یادداشت علی‌رضا پنجه‌یی برای همشهری آنلاین در دفاع از آمدن پیکر هوشنگ ابتهاج (سایه) به ایران و تدفین

یادداشت علی‌رضا پنجه‌یی برای همشهری آنلاین در خصوص دستاوردهای تشییع و تدفین پیکر سایه در رشت
همشهری انلاین ۳ شهریور ۱۴۰۱:نسخه‌ی اصلی یادداشت: در علم سیاست، مرغ یک پا ندارد،گاه هزارپاست. تحلیل مشخص از شرایط مشخص داشته باشیم، شخصیت‌هایی در تاریخ هستند که بزرگی‌شان از تحلیل‌های سیاسی من و ما که اغلب برآمده از یکسویه‌نگری‌هایی از سر خشم و نفرت است گذشته از برحق بودن باورهای من و شما شانیت برخی شخصیت‌ها بزرگ‌تر از این قیل و قال و اتمسفر جامعه‌ی دو قطبی است.
تدفین پیکر سایه بیش از انتفاع و زیان برای هسته‌ی‌سخت قدرت و یا این و آن نحله‌ی فکری و یا فردی یک امتیاز بزرگ برای فرهنگ و گردش‌گری ست.
من در این ماه‌ها هم‌خوابه‌ی مرگ بوده‌ام ، بی که ابتلایم به دردی بزرگ تحت اراده‌ی من باشد، این دوران برزخی اما یک حسن بزرگ برایم داشت این‌که هر چه من بخواهم لزومن همان نخواهد شد، این‌که گاه یک حادثه‌ی کوچک جانی یا مالی همه‌ی معادلات زندگی‌ات را به هم بزند. این‌که امر مطلق و قطعیت یک شوخی‌ست. این‌که حقیقت اگر در دسترس می‌بود آن‌قدر دست‌مالی می‌شد که دیگر از قداستش ذره‌ای باقی نمی‌ماند، با این همه نیک می‌دانم نسل آتی بری از مباحث این زمانی ما حق را به آن‌دسته از عزیزان می‌دهند که راضی به آرام گرفتن پیکر شاعر در زادبومش شدند. چه‌را که صنعت توریسم هر روز، در حال توسعه است و گردش‌گری به‌مثابه‌ی نیاز روح بشر محسوب می‌شود. در این بزنگاه که ممکن است فردا رو در روی عده‌ای قرار گیرم که برای نوشتن یادداشت‌هایی برای خانه‌ی سایه یا برای نصب تندیسش کلی بر اوراق دوسیه‌ام افزودند، برای آن دنباله‌روان از مراتب بالاتر خود هم حتا قیافه‌ی حق به جانب نخواهم گرفت، برای آن‌ها که مرغ‌شان یک پا داشت و مانع خرید خانه‌ی مادری سایه از مالک جدید به عنوان خانه‌ی غزل شدند، و یک فرصت را برای ثروت‌اندوزی فرهنگی _ گردش‌گری شهر مانند صدها برنامه‌ی دیگر سوزاندند، یا علی‌رغم آن همه یادداشت در رسانه‌ها توسط من به‌عنوان سردبیر و پسرم صاحب‌امتیاز دوات و برخی دوستان روزنامه‌نگار و پی‌گیری تنی چند از علاقه‌مندان به سایه _ حتا در ادارات_ نگذاشتند این مهم جامه‌ی عمل پوشد، هنوز پاسخ به‌این پرسش‌ها را نیافته‌ام که چرا قدر آدم‌های تاثیر گذار تا زمانی که هنوز جسد نشده‌اند را ندارند؟ پاری... گلایه و شکواییه‌ی ما که تمامی ندارد تا کاستی‌ها و ناکامی‌ها تمام نشده‌اند، آن‌چه مهم است اما این است که رشت نیازمند بسترهایی برای مظاهر گردش‌گری فرهنگی‌ست،
آرام‌گاه سایه مانند عمر پر بارش برای شهر رشت یک امتیاز کلان محسوب می‌شود؛ بلندنظر باشیم و نگذاریم نگاه ایدئولوژیستی، جامعه را دو قطبی کند.
سایه را جز از دریچه‌ی دل نمی‌توان شناخت.این‌که همه ناچار هستند مانند من بیاندیشند وگرنه بایکوت می‌شوند، دقیقن آن‌سوی سکه‌ی یک‌سویه‌نگری و سکتاریسم است
.
علی‌رضا پنجه‌یی
سوم شهریور۱۴۰۱

فراخوان اثر وب سایت علی رضا پنجه ای برای تدوین و چاپ ویژه نامه ی هوشنگ ابتهاج "ه. الف. سایه" در ماه

فراخوان ارسال اثر برای ویژه نامه ی هوشنگ ابتهاج "ه. الف. سایه"  در ماه نامه ی ره آورد گیل

از راست دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، استاد شهریار و هوشنگ ابتهاج(سایه)

بدین وسیله دوستان آفرینشگر را فرا می خوانیم تا آخر دی 1391 آفرینه های خود را  در ابن خصوص به رایانامه ar_panjeei@yahoo.com ارسال کنند و نشانی تماس فوری نیز بگذارند.


ز

خداحافظ رفیق! اباذر غلامی هم رفت یادداشت علی رضا پنجه ای

                عکس اباذر غلامی را نشان می دهد

یک شعر کوتاه از:علی رضا پنجه ای      

                                                    اباذرِ غُلامی صاف ُ سادهِ دیله­ره

تی دیل خوایه

من که قطره­ی­مه

تی دیله دریا مئن

                      ببارم

نانی جه غورصه

او ابری که انه دیل

                        مره بیگفته­بو

ا َدور و زمانه گورخانه مانستن

ا َنه جه ریشه خوشکه کود

منبع: وب سایت پیامبر کوچک۲۳ بهمن ۸۵

خداحافظ رفیق!

گیلان امروز-علی رضا پنجه ای ۲۹ بهمن ۹۰:اباذر غلامی(شاعر، ترانه سرا و گیلان پژوه) هم پر کشید و رفت. اباذر سبب شده بود  برای دومین بار پس از دوره ی تاسیس اصلی و نه رسمی خانه فرهنگ گیلان پایم به خانه باز شود. اصرار او بود وگرنه من در این دوره ی کاری فشرده ی ادبی شدیدا کم وقت بودم. اباذر همیشه آدم بود.مهربان و بی ادعا توی گیله وا یک شعر گیلکی تقدیمش کرده بودم. به خاطر انسان بودنش و این که از خانه ی فرهنگ هرگز برای بزرگ نمایی و کسب و کارش بهره نگرفته بود ، خودش و کارش و موقعیت اجتماعی اش را وقف خانه می کرد.چیزی که خانه نیاز به آن دارد. برای منافع خانه منافع خودش را به مخاطره می انداخت.  حرف و انتقادش را رک بازگو می کرد.می گفت مکان جدید خانه بزرگ است تو مستقل برای خودت کارگاه باز کن.گفتم اباذر ! برادرم! مسایلی  هست که بگذار بگذریم تا فرصتی مناسب که تو  سرحال شوی....

پیش از آن که سرطان فرو کاهدش! البته حرف می زدیم از راه تلفن و پیامک،  اما دیدار به یاد ماندنی مان باز می گردد به مکالمه ی عصر ۵ شنبه ای که گفت سایه آمده می خواهد تو را ببیند در کارگاه شعرت ، و قرار گذاشتیم . سایه  در کارگاه شعر ۵ شنبه ها همیشه گام نهاد. با محمد باقری و ناصر مسعودی  هم که بعد به اشتیاق دیدار سایه به جمع  پیوست. همان دیداری که جریانش  در گیله وا ادبی که هم زمان سردبیرش بودم منعکس شد.

مثل اباذر کم است آدم ها سیاه شده اند  آدم ها کاسب کار شده اند. دلم برای جوک های پیامکی اش تنگ می شود.اباذر شدن سخت است. که اگر سخت نبود دوستانش هم می توانستند اباذر شوند.من دست و پا سوخته ام اباذر! مراسمت اگر چه نمی توانم بیایم اما جایی تو دلم برای تو همیشه خالی ست. خداحافظ رفیق!

 

یک شعر از « اباذر غلامی »

 نويسنده: « اباذر غلامی »

« اباذر غلامی »

تب مرا حریف نی یه

فقط می جانا آتشا زنه

بازین واچایه شه بیرون

ولی تی زرخ گی مراکوشه

کی زرخˇ زرخˇ کاله زیتونا مانه

نشینه دیلˇ تان و هیچ بیرون نیشه

تی زرخˇ گب مرا کوشه .

برگردان به فارسی :

تب حریفم نیست

فقط به جانم آتش می زند

بعد از آن سرد می شود و بیرون می رود

ولی حرف تلخ تو مرا می کشد

که تلخ تلخ است مثل زیتون کال

در ته دل می نشیند و هیچ بیرون نمی رود

حرف تلخت مرا می کشد .

منبع: سایت آنات