گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر و نویسنده
هرگز شبی بی عشق به سر نبرده ام

روزنامه ی ابتکار 6تیر94صحسن همایون:روز‌تان را چطور سپری می‌کنید، برنامه‌ی یک روز‌تان را 7:
شرح دهید که چه می‌کنید، چگونه می‌گذرد؟
 برای پاسخ به پرسش شما باید از مهر ماه امسال به بعد بنویسم. نه از دی سال قبل که بازنشسته شدم که  البته   مشغله ام بیش از زمان کارکردنم بود ، باری،   صبح ها  بین ساعت 10 تا 11 از خواب بیدار می شوم،به ندرت هم ساعت 7 صبح، با همسرم صبحانه   می خوریم، اگر خریدی کلان داشتیم با هم به بازارچه ی کهنسال شهر(پیرسرا ) که عمارت کهنسال پدر همسر نصرت  رحمانی نیز در آن جاست، می رویم؛ سپس می آییم خانه غالبا رفت و برگشت   5/2 کیلومتر می شود که اغلب پیاده طی می کنیم، مگر آن که خریدمان ازگنجایش ساک چرخدار و قدرت بازوهای من و همسرم بیشتر باشد که آن موقع مجبوریم از مقطعی  سوارخودرو کرایه شویم، با همسرم در جابه جایی خرید ها کمک می کنم، سپس چایی یا قهوه ای دم می کنیم، او به امور آشپزخانه می پردازد، من هم یا مشغول نوشتن  یا سفارشات و مصاحبه های نشریات مختلف  می شوم، یا به سایتم سر کشی می کنم و نوکی هم به شبکه های اجتماعی می زنم، گفتم نوک نه بیشتر، چون وقت خور است و اعتیادش مانند هر اعتیاد دیگری مخل کار جدی می شود، به خصوص برای من  که معلوم نیست چه قدر وقت می توانم ذخیره کنم از نیمه ی دوم عمرم . ملال آوری مضاعفی به همراه می آورد،بنابراین سری به شعرهای گفته شده ی اخیر می زنم،و البته بر اساس یک تصمیم غلط و اعتماد به یک ناشر -شاعر جوان ساعات بسیاری از وقتم را صرف تماس های بی حاصل با او می کنم، که از سه قراردادم یکی را به انجام رسانده و به دلیل گذشتن چند ماه از سررسید پرداخت حق الزحمه ی کتابم مدام رد تماس می کند وتماس هایم را  بی پاسخ می گذارد. همین اعتماد غلط سبب شده گاه دلسرد خطاب به  شعری که تا نوک زبانم خود را رسانده بگویم:" می خواهی بنویسمت که چه؟ که کتابت کنم تو هم بشوی آینه ی دقم ؟" حتی برای تدوین شعرهای اخیرم با عنوان "هندسه ی موج" نیز مایوس، کار تدوین را به بعد موکول می کنم، و همه ی این ها به خاطر اعتماد نابه جایم بوده است.کتاب "دونده ی از خود"من  حاوی شعرهای زبان محور و دیداری ام  است همان شعرهایی که مخاطبان خاصم منتظر آن هاهستند به همین سادگی و تلخی بلاتکلیف مانده اند، این ها را می نویسم  بلکه بدانند خوانندگان آفرینه هامان که  همه ی غم ما غم ممیزی نیست،هر چند سد سدیدی ست برای بیان هر آن چه دل خواهد بگوید و چهارچوب ها و عقل ممیز مانع اش می شوند، که البته اگر منطقی باشد بنده اصلا آن را در کارهایم نمی آورم، چون معتقد نیستم هر چه را که ما نوشته ایم باید در دسترس همه باشد، بی آن که طیف خوانندگان، تقسیم بندی شده باشند.
حدود 50 روزی ست که برای اولین بار شروع به نوشتن یک رمان کرده ام، موضوع رمان وقایعی است مربوط به  یک خانواده ی گیلانی در جنگ اول  جهانی تا کنون؛عشق،مناسبات اداری  قهرمان اصلی رمان ، مسایل اجتماعی- سیاسی و جنگ مضمون این رمان است، رمان مروری هم به چگونگی شهادت شهدای مشروطه در قرق ناصریه ی رشت دارد، که در طول خدمتم  در شورای شهر رشت توانستیم نقشی در تفکیک و گذاشتن بنای یادبودی به سرمایه ی یک رشتی ساکن بریتانیا برای این شهدا ایفاء کنم، من ناظر هنری و تاریخی این بنا بودم، بنابراین،  علاقه ام به مبارزات جنگل و تاریخ سبب شد حتی در رمانم هم یکی از قهرمان ها بشود پسر کاظم خان کمیسر که نزد پدر قهرمان رمان می رود بلکه  مانع اعدام پدرش همراه سه تن  دیگر از مشروطه خواهان  _توسط نفوذ پدر قهرمان رمانم _  شود؛  سعی کرده ام  رمان را از نخستین آسیب نوشتن رمان یا داستان به زبان شاعرانه توسط  یک شاعر مصون بماند؛  گاهی هم  صبح زودتر پا می شوم و پیش از صبحانه شروع به نوشتن رمان می کنم، هم از این رو جذابیت نخ تاریخی رمان و روایت صحنه ی  اعدام   دکتر حشمت در قرق کارگزار  از فصل های خواندنی رمان درآمده ، طوری که خواننده با خواندنش" پر آب چشم "می شود؛ گفتنی ست من ناظرهنری اجرای تندیس و یادمان دکتر حشمت نیز بوده ام،  رمان تا کنون بالغ بر 270 صفحه ای شده،تا چند صفحه خواهد شد را هم خدا داند و بس!   پس از صرف ناهار_ که فعلا سه نفره  هستیم تا سال دیگر که مزدک و عنبر که همین روزها عقد می کنند رسما جشن بگیرند و از ما جدا شوند و ما بشویم دو نفره که  روال زندگی ما  هم بالطبع تغییر جدی خواهد کرد،_ که البته  اکنون  گاه   دخترم با همسرش   مهیار  هم به ما اضافه می شوند  که سر سفره می شویم پنج نفر  ، پس از ناهار  آ ن ها  هر یک چرتی می زنند و من البته  پس از بازنشستگی در چنین مواقعی کمتر می خوابم؛پس از یک ساعت اول چای بی قند می نوشم  سپس چای با زیره ی سیاه آن گاه به  بررسی محتویات رایانامه  و مجازنامه ها می پردازم. اخبار روز را هم از چند شبکه می گیرم و برایم بسیار مهم است، اخبار جهان و خاورمیانه، از قیاس خبرها چیزهای خوبی دستگیر آدم می شود این که حقیقت لزوما نزد یک رسانه نیست. و دولت ها چه قدر دارند برای تحمیق مردم پول خرج می کنند و ما حتی یک لحظه هم از خود نمی پرسیم این ها چه را این قدر برای اطلاع رسانی به ما هزینه می کنند!غروب ها اغلب من و همسرم قدم می زنیم و به خانه باز می گردیم.او می نشیند پای رمان یا مجموعه  داستانی که گروه زنانه ی داستان خوانی شان برای مطالعه و بررسی ماهانه مشخص کرده   و من هم اگر شده فیلمی از فیلم های خوب روز دنیا را از شبکه یا جایی می بینم،مبادله ی اخبار هنری و ادبی و رسانه ای با پسرم البته در پیش از ناهار و پیش از شام از دلمشغولی های پدر و پسر است.خواندن مطالب روزنامه ها و مجلات چه از روی کاغذ و چه  لپ تاپ و گوشی جدیدم - به خصوص دیدن پیام ها و فیلم وعکس های کوتاه جالب - از دیگر دلمشغولی هایم است، البته هر موقع هم که پیش آمد به کتاب های رسیده یا خریداری شده هم تورقی خواهم داشت ، جدی ترها را کنار می گذارم تا سر فرصت   عمیق تر  بخوانمشان.   گاه هم برای ماهنامه ی "ره آورد گیل" شعر و نقدهای رسیده را مروری می کنم و برای انتشار، تحویل دفتر نشریه می دهم.البته نوشیدن چای به همراه زیره ی سیاه و قهوه و خوردن میوه های فصل هم از عادات است، صبحانه ام مختصر و ناهارم نیز رژیمی ست، باید مراقب  فشار خون و مستعد بودنم برای دیابت نوع 2   باشم، شام هم که مدت هاست کم می خورم، نا گفته نماند  پیش از خواب   نوشیدن شیر سرد  برایم _ خاصه در ماه های اخیر_ از   لذت  برخوردار شده است .
نویسندگی نه تنها در ایران که در جهان، هم کمتر به عنوان منبع درآمد اصلی نویسنده است، شما به چه کاری مشغول‌اید؟
من از دی 1392 خودم را زودتر از موعد   بازنشسته کرده ام، البته اگر برای روزهای روزنامه نگاری ام هم بیمه پرداخت می شد چه بسا اکنون بیش از  40 سال کارکرد داشتم، ولی همیشه چه در مقام سردبیر و چه دبیری سرویس های هنر و ادبیات  نشریات که از حق الزحمه برخوردار نمی شدم، حتی 8 سالی که سردبیر فصل نامه ی گیلان زمین بودم،یا زمانی که  سردبیر  نشریه ای به نام معین  _  درمقطع گذار از هفته نامه به روزنامه _ شدم از حقوق مکفی برای امرار معاش برخوردار نبودم، در واقع کار روزنامه نگاری از همان اول که مربی فرهنگی  کانون پرورش  فکری کودکان و نوجوانان بودم و چه زمانی که در شهرداری و شورای شهر خدمت می کردم کار دل بود و کارهای دیگر کاری برای معاش!  اگر چه همیشه   داشتن هر دو سبب شده باشد تا از وقت خوابم بکاهم، در واقع اگر نبود کار تمام وقت و رسمی ام در امور روابط عمومی شورای شهر رشت و شهرداری نمی شد با عشق به روزنامه نگاری از پس زندگی برآمد. با توجه با این که به محض بازنشستگی بر اساس دعوت دبیر جشنواره ی شعر فجر، از سوی اتاق فکر برای مدیریت  در کارگاه شعر و  نقد  شعر گیلان و تدریس شعر و نقد شعر در کارگاه های  استان های دیگر ، نیز داوری در مرحله ی بدوی و نهایی شعر نو جشنواره و شعرخوانی به عنوان یکی از 90 شاعر متفاوت سرای برگزیده ی اتاق فکر   در خانه ی هنرمندان  و فرهنگ سرای ارسباران همراه هرمز علی پور و دکتر بهزاد خواجات، ایرج ضیایی، ابوالفضل پاشا، مهرداد فلاح،یزدان سلحشور، رسول یونان، بهرزاد زرین پور و چند شاعر از هند، الجزایر، عراق، مصر، سوریه و... شعر خوانی کردیم، نیز بلافاصله پس از اتمام داوری و کار دبیرخانه ، از سوی مدیر مسوول موسسه ی ناباروری مهر، سردبیری  ماهنامه اش با موضوع  دانستنی های پزشکی برای 8 استان  شدم، که البته علی رغم پرداخت حقوق 5/1 میلیونی به علت دخالت مدیر مسوول در امور سردبیر ، همکاری با این موسسه را قطع کردم!
 
 تجربه‌ی آن‌ کار‌های دیگر به آثار نوشتاری شما هم راه یافته است، از این دست خاطره‌ها دارید، لطفا رو کنید؟
بله کار روزنامه نگاری و روابط عمومی از نزدیک ترین مشاغل به خلاقیت نوشتاری ست، هر دو کار سبب شده تا با طیف های مختلف مراوده داشته باشم.هر چند شاعری که کارمند باشد، روزگار برایش سخت تر می گذرد، من در دو کتاب اخیرم "کوچه چهرزاد" و "عشق همان اویم است" از آتش ، ایثار،  گل  ، گورستان  و باران  رشت در شعرهایم بسیار گفته ام،    این ها را مدیون کار در آتش نشانی، فضای سبز، آرامستان، معاونت عمرانی و حمل و نقل، روابط عمومی و امور فرهنگی شورا و   شهرداری هستم و سردبیری مجله تاریخی، فرهنگی و اجتماعی گیلان زمین سبب شد در شعرهایم تاریخ زادبومی  نقش مند حضور داشته باشد،   این ها همه نشان از لطفی بوده که روزگار بر من هموار نموده است.اگر چه  مرا خلاف قانون به گورستان منتقل  می کنند، هر چند 20 روز هم نشد که   در گورستان قدم می زدم تا کارم درست شد، اما این 20 روز سبب خلق چند شعر برجسته به اذعان منتقدان در کارم شد .عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!
مواجهه‌ی همکاران‌تان با شما به عنوان  اهل قلم چگونه است، در این‌باره از تجربه‌‌های ملموس و زیسته بگویید و جای باز‌گو کردن خاطره‌های ناگفته همین‌جاست!
من اوایل خدمتم،  شش – هفت سالی متصدی امور قراردادهای عمرانی و امانی شهرداری بودم، اتاقم در دومین عمارت دیرپای شهرداری(نخستین مریضخانه ی بلدیه) در ساعاتی پر از پارادکس می شد،   محمد طلوعی  در قسمتی از یک  یادداشت به مناسبت 50 سالگی ام  که در روزنامه ی اعتماد چاپ شده بود نوشت :
"... قربانِ فاخته را که معلم تاریخ‌مان بود ذِله کرده بودم بس که هر جلسه‌ی کلاس تاریخش بلند می‌شدم و از همین‌جور شعرهای ناشعر می‌خواندم و او هم که خسته شده بود فرستادم پیشِ علی‌رضا پنجه‌ای.یعنی گفت شعرم را ببرم نشانش بدهم ... یک روزِ آخر بهاری که امتحان‌های ثلث سوم را داده بودم، درست وقتی نصفِ حالا سن داشتم دفتر شعرم را زیرِ بغل زدم که علی‌رضای پنجه‌ای را ببینم. علی‌رضای پنجه‌ای که فقط یک اسم نبود، کورسویی بود از جهانی دیگر،درِ بازی بود به دنیایی که همه‌چیز و همه‌کس اش با دنیایی که تویش بودم فرق داشت. زیر کتاب‌خانه‌ی ملیِ رشت، افشار رئوف را دیدم و دستِ او را هم گرفتم بردم.من و افشار با هم باشگاه ورزشی می‌رفتیم و او حتا همان ناشعرهایی که من می‌گفتم را هم نگفته بود(بعدها مجتبا پورمحسن را هم یک روزی همین‌جور اتفاقی بردیم پیشِ علی‌رضای پنجه‌ای) از پله‌های ساختمانِ شهرداری که بالا رفتیم و روی تخته‌کوبی‌ها که پا گذاشتیم هرجور تصوری از علی‌رضای پنجه‌ای داشتم جز آنی که دیدم. علی‌رضا پنجه‌ای مردِ سی و چند ساله‌ای بود... من و افشار رئوف رفتیم لرزان و دست به سینه نشستیم و بعد از معرفی و دادنِ آدرسِ قربان فاخته که ما را فرستاده و صاحب‌امتیاز مجله‌ای بود که پنجه‌ای سردبیرش،دست و پامان را دراز کردیم و چای خوردیم.علی‌رضای پنجه‌ای گفت «خوب یه چیزی بخون» من با کمی خشکی دهان و ترسِ تازه‌کارها که شعر می‌گویند،به دهانِ افشار نگاه کردم و به دست‌های پنجه‌ای و یکی از ناشعرهام را خواندم و وقتی تمام شد منتظر ماندم.معلمِ اولِ من،علی‌رضا پنجه‌ای(از همین لحظه‌ها بود که معلمیِ آقای پنجه‌ای بر من شروع شد همین وقت که ناشعرم را می‌شنید،همین وقت که صبوری می‌کرد،همین وقت که قندان را از جلویش برنمی‌داشت پرت نمی‌کرد سمتِ من همین‌ وقت که ساعتِ اداری تمام شده بود و به خاطر ما دو تا نوجوان روی صندلی‌اش نشسته بود) سرش را گرفت سمتِ افشار و گفت «تو چیزی نداری بخونی؟»
افشار گفت دفعه‌ی دیگر می‌آورد و راست گفت دفعه‌ی بعد با شعر آمد چون علی‌رضای پنجه‌ای بعدِ شنیدن ناشعرِ من و دیدنِ وضع افشار برای ما از شعر گفت.از سعدی از نیما از نصرتِ رحمانی از محمد حقوقی از رمبو از پاسترناک از ناظم حکمت از نرودا و حتا یک دو جمله از خودش نخواند.برای ما از شعر گفت بی این‌که خودش را توی سرِ ما بکوبد،برای ما از شعر گفت بدونِ آن‌که استادی‌اش را به رخِ ما بزند و راست گفت دفعه‌ی بعد افشار با شعر آمد و راست گفت ناشعر بعدیِ من بهتر از ناشعرِ قبلی‌ام بود"
فکر می کنم با فضا و مناسبات محل کارم به قلم محمد طلوعی در بالا آشنا شده باشید در همین اثنا بود که  پس از مدت ها مرا تنبیهی به اداره امانی و سپس معدن شن و ماسه در امام زاده هاشم  فرستادند، پس از بازنشستگی متصدی ورود و خروج و بازرسی ساختمان گویی خواسته باشد حلالیت بگیرد به من گفت: این پسره  که بیش از بقیه   می آمد پیشت،  وقتی  ازش می پرسیدیم    با کی کار داری؟صورتش را طرف دیگر می گرفت و به ما محل نمی کرد من هم چند بار به بازرسی اداره شکایتت را کردم ؛ شهرام رفیع زاده و طاهره صالح پور هم همان زمان   جداگانه  می آمدند!از کاروان شعر و ادب هم نصرت و نجدی که می آمدند همیشه تعداد کنجکاوان   دور و بر اتاق کارم که بی جهت بالا و پایین  می رفتند و می آمدند افزوده می شد: لباس ، مو، قیافه و رفتار این آدم ها برایشان عجیب تر از من بود که به واسطه ی اد اری بودن بیشتر مراقب رفتار و کردارم بودم، برخی  همکاران  با دیدن من شوخی شوخی می خواندند: ماه آبله گرفه بود  ، آسمان پر از ستاره بود، من بودم تو بودی و  شغال آعو آعو می کرد، گربه کنار دیوار داشت میو میو می کرد و از این جور  به قول خودشان به سخره گرفتن شعر نو، در کنگره ی باز شناسی نهضت جنگل  چون امکاناتمان کم بود و من نیازمند   منشی بودم و اتاقم کوچک طوری که هیچ زنی نمی توانست با رعایت شئونات در آن جا کار کند،  صبح ها با اجازه رییس شورا همسرم را با خودم می آوردم تا کمکم کند بعضا تا ساعت 18 با من می ماند یک تکه نان و پنیر می خوردیم فقط، روزهای آخر کنگره تا نیمه شب هم  با هم بودیم، بعدها برایم گفتند برخی مسوولان ذی ربط شهرداری گمان می کردند فلانی می خواهد به این روش زنش را استخدام شهرداری کند، به خواهش من بعدها که نامه رسان دفترچه ی تامین اجتماعی همسرم را   برد برای  تمدید، آن جا بود که فهمیدند همسرم بیمه ی من نیست و خودش بازنشسته است؛ خب زندگی غالب آدم های دور و بر ما عقل معاش محور است، برای آن ها آرمان خواهی و عشق به شهر و باورها افسانه ای بیش نبود، هم از این رو مناسبات ماها برایشان ملموس و قابل باور نبود.
 فکر می‌کنید رشت، شهری که زیسته‌اید تا چه اندازه در شعر‌ها و سروده‌های شما بازتاب یافته است؟
 به گفته ی منتقدان بین شاعران   من بیشترین شعرها را در  وصف زادگاهم  گفته ام، رشت برای من همان مرکز جهان است، وقتی در جوانی برای ادامه ی تحصیل به  فرانکفورت  رفته بودم  و بعد از مدت کوتاهی بازگشتم از آلمان و درسم نیمه کاره ماند وقتی هواپیما   رو زمین   نشست، سریع پریدم میدان آزادی و یک  سواری را  دربست گرفتم از امام زاده هاشم سرم را بیرون از پنجره کردم و هوای وطن را تا می توانستم کشیدم تو ریه ام. من عاشق رشت هستم، تو جدول در زمان قدیم  در مقابل شهر باران می نوشتند بندر انزلی ، من در زمان دبیری کمیسیون فرهنگی شورای شهر و همزمان مسوولیت روابط عمومی آن ، روی پرده های شورا می نوشتم رشت، شهر باران، تا آن موقع کسی رشت را شهر باران نمی خواند الان رشت پر از نام شهرباران شده از تاکسی تلفنی تا ساندویجی، و در اعلان ها دیگر مقابل رشت می نویسند شهر باران! در کتاب عشق اول شعری دارم با عنوان "رشت قدیمی" که  در آن یک جوان جنگلی  عاشق دختر والی می شود، آن جا عشق را به  ایدئو لوژی و مبارزه ارجه تر دانسته ام ، در زمان مسوولیتم به عنوان بنیان گذار روابط عمومی شورای شهر  رشت  توانستم 8 سال نام گذاری معابر را سامان دهم و ناظر همه ی تندیس های شهر باشم از محمود نامجو بگیر تا شیون فومنی و مفاخرجهان در سبزه میدان مانند پروفسور رضا و سمیعی و بهزاد و  اکبرزاده، نیز ناظر و مسبب انتشار دو کتاب درباره ی شهر رشت توسط استاد نیکویه،داوری سرنوشت ساز خیابان فرهنگی علم الهدی و سفارش ساخت چند فیلم مستند و داستانی  عمرانی و بازیافت ؛حتی ناگفته نماند  سرمقاله ی  مجله ی گیلان زمین من نیز نامه ی شوراهای استان  به رییس جمهور اسبق می شود که به هنگام بازدید از رشت از او تقاضای احداث آزاد راه رشت - قزوین و راه آهن آستارا، رشت ، قزوین می کنیم، البته در راس شورای اول یک انقلابی فلسفه خواند ه بود که او توانست توسط جذب من از شهرداری به شورا مسبب اصلی این همه خدمات فرهنگی برای شهر شود،خرید کتاب از نویسندگان رشتی، شکستن تابوی عدم خواندن استادان فریدون  پوررضا و ناصرمسعودی، نیز خرید خانه ی نخستین شهردار رشت که الان محل شورای شهر رشت است و بازسازی خانه ی میرزا و نجات از دست بساز بفروش هم از این روست،همزمان با کار شورای اول که اغلب دغدغه ی فرهنگی داشتند   شهردار منتخب شورای اول هماهنگ با ما عمل می کرد، هم از این رو توانستیم نخستین همایش بین المللی بازشناسی نهضت جنگل را با شرکت چهره هایی چون زنده یاد اکبر رادی، شمس لنگرودی، ایرج نوبخت و بسیاری از بزرگان عرصه ی پژوهش های تاریخی کشور از ایران و کشورهای حاشیه ی   کاسپین _ که تا آن تاریخ در کمتر همایش رسمی حضور یافته بودند _ در دو تاریخ گرد هم آوریم؛ نمایشگاه بی نظیر اسناد گردآوری شده ی نهضت جنگل و نمایش نخستین نقشه ی رنگی شهر رشت به سفارش ناصرادین شاه ترسیم شده توسط  افسر توپخانه ذوالفقار خان مهندس و عکس های قدیم رشت از مزایای این همایش در بخش نمایشگاهی آن بوده است،
تصویر کلیشه‌ای از نویسنده‌ها نزد مخاطب‌ها وجود دارد، شما هم از آن آدم‌ها عبوس، سیگار به دست لای یک عالمه کتاب هستید، یا ورزش هم می‌کنید؟
نه آدمی خلقیات متنوع دارد و همیشه یک جور که نیست،    باور کنیم ، یک شاعر می تواند  هم روزنامه نگاری جریان ساز باشد ، هم کارمندی موثر،   هم پدری موفق و همسری وفادار و شهروندی مسوول  باشد.من در جوانی تا قهرمانی کشتی در استان پیش رفتم، شنا را دوست دارم، فوتبال محلی بازی کرده ام، و الان هم یکی از کارهای  تقریبا همه روزه _به جز روزهای نامساعد  جوی_رفتن به پارک و ورزش و حداقل پیاده روی به اتفاق همسرم است. سیگار و مخدرات مجاز و غیر مجاز هم دردی از درد بی درمان جماعت قلم ورز درمان نمی کند، باور کنیم  نویسنده و شاعر و هنرمند با ورزش خلاق تر عمل می کند، چون ماده ای هنگام ورزش ترشح می شود که موجب  آرامش می شود، به اندازه ی کافی در روزگاران ما انواع آلاینده ها زندگی سالم مان را به مخاطره می افکنند.  باری آن زمان  بزرگی  که بر شانه ی کسی جا خوش نکرده باشی! تو حق نداری چون قلم بدستی همه ی لذایذ خانواده را تباه کنی و تنها به خود و جاودانگی ات بیاندیشی!
تفریح‌های معمول و مورد علاقه‌تان چیست، مثلا برای گردش،پیاده‌روی و هوا‌خوری کجا می‌روید؟
من عاشق تفریح و  گلگشت در ارتفاعاتم ،تابستان ها ، آخر هفته با خانواده  و دوستان خانوادگی به ییلاق و ارتفاعات  ماسال و ماسوله و دیلمان می رویم وگاه هم کنار دریا و شب هم اطراق می کنیم، بقیه ی روزها هم به پارک و  خیابان های شهر می رویم ، به کتاب فروشی ها هم سر می زنیم ، برای دیدن فیلم و موسیقی یا شرکت در مراسم شعرخوانی هم. تا لازم نباشد بدون خانواده و همسرم در جایی حاضر نمی شوم.این ها همه ی زندگی این روزهای ماست.
 
یکی از دم دستی‌ترین رویا‌ها و خیال‌هایی که با آن گاه خودتان را سر گرم می‌کنید، چیست؟
که بتوانم  با همتی ویژه  بازگردان قرآن را به اتمام برسانم کاری که یک جزءش را سال ها پیش انجام دادم و بقیه را خواستم زمانی انجام دهم مانند اکنون کهو  شایبه انگیز نباشد  فکر نکنند برای خودشیرینی و حب جاه و مال چنین کرده ام، من در دهه ی شصت وقت بسیاری روی کتاب های آسمانی گذاشته بودم در مصاحبه ی پنج صفحه ای  مجله ی گردون درمهر 1370 نیز بر این تلاش تذکاری داشته ام ، و این که  رمانم تمام شود  و خیلی دوست دارم چون جنبه ی سریال سازی خوبی دارد از آن  سریال  بسازند ، دوست دارم در هر کاری جریان ساز و صادقانه رفتار کنیم ، هیچ راهی جز   درستکاری ما را به  رستگار ی نمی رساند!
اخیرا دو مجموعه شعر از شما منتشر شده است، بعد سال‌ها، کتاب‌های «کوچه چهرزاد» و «عشق همان اویم است»؛ زندگی شخصی شما در شکل‌گیری این نگاه عاشقانه در سروده‌های‌تان چقدر موثر بوده است؟
بسیار زیاد،  آرمان خواهی، اعتدال درتجدد طلبی، وطن دوستی، قانون مداری ،فداکاری ، نیکو کاری ،عشق، حقیقت  و تعهد به جامعه و انسان و انسانیت دغدغه های من اند، اگر بین شعر شاعر و زندگی اش فاصله بیفتد ، یعنی تاثیر متقابل در هم نداشته باشند، شاعر ول معطل است،عشق برای من  یعنی صداقت،من آرمان خواهم،سعی می کنم دروغ  نگویم، برای دشمنم هم آرزو می کنم روزی دریابد که می توانستیم یکدیگر را دوست داشته باشیم، حتی  برای دشمنم آرزوی نابودی نمی کنم،نمی گویم گناه نکرده ام،اما تلاش دارم از گناه دور باشم  و با عشق زندگی کنم، زندگی با عشق آدمی را از گناه دور نگه می دارد،  در کتاب برشی از ستاره ی هذیانی که شعرهای دهه ی شصت مرا در خودش گردآورده ، گفته ام: هرگز شبی بی عشق به سر نبرده ام! عشق ابتدا  با  من زمینی بود، سال هاست که  دیگر در آسمان ماءوا دارد.
___________________________________________
*متن کامل مصاحبه را اینجا می خوانید، متن روزنامه تلخیص شده است.