چامک موشح از علیرضا پنجهیی
□موشح
گاه سکوت سنگینی ست
کوتاه آمدن نیست
ویرانی در من است
تسلیتی که آرزوی ماست میگوییم اما از تسلی خبری نیست
اهزورنیا👉
■علیرضا پنجهیی
۸ مهر۱۴۰۱
#علی_رضا_پنجه_یی
#علیرضا_پنجه_ای
#علیرضا_پنجه_یی
#علی_رضا_پنجه_ای
#چامک_چیستان #چیستانه #موشح #چامک_همهگانی #چامک_واکنش
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CjIX2cwLClb/?igshid=NmY1MzVkODY=
چامک قدمایی( رباعی) در پیشباز نوروز ۱۴۰۱
نوروزتر از بهار یعنی که تویی
آرامترین کنار یعنی که تویی
وقتی که مرا نشاط از بود تو بود
آرامش این قرار یعنی که تویی
۱۶اسپند ۱۴۰۰
#علی_رضا_پنجه_ای
#چامک قدمایی
چگونه چامک را نقد کنیم و در نقد به چه مقولههایی باید دقت کرد و اساسا بر چه اصولی چامک را می توان نق
دکتر نادر مسلمی: چگونه چامک را نقد کنیم و در نقد به چه مقولههایی باید دقت کرد و اساسا بر چه اصولی چامک را می توان نقد و بررسی نمود؟
نقد هر آفرینه بر اساس دیتاهای خود آفرینه و با نه یک سنگ محک همهکاره صورت میپذیرد، با این تاکید میتوان گفت که هر آفرینه سنگ محک خود دارد، مقولهی نقد دانش و مطالعات همهجانبه میطلبد، و جَنَمی خودبسنده میخواهد، لزومن تحصیلات آکادمیک از کسی منتقد بار نهمیآورد، کارشناس چرا ، یعنی بر اساس گواهینامهی صادره میتوان اینجا و آنجا مدعی برخورداری از تحصیلات مرتبط شد، اما این گواهینامه مانند بسیاری از عزیزانی که تصدیق رانندگی دارند اما لزومن دارای تبحر در رانندگی نیستند، پس تحصیلات و حتا مطالعهی آزاد مبشر منتقد ادبی نیست، البته مطالعه، سطح و دید هر آدمی را ارتقا خواهد بخشید، اما منتقد شدن جَنَم و جوهره و استعداد مورد لزوم خود را میطلبد؛ با این پیشاسخن خواستم بهافزایم، ادبیات از زمره علوم انسانیست و ساز و کارش با علوم نظری تفاوت ماهوی دارد، در کار نو بر خلاف قالبهای سنتی که پیشتعریفی دارند برای نقد و بررسی خود چه به لحاظ آرایههای لفظی و چه معنوی و مباحث پیرامون علم عروض و قافیه، در انواع شعر منثور همان آفرینه مصالح خاص سازهی خود را در اختیارتان قرار میدهد، هم از این رو در خروجی آفرینهی تولید شده میتوان دید که در کمیت و کیفیت تا چه قدر آفرینشگر توانسته آفرینه را به 《اثر》 ارتقا دهد، ورنه هر آفرینه لزومن بدل به اثر نمیشود. مطالعات همه جانبه در انواع ادبی، تاریخ و سیر تطور تاریخ تمدن، فلسفه، بهرهی کارآمد از آفرینهها در رشتههای متنوع، ارتقای سطح زیباشناسانه، شناخت انواع هنر و ادبیات دورههای حیات بشری و صرف تمامیت زندگی و گذشتن از لذت زندگی عادی مردم و حصر خانگی خود، و رنجهای بسیار که در کفهی نگاه معمول جز جنون نامش را چیز دیگری نمیتوان نهاد، همه و همهی زندگی تو عصارهیاست که این معشوقهی تمامیتخواه _شعر_از تو میستاند، در قیاس با آنها که زندگی عادی میکنند، گیر آدم چیز قابلی نمیآید، مگر که با محک و عیار جنون بتوان به سنجهاش گذاشت. نقد بی شناخت این همه امکان ندارد. کار شاعر سیاحت و مطالعهی بیرون و درون خود است، از رمان تا سیننا، تا عکس و نقاشی تا موسیقی و نجوم و فلسفه و الی ماشاءالله، شاعر مولدی وسیعالطیف و جامعالاطراف است، همهی اکتسابات او و معلومات متخذه ذرهای بی جوشش درونش در خلق 《اثر》 موثر نخواهند افتاد. نقد در مداومت این همه رنج است که به بار خواهد آمد. در واقع توفیق خاص رفیق رفیق هموست ولا غیر. در نگاهی گذرا شما با مطالعهی مبانی نظری مطروحه و مطالعات بینارشتهای ، و در محک با عیار الگوها خواهید توانست به نگاه چالشگر معطوف شوید و چون نقد برآیند فلسفیدن است و فلسفیدن یعنی چالشگری و ظن به همه چیز ، بنابراین با ارتقای سطح آگاهی در مبانی نظری و نمونهها و مطالعهی متون و گفت و گوهای نخبگان خواهید توانست گوش هوش خود را به فربهگی چالشگرانه نزدیک بگردانید. هر چامک به شما میگوید که با توجه به مصالح در اختیار و امکانات نیز چهقدر توانستهاید هوش را به فربهگی هوش نخبهگان نزدیک گردانید.
#کارگاه_چامک
۲۱ دی ۱۴۰۰ #علی_رضا_پنجه_ای
پیامی به چامک اندیشان چامک ساز، علی رضا پنجه ای
سبقت و نخبهگی چامکاندیشان را جز در خلق آفرینههایی که به مکاشفههای جهانهای نامکشوف نخواهد انجامید، متصور نیستیم.
چامکاندیشان ِ چامکساز، سازِ چامک با تکیه بر جان خجستهی شما میرود که جانی جانانه بگیرد، و سوی سازیدنش آهنگی بگیرد که با تسری فرمتها و ریختهای گونهگون چامکمدار، سبب رُنسانس و نوزایی ماهوی در حیطهی چامهی نوین پارسی شود، هم از این رو در شب چلهی ۱۴۰۰ خورشیدی،بار دیگر میثاق میبندیم که با الهام از روح بلند لسانالغیب بر وجه زبانیت و آرایههای خودبسنده پای بفشاریم تا بر مکاشفههای گوهرمند و صیقلیِ چامک ، در اکنون جهانِ آفرینش جامهای نو بپوشانیم، نو از نو، این است کاتالیزور و اتوماسیون در رمزوارهگی سعادت و بالایندهگی و پویش چامکنواران. اکنون با فراهم آمدی بسترهای روزآمد در فضاهای مجازی و اصول فلسفهی زیباییشناختی فرهنگ، هنر و ادبیات، برای بَر شدهگی مهیای دگرگونهگی در عرصهی هندسهی آفرینش چامکبر آن شدهایم، با عطف به ملاحظات اجتنابناپذیر چامک، تحت عنوان چامک، همانا بسان مسیح جانفزای و روحالقدس، عرصهی چامهی کوتاه جهان را نقشهای دیگر زنیم، پاری...همهی ابزارها آماده شده تا نامگذاری چامک برای هر آفرینهی شعورمند نزد اقوام و زبانهای ملل در زبان پارسی نامی خجسته و فراگیر گیرد، بی که از کنار آفرینههای نخبه و تاپ حتا بداندیشان نسبت بهخود ، معیار را نه میزان همراهی وهمرایی تایید آفرینههامان، بدانیم، بلکه به لحاظ کمی بر کیفیت نوزایی و ایجاد لذت بر اساس 《رفتار دیگر》در حیطهی رتوریک و پارادایمهای منتهی به لذایذ نوین، کمر همت _محکم_ بربندیم؛ ما در پی افزودن بر خویشاوند و رفیق همخون و تحت ژنوم هم نیستیم، تکیهی ما بر ژنوم مورد نیاز ما در رشتههای خویشاوندیست منتها این نسبت خویشاوندی هرگزا برآمده از این باور غلط نیست که هر که با ما نیست بَر ماست!، چه؟ که این با ما بودهگی و محرمبودهگی، در حلقهی چامک، حکایت از قدر و جایگاه رفیع هر آن کس است که عیار رفاقتش چالش در جهت زیست دانشمدار است که جز به لذت و زیبایی نظر نمیبندد، و مدام در پی نقد و چالش است حتا با واضع و شارح(نظریهپرداز )چامک، بنابراین عهد ما با شعور و فکر بکر و نوزاست، فکری که در جا نمیزند و جز به ابهت ادبیات مباهات نمیورزد، ارج ما در مدار پرگار معطوف به هم آن نقطهایست که چامک است و چامک همانا چامهی نخبه،چامهای که خود را خادم گوهر وجودی میداند که هشیوار است و از ساختار گوهرفشان و چشمهی نوزایی برخوردار است، سامانهای که حکایت از حلقهای چالشمدار دارد و بس! پاری... بین ما تنها و تنها همانا برآیندی جز افزونههای فراوانیبخش در حیطهی لذت متن و مجازن متصور نخواهیم بود. بنابراین ژنوم مورد مباهات ما تنها در گرو مکاشفه در حیات نو نخواهد بود. رشک و حسد نزد چامکاندیشان جایگاهی ندارد و سبب بلندمرتبهگی ما جز پیرامون آفرینه در 《وضعیت دیگر》 نخواهد بود. اکنون میتوانید این متن را با سرخط: سبقت و نخبهگی چامکاندیشان را جز در خلق آفرینههایی که به مکاشفههای جهانهای نامکشوف نخواهد انجامید، متصور نخواهیم بود، در کارگاهها و گروههای پر تعداد چامک بپراکنید.
چامک اندیشان ِچامکساز روز چامک روز تولد من نیست، هر روز که شما «چامک» خلق کنید آن روز روز چامک است
مدخل: دیده اید که وقتی پهلوان روی بند دارد با جانش بند بازی می کند دلقکی زیر بند و روی زمین ادایش را در می آورد و مسخره گی می کند تا بل تماشاچی از فرط اضطراب بل به او توجه کند ؟ حکایت برخی از جاعلان عرصه ی ادبیات هم شده روزگار یالانچی های گرد پهلوانان بندباز! و اما گویا یالانچی و دلقک چامک به همان رویه اقدام به خلط مبحث کرده و با گستاخی و سوء استفاده از نادانی و یا کم اطلاعی برخی از علاقه مندان به چامک خود را در فضاهای مجازی همه کاره ی چامک معرفی کرده است. هم از این رو با توجه به نگرانی تعدادی از دوستانی که سال هاست به چامک پیوسته اند و برای پیشبرد آن غیرت به خرج داده اند، بر آن شدم تا رسمن اعلام کنم : بدین وسیله از انتساب هر ابوالبشری به عنوان آن که از من نمایندگی چامک و تعیین روز به نام واضع و شارح چامک دارد برائت می جویم ، چامک اندیشان چامک ساز اما می توانند تحت عنوان چامک با حفظ حقوق واضع و شارح آن و قوانین مربوط به حقوق پدیدآورندگان (مولفین و مصنفین) در جهت آفرینش در قالب انواع فرمت برای چامک های پیشنهادی به فعالیت در جهت تسری و فراوانی بخشی به این گونه ی ادبی بپردازند. و من نیز با توجه به ضیق وقت همواره راهنمای ایشان از طریق برخی عزیزان که از نخستین گروندگان به چامک بودند، هستم . نا گفته پیداست چامک یک جریانی در شعر کوتاه ماست که واضع و شارح آن صاحب این قلم است و بس! شایان ذکر آن که در حوزه ی فرهنگستان زبان نیز برای نامیدن شعر کوتاه در زبان پارسی نام چامک را مطرح کرده است مضافن گونه های نویی را ابداع تئوریزه و به داوری جامعه ی ادبی گذاشته است که مشروح آن طی مقالات و گفت و گوها متعدد در جراید نیز در همین سایت و رسانه های معتبر مجازی، وکتاب های پزوهشی، پایان نامه های دانشگاهی عدیده در سطح کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا سال ها پیش ثبت و ربط شده است .
چامک اندیشان ِچامکساز روز چامک روز تولد من نیست، هر روز که شما «چامک» خلق کنید آن روز روز چامک است.
چامک اندیشان ِچامکساز، همان گونه که در مستندات معتبر موحود است، زادروز من ۲۷ اَمرداد ۱۳۴۰ است، گویا فردی کمآگاه و یحتمل با نظر سوء سعی داشته بین زادروز من و چامک پیشنهاد روز چامک را به زادروز خود تعمیم داده و مطرح کند، هماز این رو به آگاهی علاقهمندان به چامک میرساند، متاسفانه علیرغم وجود مستندات موجود در رسانههای معتبر از دههی هشتاد و ثبت عنوان چامک در کتب پژوهشی و پایان نامههای کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکترای ادبیات پارسی در دههی هشتاد، که برخی از آنها در همایش بینالمللی دانشگاه علامه طباطبایی موفق به احراز مقام برتر و سخنرانی در پیشگاه استادهای خارجی شده است، برخی افراد با نیات سوء و انتساب چامک به خود و تغییرات سبکسرانه در نحو آرای متنوع پیرامون چامک، ،سعی نمودهاند با قلب واقعیت و تصرف اندوختههای معنوی دیگران بهنام خود بر بضاعت ناچیز خود بیفزایند، هم از این رو بهعنوان واضع و پیشنهاد دهندهی نام چامک برای چامههای کوتاه ، و شارح گونههای جدید تحت عنوان چامک، صراحتن اعلام میدارد، چامک هنوز بهعنوان یک وضعیت تجربی مطرح است و 《فرصتی بایست تا خون شیر شد》، هم از این رو از علاقهمندان و کوشندگان جدی ادبیات امروز انتظار دارد جاعلان و افرادی که با سوء استفاده از ظرفیتهای پدید آمده سعی در کسب آبرو برای خود داشتهاند، صف خود را از جاهطلبان و جاعلان و سوءاستفادهگران جدا کنند و آرای مطروحه پیرامون چامک را از طریق پایگاه رسمی بنده و رسانهها، کتب و پژوهشهای معتبر دنبال کنند.
۲۹ آذر ۱۴۰۰
علیرضا پنجهیی( پنجهای)
دویدن قبل از تولد نگاهی به مجموعه شعر «از خویش می دوم» علی رضا پنجه ای نوشته ی دکتر حبیب پیام
دویدن قبل از تولد
نگاهی به مجموعه شعر «از خویش میدوم» علیرضا پنجهای
حبیب پیام*
مجله ی تجربه شهریور 1398 :
شعرِ پنجه ای در این مجموعه، هم شاخک های هستیشناسانه(ontological) و هم حسگرهای معرفتشناسانهی (epistemological) ما را با استفاده از تکانههای زبانی قلقلک میدهد؛ تبدیل گزارههای خبری به انشایی و امور انضمامی به استعلایی به جاری و ساری شدنِ شعر او در لایههایی از فلسفیدنِ مدرن میانجامد که اتفاق مبارکی است.
او با گونهای از اندیشهورزی شخصی و البته شاعرانه ما را درگیرِ بازی با جهانِ زبان و زبانِ جهان _ و مخاطباش را به طور عمدی وارد شبکهای از تداعی معانی _ میکند تا او را به التذاذ ادبی برساند؛ حسی که خواننده سرانجام به خوانشِ چندبارهی مجموعه تشویق میشود
در همین راستا و برای سهیم شدن در این التذاذ، ویژگیها و مؤلفههای ممتاز شعرهای این مجموعه بررسی و تحلیل میشوند:
1 – اگر خوانشِ یک متن را تلاش برای حدس زدنِ نسبتهای احتمالی بین زبان و معنا، زبان و ساخت و مهمتر از آن زبان با زبان بدانیم، باید بپذیریم که به دلیل ویژگیهای ذاتی و شدیدا محدودکنندهی زبان و شفاف نبودنِ این مدیوم با مشکلات و آسیبهای بسیاری روبرو خواهیم شد، مگر آنکه در نقاطی از متن، زبان با معنا، ساخت، تخییل و ... در سطحی بدون اصطکاک و روشن به هم برسند و امکان خوانشی با موفقیتی نسبی را فراهم آورند.
ادعای این نوشته آن است که این نقاط روشن و بدون اصطحکاک در این مجموعه کم نیستند و توجه پنجهای به زبان به مثابهی تفکر، تخییل و ساخت، توانسته امکانِ فرا رَوی از خود، جهان، مرگ و زندگی به یک اندازه برای شعرش فراهم سازد:
برای انتظاری/ که دیرتر از دیر شدهام/ زودِ زود/ سر میآید/ از نزدیک نزدیکتر/ از من دور میشود/ انتظاریست؟/ پرواز نهکرد تا که پروانه/ دلیر/ بسته پر/ پر زند/ به موعود(پنجهای، 1398: 52).
2 – این مجموعه، چشمِ خواننده را به سویههای جدیدی از ساحت زبانورزی و امکاناتِ بومی آن باز میکند که منشاء پُرمایگی زبان است (بدون واهمه از اسنوبیسمهای دانشگاهی).
در شعرهای این مجموعه، حقیقتِ زبان و زبان حقیقت در رابطهی بیدلیل خود با خوانشگران، نسبتاش با زندگی و خود را بازتولید میکند و متکثرانه گونهای ناگزیر از منشِ انکارِ معنا را در پی دارد؛ فراشدی مستمر یعنی، بازی در دلِ بازی و در این ساحت، زبان از یکسو روشنگرِ جهان است و از دیگر سو، عمیقترینِ بخش تاریکِ آن را فرا رَوی مخاطب خود قرار میدهد؛ منشِ معماگونهی نسبت زبان با زندگی و طرح چیستانهای تازه دربارهی این نسبتها. در واقع شعر پنجهای با زبان، برای زبان و علیه زبان شورشی مستمر را آغاز میکند، زبانی که در خود، طرحی برای کاربستِ مکانیزمی خودکار برای ایجادِ همزمانِ استعارههای نو و معانیِ جدید و به تعویق انداختنِ آنها تعبیه کرده است. برآیندِ اتخاذِ این نوع استراتژی آن است که زبان فقط به کار شعرهای همین مجموعه میآید و بیرون از متن اشعار این مجموعه کارکرد خاصی ندارد و این منشِ ویژه و شخصی زبان در شعر پنجهایست:
... میرهاند/ چه گاهی گاهی چه/ اینقدر بیخیالی/ نادیده این همه دیدنی/ دنی دنی دنی باش/ که نبینی / چنین بلندی را شکوه را (همان: 94).
... پشت به هم میکنیم/ که پشت نهشود/ آیین مرد/ نامرد هم کسی میشود/ که میکشد/ و مرد تنها مرد مرگیدنیست(همان:135).
3 – آزاد کردنِ زبان از نسبتهای متعارفی که با اشیاء و زندگی و حتی حقیقت دارد از ویژگیهای دیگر این مجموعه است؛ به عبارت دیگر زبانِ ساخته شده در این مجموعه هم واقعیتهای جدیدی از زندگی میسازد و هم این واقعیت نو را برجسته میکند به گونهای که خواننده احساس میکند اشتباهی در فهمِ او از نسبت بین زبان و زندگی رخ داده است که احتمالا باید تصحیح شود.
شاعر، در این نوع برخورد با زبان، آگاهانه یا ناخودآگاهانه بر اساس دانایی ادبی خود، تعاریفی از اشیاء و هستی ارائه میدهد که بیش از هر چیز به کار متن و برجستهسازی بیان شاعرانه میآید؛ در این نگاه، زبان، نمادِ زندگی به مثابهی بارآوری و شدنِ مداوم است و از آنجا که زبان، شدنِ بیوقفه است، پس مدام در حالِ دگرگونی است؛ یعنی در یک تفسیرِ نیچهوار ادعایِ شناختِ زبانی از اشیاء و هستی فقط با انکارِ زبان ممکن است؛ شعبدهای ماهرانه که مدیوم زبان در طی آن میتواند حقیقتی تازه ابداع و اختراع کند و ما را با نسبتِ متعارف و عادی با اطرافمان رها سازد؛ رها سازی زبان از بندهای زبان از بندگی زبان و بند و بندگی زندگی.
از خویش میدوم به ما هشدار میدهد که هرکس نسبتِ متکثرِ زبان و زندگی را منکر شود نقشِ زبان را در ساختنِ حقیقت به سُخره گرفته؛ پس باید زبان را از شکلهای کاذب دانایی در عصر مدرن و پیش انگاشتهای آن رها سازیم تا گرفتار بیحاصلیِ زبانی و زبانِ بیحاصل نشویم:
حقيقت ﺳﻪ حرفيﺳت/ از اﺑتدا ﺑا ما/ ﻧزديكتر از زیرﭘوش ﺑﻪ تن/ در انتها /که هرچه نزدیکترش میشویم/ بیآگاهيم/ ميهوليم از آن (همان: 46)
... ﺳﺮم دارد گيج و ويج ميرود/ ﺑﻪ خاطﺮ آن اﺳت/ که ماﺷين ادارهي راه را هاري/ گاهي هرا / گاه اهر/ و گاهگاهي در اين فرصت گيج/ دنداﻧﻪدار/ هر اره ﺑﻪ اره كوتاه ميﺷوم/ آنقدر که در خودم نمیگنجم(همان:103-102).
4 - توجه ﺑﻪ موﺳيقي در ﺳطﺮﻧويسي و گاه وﺳطچینی و گريز از تقطيعهاي رايج از يكسو و توجه ﺑﻪ ﺑدنمندی واژگان، ﺑﻪ زﺑان در اين مجموعه، قوت و اصالت خاصي ﺑخشيده اﺳت:
به دریا
گفتم
بهخواب
آسمان
به آسمان
گفتم
بیدار باش
دریا
چشم تنگ
چشمه را
با رود
میبرد..
(همان: 14).
یا:
دریابی دَریابی دُریابی
دُر
یابی
یا
بی
دَر
یا
میتوانی خلاصه شوی دَر تنهایی دُر (همان: 7).
5 - آميختن لحنِ ﺷﻌﺮ ﺑﻪ اعتراض و عاطفه؛ اين امر وقتی پر رنگ میشود که شعر پنجهای ناگزیر از تحلیل شاعرانهی رویدادها و اتفاقات سیاسی- اجتماعی بیرون از طریقِ فیلترِ درونی خود و زبان است در حالی که نامشخص بودنِ تکلیف شاعر با خود، زبان و اجتماعِ آشوب زدهی بیرون، فضایی ابهامآمیز ایجاد میکند؛ یعنی انسان ﺑﻪ عنوان تنها ﺑاﺷﻨدهاي كه دوﺳت دارد همواره در اوج ﭘیروزي و ﺑهﺮوزي ﺑاﺷد در ﺑازيِ جهان دچار ﺳﺮدرگمي و حیرت میشود؛ به عبارت دیگر ما در این دست شعرهای شاعر، با اندیشهای(Absurd) رو به رو میشویم که كنایهای از ﺳﺮدرگمي، هراس و وضعیت رقتﺑارِ ﺑشرِ امروز دارد:
... چشمهاي من/ يكي ﺳﺒز/ يكي ﺳﺮخ میبیند/ ﺳﺮﺑازهاي بیوطن/ ﺳوارِ موتورها/ ﺑا لباسهايي که اوﻧیفرم ﻧيستند/ مردم را ﻧشاﻧﻪ ميروﻧد/ گلولهاي پنهان را ميبینم/ که هر چند / ﺑا ﺷتاب یک گلوله / از يك تفنگ واقعی/ مثل فيلمهاي هاليوودي/ فریم ﺑﻪ فريم/ ﺑﻪ ﺳوي من ميآيد/ وقتي که احاطﻪ ميﺷوم/ ﻧميگذارد بمیرم/ وهمی سبز/ وهمی ﺳﺮخ/ می بینم/ قلبم را که دهان گشوده و / دندانهایش به هم ساییده میشوند/../ و آنسوی آزادی/ تقاطع انقلاب/ من دارم/ خودم را/ از قلبم جدا میکنم...(همان: 91 – 90).
6 – چند لحنی و چند صدایی شدنِ شعر در این مجموعه از دیگر ویژگیهای آن است؛ پنجهای با این کار میخواهد ضمن جلوگیری از یکنواخت شدنِ لحن شعرش بدان بُعدی تازه ببخشد:
به بهانهی جلسهای پیش آمده باری به هر جهت/ سوار سمند بادپای/ زیر پای/ هر جایی/ بوق میزنند/ ماشین خواستید؟/ به گوش خانم نمیرسد که طرف سمت عکس پیش میرود/ ببخشید با 125 آتش نشانی شما تماسیدید(همان:129).
جان بی تن
تن بی جان
جان با تن تن با جان
بی تن جان جان بی تن
تن تنها تنها تن... (همان: 28).
یا:
کوزه بخر پسر
کوزه خریدن داره
ر ... ر... ر...
فوزه... فوزه... فوزه...
فوزیه فوزیه...
هوا چهقدر گرمه کوچولو
ابروی چَپتو کجا شکستی؟
کار زن دایی شجاعم بود
تو ساوه
یه سال بیشتر نداشتم
حالا ماشاء الله 8 - 7 تا کتاب
به جز یه مشت عین خودش
کسی سوار تاکسیش نمیشه(همان: 21).
7 – قاعده کاهی با قاعدهزدایی در حوزهی افعال؛ یکی از شیوههای رایج برای تنوعبخشی و گستردگی حوزهی کلامی در جهت برجستهسازی بیان شاعرانه است که با جابه جایی ارکان افعال یا اشتقاقِ فعل از اسم و صفت یا مادهی اسم و... صورت میگیرد که در این مجموعه با موفقیت، از آن استفاده شده است:
بیاگاهیم/ میهولیم از آن/ چشم بههم نهادن/ در خاک شدن(همان:46).
به گوش خانم نمیرسد که طرف سمت عکس پیش میرود/ ببخشید با 125 آتش نشانی شما تماسیدید(همان:129).
8 – پیوند شعر پنجهای در این مجموعه با اسطورهها، پیوندی سیاهچالهای است که در طیِ آن اسطورهها در متن بازتولید میشوند:
سرک میکشم/ توی راههایی که به تو ختم میشوند/ نقشه میافتد/ از دست تو/ از دست من/ تیزتک وسط رودخانه/ نقشه به رود میپیچد/ رود به نقشه/ من به نقش تو مینشینم/ ما همه نقشههای همیم/ زلیخای این قصه غایب/ نبود راوی داستان یوسف/ در زد/ خانه بود(همان: 137).
شاعر، در این شعر، با ارجاعی روانشناختی- اسطورهای ما را به دغدغههای انسانی خود پیوند میزند؛ یعنی، نقشهخوانی از روح سلطهجوی مرد سالار که خودخواهی و خودشیفتگی او را به مرز جنون کشانده است و غیابی عمدی زلیخا از تاریخِ مرد محور یا به قول براهنی تاریخ مذکّر.
... همینه/ خون برادرمون/ رو پیرهنش همینه/ گرگا زبون نداشتن/ و اِلا/ با یه کلمه میفهمیدن/ دنیا پر از گرگ شده/ شده که شده/ دره پر از گرگ شده/ شده که شده/ مواظب خودتون باشید/ فراوُنه/ رو ایوُنه/ تو خیابونه/ پات نره روی صابونه/ لیز نخوری/ عزیز مصرم که بشی... (همان96-95 ).
بهنظر میرسد علیرضا پنجهای در مجموعهی «از خویش میدوم» در پی آن است که هم با دویدنهای مداوم در میدان زمان و زبان از خودِ خویشتن، زندگی و حتا مرگ پیشی بگیرد و هم به عنوان داور، بیرون از صحنهی بیرحم مسابقه، سرعت، مسافت، زمان و کیفیت دویدن خود را محاسبه، فهم و ثبت نماید؛ با این حساب همه انسانها قبل و بعد از تولد نیاز به دویدن دارند چرا که مهم دویدن است و فرا رفتن از زبان و زمان.
سخنم را با نقل قولی منسوب به ماندلا به پایان میبرم او میگوید: در افریقا هر روز شیری از خواب بیدار میشود که میداند اگر میخواهد شکار کند باید سریعتر از کُندترین آهو بدَوَد و هر روز آهویی از خواب بیدار میشود که میداند اگر میخواهد شکار نشود باید سریعتر از سریعترین شیر بدَوَد. مهم نیست که شما شیر باشید یا آهو مهم آن است که باید برای زندگی بدَوَید.
____________________________________________________
* دکتر حبیب پیام منتقد، شاعر و مدرس دانشگاه
در گفت و گوی مجله ی هفتاد با علی رضا پنجه ای
در گفت و گوی ابوالفضل پاشا از مجله ی هفتاد با
علی رضا پنجه ای:
جامعهی مصرفگرا
همیشه بهدنبال استانداردها بوده نه استاندارد سازها
چرا بین جامعهی امروزِ ما و شعر پیشرو اینهمه فاصله ایجاد شده است؟
چرا که نه؟ آوانگاردیسم و پیشروانگی در ذات خود طلبکار زمانه است. اگر یک آفرینه که به بزنگاههای قایمبهذات ، نوآیین و فرادست معطوف بوده است این فاصله را باز نتاباند باید به آن آفرینه یا ساختار جامعه شک کرد. نیک می دانیم که نوع مفاهمهی جامعه ماهیتن نخبهگرا نیست و همواره با نخبگان سر ستیزداشته و مقهوریت پیشه کرده است . جامعه دارای جمعیتی کثیر است که همواره در مقابل نخبگی بازدارندگی را مد نظر می دارد. هم از این رو جامعهی دیروز و امروز و آتی ندارد؛ این صفبندی همیشهی تاریخ پر رنگ بوده است. جامعهی مصرفگرا همیشه بهدنبال استانداردها بوده نه استاندارد سازها: کسانی که روشهای نو را آزمودهاند و جست و گر بودهاند. از دیروز بگوییم؟ تقابل سنت با نیما، دعوای کهنه و نو هم که همیشگیست . سلطنت، قائم به حفظ تاج و تخت خود است و بالفطره نمیخواهد راس را از میان غیر برگزیند. از نظر او شعور فقط نزد "ژن خوب" یافت میشود. اینکه یک پاپتی قدرت را از دستان ایشان بیرون بیاورد، غیر محتمل است. جامعه از دیرباز معطوف به داشتههای خود است با همان مهرهها دوست دارد بازی کند. البته چنین اجتماعی هر چه برای شعورمندی هزینه کند ، همان قدر دستخوش تغییر خواهد شد. به داشتههایش قانع و سقف کفایتش کوتاه است.از سویی باورهای سیاسی ما به مافیای قدرت چسبیده، ما دل از مدیریت هرمی نمیکنیم مدام میخواهیم یکی در راس باشد و نقاط فرضی قائده از آن راس فرمان برد.تمامیت خواهی در ما نهادینه شده همه چیز برای ما باید باشد؛ اگر همهای بتراشیم آن همهای خوب است که برای ما تلاش کند. همه برای ما و ما فقط برای خود. جامعهای که به حقوق انسان ها وقعی ننهد ، فروشگاههای غذاییاش از کتابفروشیهایش پر رونقترداست. در نمایشگاه کتاب تهران و گیلان دو چیز نظرم را در هر دو نمایشگاه جلب کرد اینکه غرفههای شکم از غرفههای غذای روح، پر رونقتر و صفهایش طویل تر بوده است. در چنین جامعهای انتظار برشدگی نخبه توهمی بیش نیست. ما نیازمند رعایت تمام شرایط دموکراسی هستیم. تنها از راه دموکراسیست که ما به عدالت نزدیکتر میشویم و از آنجا که عدالت هم حتا در آرمانشهر ما نسبیست، بنابراین نیازمند برقراری ساز و کارهای خود بسنده در این خصوص هستیم. جامعهی امروز ما نه بهواسطهی مفهوم دوران بلکه بهواسطهی دوری از تربیت دموکراتیک پا در سنت سفت کرده است. اگرچه ضرورت مواجهه با جهان نو رفته رفته ما را ناگزیر به پذیرش ساز و کارهای مناسبات خاص چنین جوامعی خواهد کرد، بنابراین اجتناب ناپذیری دیر و زود دارد اما سوخت و سوز خیر. روند پیشرفت ما را ناگزیر به پذیرش قوانین بازی جامعهی نو میکند. برای نمونه گسست اغلب مردم از حساب و کتاب با چرتکه و قلم و کاغذ با همهگیر شدن ماشین حساب و در دسترس بودگی آن به طرق گوناگون. با همهگیر شدگی اسمارتفونها. هماز این روست که بشر با اختراع سختافزارهای جهان پیشرو نیازمند آوانگاردیسم است و این نیاز و صفبندی با سنت دیگر تحتنظامنامهی کلاسیسیسم نخواهد بود، از سویی بر آوانگاردیسم است که ماهیت خود را به مخاطبان بنمایاند. و ذهن ایشان را به این مهم معطوف دارد که درست است که آوانگاردیسم لزومن نیاز اکنون همه نیست اما ذاتش روزآمدگی ست و نیاز به بروزشدن که با شتاب آوانگاردیسم باید نامش را به جای روزآمد شدن" دم آمدشدگی" یا "آن آمدشدگی" نهاد چرا که نوشدگی دیگر به لحظه و آن بر میگردد نه روز. این واقعیت هنگام و هنگامهی ماست و اجتناب ناپذیر. ضرورتِ بودگی و تنفس در فضای جدید ما را ناگزیر به کسب سختافزارهای نو و پیآمد آن دستیابی به نرمافزارهای مورد نیاز چنین ضرورت هایی می کند. مانند تغییر در نظام بانکی و تغییر در بهرهوری از آلبوم، دستگاه ضبط و پخش، نوشتن بهجای قلم با ماشین تایپ و گوشیها. همان نیازی که ابزار و اسباب لازم یک انسان امروز را در یک تراشه برنامهریزی کرده است، همان نیازی که ما را در حوزهی صنعت نشر با اگر و مگرهایی اساسی مواجه کرده و چالشهای نوینی که تا چندی پیش به ذهنمان خطور هم نمیکرد. جهان نیازمند تعریف ساز و کارهای نوین و مناسبات خاص خود است. همان جبری که رفته رفته دارد ما را به ضرورت تعریف دیگر صنعت نشر رهنمون میشود. به اینکه ما منتظریم تا در صنایع چاپ و نشر، کتاب در فایلها انتخاب بشود تا توسط متقاضیاش از فروشگاه مورد نظر چه مجازی و چه حقیقی پسا انتخاب در دم چاپ شود و تنوری شخصن به خود ما یا توسط پیک پسا خرید اینترنتی بهدست ما برسد.
حذف انواع مشاغل در حدفاصل این صنعت چون انبارداری و برخی مشاغل غیر لازم در فرمت و ساز و کارهای جدید و لزوم پدیدآیی مشاغل نوظهور، ما باید جامعه را آمادهی این خیزش کنیم. در حوزهی هنر و ادبیات البته ما مضاف بر تعریف مناسبات تحت سیستم تغییر فرمت نشر می باید در خصوص مناسبات قشنگ شناسی و چگونگی تغییر در ذائقهی لذت نیز آموزههایی در چنته بپرورانیم. در واقع با هر آفرینه ای نیازمند تاویل آن هستیم. اگر آفرینه دارای شاخصهی منحصر آفرینه بودگی باشد ما با مشکلی مواجه نخواهیم بود مشکل در باورهای پیشروانه مخدوش و لوث نمودن مرز آفرینه با شبه آفرینه و آفرینههای ابتر است که مخاطب را با چالش جدی در حوزهی پذیرش یا عدم پذیرش آفرینهی آوانگارد مواجه می کند. واقعیت این است جهان دهههاست دستخوش تغییر ماهوی در بهره ازساختار مکانیکی به ساختارالکترونیکی است. این تغییر تسلط الکترونیک را با شتاب خیره کننده در پی داشته و ما در چنین وضعیتی شاهد پدیدآیی ساختار جهان دیجیتالی و تحت سامانهی رایانه و اینترنت هستیم که تغییر ماهوی در دانشهای بشری از پزشکی تا پیشرفتهای غیر قابل تصور در مهندسی ژنتیک و تسخیر فضا را مشمول خود داشته است. تغییر ماهوی حتا در جنگ که از ابتدای پروژهی جنگ بهجای جنگ با تسلیحات نظامی جنگ تبلیغاتی و رسانهای راه می اندازند به نیت فلج کردن فکر و اقتصاد کشورهای متخاصم. هک سامانههای تحت وب کشورها و... پاری جهان ما همهچیزش در حال تغییر شتابنده است هر آن و لحظه حول حالنایی را شاهدیم. در چنین بزنگاه تاریخی مفهوم سنت نیز اگرچه تابعی از زمان و مکان است اما این زمان دیگر به ساعت و روز و ماه و سال و دهه و سدهی آن نگاه سنتی بسنده نخواهد ماند، تغییرات به آن و دم و لحظه محاسبه میشود و غفلت در این دوره در لحظه، سبب خسرانهای جبران ناپذیر خواهد بود. در چنین دوران تاریخی سنت نیز به قید زمان ماضی و ماضی بعید دارد کارش در قید زمان به کم و کمتر میکشد. از دهه به سال و ... و رفته رفته نیز کم و کمتر. با تعقیب اخبار سیر تحول تکنولوژیهای نو آدمی دچار وسواس و فوبیای بطالت و از دستشدگی عمر در چنین بزنگاهی میشود. و هر چه آگاهی آدمی از این سیر تطور بیشتر باشد بیم و هراسش از پس ماندگی و واماندگی افزونتر. بنابراین ما با این نظریه مواجه میشویم که فاصلهی سنت و مدرنیته و آوانگاردیسم در آتی رفته رفته شتاب فزاینده خواهد گرفت. البته جامعه در تمام دورهها به طیفهای گونهگونی منقسم میشود که شناخت آن طیفها نسبت به ما در تعاریفمان از گونههایی که با آن ها مواجهه ایم متفاوت خواهد بود.این طیفها همچنان از عامه تا سطوح میانی و بالاتر تقسیم خواهد شد. خواستههای طیفهای گونه گون از نخبگان و برعکس بهتر است تعریف شود. بدون این شناخت به لزوم بازشناخت آنها پینخواهیم برد. و با بازشناخت آنهاست که قادر خواهیم بود به بررسی مبانی پاتولوژیستی مناسباتی چنین و چنان آگاهی یابیم. تمایز جدی بین آفرینههای پیشرو با عوارض و بیماریهای روانی و آفرینههای ابتر و آفرینهها مدعی و در حد طرح ناقص مانده، آفرینههایی که قادر به مادگی نیستند و نرینه و یا عقیم خواهند ماند. عدم وجود نقد علمی و چالشهای دانشمحوربه ازای سفارشی و هیجانی نوشتن برای هم و فقدان اتمسفر چالش و نقد. ما درست روی دیگر بالاییها هستیم. کسی که مرا نقد هوشیوارانه کرد را قدر باید داد نهاینکه ریشهاش بزنیم. نقد ناپذیری و بسنده بودن به حلقههای کوچک پیرامونی خود و عدم تلاش برای پیوستن این حلقهها. اسنوبیسم نیز یکی از آسیبهای جدی و دیرپای جریانات روشنفکریست در برخی فضاهای مجازی داخلی، نمونه شعرهای چندرسانهای از چهره هایی صرفن _ اگرچه تازهکار _ خارجی هست اما از طیف های جدی تر وطنی خیر! این نگاه طایفهای و حذف قسمتی از تاریخ داخلی با برتردانی از سر دریوزگی نمونه های خارجی! آه ما عجیب شبیه سیاست مداران هستیم همان ها که از ایشان مدام انتقاد می کنیم، ادامه ی نگاه همان بالایی ها و مافیای قدرت: همان نگاه خودی و ناخودییی که چهل سال مانع مطرح شدن نخبگان وطنی شد. نتیجه این که اگر هنر و ادبیات هم اساس مملکت داری بود باز ما با رانت و اختلاس و مافیا و خودی و ناخودی مواجه بودیم. ذات فرهنگ غلطی که به ما در طول دهه ها تزریق شده است، چنین ، ملت ما را افراط و تفریطی بار آورده است. یا عاشق هر چیز خارجی یا دشمنش حد وسط و خط عقلانی نمی شود ترسیم داشت برای این اپیدمی فرهنگی. ما دو روی یک سکه ایم. باید باور کرد. خوب نگاه کنیم میبینیم احمدی نژادها، رفسنجانیها، خاتمیهای دور و بر شعر را. باور کنید گاه میگویم اگر مملکت دست اینها میافتاد اصلن ما را در دم حذف میکردند.
چرا نباید شعر خوب را اگرشده از بدخواهترین آدم دور و برمان را انعکاس دهیم؟ چرا ما چنین ایدئولوژیستی و حزبی بار آمده ایم ؟ دوستان! با لب و لوچه و چشم و ابرو و نوچه و نشمهپروری ادبیات چهرهاش نموده نخواهد شد. حقیقت راه دیگریست. نگاه سکتاریستی و تمامیتخواهی بر آمده از بیماریست .بکوشیم پیش از پخش بیماریمان عوارض آن را بشناسیم و بهفکر درمانش باشیم. جمعیت ادبیات پیشرو این مملکت دست بالا اگر بگیریم از پنجهزار تن که تجاوز نمیکند. چرا بهجای هزار گروه پنجتنه به فکر پنج گروه هزار تنه نیستیم. اینگونه تنوع دیدمان در پنج طیف تقسیم میشود. باید مصلحی پا پیش بگذارد. آن وقت فاصلهها کم و کمتر میشود.
این فاصله در دورهها یا دهههای قبل نبود یا آنکه اندک بود اما رفتهرفته بر آن افزوده شد. شما این مشکل را با توجه به مرورِ زمان چهگونه ارزیابی میکنید؟
نهاینکه نبود، بود . اما ،عامل سرعت در انتقال آرا و عامل زمان، نیز آیتمهای همرسانی و رسانه در عصر تحت تاثیر وب و انتقال توسط نت خب شتابندگیاش وصف ناپذیر است.
اگر نهادهای فرهنگی یا نشستهای ادبی در اینهمه سالها چنین فاصلهیی را رفع نکردهاند، مشکلِ کار به کجا برمیگردد؟
مشکل فرهنگ و تربیت داریم. فرهنگ از مهد و دامان مادر و خانواده به مهدکودک و مدرسه و مکتب آغاز میشود. افراط و تفریط کار داده دستمان در این حوزه. آنقدر تابع فرهنگ ایدئولوژیستی بودهایم که جز تبلیغات آیینی بالاییها در آموزشهای دورههای تحصیلی غافل از فرهنگسازی شدند. فرهنگ شهروندی ما بسیار معضل دارد. طوری که در خلوت با خود میگوییم" ...عالمی دیگر بباید ساخت واز نو آدمی..." ما فرهنگ مان مبتلای عقده هامان است نه برساخته ی اهداف مان. اقتصاد نفت و تکیه بر اقتصاد اشرافی گری به دلیل برخورداری از ذخایر غنی پول ساز سبب شده که ما با گفتمان بازار و مارکت در جهان بیگانه بمانیم و خلق و خوی مان به مفاهمه نیانجامد. انسان نیازمند قوانین بازی را خوب یاد می گیرد تا گرسنه نماند. ما فرهنگ مان متاثر از دارایی ها مان است بنابراین اهل مدارا نیستیم و خود را اغلب در قامت اعلی حضرتی می انگاریم که باید به امور رعایا سرکشی کنیم. نتیجه این می شود چه در سیاست، چه فرهنگ، چه هنر و.... حتا نگاه مان به وضعیت اکنون مان نیست همواره به دو هزار و پانصد سال گذشته ی خویش غره ایم و این خوش بودن به گذشته ما را از ساختن آینده محروم داشته است.
فضای مجازی و به ویژه پیامرسانها به چه شکلی در رشد و ازدیادِ این فاصله تأثیر گذاشتهاند؟
تکنولوژی و هر پدیدهی نو مانند هر تز، آنتی تز هم دارد اما حاصل و سنتز یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. ما عادت داریم از سر عجول بودن که یک آسیب جدی فرهنگ ماست. توجه نکنیم که تلگرام و برخی فضاهای مجازی صرفن تسریع کنندهاند. و امکانی برای توسعه . نباید فقط معطوف به آنها شد. وقت گذاشت و وقت را هدفگذاری کرد. سوشیال مدیاها امکان چند رسانهای و پرفرمنس مطلوبی دارند. تعادل خوب است وگرنه دامنگیری بطالت دور نیست. ما اول اپلیکیشنی را از بازار تهیه میکنیم و با آن کار را میآغازیم بی که از کم و کیف آن آگاهی داشته باشیم برای عقب نماندن از دیگران سریع دانلود می کنیم، بعد از چندین و چند روز و ماه و سال یکهو متوجه ی برخی امکان سوء استفاده از اطلاعات داده شده می شویم که اغلب هم وقتی متوجه می شویم که برای جبران آن دیرشده است هماز این روست آغاز کژ فهمی و غلطکاریهای ما . بی که از همان ابتدا درنگ کنیم که بین ارتباط در حقیقتِ زندگی تا دنیای مجازی فاصله و توفیر بسیار است. در مخاطبهی رخارخ شما قادر به القا و بازدارندگی شایبه هستید اما در اتمسفر مجازی این امکان اغلب مخدوش است. باید فرهنگسازی کرد و هدفگذاری پیش رفت.
شما برای رفعِ این فاصله چه راهکارهایی پیشنهاد میکنید؟
تشکیل اتاق فکر، چالش و نقد شفاف و گپ و گفت و برآیند آن را سر لوحه قرار دادن. اگرچه در این میان هزاردستان بیکار نمینشینند و از اتاق فکرشان روشهای جدید برای مقابله با برنامهها میزند بیرون. از آدمهایی که مصلحاند و قدرت کارگردانی و گردآوری دارند باید بهره برد. گذشته را فراموش کرد و اساس بر همدلی و دوستت دارم گذاشت. بلندگوی مهربانی و دلسوز هم شدن. هر یک از ما جایگاه خود دارد. کسی جای کسی تنگ نخواهد کرد. باید بقیه باور کنند ما دلسوز شعریم نه صرفن خود ما. این که منافع شعر بر منافع شخصی ما ترجیح داده شود. خوشدلی و در عین برخورداری از آرای متفاوت . شعر ما نیازمند عرفان پسامدرنیستی در فرهنگ و رفتار جمعی ست، چرا که راه عاشقی دور نیست.
بلند گوی انقلاب اسلامی در پاسخ به پرسش ماهنامه ی تجربه
ماهنامه ی تجربه:
1-جریان شعر انقلاب با پیروزی انقلاب اسلامی چگونه شکل گرفت؟ و در دهه های بعد به کدام سمت رفت و سرنوشت شاعرانش چه شد؟
علی رضا پنجه ای
Ar_panjeei@yahoo.com
بلند گوی انقلاب اسلامی
شعر ما در دهه ی50 با گرایش مضاعف ایدئولوژیک مواجه شد، البته نه این که در دوره های پیشین مشمول چنین وجوهی نبود، که بود، منتها با توفیرات متنوع و چنداچند. می توان بر این نکته پای فشرد که هر جریان شعری و از این رو شعر ایدئولوژیک در واقع به واسطه ی نمود ناگهانی و خلق الساعه در بررسی وجه تاریخی رخ ننموده است، بل در یک دوره ( period)رفته رفته مراحل رشد تکاملی خود را سپری می کند، گو که ما هرگز نمی توانیم مدعی شویم شعر یک دوره صرفا توسط یک یا چند تن مطرح شده ، بل در یک دیدگاه دانش مدار ناگزیریم که به بود و پساپس نمود برخی صرفا ترویج دهندگان آن گونه(Genre ) نظر بندیم ،چه را که در واقع ایشان با فرموله کردن مانیفست و چند و چون آن دیدگاه یا گونه(Genre) ، سکه ی جریان هدف گذاری شده را به نام خود ضرب زده اند، بنابراین می توان تصریح کرد که شعر انقلاب ریشه در شعر اجدادی ش نوعی از شعر حماسی معطوف به آرمان گرایی دارد، نیز تداومش در دوران مشروطیت و سپس شعرهای سیاسی و ایدئولوژیک موسوم به شعر چریکی(در دهه ی 50) و سپس انقلاب و آیینی(با موضوع، مبارزه، سانسور، شکنجه ، زندان، اعدام و مبارزات مختلف جنگ، اسارت ، ترور و موفقیت های سیاسی، علمی و اجتماعی حول محور انقلاب و جنگ و اعتقادات دینی و آرمانی) طنین داشته است که رفته رفته در دهه ی 50 و سپس 60 شاهد نمود بارز آن بوده ایم و البته نسبت به تنوع آن کمیت و کیفیت اش نیز دستخوش تغییرات گونه گونی بوده است. در واقع در این دوره ها با پیروزی انقلاب و در تداومش استقرار رسمی جمهوری اسلامی و سپس وقایع اتفاقیه ی مابعد آن در دهه های اخیر تحت عنوان شعر ارزشی عناوین شعر انقلاب، شعردفاع مقدس و شعر آیینی را زیر مجموعه ی خود ساخته است.
در چنین وضعیتی تمام امکانات چهره شدن در اختیار این دست از شاعران قرار گرفته است که البته بهره از امکانات یک کشور بر اساس مفاد قانون اساسی آن به نظر باید در ید کلیه شهروندان آن کشور باشد که مشمول تابعیت آن کشورند و هر گونه ایجاد رانت از سوی هر مقامی به دور از داوری در طول تاریخ نمی ماند.
می توان تصریح کرد که جریان شعر انقلاب در یک بررسی دانش مدارانه زیر مجموعه ی کلیت شعر موسوم به شعر ارزشی ست که در ذات خود به ارزش های اعتقادی و دینی (ایدئولوژیستی) هم رای با دیدگاه های رسمی و سیاسی انقلاب اسلامی نظرمند است و خاستگاه اعتقادات خود را معطوف و هماهنگ با دیدگاه های رسمی نظام می دارد.
از میان شاعران دهه های پیش از انقلاب که شعرشان معطوف به شعر آرمان خواهانه بوده گذشته از تقی رفعت، جعفرخامنه ای، شمس کسمایی، ابوالقاسم لاهوتی، فرخی یزدی،میرزاده عشقی، ایرج میرزا، عارف قزوینی، محمد علی افراشته، در دهه های پس از مشروطیت و پس از کودتا از اسپ سپید وحشی آتشی تا آرش و مجموعه ی به سرخی آتش به طعم دود سیاوش کسرایی که با نام مستعار کولی منتشر شد و در پس از انقلاب با آمریکا آمریکای او پس از جنبش مسلحانه ی سیاهکل خسرو گلسرخی، سعید سلطان پور م.آزرم، علی میرفطروس، و شعرهای انقلابی زندان با عنوان ظل الله رضا براهنی، موسوی گرمارودی و مهمتر از شاملو گرفته با شعرهایی که برای مبارزان سیاسی گفته ،تا فروغ که در شعر به صورت ضمنی از اعتقادات خود در باره ی موعود و شربت سیاه سرفه می نویسد تا نصرت رحمانی که از فجایع اجتماعی جنسی و اعتیاد شاعرانه سخن می گوید و هوشنگ ابتهاج (ه.الف .سایه) در شعرهای نو و بعضا قدمایی اش، حتی نخستین شعرهای شاعر مدرنیستی مانند فرخ تمیمی و اسماعیل خویی را در طیف شاعران طرز شاملویی و طنین در دلتای طاهره صفارزاده که سبب نام آوری وی شد، با توجه به تقدیم نامه اش به دکتر علی شریعتی و نیز آواز خروسان جوان حسن حسام، و حتی محمد مختاری که نام آشنایی پیش از شهرتش در دهه ی 60 و 70 نداشت، سپس شعرهای متاثر از شعر حجم و موج نو محمد حسین مهدوی (م. موید)، را در طیف شاعران متاثر از بنیان شعر نو فرانسه برشمرد. مهرداد اوستا، مشفق کاشانی، احمد عزیزی، حسین منزوی و بهمن صالحی در پیش از انقلاب جزء شاعران شناخته شده محسوب می شدند اما ضرباهنگ انقلاب ایشان را به سوی گفتن برای انقلاب ترغیب کرد اما شاعرانی مانند حمید سبزه واری نیز در حیطه ی شعر کلاسیک همگام با صفا لاهوتی، ،غلامرضا مرادی، نصرت الله مردانی ،علی معلم دامغانی ، امیر فخرموسوی، سید محمد عباسیه کهن، کاظم یوسف پور،غلامرضا رحمدل شرفشادهی، و... به تناسب نسبت به اسامی اخیر الذکر کمتر میان اصحاب قلم شناخته شده بودند به موازات شاعرانی مانند :سید حسن حسینی، قیصر امین پور،محمدرضا عبدالملکیان،سلمان هراتی، یوسفعلی میر شکاک،اکبر بهداروند و از جوان ترها علی رضا قزوه، عبدالجبار کاکایی، ایرج قنبری، زهره نارنجی، عبدالرضا رضایی نیا و...مطرح و ساختار شاعران انقلاب را برخی از حوزه ی هنری و برخی در شهرستان ها با حضور در انجمن های ادبی و مشارکت در شب های شعر انقلاب و دفاع مقدس شکل بخشیدند. و این تشخص از اواخر دهه ی 50 و اوایل دهه ی شصت آغاز شد و با حضور در مناسبت های مختلف شاعرانی از این دست با انواع شعر قدمایی و نو به یاری آرمان های انقلاب و دفاع مقدس پرداختند، برخی نیز با حضور در شورای شعر و ترانه و سرودسازی برای انقلاب و دفاع مقدس و سایر مناسبت های رسمی بدل به پایگاه صدای انقلاب شدند و کتاب ها و صداها و شعرهای شان با حمایت های دوایر دولتی و نهادها و راه یابی به کتاب های درسی هیات خودی های شعر را پدید آوردند، در واقع شاعران تشکیلات محور و حزبی از سویی و شاعران انقلاب از سویی دیگر دو روی شعرهای ایدئولوژیک این کهن بوم و بر را پی ریختند. نا گفته پیداست که شاعران حزبی از سوی تشکیلات سیاسی خود حمایت می شدند و از سویی شاعران شعر انقلاب از حمایت بودجه های ملی برخوردار بودند و اما در این میان بیشترین کلاه سر شاعران مستقلی رفت که به شعر به عنوان گونه ای ادبی و هنری می نگریستند که معیارشان بیش از اهداف سازمانی و انقلابی اعتلای شعر بود و هست و صرفا هر مقوله ای را بیشتر برای بیان زیبایی که به قول نصرت رحمانی در ذات شعر است پی می گرفتند. در این میان شاملو اما بین زیبایی شناسی شعر و ادبیات و آرمان خواهی حد تعادلی ایجاد کرده بود که بیش از هر کس او را می شد در هیات شاعر ملی بازشناخت. اما در این میان آن دسته از شاعران که مانند شاملو بین اهداف انسانی و آرمان گرایی و ذات هنر (زیبایی) به نقطه ی مشترکی رسیده بودند مانند اخوان ثالث(م.امید،در شعر برجسته ای مانند زمستان که به وضعیت جامعه ی ایران پس از کودتا نظر بسته بود، ملی گرایی در شعر آرش سیاوش کسرایی و تنفر ضد امپریالیستی در شعر آمریکا آمریکا که خطاب به آمریکا بر اساس اعتقادات حزبی اش می گفت :باشگاه فرومایگانی و شعر اسب سپید وحشی آتشی که با تصاویر حماسی سمبلیسم و عناصرشمالی طبیعت گرا و انسان مدار نیمایی_ ]"من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم" _ http://www.nimayoushij.com/poetry183.html [را به نوع جنوبی اش راهی زده بود و اسبی را نماد مبارزه بر علیه استعمار خارجی ساخته بود، همه و همه نشان از روند رو به رشد شعر ما می داد، و نباید از سیمین بهبهانی گذشت که از قالب غزل اشعار نئوکلاسیک اجتماعی ویژه ای را پس از انقلاب و خاصه در دوره ی جنگ به تاریخ ادبیات افزود، در هر حال اگر چه تحزب و شعر مناسبتی سرودن دو روی سکه ی شعار و مرگ شعر را رقم می زند، اما در این میان شعرهای ماندگاری نیز که به لحاظ نه صرفا معیارهای زیبایی شناسانه که در حوزه ی بررسی و نقد تاریخی شعر معاصر از جایگاه ویژه ای برخوردار است. و نمی توان در حوزه ی بررسی اشعار این شاعران نقد را آلوده به سیاسی نگری و دیگاه مانوی خیر و شر و سیاه و سفید نگری محدود داشت.
در بررسی جامعه شناسانه شعر معاصر باید نگاه خود را از انفعال دور نگه داشت و از سر انصاف و نه شعار زدگی به بررسی جایگاه جامع شعر معاصر پرداخت، چه را که صرفا در نگاه چنین بررسی های متکی بر دانش نقد و پژوهش می توان به ارزیابی منطقی دست یازید و خود را جدا از بایکوت های سیاسی برحذر داشت و از رویه ی صاحبان قدرت در حذف غیر خودی پرهیز داشت. چه روشنفکری در سال های اخیر ماهیت و مفهوم نگاه معطوف به اردوگاه سوسیالیزم رنگ خود از دست داده و انصاف را بیشتر در دیدگاهی میانه و به دور از جزمیت و تمامیت خواهی می توان وا شناخت؛ آن چه که نیما دهه ها پیش بدان معتقد بود و علی رغم تلاش گسترده ی حزب توده و سایر جریانات مستقل از بند تشکیلات سیاسی ذهن و فعل خود را به راهی نو در شعر ایران معطوف ومتمرکز داشت، چنان چه پیرمرد گفت :آن که غربال دارد از پس قافله می آید و آن که می دارد تیمار مرا کار من است.
در پایان باید گفت: برخی از شاعرانی که خود را از چنبره ی تحزب و نه صرفا نگاه سیاسی که در شعر ما چاشنی همیشه بوده و هست چه در این کهن بوم و بر تا نگاه بالایی ها به مقوله ی هنر و ادبیات نگاه امنیتی ست ، نباید انتظار داشت که شاعرانش سیاسی ننگرند،ما سخت نیازمند بازسازی فرهنگ خود هستیم، فرهنگی که بالانشین و پایین نشین ندارد، به همان اندازه که من شهروند زباله در محیط زیست می ریزم به همان اندازه مسوولان ، محیط زیست را نادیده می گیرند، مردم هر سرزمینی آینه ی بالایی ها هستند و مادام که فرهنگ ما مورد بازبینی و مرمت قرار نگیرد، آرزو و انتظار معجزه افسانه ای بیش نخواهد بود.
ما حتی در شعرهای فرمالیستی مان در طول تاریخ معاصر همواره چاشنی سیاسی نگری را داشته و داریم و این البته هم به رشد شعر در وضعیت در میان طیف های مختلف و متنوع شاعران شعرهای ایدئولوژیک بیرون از دایره ی قدرت از سویی و شعرهای ارزشی داخل دایره ی قدرت از سوی دیگر، آنان که از هر دو سو مرغ شان یک پا داشته ، اگر رشدی هم داشته اند رشدشان عرضی بوده و البته میلیمتری و تنها آن دسته که از بند نگاه سیاه و سفید و خیر و شر صرف نجات یافتند رستگار شدند، و البته در هر دو طیف شاعران معتقد و آرمان خواهی بودند که نگاه اعتقادی شان در پس زمینه ی خلاقیت شان قرار می گرفت و همواره در دوره های گونه گون شعری نگاه زیبا پسندانه شان مکاشفه گر جریان داشت و بعضا به تولید آفرینه های برجسته و روزآمد نیز پرداختند. طاهره صفارزاده و م.موید از ارجمند ترین شاعران معطوف به نوآوری هستندکه در ردیف شاعران بدعت گذار و نو گرا نام شان درخشیده است. سایرین نیز برخی در محدوده های شعر قدمایی همچنان باقی ماندند و شعرشان بر اثر کارکرد مدام در یک قالب یا سبک، رشد لاک پشتی یا رشد معکوس داشته و برخی نیز گام هایی هر چند محدود به جلو برداشتند، برخی نیز قانع به نقش و روند خود باقی ماندند. دسته ای هم مانند آغاسی در حد شعار و مدح؛ در مقابل علی معلم،میرشکاک، قزوه، کاکایی، رضایی نیا و ... که رشد عرضی داشتند قابلیت نقد و تاویل بیشتر در فرصت های دیگر دارند.
و اما حمید سبزه واری تا زمان مرگ خود شاعر مومن به ارزش ها ، ترانه ها و سرودهای انقلاب اسلامی باقی ماند و علی رغم دورماندن از مکاشفات بدیع و نوآوری اما فرصت ها را غنیمت شمرد تا بیش از هر شاعر بزرگی مطرح شود ، وی هم چنان به مثابه بلندگوی رسمی انقلاب اسلامی نام اش در تاریخ انقلاب باقی ماند .
گفت و گوی ایرج ضیایی - هفته نامه ی سلامت با علی رضا پنجه ای
عشق را اگر در راه دیدی/ بگو دیر است/ امروز پائیز است
زندگی نسل ما یک کمدی تراژد ی بود
گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر_ روزنامه نگار
هفته نامه ی سلامت، ایرج ضیایی:علی رضا پنجهای متولد27 امرداد 1340،ساوه، شاعری ست نوآور، پژوهنده و روزنامهنگار از آثار او می توان به شرح زیر اشاره داشت: سوگ پاییز 1357، همنفس با سروهای جوان 1366، آن سوی مرز باد 1370، برشی از ستاره هذیانی 1370،گزینشی از شعر معاصر گیلان 1374، عشق اول 1383،85،90، شب هیچ وقت نمیخوابد 1387،پیامبر کوچک 1387، عشق همان اویم است 1393، کوچه چهرزاد1393. او دستی در نقد ادبیات هم دارد و اکنون سردبیر دوهفته نامه ی دوات است ، در کارنامه ی روزنامه نگاری اش نیز: سردبیری ویژه هنر و ادبیات کادح، فصلنامه گیلان زمین، روزنامه معین، ویژه هنر و ادبیات ماهنامه گیله وا ، ماهنامه مجله پزشکی مهر و دبیری نشریات هفته نامه هاتف، ماهنامه ره آورد گیل، ماهنامه تخصصی راه و ساختمان آوای فن، روزنامه گیلان امروز و....دیده می شود.
او در پاسخ به پرسش ما برای بیوگرافی اش چنین می گوید:
در ساوه از پدر و مادری رشتی متولد شدم. دوران کودکی تهران بودم. بعد در تبریز اول ابتدایی را در دبستان انوشیروان فرانسویها، فارسی _ فرانسه خواندم. سال 47 پدر از پست شهرداری شبستر به فرمانداری خلخال تبعید شد. بعد از سه ماه پدر کلید فرمانداری را به پدر طلا معشوقه ی شاه میدهد و به ماهشهر تبعید میشود. هنوز غبار راه از تنش زدوده نشده بود که در سن 49 سالگی در ماهشهر فوت میکند. بر اساس وصیت شفاهی اش نزد مادر میبریمش قم، در گورستان وادیالسلام دفن میشود و ما برای همیشه از سال 49 ساکن رشت میشویم. پدر در مشاغلی چون فرماندار و شهردار و بخشدار علی رغم حس خدمت اما حسی نوستالژیک هم با او بود، عشق به زادبومش رشت، هم از این رو همیشه با وضعیت موجود سر ناسازگاری داشت و مدام در حال تبعید بود. قبل از من، دو خواهرم در بابل، و یکی در صومعهسرا متولد شده بودند. دو برادر نوباوه ام نیز بین 30 تا 32 نیز در برف و بوران ماسال که همراه پدر بودند از سرما تلف میشوند. من آخرین فرزند و تنها پسر خانواده بودم. آن زمان 900 تومان بابت یک سال شهریه ی اول ابتدایی من بود که پدر حقوق سه ماهش را یکجا پرداخت کرد. برای نخستین سال مدرسه ام. او ابتدا از اولین زبانآموختههای مدرسه ی زبان های خارجی رشت بود و در هیا ت دبیر زبان فرانسه در وزارت فرهنگ مشغول به خدمت بود و سپس به وزارت کشور منتقل شد.
سلامت – پس شما همراه مادر در 9 سالگی ساکن رشت شدید. مادرتان ازدواج کردند؟
- نخیر. گرچه ما از اوج به فرود رسیده بودیم، مادر پس از یک سال مستاجری در دو اتاق با صاحبخانه در پل عراق ،خیابان آل بویه (دانشسرا) باغشاه ، روبه روی نانوایی بربری، تدبیر جالبی کرد او خانهای ئربست با شش چشمه اتاق در کوچه چهرزاد پلاک 26 اجاره کرد. کوچهای که نامش را به آخرین کتابم داد. از آن شش چشمه سه چشمه اتاق را مادرم اجاره داد تا جبران کسری مستمری بگیریمان شود. بچه هاا که بزرگ شدند ، برای رفع مشکل ازدواج بچه ها ناگزیر به ازدواج شدند که همسرشان بعد از انقلاب فوت کردند.
سلامت – پس شما دوره دبیرستان رشت بودید؟
- بله. از سوم ابتدایی ؛ پس از انقلاب هم به آلمان رفتم اما نتوانستم بمانم و برگشتم.
سلامت - شما کی وارد حوزه هنر و ادبیات شدید؟
- از نوجوانی. و به لحاظ آشنایی با اهل ادب و هنر گیلان. در تئاتر و سینما و فیلمنامهنویسی فعال بودم. دفتری داشتم که روزانه عنوانی انتخاب میکردم و در آن چیزهایی مینوشتم در رابطه با تیترهایی که برای هر صفحه انتخاب می کردم مانند: عشق، مرگ، زندگی، محبت و.... و این ها را به دوستانم میدادم که آنها هم چند سطری بنویسند. تکههایی از همین نوشتهها تبدیل شد به مجموعه شعر سوگ پاییزی که به عنوان اولین کتابم در 17 سالگی،چند ماه قبل از انقلاب منتشر شد.( عشق را اگر در راه دیدی/ بگو دیر است/ امروز پاییز است). این هم نمونهای از شعر کتاب اولم.
سلامت – شما در زمینه کارهای مطبوعاتی هم بسیار فعال بودید
- بله ، در مدرسه نیز روزنامه دیواری کار می کردیم، سال 1365 بعد از بیکاریهای وحشتناک جذب هفتهنامه کادح شدم و مسوول صفحه ادب و هنر آن، تا سال 68 که با همراهی بهزاد عشقی و همدلی جواد شجاعی فرد نیز همرایی و معاضدت همکار ارشدم در کادح مسعود فتوحی که مسبب جذب من به کادح بود ،نخستین شماره ی هنر و ادبیات کادح را در قطع مجله ای سردبیری و منتشر کردم، در همین زمان نامایاد محمدتقی صالح پور از ویژه هنر و اندیشه نقش قلم _هفته نامه وقت که الان روزنامه شده_ جدا شده بود. به پیشنهاد بهزاد عشقی و با هماهنگی مدیر روزنامه شادروان علی طاهری از ایشان دعوت کردیم به ما بپیوندند و از شماره ی دوم به جای سردبیر نوشتیم به همت ایشان. همان زمان از شما نقدی روی کتاب سوم من: برشی از ستاره هذیانی البته در هفته نامه منتشر شد. سال 68 در شهرداری رشت کارگر روزمزد شدم. البته سال 63 به عنوان مربی کانون پرورش فکری در آستانه و رشت مدت یک سال فعال بودم. در شهرداری کارم آب پاشیدن به لولههای سیمانی بود که ترک برندارند. روزی همراه مدیر کادح رفتیم نزد شهردار وقت و ایشان مرا به عنوان شاعر و اهل مطبوعات معرفی کرد که دو بچه دارد و از کار دلش نمی تواند از پس هزینه زندگی بر آید. البته من سال 59 با سپیده ازدواج کردم. سال 60 هم پسرم به دنیا آمد و سال 63 دخترم.
شهردار از شنیدن وضع من بسیار متاثر شد و قرارداد 84 روزه با من منعقد شد به عنوان کارشناس روابط عمومی ، مهندس الماسی شهردار وقت قول داد به طور شفاهی که در آینده شما مدیر روابط عمومی شهرداری خواهید شد. گویا مدیر وقت روابط عمومی وقت بویی از ماجرا برده بود که مدام اذیتم می کرد، اگر چه ناخنک هایش به بن بنزین کلکش را کند چون بد کنی ، بد می بینی. او برای نشان دادن عدم توانایی من ، به من گفت یک ماه وقت داری در باره شهر رشت بولتنی آماده کنی . من هشت صبح بولتن 40 صفحهای روی میز مدیر روابط عمومی گذاشتم . از آن پس آن قدر برایم درگیری ایجاد کردند که تقاضا کردم به بخش عمران منتقل بشوم. و هفت سال هم در دوره اصلاحات شدم بنیانگذار روابط عمومی شورای شهر و دبیر کمیسیون فرهنگی-اجتماعی آن ، هم زمان دبیری کمیسیون نام گذاری شهر نیز بر عهده ما بود و نظارت بر احداث تندیس های شهر معروف به بی تندیسی ، و نیز نخستین کارگروه زیبا سازی را پی افکندم و نظارت بر تندیس ها و سیاست گذاری های فرهنگی – اجتماعی در شهر .و مسبب و ناظر انتشار چندین کتاب و مستند در باره رشت و بازیافت و... ادارات اغلب نیروی متخصص و کاربلد را کنار می زنند ، خاصه که روزنامه نگار هم باشد هم از این رو پس از هفت سال انتقالم از شهرداری به شورا توسط اعضای فرهنگی دوره اصلاحات ،ده سال آخر طوری شد که به آتشنشانی، گورستان ، فضای سبز و معاونت حمل و نقل و عمرانی منتقلم کردند. این سبب شد که شش سال زودتر خودم را بازنشست کردم. تا باقی عمر منحصرا به کار دل مشغول شوم.
سلامت – همسرتان این وضعیت را چگونه تاب آورد؟
- اگر همسر ناسازگار باشد نه شاعرید و نه صاحب زندگی. سلامت جان وتن نیز به مخاطره می افتد نه تنها همسر، حتی فرزندان قانعی هم اگر نداشته باشید دچار مشکل میشوید. متاسفانه یا خوشبختانه هر دو فرزندم درگیر ادبیات شدند. دخترم قبل از دبستان شعر را شروع کرد اما من حوصله اینکه گوش کنم و شعرش را یادداشت کنم، نداشتم چون نمیخواستم آنها هم مثل من سرانجامی چنین یابند، ولی مادرشان به احساساتشان توجه میکرد. یزدان سلحشور که 7 سال کوچکتر از من بود رفاقتی داشت و بچهها او را عمو صدا میکردند، او شعر نینا را یادداشت میکرد. مزدک که دید خواهرش شعر میگوید او هم شروع کرد.
سلامت – بعدها نینا رها کرد، مزدک ادامه داد و شد شاعر، منتقد، روزنامهنگار و چند سالی است که وکیل خوبی هم از آب درآمده و نینا هم شد مهندس معمار و گرافیست، و هر دو ازدواج کردند. حالا شماها منتظر نوه هستید. میبینید روزگار چه زود سپری میشود! این بچهها ساعتها روی زانوهای من مینشستند و من شاهد شیطنتهایشان بودم. و اما، همسرتان به عنوان یک مادر در این بین چه نقشی داشت؟
- همسرم تا 35 سالگی اش شاغل بود، او در مرکزی تولیدی در دو شیفت یک هفته باید 6صبح تا14 سوار سرویس می شد و هفته بعد 14 تا22 مدتی هم زمان جنگ 12 ساعته کار می کرد و شیفت شب هم داشت 22 تا 6 صبح، تازه امکانات الان هم که نبود ، کهنه ی بچه شستن، صف ایستادن برای مرغ، قند و شکر، روغن، تخم مرغ، نفت و گازروییل و...بچه ها را بردن به گرمابه محله ، و رسیدن به البته بیماری پدر و مادر هر دو، و گاه برای اضافه نکردن کرایه خانه کمک به صاحبخانه( زوج کهنسال ) مضافا پس از کار در کارخانه از زدن آمپول بگیرید تا سرم در نیمه شب و وقت و بی وقت. زندگی نسل ما یک کمدی تراژد ی بود، از فرط غصه خندیدن! همچنین خانه ما پاتوق ادبی_ هنری بود و او همچنان با صمیمیت پذیرای دوستان و بعضا خانواده شان بود؛ ایشان هم مادر و هم خواهر و هم دوست بسیاری از باشندگان هنر و ادبیات این شهر بودند و هستند، و در هر شرایطی همسر من و مادر فرزندانم. به ویژه مادر دلسوزی بود برای کارگرانی که انگشت یا دستشان زیر دستگاههای کارخانه قطع میشد. اگر آرامش تنها ضامن شعر باشد، همسرم یکسره ضامن شعر من است. همیشه از روزگار خواستهام که این آرامش را از من نگیرد. نه پول زیاد و نه عمر زیاد خواستم. فقط همین آرامش و حفظ شرافتام در کنار خانواده و مردم.
سلامت در واقع شما بهداشت و سلامت روانی خودتان را مدیون همسرتان هستید
- بله. هم تن و هم جان.
سلامت – چگونه آشنا شدید؟
- در کوران انقلاب کتاب عامل آشنایی ما شد. تازه از عشق اولم دور شده بودم و یک ماه بعد با همسرم ازدواج کردم. کتاب همیشه عامل خیر زندگی من بود. در خانه مادری، مستاجری داشتیم که کتابخانهای داشت و همو مرا با شعر معاصر بیشتر آشنا کرد و قبل از مرگش مادرم کتابخانه او را برای من خرید. او درویش بود و روی من اثر گذاشت. در انقلاب من هم درویش بودم و هم انقلابی. اما عرفان در من نفوذ مستمرتری داشت..
سلامت – نقش همسرتان در دوران بیکاریتان چگونه بود؟
- من هرگز بیکار مطلق نبودم. همسرم حقوق ناچیزی میگرفت که اصلا یک تنه نمی توانست زندگی مارا تامین کند، و اصلا این دیدگاهی مردانه نیست که زن خرج مرد را متحمل شود. ایشان فرزند یک خانواده ی پر جمعیت کشاورز بودند. کشاورزی که تلاشش کفاف خرجش نبود.مادرم نیازی به ما نداشت چون با حقوق همسرش دیگر زندگی خوبی داشت، البته تا پایان عمر خانه ای از خود نداشت.. من هم شده از 20 سالگی با چمدان لباس های آنتیک بیاورم یا با ژیان یشمی مدل 53 ای که داشتیم ، تدبیری کردی و به فکرم رسید صندلی عقبش را بردارم و میوه های را صندوقی و ارزان بفروشم زمانی آموزش فوریتهای پزشکی میدادم. من برای زندگی همه کار کردم و همسرم هیچ وقت نگفت این کارها برازنده شاعر نیست، بلکه به من انرژی و امید میداد. ببینید، خروجی زندگی علیرضا پنجهای بدون همسر قابل تصور نیست. نه تنها همسر، حتی فرزندان هم میتوانند کاری کنند که تو هر چه شعر و شاعری را فراموش کنی ولی روزگار در مورد من چنین نخواست. اگر اتحاد در خانواده نباشد و مدیریت همسر درست نباشد، محصولی به دست نخواهد آمد. نقش زن در زندگی افضل است. اگر مادرم فوت میکرد و پدر میباید از ما نگهداری کند همه ما پراکنده میشدیم. این فقط از عهده زن و مادر برمیآید.مرد رییس است فرزندان کارکنان و زن مدیر زندگی ست.
سلامت- کمی از مادرتان بگویید
- مادر مدتی با ما زندگی کرد بعد جدا شدیم. روزی که در سبزه میدان رشت رونمایی از تندیس مفاخران بود و من در حال سخنرانی بودم، همسر خواهرم را دیدم که به من نزدیک شد و چشمانش پر از اشک بود، حسی به من گفت مادر دارفانی را وداع گفته. نگرانیهای من تمامی نداشت. از سویی شهرداری خانهی مخروبهای را که قرار بود تخریب شود در اختیار من گذاشته بود که موشها و سوسک هایش وحشتناک بودند و دلهره بچههایم را داشتم که مورد حمله موشها قرار نگیرند. آن خانه مدتی بعد در اختیار نظافتچی شهرداری قرار گرفت. آن تحملات ناشی از اشتیاق و انگیزههای زندگی هنری بود، وقتی اشتیاقها کاستی گیرد یا به دیوار نامهربانی بخورد دیگر شوری نمیماند.
سلامت – با دنیای مجازی کنار میآیید؟
- 95 در صدر جامعه روشنفکری ما دچار افسردگی هستند. اغلب آنها برای درمان خود به فیسبوک پناه بردهاند. گوشی همراه دیگر شده یک مرض با این همه برنامههای عجیب. انواع امراض را هم به وجود میآورد؛ مثل آرتروز گردن و مفاصل و کمر و درد چشم و... اختلال در سیستم عصبی. بهتر است دوستان در ساعت مشخصی در این برنامهها دور هم باشند. من مدتی با مجله مهر که مجوزش در هشت استان بود و متعلق به موسسه ناباروری مهر ، به عنوان سردبیر همکاری داشتم هم ازاین رو ناآشنا به مسایل پزشکی نیستم.
سلامت – با ورزش رابطهای دارید؟
- من در جوانی کشتی میگرفتم و تا قهرمانی استان هم پیش رفتم اما گوشم آسیب دید و کنار کشیدم. ولی فوتبال و شنا میکردم. حالا هم هفتهای دوبار به استخر میروم و روزی دو ساعت پیادهروی میکنم.
سلامت – و دخانیات؟
در آلمان که بودم روزی چند نخ سیگار میکشیدم. دختر نوجوانی را دیدم که با مردی در حال دویدن و ورزش هستند. حسادت برم داشت. سیگار را زمین انداختم و دنبالشان دویدم. در ایران هم به فکرش نبودم حالا گاه و نه همیشه یک نخ بعد از شام مصرف میکنم. موقع خواب لیوانی شیر میخورم. به جوانان توصیه میکنم نسل سوخته نباشند. یزرگان ما اگر درگیر کژی ها بودند شما نباشید ، نسل پس از کودتای 28 امرداد 32 نسل سوخته ای بود که پهلوی دوم و آمریکا در سوختن آن نسل بی تقصیر نیستند. افسردگان از آن پس به خیال واهی تسکین، درگیر مخدرات و الکل شدند که چه استعداد ها سوزاند. الگوی امروز اما باید نسل تحصیل کرده باشند که هم تحصیلات عالی کردند هم زندگی شان رو به راه است و هم سلامت و بهداشت روانی و جسمی مطلوبی دارند. سیگار و الکل و مخدرات استعداد برانگیز نیست، برنامه ریزی و سیستم پذیری ست که ما را به اوج می رساند
سلامت – در زندگی و دنیای شاعری با طبیعت و فضای سبز انسی دارید؟
- حیاط کوچک ما فضای سبزی از انواع گل و گیاه است که خودم پرورش میدهم. زمانی که در فضای سبز شهرداری بودم متوجه شدم روی پلاکها مینویسند به گلها دست نزنید. من که بنیانگذار کار گروه زیباسازی شهرداری بودم تابلوهایی سفارش دادم با این عنوان: گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت.
سلامت – در مورد تغذیه روش خاصی دارید؟
- حساسیت خاصی دارم. سه سال است دارچین مصرف میکنم. عسل همراه با کرم کنجد. زیره سیاه. قند خونم به مرز 126 رسیده بود ، به خود آمدم و توسط همین دارچین و کمی رعایت اقتصاد در تغذیه ، کنترلش کردم. من بافت لانه کبوتری عروق تحتانی ام خوب عمل نمی کند لاجرم پلاسمای خون در لایه میان بافتی پاهایم نفوذ می کنند و در یک کلمه ادم دارم، برای همین نمک را از غذایم تقریبا حذف کرده ام. اخیرا نان بربری را با سنگک جایگزین کرده ام. ادم پاهایم بهتر شده اگر چه به محض رفتن به اغذیه فروشی و چلوکبابی دوباره همان ورم شدید می آید سراغم . پنیر، دوغ ، کشک، زیتون ، تن ماهی و... نمک پنهان دارند، باید سخت مراقب تغذیه مان باشیم. این نمکهای پنهان در آرد، نان، انواع مواد غذایی ، سم هستند. برای انسان. چربی خونم را هم کنترل میکنم و سماق را فراموش نکرده ام ، خاصه بدون نمکش و رنگ قهوه ای اش را . ماست هم خودم دوغ می گیرم تا نمک نداشته باشد. دوغ که محشر است. غذاهای گیلانی اکثرا گیاهی است و این عالیترین نوع غذاست. روغنها انباشته از پالم است و بیداد میکنند باید مواظب بود. ما مدتی ست که کمتر روغن مصرف می کنیم و اگر هم لازم شد از روغن زیتون یا کنجد یا دانه ی انگور استفاده میکنیم.
سلامت – آثاری در دست چاپ دارید؟
- هندسه موج، تورا به اندازه تو دوست دارم( گزینه اشعارم) و تجدید چاپ بعضی از کتابه ا. رمانی در دست نوشتن دارم به نام "از ما شدگان" که مربوط می شود به مقطع دوره جنگ جهانی دوم تا اکنون ، به اتفاق بانو برای تحقیقات همین شخصیت سفری به سنپترزبورک، مسکو و باکو هم داشته ایم.
سلامت – و اما حرف آخر این نشست سلامتی را چقدر دوست دارید؟
- زیاد نخورن و نیاشامیدن. تغذیه سالم و ورزش کلید سلامتی است. بدانیم چه داریم میخوریم. روی بستههای مواد غذایی را اگر درست و با امانت نوشته باشند بخوانیم و ببینیم چه میخوریم. فقط با متخصصان تغذیه و طب سنتی مشورت کنیم و صرفا به اطلاعات یک پست تلگرامی یا اینستاگرام و ... بسنده نکنیم.
برای شما ایرج ضیایی عزیز، شاعر نوآور و خانواده ی سلامت بهترین ها را آرزو دارم. توانا مانید.
شعر یا بی در
یا بی در
#علی رضا پنجه ای
مثل ابر که از تراکم تو باشم
باریدنی ست
این مثل رود که بپیچم از پیچاپیچ تو
به دریا که توست
باشی اگر راه و گذر کرده از مصب
که خانه کرده در مفصل رود
دریایی دریابی دریایی
دُر یابی
دُر
یابی
یا
بی
در
می توانی خلاصه شوی دَر تنهایی دُر
صدفی عقیم مانده از رابطه ها
که جایی ش برای تکثّر نبود
-: هنوزاهنوز نمرده ام
۴آبان۹۱
https://t.me/Alirezapanjeei
#رشت،شهر بارانهای همیشهام #شعری از علی رضا پنجه ای در وصف #رشت:
شعری از #علی رضا پنجه ای در وصف #رشت:
#علی رضا پنجه ای #رشت،شهر بارانهای همیشهام
—-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به کدام سازت برقصم
ای آسمان ِ رشت ؟
به گاه ِ بارانی که خاکه خاکه
چون نقره های آسمانی
بر صورت و مویم می نشیند ؟
یا بهارانی که بالابال ِ قرقاولان ِ مست
به جست و جوی یار می گردیم؟
یه کدام سازت برقصم ای آسمان ِ رشت
به گاه ِ "همیشه بهار"انت
که گل های فرش سبزه زاران است؟
به گاه ِ آلاله های قوس و قزح
که عیدانه های مرا سرشار می شوند؟
به روزهای آخر اسفند
که سپید ماهیانت
دم می جنبانند و
به جیب هایم چشم می دوزند؟
یا «سیاه کولی»هایت که چندی ست
هم عیار ِ طلا شده اند؟
به سفره های رنگارنگ خانه هایت
که مانندی ندارند؟
به گاه ِ آن که فکر می کنم
رشت
همان مرکز جهان است؟
با کدام سازت
دست در دست ِ گل ِ پامچال، گل ِ شب بو
شبانه پای کوبم؟
به کدام سازت برقصم
ای رشت؟
شهر ِ باران های همیشه ام؟
18 اسفند 90
این همه شعر در این همه کتاب، اقبال این شعر اما بخت خوشی داشته است.نوستالژی ست یا هر چیز دیگر نمی دانم، با کم ترین آرایه ها، این شعر به دل هم ولایتی ها و گردش گران نشسته است، استقبال از آن هم زاید الوصف بوده، خوش نویس ارجمندی با خودکار خوش نویسی اش کرده (جناب فرشاد پرگر دوست نادیده ام که ساکن تهران هستند)، یکی دکلمه، و در سایت ها و کانال های گوشی های هوشمند نیز دست به دست و سینه به سینه دارد می چرخد. در حالی که من شاعر شعرهای زبان محور، انواع قالب ها و گونه های نوینیاد دیداری و البته شعرهایی هم از این دست نیز که به قصد جذب مخاطب سوی شعرهای حرفه ای تر هستم، امید که خواننده و بیننده و شنونده ی شعرها یم مرزهای آسان یابی را پشت سر نهاده و بگذرند از لذایذ آسان یاب و هوشمندانه به جست و جوی رمزها و رازهای نهفته در شعرهایی از آن دست که ماناتر می نمایند فرصت درنگادرنگی چند برای خود فراهم آورند، من نیز با ارایه ی پست هایی چنین تلاش دارم تا اطمینان مخاطبان شعر را به شعرهایم بیشتر جلب کنم تا به سرزمین هیجان ها و جسارت ها قدم نهند؛ قول می دهم با تغییر ذائقه، لذایذ ماناتری نصیب شان شود، مشکل فقط شناختن راه لذت از شعرهای قائم به ذات تر است. همین.
عکس و امضای علی رضا پنجه ایAlireza panjeei

#تورا به اندازه ی تو دوست دارم شعری از کتاب #کوچه چهرزاد #علی رضا پنجه ای

#شعرپستال آدم برفی#علی رضا پنجه ای

ترجمه ی سه چامک علی رضا پنجه ای به ایتالیایی
:Tre Poesie da
Alireza panjeei
Traduttore :shahram khoshniaz
درنگ
نگاه کن!
می بینی!
88
Attimo
!Guarda
!vedi
2009
وصفت
سرطان منی!
88
:parlare dite
tu sei il mio cancro
2009
منطق
ظن
همان یقین گم شده است؟
88
Ragione
Dubbio
?e quella realta persa
2009
علی رضا پنجه ای: دو هفته نامه ی دوات شماره ی اول در نیمه ی اول امرداد منتشر شد


علی رضا پنجه ای، سردبیر دو هفته نامه ی دوات :نیمه ی اول امرداد 94 منتظر انتشار دوات باشید

علی رضا پنجه ای سردبیر دو هفته نامه ی دوات گفت: به یاری حق دو هفته نامه ی دوات نیمه ی اول امرداد 94 منتشر خواهد شد. این دو هفته نامه به موضاعات فرهنگی و اجتماعی خواهد پرداخت.
مصاحبه ی روزنامه ی ایران با علی رضا پنجه ای كوتاه نويسي بهترين كارگاهِ شناخت شعر است
روزنامه ی ایران شماره 5975 یکشنبه 21 تیر 94 ص8:
______________________________________________
كوتاه نويسي بهترين كارگاهِ شناخت شعر است
گفت و گو با علي رضا پنجه اي، شاعر، منتقد و روزنامه نگار ادبي
نويسنده: يزدان سلحشور
شاعر شناخته شده اي ست چه در حوزه شعر روشنفکري و چه در دهه شصت، زماني شاعر شعر کلاسيک هم بود اما از آن زمانها، چندسالي مي گذرد تقريباً سي سال! متولد 1340 است. احتمالاً جوان ترين شاعر دهه شصت بود که توانست با نشر شعر در نشريات روشنفکري آن برهه، به شهرتي ناگهاني دست يابد شهرتي که در دهه هفتاد با افول همراه شد. در حوزه نشر کتاب اما همچنان نام عليرضا پنجه ا ي در حوزه روزنامه نگاري ادبي شنيده مي شد و اتفاقاً بخش قابل توجهي از شاعران شعر دهه هفتاد، معرفي آثارشان را مديون نشرياتي هستند که او سردبيري شان را برعهده داشت؛ نشرياتي که در شهرستان منتشر مي شدند اما بازتاب کشوري داشتند مثل گيلان زمين. پنجه اي در دهه هشتاد، دوباره در حوزه انتشار شعر فعال شد و حتي توانست غيبت تقريباً يک دهه اي خود را در اين دهه جبران کند و براي نسل نويي که ديگر نام شاعران دهه هفتاد را هم به ياد نمي آوردند، بدل به نامي آشنا شود. او در دهه نود، همچنان شاعري فعال است گرچه در حوزه روزنامه نگاري ادبي، ديگر کمتر نامش شنيده مي شود؛ تا انتهاي اين دهه، شش سالي زمان داريم شايد دوباره شاهد فعاليت هاي چشمگير او در اين حوزه باشيم، اما هرچه هست او در اين حوزه حق آب و گل دارد.
شعر، زبان ديگر است
شما از شاعران دهه شصت هستيد و در ادامه اشعارتان مقدمه ساز شعر دهه هفتاد هم شد، به نظرتان تفاوتهاي شعر در اين دو دهه چه بود؟
اگرچه نخستين زمزمه هايم پاييز 57 با عنوان «سوگ پاييزي» منتشر شد، اما آغاز به حرفه اي گري ام درباره شعر از دهه شصت بود؛ کار در کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان(با توجه به عضويت دوران کودکي من در اين نهاد آينده ساز) به عنوان مربي فرهنگي و سپس مشغول شدنم در نشريه کادح و انتشار صفحه هنر و ادبيات در آن، به چاپ ويژه هاي هنر و ادبيات انجاميد، سپس فعاليت در انجمن ادبي ارشاد رشت، همه و همه مرا در کار شعر قائم به ذات تر کرد. بله من از دهه 60 با چاپ اثر در نشريات مهم و تاثيرگذار توانستم به عنوان نوآمده نظر سردبيران و دبيران بخش شعر و گفتوگوي ادبي بسياري از نشريات مورد وثوق شاعران و نويسندگان را معطوف به شعرم کنم.
شعر ما از دهه 60 با رويکرد به شعر آوانگارد دهه هاي گذشته مانند: شعر حجم، موجنو، شعر ديگر، شعر ناب، شيوه منحصر به فرد سهراب سپهري، عزمِ «برونشد» از سيطره مطلق زبان طرز شاملويي را جزم کرد تا خود را از زير سايه سلطنت بلامنازع شعر آرمانخواه و زبان فخيم و روشنفکرمحور سه دهه طرز شاملويي بيرون آورد، وقت آن رسيده بود تا عرفان و سوررآليسم (فرا واقعگرايي) سپهري به عنوان نماينده جريان آوانگارد و پيشرو شعر پس از انقلاب از سويي و شعر آرمانخواهي که تحت تاثير انقلاب و جنگ مطرح شد، روي ديگر جريان شعرنو فارسي ما را رقم زنند.
در واقع شعر ما رشد خود را در گرو همين برونشد از طرز شاملويي و بازيافتن جريانات پيشرو و آوانگارد دهه هاي گذشته با حفظ دغدغه هاي شعري پس از دهه شصت بازمي جست. شعر طرز شاملويي موسوم به شعر سپيد جاي خود را رفته رفته به تلاش هايي از اين دست داد که البته سهم شاعران گيلاني در اين تغيير بسيار پررنگ و تاثيرگذار بوده است من نيز تا سال66 هم چنان تاثيرگرفته از طرز شاملويي بودم، اما با انتشار شعرهايم پس از سال 66 در نشريات پايتخت و گروه نشرياتي که به صورت ويژه نامه، با حلقه دوستان منتشر مي کرديم، توانستم شعرهاي چاپ شده در نشريات را طي چهارسال66 تا 70 در دوجلد تدوين و با نام هاي «برشي از ستاره هذياني»(شعرهاي آغازيني که شاعر مي کوشيد حلقه هاي اتصال خود با طرز شاملويي را کمرنگ کند و تجربه هاي زباني جديدي جانشين اش کند) و«آن سوي مرز باد»(که توانسته بود با هايکو و طرح هاي مرسوم شعر ايران در حوزه شعر کوتاه مرزبندي کند) به صورت همزمان منتشر کنم، دو مجموعه اي که در مدتي کوتاه سر زبان ها افتاد و البته شعرهایش به واسطه چاپ در نشریات آدینه و... پیش ازکتاب شدن سبب شد تا مجله گردون توسط معروفي و کوشان با من 30 ساله گفت وگوي پنج صفحه اي داشته باشند.
در آن مصاحبه بود که اعلام کردم شرح حال و شعرهاي دهه 60 شاعران نوگوي گيلاني را در دست تدوين دارم که گفت وگويم نظر مدير انتشارات مرواريد را به خود جلب کرد. شعرهاي 4 ساله66 تا70 کم کم زمينه ساز حرکت جوان ترها شد. دهه شصت را دوره گذار بايد ناميد، گذار از سايه طرز شاملويي؛ شعرهاي «برشي از ستاره هذياني» و «آن سوي مرز باد » من و مجموعه 54 شاعر در «گزينه شعر گيلان» به خوبي نشان دهنده اين دوره گذار است. هشت سال دهه شصت درگير جنگ و سياست بوديم و اين دو مقوله ما را درگير آرمان خواهي مي کرد، اما دهه هفتاد دهه سازندگي و احيا بود، دهه اي که سروکله رايانه هاي خانگي پيدا شد، به ياد دارم در خانه استيجاري مان حمام و تلفن نداشتيم اما براي خريدن تلويزيوني 14 اينچ رنگي و ويدئو براي ديدن فيلم هاي سينمايي تاپ دنيا و البته نخستين رايانه ی خانگي کمودور که با برنامه DOS مي نوشتيم، پول جمع کرده بودم اگر مثلاً يک دفتر تلفن مي خواستيم به صورت رايانه اي داشته باشيم. خب رايانه با خود امکانات اينترنت را به همراه آورد و اينترنت، مانند برق شد مادر تحولات جهان ديجيتال. همين تغييرات براي تحول و توفير دو دهه کافي نيست؟!
اگر بخواهيد از لحاظ کيفي مقايسه کنيد، بين شعر دهه شصت و دهه هفتاد، کداميک را ترجيح مي دهيد؟ به نظرتان مخاطب عام، کداميک را ترجيح مي دهد؟
مخاطب عام البته هميشه نه يک دهه که چند دهه عقب تر از شعر و داستان و هنر روز است، پس مخاطب هميشه به گذشته و عادت دلخوش مي ماند. مسلم است که دهه گذار 60، فوندانسيون و زيربناي دهه دگرديسي70 محسوب مي شود، من به عنوان شاعري با خاستگاه مدرنيسم و خواستگاه آوانگارديسم مسلم است که به سال هاي دهه 70 که شاهد دگرديسي در شعر هستيم بيشتر اعتقاد دارم، اگرچه افراط و تفريط هست که براي سنت گرايان آرامش به همزن است، اما براي ما که به صورت حرف هاي به شعر مي نگريم جزء ذات و لازمه شعر است.
در شعر دهه شصت، چند نگاه و جريان بود که بيشتر شناخته شدند و اين ها جدا از شعر شاعران منفردي چون شما بودند که راه خودتان را از جريانات مرسوم جدا کرده بوديد.
شما و ديگرشاعران منفرد، تا چه حد از جريانِ کوتاه نويسي اين دهه که متاثر از ترجمه هاي نادرپور از شعرهاي اُنگارتي بود، تاثير گرفتيد؟
خب، درويش خصالي نسل ما عاملش بود. ما نقش گل را بازي مي کرديم و آنها گلاب، که بعضاً آب هم قاطي اش مي کردند و مصداق بيت لسانا لغيب: در کار گلاب و گل حکم ازلي اين بود/کاين شاهد بازاري وآن پرده نشين باشد! ما پايه هاي اصيل و نجيب دهه هفتاد را ريختيم و سفت کاري اش کرديم، جوانترها هم دنبال نازک کاري اين عمارت برآمدند، شما هم نسبت به نسل ما حدود کمتر از يک دهه فاصله داشتيد و مانند ما راه خود رفتيد و به ما نزديکتر بوديد، از کارنامه، جايزه نخستين کتاب شاعر جوان را هم که گرفتيد، چرا آن مدعيان جزء موفق ها نبودند، آنها که همسن و سال شما بودند، فرق آنان با شما که به ما نزديکتر بوديد اراده يک شبه ره صدساله رفتن بود و شما گام هاي پيوسته و رو به جلو را جاي گزين گسستگي کرديد.
از قديم گفته اند هر چپ روي يک راست روي هم دارد، برخي از اين مدعيان به شعر شعاري برونمرزي که فحاشي چاشني اش است گرويده اند، پس کو آن چند صدايي و پست مدرنيسمي که غلط يافته بودند؟!
اغلب کوتاه نويسي هاي من از همان ابتدا هوشمندانه، با هايکونويسي مرزبندي داشت، که نمونه هاي آن در «آن سوي مرز باد» هست، تاثير اُنگارتي هم، به صورت موکد نه! من بيشتر ازکوتاه نويسي هاي شاعراني مانند محمد زهري و کامبيز صديقي و تک بيت هاي شعر قدمايي خوشم مي آمد منتها تنها شاعري که روي شعر من تاثير گذاشته بود فقط شاملو بود که هوشمندانه در بيشتر شعرهايم، اثرش را کمرنگ کردم، البته در اين ميان از ذهن و زبان لائو تسه و کنفسيوس بيشتر تاثير گرفته ام. نسل جديد کوتاه هاي شعري من که در کتاب «عشق همان اويم است» آمده را شايد بتوان در پاسخ به دکتر عليرضا نيکويي عزيز(که در جلسه نقد و بررسي کارهايم در خانه فرهنگ گيلان نمي دانستند آنها را چه بنامند) چامک ناميد. بگويم تنها نمونه خارجي اين چامک ها(که براي پيامک هم در رسانه تلفن همراه مناسب اند] شعرهاي چند کلمه اي اُنگارتي به لحاظ کمي ست. ممنون که شما نيز اين مهم را دريافتيد چرا که بيشترين خويشاوندي چامک هاي من را مي توان تنها در شعرهاي اُنگارتي پي جست؛ البته من در چامک دنبال اهداف ديگري هستم و زيبايي شناسي زبان محور نيز در اقتصاد کلام مد نظرم است.
شعر گيلان در دهه شصت توانست در سطح کشور مطرح شود و در دهه هفتاد هم، بخش قابل توجهي از شاعران اين دهه، گيلاني بودند يعني برخلاف دهه هاي قبل تر که شعر گيلان تنها با چند تک چهره در شعر ايران مطرح بود، در اين دو دهه به جريان غالب بدل شد، به نظر شما علت اش چه بود؟
داشتن حلقه هاي خصوصي که بعدها خانه فرهنگ گيلان را پي انگيخت، نيز نشريات تاثيرگذار همسطح پايتخت و حضور گيلاني هاي کاربلد در رسانه هاي مهم و در راس تصميم سازي ها و تصميم گيري هاي رسانه اي و وجود افراد فعال و کارآمد در راس جريانات مختلف فرهنگي استان! و سپس روانه شدن جوانترهاي گيلان به تهران و فعال شدن هريک در حوزه هاي مورد نظر.
شما از کوتاه نويسي شروع کرديد و بعد به شعر بلند رسيديد. از شعر ساده شروع کرديد و بعد به شعر پيچيده رسيديد. از شعر به زبان آرکائيک شروع کرديد و به شعر به زبان امروز رسيديد. علت اين تغييرات چه بود و بعد از اين قرار است شاهد چه تحولي باشيم؟
شعرهايم و مضامين شان محتواي فرميک شان را انتخاب مي کنند، همه اين تحولات برشمرده، درست است؛ اگر غير از اين بود جايگاه شعري من همچنان ثابت مي ماند، کوتاه نويسي بهترين کارگاه شناخت شعر است، ابتدا بايد بتواني مفهوم شعر را هنرمندانه بشناساني بعد هنرمندانه در نحو طبيعي اش تصرف کني، ابتدا در جاده صاف خوب براني، بعد در جاده پُرپيچ قيقاج بروي؛ نخستين زباني که با آن در شعر مواجه مي شوي زبان آرکائيک است چون غول زيباي شعر سپيد چنان مي گفت؛ شعر اگر به زبان ديگري معنا مي شد در ذهن مبتدي، کلمه ديگر برابر بود با خام نويسي! سيطره شاملو يعني شعر آرکائيک و فخيم و نظرات نيما درباره کاربرد زبان امروز، اغلب ناديده گرفته مي شد همچنان که کاربرد زبان جادويي حافظ!
خب مگر نه آنکه بايد فرزند زمان بود و با زمانه حرکت کرد. زماني مرا مسخره مي کردند براي کاربرد کلمه «برش»، يادتان لابد هست! مي گفتند برش يعني قاچ، پس قاچي از ستاره هذياني!؟ ديديم که طولي نکشيد برشي از مقاله، داستان و... زبان زد شد، کار شاعر يکي خرق عادت است! شعر، زبان ديگر است. زبان اشاره، کنايه، استعاره و گاه حتي ساده ترين عبارت شعر است. اگر شاعر بتواند با ترفندي نظر مخاطب را درباره آن به عنوان «شعر» جلب کند! من به شما قول نمي دهم شعر آينده من چه خواهد بود، چراکه دنيا روز به روز حادثه اي نو در آستين دارد، براي دنياي نوتر، شعر نوتر و درخور همان جهان بايسته است!
شعر دهه هشتاد، شعر ساده گويي بود با اين همه نتوانست مخاطبان عام را جذب خود کند، علتش چه بود؟
به علت اينکه برخي شاعران پيشکسوت شان شعر را آن قدر پايين آوردند که تمام کاربران فيسبوک در مقابل سوال «به چه فکر مي کنيد؟» چيزکي مي نوشتند و گمان مي بردند شعر است و چه بسا شعرتر از شعر حضرت استادي مدعي شعر ساده. در حالي که حضرت استادي در عين سادگي ظاهري ممکن بود به واسطه تجربياتش ترفندي در شعرش داشته باشد که کاربر معصوم مبتدي و مدعي شعر در آموختن فن آن و زيبايي شناسي اش کاملاً خالي از ذهن باشد! هم از اين رو چنين شاعران ساده نويسي در دنياي مجازي به دام «ناشران پول بده، کتاب بگير» افتاده و خروار خروار کتاب ساده نويسي درآمده که از مخاطب، قدرت تشخيص سره از ناسره را ستانده است! البته در حوزه شعر زبان و شعر ديداري نيز در اين دهه اتفاقات مشابهي نيز افتاده ، اما در مورد آثار مهم شعرهاي غيرِ ساده نويسي شده بايد بگويم که مطبوعات و ساير رسانه ها از کنار آن به بهانه پرمخاطب بودن ساده نويسي گذشتند و با بي تفاوتي با آن برخورد کردند. نيز چندين قالب پيشنهادي در حوزه شعر ديداري و زبان داشته ايم که متاسفانه روي شناخت و معرفي آنها، تاکنون کمتر دغدغه اي از سوي رسانه ها مطرح شده است!
نظرتان درباره تحولات شعر کلاسيک در اين سه دهه چيست؟
شعر قدمايي مخاطبان خود را دارد، من هم گاه دست به بداهه هايي کوتاه مي زنم منتها به آن جادوي نهفته در نظم به صورت حافظ وار معتقدم نه آن که عناصر دنياي نو را در قالب کهنه بريزيم که در بهترين نمونه ها، انگار تصنع يا شوخي اي دارند با قداست شعر قدمايي مي کنند، حالا نظم نامه هاي طنز را مي شود تحمل کرد چون يک طوري طنز اجازه ورود به هرقلمرو و قالبي را به طنزپرداز مي دهد و قالب قدمايي را نيز مي توان از آن دست محسوب کرد.
به نظرتان شعر گيلان تا چه حد توانسته در حوزه شعر کلاسيک، همپاي شعر باقي کشور پيشرفت کند؟
خب ما «سايه» را داريم که يک سال از قرن هشتم زبانش اين سوتر نيامده، مضامين عاشقانه را با وسواسي حافظ وار به دست مخاطب مي رساند و از سويي رضا نيکوکار شاخص ترين شاعر شعر قدمايي ماست که طبعي روان دارد و البته جليل واقع طلب، دکتر نقبايي و آرش فرزام صفت هم هستند که طبعي روان دارند. بهمن صالحي هم همچنان در شعر قدمايي «سايه»وار مي کوشد. شاعران گيلاني نسبت به قالب غزل مومن تر مانده اند و کمتر به مضامين نو در اين قالب روي آورده اند، البته جوانت هايي داريم که از قالب غزل استفاده غيرِتغزلي هم مي برند براي بيان مضامين سياسي- اجتماعي که البته زنده ياد سيمين بهبهاني در اين بهره گيري نقش موثري داشته اند.
به نظر مي رسد در دودهه ی اخير، غياب نشريات تخصصي ادبي در فضاي رسانه اي کشور، تاثيرات منفي بسياري به جا گذاشته؛ شما به عنوان يکي از پيشنهاد دهنده هاي اين نوع تخصصي، در فضاي مطبوعات بعد از انقلاب، کل اين روند را حاصل چه مي دانيد؟
راستش نبود نشريات تخصصي و مهمتر نبود نخبگان به عنوان سردبير و دبير سرويس رسانه ها و فقدان کارگاه هاي تخصصي سبب پديد آمدن اين آسيب جدي شده است؛ در جلسه اي دوست جوان رسانه اي من داشت يک تاريخ شفاهي را که خود من نخستين بار آن را نقل کرده بودم(چون از چند دست بعدتر شنيده بود) براي مهمانمان تعريف مي کرد که من به تصحيح آن برآمدم، خب ببينيد نبود روايتگران اصلي و جايگزيني بدل ها چقدر بر تاريخ ادبيات ما تاثير منفي مي گذارد! وزارتخانه ارشاد بايد برود دنبال نخبگان؛ من نمي گويم نظارت نداشته باشند، نظارت بکنند اما با پاک کردن صورت مساله اصلاً امتحاني نمي ماند، نبايد صورت مساله را پاک کرد. به روي کار آمدن نخبگان تنها راه برونرفت از اين بن بست است.
نسبت به شعر جوان دهه نود، خوشبين هستيد، بدبين هستيد يا واقع بين؟! شانس نسل جديد در اخذ نظر مثبت مخاطبان عام چقدر است؟
من هميشه به جوانان خوشبين بوده ام، جوان ها بايد تحت سيستم قرار گيرند، اين دستگاه و چرخه مملکت است که بايد بستر حضور پيشکسوتان را مهيا کند. جوان بايد ادامه پيشکسوت خود باشد. با ناديده گرفتن تجربيات گذشتگان، وقتي خود جوان هم در آينده پيشکسوت شود، مورد بي مهري قرار مي گيرد.
ضربا لمثلي پارسي مي گويد: هرچي بکاري همان را درو مي کني. معادل از کوزه همان برون تراود که در اوست! بايد براي جوان هايي که تحت «سامانه "د ( سيستم) رشد مي کنند امکان ارائه فراهم کرد، خصوصي سازي و برونشد از ساز و کارهاي رسمي و ايجاد رقابت، يگانه راه نزديک شدن به سيستم است، در يک نشريه يا موسسه فرهنگي اگر پيشکسوتان قرار گيرند، جوان هاي امروز زير نظر ايشان، پيشکسوتان آينده خواهند بود، اما ما متاسفانه به دليل فقدان سيستم با جمع هايي مواجه مي شويم که معلم نديده با خودآموز غلط، مفاهيم را دريافته اند و به درستي نخوانده، ادعاي گذر از غول ها مي کنند که مضحک به نظر مي رسد.
اين شعر را 1980 ميلادي در آلمان شهر فرانکفورت گفتم. چند هفته اي از شرکت در کلاس هاي درس زبان هاي خارجي باخ شوله BachSchule نمي گذشت. بعدها دوست عزيز و همشهري ام محمد رضا مباشر که مترجم زبان آلماني ست - هر کجا هست خدايا به سلامت دارش و براي مجله گيلان زمين که سردبيرش بودم مقاله و داستان ترجمه مي کرد، هنگام ترجمه آفرينه هاي شعري ام بر سلامت زباني اين شعر نيز به زبان آلماني صحه گذاشت و طرفه اينکه برايش شگفت آور بود که در ابتداي زبان آموزي آلماني ام چنين توانسته بودم به زبان تازه آموخته شعر بگويم.
البته دايره دانش واژگان من از آلماني بسيار اندک بود، او معتقد بود به خاطر دغدغه شعري ام توانايي با اين کيفيت سرودن را يافته ام، او مي گفت تو هم مانند شاملو از حکمت سينه يا بهتر گفته آيد کشف و شهود شاعرانه در ترجمه بهره مي بري، بعدها اين اظهار نظرش در برگردان برخي آثار شعري از زبان انگليسي، عربي، ترکي و گيلکي به من، برخورداري از کشف و شهود در ترجمه(برگردان) را اثبات کرد.
مي گفت اصولاً مترجمان ادبي بر خلاف ديلماج هاي زبان محاوره آن حاضر به جوابي را ندارند، اما ترجمه هاي شان به واسطه دغدغه زبان شعر، از کيفيت زباني بيشتري برخوردار است. حالا حکايت اين شعر است در سال 1980 ميلادي از من به زبان آلماني:
Der Traum
Ich habe einen Traum
Du bist meine Traum
؟Verstehst du meine ferne heimat
Von Iran. Dichter. Alireza panjeei
"رويا"
رويايي دارم
رويايم تو هستي
دريافتي سرزمين دور از دسترسم؟
از ايران. شاعر: علي رضا پنجه اي
_______________________________________________________
[علي رضا پنجه اي پيش از آن که دهه هفتاد به شکل رسمي و تقويمي آغاز شود حتي پيش از آنکه به شکلي تجربي بيش از 90 درصد آثاري که بعدها به شعر دهه هفتاد موسوم شدند، گفته شوند، اين شعر را سروده بود شعري که مي توان آن را خاستگاه زبان ملايم و مخاطب پسند شعر متعادل آن دهه دانست]
نخستين اردي بهشت
______________
روبه رويم تو نبودي
که تو را مي خواستم
چونان همه آوازهاي اردي بهشت
و چون نامت در حافظه ام نبود
پنداشتم
مي توان تو را نخستين اردي بهشت ناميد
و از اين رو
سي شکوفه، پهلو دريده و
ميوه تابستانه را در سبد خالي دستانم مي گذارد
چشم بر شکوفه هاي اُردي بهشتي ديگر
به اشک غرقه مي شوم
منبع:
علی رضا پنجه ای روزنامه ی ابتکار: فعالیت فرهنگی و مصائبش /چک و سفته روح شعر مرا می آزارد
علی رضا پنجه ای
فعالیت فرهنگی و مصائبش
چک و سفته روح شعر مرا می آزارد
_______________________________________________
روزنامه ی ابتکار:علی رضا پنجه ای *: عبدالرحیم جعفری بینان گذار نشر امیرکبیر از معدود ناشرانی بود که در کشف و اهمیت دادن به نویسندگان کتاب اولی تلاشهای ممتاز و فراوانی انجام داده است و ارج بسیاری قایل بود. نمونهاش کتاب دوست نویسنده و مترجمم هادی جامعی و چاپ رمان «گل آقا لچه گورابی» در سال 1356 است ا او در ابتدای کار نویسندگی بود و در تهران هنوز چندان شناخته شده نبود ، به همین خاطر کتابش با مهر امیرکبیر برایم از همان اول جالب بود، در واقع امیرکبیر یک برند قابل اعتماد برای خوانندههای ادبیات محسوب می شد، ایـــن همــه اعتبار نیز از اندیشههای بلند یک مرد خوش فکر سرچشمه گرفته بود، حق التالیفهای باور نکردنی مطمئنا مشکلات بسیاری از دوستان مولف را در زمان خود حل میکرد، امروزه اگر ناشری به شما تقاضای چاپ کتابتان را بدهد، اگر تازه کار باشد و پیشنهاد دهنده جوان هم باشد باید یک طورهایی به او شک کنید. متاسفانه یک سامانهی حرفهایی که استعدادها را شناسایی کند و با برنامهریزیهای متنوع برود سراغشان تا بتواند در مدتی کوتاه اشخاص مستعد را مطرح کند، اصلا وجود ندارد. اگر سقف عمر به شهرت رسیدن در ایران 40 سال زحمت و تلاش بیوقفه است، آن هم به شرطی که مقداری خودت به عنوان خالق اثر شم تبلیغات داشته باشید، این سقف در غرب به شرط داشتن استعداد که مطمئنا از 10 سال بیشتر نیست! بیژن نجدی به خاطر نبود یک چنین موسساتی زمان مرگش فقط از شهرت مختصرش لذت برد، در واقع چرخهی نشر ما مانند سایر چرخههای اقتصادی دچار مشکل اساسی و سیستماتیک است. مشکل ما نبود چنین سیستمی است. متاسفانه در مملکت ما اغلب نخبهها و طراز اولها یا گوشهنشین شدهاند یا برای کسانی که شهروند درجه اول محسوب میشوند و دارای شاخصهها و ممیزههایی برای کسب موقعیتهای ویژهاند باید کار میکردند، بنابراین اینگونه، رانتخواران روز به روز فربهتر و بعضا آنقدر هار میشوند که توهم برشان میدارد خودشان نخبهاند و به نخبه نیازی ندارند، و تازه همین جاست که سیاست هزینه بردار برای مملکت به نام سعی و خطا وارد عرصه میشود، خطا و هی دوباره از اول، در حالی که باید از تجربیات پیشکسوتان بهره برد و اینکه هرکسی را بهر کاری ساختند و همگان همهدان نیستند! باری...برخی ذاتا مانند ما که شاعریم و روزنامهنگار و ترجمه میکنیم و خلاصه مینویسیم در این حوزه از حس برتر برخوردارند، برخی نیز از شمهی اقتصادی، نیز برخی از نوع سیاسیاش، و...؛ عرض کردم که پروردگار هر که را بهر کاری ساخته است، اگر چه ما سالهاست همه چیزدانیم از کارشناس تصادفات تا کارشناس امور سیاسی و... بنابراین من هم باید شعر بگویم، هم در این بلبشویی که جهان را فرا گرفته پدر خوبی باشم، هم کارمند خوبی و هم همسر خوبی وهم تبلیغاتچی و مدیر برنامههای خودم و هم ساعتها به جای تلاش برای قرار گرفتن در موقعیتهای خلاقیتزا پشت رایانه و فضاهای مجازی تا با مخاطبهایم ارتباطاتم را نیز حفظ کنم! جلالخالق این همه تنوع کاری و اضافه کاری بدون مزد و مواجب! اینها آسیبشناسی جدی هنوز نشدهاند و مطالعات پیرامون آن به خوبی انجام نشده، طوری که میبینیم از این بلبشو بیشترین بهره را مخالفان توسعهی ایران در جهان میگیرند. خب به جای این همه بروید علاج واقعه پیش از وقوع و آسیبها را مرمت کنید اینکه چرا هیچکس قدر نمیبیند و سهم خود نمیگیرد؟! وقتی کارآفرینانی که میتوانند نقش الگو در جامعه داشته باشند و کلی از استعدادهای مربوط به چرخهی نشر از حروفچین تا صفحهبند تا مهندس رایانه تا صحاف و پیکی و کتابفروش و باربری و ... را در چرخهی نشر کتاب به کار گمارد، چرا شاعران باید خود امتیاز انتشاراتی بگیرند و مرکزی باز کنند و نکنند و چون این کاره نیستند و اصلا تفکر اقتصادی با شاعری و نویسندگی نمیخواند برای جبران هزینههای مکان و نیروی انسانی و فرار از هزینه انبار، از ارتباطات خود استفاده برند و جوانترها را به دام اندازند تا بتوانند ضمن چاپ کتاب جوانها کتاب خود را نیز چاپ و پخش کنند و مشهورتر شوند و لقمهای چربتر هم به دهانشان رسد، از دیگر سو جوانها هم پیش خود فکر میکنند فلانی معروف است و ارتباط دارد پس کتابم را اگر او در بیاورد به دوستانش میگوید برایم بنویسید و من یک شبه مشهور میشوم! چه کشف بزرگی! حالا از این طرف شاعر – ناشر برای اینکه این کاره نیست و خودش هم باید شعر بگوید و از قافله عقب نماند پول گاه هنگفتی از شاعر نیاوران و الهیه میگیرد و بهش میگوید حداقل هزار نسخه گاه بیشتر بستگی به طمع شاعر- ناشر دارد شنیدهام هفت میلیون گرفتهاند برای 300 یا 500 نسخه بعد در کافی کتابی یک رونمایی و جلسه نقد آن هم حسابش جداست یک و نیم میلیون بدون فیلم و گزارش سه میلیون با همهی مخلفاتش میگیرند از شاعر جوان و بعد کتابها یکی یکی امضا میشود و چون هنوز در گوشه اتاق شاعر آیینه دقش است مدام از این و آن نشانیهای شاعران ونویسندگان وروزنامهنگاران مطرح را میگیرند و هر کدام به قیمت پشت جلد کتاب تمبر میزنند و برایشان پست میکنند د ر انتظار نقد! البته گاه یکی دوسایت و نشریهی معمولی خبر پنج سانتی کتاب را میزنند، اما در عرصهی رقابتی که من در قفسهی یک کتابفروشی در رشت دیدهام آن هم صدها اسم ناشناس، خواننده باید از من حرفهییتر باشد که این همه شاعر را بشناسد تا قدرت تمیز سره از ناسره را داشته باشد! این چرخهی معیوب ببینید چه بر سر جامعه میآورد، از سویی در موبایلهای پیشرفته روزی صدها گروه شعر و ادب باز میشود توسط دهها نرمافزار، این همه شعر!؟ خواننده حرفهایی هم دیگر عقلش نمیرسد برای تشخیص و عقش میگیرد از این همه شعر! تازه مشکل پوپولیسم و آوانگاردیسم هم داریم، نه! با صراحت عرض میکنم کار هیچ وزارت خانهای برای ساماندهی این سرطان تکنولوژیک نیست که چرخه یی دیگر بباید یعنی به قول حافظ:عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی! وقتی چهار تا آدم خوش فکر و کارآفرین که می توانند د رچرخه ی معیوب نشر و کتاب اتفاقی باشند برای این صنعت را با سوء مدیریت یا اشتباه از خود دور می کنیم به راستی باید مافیاها و شاعر-ناشرهای ناکارآمد برای جبران هزینهها از جیب شاعران پولدار بزنند و برای داشتن ویترین جذاب گاه به سراغ پیشکسوتان جوانی مانند ما هم بیایند و با قراردادی نیمبند که اگر پولت را ندهند باید چند برابرش خرج کنی تا حق التالیفت را بگیری مواجه می شوید! من خود قربانی این چرخه ی معیوبم . آخر ما کجا اتحادیه داریم؟ کانونی هم داشتیم که بیشتر در چنین فضای مسمومی شده مرکز انتشار پیام تسلیت به پیشکسوتان متوفی! واقعیت این است باید نگاه و دست دولت از چرخهی نشر و کتاب قطع شود، میدان دادن به کارآفرینانی مانند عبدالرحیم جعفریها که شم اقتصادی خوبی در عرصه ی نشر دارند هر چند که او در ابتدا بیش از پنجاه سال داشت و الان 92 ساله شده گویا لااقل پیش از آن که دیر شود به مثابهی یک الگوی کارآفرین در حوزه ی نشر از او پوزش بخواهیم و دلجویی کنیم، تا عرصه برای فعالیت کارآفرینان جوان با رغبت بیشتری باز شود، باور کنید من فقط شاعرم و شعر نمی گذارد آن چنان که باید به مسائل اقتصادی فکر کنم، چک و سفته روح شعر مرا می آزارد و نمی گذارد برای مخاطب شعری که باید تولید کنم. من ناشری می خواهم که برای هر چند سال من برنامه ریزی کند، مگر ارزش کاری و تاریخی من از فوتبالیست ها کمتر است؟آیا وقت آن نرسیده موسساتی با من قرارداد ببندد و سرمایه گذاری کند برای آثارم؟
_______________
* شاعر و روزنامهنگار
گفت و گو ی حسن همایون با علی رضا پنجه ای شاعر و نویسنده :هرگز شبی بی عشق به سر نبرده ام
گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر و نویسنده
هرگز شبی بی عشق به سر نبرده ام
روزنامه ی ابتکار 6تیر94صحسن همایون:روزتان را چطور سپری میکنید، برنامهی یک روزتان را 7:
شرح دهید که چه میکنید، چگونه میگذرد؟
برای پاسخ به پرسش شما باید از مهر ماه امسال به بعد بنویسم. نه از دی سال قبل که بازنشسته شدم که البته مشغله ام بیش از زمان کارکردنم بود ، باری، صبح ها بین ساعت 10 تا 11 از خواب بیدار می شوم،به ندرت هم ساعت 7 صبح، با همسرم صبحانه می خوریم، اگر خریدی کلان داشتیم با هم به بازارچه ی کهنسال شهر(پیرسرا ) که عمارت کهنسال پدر همسر نصرت رحمانی نیز در آن جاست، می رویم؛ سپس می آییم خانه غالبا رفت و برگشت 5/2 کیلومتر می شود که اغلب پیاده طی می کنیم، مگر آن که خریدمان ازگنجایش ساک چرخدار و قدرت بازوهای من و همسرم بیشتر باشد که آن موقع مجبوریم از مقطعی سوارخودرو کرایه شویم، با همسرم در جابه جایی خرید ها کمک می کنم، سپس چایی یا قهوه ای دم می کنیم، او به امور آشپزخانه می پردازد، من هم یا مشغول نوشتن یا سفارشات و مصاحبه های نشریات مختلف می شوم، یا به سایتم سر کشی می کنم و نوکی هم به شبکه های اجتماعی می زنم، گفتم نوک نه بیشتر، چون وقت خور است و اعتیادش مانند هر اعتیاد دیگری مخل کار جدی می شود، به خصوص برای من که معلوم نیست چه قدر وقت می توانم ذخیره کنم از نیمه ی دوم عمرم . ملال آوری مضاعفی به همراه می آورد،بنابراین سری به شعرهای گفته شده ی اخیر می زنم،و البته بر اساس یک تصمیم غلط و اعتماد به یک ناشر -شاعر جوان ساعات بسیاری از وقتم را صرف تماس های بی حاصل با او می کنم، که از سه قراردادم یکی را به انجام رسانده و به دلیل گذشتن چند ماه از سررسید پرداخت حق الزحمه ی کتابم مدام رد تماس می کند وتماس هایم را بی پاسخ می گذارد. همین اعتماد غلط سبب شده گاه دلسرد خطاب به شعری که تا نوک زبانم خود را رسانده بگویم:" می خواهی بنویسمت که چه؟ که کتابت کنم تو هم بشوی آینه ی دقم ؟" حتی برای تدوین شعرهای اخیرم با عنوان "هندسه ی موج" نیز مایوس، کار تدوین را به بعد موکول می کنم، و همه ی این ها به خاطر اعتماد نابه جایم بوده است.کتاب "دونده ی از خود"من حاوی شعرهای زبان محور و دیداری ام است همان شعرهایی که مخاطبان خاصم منتظر آن هاهستند به همین سادگی و تلخی بلاتکلیف مانده اند، این ها را می نویسم بلکه بدانند خوانندگان آفرینه هامان که همه ی غم ما غم ممیزی نیست،هر چند سد سدیدی ست برای بیان هر آن چه دل خواهد بگوید و چهارچوب ها و عقل ممیز مانع اش می شوند، که البته اگر منطقی باشد بنده اصلا آن را در کارهایم نمی آورم، چون معتقد نیستم هر چه را که ما نوشته ایم باید در دسترس همه باشد، بی آن که طیف خوانندگان، تقسیم بندی شده باشند.
حدود 50 روزی ست که برای اولین بار شروع به نوشتن یک رمان کرده ام، موضوع رمان وقایعی است مربوط به یک خانواده ی گیلانی در جنگ اول جهانی تا کنون؛عشق،مناسبات اداری قهرمان اصلی رمان ، مسایل اجتماعی- سیاسی و جنگ مضمون این رمان است، رمان مروری هم به چگونگی شهادت شهدای مشروطه در قرق ناصریه ی رشت دارد، که در طول خدمتم در شورای شهر رشت توانستیم نقشی در تفکیک و گذاشتن بنای یادبودی به سرمایه ی یک رشتی ساکن بریتانیا برای این شهدا ایفاء کنم، من ناظر هنری و تاریخی این بنا بودم، بنابراین، علاقه ام به مبارزات جنگل و تاریخ سبب شد حتی در رمانم هم یکی از قهرمان ها بشود پسر کاظم خان کمیسر که نزد پدر قهرمان رمان می رود بلکه مانع اعدام پدرش همراه سه تن دیگر از مشروطه خواهان _توسط نفوذ پدر قهرمان رمانم _ شود؛ سعی کرده ام رمان را از نخستین آسیب نوشتن رمان یا داستان به زبان شاعرانه توسط یک شاعر مصون بماند؛ گاهی هم صبح زودتر پا می شوم و پیش از صبحانه شروع به نوشتن رمان می کنم، هم از این رو جذابیت نخ تاریخی رمان و روایت صحنه ی اعدام دکتر حشمت در قرق کارگزار از فصل های خواندنی رمان درآمده ، طوری که خواننده با خواندنش" پر آب چشم "می شود؛ گفتنی ست من ناظرهنری اجرای تندیس و یادمان دکتر حشمت نیز بوده ام، رمان تا کنون بالغ بر 270 صفحه ای شده،تا چند صفحه خواهد شد را هم خدا داند و بس! پس از صرف ناهار_ که فعلا سه نفره هستیم تا سال دیگر که مزدک و عنبر که همین روزها عقد می کنند رسما جشن بگیرند و از ما جدا شوند و ما بشویم دو نفره که روال زندگی ما هم بالطبع تغییر جدی خواهد کرد،_ که البته اکنون گاه دخترم با همسرش مهیار هم به ما اضافه می شوند که سر سفره می شویم پنج نفر ، پس از ناهار آ ن ها هر یک چرتی می زنند و من البته پس از بازنشستگی در چنین مواقعی کمتر می خوابم؛پس از یک ساعت اول چای بی قند می نوشم سپس چای با زیره ی سیاه آن گاه به بررسی محتویات رایانامه و مجازنامه ها می پردازم. اخبار روز را هم از چند شبکه می گیرم و برایم بسیار مهم است، اخبار جهان و خاورمیانه، از قیاس خبرها چیزهای خوبی دستگیر آدم می شود این که حقیقت لزوما نزد یک رسانه نیست. و دولت ها چه قدر دارند برای تحمیق مردم پول خرج می کنند و ما حتی یک لحظه هم از خود نمی پرسیم این ها چه را این قدر برای اطلاع رسانی به ما هزینه می کنند!غروب ها اغلب من و همسرم قدم می زنیم و به خانه باز می گردیم.او می نشیند پای رمان یا مجموعه داستانی که گروه زنانه ی داستان خوانی شان برای مطالعه و بررسی ماهانه مشخص کرده و من هم اگر شده فیلمی از فیلم های خوب روز دنیا را از شبکه یا جایی می بینم،مبادله ی اخبار هنری و ادبی و رسانه ای با پسرم البته در پیش از ناهار و پیش از شام از دلمشغولی های پدر و پسر است.خواندن مطالب روزنامه ها و مجلات چه از روی کاغذ و چه لپ تاپ و گوشی جدیدم - به خصوص دیدن پیام ها و فیلم وعکس های کوتاه جالب - از دیگر دلمشغولی هایم است، البته هر موقع هم که پیش آمد به کتاب های رسیده یا خریداری شده هم تورقی خواهم داشت ، جدی ترها را کنار می گذارم تا سر فرصت عمیق تر بخوانمشان. گاه هم برای ماهنامه ی "ره آورد گیل" شعر و نقدهای رسیده را مروری می کنم و برای انتشار، تحویل دفتر نشریه می دهم.البته نوشیدن چای به همراه زیره ی سیاه و قهوه و خوردن میوه های فصل هم از عادات است، صبحانه ام مختصر و ناهارم نیز رژیمی ست، باید مراقب فشار خون و مستعد بودنم برای دیابت نوع 2 باشم، شام هم که مدت هاست کم می خورم، نا گفته نماند پیش از خواب نوشیدن شیر سرد برایم _ خاصه در ماه های اخیر_ از لذت برخوردار شده است .
نویسندگی نه تنها در ایران که در جهان، هم کمتر به عنوان منبع درآمد اصلی نویسنده است، شما به چه کاری مشغولاید؟
من از دی 1392 خودم را زودتر از موعد بازنشسته کرده ام، البته اگر برای روزهای روزنامه نگاری ام هم بیمه پرداخت می شد چه بسا اکنون بیش از 40 سال کارکرد داشتم، ولی همیشه چه در مقام سردبیر و چه دبیری سرویس های هنر و ادبیات نشریات که از حق الزحمه برخوردار نمی شدم، حتی 8 سالی که سردبیر فصل نامه ی گیلان زمین بودم،یا زمانی که سردبیر نشریه ای به نام معین _ درمقطع گذار از هفته نامه به روزنامه _ شدم از حقوق مکفی برای امرار معاش برخوردار نبودم، در واقع کار روزنامه نگاری از همان اول که مربی فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و چه زمانی که در شهرداری و شورای شهر خدمت می کردم کار دل بود و کارهای دیگر کاری برای معاش! اگر چه همیشه داشتن هر دو سبب شده باشد تا از وقت خوابم بکاهم، در واقع اگر نبود کار تمام وقت و رسمی ام در امور روابط عمومی شورای شهر رشت و شهرداری نمی شد با عشق به روزنامه نگاری از پس زندگی برآمد. با توجه با این که به محض بازنشستگی بر اساس دعوت دبیر جشنواره ی شعر فجر، از سوی اتاق فکر برای مدیریت در کارگاه شعر و نقد شعر گیلان و تدریس شعر و نقد شعر در کارگاه های استان های دیگر ، نیز داوری در مرحله ی بدوی و نهایی شعر نو جشنواره و شعرخوانی به عنوان یکی از 90 شاعر متفاوت سرای برگزیده ی اتاق فکر در خانه ی هنرمندان و فرهنگ سرای ارسباران همراه هرمز علی پور و دکتر بهزاد خواجات، ایرج ضیایی، ابوالفضل پاشا، مهرداد فلاح،یزدان سلحشور، رسول یونان، بهرزاد زرین پور و چند شاعر از هند، الجزایر، عراق، مصر، سوریه و... شعر خوانی کردیم، نیز بلافاصله پس از اتمام داوری و کار دبیرخانه ، از سوی مدیر مسوول موسسه ی ناباروری مهر، سردبیری ماهنامه اش با موضوع دانستنی های پزشکی برای 8 استان شدم، که البته علی رغم پرداخت حقوق 5/1 میلیونی به علت دخالت مدیر مسوول در امور سردبیر ، همکاری با این موسسه را قطع کردم!
تجربهی آن کارهای دیگر به آثار نوشتاری شما هم راه یافته است، از این دست خاطرهها دارید، لطفا رو کنید؟
بله کار روزنامه نگاری و روابط عمومی از نزدیک ترین مشاغل به خلاقیت نوشتاری ست، هر دو کار سبب شده تا با طیف های مختلف مراوده داشته باشم.هر چند شاعری که کارمند باشد، روزگار برایش سخت تر می گذرد، من در دو کتاب اخیرم "کوچه چهرزاد" و "عشق همان اویم است" از آتش ، ایثار، گل ، گورستان و باران رشت در شعرهایم بسیار گفته ام، این ها را مدیون کار در آتش نشانی، فضای سبز، آرامستان، معاونت عمرانی و حمل و نقل، روابط عمومی و امور فرهنگی شورا و شهرداری هستم و سردبیری مجله تاریخی، فرهنگی و اجتماعی گیلان زمین سبب شد در شعرهایم تاریخ زادبومی نقش مند حضور داشته باشد، این ها همه نشان از لطفی بوده که روزگار بر من هموار نموده است.اگر چه مرا خلاف قانون به گورستان منتقل می کنند، هر چند 20 روز هم نشد که در گورستان قدم می زدم تا کارم درست شد، اما این 20 روز سبب خلق چند شعر برجسته به اذعان منتقدان در کارم شد .عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!
مواجههی همکارانتان با شما به عنوان اهل قلم چگونه است، در اینباره از تجربههای ملموس و زیسته بگویید و جای بازگو کردن خاطرههای ناگفته همینجاست!
من اوایل خدمتم، شش – هفت سالی متصدی امور قراردادهای عمرانی و امانی شهرداری بودم، اتاقم در دومین عمارت دیرپای شهرداری(نخستین مریضخانه ی بلدیه) در ساعاتی پر از پارادکس می شد، محمد طلوعی در قسمتی از یک یادداشت به مناسبت 50 سالگی ام که در روزنامه ی اعتماد چاپ شده بود نوشت :
"... قربانِ فاخته را که معلم تاریخمان بود ذِله کرده بودم بس که هر جلسهی کلاس تاریخش بلند میشدم و از همینجور شعرهای ناشعر میخواندم و او هم که خسته شده بود فرستادم پیشِ علیرضا پنجهای.یعنی گفت شعرم را ببرم نشانش بدهم ... یک روزِ آخر بهاری که امتحانهای ثلث سوم را داده بودم، درست وقتی نصفِ حالا سن داشتم دفتر شعرم را زیرِ بغل زدم که علیرضای پنجهای را ببینم. علیرضای پنجهای که فقط یک اسم نبود، کورسویی بود از جهانی دیگر،درِ بازی بود به دنیایی که همهچیز و همهکس اش با دنیایی که تویش بودم فرق داشت. زیر کتابخانهی ملیِ رشت، افشار رئوف را دیدم و دستِ او را هم گرفتم بردم.من و افشار با هم باشگاه ورزشی میرفتیم و او حتا همان ناشعرهایی که من میگفتم را هم نگفته بود(بعدها مجتبا پورمحسن را هم یک روزی همینجور اتفاقی بردیم پیشِ علیرضای پنجهای) از پلههای ساختمانِ شهرداری که بالا رفتیم و روی تختهکوبیها که پا گذاشتیم هرجور تصوری از علیرضای پنجهای داشتم جز آنی که دیدم. علیرضا پنجهای مردِ سی و چند سالهای بود... من و افشار رئوف رفتیم لرزان و دست به سینه نشستیم و بعد از معرفی و دادنِ آدرسِ قربان فاخته که ما را فرستاده و صاحبامتیاز مجلهای بود که پنجهای سردبیرش،دست و پامان را دراز کردیم و چای خوردیم.علیرضای پنجهای گفت «خوب یه چیزی بخون» من با کمی خشکی دهان و ترسِ تازهکارها که شعر میگویند،به دهانِ افشار نگاه کردم و به دستهای پنجهای و یکی از ناشعرهام را خواندم و وقتی تمام شد منتظر ماندم.معلمِ اولِ من،علیرضا پنجهای(از همین لحظهها بود که معلمیِ آقای پنجهای بر من شروع شد همین وقت که ناشعرم را میشنید،همین وقت که صبوری میکرد،همین وقت که قندان را از جلویش برنمیداشت پرت نمیکرد سمتِ من همین وقت که ساعتِ اداری تمام شده بود و به خاطر ما دو تا نوجوان روی صندلیاش نشسته بود) سرش را گرفت سمتِ افشار و گفت «تو چیزی نداری بخونی؟»
افشار گفت دفعهی دیگر میآورد و راست گفت دفعهی بعد با شعر آمد چون علیرضای پنجهای بعدِ شنیدن ناشعرِ من و دیدنِ وضع افشار برای ما از شعر گفت.از سعدی از نیما از نصرتِ رحمانی از محمد حقوقی از رمبو از پاسترناک از ناظم حکمت از نرودا و حتا یک دو جمله از خودش نخواند.برای ما از شعر گفت بی اینکه خودش را توی سرِ ما بکوبد،برای ما از شعر گفت بدونِ آنکه استادیاش را به رخِ ما بزند و راست گفت دفعهی بعد افشار با شعر آمد و راست گفت ناشعر بعدیِ من بهتر از ناشعرِ قبلیام بود"
فکر می کنم با فضا و مناسبات محل کارم به قلم محمد طلوعی در بالا آشنا شده باشید در همین اثنا بود که پس از مدت ها مرا تنبیهی به اداره امانی و سپس معدن شن و ماسه در امام زاده هاشم فرستادند، پس از بازنشستگی متصدی ورود و خروج و بازرسی ساختمان گویی خواسته باشد حلالیت بگیرد به من گفت: این پسره که بیش از بقیه می آمد پیشت، وقتی ازش می پرسیدیم با کی کار داری؟صورتش را طرف دیگر می گرفت و به ما محل نمی کرد من هم چند بار به بازرسی اداره شکایتت را کردم ؛ شهرام رفیع زاده و طاهره صالح پور هم همان زمان جداگانه می آمدند!از کاروان شعر و ادب هم نصرت و نجدی که می آمدند همیشه تعداد کنجکاوان دور و بر اتاق کارم که بی جهت بالا و پایین می رفتند و می آمدند افزوده می شد: لباس ، مو، قیافه و رفتار این آدم ها برایشان عجیب تر از من بود که به واسطه ی اد اری بودن بیشتر مراقب رفتار و کردارم بودم، برخی همکاران با دیدن من شوخی شوخی می خواندند: ماه آبله گرفه بود ، آسمان پر از ستاره بود، من بودم تو بودی و شغال آعو آعو می کرد، گربه کنار دیوار داشت میو میو می کرد و از این جور به قول خودشان به سخره گرفتن شعر نو، در کنگره ی باز شناسی نهضت جنگل چون امکاناتمان کم بود و من نیازمند منشی بودم و اتاقم کوچک طوری که هیچ زنی نمی توانست با رعایت شئونات در آن جا کار کند، صبح ها با اجازه رییس شورا همسرم را با خودم می آوردم تا کمکم کند بعضا تا ساعت 18 با من می ماند یک تکه نان و پنیر می خوردیم فقط، روزهای آخر کنگره تا نیمه شب هم با هم بودیم، بعدها برایم گفتند برخی مسوولان ذی ربط شهرداری گمان می کردند فلانی می خواهد به این روش زنش را استخدام شهرداری کند، به خواهش من بعدها که نامه رسان دفترچه ی تامین اجتماعی همسرم را برد برای تمدید، آن جا بود که فهمیدند همسرم بیمه ی من نیست و خودش بازنشسته است؛ خب زندگی غالب آدم های دور و بر ما عقل معاش محور است، برای آن ها آرمان خواهی و عشق به شهر و باورها افسانه ای بیش نبود، هم از این رو مناسبات ماها برایشان ملموس و قابل باور نبود.
فکر میکنید رشت، شهری که زیستهاید تا چه اندازه در شعرها و سرودههای شما بازتاب یافته است؟
به گفته ی منتقدان بین شاعران من بیشترین شعرها را در وصف زادگاهم گفته ام، رشت برای من همان مرکز جهان است، وقتی در جوانی برای ادامه ی تحصیل به فرانکفورت رفته بودم و بعد از مدت کوتاهی بازگشتم از آلمان و درسم نیمه کاره ماند وقتی هواپیما رو زمین نشست، سریع پریدم میدان آزادی و یک سواری را دربست گرفتم از امام زاده هاشم سرم را بیرون از پنجره کردم و هوای وطن را تا می توانستم کشیدم تو ریه ام. من عاشق رشت هستم، تو جدول در زمان قدیم در مقابل شهر باران می نوشتند بندر انزلی ، من در زمان دبیری کمیسیون فرهنگی شورای شهر و همزمان مسوولیت روابط عمومی آن ، روی پرده های شورا می نوشتم رشت، شهر باران، تا آن موقع کسی رشت را شهر باران نمی خواند الان رشت پر از نام شهرباران شده از تاکسی تلفنی تا ساندویجی، و در اعلان ها دیگر مقابل رشت می نویسند شهر باران! در کتاب عشق اول شعری دارم با عنوان "رشت قدیمی" که در آن یک جوان جنگلی عاشق دختر والی می شود، آن جا عشق را به ایدئو لوژی و مبارزه ارجه تر دانسته ام ، در زمان مسوولیتم به عنوان بنیان گذار روابط عمومی شورای شهر رشت توانستم 8 سال نام گذاری معابر را سامان دهم و ناظر همه ی تندیس های شهر باشم از محمود نامجو بگیر تا شیون فومنی و مفاخرجهان در سبزه میدان مانند پروفسور رضا و سمیعی و بهزاد و اکبرزاده، نیز ناظر و مسبب انتشار دو کتاب درباره ی شهر رشت توسط استاد نیکویه،داوری سرنوشت ساز خیابان فرهنگی علم الهدی و سفارش ساخت چند فیلم مستند و داستانی عمرانی و بازیافت ؛حتی ناگفته نماند سرمقاله ی مجله ی گیلان زمین من نیز نامه ی شوراهای استان به رییس جمهور اسبق می شود که به هنگام بازدید از رشت از او تقاضای احداث آزاد راه رشت - قزوین و راه آهن آستارا، رشت ، قزوین می کنیم، البته در راس شورای اول یک انقلابی فلسفه خواند ه بود که او توانست توسط جذب من از شهرداری به شورا مسبب اصلی این همه خدمات فرهنگی برای شهر شود،خرید کتاب از نویسندگان رشتی، شکستن تابوی عدم خواندن استادان فریدون پوررضا و ناصرمسعودی، نیز خرید خانه ی نخستین شهردار رشت که الان محل شورای شهر رشت است و بازسازی خانه ی میرزا و نجات از دست بساز بفروش هم از این روست،همزمان با کار شورای اول که اغلب دغدغه ی فرهنگی داشتند شهردار منتخب شورای اول هماهنگ با ما عمل می کرد، هم از این رو توانستیم نخستین همایش بین المللی بازشناسی نهضت جنگل را با شرکت چهره هایی چون زنده یاد اکبر رادی، شمس لنگرودی، ایرج نوبخت و بسیاری از بزرگان عرصه ی پژوهش های تاریخی کشور از ایران و کشورهای حاشیه ی کاسپین _ که تا آن تاریخ در کمتر همایش رسمی حضور یافته بودند _ در دو تاریخ گرد هم آوریم؛ نمایشگاه بی نظیر اسناد گردآوری شده ی نهضت جنگل و نمایش نخستین نقشه ی رنگی شهر رشت به سفارش ناصرادین شاه ترسیم شده توسط افسر توپخانه ذوالفقار خان مهندس و عکس های قدیم رشت از مزایای این همایش در بخش نمایشگاهی آن بوده است،
تصویر کلیشهای از نویسندهها نزد مخاطبها وجود دارد، شما هم از آن آدمها عبوس، سیگار به دست لای یک عالمه کتاب هستید، یا ورزش هم میکنید؟
نه آدمی خلقیات متنوع دارد و همیشه یک جور که نیست، باور کنیم ، یک شاعر می تواند هم روزنامه نگاری جریان ساز باشد ، هم کارمندی موثر، هم پدری موفق و همسری وفادار و شهروندی مسوول باشد.من در جوانی تا قهرمانی کشتی در استان پیش رفتم، شنا را دوست دارم، فوتبال محلی بازی کرده ام، و الان هم یکی از کارهای تقریبا همه روزه _به جز روزهای نامساعد جوی_رفتن به پارک و ورزش و حداقل پیاده روی به اتفاق همسرم است. سیگار و مخدرات مجاز و غیر مجاز هم دردی از درد بی درمان جماعت قلم ورز درمان نمی کند، باور کنیم نویسنده و شاعر و هنرمند با ورزش خلاق تر عمل می کند، چون ماده ای هنگام ورزش ترشح می شود که موجب آرامش می شود، به اندازه ی کافی در روزگاران ما انواع آلاینده ها زندگی سالم مان را به مخاطره می افکنند. باری آن زمان بزرگی که بر شانه ی کسی جا خوش نکرده باشی! تو حق نداری چون قلم بدستی همه ی لذایذ خانواده را تباه کنی و تنها به خود و جاودانگی ات بیاندیشی!
تفریحهای معمول و مورد علاقهتان چیست، مثلا برای گردش،پیادهروی و هواخوری کجا میروید؟
من عاشق تفریح و گلگشت در ارتفاعاتم ،تابستان ها ، آخر هفته با خانواده و دوستان خانوادگی به ییلاق و ارتفاعات ماسال و ماسوله و دیلمان می رویم وگاه هم کنار دریا و شب هم اطراق می کنیم، بقیه ی روزها هم به پارک و خیابان های شهر می رویم ، به کتاب فروشی ها هم سر می زنیم ، برای دیدن فیلم و موسیقی یا شرکت در مراسم شعرخوانی هم. تا لازم نباشد بدون خانواده و همسرم در جایی حاضر نمی شوم.این ها همه ی زندگی این روزهای ماست.
یکی از دم دستیترین رویاها و خیالهایی که با آن گاه خودتان را سر گرم میکنید، چیست؟
که بتوانم با همتی ویژه بازگردان قرآن را به اتمام برسانم کاری که یک جزءش را سال ها پیش انجام دادم و بقیه را خواستم زمانی انجام دهم مانند اکنون کهو شایبه انگیز نباشد فکر نکنند برای خودشیرینی و حب جاه و مال چنین کرده ام، من در دهه ی شصت وقت بسیاری روی کتاب های آسمانی گذاشته بودم در مصاحبه ی پنج صفحه ای مجله ی گردون درمهر 1370 نیز بر این تلاش تذکاری داشته ام ، و این که رمانم تمام شود و خیلی دوست دارم چون جنبه ی سریال سازی خوبی دارد از آن سریال بسازند ، دوست دارم در هر کاری جریان ساز و صادقانه رفتار کنیم ، هیچ راهی جز درستکاری ما را به رستگار ی نمی رساند!
اخیرا دو مجموعه شعر از شما منتشر شده است، بعد سالها، کتابهای «کوچه چهرزاد» و «عشق همان اویم است»؛ زندگی شخصی شما در شکلگیری این نگاه عاشقانه در سرودههایتان چقدر موثر بوده است؟
بسیار زیاد، آرمان خواهی، اعتدال درتجدد طلبی، وطن دوستی، قانون مداری ،فداکاری ، نیکو کاری ،عشق، حقیقت و تعهد به جامعه و انسان و انسانیت دغدغه های من اند، اگر بین شعر شاعر و زندگی اش فاصله بیفتد ، یعنی تاثیر متقابل در هم نداشته باشند، شاعر ول معطل است،عشق برای من یعنی صداقت،من آرمان خواهم،سعی می کنم دروغ نگویم، برای دشمنم هم آرزو می کنم روزی دریابد که می توانستیم یکدیگر را دوست داشته باشیم، حتی برای دشمنم آرزوی نابودی نمی کنم،نمی گویم گناه نکرده ام،اما تلاش دارم از گناه دور باشم و با عشق زندگی کنم، زندگی با عشق آدمی را از گناه دور نگه می دارد، در کتاب برشی از ستاره ی هذیانی که شعرهای دهه ی شصت مرا در خودش گردآورده ، گفته ام: هرگز شبی بی عشق به سر نبرده ام! عشق ابتدا با من زمینی بود، سال هاست که دیگر در آسمان ماءوا دارد.
___________________________________________
*متن کامل مصاحبه را اینجا می خوانید، متن روزنامه تلخیص شده است.
هفته نامه ی صدا: نام سپان یحیی ست، علی رضا پنجه ای
علی رضا پنجه ای
شاعر و منتقد ادبی
نامِ سپان، یحیی ست
سپانلوهفته نامه ی صدای آرمان خواه
هفته نامه ی صدا،یکشنبه 29 اردی بهشت 94 ، ص 81نسل پس از مشروطه، نسلی آرمان خواه بوده است، تا شهریور بیست که فضای سیاسی بازی داشتیم و پس از آن که خفقان و آزادی نسبی گاه این بر آن می چربید و گاه آن به این ، رفته رفته جریانات مختلف فکری یارگیری کردند و همیشه برای یارگیری شاعران و روزنامه نگاران به واسطه ی اعتمادی که مردم از دیرباز به قلم ایشان داشته اند و رسالتی که برای لابد شاعر و ایضا روزنامه نگار قایل بودند رو می آوردند .
نسل سپانلوی 75 ساله و من 54 ساله مشابهت هایی با هم داریم و کج دار و مریز از این دست هستیم ، اگر چه درزمینه ی آرمان خواهی نسل او پیشکسوت ماست اما در هر حال آرمان خواهی و روشنفکری در نهاد ما رخنه کرده ، پس لابه لای کارهای مان نمی شود این وجه را نادیده انگاشت: برشت، لورکا، ریتسوس، حکمت، درویش، قبانی و...شاملو از این دست بودند و البته فرخی ها و عشقی ها و عارف های وطنی نیز در مشروطه که بیشترشان شدند و یاد و نامی در تاریخ و شیوه های هنرشان ماند و بس و دیگر...نوبت به دیگری ست...کیست این دیگری؟ چه تعداد دیگر داریم از این نسل آرمان خواه انقلابی؟ زمانی که دیگر وقت انقلابات سپری شده و رفرم و لابی گری در صدر نشسته است؛
محمد علی سپانلو در دهه هایی که جریانات فکری به خصوص چپ یارگیری پر و پیمانی را تدارک دیده بودند، همچنان خود را نزدیک ملی گراها می دید که لااقل بهشان از خدا بی خبر نمی گفتند، و بیگانه پرست، و متهم نبودند که منتظر دستور برادران شمالی اند! سپانلو در کنار حقوق دانی و زبان دانی اهل پژوهش و داستان نویسی هم بود و فعالیت آرمانخواهانه و روشنفکرانه اش حد تعادل را می پیمود و به خاطر خدمات بسیارش در معرفی ادبیات نو فرانسه مانند ترجمه ی آثار آپولینروکاموو... از فرانسه نشان شوالیه گرفت. آزادی های مصرح در قانون اساسی را همواره پی می گرفت ، او همیشه با تندروی و فعالیت بیرون از محدوده ی قانون حتی در کانون مخالف بود، شاید به سبب قانون دانی اش سعی می کرد شهروند مقیدی به قانون اساسی باشد، همان قانونی که هر گونه فعالیت دیگر اندیشان را به شرط مخل نبودن برخی ملاحظات مشروع می داند.
حالا چند سالی ست که رفته رفته از خیل آن آرمان خواهان و روشنفکران دارد کاسته می شود، بدل کاران عرصه ی شعر و حیات روشنفکری با یکدگر هم پیمان شده اند، و بنای نفوذ در نهادهای مستقل نهاده اند، آسیب شناسی جدی ای که باید مراقب آن بود و از آن غافل ننشست. این مهم بر نسلی ست که به اصالت کانون نزدیک تراست، هر چند برخی معاذیر سبب شده تا کانون سیر قانون مند خود را نتواند بپیماید و یا حتی زیر چتر آسایشی به رایزنی بپردازد، تا لااقل دامن خود از این دست بدل کاران و فرصت طلبان بپیراید و حد تعادل پیشه گیرد و خود قانون مند سازد،چه را که بودن قانون نیم بند از نبود قانون به تر است.باری جای سپانلو به عنوان یکی از یاران دیرپای کانون خالی ست!
تجویز دکتر عسکری
زنده یاد بیژن کلکی تعریف می کرد: پیش از شاملو با منوچهر شفیانی که سردبیر خوشه بود همکاری داشت، گویا او و بهرام اردبیلی مصاحبه ای با سپانلوی جوان تدارک می بینند و با منوچهر شفیانی قرار می گذارند که عکس او روی جلد بیاید، همین طور هم می شود، شب مجله را می بندند، که صبح برود برای چاپ، نشریه که به دکه های مطبوعاتی می رسد می بینند خوشه آمده و روی جلد به حای عکس سپانلوی جوان عکس درشکه دارد، گویا دکتر عسکری مدیر مجله سرخود این کار را بدون مشورت با سردبیر می کند به بهانه ی آن که او هنوز جوان است و برایش زود که عکسش روی جلد بیاید؛÷ کما این که تاریخ نشان داد کلکی و شفیانی راست می گفتند و ادبیات جای دوراندیشی های از نوع دکتر عسکری نیست و چه بسا نا به هنگامی ها و پدیده ها هستند که ادبیات سازند. بنابراین پیشنهادم به دوستانی که آن شماره ی خوشه را در کتابخانه دارند این است که تصویر جوانی سپانلو را به آن بچسبانند تا حقیقت به تاخیر افتاده محقق شود و هم چنین موجب شادی روح کلکی ها و شفیانی ها شوند و مایه ی شرمندگی دکتر عسکری ها ! باری...
در مراسم نکوداشت نصرت
هماهنگ با خانواده ی نصرت قرار گذاشتیم راس ساعت در جلسه ی نکوداشت نصرت در تهران حضور به هم رسانیم: محمود نیکویه همراه خانواده ی نصرت پوری خانم و آرش به خانه ی تهران نصرت رفت و من اما در پی امور نشر آثارم بودم، در جلسه یکهو متوجه شدم شیون فومنی هم آمده چند شعر بخواند برای نصرت، حسن پستا نویسنده و مترجم ادبیات داستانی مجری بود، پس از معرفی زندگی و آثار نصرت توسط نیکویه، پستا چند بار کاغذ را به چشمانش دور و نزدیک کرد و نام شیون فومنی را با غلط خوانی بخش اول نام مستعارش اعلام کرد، نه شیون که یعنی فریاد به فتح سوم بلکه شیون بر وزن دیون خواند طوری که گیلکان جلسه زدند زیر خنده،چون شیون را حتی مغازه دارها و رانندگان تاکسی هم می شناسند؛ در هر حال کتابی به نام واژه های نو هم خریده بودیم تا حاضرین به یادگار امضا کنند، وسط های جلسه بود که سپانلو به همراه غزاله علیزاده وارد شدند، غزاله تیکه می انداخت از دور به نصرت و سپانلو تلاش می کرد مانع او شود، شاید به دلیل این که می ترسید نصرت که در طنزپراکنی شهره بود، چیزی بگوید و غزاله دلگیر شود، چه آن روزها غزاله درگیر افسردگی بعد از عمل سرطان اش بود و سپانلو تمام وقتش را به او اختصاص داده بود، شاید که دریافته بود چه قدر توان ضربه وارد کردن به خود را دارد، من شعری که برای غزاله گفتم و در گردون یا آدینه چاپ شد و بعد در مجموعه ی عشق اول(چاپ اول83،چاپ سوم1390)آمد را بر اساس حالات همان روز غزاله گفتم. شب خوبی بود، یادم است قاضی ربیحاوی هم بود که من برای نخستین بار می دیدمش.خوش و بش نصرت و سپانلو به عنوان دو تهرانی حال و هوایی دیگر داشت.
گفت و گو با هنر و ادبیات کادح
"شرکت در تاریخی یگانه "عنوان گفت و گوی من با سپانلو در ویژه ی هنر و ادبیات کادح بود، یادم است دو هفته تمام وقت گذاشتم برای این گفت و گو ، باری خوشحالم از اين كه در هنر و ادبيات كادح مصاحبه ي خوبي با سپانلو داشته ام آن زمان که من عضو شوراي سردبيري هنر و ادبيات كادح بودم به همراه بهزاد عشقي و مرحوم محمد تقي صالحپور كه پيشكسوت و بزرگتر ما بود. از ما بين 3 شعر ارسالي كه بايد همراه مصاحبه چاپ مي شد شعر تازه سروده شده ي " نام تمام مردگان يحيي است" را براي چاپ برگزيدم. خوشحالم كه اين شعر همراه مصاحبه ام با سپانلو براي اولين بار چاپ شد چرا كه از شعرهاي ماندگار شعر فارسي ماست.
در جلسه ای منزل محمد خلیلی وقتی زیر لب خواندم :کسی نیست بردارد این گوشی منتظر را/کسی نیست از جا بجنبد/بگوید که پس سهم من کو؟"منظومه ی خانم زمان"
وقتی این تکه از خانم زمان که یک ماهی می شد تازه منتشر شده بود را برایش خواندم درست در صندلی بین او و براهنی قرار گرفته بودم، تعجب کرد که پاره ای از شعر تازه منتشر شده اش را از حفظ خوانده ام. او را یاد مصاحبه ام با او برای کادح انداختم این که مطالعات گسترده ای برای گفت و گو با او در ویژه ی هنر و ادبیات کادح روی شعرها و عقاید و مقالاتش کردم، که گفت مصاحبه ی خوبی شده بود، یکی از بهترین مصاحبه هایی که با من شد، من هم گفتم شما از معدود شاعران با فرهنگ و خوش مصاحبه هستید که هر مصاحبه با شما بر فرهنگ مصاحبه کننده می افزاید و کلا می دانید چطور مصاحبه پس دهید .
در کارگاه شعر خانه ی فرهنگ گیلان
در دهه ی 80 دوره ای که مسوولیت کارگاه شعر شاعران 5 شنبه ها همیشه ی خانه ی فرهنگ گیلان با من بود، 10 شهریور 87جلسه ای را اختصاص دادیم به بررسی اشعار و زندگی محمد علی سپانلو قرار شد دوستان در باره ی آثارش مطالعه کنند و من نیز مختصری در باره ی زندگی و آثار او سخنرانی کنم. ، پیام او را هم برای جلسه گرفتیم که توسط من بازخوانی شد، در آن جلسه در باره ی سپان لو گفتم: در آثار شعري او شما چهره ي يك جامعه شناس و يك كارشناس خبره ي جغرافياي شهري را مي بينيد. او با تمام كوچه پس كوچه ها، آداب و رسوم تهران و تهراني هاي اصيل آشناست. در شعر سپانلو ما گرد و غبار نشسته بر چهره ي واقعي تهراني كه اكنون تهران غربتي ها و مهاجران است تا تهران تهراني ها را زدوده شده و شفاف مي يابيم. شعر سپانلو اگر مي خواهد تصويري بيافريند اين تصوير با تخيل ويژه و دست نيافتني و انديشه اي برآمده از جامعه شناسي، جغرافياي شهري و تاريخ نگاري همراه و ادغام شده است.در واقع سپانلو بعد از نيما اشكال ديگري از افسانه را در منظومه ها پي گرفته و به نوعي منظومه ي افسانه را در فرم ها و ساختار بديع تري ارتقا بخشيده است. اگر چه افسانه ي نيما از تخاطبي عاشقانه و دراماتيك برخوردار است اما سپانلو وجه دراماتيك را در بيان عشق با تخاطب تاريخي و نه عاشقانه ارايه مي دهد و اين از وجوه تمايز منظومه سرايي نيما و سپانلو است.اگر چه در دهه ي هفتاد بعضاً مدعي چند صدايي و پلي فونيك شده اند اما طرح اين موضوع با نيما آن هم در شعرهاي دراماتيكش و منظومه هاي سپانلو به يك شوخي يا فرصت طلبي كه از جهل و عدم شناخت مخاطب جوان سود مي جويد بيشتر شبيه است ، مخاطب بدون غور جدي در شعرهاي سپانلو به هيچ وجه با تورق نخواهد توانست با شعرهايش كنار بيايد، چرا كه بر شعرهاي سپانلو عقلانيت حاكم است، عقلانيتي كه همه ي عناصر شعري را كه مي تواند در جذب مخاطب به شعر كمك كند گرد خود انسجام مي بخشد و بر خورداري از شعر سپانلو تنها در گرو تلاشي ست كه براي شناختن جهان شاعر، زندگي و طرز تفكر او در شعر از خود نشان مي دهيم، شعر سپانلو به واسطه ی نیاز مخاطب به نشانی و آدرس و پیش شناخت و در کل پیش نیاز به فرهنگ و اطلاعات، برای دریافت شعر ، دير به دست مي آيد اما اگر به دست آمد به اين زودي ها از دست نمي شود. و پر باری وزینی از پس خوانش شعر دست خواننده می آید، گویی شما در باره ی شاه نامه شعری می خوانید که نیازمند شناخت پرسوناژها به عنوان پیش نیازید ، شما پس از دریافت شعر تجربه ای وزین برخواهید گرفت از این خوان فرهنگی طوری که هرگز لذت خوانش آن از دست تان فرو نخواهد شد.
مجله ی تجربه:شکنجه ی جانم،گزارشی از نامه ی مایاکوفسکی به لی لی برک،علی رضا پنجه ای
علی رضا پنجه ای
گزارشی از نامه ی مایاکوفسکی به لی لی برک
برای یکی از مجلدات مجله ی گیلان زمین که سردبیرش بودم شماره ی 5تا 8 تابستان - بهار 75-74 ، به دکتر ایرج نوبخت مترجم آثار یاشار کمال و ناظم حکمت که به دو زبان ترکی استانبولی و فرانسه مسلط ترجمه می کرد و در حلقه ی نویسندگان مورد وثوقم برای همکاری بود، تلفنی سفارش ترجمه ای خاص دادم ! یادم است برای نخستین بار با بهزاد عشقی سال 65 یا 66 رفته بودم منزل دکتر ایرج نوبخت ؛حالا به او زنگ زدم که عصر می آیم دیدنت، عصر شد و با دکتر رفتیم کتابخانه اش دکتر بین کتاب های متن فرانسه می گشت که من توانستم روی جلد کتابی به گمانم در قطع پالتویی را بخوانم عنوان کتاب بود:Mayakovski .
مایاکوفسکی ، انا آخماتوا، یوگنی یوفتوشنکو، پوشکین و چندتایی دیگر که نامشان در خاطرم نیست را بین شاعران زبان روسی می شناختم و با آثارشان آشنا بودم حتی می دانستم مایاکوفسکی شاعری آینده نگر و فوتوریست است و شرکتش در جبهه و شعرخواندنش در سنگرها و میادین شهر و کوچه پس کوچه ها و کافه ها را به یاد داشتم، این که آن قدر در قفس اتحاد شوروی خود را حبس شده دید که با یک گلوله به زندگی خود پایان داده بود این ها را می دانستم از او که اگر چه انقلابی بود اما در کنار انقلابگری از شعر پیشرو دور نماند و در شعرهایش ضرباهنگ دیگری در اوزان و قالب های شعر شوروی ایجاد کرده بود.
دکترنوبخت از اطلاعات خارج از متن خود گفت تا افزون بر آشنایی ام با وجه شعری مایاکوفسکی از حواشی زندگی اش نیز باخبر باشم از حافظه چیزهایی نیز گفت این که اوسیپ همسر لی لی برک وقتی با مایاکوفسکی آشنا شدند.. ناشر مهمی بود و زمانی که کسی حاضر به چاپ ابر شلوار پوش نبود او آن را برای مایاکوفسکی چاپ و منتشرش کرد، .مایاکوفسکی لی لی و اوسیپ را با بوریس پاسترناک، گورکی و چند تایی دیگر اشنا کرد. هرشب با هم ورق بازی می کردند، زندگی مایاکوفسکی و آسمان جلی هایش پس از همخانگی اش با" اوسیپ" و" لی لی" تغییر اساسی کرده بود، جمله شعرهایش را نیز پس از "ابر شلوارپوش" برای عشقش" لی لی" نوشت ؛ .او در ادامه گفت:" لی لی" جایی اذعان کرد که من اوسیپ را دوست داشته ، دارم و خواهم داشت.افزون تر از برادر. بالاتر از شوهر یا فرزند پسر... در واقع آن ها یک خانواده ی سه نفره را تشکیل داده بودند. نامه نیز وسیله ای بود برای ابراز عشق این خانواده به هم وقت سفرهای متعددی که برایشان پیش می آمد
پس از دیدن تیتر Mayakovski روی جلد کتاب در کتابخانه ی دکتر نوبخت دیدم زیرش با خط ریز تر نوشته شده بود Lili brik , s mektup lar توانستم به راحتی بفهمم که منظور از مکتوب همان نامه است که کتابت می شود، بنابراین گفتم نامه هاش قابل چاپ هستش دکتر نوبخت؟ و او گفت قابل چاپش را پیدا می کنیم، بعد گفتم چاشنی نامه دوتا شعر ترجمه ی تنوری ات را هم می خواهم ازش، کتاب را آورد، گفتم عحیب است دکتر که آن ها پانزده سال با هم بودند اما مثلث دوستی شان به واسطه ی یک زن به هم نخورد ، حتی مفهوم جدیدی هم از دوستی و عشق از ارتباطات شان می شد رصد کرد، مگر نه آن که تفکر نخبگان خرق عادت به همراه می آورد، اگر چه چنین مناسباتی نزد دوستان بلشویک و کاتولیک تر از پاپ شاعر آینده نگرو خالق "آمریکایی که من کشف کردم"نوعی گسترش فرهنگ بورژوازی تلقی می شد.
دکتر سپس کتاب را در دست گرفت و شروع کرد به زبان استانبولی آن را خواندن و ترجمه کردن :"لی لی برک همسر مایاکوفسکی در مدخل این کتاب"نامه های مایاکوفسکی به لی لی برک چنین می نویسد:از سال 1915 تا هنگام مرگش، درست 15 سال شریک زندگی مایاکوفسکی شدم. حتی اگر زمان کوتاهی هم از یک دیگر دور می شدیم برایم نامه می فرستاد، بخشی از نامه هایش را در کشورهای بیگانه دریافت می کردم و تعدادی را در مسکو. چه را که هر سال باهم به مسافرت خارج از کشور می رفتیم، گه گاه هم جدا از یک دیگر راهی سفر می شدیم، بعد از سال 1926 (میلادی) مایاکوفسکی برای ایراد سخن رانی به بسیاری از شهرهای اتحاد جماهیر شوروی سفر می کرد، و به هر شهری که می رسید برایم نامه می نوشت ولادیمیر ولادیمیریوویچ نامه هایش را "چن"(نامی برای سگ) امضاأ می کرد و اغلب کنار این امضاء طرح هم می کشید،خودش را به شکل سگ و مرا به شکل گربه.چون که ما بین خودمان همدیگر را چنین خطاب می کردیم. "
این مقدمه را دکتر نوبخت نقل به مضمون ترجمه کر د برایم تا من در جریان نامه قرار بگیرم گفتم تا این جا که مشکلی نبود شما بفرمایید متن نامه را هم بخوانید:
مسکو 24 فوریه 1930(میلادی)
دوستان عزیزم، جانم، عزیزانم، پیشی های یکی یک دونه ام:
به خاطر دو تلگراف و کارتی که فرستادید متشکرم،(نامه برای لی لی و دوست مشترکشان که همسفر لی لی است نوشته شده است) اما فقط همین؟ دلم می خواست انبوهی نامه و تلگراف از شما داشتم،از وقتی شما دو تا با هم رفته اید نمی دانید چه قدر دلتنگم!
وقتی قطار داشت راه می افتاد، "والیا" و "یانیا"دوان دوان به ایستگاه آمدند "یانیا"خیلی ناراحت شد از این که نتوانست تورا ببیند. بی شک به نشانی برلین برای تو نامه می فرستد.
تا این لحظه خبر خاصی نیست. نمایش نامه ی پانتومیم را دادم به سیرک خیلی خوش شان آمد. بلافاصله"موزیک هال"با من قرارداد امضاء کردند.5 تا 12 مارس نمایشگاه هم(این نمایشگاه تحت عنوان" بیست سال تلاش" برای تجلیل از مایاکوفسکی در لنینگراد برگزار شد که خود او نیز شرکت داشت)در لنینگراد برگزار می شود.خود من هم هستم!پریدن قانعش نمی کند و با یک فنی که تازه یاد گرفته بین زمین و هوا صورتم را لیس می زند.
هر دوتان را خیلی می بوسم، شما را دوست می دارم و چشم به راه تان هستم. امضاء "چن"(یک طرف کاغذ) و"بولکا"(طرف دیگر کاغذ) سگ مایاکوفسکی
ولادیمیر در نامه اش بعد التحریر هم نوشته بود:
پیشی!چه می شود اگر یک نسخه ی آلمانی کتاب "150000000"اثر مالیک ورلاگ را برایم بفرستی.
خب متن حاضر البته درست همان متنی است که او بعدها ویرایشش کرد برای چاپ در مجله ، دو شعر "دانشگاه من"و "چون دوستت می دارم" هم همراه نامه و مدخلش چاپ شد.
چیزی که که در این نامه مشهود است نه کاربرد کلمات قصار و عاشقانه که روزمرگی خاص نخبگان است، اکنون و دهه ها پیش هم ندارد ، خود را پیشی خواندن و شکل گربه کشیدن برای خود و شکل سگ برای معشوق پای نامه ها؛ نیز معرفی یک نویسنده و یک کتاب که برای خواننده ناشناس است و مناسبات زندگی مشترک او با معشوق و نفر سوم که دوستش بود و همسر اول لی لی. این که چنین مناسباتی خاص فقط چنین نخبگانی ست آن هم در 1930 (میلادی) یعنی 85 سال پیش، سال ها بعد کتابی دیدم در این باره، نوشته ی بنگت یانگفلت با عنوان "لیلی و مایاکوفسکی" به ترجمه ی علی شفیعی ،چاپ دوم، تهران، 1387 « که در آن آمده بود:«نگت یانگفلت»- تلاش کرده است که با شرح زندگی و بررسی محیط و افراد پیرامون او، به پیچیدگی نگاه «مایا کوفسکی» دست یابد. خود وی جایی در مورد این اثر گفته: «چیزی که مرا غافلگیر کرد، این بود که ببینم چقدر نوشتن از نویسندهای که تصور میکردم خوب میشناسم، دشوار است. من باید از چهار بیوگرافی قطور، تصویر راستین «مایا کوفسکی» و اطرافیانش را بیرون می کشیدم و این کار سادهای نبود "
خالق ابر شلوار پوش در قطعه شعری برای لی لی برک می نویسد: او بسیاری از اشعار ماندگارش را برای معشوقش لی لی برک سروده است :عزیزم/عمرم/شکنجه جانم/عشقم/لی لی/شعرهایم را پذیرا باش /چه بسا /هیچگاه/ هیچ چیز/نسرائیده ام
روزنامه ی ایران، علی رضا پنجه ای،گزارشی اجمالی از روند شعر نو گیلان
سلام. متن امروز روزنامه ایران با توجه به مشکل محدودیت صفحه سبب حذف برخی از اسامی دوستان شاعر دارای کتاب شد شد، علی ایحال اکثریت نوگرایان صاحب کتاب در گیلان اسم شان در این نوشته آمده بود ، متاسفانه نمونه شعر کوروش جوان روح و مریم اسحاقی نیز ماند برای آینده من از ایشان پوزش می طلبم و اما متن اصلی و شعرها که اغلب شان استفاده نشد به دلایلی که عرض شد، در هرحال جناب سلحشور شاهد بر این قضایایند:
علی رضا پنجه ای
گزارشی اجمالی از روند شعر نو گیلان
و گزینه شعر گیلان
روزنامه ی ایران خرداد94 ص 8 اینجا کلیک کنید تا متن چاپی را هم ببینید: کلید کتاب گزینه شعر گیلان زمانی زده شد که از مجله ی گردون مهر 1370 با من مصاحبه کردند، با خواندن آن گفت و گوی پنج صفحه ای مدیر انتشارات مروارید دریافت در صدد تدوین کتاب شعر نو گیلان هستم مدیر نشر گفت که گفت و گو یم را خوانده و از این کتاب استقبال می کند، دی ماه 70"برشی از شعر گیلان" را حروف چینی شده تحویل مدیر انتشارات مروارید دادم، وقتی منتشر شد نام کتاب شده بود"گزینه شعر گیلان" و سال 1374 بود از جزئیات گذشته ، آن دسته شاعرانی که ضمن شرح حال نمونه ی شعرهایشان در این کتاب آمده ، به ترتیب حروف الفبا این اسامی بودند :احمد آرمون، هوشنگ ابتهاج سمیعی(ه.الف.سایه)،مهدی اخوان لنگرودی،ملاحت اسداللهی،محمد رضا اصلانی،اکبر اکسیر،محمد امین برزگر،غلامرضا (پوررجب)بلگوری، منصور بنی مجیدی، عادل بیابانگرد جوان،مسعود بیزارگیتی، فرهاد پاک سرشت، علی رضا پنجه ای، بهروز پورجعفر، اردشیر پورنعمت،محمود تقوی تکیار،حسین جودت، محمد تقی (مسعود) یحیی جوزی، تقی جهان دیده،رحمت حقی پور،ضیاءالدین خالقی،احمد خدادوست، محسن خورشیدی، رضا خوش دل راد،کریم رجب زاده، مهدی رضا زاده، سید محمد رضا روحانی، مهدی ریحانی، کاظم سادات اشکوری،احمد سعیدزاده،یزدان سلحشور،جواد شجاعی فرد، بهمن صالحی، سعید صدیق،کامبیز صدیقی، ایرج ضیایی،علی عبدلی، محمود طیاری، میر احمد فخر نژاد(شیون فومنی)، مهرداد فلاح،احمد قربان زاده،رقیه کاویانی(سیما)، علی رضا کریم، جعفر کسمایی،محمدتقی جواهری گیلانی (شمس لنگرودی)،غلامرضا مرادی صومعه سرایی، رضا مقصدی، محمد حسین مهدوی سعیدی(م.موید)،عنایت نجدی سمیعی،بیژن نجدی لاهیجان،احمد نوری زاده،نادر نیک نژاد، محمد جعفر واله،بهروز وندادیان. شعر برخی از شاعران که یا غیر گیلانی بودند و یا شعرشان در این جا رشد نکرده نیز در کتاب نیامد : احمد شاملو(الف بامداد)،دکتر عطاء الله فریدونی، نصرت رحمانی، بیژن کلکی، نعمت اسلامی، حمیدرضا شکارسری و... :باری حالا از من خواسته شده از 24 سال بعد بنویسم که بشود به این فهرست 54 نفره افزود، هر چند پسرم مزدک به سفارش حوزه ی هنری گیلان آن دسته شعرهای شاعران سپید سرای گیلان که دارای کتاب بودند را در 518 صفحه سال 1388 با عنوان همه ی درخت ها سپیدارند را منتشر کرد.حرکت جمعی شاعرانحرکت جمعی شاعران از نقاط فرضی پراکنده و متنوع به نیت دگردیسی در کالبد شعر و گذر از طرز شاملویی و حضور چشمگیر شاعران گیلان در این میان به واسطه ی برخورداری از نشریات تخصصی هنر و ادبیات و در راس آن ها روزنامه نگاران کاربلد و متخصص و نامدار و برخورداری از سخت افزارها و نرم افزارها و امکانات دنیای مجازی و اینترنت اگر چه از سایر نقاط ایران کم رنگ تر نبوده بلکه پر رنگ تر هم بوده است .بنابراین واقعیت این است که شعرگیلان از دهه ی 70 به نوعی با حضور در عرصه های شعر پیشرو و پیشنهاد دهنده گی وجهه ی موثری در شعر ایران داشته است، شعری که از آن به عنوان شعر دهه هفتاد نامبرده میشود، شامل طیفی از آثار شاعرانی است که نه لزوما از اواخر دهه ۶۰ و یا اوایل دهه هفتاد نوشتن و انتشار اشعارشان را آغار کردند، بلکه نمود پختگی کارشان در این دهه مطرح شدهاست. اقلیم سر سبز گیلان البته در شعر بسیاری از شاعران این خطه تاثیر غیر قابل انکاری گذاشته است به همین علت بسامد کلماتی چند نسبت به سایر نقاط کشور در این منطقه بیش تر بوده است مانند:باران، جنگل،شالی و سایر عناصر زادبومی این منطقه و البته در صد بالای سواد و برخورداری از مظاهر مدنی –فرهنگی مانند انجمن نسوان، دومین کتابخانه ی ملی کشور، مهد تیاتر ایران، اعلام نخسیتن جمهوری توسط کوچک جنگلی، نخستین آموزشگاه زبان های خارجه، قطار شهری، نقش دروازه ی اروپا را ایفا کردن نیز برخورداری از نشریات تاثیر گذار بعد از انقلاب، مانند ویژه های هنرو ادبیات نقش قلم، کادح، و نشریات مهم گیلان زمین و گیله وا که در تداوم نشریه دامون پیش از انقلاب به عنوان نشریه ی گیلکی زبان منتشر می شد و در راس همه ی این نشریات روزنامه نگاران نامدار و کاربلد فعالیت داشتند و به لحاظ کمیت نیز برخورداری از 129 نشریه بر اساس آخرین آمار رسمی اعلام شده توسط مدیرکل اداره ی فرهنگ و ارشاد گیلان از مهم ترین ملاحظات رشد فرهنگ و هنر در ولایت باران محسوب می شده است.شاعران نوگرای دیگر آن دسته از شاعران که رفته رفته صاحب کتاب شدند و شعرشان نیز پس از سال 70مطرح شد یا سهوا از قلم افتاده بودند یا پیش از دهه ی شصت درگذشته بودند یا شعرهای نویی از ایشان در دسترس گردآورنده و دوستان نبود و صرفا از ایشان تنها یادی شده و یا قطعه شعری آمده و یا حتی شعری که همسنگ سایر شاعران باشد از ایشان انتخاب نشد و ناگزیر نامشان از کتاب حذف شد ، چه را که نیت و معیار گردآورنده نشان دادن سطح شعر شاعران نو گوی گیلانی در دهه ی شصت بود و نه تذکره ی شاعران، پس این موقعیت را مغتنم شمرده و اسامی شاعران نوگو را در این نوشته کامل تر می کنم: دکتر مجدالدین میر فخرایی( گلچین گیلانی) ، دکتر علی فروحی، محمود پاینده،دکتر سیروس شمیسا،حیدر مهرانی، ،محمد تقی صالح پور(ژینوس)،فرهنگ پور امید،مهدی نوش آذر،طاهر غزال، علی خداجو،تیمور گورگین، محمدامین لاهیجی (م. راما)، احمد نیکو صالح،محمد علی اخوت،محمد نوعی،حافظ موسوی، خسرو گلسرخی، هوشنگ بادیه نشین، مهین خدیوی ، عباس مهری آتیه، علی اکبر مرادیان گروسی(بوسار) ، علی فرزاد خوشه چین، علی خیزاب،جعفر خادم، بهاره رضایی،حمید رفیعی، آرش نصرت اللهی، سید علی میرباذل،منوچهر هدایتی خوش کلام، هما رفیعی مقدم، حسن رمضان علی پور، علی عبدالرضایی(البته پس از رفع سوء تفاهمات ناشی از سرقات او از سایر شاعران)،شهرام رفیع زاده، دکتر سینا جهاندیده،کوروش رنجبر،سجاد صاحبان زند،طاهره صالح پور،محمد طلوعی،مجتبی پورمحسن،مهرگان علی دوستی، کروب رضایی،الهام کیان پور، عباس گلستانی،ستار جانعلی پور، مهین صدری،جلال افرا، سروش محبوب یگانه، داوود ملک زاده، کوروش منجمی،مازیار نیکفر، مرتضی نوربخش ، دکتر پیمان نوری،مازیار نقش جهان، علی رضا فکوری،تیرداد نصری،محمد حسن یعقوبی،علی محمد مسیحا،اسماعیل مهرانفر، رضا ترنیان، مهین خدیوی،سیدرضا دمانکش،مسعود رضایی خلیق،فروغ دبیری،آزیتا حقیقی جو، فاطمه حق وردیان، مزدک پنجه ای، محمد اسماعیل حبیبی،سینا جهاندیده، سیامک عشاقی، حامد بشارتی، یعقوب عباسی،، مرسده عباسی،صمد جامی، شهروز تقوایی لنگرودی، هادی آبرام، منوچهر آتشک، حمید آقاجانی پور، حمید رضا اقبال دوست، مهرداد پیله ور ،محمد اکبری، شهرام مقدسی، ساسان ایمن آبادی، محسن بافکر لیالستانی،فتاح پادیاب، کبری پاریاو،علی پورحسن آستانه، یونس رنجکش، حسین رمضانی، محمد رمضانی ، مرتاض هجری، آرمان میرزا نزاد،شهرام پور رستم، حامد پور شعبان،فخرالدین پورنصر(نصری نژاد)، ابراهیم شکیبایی لنگرودی، جواد پور نصیری، زهرا پرکار،نسرین موحدیان، اسماعیل محمد پور، هاشم نبی زاده، نیما فرغه، سید رضا دمانکش ،کاوه روحانی، ملک ابراهیم امیری، میترا اسماعیلی،مجتبی تقوی زاده، شیرزاد حسنی ،افشار رئوف، آزاده بشارتی، شهین بارور، مسعود اصغرنژاد بلوچی،جلال علوی، کبری( مژگان) اکبری، حسین پورنجفی،قاسم پهلوان، دکتر مریم اسحاقی،سید احسان نقیبی جلالی، اسماعیل نجمی ، یاور مهدی پور،فرامرز نجدی،حسین نوروزی پور، رضا (مهرداد)مدد، فرامرز محمدی پور، سید فرزام حسینی،عبدالرضا رضایی نیا، آرش فهمیده، علی فکری نژاد، اباذر غلامی، حسین طوافی، فرزین فخر یاسری، سید ضیاء الدین شفیعی، سید علی شفیعی مجید شهرستانی، علی شعبان زاده، زهرا سیوش آبکنار، محمد ابراهیم سمیع، فرهاد رجبی، رهی رضوان ، صبا مرادی، مسلم محمودی، شایان درویشی ،رحمان کاظمی، پایا فرهنگ فر، آریا صدیقی، ریحانه نامدار ، شاهین دلبری و... البته پیش بینی می شود در چنین کوشش هایی همیشه نام هایی از حافظه باز مانند که امید است اگر چه این دوستان پس از انتشار کتاب شرح حال و شعرهای نو 54 شاعر گیلانی آثارشان چه در رسانه ها و چه به صورت کتاب منتشر شد و مخاطبان شعر با دیدن اسامی ایشان نسبت به چگونگی روند کارکرد شعرهای شان وقوف لازم دارند . در این مجال کوتاه به مرور خصوصیات شعر چند تن از این شاعران می نشینیم و در فرصت مغتنم دیگر منتظر تعرفه ی بیشتر شان می مانیم. سینا جهاندیده :در نمونه های شعری سینا جهاندیده که از رساله ی دکترای خود به تازگی دفاع کرده است و در حوزه ی نقد ادبی، حضور موثری در جلسات شعری گیلان به هم رسانیده، همان زیرکی اش در بازیافت مویرگ های هوشمند حسی شعر دیگران را در آفرینه ی شعری خود به کار می بندد، علاقه ی وافرش به نابه هنگامی در مناسبات سوررآلیستی شعرهایش خود می نمایاند:"چیزی نزدیک می شود/کلماتی چون اسبانی/به گوش می ایستند/ترک های رویا /تا انتهای ویرانه می دوند/عقربه ها از نفس می افتند/و ریزش تنهایی آغاز می شود؛ /آنگاه/همه ی معناها می میرند/و تو/ به دنیا می آیی"-همه ی درختان سپیدارند ص144 در برخی از نمونه شعرهای اخیر اما نگاهی صلبی و تک بعدی از استعاره و کنایه به صورت تک موردی و تک بعدی بهره می برد، این گرایش ها به نسبت حتی تک بیت های شعر قدمایی ما بن مایه ای برای ماندگاری ندارند،هشدار گرایش به ساده نویسی که شعر امروز را به روزمرگی و باری به هر جهتی برای بیان می کشاند و هرگز ره به زبانیت کلام نمی برد! مریم اسحاقی: شعر مورد نظر :مریم اسحاقی متخصص کودکان شعری ست که برای مخاطب معمولی به لحاظ سطوح عریان و حسیکش ایضاحی و جذاب و برای طبف حرفه یی شعر ساده و نزدیک به شعر خطی ست ، چه را که اغلب با یک بار خوانش آن همه ی جان شعر خود را تسلیمت می دارد. بنابراین چنین شعرهایی در برابر تاریخ ادبیات شعرهای به یاد ماندنی نیستند، و کمتر در ذهن تاریخ ادبیات می ماند، مریم اسحاقی به شعر ی گرایش دارد که عمدتا حدیث نفس های عاشقانه را با بهره از کنایه و استعاره بیان می کند، شعرهای کوتاه او بعضا به ضرباهنگ هایکو می رسد ، او بیشتر به بیان احساسی و عاطفی توجه دارد تا به لبریختگی و شعر منشوری و بعد پذیر ، بیشتر نشان می دهد که شعرش پیش تر اندیشیده شده است ، چه بسا که شعرش بداهه باشد اما از بس به جز عشق به چیز دیگری نمی اندیشد و این عشق چندان غنی نشده خود را لو می دهد ازپیش و معلوم است که چه می خواهد بگوید. شعر او ظرفیت رسیدن به بلوغ دارد و هنوز وقت دارد تا خود را از قربانگاه ساده نویسی برهاند. به این دو تکه ی چاپ شده در روزنامه ی فرهیختگان نگاه کنید: کلمهای تنها/که شعرش را/گم کرده /منم. یا این شعر:از تشنگی نگو کاکتوس!/از ریشههای خودت بنوش/خارهایت را ببین/سرشار شادمانی گُلها. 19 فروردین 92آرش نصرت اللهی:تصاویر شعری این مهندس عمران تلاش دارد چند لایه نمایانده شود، و در هر کتاب نسبت به دیگری پوست اندازی کند، او اما یک تنه دارد گذشته ی پر بار و از طرفی مملو از تغافل بزرگان آستارا را بر دوش می کشد ، شعرش اگر چه به ساده نویسی شبیه تر است اما لایه ها و شگردهایی دارد که نشان می دهد یارای برونشد از این ساده نگری را دارد، این امید به واسطه ی پتانسیلی ست که در نگاه ریز بین و زیرکانه اش نهفته است. او با نگاهی سوژه محور به جنگ و صلح نگاهی آشنا اما نه رسمی که دیگر دارد، چنین نگاه هایی به واسطه ی سوژه محوری و مضمون سازی در نگاه رسانه ای بیش تر مورد تامل قرار می گیرند، بسایری از شعرهای او قابلیت ترجمه دارند و در ترجمه بیشتر گوشت شکار مورد استفاده قرار می گیرد به جز زیرکی هایش در زبان که در مقابل کل قابل اعتنایی که به دست می دهد، قابل اغماض و چشم پوشی ست.اسماعیل حبیبی: اسماعیل حبیبی شعرهای زیر پوستی می گوید، شعرهایی که رمانسش کم نیست، این رمانس را شاید او از ترانه سرایی برگرفته باشد، در قالبی که رمانس به مثابه ی خون در رگانش جریان یافته است، حبیبی در شعر قدمایی و غزل نو نیز همراه ترانه سرایی طبع آزمایی داشته و نیمه ی دیگر شخصیت او را کارکرد نئوکلاسیکش منقوش می دارد در برابر شخصیت نوجو و نه آوانگارد شعری اش. او از زبان رفتاری آشنا -با کارکردی متغیر -می طلبد، می خواهد دیگر بود شعرش نه در تلو تلو خوردن که در گام هایی استوار اما هماهنگ در ناهمگنی رخ بنمایاند، او در برخی شعرهای پیشینش می خواهد از ترکیب موج نویی در شعرهایش بهره برد، که همین خواستن گاه او را مقلد و گاه اگر چه مقلد اما در پی دیگر شدن نشان می دهد، در کتاب اخیر ما شاهد هم افت و هم خیزش جانانه اش در برخی شعرها بودیم و روند تلاش هایش بیانگر چشم انداز روشن برای شعرهایش است و باید اما باید جدا مواظب باشد تا با ساده نویسی فاصله ی استتیک لازم را حفظ کند.چه را که محتوای رمانتیک شعرهایش بعضا نمود خطی و تک بعدی از شعرهایش می نمایاند!عباس گلستانی:عباس گلستانی که به اقتضای سن و سالش از نسل آرمانخواه است، خیلی زود پس از دفتر اول رفته رفته دریافت که زیبایی شناسی آرمان گرایی ایدئولوزیک جایی در شعر امروز ندارد ، اگر چه آرمان گرایی به تنهایی می تواند سوختبار شعر باشد، او با حضور دیر اما پیوسته ی خود در عرصه های شعر توانست خود را به زیبایی شناسی اکنون شعر نزدیک کند، او در هر شعری نسبت به شعر دیگر پوست اندازی کرده است، بر گذشتن از زبان شاملویی یکی از مراحل دورباطلی بود که به خوبی سپری کرد، اکنون نیز باید مراقب ویروس ساده نویسی که از طرفی به تقلیل عمر شعر و از سوی دیگر به بازدهی گذرای آن می انجامد، باشد.مزدک پنجه ای: مزدک از جمله شاعرانی است که با دو خاستگاه مواجه است؛ خاستگاه اول اشعار مدرن او را دربر میگیرد و خاستگاه دوم اشعار آوانگارد اوست. او در حوزه تغییر لحن و چندصدایی مثل شعر «از خود بیگانگی» درکتاب بادبادک های روزنامه ای (نشر نصیرا 1393) اما در پارهای از مواقع مخاطب با شعرهایی خطی هم مواجه میشود. مثلا در شعر «از خود بیگانگی» شما با روایتی سیال ذهن روبهرو هستید. این شعر نوعی خرق عادت است. مزدک سعی دارد پیشنهاددهنده باشد و میل به تجربهگرایی او بسیار زیاد است. سعی میکند شعرهایی چندصدایی با فرم خاص خود بنویسد. هرچند در دهه 70 ما مدلهای زیادی از شعر چندصدایی داشتیم اما شعرهای او چندصدایی- دیداری و از نوع و گونه ای دیگر است. در شعرهای کوتاه، مزدک سعی میکند نگاهی فلسفی داشته باشد اما هنوز به فرم دلخواه نرسیده است. در واقع شعرهای کوتاه او دقایق اندکی از زندگی را در پهنه خود دارند. تلاش مزدک در شعر ستودنی است اما حرکت او از فضای مدرن به آوانگارد همیشه مطلوب نیست خاصه وقتی میخواهد با ورود ضربالمثل ها تغییر وضعیت دهد و تضاد را نشان دهد، میبینید که نتوانسته شایسته عمل کند. کوروش جوان روح:کوروش جوانروح از شعر قدمایی آغازید و به شعر نو روی آورد، او در برخی شعرهای کوتاه خود توانسته به ایجاز و بیان قابل اعتنایی برسد، جوان روح خود را در شعر رها می کند، تا جایی که اسب سرکش خیال پردازش افسار نگسلانده و قابل کنترل است مخاطب از این ترک تازی لذت می برد، اما وقتی که به جای میدان و پیست توسن سرکش شعرش میدان به زیر پا نهاده و دروازه به هم ریخته و هر گوشه ای شیهه ای و رم کردگی، آن جا دیگر اختیار از کف نهاده و نه شاهد هنرنمایی او و نه توسنش هستیم بل آشفتگی و شلوغی میدان درهم و برهم است که ذهن ما را از سر نگرانی معطوف خود می دارد، توسن شعر او اما از سویی نمی خواهد اسب درشکه باشد یا اسب چاپار، او می خواهد اسبش اسب کارزار و چوگان باشد که رسم بازی و نبرد بداند. سختی شعر او اما هر چه به قدرت سوارکاری او تکیه کند بیش تر در ذهن شعر می ماند، سوررآل شعرش نباید با اسکیزوفرنی اشتباه گرفته شود، چه را که شعر او اگر چه شعری تجربه گرا و متمایل به آوانگاردیسم است اما مرز بندی هوشمندانه ی او را نیز طلب می کند، اوتلاش دارد از روانشناسی بیشترین بهره را برای خلاقیت شعری ببرد طوری که تحقق ضابطه مند این مهم بیشتر نیازمند تامل و درنگ او برای گرفتن ویزای شهروندی شهر شعر توسط عناصر مرتبط به روانشناسی است. رضا ترنیان:رضا ترنیان سال هاست در قزوین کار می کند اما رابطه اش با ولایت و ولایت نشینان را رها نکرده است، شعر او کمترین تاثیر را از جریانات جوشنده بر گرفته اما وقتی مرور می شود با عناصری مواجه می شوی که به تو می گویند اگر چه دغدغه های ذهن و زبان شاملو هنوز در شعرهای ترنیان هست اما زبانش زبانی بالغ است طوری که احساس نمی کنی او جریانات شعری دهه های اخیر را بی رهتوشه از سر گذرانده، بل که می بینی او هیجانات تجدد را به عقلانیت بدل کرده و شعرش از تازگی دارای چهارچوب متعادلی برخوردار است، زبان شعرش در محدوده ی شعر نه طرز شاملویی و موسوم به سپید بلکه منثور در تردد است.زبان شعرهایش نیز پر از گزاره های زادبومی نوشده است، یعنی نوستالژی ( تاسیانی) زادبوم شعرهایش را رها نمی کند و اگر از عناصر اقلیمی شمال می گوید با تصرف در زبان اگر چه حرفش را می زند منتها به زبانی دیگر"یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/از هر زبان که می شنوم نامکرر است."لسان الغیب حافظ شیرازی____________________نمونه شناخت نامه و شعرهای ارسالی:____________________خودنوشت:محمد اسماعیل حبیبی متولد 1352 شهر بره سر رودبار ساکن رشتمجموعه آثار:تسلیت به خودم 1382 انتشارات حرف نو رشتسطر های شیشه ای (مجموعه ترانه) 1382 حرف نوبا رانداز اندوه 1388 نشر ایلیا رشتفراموشی در راه است 1392 ایلیادر دست انتشار:دست های تو شایعه نیست نشر ایلیا رشت« *لب خوانی* »توی هر *آغوشی*آغوش دیگری استبا هر دیگری، یکی دیگرتو رویایِ گم کرده ای خواهی داشت- تمام عمر-دست های گم کرده ای ،با خواب دست هایِ دیگریکه خواهی دیدمن اما با هر آغوشیتوی آغوشِ تو خواهم بودبی تابِ لب خوانی هایِ نا تمامِ تومی دانم کسی از مردن ات زنده بر نمی گرددگاهی دست های ناباورم را خواب کناین دست هااز آغوش تو کم نمی شوند« *از تو* »از تو این جا پیراهنی باقی نیستحتی اگر هم بودبه من نمی آمدپوستی سبزهدلی تنگ...خودت بگوکدام رنگ بیشتر به *تنهایی* می آید!« *دل نازکی* »... از من دل نازک ترصدا به تو نزدیک می شودتنگ می شود این آغوش افتاده - برای تواز من حسود ترمرگ معشوقه یِ تو می شودکه دست در دست یکدیگرنزدیک و دور- هی نزدیک و دور می شوید________________________عباس گلستانی ، 1333-فومن ________________________1- جزء 70 شاعر برگزیدۀ فارسیزبان از طرف " انتشارات سرزمین آهورایی " برای چاپ اشعار آنها با گروه داوریِ:هرمز علی پور ،بهاره رضایی ،ابولفضل پاشا،روجا چمنکار،رویا تفتی2- تقدیر شده در اولین جشنوارۀ اینترنتیِ شعر کوتاه، هایکو3- کاندیدای دومین جایزۀ ادبی ایران، " این روشنای نزدیک "، برای کتاب مجموعه شعر " این شعر بدون شما نقص دارد" 4- چاپ دو مجموعه شعر با عنوان های " ما قراری داشتیم" در سال 1386 و " بدون شما این شعر نقص دارد " در سال 1392 5- برگزیدۀ اول مقاله در نخستین جشنواره استانیِ زبان مادری در استان گیلان6- عضو هیئت اجرائیِ گروه شعر فارسی و گروه شعر گیلکی در خانۀ فرهنگ گیلان7- کتاب های زیر را آماده برای چاپ دارد: - مجموعه شعرِ " پرواز بی خود آسمان رسم نمی کند " - مجموعه شعرِ " عشق با کت طوسی" - مجموعه شعر " پنجشنبه های تاخورده " - مجموعه مقالات 1 - مجموعه مقالات 28- و انتشار بیش از 50 مقالۀ ادبی، نقد و نظر در نشریات و سایت های ادبی. یکشنبه 30/2/94 (1)زنی در شعرهایم راه می رود دستمال می کشد به چهارچوبی که زندگی در قابش زندانی ست زنی در شعرهایم به دنبال عشق کلمات را له می کند(2) هنوز به وزن اندوهی که با من است بر بام تو سنگینی نمی کند برفی که برای تو می رقصد دخترم!(3)دل از این ایستگاه نمی کنم هر چند یکی لبخندم را خط بزند صندلی برای رویایم خالی نکند و جای چیزی همیشه نقطه چین بگذارد تأخیر نکرده است اون لحظه که فکر نمی کنی چرت انتظار روی نیمکت همین ایستگاه می شکند (4)این بازی جای احساس نیستوقتی که باد جریان باروت دارد و عشق جریان تو در مناما به پرستوی همین بهار نزدیک نگاه کنکه آسمان را چقدر بی خیالِ صیاد رسم می کندپیشانی ات آن قدر چروک دارد که معنا سر در گم شوداز بس که شب را در خودت پاک می کنیو صبح را زود بر پشت پلک هایت می نشانیاین بازی جای احساس نیستوقتی که همیشه دودوتا برابر چهار نیستحضورت عینیتر از هوا بودنی ستآنچه ناپیدایت میکند انگشتی ست که با لرز پای خربزه می گذاریمناپیدای من!دوباره اگر برگردیخونی در رگت مانده است که زندگی را بر کف دستهایم بگذاری و مرا در صف نانوایی ببینی (5)در برابر کدام درخت به زانو بیافتم که راز ایستادنم را باور کندباور کند که من هنوز عاشق ام هنوز پای یک گل مست و بالش ام به نام تو سند می خورد با منگوله اش رویایم را خراش نده من من نیستم من تمام خستگی تابستانم که می خواهد بی ملاحظه در پاییز خالی شود بیا بیاروی روسری سفید تو که از میانسالی فرصت هم می گذرد با دولیوان بستنی تازه خاطر پریشان ماه را جمع کنیم (6)دیروزروی همین دیوار نوشتند: " آزادی "امروزاز آن پنج تن فقط کلاهش مانده است(7)ما بدهکاریم به یکدیگرو تمام "دوستت دارم" های ناگفتهای کهپشت دیوار غرورمان ماندآنها را بلعیدیمتانشان دهیم منطقی هستیم (8)تا صبح بیاید شب مال ماستدیوارقلمرنگرویا مال ماستتاصبح بیایدما آسمانمان را کشیدهایم(9)نوک روز بر قلاب ماه گیر کرده استوشب کش میآید آه ای شب بلند شب بلندکاری اگر از دست ستارگان بر نمیآیدهمین تماشای نور از سوراخهای تنت کافیست (10)از مه تا روشنیچه راه درازیو حالا آن کلمه را یافتهام بادهانی بدون دندان: عشق چقدر شبیه هلوست با اولین گاز به هسته میرسی____________________ مزدک پنجه ای شاعر، روزنامه نگار ____________________متولد 25/9/1360 - شهر رشت عضو کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان از سال 1367عضو فعال حوزه ی هنری استان گیلان از سال 1370 عضو گروه شعر خانه ی فرهنگ گیلان از سال 1383تالیف:1- مجموعه شعر "چوپان کلمات"/ انتشارات فرهنگ ایلیا/1388 . 2- مجموعه "همه درخت ها سپیدارند" (نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان)/انتشارات سوره مهر/1390 3- مجموعه شعر بادبادک های روزنامه ای / انتشارات نصیرا /1392/ نشر در1393 در دست چاپ:1- نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان (شاعران بدون کتاب گیلان)/انتشارات سوره مهر مقام ها:1- کاندیدای دریافت جایزه شعر جوان ایران در سال 1390.2- کسب مقام نخست پژوهشگر جوان استان و دریافت لوح تقدیر از سوی استانداری گیلان در سال 1391 .3- احراز مقام نخست بهترین اثر تولیدی و تحقیقی در بین آثار مرکز آفرینش های ادبی حوزه های هنری سراسر کشور در سال 1392.4- اهدای جایزه ی کسب مقام دوم نقد ادبی در جشنواره مطبوعات سراسری در سال 1384 از سوی وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران آقای احمد مسجد جامعی .5- دریافت لوح تقدیر از سوی کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر رشت (دور دوم) به خاطر احراز مقام دوم نقد ادبی در جشنواره مطبوعات ایران در سال 1384.6- کسب مقام نخست در بخش فرهنگی،اجتماعی جشنواره مطبوعات استان گیلان در سال های 82 و 83 .7- گفت و گوی تمام صفحه ای "روزنامه ی سراسری آرمان" به عنوان چهره شاخص و فعال ادبی در کشور به بهانه انتشار دو کتاب "چوپان کلمات" و "همه درخت ها سپیدارند".8- انتشار مقاله در مجله ی هنری دیدالیسکا (کشور لهستان) نشریه بین المللی اتحادیه اروپا 2011 میلادی.9- انتشار بیش از 150 مقاله و یادداشت در نشریات و مجلات سراسر کشور.آغاز فعالیت مطبوعاتی با نشریات محلی از سال 1377 1- هفته نامه نقش قلم2- پگاه (مسئول صفحه ادبی)3- روزنامه های گیلان امروز(دبیر بخش اجتماعی) 4- معین (عضو تحریریه)5- فصل نامه گیلان زمین (دبیر بخش کتاب)6- گیله وا (عضو تحریریه و معاون سردبیر)7- هدیه مهر (مشاور و مسئول بخش گفت و گو)8- پزشکان گیل (مسئول بخش گفت و گو)آغاز فعالیت مطبوعاتی با نشریات سراسری از سال 13801- روزنامه ایران 2- روزنامه شرق 3- روزنامه اعتماد 4- روزنامه دنیای اقتصاد5- روزنامه فرهیختگان6- روزنامه آرمان7- روزنامه اعتماد ملی 8- روزنامه روزگار9- مجله فرهنگی تجریه 10- و ....چند شعر از مزدک پنجه ای1---دلگیرم! از دلی که سخت گیر توستنه همین لباس زیباست نشان آدمیت------------------------گاهی ببر به پیراهن راه راه اش فکر می کندبه این که می توان درنده اما جوانمرد بودگاهی باید خوشحال باشیمشیرها زنده اندیوزپلنگ ها علاقه ای به شکار مورچه ها ندارندو بمب اتم نوازش گر انگشتی استکه سال ها پیش بر لبان فرشته ای کشیده می شد.گاهی به مهاجرت پرندگان فکر می کنمآنقدر آزادند که فصل ها را خود انتخاب کنند- راستی یادم باشه از یه ژاپنی بپرسم دُرناها رو چه طور می سازنهمیشه دوست داشتم سفری به ژاپن داشته باشم ،اونا مهارت خاصی در پخت پیتزا با طعم قارچ دارن! دریا چیزی به جز چند قطره ی سرگردان ِرودخانه نیستسال هاست آرزوی لمس دلفینی را دارم که از اقیانوس آرام به استخر هتلی در کیش رسیده و به شدت بوی آدمیت می دهد نشانی از بی نشانی دنیا.دور و نزدیک ------------هر چه نزدیک ترم به تو دورترمهر چه نزد نزدیکی نمی افتددوستی،دور استدوری ،نزدیکنزدیک جایی در دور ِ تو ایستاده ام رو به رویت چشم می سایی و اتفاقی نمی افتد!دوستی، دوری استمثل دوست داشت ِ یک جمله تکرایتکرارِ دوست داشتن ِدوست ِ تکراریبادها طوفان می کاشتندساحل، کاغذی شنی که موج ها وفایش نکردند عشق در سال های دورعشق در ساحلی نزدیکدر آواهای مرغی ماهیگیربه گوش می رسد به گوش ماهی هاچشم می سپارم بال می کشددور می شودنزدیک ِ نزدها!پیش دستی------------پیش رفتیمآن قدرپیش رفته شدیمدست پیش گرفتیم پسهر چه پیش روی کردیم مرزها به تاریخ بازنگشتندبخواب کودکم!پیش بینی مرگ، کار ساده ای استگاهی در قهوه ی قجری لبی پیشاهنگ می شدباید از خواب های پریشانفاصله گرفتتاریخ پیش گوی خوبی استما پیشاپیش خزان به بهار رسیده بودیم در یک پیش دستی تاریخی! روزی روزگاری___________________________________________چراغ را تو روشن کردی؟سخت می گذشت زندگیو ما که پنداشتیم خورشید مان هیچ گاه غروب نخواهد کردسخت بود این گونه دوست داشتنعاشقانه زیستنسخت مثل سنگی که دل نداشت جان به قطره های آب بسپاردآن چنان می شتابیمکه شب را به بوسه ای و آغوش خاموش کنیمما فراموش شدگانیممسافران کشتی مهاجری که نان را پارو می زدندکاش می آمدی و معجزه می شدبر لبانمان بوسه می ریختسال هاست مردمی را می شناسم که خییره به پرتره ای ، تمرین لبخند می کننددر ما هزاران آرزوی ِزاده نشده استاین سرنوشت، چه پوشالی استکنار یکدیگر قد می کشیم در فرصتی به مرگ طعنه می زنیمچراغ را خاموش می کنمتو آب، بیاور ...________________شعرهای کوروش جوان روح:________________کوروش جوان روح: : ،1351 جواهرده، رامسردر حوزه ی شعر نو دررشت بالیده است.«لببالب»تولب بزنمن ترجمه می کنمحواست به من هستمی گویم تولب بزننمی خواهم بهترین غزلهای عاشقانه را بخوانیهمین حرفهای معمولی کافی ستکافی ست بگویی چقدر شبیه برنج دم سیاه شده ایتامن خوب پخت شوممن بگویم تو هم شبیه چای سبز لاهیجان هستیکافی ست خوب دم بیاییتامن بگویم به به چه رنگ وچه عطری داریحواست به هیچ چیز نیستحتی به گربه ملوس و پشمالوکه پشتش را با زمین میخاراندوزیر چشمی تو را می پایدحواست حتی به باران نیستکه پایش برروی شیروانی سر می خوردوبا سر میخورد به کف حیاطنمی دانی ستون فقرات درخت انجیر خانهدارد کجمی شودو پوست گردوهای رسیده ی باغزیر گرمای تابستانعاشقانه ترک می خورند » «: می گویم تولب بزنبه استکان کمر باریکتا سقف دهانمان با چای داغ بسوزدودریک گفتگوی ساده در ییلاق وقشلاق دوستت دارم هاگرم وسردمان شودووسط تابستان قاطی کنیم برویم به دنبال برف بازیتا بفهمیم در ارتفاعات گیلان چیزی بهنام هوای ناخالص پیدا نمی شودومیان درختان افرا و زبان گنجشک برگهاعشق بازی می کننندوتو بگویی هر چند از جنگ خوشم نمیایداماچقدرریش بلند به میرزا کوچک خان جنگلی میامدحواست اگربودبه نهضت درختان بریده جنگل وصل می شدیولبانت در ارامش بی وقت به خواب نمی رفتحواست به هیچچیز نیست حتی بهمنکه یک رشتابرهای سیاه بدون بارانم.کوروش جوانروح۹۳/۱۱/۴کانت ایرانی» »من فکر می کنمخیلی فکر می کنم زیاد فکر می کنمپس منهستمخیلی هستمزیادیهستم: «نقش بی رنگ»باور نمی کردیمازبس کودکانه به شناسنامه نمی دانمچند سالگیم چسبیده بودبمبه نقاشی های ساده خانه کوچکو خورشیدی که تا چشم کار می کردخانمی داشتپدر باندازه کوه بلند بودومادر بایک سبد پراز گلهای محمدیتا ساعتها دهانش دایره بازخنده بودانتن شکسته بر بام خانه فقط برنگ سیاه وسپید چشمک می زددر کارتن های تمام برفکی چشممان به انتهای قصه خشک می شدوما مانده بودیم از کجا باید برای این همه بچه های یتیم مادر سفارش دادعاشق رنگهای شاد بودیمو باور نمی کردیم خورشید غروب کندوما از ترس لولو خور خوره جایمان را بی اختیارخیس کنیمباران با نقاشی های ما کاری نداشت جوان روح ك: درختاندرختان خیس عرق سایه های خنک بارمی زدندانگار انتهای این داستان قرار نبود پدر همیشه زنده بماندومادر بدون قرص اعصاب به رختخواب برودچشمانمان را گرفته بودندواز لای انگشتان شاهد تمام شدن رنگهای ابی بودیممداد رنگی ها سیاه پوش می شدندوما فقط به تاریکی شب پناه می بردیمبه رنگ مردگی دیوارها ی فرسوده به کوههای سرشکستهوصفحه های سپیدی که کم کم پر می شدازنقش سیاهاین همه غولهای غیر خیالی.کوروش جوانروح۹۳/۹/۲۸ :بازی اشکنک داره پتکی براب فرودمیایدشایدیک ضربه ی سوررئالیستیا نقاشی امپرسیونیستپرتاب سطل رنگ بر بوم سپیدنقش ها را شکل می دهداز واقعیت به دورنیستدرشره ی رنگهای سردقطره ها در سنگ فرو میرونداب سنگ می شودپتک از ناحیه سرمی شکند.کوروش جوانروحمجموعه « من بزرگ جوان روح ك: «منطقه بتا»نیم خوابنیم بیدارنرسیده برمی گردمباد به استعاره می پیچددراستخوانهای ترد برگدریک مستند شبانگاهیگممی کنند حواصیل هاراه خانه رادر پلک نیم گشوده ی بهاراستعداد گل هرز می روددر محوطه گلدان سفالیبارها خواب دیده امازرنگیبه رنگی از شبکه ایبه شبکه ای دیگربرای رقص ماهیان بی استخوانطرحی دارد دریا؟ماه لبخند می زند به کنایهدر فنجان ترک خورده چایمی لغزدپای بلندترین قله های نارستنم در میایددر رگبار نفس ها ی داغازاد می شومدر تدارک اسمانی دیگر.کوروش جوانروحمجموعه« وقتی نبود»۸۷جوان روح ك: «بی خود»نمی خواهم طوری سوگند بخورمکه برگهای درختان تبریزی بریزندمولانا صورت دیگر شمس شودوبا افتاب سوختگی شدیددستش را به کمر بگیردو داد بزند این هم شد هوا به یگانگی نخل های سوخته ایمان دارموبه خواب الودگی ساعتهای شنی به لحظهبه درنگ درساعت هفت بامداد ایمان دارمباید یاد بگیرم به ضربه های دستپاچه این اسب تازیدست دوستی بدهموارتباطم را با صدای قلبم هرچه بیشترحفظ کنم باید با گرده افشانی گلهابه حس جنسی زنبورهای عسل بیاویزمحسابی بارم رابسته اموبا کلی اضافه وزنپرتاب شده ام به فضاهای دوردستطوری قسم میخورم که باور باران ترک میخوردازسینه این سگ هار هزار ادم ناشناس میزند بیرون جوان روح ك: به روح پدرمبه جان مبارک شمااین یک ارادت خالصانه می باشدکه چند متر مکعب زده ام بیرون ازدریای سیاههی تخلیه می شوموباز مخزن اسراری که دارد می کشداین همه ندانستگی ها ی کشنده رااین داغ رااین قدرت جذباین خالی شدن حساب اخر راوشماره ای که باید درپشتم حک شودتا ردم را بزنند بازهمان ادمهای سگ مزاجیکه خود می افرینمبازسازی می کنمازتخم سگ کمترماگردروغ بگویمکه علف شکل تردید درختی بود که نمی خواست با ساز وبرگ خود برقصدوان حرام زاده ای که از دامن زنا می زند تکبیرچشم به دستان چرکین شیطان داردو درقفسه های شک خاک میخوردحلق اویز هجاهای نفس گیر صبح می شودبه نام صحبت دیرین وبه نام نامی دروغمن افتادگی رحم ازلگن خاصره ی شکمکه می افرینماخرین تفاله هایشیطان رجیم را بسم اللهمیتوانیازدامان طبیعت حق شناسبرم دارکوروش جوانروح۹۴/۲/۱۳جوان روح ك: «جان درجان افرین»این چندمین بارست که تصمیم می گیرم خودم را از ازبالای ساختمان نیمه کاره بالاتر بکشمبرروی ستونهای نامرعی ش سر بخورم به سمت بالا وکمی جاذبه را اب سر به بالاوادم سر به هوارابه ریشه های تاریخیش وصل کنمبگویمکه حواسمنیست این خانه چند بعدی ست و کل منظره اش را وارونه به چشمانت می بخشدو تو اساسا یادت می رود کهاگر می خواهی به پایین بپری مثل یک باد بادک سرگردان اول بایدروی مخ هوا ی الوده راه برویوهمانجا از اخبار روز جلوتر بپریکه وارونهپیش بینی می کنیوارونه می خندیوبی تفاوت به توافقی پایدار می رسی جوان روح ك: که زاییدن دخلی به ساعت مچی ندارد می گویی چند ثانیه مانده ست تا سوت اخر اسرافیل مرگواین چندمین بارست که بند کفشم را می بندماین چندمیم بارست زیب شلوارم ،شرمنده انگشتانم می شودوپشت خزه ها ی سنگی چند مار بی خطرچمپاتمه زده اندکه نیشم تا بناگوش برای خودش بی اختیار باز می شودتا هفت اسمان هم بالابرومیکی می گوید حواست به زیر پایت باشدکه چاه یوسف به اسمان باز می شدمن برادرم را درخواب کشتممن مادرم را بی شوهر می خواستموپدرم را بی اندیشه زنکه زندگی را بدون من تجربه کنند اغوش زنان سپید پوست راترجیح می دادموخوابیدن برروی چمن ترمینال ازادی راجوان روح ك: نمی دانمچه مرگم می شد که شاش بند شبهای وصل می شدموبرای غرب وحشی که پراز اسلحه کمری بودلطیفه های بی ناموسی می خواستم یکی بندشلواش باز شودبعد، بدم بیاید ازان همه زلف و کمان ابروبگویم میان این همه زنان سلیطهمگر عشق کرم دارد که میخواهد ساختمانی بنا کنددرکل بی پایه واساستا بالا برومتا ان بلندی هایی تا بگویند یکی بازهوایی شده ستمخش تاب برداشتهکه ۴۳ سال ست که دلش لک زده برای یک اسمان بی ابر ۴۳ سال ست نه خواب دارد نه خوراک وچندین برابر ۴۳ سال دوست دارد چمدانش راببنددوبیاید از خر شیطان پایینوقدم بزند در خیابان بی انتهای خیامویا ویراژ بدهد در بزرگراه فردوسیوبا شعرهای حافظ مست کندوخودش را پهن کند در منظره ای کوهساریکه اردیبهشت رنگهای خدایی ستانگار،هنوز به دنیا نیامده امونمی دانم نیاکانم کلمات عاشقانه شان همین شعرهای معمولی بودیا اهنگی هزار دستانو دستان غیب باز اتش فتنه را شبیه طور می زدیا صدای غار حرا موسیقی راک خاورمیانه بود که سراز اروپا دراوردمعلقممعلقموتعلیقانتهای ست که نمی دانیشکل ابتدای خود را گم کردهتو فکرپایین امدن از پلکانی هستیکه زیرش تماما خالی ست جوان روح ك: ویا اسمان با ان همه کهکشان شیری کیک خامه ای و شکلاتی ست که در یک صبحانه ی دسته جمعی با چایی داغ صرف می شود ولای دندانهای ما استخوانهای بال فرشتگان اهسته واهسته می شکننددراین صفر انتهادر این صفر قاعده دوست داشتندراین ۴۳ سال سر سره بازی دراین شهر هزار رنگ و فرنگ وزمین خوردنیک لیوان اب سرد وتگریمرا به پیشواز سقوطی بردهکه مسیرشرو به بالاترین بالاهاست.کوروش جوانروح۹۴/۱/۲۷ جوان روح ك: "رودررو"این یک تصادف سخت بود ازنوع فجیعکه به هم برمیخوردیم ازروی هم می گذشتیمنه ، گوشت چرخ کرده بزیر چرخهای تانکر۱۸ چرخ نبودیمشام لذیذ گرگهای گلهکه دندانشان گرداگرد صورتمان شب نما می شدروزی هزاربار از موکل مرگ وقت اضافه می گرفتیمروزی هزاربار به زندگی پشت می کردیموزیبایی قطار شهری نبود که بالای شهربه پرواز درمی امدهواپیما ی مسافربری نبود که یک بار شتر مرغ می شدیک بار مرغ اتش خوارباران بود که از تسخیر ابرها بیرون میامدموج دریا بود که بزیر پا دراز به دراز میخوابیدوماهربارکه با هم کله به کله می خوردیمدریا عقب نشینی می کردوزیبایی ابرهای سیاه دوچندان می شدوکروکی یک تصادف بود با دومقصر اصلیدوعشق سرعتکه راه همدیگر را می بریدندوبلای جان هم میشدندشیشه های شکستهدنده های درامدهواعصاب له شده میان کاسه سرویک گواهی فوت ناگهانیکه عاقبت معلوم نشدمال من بودیا هردو.ک.ججوان روح ك: «جو نامرغوب»این یک دروغ بزرگ تاریخی ستکه ازلبانت شکوفه لبخند می شکفتو چشمانت اتشفشانِ بمب خاموش بوداین حرفها را کنار بگذاروازسرزمین هرز دورشو به گوشه باغ بیاتا من با همان لهجه خراب صدایت کنمتا پشت گل سرخ قایم شویویا گل سرت را از پشت بدزدموتو دنبالم بیایی تا پشت چمن زارو بعد ببینی عاقبت گلدانهای شکسته بهتر از گلهای خشکیده نیستاصلا این قایم باشک را کنار بگذاربه صدای پرندگان در فصل جفت گیری دقت کنکه منقار به منقار می زنندوبا اهنگ مخصوص جفت یابیتن به پیوندی اسمانی می دهندمن در چراگاه های همیشگی به یاد اغوشهای خالی قدم می زنمو شاخم راتیز می کنم سمم را برق می اندازمتو هم موهایت را پریشان کن ناخنهایت را لاک ابی بزنوبا همان صدای نازک وکشیده صدایم کن عزیزمفقط ماغ هایم را تعبیر عاشقانه نکنکوروش جوانروح۹۴/۳/۱_________سینا جهاندیده_________سینا جهاندیده کودهی، متولد 1348، مدرس دانشگاه و دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد است. اولین مجموعۀ شعرش را در سال 1384 با عنوان « اکنون ابدی » به وسیلۀ انتشارات چوبک رشت انتشار داده است. غیر از شعر دو کتاب دیگر در زمینۀ نقد ادبی با عنوان¬های « متن در غیاب استعاره، بررسی ابعاد زیباشناسی تاریخ بیهقی» و « از معنای خطی تا معنای حجمی، مبحثی در آسیب¬شناسی سنت ادبی ایران» منتشر نموده است. دومین مجموعه شعرش هم با عنوان « اکنون متروک » در دست انتشار است. شعرهای زیر از این مجموعه است.1عقربه¬ها برای گودال¬ها می¬چرخندهرجا که باشیساعت به وقت گودال است.2من اکنون تنها کنار توامنه نهادی از تو مانده است که صدایت زنم نه ضمیری که اشاره¬ات کنممن به هیچ¬جا نیامده¬ام فقط آمده¬امتو به هیچ¬جا نرفته¬ای فقط رفته¬ای.3تو رفته¬ایو منتو را با سکوت¬های ترسیده به یاد می¬آورمهمۀ آن سکوت¬هایی را که هیچ¬وقت فراموش نکرده¬ام:سکوت ناگهانی اسبان آن¬گاه که چرا را فراموش می¬کنندو به دور دست¬ها گوش می¬دهندسکوت ماکیان خانهوقتی که پرندۀ سر بریده را نظاره می¬کنندو سکوت منآن¬گاه که آخرین سنگچهرۀ تو را پنهان می¬کند.4جمعۀ تکیده، تکیه داده¬است بر غروبی دشوارو خاطرۀ گنگیفرو می¬ریزد از انگشت اشارهبر سقف سنگیِ خانه¬ای که هیچ¬کس در آن پنهان نیستجهان از تپش¬های تو، خالی استاز نبض¬های تو، خالی استتو فرو ریختینه چون فرو ریختنی که چیزی را پر کندتو فرو ریختی تا بر سلسله گودال¬های جهان افزوده شودچیزی از عبور تو باقی نیستمگر رخنۀ خالی تو بر خاک.5آخر که می¬رسدآسیب ساعت استدر قحطی دقیقهسیب بر درخت نمی¬ماند._________آرش نصرت اللهی__________آرش نصرت اللهی- متولد آستارا- 1357 مشخصات من و کتاب هام:1- «رفته ام خودم را بیاورم»- انتشارات فرهنگ ایلیا- 13832- «تو/تهران/1385»- نشر ثالث- 13873- «فصل کاشتن کلمات»- نشر چشمه- 1390مجموعه ی چهارم در دست انتشار در سال 94«آتش¬بس»از زیر آوارها زیبایی مرده پیدا کردیم پنجره¬ی مرده کوچه¬ی مرده سرباز مرده همه چیز مرده بود جز جنگ که همراه ما به خانه برمی¬گردد. آرش نصرت¬اللهی- مهر 93«درخت و خیابان»بهارِ رم کرده در آوندهایمتابستان سوخته بر سرشاخه¬های جوانپاهای فرورفته در پاییزشیارهای تنه¬ام پر از زمستان استاین¬گونه ایستاده¬اماین¬گونه ایستاده در تو خیابان تیرخورده¬ی من! خیابان خاطرات خطر! خیابان خواب¬های خوب!شبنمی¬ست رویای رهایی تو نشسته بر برگ¬هايم هر صبح هر صبح عابران عابران عابرانگوش می¬دهند به سکوت مابه مابه تنهایی یک اعتراض!آرش نصرت¬اللهی- اسفند 93«باشد برای بعد»جایی از سقف که جان می¬دهد برای سفت کردن طناب جایی از تنهایی که خوب است برای بلعیدن قرص¬هاجایی از دیوار که خط کشیده¬ام روی خط خط خط آن¬قدر خط که رسیده¬ام به آخر خطنه نه دیگر این خیال هرباره¬ی مرگآرامم نمی¬کندرامم نمی¬کندسقف، طناب، تنهایی، قرص¬ها، دیوار، خط¬ها و حالا این شعر تنها این شعر که از من می¬آید و از تو می¬گذردرامم می¬کندآرامم می¬کندو خیال می¬کنم زیبایی تو می¬دود در میان خانه¬های خرابریخته¬اند کف خیال. آرش نصرت¬اللهی- بهمن 93«نخستین پیراهن»کبود کوچکی که مشغول بزرگ شدن استجای یک مشت کلمهروی روحم- نه دست نزنید درد می¬کندنگاه کنید فقطبه سفید تنهای زمستانی در منبه سبز ته کشیده¬ی تابستانی در من در کسی که از دوست داشتن کسی برمی¬گرددو می¬گردد دنبال رنگی که از روی نخستین پیراهن¬اش پریده استو درمی¬یابدرنگ¬های پریده، به اشیای بی¬جان پناهنده می¬شوندحالا می¬توانم ببینمسفید را که در رفته از درون صلحخاکستری را که افتاده کف جنگل قهوه¬ای قدرتمندی بوده بر تنه¬ایصورتیِ پریده از صورتیآبینارنجی ناراحتی حتا که روی بادکنکی برهوا بود روزیو کبود کوچکی که به اندازه¬ی کافی بزرگ شده استکجایی پس؟ کجایی رنگ پریده از روی نخستین پیراهنش!آرش نصرت¬اللهی- اردی¬بهشت 94«در تنهایی»نه باد عصبینه دست کسی که دوستش دارماندوه بوددر را به هم کوبید و ایستاد در برابرم.آرش نصرت¬اللهی- خرداد 94______مریم اسحاقی______چند شعر از مریم اسحاقی1 .باران صبحگاهی، من، شمعدانیبه یاد می آورمدوستت ندارم دیگر.شمعدانی می لرزد.2روی می گردانیهزار ماهی مسمومدر من به روی آب.3خائن اند حروف الفباکه دست تو را شکل دست های دیگر می نویسند4بعد از توابری بیکارم در آسمان جمعهریلی متروککه سال هاست خواب قطار می بیندآفتاب اسفندیِ رشت امتونل درازِ شیرین سواَم، بعد تومردابی بی نیلوفر آبیگمشده در های و هوی پرنده های مهاجررستورانی مهجورکه اتوبان فراموشش کرده است.بعد توبوی بادام تلخ می دهد شعرهایمتکه ای سیانور استجامانده در جیب زنی که منم______رضا ترنیان______نام و نام خانوادگی :رضا ترنیانمحل تولد: آستانه اشرفیهسال تولد:1354عملكرد فرهنگي :1- چاپ كتاب شعر در خيابانهاي پر از نقطه چين ،1381/نشر گیله وا2- چاپ كتاب شعر از صيادان كوسه ها و درختان خرما بپرسید ،1383/ نشر آرویچ3- چاپ كتاب شعر كلمات زير بال كلاغان،1389/نشر اندیشه زرین4- مجموعه شعر خورشيد بر سنگ فرش يكشنبه ،در دست چاپ/نشر مرسل5- همۀ واژگان جهان،بررسي شعر ترجمه از مشروطه تا انقلاب اسلامي ،دردست چاپ 6- مجموعۀ نقد ادبیات تطبیقی معاصر وکلاسیک،در دست چاپ 7- مجموعۀ شعر دوزبانه با عنوان ترنیان صادره از سپیدرود، در دست چاپ /نشر مرسل8- نگارش مقالات متعدد در مطبوعات و سایت ها و مجلات علمی پژوهشی معتبر9- مدرس دانشگاه ………………………………………………………………………………………………مدارك تحصيلي :1- فوق ديپلم تربيت بدني و علوم ورزشي2-كارشناسي زبان و ادبيات فارسي3-كارشناسي ارشد زبان وادبيات فارسي 4-دانشجوی دکتری تخصصی زبان وادبیات فارسیپنج شعر از مجموعه کلمات زیر بال کلاغان:(1)« تعلل است »شب همان شب استشحنه همان شحنهصحنه در برابر حضاردروغ از در دیگری حرف میزند به دروغداروغه در تدارک یک شبشب همان زن استافتاده در تداوم این شعرمردم به قول مردم دیگرگمان نا ممکنند در برابر ممکناینجا همان کجاست ؟که شاعر در تداوم این خودکار در جستجوی همان تو ؟ !بگو تنها تو بگوشب همان شب استصحنه در برابر صحنهدر رو به روی شما ، خندهی به خواب رفتهی یک زن پیچیده در نگاه در هم شحنهداروغه در برابر یک خود( چه گمان به هم ریختهای اتفاق افتاده است ؟)داروغه در تسلسل این شعرداروغه همان ... بگو تنها تو بگوداروغه در همان ...صبح در تعلل است ................................................................................ (2)« چند بار نواخت »درست همان شبی که اوکنارِ رود « تیمز » در ساعت بزرگ لندن راه میرودقلیانها را می شکنند :علیا حضرت و نهنه قمر و خواجه و هر نهنه من غریب دیگربر پلکانی کوتاه بالا میروند :« ما سر نهادیم الله اکبر ... الحکم لله ... »رودخانه آرام میگذردو الفبای نو میآموزد:از پلکان هیچ بالا نرو ... نرفتماز لباس هیچ کسی بالا ... نرفتماز گل و لای همین آب جاری نوشید ودروازهي خانه اش را از هند تا آلاسکا گشودو شب همان شب استهنوز قلیانها را میشکنندو شاه از دهانی که برای دهانش ساختهاندهنوز عاشق میشودو فرزند نمیدانم چندمین زن سیاه بحرینی را ناز میدهد«پدر سوخته!» و ساعت چند بار نواخت .....................................................................................(3)« از شهر رفته بود »... و پیرمرد چنان از جبرئیل حرف میزند که انگار ... !و پیرمرد چنان رنگ میگیرد روشنوقتی که از جبرئیل حرف میزند که انگار ... !حرف بزرگی برایم نماندهدر ساختمان منتهی به زنان نسبتاً و پسران نسبتاً در خیابان نسبتاً ...صدایم تمنای کلمهای بود برای نوشتن جهانغروب در همه جای دنیا غروب نیستو هیچ کس پیرمرد را ندید که با کلمهای شب و خانه را روشن می کرد ساختمان مرطوب و خسته بر خيابان پخش ميشدپسران و زنانبه خانه بر میگشتندو انگار جبرئیل از شهر رفته بود.................................................................................. (4) « چشم دارد »آخرین نگاه روزهای این اتاق عزیز :در دهان مردهی کلاغهای بیآسماندر نگاه پینه بستهی ابرهای بیباراندر جادهای که همهی خودش را در اختیار گذاشته است[ باشد باشد تمام جاده مال تو ...]و این گفتگوی بیحاصل دو راننده شایددعای بیاجابت درختان بادامانزوای متراکم کارخانه هادر این اتاق عزیز که من بیحساب و بیملاحظه از پنجرهای جهانش را ورق میزنمهیچ کس آرام نیستحتی پروانهی پشت شیشه که به گرمای مهتابی اتاق چشم دارد..................................................................................(5)« بر ميگرديم و ... »بر میگردیم و از حنجرهی دریایی که شکل ندارد حرف میزنیمحالا خوش به حال کسی که اهل غرق باشدیا نفرین به دست و پای خستهای که ساحل را خوب میشناسداین دریا و این ماهیگیرانهر کس به اندازهی چشمش شنا میکندهر کس به اندازهی حنجرهای آب از دریا بر میدارد- شمس که نداریم ، داریم ؟روی آب به اندازهی دعایی که میخوانیم میمانیماین دریا به هیچ شکلی که ندارد دارد آواز میخواند:لبی که در دست ماهگیر استلبی که در سینهی ساحل استلبی که از انتها آغاز میشودبر میگردیم و .....................................................................................«شعرهایی از رضا ترنیان»از مجموعه در حال چاپ:(1)« فقير كلمه » سپيد رود را شاعران به آب انداختند در دستان به رنج نشسته و برنج سپيد رود را شاعران شير دادند از دهان كوه و كلمه و گيلكو آسمان چه دارد جز باريدن لهجه شيرينم بر تن سپيد رودسپيد رود را شاعران پرداختند از تن نا پيداي گيل گمش تا كوه مقدس جاري كند زبانش را تا پستانهاي مقدس جلگه تا ...سپيد رود را شاعران به آب انداختند آي قزل اوزن فقير كلمه شاهرود فقير كلمه..................................................................................(2)« همين »به راستي از حواسپرتي شهر به دلواپسي كوهستان و دشت پناه برده بود؟! يا بوي رنج و فاضلاب را با عطر گيسوي گوسفند عوض ميكرد؟!گويا تنش را براي فهميدن چشمهايش از شهر دزديدند!حالااز مسير سفالها و زمزمه ريواسها كه ميگذرد به اين نتيجه نا ممكن بسنده مي كند:(( يادم باشد به سگهاي كوچكم غذا بدهم دستي بر سر سفالينهها بكشم كورهام را دريابم كمي شعر بخوانم و ريتون اسبم را خالي نگذارم همين )).................................................................................. (3)«بچه ها »در كافه چيزي نگوييد بچه هاكافه كافي نيست همواره به باد ميگويم: بادي كه از شمال به سمت كافه مي آيد ابتداي كفايت ماست و چشمانت كه رنگ قهوه را عوض ميكند و رنگ آبي دريا را همين در كافه چيزي نگوييد بچه ها
نامه ی سرگشاده ی یک شاعر و روزنامه نگار به رییس جمهوری:مردم خط دیگر این واقعیت تلخ اند!ما نیز مردمی

مردم خط دیگر این واقعیت تلخ اند!ما نیز مردمی هستیم
آقای رییس جمهوری!
از سال 1360 دور سیاست را قلم کشیدم. اما در کار شعر و روزنامه نویسی همیشه با رعایت چهارچوب ها سعی کردم روزنامه نگاری واقع گرا، وطن پرست و جو نزده و رعایت کننده ی حقوق مردم با رعایت قانون موجود و جریان ساز باقی بمانم. یک فیلسوف آلمانی گفته است: یک لیدر خوب آن کسی نیست که اشتباه نکند، بل که یک لیدر خوب آن کسی ست که پیش از آن که اشتباهش فاجعه بیافریند جلوی آن را بگیرد.
آقای رییس جمهوری! باور کنید صف کشیدن در زمانه ی اقتصاد آزاد در شرایطی که ما با بحران مواجه نشده ایم یعنی ما نه در زمان 8 سال دفاع از کیان این کهن بوم و بر به سر می بریم ، نه قحطی و سیل زده شده ایم،و نه گرسنه ی گرسنه از تحریم های ابر قدرت ها ... هر چند به واسطه ی اتخاذ برخی از اولویت های سیاسی با محدودیت مبادلات آزاد اقتصادی به سر می بریم و مبتلا به آن در زمینه هایی با مشکلات جدی مواجه ایم، اما با معیارهای وضعیت" بحران"که وصف شده مواجه نیستیم؛ هم از این روست که گمان می برم به نوعی در این طرح آبرو ستیز از دولت تدبیر و امید یا پیشنهاد دهندگان خدای ناکرده از خرید اجناس سودایی به جز رساندن مایحتاج به نیازمندان داشته اند که چون نیت پاک نبوده و سودا ناسالم بنابراین چنین آبرو از دولت شما برده یا تلاش شده که جناح مقابل در بحث اختصاص یارانه ، علمی تر از دولت مدعی شما به سازو کارهای دانشی مردانش نشان داده شود! رییس جمهور پیشین اگر هزاران اما و اگر از کارنامه ی خود بر جا گذاشته ، حدقل هر چه گفته کرده چه غلط و چه درست. تورم و ایجاد بازار مکاره از بزرگ ترین امتیارات منفی دولت گذشته محسوب می شود که به سیاست کلان ما در مبحث هسته ای مربوط می شد و البته شما آمده اید تا با حفظ همان راهبرد با ادبیات تلطیف شده سخن بگویید،بی آن که مدافع دولت پیشین باشم که از سال 60 در خط خودم بودم ولاغیر... اما برای نمونه همین پرداخت یارانه جرات می خواست که رییس جمهوری پیشین چنین نمود،و اگر چه یارانه ی پرداختی تاوان ما به ازای خسران بی تدبیری سیاست مردان دولت پیشین را نمی کرد و خسران میلیون و تاوان هزار بود لیکن آیا شما می دانید که مردم با امانت گذاشتن همین کارت بانک یارانه شان نزد کسبه برای خانه شان لوازم قسطی می خرند و کسبه تا پایان قسط با زدن رمز هر ماه طلب خود را وصول می کنند؟ یعنی کارت بانک یارانه به ابتکار مردم بدل به یک سند معتبر برای مراودات اقتصادی روزانه شده است، من نمی دانم چه کس یا کسانی با چه مقاصدی به شما پیشنهاد ارایه سبد کالا کردند؟ خب اگر قصد رسیدگی به امور فقراست شما از طریق کمیته امداد و بهزیستی و. "ان جی او "های خیریه می توانستید به صورت سنتی و علی گونه به مددشان بپردازید، - کما این که علی هم اگر بود اکنون از طریق مراسلات روز به فقرا مدد می رساند و لازم نبود در گرمای آن اقلیم شبانه تا سحر چنان خود را بپوشاند که شناسایی نشود،- اما اگر منظورتان قشر آسیب پذیر است بدانید پایین ِ درآمدِ 2 میلیون تومان ماهانه در ایران آسیب پذیرند. پس نگویید به درآمد کمتر از 500 هزار تومان ماهانه سبد کالا تعلق می گیرد. اگر بپذیریم مجریان این طرح مقصد سودای ناسالم نداشته اند که همیشه نزد قانون اصل بر برائت است ، شما می توانستید نه به عنوان وکیل و وصی مردم بل که رییس جمهوری دستور بدهید در هیات یارانه ی عید انقلاب و مخارج عید ملی معادل مبالغ در نظر گرفته شده را به حسابشان واریز کنند.پس تا دیر نشده دستور بفرمایید کالاها را به تعاونی ها بفروشند و با جبران مافات از مردم عذر بخواهید. عذر خواهی شما در گزارش 70 روزه به مردم با تداوم کار غلط دولت پذیرفتنی نیست، شما دارید از چه عذر می خواهید از کار اشتباه دولت؟ که دارند ادامه اش می دهند؟ رسم است عذر خواهی پس از اصلاح ،عملی شود و لابد از سوی مردم پذیرفته.
آقای رییس جمهور! عوام فریبی و پوپولیسم ، دولت ِ چپ و راست نمی شناسد ،مردم خط دیگر این واقعیت تلخ اند! ما نیز مردمی هستیم.
علی رضا پنجه ای
21 بهمن 1392خورشیدیAR_PANJEEI@YAHOO.COM
علی رضا پنجه ای:ماه نامه ره آورد گیل شماره ی 21 و 22 ( دی و بهمن 92) چاپخش شد
ره آورد گیل شماره ی 21 و 22 ( دی و بهمن 92) به قیمت 2500 تومان چاپخش شد:مطالب مربوط به سرویس شعر و نقد فارسی: محمود فلکی(زبان و لذت معنا)، علی شهسواری(بررسی تطبیقی مجازهای افقی و مجازهای عمودی(متوسع) در شعر کلاسیک فاریسی معاصر)، و شعرهایی از:فتاح پادیاب،پیروزه بازدیدی طهرانی،حامد بشارتی،مهرداد پیله ور،کوروش جوان روح، مهدی ریحانی،حسین شکر بیگی،رقیه کاویانی،یاور مهدمی پورو پیمان نوری و با داستان،سینا و نمایش، و... شایان ذکر است صاحب امتیا زو مدیر مسوول این دکتر فائق، سردبیر هوشنگ عباسی و دبیران آن:علی رضا پنجه ای،فرامرز طالبی،دکتربخش زاد،آریاپاد،فاخته،عشقی،جهانی،موسوی،شکری،رنجبر هستند طراح جلد نیز علی رضا طیاری است. نشانی برای ارسال آثار:MFAEGH2@GMAIL.COMو یاMFAEGH@YAHOO.COM و شماره تلفن:01313222889و نمابر: 01313226820 است. نشانی دفتر مجله نیز : رشت خ: امام، روبه روی بانک رفاه کارگران، کوچه فائق پلاک 215 ط اول.برای ویژه نوروز می توانید مطالب مرتبط خود را ظرف یک هفته برای ما بفرستید ، البته مجله برای چند شماره مطالب مورد نظر خود را صفحه بندی کرده منتها برای آفرینه های مربوط به نوروز همیشه فرصتی می توان قایل شد.شما از طریق پیغام خصوصی همین صفحه نیز می توانید آثار شعر، ترجمه ، مقالات ادبی و نقد شعر بفرستید، بقیه مطالب تحویل مسوولان مربوطه خواهد شد. اولویت همیشه با آثاری ست که در نوبت قرار گیرد و مضافا در ارایه ی پکیج سرویس های مرتبط به نیازهای مخاطبان پاسخ گوید. شایان ذکر است برای همین شماره دو اثر نقد در باره ی آثار مسوول صفحه شعر و نقد عز وصول گردید که ضمن سپاس از نویسندگان گرامی به شهادت سردبیر ارجمند از سوی بنده به واسطه ی تعریف نا بجا و موحه از آثارم کنار گذاشته شدند ، ما به وزین بودن آفرینه ها نگاه می کنیم و هیچ گونه اخوتی با نویسندگان و شاعران نداریم، هر چند خود را ملزم به احترام کوشندگان راه هنر و ادبیات می دانیم. ارزش آفرینه ها تنها معیار انتخاب آثار است نزد ما.همین. هر چند کار خود را به دور از اشتباه و سهو نمی بینیم. باری به اثر نگاه می کنیم نه خالق آن.
بهمن فرزانه ،مترجم صد سال تنهایی در گذشت

بهمن فرزانه درگذشت
بهمن فرزانه نویسنده و مترجم برجسته ی ایرانی از دوران دانشجویی به ایتالیا رفت، وی قریب 50 سال در اروپا و کشور ایتالیا زندگی می کرد و سال پیش به ایران بازگشت، در 75 سالگی به علت بیماری دیابت دیده ا زجهان پر هیاهو فرو بست.فرزانه در طول عمر درخشان خود به معرفی ادبیات برجسته ی دنیا همت گماشت و چهره های زیادی را به دوست داران ادبیات این کهن بوم و بر شناساند. او همطراز نسل محمد قاضی و نجف دریابندری بود و در دهه ی چهل با گزینش ادبیات مدرن دنیا در عرصه ی داستان، رمان و شعر خدمات فرهنگی ارزنده ای از خود به جا گذاشت. برگردان صد سال تنهایی مارکوئز از کارهای سخت او محسوب می شود.به خبر ایبنا نگاه کنید:
درد و رنج مترجم فرزانه به پایان رسید
وداع آخر با بهمن فرزانه
17 بهمن 1392 ساعت 18:18 |
فرزانه به دلیل مشکل دیابت مدتی را در بیمارستان و سپس خانه سالمندان بستری شده بود اما با تشدید عفونت پای چپ وی، پزشکان تشخیص دادند که باید عمل جراحی انجام شود. این عمل چند روزی در انتظار تایید پزشک متخصص فرزانه بود و در نهایت در روز اول بهمن پای فرزانه قطع شد.
ترجمه بهمن فرزانه از مقالات گابریل گارسیا مارکز در روزهای گذشته، در کتابی به نام «بیپروا» منتشر شد و آخرین اثر منتشر شده از وی به شمار میرود. وی مترجم بیش از ۵۰ کتاب به فارسی بوده و یک رمان نیز نوشته است. فرزانه بر زبانهای ایتالیایی، انگلیسی، اسپانیایی و فرانسوی مسلط بوده و مدت زیادی در شهر رم ایتالیا سکونت داشته است. این مترجم بسیاری از آثار نویسندگان ایتالیایی را به فارسی ترجمه كرده است. «وسوسه»، «چشمهای سیمونه»، «گنج»، «غربت»، «کبوترها و بازها»، «راه خطا»، «حریق در باغ زیتون»، «پس از طلاق» و «الیاس پورتولو» نام ترجمههای منتشر شده به قلم وی هستند.
علی رضا پنجه ای: من بهمن فرزانه را با ترجمه ی صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکوئز شناختم، او مانند نجف دریابندری،عبدالله کوثری ، رضا سید حسینی،محمد قاضی ، بهمن شعله ور و تورج رهنما و ... آثار درخشانی از ادبیات دنیا را برگزید و به ما شناساند. وقتی شما به عنوان یک مترجم با زبان رآلیسم جادویی مارکوئز مواجه می شوید به عمق زحمات و دانش زبان مبدا و مقصد مترجمانی هم چون فرزانه پی خواهید برد. سخت است زبان رمان هایی مانند صد سال تنهایی و سبک رآلیسم جادویی و از این دست آفرینه ها . در واقع فهمیدنش یک طرف و برگرداندنش بسی صعب می نماید که از دست هر مترجمی بر نمی آید به جز مترجمان زبردستی چون او .به احترام روح بلند او کلاه از سر بر می داریم و درودادرودی تا هست هستی بر او نثار می داریم.
__________________________
بعد التحریر: یا تذکار:
گاهی پر کاری سبب می شود ذهن دچار خطا شود، بهمن فرزانه و بهمن شعله ور به جز کار ترجمه در سطح عالی و مشترکات بسیار ماهوی از تشابه اسم اول و جه سوختن در نام خانواده گی نیز بهرمندند. سرزمین هرز الیوت ترجمه ی بهمن شعله ور از نخستین کتاب های ترجمه ی شعری بود که در نگاه شعری من -سال ها- تاثیر بسزایی داشت، الیوت یک شاعر مدرن و کاتولیک معتقد بود و این اثر روی دیدگاه متافیزیکی من تاثیر موکدی نهاد و از نخستین ترجمه های موفقی بود که من چند بار توفیق خواندنش نصیبم شده است، و مضافا در کارگاه های شعری ام به تاثیر فروغ از این اثر در کتاب ایمان بیاوریم ...اشارات مبسوطی داشته ام؛ گویا ذهن من هنگام تایپ نام "فرزانه" ، "شعله ور" تایپ کرد و البته من در فاصله چند دقیقه از صفحه "پست مطلب" تا "مشاهده وبلاگ" متوجه خطای ذهن هنگام تایپ شدم، اما یک مراجعه کننده به وب سایت سریعا مرا ابله خطاب کرد و البته دوست فرهیخته ام جناب شهسواری نیز در یک پیامک ایت سهو را گوشزد کرد، این بهانه ای شد برای این که دوستان جوان تر بدانند ارتباطات به ثانیه و "آن" نزدیک شده ، مبادا خطایی چه از سر سهو و چه عمد بدون پژوهش مرتکب شوند که چشمان بزرگ منش!بدون نام و نشان تو را ابله و البته برخی از فرهیخته گان که همواره باد وجود نازنینشان با تذکار راه جبران خطا بر تو می نمایانند.هر چند سهو مورد اشاره به فاصله ی دو تا سه دقیقه بدون دیدن این دو تذکار یکی بد دلانه و یکی دوستانه تصحیح شده بود.
راه کار: اول در مجیط ورد تایپ کنید و مستقیما در محیط خودِ وبلاگ تایپ نکنید چون، بسا نوشته هایی که با یک حرکت اشتباه انگشت دست از صفحه حذف می شود و
دوم: مواظب خطای تایپ در مواردی که تشابه لفظی و معنوی هست بیشتر باشید.و البته نوشته تان با پژوهش و تطبیق با سایر اطلاعات جست و جو شده درج گردد
سوم: از تعجیل و فرستادن مطلب بدون ویرایش کافی بپرهیزید تا غفلت چند دقیقه ای تان شما را مزین به فحش ابله نکند!
کشف پایانی این تذکار:
همین الان می خواستم این قسمت تذکار را تایید کنم برای فرستادن که متوجه شدم تصحیح اعمال شده ظرف جند دقیقه در متن ، متاسفانه در قسمت عنوان مطلب، تا اکنون 26 بهمن 92 اشتباها ادامه داشته و اعمال نشده بود و همین علت ناسزا به من و البته تذکار دوستانه شده بود. باز هم عرض می شود اشتباه از سر سهو و نه عمد(نادانستن توفیر ترجمه سرزمین هرز توسط شعله ور و فرزانه ) بود. همین!26 بهمن 92 علی رضا پنجه ای
جایزه داستان کوتاهی از علی رضا پنجه ای
داستان کوتاه
________
علی رضا پنجه ای
_________
جایزه
این همه آدم برفی تو یک روز برفی کجا می روند؟
یک صدا: شهرداری اعلام کرده به بهترین آدم برفیِ شهروندان جایزه می دهد.
شاعرِ مرده : خوب شد فرشته ی نگهبان مرخصی ساعتی ام را امضا کرد، چه قدر دنیا پیشرقت کرده! زنده ها دارند همسان سازی می کنند.
همان صدا:همسان سازی چیه ؟دارند آدم برفی درست می کنند.
شاعرِ مرده : می دانم، می دانم! همان همسان سازی ست! فقط آدم برفی های سال های پیش دارند آدم برفی های سال برفی نو می تراشند. نگاه کن ! سمت چپشان چیزی می تپد؟ می بینی؟ همه اش یخی ست.
ساعت 4 بامداد 14 بهمن92
گفت و گو ی تلفنی با علی رضا پنجه ای به بهانه ی انتشار کتاب های" شب هیچ وقت نمی خوابد" و "پیامبر کو
گفت و گو ی تلفنی با علی رضا پنجه ای
به بهانه ی انتشار کتاب های" شب هیچ وقت نمی خوابد" و "پیامبر کوچک"
سجاد صاحبان زند
یک نکته ای که در کتاب شما دیده شده در واقع شکل دیداری آنهاست ، این که کسی که شعر را می خواند و می شنود یک تلقی در دو سو دارد وقتی می بیند یک تلقی دیگری برای نمونه در کتاب پیامبر کوچک، مشکل است شما باید خود شعر آینه را ببینید تا آن مفهوم را حس کنید ؛ می خواهم این را بپرسم که با توجه به این که ما ایرانی ها عادت داریم شعر را بشنویم تا ببینیم ، در واقع این حس خطر را نداشتید که یک سری از مخاطبان خودتان را به واسطه این شکل گرافیکی یا دیداری از دست بدهید ؟
جناب آقای صاحبان زند ! ذات یک اثر مدرن اصولاً بخشی از اقشار مخاطبین خود را کنار گذاشتن است . به واسطه ی این که جامعه از سطوح مختلفی به لحاظ فرهنگی برخوردار است و شاعر نمی تواند – مگر این که ترانه سرا باشد ، مگر این که شعرهای پوپولیستی بگوید – که صرفاً تمام سطوح مردم برایش دغدغه باشد . اما در مورد این گونه شعر ، این دغدغه ها خاص شعر ما نیست ، خیلی از مواردی چنین است که تکرار شده ریشه هایی در تاریخ گذشته داشته ، مگر این خاصیت در شعرحافظ نیست ، شعر حافظ را هم شما یک بار می خوانید و یک بار که می بینید تازه متوجه می شوید که باید چند بار دوباره آن را بخوانید و مضافاً چند بار دیگر ببینید تا این که به ظرایف و آرایه های شعرهای حافظ و یا شعرهای شعرای گذشته ی ما که این ظرایف در آن ها کار شده و تازه اگر آرایه هاشان (صنایع لفظی و معنوی شان ) کاملاً ثبت شده باشد . به عنوان نمونه ایجاز و انواع آن درشعرها مختلف مثال زده شده ، ما در کتب بسیاری در آثار قدمایی داریم که این آرایه ها ثبت شده ، منتها یک اشکال و خلایی که وجود دارد و خود من یکی از دغدغه هایم است که در اولین فرصت باید به این مساله بپردازم این است که از دهه ی شصت به این سو ، به صورت خاص – البته جا دارد که از شعر نیما به طور دقیق شروع و کندوکاو شود – اما به صورت ویژه از دهه ی شصت به این سو متاسفانه آرایه های جدید را ثبت نکرده اند به طوری که کارهایی که مختص من هم نیست شاعران دیگر هم داشته اند ، بسیاری از شاعرانی که قائم به ذات هستند.
و از دست دیگری کپی برداری نکرده اند ، اینها کاملاً آثارشان ثبت شده است با این کار حتی می توان از روند کار که چه کسی دچار سرقت ادبی شده و که نشده ، لااقل دربررسی یک دهه فهمید که شاعری آیا از دست دیگری نگاه کرده یا این نتیجه ی کشف و شهود شخصی اش است.
در قریب یک دهه یکی از دغدغه های من معرفی سارقان ادبی بوده ، با این کار از سویی سارقان معرفی می شوند و از سویی دیگر آرایه های نو و شگردهای شاعران صادق به نسل های آتی گزارش می شوند ، اما آرایه های ادبی : من در یکی از شعرهایم می گویم : "چند دقیقه ایوب اگر باشی" این که چند دقیقه صبور باشیم داشتیم اما این که چند دقیقه ایوب اگر باشی نداشتیم ، این که به جای صبوری که صفت ایوب بوده بیاییم از فاعل کارکرد صفتی بگیریم . این شگردها برای شاعران حرفه یی و منتقدان قابل شناسایی ست اما علاقه مندان به شعر و در این جا شعر امروز سه دهه است که تقریباً با آرایه های جدیدی که در واقع شاعران جدید به آن پرداخته نا آشناست ، این ها اگر در کتابی بخواهد گردآوری شود مطمئن باشید که اوج شکوفایی شعر سه دهه ی ما آشکار می شود و برای نسل های بعدی سکوی پرش مطلوبی خواهد بود . شعر ما آن قدر در حاشیه ماند که متاسفانه وقت نشد این کارکردهای نو تسری بیشتری در طیف های مختلف جامعه یابد، از مهم ترین آفت های حاشیه ساز خود ِ مقوله ی سرقت ادبی بود . چرا که اگر دارای ذات شعری باشید مطمئناً پویایی دور از دسترس نیست .
یکی از مسائلی که شما هم به آن اشاره کردید ، در شعر شما کاملاً مشهود است , مسائل روزمره دنیای پیرامونی است منتها شما با همین شگردها آن نگاه را کاملاً متفاوت ارایه می دهید . آیا این نگاه و مقوله ی در همان راستا قرار می گیرد ؟
من در این دو کتاب "شب هیچ وقت نمی خوابد" و کتاب" پیامبر کوچک "به واسطه ی یک سری نوآوری هایی که در قالب شد و هم در محتوا آمدم نام پیامبر کوچک را برای این مجموعه برگزیدم چرا که من اعتقاد دارم شاعر دقیقاً با الهام خلق می کند ، و این الهام شاعرانه به عنوان یک وجه ذاتی با وجه تاثیر گذار پیرامونی از سایر آحاد جامعه متفاوت اند ، من هنرمندان را نیز بر اساس همین تعبیر دارای یک حس برتر می دانم ، که می توانند برخی از مقولات را از پیرامون بگیرند و دیگر گونه ادا کنند . من اعتقاد راسخ به این مهم دارم .
ببینید ما در شعر چیستان داشتیم معما داشتیم ، همان شعر آینه که شما برای نمونه در اول گفت و گو از آن یاد کردید کسی روبه روی من / تنهاست / و بعد آینه زیر یک خط کوتاه بر عکس نوشته شده در واقع بازآفرینی متجددانه و احیای همان معما و لغز قدیمی ست منتها با بیان و شکل جدیدتری از چیستان که تجربه ی عینیت نیمایی را نسبت به شعر قدمایی دارد، چیستان های قدما معما و نظم بوده و کمتر به زیبایی و مبانی جمال شناسیک نظر داشته است . ما آن موقع در معماها می خواندیم : "مرغی ست بی پروبال / تا سرش نبری / خبر ندهد" ، بعد در پایان برعکس نوشته می شد : "نامه" . این معما بود ، حالا شما از احساس و عاطفه و برخی عناصر شعری دیگر در آن نمی بینید به جز تشبیه یعنی وجه شبهی که بین نامه و مرغ است . اما برای نمومه : در شعر آینه : کسی / روبه روی من/ تنهاست ، با توجه به اینکه می شد به راحتی نام آینه را در اول شعر آورد به عنوان نام شعر آورد و نه بر عکس در پایان شعر ، اما در این جا شعر لو می رفت و نام و عنوان موثر واقع نمی شد ، مضافاً بر این که نا به هنگامی و تعلیق این شعر مانند نمونه ی قدمایی اش از دسترس دورتر می ماند ،در واقع این معما یا چیستان دنیای امروز ماست مضافاً بر این که معلوم نیست آینه رو بروی این کس است یا من ، تصویر در گزاره ی اخیر مخیل تر به نظر می آید ؛ البته همه ی شعرهای کوتاه قابلیت معما ندارند ، بلکه این قالب به نوعی به جاگزینی آن شکل باری به هر جهت که عنوان شعر مخل زیبایی اش می شد، پیشنهاد شده است . اصلاً قالب های ادبی به همین علت پدید آمده اند ، ضرورت ِ فرمیک . شما وقتی می خواهید منظومه سرایی کنید یا داستان حماسی بسرائید در قدیم می رفتید سراغ قالب مثنوی بحر متقارب یا سراغ قالب رباعی لا حول ولا قوه الا بالله یا همان مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن(فع- فعل ...)کما این که قالب رباعی بیشتر برای درنگ های فلسفی کاربرد داشته اما به عنوان یک قالب حماسی کوتاه پس از مثنوی می توان از آن نام بهره برد ولی برای غنا و عشق ورزیدن و خلوت با معشوق حقیقی و مجازی باید رفت سراغ غزل، یا در قالب های کوتاه تر و نزدیک تر و پابلیکش به سراغ ترانه و دو بیتی و چهارپاره هم بعد از انقلاب نیما می روید .
یکی از آفت های شعر ما این بوده که برای نمونه اگر علی باباچاهی اقدام به یک سری نوآوری می کند یک نو آمده هم می رود و می خواهد مانند او رفتار کند و از آن جا که نه تجربیات او مانند باباچاهی ست و نه پختگی اش در رفتار با آهنگ و چیدمان کلمات به ژانر باباچاهی می آید ، حاصل کارش پدر زبان شعر فارسی را در می آورد ولاغیر .
قالب وسط چین ، یک قالب منحصر برای بیان چند گانه ، چند وجهی و چندخوانشی است . این قالب از شکل سطربندی وسط چین در برنامه های حروف نگاری رایانه الهام گرفته است . در این قالب شعر بر اساس ضرباهنگ و مفاهیم منشوری چند بعدی و خوانش های متعدد سطربندی شده است ، یعنی سطربندی هوشیاری شاعرانه می طلبد و محتواست که این قالب را برای خود برگزیده است. چه بسا روزنامه نگاری و علاقه ام به صفحه بندی در پدیدآیی این قالب موثر بوده باشد هم چنان که در قالب مربع ، علاقه ام به طراحی جدول منشاء این الهام بوده است ، البته هر شعر چهار کلمه ای نمی تواند مربع باشد ، طوری که از خواص این شعر بر می آید به صورت ستونی ، افقی ، عمودی ، ضربدر ، چار مربع کوچک داخل مربع بزرگ در هیچ کدام چهار کلمه مکرر نیستند ، چیدمان این گونه شعر به ما رخصت می دهد که خواننده را در خوانش نهایی یا همه خوانی ( عده ای که هر یک ، خوانشی از آن را برای خود برگزیده ) سهیم می دانیم . هر کلمه که از 1 تا 4 چیده می شود به همان نسبت تشخص می یابند . یک بار : روی کلمه کسی تاکید می شود ، یک بار صدا ، یک باز نزدیک یک بار مرا و ....
شعر توگراف قالب دیگر پیشنهادی من بود که آمیزه ای از کلمه و شکل گرافیکی کلمات است .
با توجه به محدودیت زمانی درباره سرقت ادبی با خود شما که از سوی روزنامه همشهری ویژه تهران با من مصاحبه داشتید با عنوان "راه شاعران تئوری پرداز به ترکستان است" افشاگری کرده ام تا این که آقای بهنام باوندپور این را درباره سرقت از جنگ اندوهنا آمدنددر مجله نگاه نو نوشتند و ارجاعی هم به آن مصاحبه ی شما با من داشتند ببینید حقیقت شعر برای من بسیار اهمیت دارد ، امروز من برای یک روز دستمزد کار الکتریکی خانه ام ، 100 هزار تومان پرداخته ام ، برای دو مجموعه ی اخیرم که حاصل کارهای یک دهه و اندی من بودند ، و یک عمر تجربه پشتش خوابیده حدوداً 300 هزارتومان دستمزد گرفته ام ، آیا این دستمزد که چه بسا برای سرودن شعرها کلی برای من هزینه ی مراوده ی فرهنگی در برداشته ،قابل تناسب بندی است؟و آیا زحمت من ِ شاعر ارزش افزوده ای به نرخ یک دهه و اندی عمر و چشم فرو بستن از لذایذ مادی در بر نداشته ؟ حالا می ارزد که من بیایم سرقت ادبی کنم ؟ و نامم به عنوان یک سارق در تاریخ ادبیات ثبت شود ؟ و حتی اگر خرده خلاقیتی هم داشته باشم آیا تحت الشعاع سرقت ادبی ام قرار نمی گیرد؟
وقتی شاعری افتخارش چاپ عکس های لخت بدنش است و به محض شنیدن شعری از مثلاً خانم کاویانی به او می گوید این شعر را جایی چاپ نکرده ای ؟و وقتی او پاسخ نه می شنود ، انگشتانش را از سر شوق به هم زده و صریح می گوید ، پس مال من شد ! این گونه افراد نوچه پروری هم می کنند و مصاحبه با خود ، نقد برای خود می نویسد ، و یا دیگران هایی که مانند ایشان ادبیات و تاریخ را لوده می انگارند! تحت پوشش هایی از این دست که در اینجا ما که کپی رایت نداریم و شاعران طبق عادت برای هم شعر که می خوانند این گونه افراد به محض این که متوجه می شوند حالا حالاها شعر این بنده ی خدا به واسطه نداشتن رابطه شعرش چاپ نمی شود آن را راسا یا قسمتی از آن را مالخود می کنند ، گاه عیناً و گاه با اندک پس و پیش کردن. در حالی که باید پذیرفت شعر گزاره ای فرهنگی ست ، شاعر است که فرهنگ می آفریند و از آن جا که بخش مهمی از ساختار فرهنگ یک ملت در گرو اخلاق و آرمان های انسانی ست، بنابراین چه به لحاظ عرفی و چه قانونی عمل سرقت به جز بی اعتمادی و بی اعتقادی به حتی خردک استعداد شاعرانی از این دست، عایدی دیگر برای او در بر نخواهد داشت .
ما یاد گرفته ایم که کلام دیگران را تضمین کنیم ، این را ادبیات به ما آموخته چه مدرن باشیم، چه پست مدرن و چه ... از این نمد جز معرفت و انسانی برای نسل های بعدی برجا نمی ماند ، تا یادم نرفته اشاره داشته باشم به عنوان سخنرانی ام که گویا شما هم در آن جلسه تشریف داشتید ، در باره ی شعر دیجیتالی هم که در نمایشگاه کتاب تهران درباره ی آن سخن گفته ام . شعر دیجیتالی شعر فراگیر آتی است که در گرو توسعه برنامه نویسی و هماهنگی بین شرکت های تولید کننده گوشی های موبایل و نرمافزارهای رایانه ای است،همان گونه که دیده ایم مظاهری از آن در انیمیشن ها و سمبل های برنامه های کاربردی موبایل، رایانه و اینترنت به صورت جسته و گریخته کاربرد دارد، امید که رشد فزاینده ی نرم افزارها در این خصوص سبب استفاده یبیشتر تکنولوژیک شعر شود، چه را که روند زندگی ، اندیشه و آگاهی نسل نو و شعر امروز ما خواه نا خواه از این فرآیند و پروسه برخوردار شده و فراگیری آن دور از دسترس نیست و اجتناب ناپذیر به نظر می رسد.
1388
این گفت و گو برای نشریه ی کتاب هفته ی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تنظیم شده بود که همان زمان نیز به چاپ رسید. نسخه ی فعلی توسط خانم مهندس س.اسدی از رکوردر پیاده و پس از چاپ سوم کتاب پیامبر کوچک در سال 1390 برای سایت پیامبر کوچک تنظیم و تدوین شده است. با سپاس از ایشان.
یک شعر به زبان آلمانی از علی رضا پنجه ای
Der Traum
Ich habe einen Traum
Du bist meine Traum
?Verstehst du meine ferne heimat
Von Iran. Dichter.Alireza panjeei
رویا
رویایی دارم
رویایم تو هستی
دریافتی سرزمین دور از دسترسم؟
از ایران.شاعر : علی رضا پنجه ای