کتاب پر برگ عمر  ناشر و کتاب‌فروش رشت، حکایت فریدون طاعتی، علی‌رضا پنجه‌یی

مرگ در سه حرف نمی‌گنجد
بااین همه
از حرف‌های زندگی‌ست


هرطاخ👉
#علی_رضا_پنجه‌_یی
کتاب پر برگ عمر یک ناشر کتابفروش

حکایت نامایاد فریدون طاعتی
مرگ این‌روزها شده سر خط همه‌ی خبرها.‌ دریغ ...خاطرات نزدیک من و فریدون آقا باز می‌گردد به ابتدای انقلاب. چشمان او از پشت دریچه‌ی ویترین کتاب‌فروشی شاهد بسیاری از وقایع اجتماعی آن روزها بود. چندان که در داخل کتاب‌فروشی بیش‌تر مسایل فرهنگی را رصد می‌کرد. دیدار ما با رحمت موسوی و نخستین باری که با نامایاد صالح‌پور آشنا شدم این‌جا بود: کتاب‌فروشی که دفتر انتشارات طاعتی هم بود . پس از کتاب‌فروشی نصرت بیش‌ترین نشریاتی که سردبیرشان بودم را طاعتی می‌فروخت، شاید باورتان نشود که فروش ما در این دو کتاب‌فروشی یک سوم کل شماره‌گان نشریات‌مان بود. هر وقت طاهر غزال شاعر و شهردار کوچصفهان در دهه‌‌های پیشا انقلاب از ژاپن می‌آمد او را در کنار میز ویترینی که جای نشستن رحمت موسوی بود می‌دیدیم اغلب با صالح‌پور که بودم. یک بار هم ناهار دعوت عزت‌الله صمصام بودیم من و رحمت موسوی و محمدتقی صالح‌پور و فریدون طاعتی . فریدون ‌آقا مگو بود، اما می‌دانست و می‌فهمید پیرامون خود را . هرگز به سیاست در نغلطید و یک کتاب‌فروش صبور و با احترام باقی ماند. آثاری هم که به عنوان ناشر چاپ کرد آثاری بود که به چاپ آن‌ها به عنوان یک تکلیف اعتقاد داشت. و هر وقت هم کتابی چاپ می‌کرد تا دهه‌ی ۸۰ نسخه‌ای را امضا و مهر می‌کرد و هدیه‌ام می‌داد و من هم معرفی‌اش می‌کردم. ندیدم هرگز با عتاب و عصبیت با کسی سخن گوید یا درشتی کند. طنزی در میان حرف‌هایش نهان بود که نزدیک‌ترین‌ها به او خوب احساسش می‌کردند. حسابی دلم گرفت. باز عزیزی از باشنده‌گان فرهنگ سرزمین شمالی رخت بر بست. اگرچه فرزندان با شخصیت و تحصیل‌کرده‌اش سال‌هاست دارند با کیفیت مطلوب کتاب‌فروشی را می‌گردانند. این کتاب‌فروشی و انتشاراتی حق بزرگی بر گردن فرهنگ گیلان‌زمین دارد. هم‌از‌این رو این ضایعه را به فرزندان گرامی و عزیزانش، به ویژه دوست عزیزم فرهاد و دکتر طاعتی عزیز تسلیت می‌گویم. باشد که یادانام بماند هم‌چون نامایاد غلام‌رضا و عمویش عبدالعلی طاعتی که بر نخستین نغمه.های ابتهاج مقدمه نوشت و از مفاخر ملی فرهنگی و فعال در گروه لغت ‌نامه‌ی دهخدا بودند. خاندان طاعتی ، نام‌شان با فرهنگ و یارمهربان گره خورده‌‌است. امید که نسلانسلِ این خاندان ادامه‌ی راه بزرگان‌شان باشند. چند کتاب ‌فروشی شناس‌نامه‌ی تاریخی این شهرند: طاعتی، نصرت، مژده ، کاوه و... امید که چراغ یارمهربان در این شهر و دیار و زادبوم گربه‌سان روشن بماناد. یاد طاعتی‌ها در خاطر جان رشت ثبت است. ایدون باد.

چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲
علی‌رضا پنجه‌یی

https://t.me/Alirezapanjeei/4328

نشستی به بهانه‌ی انتشار مسافرخانه‌ی بهشت گیلان آفرینه‌ی علی‌رضا پنجه‌یی

دکتر سینا جهان‌دیده:

پنجه‌یی شکار خوبی زده است

">http://آپلود عکس

خانه‌ی فرهنگ گیلان:
▫️عصر پنجشنبه ۳۱ پروردین ۱۴۰۲ ، خانه‌ی فرهنگ گیلان شاهد نشست نقد و بررسی یک منثوره‌ از علی‌رضا پنجه‌یی شاعر، نظریه‌پرداز، منتقد ادبی و روزنامه‌نگار بود.
در این مراسم ابتدا ستار جانعلی‌پور شاعر و دبیر نشست، ضمن خوش‌آمدگویی و خواندن بخشی از کارنامه‌ی علی‌رضا پنجه‌یی از او خواست تا از کتاب چند شعر بخواند. پنجه‌یی ضمن قدردانی از جمعیت حاضر که حدود ۸۰ _۷۰ تن می‌شدند گفت: نخستین شعر این کتاب از سال ۹۲ کلید خورد، و سپس به مرور سایر اتاق‌ها شکل گرفت. هر اتاق روایت از وقایعی‌ست که بعضن در برهه‌های تاریخی متفاوت رقم خورده‌اند. خالق مسافرخانه‌ی بهشت گیلان از کتاب، دو شعر با عناوین اتاق۱ ۱۲ و اتاق اول را برای حاضران خواند. سپس ستار جانعلی‌پور ضمن خواندن بخشی از کارنامه‌ی مرتضا زاهدی از وی خواست تا در مقام طراح جلد کتاب‌ درباره‌ی چگونگی طراحی آن سخن بگوید. زاهدی که مهمان زادگاه خود بود، گفت: با توجه به تعدد اشخاص و مکان‌ها در این اثر برای جلد از تکنیک فونت‌سازی استفاده کردم.‌ مجری سپس از محمود نیکویه نویسنده و پژوهشگر دعوت به عمل آورد. نیکویه ابتدا درباره‌ی سفر نیما به رشت، اشعار او و برخی از شخصیت‌های کتاب مانند کاظم غواص و جهانگیر سرتیپ‌پور و مسافرخانه‌ی بهشت گیلان که فقط نامش برای این کتاب اختیار شده بود، و نه محل اقامت نیما در رشت، نیز کشاندن نیما و شهریار توسط شعرهای حزین لاهیجی با تغییر تخلص غواص توسط کاظم غواص و سپس افشای سرقت ادبی او توسط دکتر شفیعی کدکنی اطلاعاتی به حاضرین ارایه داد.
در ادامه دبیر نشست با برشمردن فرازهایی از کارنامه‌ی بهزاد عشقی در مقام منتقد هنرهای نمایشی فیلم و تئاتر از وی خواست تا پیرامون ملاحظات نمایشی کتاب، سخن بگوید: عشقی گفت: من پیشنهاد می‌کنم دوستان این کتاب را حتمن بخوانند، من اغلب شعرهای علی‌رضا پنجه‌یی را دوست دارم با بخشی از نوآوری‌های او هم داستانم و با برخی نه چندان، اما این کتاب را وقتی خواندم گفتم چقدر جذاب و نوآورانه و متفاوت است، چرا زود تمام شد؟ کاش حجم بیشتری داشت. این اثر مرا یاد فیلمی از وودی آلن انداخت که قهرمان فیلم به پاریس می‌رود. عشقی سپس اشاره‌ای به ملاحظات سینمایی و نمایشی اثر داشت، خاصه در لوکیشن ییلاق ماسال در زمستانی که سر میرزا بریده شد یا گفت‌وگوهای اتاق نمره‌ی یکم.
آخرین مهمان نشست دکتر سینا جهان‌دیده مدرس، منتقد و شاعر بود، تا آرای خود را در باره‌ی مسافرخانه‌ی بهشت گیلان با جمعیت حاضر به اشتراک گذارد. جهان‌دیده گفت: پنجه‌ای شکارچی خوبی کرده است، این اثر آغازی‌ست بر ساخت اسطوره‌شهر رشت.‌ کاش پنجه‌یی کتاب دکتر جلال ستاری را می‌خواند و سپس این کار نو را بر اساس الگوهای او می‌ساخت. پنجه‌یی می‌توانست شخصیت‌های بسیاری را از اسطوره شهر بیابد و روی آن‌ها و مکان‌ها کار کند، او می‌تواند این کتاب را به جلد دوم برساند. رشت شهر نخستین کتابخانه‌ی ملی‌ است، رشت دروازه‌ی تمدن بود، می‌شد در راستای اسطوره‌سازی او خیلی بیشتر به این منظومه _که پنجه‌یی البته نوشته منثوره _ پرداخت و سوژه‌های زیادی بر آن افزود. البته چه در شعر و چه در نثرهای پنجه‌یی هم زبان‌ نقش پر رنگ دارد، او از نثر شاعرانه در جاهایی به ترانه می‌رسد در روایات اتاق‌ها، دغدغه‌ی او با رویایی و شاملو در زبانیت هم از این روست، نگاه او همواره تمثیلی‌ست چنانچه در مراسم رونمایی و نقد دونده‌ی از خویش در آموزشگاه پروین گفتم یا در نقد کتاب کوچه چهرزاد او در خانه‌ی فرهنگ. او دغدغه‌ی کلمه دارد و در فرصت و نشستی مغتنم باید به ظرفیت‌های زبانی و تکنیک‌های زبانی او در این کتاب به طور مبسوط پرداخت؛ شعر اول کتاب ۱ ۱۲ شعر خوش‌ساختی‌ست و شعر آخر کتاب که بار عرفانی هم دارد از ساخت قابل توجهی برخوردار است. سپس رو به ستار جانعلی‌پور پیشنهاد کرد کار پنجه‌یی را شماها باید پی‌بگیرید چون شعر شما ظرفیت پرداختن به اسطوره‌شهر رشت را دارد.

در پایان مراسم، از پنجه‌یی خواسته شد حرف آخر نشست را بزند.
خالق مسافرخانه‌ی بهشت گیلان ضمن قدردانی از حضور یکایک حاضران _که پس از پر شدن صندلی‌های ایوان بخشی در حیاط نشستند_ از مهمانان ِ سخنران و منتقدان که هر یک آرای خود را با حاضرین به اشتراک گذاشتند تقدیر ویژه کرد و گفت: من سراغ سوژه‌ها نرفتم بلکه آن‌ها همزمان با نوشتن سیصد صفحه از رمان �از ما شده‌گان� که منتظرم کاملش کنم به‌سراغم آمدند، من بر عکس آرای دوستان نخواستم برای وقایع اماکن و شخصیت‌ها شعر بگویم که اگر اراده کنم ظرف یک ماه از پس خلق چنین پروژه‌ای بر خواهم آمد. در واقع من از نه تمامیت ابژه بل از دریچه‌ی خودم از ابژه، اثری سوبژکتیو در فرمت ادبی_هنری خلق کردم. روایت این اتاق‌ها در طول کمتر از یک دهه به ذهنم آمدند.

البته این‌که از الگویی پیروی کنم معتقدم این کار پژوهندگان است، درک من از شعر چنین است که شعر همه چیزی را می‌تواند به خدمت ذات خود بگیرد و اگر در خدمت غیر باشد باید گفت آن وضعیت از عناصر شعری بهره گرفته و خب آن اثر از عیار خلاقیتش کم می‌شد. این اثر کاملن هنری - ادبی‌ست و همه‌ی تلاشش به حفظ وجه کشف و شهودی آن بوده است. کار منتقد هم تحلیل فعل است نه مطالبات منتقد که من دوست داشتم این اثر از چنین فوندانسیون و مصالح و نمایی بهره می‌برد که پر واضح است آن وقت دیگر اثر معطوف و منحصر به خالقش نمی‌ماند. وقایع و اماکن و شخصیت‌ها نیامده‌اند اسطوره شوند بل اگر قرار بر اسطوره شدن بود باید بگویم خود این کتاب آمده زبان‌‌زد و طرفه شود که البته روی منتقد می‌تواند در این خصوص صحبت کند، روی بایدها و نبایدها! که اگر در ذهن و باور مردم نفوذ کند با شاخصه‌های خود آن وقت توانسته بر اسطوره شهر رشت بیفزاید. در پایان گفته باشم این پروژه نوشته نشد بل خود را به ذهن من تحمیل کرد.

من قریب چهار پنج هزار صفحه هنوز شعر و رمان و ترجمه و مقاله و نقد دارم و این کتاب یکی از مشغولیت‌های من بوده که به مرور اتاق‌ها شکل گرفتند.

در پایان جلسه با امضای کتاب‌های خریداری شده توسط حاضران و عکس‌های یادگاری با علی‌رضا پنجه‌یی به پایان رسید.


■خانه‌ی فرهنگ گیلان

آپلود عکس" />

یادداشت علی‌رضا پنجه‌یی برای همشهری آنلاین در دفاع از آمدن پیکر هوشنگ ابتهاج (سایه) به ایران و تدفین

یادداشت علی‌رضا پنجه‌یی برای همشهری آنلاین در خصوص دستاوردهای تشییع و تدفین پیکر سایه در رشت
همشهری انلاین ۳ شهریور ۱۴۰۱:نسخه‌ی اصلی یادداشت: در علم سیاست، مرغ یک پا ندارد،گاه هزارپاست. تحلیل مشخص از شرایط مشخص داشته باشیم، شخصیت‌هایی در تاریخ هستند که بزرگی‌شان از تحلیل‌های سیاسی من و ما که اغلب برآمده از یکسویه‌نگری‌هایی از سر خشم و نفرت است گذشته از برحق بودن باورهای من و شما شانیت برخی شخصیت‌ها بزرگ‌تر از این قیل و قال و اتمسفر جامعه‌ی دو قطبی است.
تدفین پیکر سایه بیش از انتفاع و زیان برای هسته‌ی‌سخت قدرت و یا این و آن نحله‌ی فکری و یا فردی یک امتیاز بزرگ برای فرهنگ و گردش‌گری ست.
من در این ماه‌ها هم‌خوابه‌ی مرگ بوده‌ام ، بی که ابتلایم به دردی بزرگ تحت اراده‌ی من باشد، این دوران برزخی اما یک حسن بزرگ برایم داشت این‌که هر چه من بخواهم لزومن همان نخواهد شد، این‌که گاه یک حادثه‌ی کوچک جانی یا مالی همه‌ی معادلات زندگی‌ات را به هم بزند. این‌که امر مطلق و قطعیت یک شوخی‌ست. این‌که حقیقت اگر در دسترس می‌بود آن‌قدر دست‌مالی می‌شد که دیگر از قداستش ذره‌ای باقی نمی‌ماند، با این همه نیک می‌دانم نسل آتی بری از مباحث این زمانی ما حق را به آن‌دسته از عزیزان می‌دهند که راضی به آرام گرفتن پیکر شاعر در زادبومش شدند. چه‌را که صنعت توریسم هر روز، در حال توسعه است و گردش‌گری به‌مثابه‌ی نیاز روح بشر محسوب می‌شود. در این بزنگاه که ممکن است فردا رو در روی عده‌ای قرار گیرم که برای نوشتن یادداشت‌هایی برای خانه‌ی سایه یا برای نصب تندیسش کلی بر اوراق دوسیه‌ام افزودند، برای آن دنباله‌روان از مراتب بالاتر خود هم حتا قیافه‌ی حق به جانب نخواهم گرفت، برای آن‌ها که مرغ‌شان یک پا داشت و مانع خرید خانه‌ی مادری سایه از مالک جدید به عنوان خانه‌ی غزل شدند، و یک فرصت را برای ثروت‌اندوزی فرهنگی _ گردش‌گری شهر مانند صدها برنامه‌ی دیگر سوزاندند، یا علی‌رغم آن همه یادداشت در رسانه‌ها توسط من به‌عنوان سردبیر و پسرم صاحب‌امتیاز دوات و برخی دوستان روزنامه‌نگار و پی‌گیری تنی چند از علاقه‌مندان به سایه _ حتا در ادارات_ نگذاشتند این مهم جامه‌ی عمل پوشد، هنوز پاسخ به‌این پرسش‌ها را نیافته‌ام که چرا قدر آدم‌های تاثیر گذار تا زمانی که هنوز جسد نشده‌اند را ندارند؟ پاری... گلایه و شکواییه‌ی ما که تمامی ندارد تا کاستی‌ها و ناکامی‌ها تمام نشده‌اند، آن‌چه مهم است اما این است که رشت نیازمند بسترهایی برای مظاهر گردش‌گری فرهنگی‌ست،
آرام‌گاه سایه مانند عمر پر بارش برای شهر رشت یک امتیاز کلان محسوب می‌شود؛ بلندنظر باشیم و نگذاریم نگاه ایدئولوژیستی، جامعه را دو قطبی کند.
سایه را جز از دریچه‌ی دل نمی‌توان شناخت.این‌که همه ناچار هستند مانند من بیاندیشند وگرنه بایکوت می‌شوند، دقیقن آن‌سوی سکه‌ی یک‌سویه‌نگری و سکتاریسم است
.
علی‌رضا پنجه‌یی
سوم شهریور۱۴۰۱

چوب‌خط‌هاي تنهايي زير چتر رشت ؛ شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني  ،علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه اعتماد

کد خبر: 179577

تاریخ خبر: ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۳ دي

چوب‌خط‌هاي تنهايي زير چتر رشت

شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني  ،علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه اعتماد ص اول و ص 11، پنج شنبه 3 دی 1400- علی رضا پنجه ای

رحمت موسوي گيلاني، شاعري كه هنوز بغض شاعران پارسي را از دربار هند مي شكوفاند، ديرسالي است كه بيماري نتوانسته گُل گونه هايش را زرد كند؛ اما و اما و اما اندوهي خانگي را مي شود در اعماق نگاهش ديد. منزل دخترم بودم، نزديكي هاي منزل رحمت كه مونيتور گوشي نام رحمت موسوي گيلاني را نماياند و صدايش كه انگار خستگي شاعرانه ام را تگ كرده باشد، گفت: زنگ زدم كه از تو بي خبر نمانم و حالي بپرسمت؛ احساس شرمندگي گويي همچو دلو آبي از پشت گردن تا قوزك پايم را خيس كرده باشد، سراسر هيكلم را فرا گرفت. ادامه داد: پنجه اي جان راستي اين تلويزيونم نه  مي گويد و نه روشنم مي دارد؛ ناگزير تلويزيون قديمي اتاق همسرم را موقتا به  كار گرفته ام از آن هم سر در نمي آورم. كمي با او مرور كرديم دكمه هاي كنترل از راه دور تلويزيون قديمي اش را؛ با خود گفتم تو كه تعميركار نيستي كه ناگاه ياد شعر نيما افتادم: <<ياد بعضي نفرات روشن ام مي دارد>> و از نيما نامي كه به او ربط مي يافت نه به شعرش به خاطرات  و مراودات ادبي اش مفري جستم؛ ها! نيما! نيمايي كه همو در دهه سي ردش را از گاراژ رودباررو (لوان تور) [رشت] گرفته بود تا هتل فردوسي، روبه روي مسجد جامع -در خيابان شريعتي كه زماني دفتر نخستين شوراي شهر پسا انقلاب شده بود- و بعد آورده بود با ناماياد عاليه خانم و شراگيم نوجوان، منزل خود تا ميزبان شان باشد. او را در اين كار ناماياد بهمن صالحي، جعفر كسمايي و البته مرادش ناماياد كاظم غواص، همراهي كرده بودند. باري... ديدن  رحمت مرا فرصتي رها در تعليق بود كه بالاخره محقق شد و به سرانجام رسيد. اول گفتم، ببينم كدام تعميركار را توسط دامادم كه مهندس عمران است و با تعميركاران در ارتباط، مي توانم معرفي كنم.

 

درنگي در خود سبب آمد تا با خود بگويم حالا برو ببين شايد مورد جزيي بود و خودت از پس اش برآمدي. در واقع با تغيير رنگ و وضعيت قابل مديريت بحران پاندومي قرن، فرصتي فراهم آمده بود تا خاطرم را از عذاب اين تاخير ناگزير به  واسطه  اين ويروس بدقلق، برهانم؛ اگر چه چارچوب ورودي خانه شاعر مشكل داشت و خوب چفت نمي شد و چون ديد هر كاري مي كنم در بسته نمي شود و خودش هم كه قلق در را مي دانست، موفق به چفت كردن در ورودي عمارت ويلايي نشد. براي رفع نگراني ام گفت پنجه اي جان، تو برو به سلامت، من به دامادم زنگ مي زنم يك كاري مي كند. نگران نباش. او با اين دست مشكلات روزانه و تنهايي من غريبه نيست.

اين پا و آن پا كردم آخر در كه چفت نمي شد <<سورت سرماي دي>> هم داشت به قول اخوان <<بي دادها مي كرد>> و سوزش مي آمد داخل خانه؛ هم از اين رو دلم آرام نمي گرفت و خاطرم در گرو اين صحنه  آخر -نگران و آزرده - باقي مانده بود؛ چشم هاي رحمت اما گام هاي نگران مرا آنقدر پاييد تا در حياط چفت شد و در گرگ و ميش كوچه گم شدم. نمي شد از فكرش آرام بگيرم، پشت فرمان ريو لكنته ام ياد ناماياد همسر شاعر افتادم كه بازنشسته  ارشاد بود و به  رغم اينكه به قول گيتي خانم همسر ناماياد صالح پور، احتياط مي كرد، در وضعيتي غيرقابل پيش بيني دچار بيماري پاندومي قرن شده بود، عجبا همسرش كه بود هر به چندي تماسي مي گرفت و من توسط مراوداتم، مشكلات شان را رفع مي كردم. حال فقدان او را مي شد به خوبي احساس كرد. به  واقع نامربوط نرانده اند كه خانه بي زن همچو خيمه اي است كه ستون ندارد. باري... دوست دامادش خودش را به استاد رسانده بود و مشكل هم از پريز برق بود كه موقتا حل شد. با خود چند كتاب از انتشارات دوات معاصر برده بودم برايش؛ نيز از نصيرا و هرمز. كتاب نشر نگاهم را نداشتم چون همان اوايل تمام شده بود يا كتاب نشر مرواريدم را تا ببرم برايش.كاش مسوولان اين شهر به  جاي در اختيار كردن تابوت ما و چند عكس يادگاري با جسد ما در مراسم تشييع و تدفين، كارشناسي را مي گماردند تا هر به چندي احوالي از شاعران و داستان نويسان شهر بگيرند. اين چند صباح عمر هم گذشتني است اما به  خاطر بسپاريد آنچه تاريخ از ما خواهد نوشت، بخشنامه ها و دستورالعمل هاي شما نيست. اگرچه از تاثير آنها بر زيست ما خواهند نوشت؛ وا اسفا كه برخي نهادها فقط شده اند پليس در خانه  و مراودات شاعر و نويسنده و همچي كه بوي الرحمن يكي از هر كدام مان بلند شد، اعلاميه صادر مي كنند و جسد را مصادره به مطلوب؛ اما پيش از آنكه بميري به  خاطر فلان متنت كه سواد فهميدنش را نداشتند، تو را در فهرست سياه مي نهند تا وقت زنده بودن، مي سپارند كه سراغ فلاني نرويد به اين و آن دليل. دليل؟! پرونده پر و پيماني است كه كساني براي تو جور كرده و انباشته اند كه درك شان لابد در سطح آن دسته از دكترهاي به مجلس راه يافته اي است كه موزه  لوور به آن عظمتي را بدل به جوك سال كردند. در سرزمين تمدن پارسيان پارسا، باري، نفهميدن كه دليل نمي طلبد! و خب آنكه كارش مميزي و منع است هم كه قرار نيست واخواست شود. او خود مي بُرد و خود مي دوزد. اشتباهي هم اگر گزارشت كردند از ديد ايشان اتفاق مهمي نيفتاده كه! نهايت از فهرست دوزخيان به فهرست بهشتيان منتقلت مي كنند.

باري... تا نفس مي كشي نمي گذارند نام تو در فهرست مفاخر شهرت درج شود؛ چراكه در دستورالعمل و فرهنگنامه  اداري ايشان انگار لوح و سنگ نبشته اي هست كه هر كس كه بر هر اشتباه از سياستگذاري ها و تصميمات ما صحه بگذارد و هيچ واكنشي جز طوطي شدن و رفتار مليجك وار از ما نگويد، از ما نيست.

چندان كه ديديم، در نمونه اقدامات ماضي: دو تا باند و يك آمپلي فاير و يك كارشناس كفن و دفن و شعار سوار نيسان آبي كنند و... پاري... فاتحه  مع الصلوات .

كاش دست كم در روز رشت، شهرداري شهر مي رفت دستي به رخسار خانه استاد مي كشيد يا به برخي تعميرات در حد مقدورات ايمن سازي و اورژانسي خانه شاعر مي پرداخت يا چه مي دانم ملاقاتي مي كردند در زادروز شاعر، روز شعر يا روز رشت و عيد و هر مناسبت مناسب احوال شاعر از سر دلجويي -و نه البته به سوداي عكس يادگاري جهت رزومه كاري-.

باري، به خود نگيرند مسوولان يكدست اين دوره  كه با شعار ساماندهي به برخي كوتاهي ها به ميدان آمده اند. سخن از رحمت موسوي گيلاني است؛ كسي كه بدون غزلياتش هم با مراوداتش در تاريخ ادبيات مام گربه سان، نقشي پررنگ داشته است.كسي كه با شهريار و سيمين و مهرداد اوستا و مشفق و بزرگاني چند از شعر قدمايي معاصر حشر و نشر داشت و روزگاري هم در دهه 30 ميزبان پدر شعرنو پارسي نيمايوشيج بود. كمتر كسي است در ادبيات ايران كه نامش را نداند.

رحمت موسوي گيلاني  در ولايت باران، مرجع شعر قدمايي ماست. اگر مي خواهي ببيني اشعار كلاسيكت وزن و وزنه اي دارد، او به  رغم آنكه بيش از هشت دهه از عمرش مي گذرد و آرتريت روماتوييد كهنه، دقيقه اي از عمرش نبوده كه رهايش كند اما هنوز با دو عصا در خانه دلتنگي اش راه مي رود و شاعرانه تنهايي هايش را چوب خط مي كشد.

* در عكس دوم كه در دهه 30 برداشته شده، ايستاده ها از راست جعفر كسمايي، رحمت موسوي گيلاني و بهمن صالحي و نشسته ها كاظم غواص و نيما يوشيج  هستند.

 شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني ،علي‌رضا پنجه‌اي

چامک در چهارچوب دوبیتی گیلکی  از علی‌رضا پنجه‌ای(گویا گیلانی)

شوگون ناری دِ مئره لاکو دانه

بوشو اوشتر بوخور تی آب‌ُ دانه

هچین دِ چشمه‌کول تی مویه فئندر

نوکون می قهره دیله دِ دیوانه

۲۱ و ۲۲مهر۱۴۰۰

علی‌رضا پنجه‌ای(گویا گیلانی)

واگردان:
میمنت نداری‌ام دیگر ای دختر یکه
برو آن‌سوی‌تر بخور آب و دانه‌ات را
دیگر بی‌هوده بالای چشمه نگاه بر گیسوت نکن
دیوانه نکن (بیش از این) دل قهریده‌ام را