمانی که زنده بود و برخی از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و روابط سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت همچون حکایتی هنوز باقی ست؛ نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها ماند او به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی نیازمندش است رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو کمیته در یکی از ماموریت های ماهیانه اش اشتباهی به او مشکوک شده بود ، پس از شناسایی اش بلافاصله با عزت و احترام تا سر کوچه او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این مساعدت ها و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:
*1توضیح این که ناشر گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر رفرنس کتاب برای نخستین گفت و گو ی نصرت در پس از انقلاب سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح و رفرنسی چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ رفرنس لازمی از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن بهنام مصاحبه شونده بسنده شده است.
۱۸ اَمرداد۹۳_رشت
ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای
رشت پایتخت شعری نصرت
رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ تاریخی ِ نزدیک خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر مواجهه با اختناق و سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند، جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو و به ناگزیر مصادف می شود با چنین جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار، سیاسی و به ویژه احزاب چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28 امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای مرگ را معامله ای نقد متصور دانسته و زندگی بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که در جوانی می گوید: "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم" از از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و... بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده از سوی امپریالیسم بوده و بس ، به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این نمایش و شامورتی بازی برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در قالب هیچ نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه در شعرش پی عدالت جویی بود: واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای تسلی خویش را در ویرانی اش! می جوید و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری دو لایه در لایه ی اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از فضای سرد سیاسی کشورسخن می راند و به تصویرش می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.
شعری که آیینه ی زمان خود می شود و نماد معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت به طوری که خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی همچون آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت بر روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد. بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او هم یاس شاعرانه است که مبتلا به اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه و خوداعتراف، خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به نشست های شاعران با یکدیگر و البته شاعرانی که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران ، نصرت و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با بهزاد عشقی که در دومین شماره ی ویژه ی هنر و ادبیات کادح در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه ی فرج سرکوهی با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت در واقع با نام بردن از هدایت و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
او در ادامه ی قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت ] ترمه[ را آفرید از ] کویر] [ کوچ[ کرد و ]میعاد در لجن [نهاد و....(همان /ترمه /ص17) و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و من از همان اولین باری که در نوجوانی بدعوت دوستان به اینجا آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد" گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7
در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی شوریدگی اش افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور در کنار بهزاد عشقی و من که جوانتر بودم و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم- در سرازیر شدن روزنامه نگاران از ماهنامه ی آدینه بگیر تا سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد، به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به دفتر مجله برای باباچاهی بردم؛ باید اعتراف کنم چه در زمان کاظم سادات اشکوری و چه زمان باباچاهی و اواخر زمان سردبیری زنده یاد کوشان بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت رفته بودیم ، اغلب اوقات هم محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور چه شب ها که تا صبح با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان بیژن کلکی و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته است و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند – اگر چه دعوای شان به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ، باری... به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که دومین مصاحبه ی چاپ شده ی پس از انقلاب با او بود، بیشترین شعرهای نصرت مانند آیینه ی57 در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود که خانه ی نصرت را به یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان شاملو، اسپهبد و مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد بسیاری از دوستان و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین از سال 67 تا زمانی که زنده بود و برخی از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و روابط سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت همچون حکایتی هنوز باقی ست؛ نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها ماند او به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی نیازمندش است رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو کمیته در یکی از ماموریت های ماهیانه اش اشتباهی به او مشکوک شده بود ، پس از شناسایی اش بلافاصله با عزت و احترام تا سر کوچه او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این مساعدت ها و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:
*1توضیح این که ناشر گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر رفرنس کتاب برای نخستین گفت و گو ی نصرت در پس از انقلاب سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح و رفرنسی چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ رفرنس لازمی از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن بهنام مصاحبه شونده بسنده شده است.
۱۸ اَمرداد۹۳_رشت
https://t.me/Alirezapanjeei/3108 اجرای شعر رشت، شهربارانهای همیشهام را با تصویر و صدای شاعر در تلگرام و آپارات ببینید
https://www.aparat.coویدیوی شعر رشت، شهر بارانهای همیشهام علیرضا پنجهایm/v/o4Jmj/%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%BE_%D8%B4%D8%B9%D8%B1_%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%BE%D9%86%D8%AC%D9%87%26zwnj%3B%D8%A7%DB%8C
همهی سالهای من
خیلی ساده
بیدل و دماغم
افسرده نیستم
درست حال قماربازی دارم
که سالها پیش
در شبی بارانی
چترش را باخت
شعرش را
هوسهای ابترش را
و لُپ ِ کلام: زندگیاش را!
حریف پشت سر هم
جفت شش میآورد
و او گاه که خیلی روی شانس بود
فقط دلخوش به جفت یکش بود
حریف اما ۵۸ دست پشتسر هم هی برد و برد
و تنها او بازندهی دمادم هر پنج حرف حقیقت بود
حالا حریف کهنهکار
کیکی گذاشته روبه روش
با ۵۸ شمع افروخته
_: تولدت مبارک!
۲۷ اَمرداد۹۸
علیرضا پنجهای
#ساوه ۲۷ اَمرداد۱۳۴۰ از پدر و مادری #رشتی
جامعهی ما شعر زیاد میخواند، اما منتظر اثر است
گفت و شنود با علیرضا پنجهای
ویژه نامه ی خورشید دومین سال جایزه ی شعر جم- اسفند97:
پیش درآمد:
علی رضا پنجهای ۲۷ اَمرداد ۱۳۴۰ از پدر و مادری رشتی_ در ساوه محل ماموریت اداری پدر _بهدنیا آمد. او شاعر،روزنامهنگار، نظریهپرداز و منتقد ادبی ایرانی است. شعرهای پنجهای تاکنون به زبانهای عربی، ترکی، آلمانی، سوئدی، ایتالیایی، فرانسه و روسی ترجمه شدهاست. اشعار او از نیمهی دوم دههی ۵۰ بهطور جدی و از نیمهی دوم دههی ۶۰ بهطورحرفهای منتشر شد.
از سال ۶۵ کار روزنامهنگاری را با سردبیری ویژهی هنر و ادبیات کادح آغاز کرد سپس سردبیر فصلنامهی فرهنگی، تاریخی گیلان زمین (سالهای ۷۳ تا ۸۱)، و نیز سردبیر ویژهی فرهنگ، هنر و ادبیات فارسی مجلهی گیلهوا شد ، سردبیری روزنامهی معین، از زمره فعالیتهای پنجهای در عرصهی روزنامهنگاری محسوب میشود، هم چنین میتوان در این راستا از دبیری سرویس ادبیات روزنامهها و هفته نامههای: هاتف، گیلان امروز، دبیری سرویس شعر و نقد شعر فصلنامهی معماری آوای فن و ماهنامهی ره آورد گیل گفت. شایان ذکر است علیرضا پنجهای از سال ۹۴ تا کنون سردبیر دوهفتهنامهی دوات است که مدیرمسوول و صاحب امتیازش پسرش مزدک پنجهای است.
او نیز همراه چند تن از نویسندگان و هنرمندان گیلانی از بنیانگذاران خانهی فرهنگ گیلان محسوب میشود. پنجهای همچنین در دههی ۸۰ سالها کارگاه شعر ۵ شنبهها همیشه را در این خانه بنیان نهاد.
و اما از کتابهای او میتوان به شرح زیر اشاره داشت :
۱۳۵۷ - سوگ پائیزی
۱۳۶۶ - همنفس سروهای جوان
۱۳۷۰- آنسوی مرز باد
۱۳۷۰ - برشی از ستارهی هذیانی
۱۳۷۴ - گزینه شعر گیلان، شرح حال و شعرهای دههٔ شصت ۵۴ شاعر نوپرداز گیلانی
۱۳۸۳ - عشق اول چاپ اول ۱۳۸۳ سوم ۱۳۹۰
۱۳۸۷ - پیامبر کوچک
۱۳۸۷ - شب هیچ وقت نمیخوابد
۱۳۹۳ - کوچه چهرزاد
۱۳۹۳ - عشق همان اویَم است
۱۳۹۶-برگزین ده کتاب «تورا به اندازهی تو دوست دارم» .
از این شاعر دو کتاب با عناوین "از خویش میدوم" و "هندسهی موج" در سال آتی منتشر خواهد شد.
- برای رسیدن به فرم متناسب با وضعیت مدرنیسم و پستمدرنیسم در جامعهی ادبی ایران چه کارهایی شده و چه کارهایی نشده است؟
دنبال کلیشه؟ در دوران مدرن و پسامدرن؟ در حوزهی شعر ما از مشروطه بر سنت شعری قدیم رفته رفته شوریدیم و سپس نیما آمد که آن کار کارستان را محقق کرد و شاملو هم شعر را به ذات نثر نزدیک ساخت، اشتباه نشود منظور از ذات نثر یعنی طوری که شعرت انگار بدون هیچ مهندسی هندسهدار جلوه کند. فروغ و نصرت توانستند به این نزدیکی _شعر به طبیعت نثر _کمک کنند، اما موج نو و شعر حجم و شعر دیگر و شعر ناب و گونههای دیداری پیشنهادی خود من و نوآوریهای زبانی ما در دههی هفتاد تا اکنون خب برخلاف توصیهی نیما اغلب شعر را از طبیعت نثر دور داشته، البته در این خصوص جا دارد صاحبنظرانه در فرصت مغتنم به واکاوی آن در چندین و چند نشست بنشینیم. در واقع ذات مدرنیسم دنبال تجربه است نو از نو و البته فرم متناسب مورد نظر شما همان شعرها و گونههای تجربیست که برخی به بدنهی شعر ما کمک میرساند و برخی شرایط را برای آینده مهیا میکند. نباید فکر کنیم تجربهها و پیشنهادهای شعری بهطور مشخص در شکل خاصی میوه دهد این تفکر برخاسته از نگاه سنت زده است. در واقع مصداق مدرنیته: "موجیم که آسودگی ما عدم ماست" است. و نباید منتظر باشیم که گونههای پیشنهادی ما بی هیچ کم و کاست مورد پیروی نوآمدگان و شاعرلن کنجکاو قرار گیرند. نه فرم وضعیت مکرد نظر ما در پی بر بدنهی شعر تاثیر میگذارد نه صرفن بیایند مانند ما شعر بگویند اساس این تفکر غلط است و برآمده از ذهن خام و ابتر.
_لزوم گذار از مدرنیسم به پست مدرنیسم و مولفههای آن در شعر چیست
ما نیز مانند تمام جوامع دیگر که بهواسطهی تاریخ پر و پیمان علوم مختلف پر پیمان بودیم بر خلاف جوامع درجا زده در جهل، ورودمان به وضعیت مدرنیسم تابع مدرن شدن ساز و کارهای جامعهی ما بوده است. حال از تاسیس دارالفنون که از نخستین گامهای زیربنایی اندر شدن ما به مدرنیته ست بگوییم یا گسیلداشتن نخبگان توسط عباسمیرزا به غرب برای تحصیل علوم مختلف مورد نیاز ورود به عرصهی علوم جدیده یا مشروطه ورود به وضعیت مدنی و مطالبات سیاسی مدرنیت؛ه میتوان گفت که ما با ارادهی مراکز قدرت به مدرنیته داخل شدیم. اگرچه نباید از خاطر برد که برای مدرن شدن ما نیازمند نهادینه مدرنیزاسیون در بخش فرهنگ هستیم. اگرچه کلیت فرهنگ جامعهی ما در مقولهی فرهنگ هنوز بدهکار دورهی پیشامدرن است. و هنوز با مظاهر دنیای مدرن خوی نگرفته است.
چرا که نمود مدرنیته تقابل با جهل و باورداشتهای خرافی بوده، و اساسن در غرب هم جنبشی بر علیه کلیسا تلقی میشد. سخن از وضعیتیست که از آن به عنوان عصر جدید یا دوران مدرن یا "modernity " در غرب نام میبرند، که حدفاصل قرن پانزده تا بیستم را مشمول میشود، این جامعیت بر جنبشهای متعدد فرهنگی و عقلانی دلالت میکند، البته این را هم باید بگویم که هابر ماس معتقد است که هنوزا مدرنیته پروژهای ناتمام است و به مقصد نا رسیده!. بنابراین اجتماع نوین (مدرنیته) از این پس هم در گذر تاریخ نقشآفرین باقی خواهد ماند. و اما در این گذار جامعهی ادبی ما هم همواره بهدور از تقابل تاریخی بین سنت و مدرنیسم نمانده است. متاسفانه یکی از آسیبشناسیهای جدی از این منظر قابلیت بررسی مییابد که مباحث مرتبط با مبانی نظری آمدهاند جای اندیشیدن شاعر به شعر و شعریت را گرفتهاند، و چون شاعر در ذات خود محصول یک فرهنگ پارادوکسیکال است. در دعوتها برای نقد و بررسی شعر شاعران بجای بهره از منتقد میروند از مترجم بهره میبرند. اسنوبیسم بیماری جماعت انتلکتویل ایرانیست. خواندن مبانی نظری واجب است تا ذهن شاعر به مسایل نو هم معطوف شود اما شعر خواندن و تاثیر از هنرهای چندگانه هم مهم است برای هوش حسیک و عاطفی و مهندسی شعری. و البته : تحلیل مشخص از شرایط مشخص کلید هوشمندی هر کنشگریست!
_ به نظر می رسد جامعهی ادبی به ادبیات دههی شصت و هفتاد و گاه به دههی چهل برگشته است، به نسل رویایی و بیژن الهی و بهرام اردبیلی، به نسل براهنی، اگر چنین است دلایلش چه می تواند باشد؟
یکی از دلایل تاخیر در بلوغ شاعران ما توجه به پروپاگاندا و مدهای ساختگیست. وقتی شاعر امروز به "شعر دیگر" باز میگردد خوب است اما برای مرور تاریخی وگرنه زبانیت شعر پسا نیم قرن به تجربههایی دیگرتر و بلوغ دیگر رسیده است ، باید بداند بیش از نیم قرن از روزآمدی آن گونه شعر گذشته و نباید در کار متاخر چندان درنگ کرد که از خلاقیت و تجربهی نو _که از شاخصههای مدرنیته است_ و از شناخت حرکت و روند شعری باز نماند. تاریخ برای درس گرفتن خوب است اما تکرار نعل به نعل و همذاتپنداری با گذشته در اکنون !؟ خب، محلی از اعراب نمیتواند داشته باشد. نوآمدگان و علاقمندان به شعر بهتر است بی که تحت تاثیر پروپاگاندا باشند بروند پی شعرِ شاعران. مد شده که آقایان و خانمها میروند پی خارجیها، جنس خارجی از ایرانی بهتر است لابد، پایتخت نشین از شهرستانی بودن بهتره !؟ و الخ. اینها بیماریست و عوارضش افتاده بهجان تفکر و ادبیات ما. کیلویی نگاه کردن به ادبیات راه به جایی نخواهد برد. برخی هم دکهی ادبیات را با دکان دو نبشه اشتباه گرفتهاند، بهجای شعر برخی میچسبند به هر چه حاشیه از عسس بیا منو بگیر تا هر جنگولک بازی تا دیده شوند. ادبیات درختش گاه پسا مرگ آدم میوه میدهد دوستانی که نمیدانستند تا دیر نشده و مانند ما سنشان نزدیک شصت نشده تا وقت هست اگر عجله دارند برای جبران مافات راه دیگر روند. برخی ادبیات را با بنگاه داری اشتباه گرفتهاند خب بروید یک مغازه با شش تا صندلی دست دو و یک عسلی و یک چای ساز و چند تا استکان نعلبکی و میزی اختیار کنند و بنویسند مشاور املاک گل و بلبل و بالاسرشان هم بنویسند تردد بیجا مانع کسب است چرا که الحق استعداد مخزنی برخی بینظیر است. خب این استعداد را آنجا بیازمایند که عنقریب طی دو سه سال یقینن به کیف و حال اساسی مالی خواهند رسید. چون در ادبیات صداقت ملاک است آدم بودن و آدمی را رعایت کردن. وقت داوری هم انتخاب چند نورچشمی که استعدادشان از سایرین بیشتر نیست هم پس از گذشت برههای رو میشود. هم آن که بیجا انتخاب شده چون شرایط احراز نداشته و یارای خلاقیت طرفه ندارد دچار افسردگی میشود ، هم داور قاضی فاسد خوانده میشود و هم نفرین حافظ و بیدل و مولانا و نیما را برای خود میگذارد بر جای. پس اینجا جز مرارت و عرقریزان روح چیزی گیرت نمیآید عزیز جان. برو تا دیر نشده سی کار خودت.
- شاپور جورکش در کتاب "بوطیقای شعر نو"اش به نقل از نیما میگوید: "شعر حتی اگر در بحور سنتی هم سروده شود میتواند شعر نو محسوب شود به شرط آنکه آن «میدان دید تازه» در آن رعایت شده باشد". این میدان دید تازه به زعم شما چه مشخصاتی می تواند داشته باشد؟
ببینید اگر انقلاب نیما انقلابیست متعلق به مدرنیته، بنابراین نگاه جزء نگر و از آسمان به زمین آمدن از نشانگان و شاخصههایش است خاصه در تقابل با سنت؛ اگرچه نیما با احتیاط از این مرحلهی گذار شعر ما را گذر داد اما همگرایان به انقلاب مدرن او، نقش آتی و تکمیلیاش را تجربهگرایانه و برخی پیشروانه ایفا کردند. نیما اگر چه از بلوغی اسطورهای برخوردار بود و ما نباید اورا مقدس بیانگاریم چرا که جزیی از اجزای مدرنیته هستیم بنابراین او هم چه بسا ممکن بود در برخی از ریزبرآوردهای آرایش دچار سهو شده باشد با این همه گمانم نظرش بیشتر به چهارپاره بوده به شعرهایی مانند افسانه، و یا به زبانیت شعر و تازگی در آن همان که حافظ گفته... "از هر زبان که میشنوم نامکرر است". باید تصریح کنم شعر نو بیشترین خدمت را به وضعیتهای جدید قالبهای قدمایی و ژانر ترانه کرده است. اشعار نو قدمایی و
ترانهها بهویژه از اشعار نو و پیشرو پارسی بهره جستهاند، سیمینبهبهانی بدون اتمسفری که زحمتش را نیما کشید نمیتوانست دست بهنوآوری زند. در واقع غزل موسوم به پست مدرن و آفرینههایی از ایندست آبشخورشان تلاشهاییست که شاعران شعر نو و خاصه بخش پیشرو آن هزینهاش را پرداخت کردهاند. گاه کار به مشابهسازی و انواع سرقت و شبه سرقت هم رسیده است. که البته عدم توسعهی فرهنگ پاسخگویی و نبود حساسیتهای مربوط به حق کپی رایت و مولفان و مصنفان بر لهیب این آشفتهبازار دمیده است.
- تقریباً غالب محافل ادبی اذعان دارند که ادبیات امروز ما از فقدان منتقدان کاربلد، رنج می برد، اگر شما هم چنین فکر میکنید لطفاً در خصوص جایگاه و نقش منتقد در جهتدهی به ذائقهی مخاطب و تاثیر و تاثرش بر تولیدات هنری (خاصه شعر) و وضعیتش در ادبیات امروز، خلاصهای ارائه دهید.
منتقد کار بلد داریم اما چون فرهنگ نقد بهخوبی نزد ما نهادینه نشده، منتقد در نقش دشمن ظاهر شده یا دیده میشود و مشفق بودن منتقد یا محال مینماید یا خروجی مخیری در پی نخواهد داشت. شعر، نقد ادبیات نو و پیشرو چه سهمی از رسانهای که ملی خطابش میکنند گرفته؟ صدا و سیما شده محل نان قرض دادن عدهای به عدهای دیگر برنامهای به برنامهی دیگر مدام روی سفرهای که چهل سال است پهن شده برایشان دارند به هم نان قرض میدهند و دنبال جریان سازها و نخبگان کمتر میروند. در کل زندگی ما سهممان از صدا و سیما نه برای تلاشهای خودمان که نیما بود در شبکهی سه برنامهی هزار و یکشب که شب نیما رفتیم رو خط زنده، شبکهی باران هم که در تیول متصرفانش است.
- شعر فراتر از اینکه ابزاری برای بیان شور و عشق و نفرت، حماسه و عقل و هیجان یک جامعه باشد چقدر میتواند آینهای باشد برای بازتاب روح تاریخی یک ملت؟
توفیر مدرنیته با جامعهی سنتی در ان است که مدرنیسم عقلانی و علمی به مناسبات اجتماعی مینگرد معتقد به پلورالیسم است به مناسبات زندگی مدنی و مدنیت نظر دارد و معتقد به دموکراسی و برابری و عدالت است خب طبیعیست که شعر در چنین جامعهای آزادانه تر و طبیعیتر رشد خواهد کرد، البته شعر در هر زمانی راه خودش را مییابد و چون سخن دیگری ست که باید در دل بگیرد و عقل را بپروراند آنقدر بسیط المنظر هست که تحت سختترین شرایط بتواند طریقهی گفتن بیابد، اساسن بزرگی ادبیات ما یکی همین قدرتی ست که شاعرانش با بهره از صنایع و آرایهها توانستهاند شعری بگویند که جای سایر هنرهای متداول امروز را بگیرد. یکی از آرایی که اخیرن مطرح کردهام این است که ما باید بنشینیم ببینیم شعر امروز ما به چه آرایههایی نیازمند است. چون شعر از وزن فاصله گرفته و برای در امان ماندن از شعر پریشی از سویی و سادهلوحانه نویسی مستلزم چالش جدیست . اکنون یک از زمان گوتنبرگ و ماشین چاپش دیر زمانیست گذشته دیگر وزن و قافیه و ردیف و جناس و مراعات نظیر و از این دست باید دید تا چه اندازه نیاز شعر امروز ماست چون همهی این وجوه مربوط به دورهی پیشا گوتنبرگ و چاپ بوده زمانی که نظم در شعر و آرایههایش موجب در حافظه ماندگی می شد به نوعی سینه به سینه سبب ذخیره در حافظه و انتشار شعر می شدند اما پسا گوتنبرگ ما بهز نیازمند همان آرایهها هستیم یا برای شعر امروز باید وظایف روزآمدتری اختیار کنیم. این ضروریات مهمی ست که در بخش آموزشی و دانشگاهی و البته حرفهای شایسته است به آن بپردازند. شاعران وظایفشان مختص به بیان قشنگشناسانه است و بس. یعنی هیچ سدی نیست و هیچ باید و نبایدی شعر آزاد آزاد است به هر چیزی می تواند بپردازد اما موظف نیست مانند گذشته که زبان و سلاح مردم باشد. چون شعر یک رسانه است دیگر در مقابل رسانه های دیگر. سینما، تلویزیون ّ مطبوعات، فضاهای مجازی جهان دیگر شاعر دیگرتر میطلبد.
_اگر قائل به این باشیم که شعر شایسته است که بازتاب فرهنگ و زبان جامعهخودش باشد، در چند دههی اخیر آیا دغدغههای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و معیشتی جامعه ایران و روحِ معترض مدنی، بازتابی در شعر امروز داشته و اگر نداشته چه مراتب و مواردی در نهادهای فرهنگی یا در مجامع ادبی (اعم از خصوصی و دولتی) کار خود را به درستی انجام ندادهاند؟
ادبیات بر بستر رسانه و خاصه مطبوعات می چرخد، ما هر وقت نشریات درست و حسابی داشتهایم با سردبیر و دبیران سرآمد شعر ک داستان و نقدمان رشد کرد. دولت اصلاحات با فلهای امتیاز دادن به ادبیات خدمت نکرد بلکه خیانت کرد چرا که اغلب صاحب امتیازها سراغ کادرهای حرفهای نرفتند بلکه هر تازهکاری را به سردبیر گماردند و مبتلا به آن دبیری بخشهای تخصصی نیز به نوآمدگان کمتجربه واگذار شد . خب نتیجهاش این شد. زمانی شاملو و نصرت رحمانی و آتشی و باباچاهی مسوول صفحهی شعر بودند و کارشناسانه شعر چاپ میکردند، در دههی هفتاد هر نوآمدهای آمد شد دبیر شعر الان هم متاسفانه دبیران شعر خودشان آدمهای گندهای نیستند خب چه انتظار دارید. انتشاراتیها هم عوض بهره از کارشناسان کار بلد رفتهاند سراغ برخی که انگار آمدهاند ریشهی ادبیات را بزنند. مافیا پدر مملکت را در آورده خودی و غیر خودی کردن، من فقط با قشنگشناسی رفیقم با استتیک . دشمنم هم اثر خلق کند خودم میروم ازش اجازه میگیرم تا بازنشرش دهم. نشریه باید دارای کارشناس باشد نه دلال ادبی و کارراه انداز، فساد در لایههای مختلف راه یافته چرا که اگر یک حلقه از یک سامانه و سیستم رعایت نشود بقیه هم خوب عمل نمیکنند. نشریهی کار درست و جریانساز کارشناس کاردرست و کارشناس کار درست شاعر کاردرست معرفی میکند آنگاه مخاطب کار درست هم پدید خواهد آمد. ما شاعر زیاد داریم اما شاعر_ معلم کم داریم. با نا سپاسی و توطئه چوب لای چرخ آدم میگذارند. فضاهای مسموم و شایعه پراکنی میکنند. عدهای بیمارند. خب نتیجه همین میشود . حال کجای ما خوب است که حال ادبیات و شعر خوب باشد. ما شدیدن نیازمند بازنگری در گذشته و دیگرساختیم. کلمهپریشی جای شعر ر
ا گرفته، مافیا چتر سنگینی بر ادبیات ما افکنده. موزع کتاب برای ناشر و ناشر برای شاعر خط و مشی تعیین میکند. نتیجه یا با دلنوشته در بخش سادهفهمی مواجهایم یا با روانپریشی جای شعر. شعر سازه است و معمار و مهندس میخواهد آن هم شاعر است. شعر طرح میخواهد و نقشه و مصالح مطلوب. اگر همهچیز مهیا نبتشد این سازه کج نازیبا و غیر قابل سکونت میشود. نه دلنوشته نه کلمهپریشی و شعرپرانی شعر نمیشوند. سوررآلیسم هم به معنی اثر اسکیزوفرنیک نیست. در آن هم باید این فرا واقعیت مصالح مطلوب خود داشته باشد.
_ شعر امروز ما آیا میتواند در مقایسه با دورههای مختلف تاریخی و شعرهای آن دورهها، در انعکاس روح ایرانی ما، زمانهای که از سر میگذرانیم و آرمانها و رؤیاهای جامعه، نمره قبولی بگیرد؟
چرا که نه، صبر داشته باشید!عرق تند مانند باران تند زود بند میآید؛ ادبیات موجودیتی زنده و پویا دارد، دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه. جامعهی ما شدیدن به ساختار نیازمند است ما جامعهای پا در هوا داریم. باید آسیبشناسی مشفقانه کنیم. منتقد نقزن نباشیم، بیاییم جلو و کم کم راه را بر بیراه بنمایانیم . برای بیان و اثبات هر مهمی باید از راهش ورود کرد و البته واقع بین بود. پژوهشگران ما بهتر است صبورانه و بهدور از هر گونه هیجان و احساسات و تمایلات شخصی به بررسی ادبیات بنشینند و از تدوین کتابهای پژوهشی و سفارشی دور بمانند، متاسفانه شعر و نقد و پژوهش ما معطوف به حلقههای کوچک پیرامونی خودمان شده بهجای برخورداری از واقعیت علمی. سفارشی نوشتن و پژوهش را قربانی سلیقه و افق دید را محدود به حلقهی محبان و سودآوران به خود کردن! این آسیب جدی بخش پژوهشگری ادبی ماست. اینکه آنتولوژی به سفارش چند شاعر عقب مانده از کورس شعر مینویسند. خب نوعی جغلگی در چنین وانفسایی افتاده به جان شعر و تاریخسازی برای شاعرانی که پسا ۷۰ سال در جا زدهاند و با عوامفریبی خود را سرپا نگه داشتهاند و هنوز وامدار شاملو و لورکا و حکمت هستند. پروژهی بدلکاران جای ستارگان دیریست که کلید خورده است.
- جایزه شعر جم و سطح آثار رسیده از منظر شما چگونه است، ارزیابی تان را بفرمایید؟
شعر جم هم از شعر ایران و این وجوه آسیبشناسانه بهدور نمانده است. ما اینروزها کلی شعر خواندهایم ادبیات ایران هم سالهاست با شعر مواجه است اما ما نیازمند اثر هستیم. ما بسیار کم اثر میخوانیم: از گذشته اثرهایی که ماندهاند در عصر حاضر باید از افسانه، خانهام ابریست، اسب سپید وحشی، یعنی همهی لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد، یعنی ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، یعنی انهدام، بوتیمار، آینهی ۵۷نصرت، کتیبه و زمستان اخوان، آواز قو نادرپور، حجم سبز سهراب سپهری، ناآباد به زعم من همان سرزمین بی آب و علف یا سرزمین بیحاصل الیوت و... بگویم. ما متنهایی بهعنوان شعر میخوانیم اما اثر نه!
شعری از #علی رضا پنجه ای در وصف #رشت: