گفت و گو ی حسن همایون با علی رضا پنجه ای شاعر و نویسنده :هرگز شبی بی عشق به سر نبرده ام


گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر و نویسنده
هرگز شبی بی عشق به سر نبرده ام

روزنامه ی ابتکار 6تیر94صحسن همایون:روز‌تان را چطور سپری می‌کنید، برنامه‌ی یک روز‌تان را 7:
شرح دهید که چه می‌کنید، چگونه می‌گذرد؟
 برای پاسخ به پرسش شما باید از مهر ماه امسال به بعد بنویسم. نه از دی سال قبل که بازنشسته شدم که  البته   مشغله ام بیش از زمان کارکردنم بود ، باری،   صبح ها  بین ساعت 10 تا 11 از خواب بیدار می شوم،به ندرت هم ساعت 7 صبح، با همسرم صبحانه   می خوریم، اگر خریدی کلان داشتیم با هم به بازارچه ی کهنسال شهر(پیرسرا ) که عمارت کهنسال پدر همسر نصرت  رحمانی نیز در آن جاست، می رویم؛ سپس می آییم خانه غالبا رفت و برگشت   5/2 کیلومتر می شود که اغلب پیاده طی می کنیم، مگر آن که خریدمان ازگنجایش ساک چرخدار و قدرت بازوهای من و همسرم بیشتر باشد که آن موقع مجبوریم از مقطعی  سوارخودرو کرایه شویم، با همسرم در جابه جایی خرید ها کمک می کنم، سپس چایی یا قهوه ای دم می کنیم، او به امور آشپزخانه می پردازد، من هم یا مشغول نوشتن  یا سفارشات و مصاحبه های نشریات مختلف  می شوم، یا به سایتم سر کشی می کنم و نوکی هم به شبکه های اجتماعی می زنم، گفتم نوک نه بیشتر، چون وقت خور است و اعتیادش مانند هر اعتیاد دیگری مخل کار جدی می شود، به خصوص برای من  که معلوم نیست چه قدر وقت می توانم ذخیره کنم از نیمه ی دوم عمرم . ملال آوری مضاعفی به همراه می آورد،بنابراین سری به شعرهای گفته شده ی اخیر می زنم،و البته بر اساس یک تصمیم غلط و اعتماد به یک ناشر -شاعر جوان ساعات بسیاری از وقتم را صرف تماس های بی حاصل با او می کنم، که از سه قراردادم یکی را به انجام رسانده و به دلیل گذشتن چند ماه از سررسید پرداخت حق الزحمه ی کتابم مدام رد تماس می کند وتماس هایم را  بی پاسخ می گذارد. همین اعتماد غلط سبب شده گاه دلسرد خطاب به  شعری که تا نوک زبانم خود را رسانده بگویم:" می خواهی بنویسمت که چه؟ که کتابت کنم تو هم بشوی آینه ی دقم ؟" حتی برای تدوین شعرهای اخیرم با عنوان "هندسه ی موج" نیز مایوس، کار تدوین را به بعد موکول می کنم، و همه ی این ها به خاطر اعتماد نابه جایم بوده است.کتاب "دونده ی از خود"من  حاوی شعرهای زبان محور و دیداری ام  است همان شعرهایی که مخاطبان خاصم منتظر آن هاهستند به همین سادگی و تلخی بلاتکلیف مانده اند، این ها را می نویسم  بلکه بدانند خوانندگان آفرینه هامان که  همه ی غم ما غم ممیزی نیست،هر چند سد سدیدی ست برای بیان هر آن چه دل خواهد بگوید و چهارچوب ها و عقل ممیز مانع اش می شوند، که البته اگر منطقی باشد بنده اصلا آن را در کارهایم نمی آورم، چون معتقد نیستم هر چه را که ما نوشته ایم باید در دسترس همه باشد، بی آن که طیف خوانندگان، تقسیم بندی شده باشند.
حدود 50 روزی ست که برای اولین بار شروع به نوشتن یک رمان کرده ام، موضوع رمان وقایعی است مربوط به  یک خانواده ی گیلانی در جنگ اول  جهانی تا کنون؛عشق،مناسبات اداری  قهرمان اصلی رمان ، مسایل اجتماعی- سیاسی و جنگ مضمون این رمان است، رمان مروری هم به چگونگی شهادت شهدای مشروطه در قرق ناصریه ی رشت دارد، که در طول خدمتم  در شورای شهر رشت توانستیم نقشی در تفکیک و گذاشتن بنای یادبودی به سرمایه ی یک رشتی ساکن بریتانیا برای این شهدا ایفاء کنم، من ناظر هنری و تاریخی این بنا بودم، بنابراین،  علاقه ام به مبارزات جنگل و تاریخ سبب شد حتی در رمانم هم یکی از قهرمان ها بشود پسر کاظم خان کمیسر که نزد پدر قهرمان رمان می رود بلکه  مانع اعدام پدرش همراه سه تن  دیگر از مشروطه خواهان  _توسط نفوذ پدر قهرمان رمانم _  شود؛  سعی کرده ام  رمان را از نخستین آسیب نوشتن رمان یا داستان به زبان شاعرانه توسط  یک شاعر مصون بماند؛  گاهی هم  صبح زودتر پا می شوم و پیش از صبحانه شروع به نوشتن رمان می کنم، هم از این رو جذابیت نخ تاریخی رمان و روایت صحنه ی  اعدام   دکتر حشمت در قرق کارگزار  از فصل های خواندنی رمان درآمده ، طوری که خواننده با خواندنش" پر آب چشم "می شود؛ گفتنی ست من ناظرهنری اجرای تندیس و یادمان دکتر حشمت نیز بوده ام،  رمان تا کنون بالغ بر 270 صفحه ای شده،تا چند صفحه خواهد شد را هم خدا داند و بس!   پس از صرف ناهار_ که فعلا سه نفره  هستیم تا سال دیگر که مزدک و عنبر که همین روزها عقد می کنند رسما جشن بگیرند و از ما جدا شوند و ما بشویم دو نفره که  روال زندگی ما  هم بالطبع تغییر جدی خواهد کرد،_ که البته  اکنون  گاه   دخترم با همسرش   مهیار  هم به ما اضافه می شوند  که سر سفره می شویم پنج نفر  ، پس از ناهار  آ ن ها  هر یک چرتی می زنند و من البته  پس از بازنشستگی در چنین مواقعی کمتر می خوابم؛پس از یک ساعت اول چای بی قند می نوشم  سپس چای با زیره ی سیاه آن گاه به  بررسی محتویات رایانامه  و مجازنامه ها می پردازم. اخبار روز را هم از چند شبکه می گیرم و برایم بسیار مهم است، اخبار جهان و خاورمیانه، از قیاس خبرها چیزهای خوبی دستگیر آدم می شود این که حقیقت لزوما نزد یک رسانه نیست. و دولت ها چه قدر دارند برای تحمیق مردم پول خرج می کنند و ما حتی یک لحظه هم از خود نمی پرسیم این ها چه را این قدر برای اطلاع رسانی به ما هزینه می کنند!غروب ها اغلب من و همسرم قدم می زنیم و به خانه باز می گردیم.او می نشیند پای رمان یا مجموعه  داستانی که گروه زنانه ی داستان خوانی شان برای مطالعه و بررسی ماهانه مشخص کرده   و من هم اگر شده فیلمی از فیلم های خوب روز دنیا را از شبکه یا جایی می بینم،مبادله ی اخبار هنری و ادبی و رسانه ای با پسرم البته در پیش از ناهار و پیش از شام از دلمشغولی های پدر و پسر است.خواندن مطالب روزنامه ها و مجلات چه از روی کاغذ و چه  لپ تاپ و گوشی جدیدم - به خصوص دیدن پیام ها و فیلم وعکس های کوتاه جالب - از دیگر دلمشغولی هایم است، البته هر موقع هم که پیش آمد به کتاب های رسیده یا خریداری شده هم تورقی خواهم داشت ، جدی ترها را کنار می گذارم تا سر فرصت   عمیق تر  بخوانمشان.   گاه هم برای ماهنامه ی "ره آورد گیل" شعر و نقدهای رسیده را مروری می کنم و برای انتشار، تحویل دفتر نشریه می دهم.البته نوشیدن چای به همراه زیره ی سیاه و قهوه و خوردن میوه های فصل هم از عادات است، صبحانه ام مختصر و ناهارم نیز رژیمی ست، باید مراقب  فشار خون و مستعد بودنم برای دیابت نوع 2   باشم، شام هم که مدت هاست کم می خورم، نا گفته نماند  پیش از خواب   نوشیدن شیر سرد  برایم _ خاصه در ماه های اخیر_ از   لذت  برخوردار شده است .
نویسندگی نه تنها در ایران که در جهان، هم کمتر به عنوان منبع درآمد اصلی نویسنده است، شما به چه کاری مشغول‌اید؟
من از دی 1392 خودم را زودتر از موعد   بازنشسته کرده ام، البته اگر برای روزهای روزنامه نگاری ام هم بیمه پرداخت می شد چه بسا اکنون بیش از  40 سال کارکرد داشتم، ولی همیشه چه در مقام سردبیر و چه دبیری سرویس های هنر و ادبیات  نشریات که از حق الزحمه برخوردار نمی شدم، حتی 8 سالی که سردبیر فصل نامه ی گیلان زمین بودم،یا زمانی که  سردبیر  نشریه ای به نام معین  _  درمقطع گذار از هفته نامه به روزنامه _ شدم از حقوق مکفی برای امرار معاش برخوردار نبودم، در واقع کار روزنامه نگاری از همان اول که مربی فرهنگی  کانون پرورش  فکری کودکان و نوجوانان بودم و چه زمانی که در شهرداری و شورای شهر خدمت می کردم کار دل بود و کارهای دیگر کاری برای معاش!  اگر چه همیشه   داشتن هر دو سبب شده باشد تا از وقت خوابم بکاهم، در واقع اگر نبود کار تمام وقت و رسمی ام در امور روابط عمومی شورای شهر رشت و شهرداری نمی شد با عشق به روزنامه نگاری از پس زندگی برآمد. با توجه با این که به محض بازنشستگی بر اساس دعوت دبیر جشنواره ی شعر فجر، از سوی اتاق فکر برای مدیریت  در کارگاه شعر و  نقد  شعر گیلان و تدریس شعر و نقد شعر در کارگاه های  استان های دیگر ، نیز داوری در مرحله ی بدوی و نهایی شعر نو جشنواره و شعرخوانی به عنوان یکی از 90 شاعر متفاوت سرای برگزیده ی اتاق فکر   در خانه ی هنرمندان  و فرهنگ سرای ارسباران همراه هرمز علی پور و دکتر بهزاد خواجات، ایرج ضیایی، ابوالفضل پاشا، مهرداد فلاح،یزدان سلحشور، رسول یونان، بهرزاد زرین پور و چند شاعر از هند، الجزایر، عراق، مصر، سوریه و... شعر خوانی کردیم، نیز بلافاصله پس از اتمام داوری و کار دبیرخانه ، از سوی مدیر مسوول موسسه ی ناباروری مهر، سردبیری  ماهنامه اش با موضوع  دانستنی های پزشکی برای 8 استان  شدم، که البته علی رغم پرداخت حقوق 5/1 میلیونی به علت دخالت مدیر مسوول در امور سردبیر ، همکاری با این موسسه را قطع کردم!
 
 تجربه‌ی آن‌ کار‌های دیگر به آثار نوشتاری شما هم راه یافته است، از این دست خاطره‌ها دارید، لطفا رو کنید؟
بله کار روزنامه نگاری و روابط عمومی از نزدیک ترین مشاغل به خلاقیت نوشتاری ست، هر دو کار سبب شده تا با طیف های مختلف مراوده داشته باشم.هر چند شاعری که کارمند باشد، روزگار برایش سخت تر می گذرد، من در دو کتاب اخیرم "کوچه چهرزاد" و "عشق همان اویم است" از آتش ، ایثار،  گل  ، گورستان  و باران  رشت در شعرهایم بسیار گفته ام،    این ها را مدیون کار در آتش نشانی، فضای سبز، آرامستان، معاونت عمرانی و حمل و نقل، روابط عمومی و امور فرهنگی شورا و   شهرداری هستم و سردبیری مجله تاریخی، فرهنگی و اجتماعی گیلان زمین سبب شد در شعرهایم تاریخ زادبومی  نقش مند حضور داشته باشد،   این ها همه نشان از لطفی بوده که روزگار بر من هموار نموده است.اگر چه  مرا خلاف قانون به گورستان منتقل  می کنند، هر چند 20 روز هم نشد که   در گورستان قدم می زدم تا کارم درست شد، اما این 20 روز سبب خلق چند شعر برجسته به اذعان منتقدان در کارم شد .عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!
مواجهه‌ی همکاران‌تان با شما به عنوان  اهل قلم چگونه است، در این‌باره از تجربه‌‌های ملموس و زیسته بگویید و جای باز‌گو کردن خاطره‌های ناگفته همین‌جاست!
من اوایل خدمتم،  شش – هفت سالی متصدی امور قراردادهای عمرانی و امانی شهرداری بودم، اتاقم در دومین عمارت دیرپای شهرداری(نخستین مریضخانه ی بلدیه) در ساعاتی پر از پارادکس می شد،   محمد طلوعی  در قسمتی از یک  یادداشت به مناسبت 50 سالگی ام  که در روزنامه ی اعتماد چاپ شده بود نوشت :
"... قربانِ فاخته را که معلم تاریخ‌مان بود ذِله کرده بودم بس که هر جلسه‌ی کلاس تاریخش بلند می‌شدم و از همین‌جور شعرهای ناشعر می‌خواندم و او هم که خسته شده بود فرستادم پیشِ علی‌رضا پنجه‌ای.یعنی گفت شعرم را ببرم نشانش بدهم ... یک روزِ آخر بهاری که امتحان‌های ثلث سوم را داده بودم، درست وقتی نصفِ حالا سن داشتم دفتر شعرم را زیرِ بغل زدم که علی‌رضای پنجه‌ای را ببینم. علی‌رضای پنجه‌ای که فقط یک اسم نبود، کورسویی بود از جهانی دیگر،درِ بازی بود به دنیایی که همه‌چیز و همه‌کس اش با دنیایی که تویش بودم فرق داشت. زیر کتاب‌خانه‌ی ملیِ رشت، افشار رئوف را دیدم و دستِ او را هم گرفتم بردم.من و افشار با هم باشگاه ورزشی می‌رفتیم و او حتا همان ناشعرهایی که من می‌گفتم را هم نگفته بود(بعدها مجتبا پورمحسن را هم یک روزی همین‌جور اتفاقی بردیم پیشِ علی‌رضای پنجه‌ای) از پله‌های ساختمانِ شهرداری که بالا رفتیم و روی تخته‌کوبی‌ها که پا گذاشتیم هرجور تصوری از علی‌رضای پنجه‌ای داشتم جز آنی که دیدم. علی‌رضا پنجه‌ای مردِ سی و چند ساله‌ای بود... من و افشار رئوف رفتیم لرزان و دست به سینه نشستیم و بعد از معرفی و دادنِ آدرسِ قربان فاخته که ما را فرستاده و صاحب‌امتیاز مجله‌ای بود که پنجه‌ای سردبیرش،دست و پامان را دراز کردیم و چای خوردیم.علی‌رضای پنجه‌ای گفت «خوب یه چیزی بخون» من با کمی خشکی دهان و ترسِ تازه‌کارها که شعر می‌گویند،به دهانِ افشار نگاه کردم و به دست‌های پنجه‌ای و یکی از ناشعرهام را خواندم و وقتی تمام شد منتظر ماندم.معلمِ اولِ من،علی‌رضا پنجه‌ای(از همین لحظه‌ها بود که معلمیِ آقای پنجه‌ای بر من شروع شد همین وقت که ناشعرم را می‌شنید،همین وقت که صبوری می‌کرد،همین وقت که قندان را از جلویش برنمی‌داشت پرت نمی‌کرد سمتِ من همین‌ وقت که ساعتِ اداری تمام شده بود و به خاطر ما دو تا نوجوان روی صندلی‌اش نشسته بود) سرش را گرفت سمتِ افشار و گفت «تو چیزی نداری بخونی؟»
افشار گفت دفعه‌ی دیگر می‌آورد و راست گفت دفعه‌ی بعد با شعر آمد چون علی‌رضای پنجه‌ای بعدِ شنیدن ناشعرِ من و دیدنِ وضع افشار برای ما از شعر گفت.از سعدی از نیما از نصرتِ رحمانی از محمد حقوقی از رمبو از پاسترناک از ناظم حکمت از نرودا و حتا یک دو جمله از خودش نخواند.برای ما از شعر گفت بی این‌که خودش را توی سرِ ما بکوبد،برای ما از شعر گفت بدونِ آن‌که استادی‌اش را به رخِ ما بزند و راست گفت دفعه‌ی بعد افشار با شعر آمد و راست گفت ناشعر بعدیِ من بهتر از ناشعرِ قبلی‌ام بود"
فکر می کنم با فضا و مناسبات محل کارم به قلم محمد طلوعی در بالا آشنا شده باشید در همین اثنا بود که  پس از مدت ها مرا تنبیهی به اداره امانی و سپس معدن شن و ماسه در امام زاده هاشم  فرستادند، پس از بازنشستگی متصدی ورود و خروج و بازرسی ساختمان گویی خواسته باشد حلالیت بگیرد به من گفت: این پسره  که بیش از بقیه   می آمد پیشت،  وقتی  ازش می پرسیدیم    با کی کار داری؟صورتش را طرف دیگر می گرفت و به ما محل نمی کرد من هم چند بار به بازرسی اداره شکایتت را کردم ؛ شهرام رفیع زاده و طاهره صالح پور هم همان زمان   جداگانه  می آمدند!از کاروان شعر و ادب هم نصرت و نجدی که می آمدند همیشه تعداد کنجکاوان   دور و بر اتاق کارم که بی جهت بالا و پایین  می رفتند و می آمدند افزوده می شد: لباس ، مو، قیافه و رفتار این آدم ها برایشان عجیب تر از من بود که به واسطه ی اد اری بودن بیشتر مراقب رفتار و کردارم بودم، برخی  همکاران  با دیدن من شوخی شوخی می خواندند: ماه آبله گرفه بود  ، آسمان پر از ستاره بود، من بودم تو بودی و  شغال آعو آعو می کرد، گربه کنار دیوار داشت میو میو می کرد و از این جور  به قول خودشان به سخره گرفتن شعر نو، در کنگره ی باز شناسی نهضت جنگل  چون امکاناتمان کم بود و من نیازمند   منشی بودم و اتاقم کوچک طوری که هیچ زنی نمی توانست با رعایت شئونات در آن جا کار کند،  صبح ها با اجازه رییس شورا همسرم را با خودم می آوردم تا کمکم کند بعضا تا ساعت 18 با من می ماند یک تکه نان و پنیر می خوردیم فقط، روزهای آخر کنگره تا نیمه شب هم  با هم بودیم، بعدها برایم گفتند برخی مسوولان ذی ربط شهرداری گمان می کردند فلانی می خواهد به این روش زنش را استخدام شهرداری کند، به خواهش من بعدها که نامه رسان دفترچه ی تامین اجتماعی همسرم را   برد برای  تمدید، آن جا بود که فهمیدند همسرم بیمه ی من نیست و خودش بازنشسته است؛ خب زندگی غالب آدم های دور و بر ما عقل معاش محور است، برای آن ها آرمان خواهی و عشق به شهر و باورها افسانه ای بیش نبود، هم از این رو مناسبات ماها برایشان ملموس و قابل باور نبود.
 فکر می‌کنید رشت، شهری که زیسته‌اید تا چه اندازه در شعر‌ها و سروده‌های شما بازتاب یافته است؟
 به گفته ی منتقدان بین شاعران   من بیشترین شعرها را در  وصف زادگاهم  گفته ام، رشت برای من همان مرکز جهان است، وقتی در جوانی برای ادامه ی تحصیل به  فرانکفورت  رفته بودم  و بعد از مدت کوتاهی بازگشتم از آلمان و درسم نیمه کاره ماند وقتی هواپیما   رو زمین   نشست، سریع پریدم میدان آزادی و یک  سواری را  دربست گرفتم از امام زاده هاشم سرم را بیرون از پنجره کردم و هوای وطن را تا می توانستم کشیدم تو ریه ام. من عاشق رشت هستم، تو جدول در زمان قدیم  در مقابل شهر باران می نوشتند بندر انزلی ، من در زمان دبیری کمیسیون فرهنگی شورای شهر و همزمان مسوولیت روابط عمومی آن ، روی پرده های شورا می نوشتم رشت، شهر باران، تا آن موقع کسی رشت را شهر باران نمی خواند الان رشت پر از نام شهرباران شده از تاکسی تلفنی تا ساندویجی، و در اعلان ها دیگر مقابل رشت می نویسند شهر باران! در کتاب عشق اول شعری دارم با عنوان "رشت قدیمی" که  در آن یک جوان جنگلی  عاشق دختر والی می شود، آن جا عشق را به  ایدئو لوژی و مبارزه ارجه تر دانسته ام ، در زمان مسوولیتم به عنوان بنیان گذار روابط عمومی شورای شهر  رشت  توانستم 8 سال نام گذاری معابر را سامان دهم و ناظر همه ی تندیس های شهر باشم از محمود نامجو بگیر تا شیون فومنی و مفاخرجهان در سبزه میدان مانند پروفسور رضا و سمیعی و بهزاد و  اکبرزاده، نیز ناظر و مسبب انتشار دو کتاب درباره ی شهر رشت توسط استاد نیکویه،داوری سرنوشت ساز خیابان فرهنگی علم الهدی و سفارش ساخت چند فیلم مستند و داستانی  عمرانی و بازیافت ؛حتی ناگفته نماند  سرمقاله ی  مجله ی گیلان زمین من نیز نامه ی شوراهای استان  به رییس جمهور اسبق می شود که به هنگام بازدید از رشت از او تقاضای احداث آزاد راه رشت - قزوین و راه آهن آستارا، رشت ، قزوین می کنیم، البته در راس شورای اول یک انقلابی فلسفه خواند ه بود که او توانست توسط جذب من از شهرداری به شورا مسبب اصلی این همه خدمات فرهنگی برای شهر شود،خرید کتاب از نویسندگان رشتی، شکستن تابوی عدم خواندن استادان فریدون  پوررضا و ناصرمسعودی، نیز خرید خانه ی نخستین شهردار رشت که الان محل شورای شهر رشت است و بازسازی خانه ی میرزا و نجات از دست بساز بفروش هم از این روست،همزمان با کار شورای اول که اغلب دغدغه ی فرهنگی داشتند   شهردار منتخب شورای اول هماهنگ با ما عمل می کرد، هم از این رو توانستیم نخستین همایش بین المللی بازشناسی نهضت جنگل را با شرکت چهره هایی چون زنده یاد اکبر رادی، شمس لنگرودی، ایرج نوبخت و بسیاری از بزرگان عرصه ی پژوهش های تاریخی کشور از ایران و کشورهای حاشیه ی   کاسپین _ که تا آن تاریخ در کمتر همایش رسمی حضور یافته بودند _ در دو تاریخ گرد هم آوریم؛ نمایشگاه بی نظیر اسناد گردآوری شده ی نهضت جنگل و نمایش نخستین نقشه ی رنگی شهر رشت به سفارش ناصرادین شاه ترسیم شده توسط  افسر توپخانه ذوالفقار خان مهندس و عکس های قدیم رشت از مزایای این همایش در بخش نمایشگاهی آن بوده است،
تصویر کلیشه‌ای از نویسنده‌ها نزد مخاطب‌ها وجود دارد، شما هم از آن آدم‌ها عبوس، سیگار به دست لای یک عالمه کتاب هستید، یا ورزش هم می‌کنید؟
نه آدمی خلقیات متنوع دارد و همیشه یک جور که نیست،    باور کنیم ، یک شاعر می تواند  هم روزنامه نگاری جریان ساز باشد ، هم کارمندی موثر،   هم پدری موفق و همسری وفادار و شهروندی مسوول  باشد.من در جوانی تا قهرمانی کشتی در استان پیش رفتم، شنا را دوست دارم، فوتبال محلی بازی کرده ام، و الان هم یکی از کارهای  تقریبا همه روزه _به جز روزهای نامساعد  جوی_رفتن به پارک و ورزش و حداقل پیاده روی به اتفاق همسرم است. سیگار و مخدرات مجاز و غیر مجاز هم دردی از درد بی درمان جماعت قلم ورز درمان نمی کند، باور کنیم  نویسنده و شاعر و هنرمند با ورزش خلاق تر عمل می کند، چون ماده ای هنگام ورزش ترشح می شود که موجب  آرامش می شود، به اندازه ی کافی در روزگاران ما انواع آلاینده ها زندگی سالم مان را به مخاطره می افکنند.  باری آن زمان  بزرگی  که بر شانه ی کسی جا خوش نکرده باشی! تو حق نداری چون قلم بدستی همه ی لذایذ خانواده را تباه کنی و تنها به خود و جاودانگی ات بیاندیشی!
تفریح‌های معمول و مورد علاقه‌تان چیست، مثلا برای گردش،پیاده‌روی و هوا‌خوری کجا می‌روید؟
من عاشق تفریح و  گلگشت در ارتفاعاتم ،تابستان ها ، آخر هفته با خانواده  و دوستان خانوادگی به ییلاق و ارتفاعات  ماسال و ماسوله و دیلمان می رویم وگاه هم کنار دریا و شب هم اطراق می کنیم، بقیه ی روزها هم به پارک و  خیابان های شهر می رویم ، به کتاب فروشی ها هم سر می زنیم ، برای دیدن فیلم و موسیقی یا شرکت در مراسم شعرخوانی هم. تا لازم نباشد بدون خانواده و همسرم در جایی حاضر نمی شوم.این ها همه ی زندگی این روزهای ماست.
 
یکی از دم دستی‌ترین رویا‌ها و خیال‌هایی که با آن گاه خودتان را سر گرم می‌کنید، چیست؟
که بتوانم  با همتی ویژه  بازگردان قرآن را به اتمام برسانم کاری که یک جزءش را سال ها پیش انجام دادم و بقیه را خواستم زمانی انجام دهم مانند اکنون کهو  شایبه انگیز نباشد  فکر نکنند برای خودشیرینی و حب جاه و مال چنین کرده ام، من در دهه ی شصت وقت بسیاری روی کتاب های آسمانی گذاشته بودم در مصاحبه ی پنج صفحه ای  مجله ی گردون درمهر 1370 نیز بر این تلاش تذکاری داشته ام ، و این که  رمانم تمام شود  و خیلی دوست دارم چون جنبه ی سریال سازی خوبی دارد از آن  سریال  بسازند ، دوست دارم در هر کاری جریان ساز و صادقانه رفتار کنیم ، هیچ راهی جز   درستکاری ما را به  رستگار ی نمی رساند!
اخیرا دو مجموعه شعر از شما منتشر شده است، بعد سال‌ها، کتاب‌های «کوچه چهرزاد» و «عشق همان اویم است»؛ زندگی شخصی شما در شکل‌گیری این نگاه عاشقانه در سروده‌های‌تان چقدر موثر بوده است؟
بسیار زیاد،  آرمان خواهی، اعتدال درتجدد طلبی، وطن دوستی، قانون مداری ،فداکاری ، نیکو کاری ،عشق، حقیقت  و تعهد به جامعه و انسان و انسانیت دغدغه های من اند، اگر بین شعر شاعر و زندگی اش فاصله بیفتد ، یعنی تاثیر متقابل در هم نداشته باشند، شاعر ول معطل است،عشق برای من  یعنی صداقت،من آرمان خواهم،سعی می کنم دروغ  نگویم، برای دشمنم هم آرزو می کنم روزی دریابد که می توانستیم یکدیگر را دوست داشته باشیم، حتی  برای دشمنم آرزوی نابودی نمی کنم،نمی گویم گناه نکرده ام،اما تلاش دارم از گناه دور باشم  و با عشق زندگی کنم، زندگی با عشق آدمی را از گناه دور نگه می دارد،  در کتاب برشی از ستاره ی هذیانی که شعرهای دهه ی شصت مرا در خودش گردآورده ، گفته ام: هرگز شبی بی عشق به سر نبرده ام! عشق ابتدا  با  من زمینی بود، سال هاست که  دیگر در آسمان ماءوا دارد.
___________________________________________
*متن کامل مصاحبه را اینجا می خوانید، متن روزنامه تلخیص شده است.

سایت پیامبر کوچک:کشف لحظه های پنهان / درنگی در نخستین مجموعه شعر حسن همایون

رضا  گویا

کشف لحظه های پنهان*

درنگی در نخستین مجموعه شعر حسن همایون

برف تا کمر در تاریکی نشسته

شعرهای 81تا90

حسن همایون

124ص/رقعی/پاییز 92/1100 نسخه/نشر مروارید69000 ریال


ادامه نوشته

پاسخ علی رضا پنجه ای  به پرسش حسن همایون در باره ی شایبه ی سرقت ادبی استاد شهریاراز هفته نامه آسمان

پاسخ علی رضا پنجه ای  به پرسش حسن همایون از هفته نامه آسمان هفته دوم مهر92 :در باره ی شایبه ی سرقت ادبی استاد شهریار

علی رضا پنجه ای

هر گردی یی گردو نیست


از راست :دکتر شفیعی کدکنی، استاد شهریار و هوشنگ ابتهاج(ه.الف. سایه)

از شما می خواهم پیش از ورود به پرسش مطروحه، مخلصی از اخبار  اختراعات زیر را از نظر بگذرانید، البته به جز اراده  حقیقت یابی به شهرت موضوع و شخصیت ها هم توجه کنید آیا می توان به ضرس قاطع داوری کرد؟آن هم با توجه به ‘’گذشت زمان" حق با کیست با این توضیح که دیشب گزارش تاریخ علمی یک شبکه مرا وادار به جست وجو در سایت های مختلف کرد :

به گزارش الکترونیوز و به نقل از اسوشیتد پرس، خبرنگاری به نام ست شولمن در کتاب "بازی تلفن : پیگیری راز الکساندر گراهام بل" بر روی این موضوع بحث می کند که بل با کمک برخی از وکلای زبردست و یکی از مسئولین فاسد ثبت اختراع، توانست به افتخار ثبت اختراعی نائل آید که گری به آن دست یافته بود و بل با زود تر پر کردن اسناد مربوطه و با غلط های بسیار توانسته بود آن را به خود نسبت دهد.

به عقیده ی شولمن، مهمترین مدرک این جرم در دفترچه ی یادداشت آزمایشگاه بل هست  که خانواده ی او از دسترسی به آن تا سال 1976 ممانعت می کردند و پس از آن این سند دیجیتالی شده و در سال 1999 در اختیار عموم قرار گرفت.

این کتاب جدید که وعده داده شده است تا 7 ژانویه ی 2008 عرضه شود، موارد دیگری را بر می شمرد که سوء ظن های دیگری را در مورد محققین مطرح می نماید. به عنوان مثال، به نظر می رسد طرح فرستنده ی بل به صورت عجولانه و شتابان در حاشیه ی پتنت او نوشته شده است؛ بل در مورد نشان دادن دستگاهش به همراه پرزنت گری عصبانی و ناراحت بوده است؛ بل در مقابل تصدیق این موضوع در دادگاه 1878 که برای بررسی این موضوع تشکیل شده بود مخالفت می کرد؛ و بل، گویا به علت شرمساری، به سرعت از حق انحصار تلفن که تحت نام او بود دوری کرد.

و اما این را هم بخوانید تا برای تان از شهریار بنویسم:

دوشنبه, 09 بهمن 1391 نوشته شده توسط دنیای اقتصاد :در نیمه دوم ژانویه سال ۱۷۳۶ مردی به دنیا آمد که اغلب او را به عنوان پایه‌گذاران انقلاب صنعتی می‌شناسند که موتور ماشین بخار را روشن کرد، با این وجود جیمز وات، اولين سازنده ماشين بخار نيست.

"هرو او آلكساندريا" در قرن اول ميلادي ابزارهاي مشابهي را توصيف كرده بود. در سال 1698 «توماس ساوري» ماشين مشابهي را به ثبت رساند كه براي تلمبه كردن آب از آن استفاده مي‌شد و در 1712 «توماس نيوكومن» نوع پيشرفته‌تري از آن را به ثبت رساند. با وجود اين ماشين ساخته شده توسط نيوكومن كارآيي بسيار كمي داشت و آن را فقط براي خارج كردن آب از معادن زغال‌سنگ به كار مي‌گرفتند.

و این دو را: در اين ميان نكته غم انگيز این است که با وجود اهميت اين اختراع بزرگ، اگر امروز نام رابرت برمر را به عنوان يكي از پدران اينترنت جست‌وجو كنيد حداقل در زبان فارسي اطلاعات چندان زيادي از او منتشر نشده و شايد بيشترين خبري كه از او روي اينترنت وجود دارد مربوط به درگذشت او باشد.

او كه به اختراع زبان جهاني كامپيوترها در تبديل متن به عدد كمك كرده و به‌عنوان اولين دانشمند، مساله Y2K را هشدار داده بود، در تاريخ هفت تير سال 1383 در سن 84 سالگي و بر اثر ابتلا به سرطان در تگزاس درگذشت. اما شايد بدون اختراع كامپيوتري ASCII توسط او، امروز حتي صندوقي به نام ايميل نداشتيم و پرينترهاي ليزري و باتري‌هاي ويدئويي هم به شكل ديگري وجود داشتند.

 اما برخلاف رابرت برمر كه كمتر نام او به‌عنوان پدر اينترنت ديده مي‌شود وينتون سرف در اين زمينه بسيار صاحب نام است.

وینتون گری سرف، دانشمند آمریکایی علوم کامپیوتر است که پروتکل‌های تشکیل‌دهنده TCP/IP و استانداردی که امروزه به‌عنوان اینترنت شناخته می‌شود را با همکار خود؛ يعني رابرت کان ایجاد كرد و لقب یکی از «پدران اینترنت» را به خود اختصاص داد.

تمامی این منابع می خواهند به ما بگویند که باید به تمام پدیده ها نسبی نگریست ،. این همه اما ره توشه ای روشن گرانه  ست برای ما انسان های چالش گر که به راحتی به هر روایت تاریخی گیرم مشهورترین آن که در کتاب های درسی هم نقل شده بسنده نمانیم و بدانیم اگر موج و جریانی تلاش کند یک سری نام را بولد کند این ضرورتا  بر اساس نخبگی نیست و برآیند اراده ی  لابی و مهندسی لانسه کردن است، که امروزه این مهم برعهده ی بنگاه های رسانه ای الکترونیکی و مکتوب است،  بنابراین باید ضمن باور و احترام به یک روایت، آن را مطلق نپنداشت ، چه را  که چالشیدن رسم رود و تسلیم شدن به یک باور رسم مرداب است و بس! بنابراین در مبانی  نظری و انسانی باید بر خلاف علوم تجربی به نسخه های تکمیلی نظر داشت، و به هر قولی تنها تا فاصله ی اولی و برتر بعدی تمکین کرد.

گمان می برم با خواندن  و در خاطر داشتن نکات برجسته ی بالا  و با توجه به این مهم  که در این مانندها اصل بر قیاس مع الفارق  است و صرفا برای آگاهی از چند و چون جریاناتی همسان با موضوع واحد  در این جا آمده است، شما را به نمونه های ادبی مقولاتی از این دست دعوت می کنم:در موضوع جنجال برای هیچ سرقت شهریار از مفتون همدانی، باید بگویم  شانیت و توان بالا و ذهن جمال گرایانه ی شهریار و درایتش از ادبیات کهن بوم و بر و هم چنین معاصر از او شخصیتی برجسته در ادبیات کلاسیک ساخته است هم از این رو  گزندی چون این سبک سرانه می نماید؛ در واقع یکی از نکات آسیب شناسانه ی پیرامونی رسانه ها فقدان سردبیران کارآمد و جریان سازاست،به یاد دارم حدود 25 سال پیش نیزاین موضوع مطرح بود که قطران در این وزن و قافیه و به همین منظور شعری دارد که البته در دست رس نبودن دیوان قطران مرا که اصولا به واسطه دغدغه ام در بازیابی حقیقت پی گیر چنین مواردی بودم از این حقیقت یابی محروم داشت. حالا  می بینم یک شاعر شعر آیینی چنین حرفی زده منتها با سند ازمفتون همدانی با خود می گویم لابد از سر حقیقت یابی ست، هرچند هر سخن جایی و ... چون شهریار دیر زیست و از جوانسالی می سرود و بسیار هم ، بنابراین برای خود من هم پیش آمده که با گذشت زمان لابه لای دفتر شعر ی یافته ام که مورد تشکیکم بوده برای بازیافت شعری و گاه نامطمئن بوده ام ازانتساب اصالتش به خود البته من همیشه چنین مواردی را پاره کرده ام گاهی اما محتوا چنان با اندیشه هایت مشترک است گویی خود این پاره نوشته را  از جان سرشته ای .این جا بازیافت شعر با حفظ برخی وجوه ممکن است کار دستت دهد حتی اگر که شهریار سخن باشی!هرچند  چون نسخه متاخر آن شاعر در باره امیرالمونین علی(ع) از نسخه استاد شهریار حکم مس در برابر طلاست، بنابراین می توان حکم کرد که مردم با خیال راحت، شعر بالابلند و عاشقانه ی شهریار که از سر شوریدگی و کشف و شهود سروده شده  را به نام مبارک آن جان شعر خوانده و از آن لذت افزون برند. شعر همای رحمت شهریار نمونه ی موفق  بارز آزادی یک شاعر است که بدون بخش نامه و جشنواره  و بی هیچ صله ی مادی در لببیک به  فتوای دلش برای مظهر عدالت علوی شعر سروده است. در شهریار آن قدر روح بزرگان شعر ما دمیده شده بود که شخصیت آکادمیک نامداری چون دکتر شفیعی کدکنی  که در مطالعات و تدوین نقد ادبی از تاثیرگذارترین شخصیت ها-  حتی  بر خود بنده - بوده است و هوشنگ ابتهاج- حافظ زمان – بی آن که قصد فخری در این قیاس پس از 6 قرن داشته باشم، که معتقدم این لقب با معیار معاصر  مستعمل و ناکارآمد به شمار آید ، لیک در مقام قدرت مهندسی کلام و معنا، گران و ثمین-  با توجه به شانیت  مرتبتی ایشان در غزل کلاسیک او را هم چون استادی فرهیخته به جان یاد کنند و پدر شعر نو نیز در حلقه شاعران اخوانیه و ارادتمندان . شهریار دو مرغ بهشتی را نیز به سبک نیما سرود ، او فرم گرا نبود و رسم اقتراح و تضمین و استقبال بین شاعران شعر قدمایی ما همواره مرسوم بوده است، در واقع  به واسطه ی قدرت  غزلیات و شناخت عمیقش از شعر کلاسیک شاعری بزرگ از نسل غول های باقی مانده به  ادبیات قدمایی در شعر معاصر است.جالب است بدانید که نزدیک ترین دوست و ارادتمند آثار شهریار استاد شفیعی کدکنی خود از افشا گنندگان سرقت شاعری زنجانی الاصل از دیوان حزین  لاهیجی بوده است؛ البته سارق مورد وصف خود در  فنون شعر  استاد بوده که نیما نیز به دیدنش می شتابد.من  گمان می برم در ضمیر ناخودآگاه شهریار چه بسا این وزن و قافیه مانده بود_قدما معتقد بودند برای شاعری حداقل باید بیست  هزار بیت از بر باشی تا وزن بدین طریق ملکه  ذهنت  شود، و چه بسا  از آن جا که شعر مفتون همدانی به تصحیح سعید نفیسی باری به هرجهت بوده، در حافظه  شهریار که بیش از 95 درصدش شعر بوده مانده و  در آن لحظه ی کشف و شهود چنان درخشان قصیده را بدل به غزل نماید و به جای مداحی که در قصیده بیشتر معمول است با معشوق به تغزل و عشق نشسته است. قیاس این هر دو نشان از تبحر وترقص زبان در نمونه شهریار و باقی ماندن در نظم توسط مفتون همدانی ست و بس! مطمئنا استاد شهریارآن قدر به اصول شعر پای بند بود که بتواند تحت عناوین مجاز به استقبال و یا تضمین آن نظم بنشیند و اگر خود می دانست چنین می کرد. پیش از نیما هم شمس کسمایی و خامنه ای و ... وزن را شکسته بودند هرچند شکست وزنشان به واسطه هماهنگی و گنجاندن شعرو سرود در قواره آهنگ بوده، بنابراین هر گردی یی گردو نیست . در هر حال  شعر همای رحمت  در بخش شعرهای آیینی کشف و شهودی و نه سفارشی و بخش نامه ای توسط حزب و دولت و... یکی از درخشان ترین شعرهای آیینی کلاسیک فارسی به شمار می آید و هر که سعی نماید از آن کاهد در واقع  از جان خویش کاسته است. مگر که به چالش زیباشناسانه اش نشیند مانند  نقد هر شعر .

در پایان باید به افزایم: این سطرها را کسی نوشته است که عمری را از دهه 70 و 80 تا 90 در افشای جریان مافیای سرقت ادبی در ایران مصروف داشته و ده ها گفت و گو با او در این زمینه شده است. همو به شما می گوید، همای رحمت شعری ست ملی که با فرهنگ وآیین مذهبی ما در هم سرشته است و کسی زیبنده ی آن عشق و خلاقیت شاعری نیست به جز استاد شهریار و بس.و هرگونه سعی و تلاش در واکاوی آن عایدی یی برای منتقد در بر نخواهد داشت که خواجه لسان الغیب فرموده است:عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

پاسخ علی رضا پنجه ای به پرسش هقته نامه آسمان 6 مهر 92: دولتی کردن هنر وادبیات  یعنی :افسار زدن به گر

علی رضا پنجه ای در پاسخ به پرسش حسن همایون ،هقته نامه آسمان 6 مهر 92:

دولتی کردن هنر وادبیات  یعنی :افسار زدن به گردن آفرینشگران !

حسن همایون ،هقته نامه آسمان 6 مهر 92: اگر می گوییم هنروادبیات نباید دولتی باشد به واسطه ی این است که اصل استقلال و آزادی لازمه اش قائم به ذات بودن آفرینشگر در پدیدآوردن آفرینش است؛ مانند پزشکی که سوگند خورده است یا  ورزشکارحرفه یی  و قاضی ؛این استقلال ذاتمند  و جزء اصول است و هرگونه تخطی از آن نقض غرض و نفی اثبات  اصالت است. هم چنان که یک پزشک در کار طبابت باید حرفه یی عمل کند و بر اساس سوگندش نباید بین بیماران  تبعیض قائل شود و اسرار آن ها را  برملا کند و هیچ عاملی به جز میزان بیماری و الویت  در درمان را در نظر گیرد ،  وطن یک  ورزشکار حرفه یی  هم باشگاهش محسوب می شود نه شهر وکشورش، بنابراین ناگزیراست تمام تلاشش را بکند که  علی رغم میل باطنی اش در مسابقه از باشگاه و تیم شهر و کشورش ببرد او تنها  با عذر عضویتش در تیم مقابل نزد وجدانش آسوده می ماند همان گونه که قاضی بر اساس مستندات و قوانین حکم می کند و نباید به جز عدالت به چیز دیگری بیاندیشد، در کار خلقت اثر هم  یک آفرینشگر تنها باید قائم به معیارهای مربوط به اصالت و  زیبایی باشد؛ .باید پذیرفت که دیگر گذشت  آن زمان  که شاعر در علوم مختلف جامع الاطراف بود و  گیرم سلول های خاکستری اش  او را صاحب  حکمت وکرامت معرفی می کردمخلص کلام آن که باید هر آن چه که مانع خلق الساعه بودن آفرینش   آفرینه های هنری و ادبی شود را از میان برداشت ،  چه را که هنر و ادبیات بخشنامه پذیر و سفارشی نمی تواند باشد و  عذری نمی پذیرد که مخل آفرینش است، چه را که ورود هر عامل  بیرونی یی مصنوعی و غیر طبیعی تلقی می شود. هم از این روست که شاعران در دوره ی صفویه به دربار هند پناه بردند و سبک اصفهانی به همین سبب هندی نام گذاشته شد. صفویه "شعر"را تنها شعر آئینی می دانست و در این امر آن قدر اصرار ورزید که به جای اشاعه ی آثار ماندگار در عرصه ی خلق شعر آئینی تنها بر خیل مداحان افزود و به جز استثنای ترجیع بند دوازده گانه محتشم کاشانی که اثرجوششی درخوری پیرامون  واقعه ی کربلا  و شعر آیینی ست ،خروجی مطلوبی برای جهان اسلام نیز به بار نیاورده است. این تصمیم صفویه کمکی به اهداف بالنده ی دین خدا  که نکرد هیچ تاریخ نویسان ادبیات بعضا بی وجدانی کرده و  گناه ایشان را به نام دین شان ثبت کردند، در حالی که تعالیم قرآن مشحون از حریت و آزادگی ست و حتی اگر به شعر و بعضی شعرا تاخته به واسطه اصل ذات شعر است که بر عدالت نیست و غلو دارد و کذبش هر چه بیش تر شعرتر!" در شعر مپیچ و در فن او/ چون اکذب اوست احسن او" و این که دشمنان پیامبر با  شاعر خطاب  کردن او سعی در تخطئه ی نبوتش داشتند  و از سویی  با کلام موزون شعرگون  به  ساحتش قصد تمسخر داشتند. دیگر وقت آن رسیده که تصریح کنیم  مخالفت ما با دولتی نمودن ادبیات و هر آفرینه ی دیگر از این دست، از این روست که محصول کشف و شهود نمی تواند بخش نامه پذیر باشد  و یا به برخی ملاحظات و معاذیر اداری تن دهد، چه را که  ادبیات دولتی ادبیاتی تجلیل گر و شاکر است در حالی که ذات هنر وادبیات چالش و نگاه نوست، این همه اما  به آن معنی نیست که آفرینش گران باید ضد دولت عمل نمایند، نه! بل که  حق بخشی از هنر و ادبیات خواهد بود که برای نمونه از طریق اصل چهارم قانون اساسی یعنی مطبوعات و رسانه ها به عنوان ناظر  بر عملکرد دولت آن را به چالش بگیرد، حسن کار هم زمانی ست که سربازان تیزهوش و نخبه رایگان ناظر بر کارکرد مسوولان می شوند و این نظارت البته سود هنگفتی نصیب کشور و مردم می کند.از سویی گروه دیگری که به هنر و ادبیات به عنوان پدیده ی صرف زیباشناسانه می نگرد نیز خواهد توانست در فضای استقلال ، دستش در آفرینش هرچه اندیشد و بیند و خواهد، بازتر گردد.چه را که همانا توجه دادن به جوهره  و لزوم استقلال زیبایی شناسانه ی ذات هنر وادبیات است ولاغیر! دلیل دشمنی برخی از بالایی ها با آفرینشگران و برعکس عدم وجود گفتمان و تعامل توجیه کننده بین آن دو از طرفی به واسطه ی برخی بی عدالتی و قرائت ناصحیح و برداشت نادرست از قوانین و یا اعمال سلیقه به جای اعمال قوانین بوده  است که این رنجش ها ،خطاها و سهوهای واکنش دیگر بار هر دو طرف را به طور مضاعف در بر داشته است،  در واقع این دشمنی لج بازانه باز می گردد به  عدم تلطیف درک متقابل،  و البته در این میان نباید از نقش آتش بیاران معرکه غافل ماند.اصرار به سوء تفاهمات ماضی چه از بالا و چه پایین و وجود برخی موانع دست و پاگیر و بی عدالتی در مقابل وجه عدالت خواهی آفرینشگران و ... همه  و همه سبب گردیده که دشمنان  منافع ملی نیز از این تنش ها به نفع برنامه های خود بهره برند. عاقبت دگم اندیشی حاکمیت شوروی سبب ننگ ادبیات موسوم به ژدانفی بود و کشوری که می خواست با سوسیالیسم جهان را از قید کاپیتالیسم برهاند و انسان را آزاد کند  و عدالت گستری نماید، خود پس از انقلاب سبب فرار مغزها و تبعید آفرینشگران و نخبگانش شد.کشورهای دیگر بلوک سوسیالیسم  نیز هم چون :چین وکره شمالی تا کوبا و.... از آن در امان نماندند، چه را که تاریخ انقلاب شوروی ، فرانسه و برخی دیگر  نشان داده که  انقلاب  توسط انقلابیون شکل می گیرد ، توسط افراطیون بین فرزندان انقلاب فاصله می افتد و توسط فرصت طلبان اداره می شود، رفته رفته چون انقلاب بچه خوره است فرزندانش از او دورمی شوند و این جاست که می آیند برای مصون ماندن از گزند برخی از فرزندان انقلاب که در هیات خالقان هنر و ادبیات به قلم و درک متاملی رسیده اند، سنگ پیش پایشان می افکنند و مدام نارضایتی ایجاد می کنند.

باری...  دولتی کردن هنر وادبیات  یعنی :افسار زدن به گردن آفرینشگران !دولتی کردن ادبیات یعنی دور ریختن بیت المال در هزینه کرد و گرفتن خروجی نا موفق از آن ، یعنی تبلیغات غلط و ناکارآمد، یعنی افزودن بر خیل ریاکاران، چه را که چابلوسان با هر که امروز قدرت داشته باشد یار هستند  و با آستین پلوخوری روزگار می گذرانند،یعنی افزودن بر خیل شاعران جشنواره های زنجیره ای، که  در ازای مدح پارامترهای تعیین شده  سکه می گیرند، یعنی گرفتن عزت و استقلال در آفرینش از آفرینشگران و استفاده ی ابزاری از هنرو اد بیات که با روح آفرینش منافات دارد و مخلص کلام : یعنی جلوگیری از توسعه ی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی این سرزمین دیر زی!