نشست نقد ادبی یک منثوره: مسافرخانهء بهشت گیلان علی‌رضا پنجه‌یی

نشست نقد ادبى مسافرخانهء بهشت گیلانآپلود عکس" />دکترسینا جهان‌دیده مدرس دانشگاه :

با خلق مسافرخانه‌ی بهشت گیلان: پنجه‌یی شکار خوبی زده است
خانه‌ی فرهنگ گیلان: عصر پنج‌شنبه ۳۱ پروردین ۱۴۰۲ خانه‌ی فرهنگ گیلان شاهد نشست نقد و بررسی یک منثوره‌ از علی‌رضا پنجه‌یی شاعر، نظریه‌پرداز، منتقد ادبی و روزنامه‌نگار بود.
در این مراسم ابتدا ستار جانعلی‌پور شاعر و دبیر نشست، ضمن خوش‌آمدگویی و خواندن بخشی از کارنامه‌ی علی‌رضا پنجه‌یی از او خواست تا از کتاب چند شعر بخواند. پنجه‌یی ضمن قدردانی از جمعیت حاضر که حدود ۸۰ _۷۰ تن می‌شدند گفت: نخستین شعر این کتاب از سال ۹۲ کلید خورد، و سپس به مرور سایر اتاق‌ها شکل گرفت. هر اتاق روایت از وقایعی‌ست که بعضن در برهه‌های تاریخی متفاوت رقم خورده‌اند. خالق مسافرخانه‌ی بهشت گیلان از کتاب، دو شعر با عناوین اتاق۱ ۱۲ و اتاق اول را برای حاضران خواند. سپس ستار جانعلی‌پور ضمن خواندن بخشی از کارنامه‌ی مرتضا زاهدی از وی خواست تا در مقام طراح جلد کتاب‌ درباره‌ی چگونگی طراحی آن سخن بگوید. زاهدی که مهمان زادگاه خود بود، گفت: با توجه به تعدد اشخاص و مکان‌ها در این اثر برای جلد از تکنیک فونت‌سازی استفاده کردم.‌ مجری سپس از محمود نیکویه نویسنده و پژوهشگر دعوت به عمل آورد. نیکویه ابتدا درباره‌ی سفر نیما به رشت، اشعار او و برخی از شخصیت‌های کتاب مانند کاظم غواص و جهانگیر سرتیپ‌پور و مسافرخانه‌ی بهشت گیلان که فقط نامش برای این کتاب اختیار شده بود، و نه محل اقامت نیما در رشت، نیز کشاندن نیما و شهریار توسط شعرهای حزین لاهیجی با تغییر تخلص غواص توسط کاظم غواص و سپس افشای سرقت ادبی او توسط دکتر شفیعی کدکنی اطلاعاتی به حاضرین ارایه داد.
در ادامه دبیر نشست با برشمردن فرازهایی از کارنامه‌ی بهزاد عشقی در مقام منتقد هنرهای نمایشی فیلم و تئاتر از وی خواست تا پیرامون ملاحظات نمایشی کتاب، سخن بگوید: عشقی گفت: من پیشنهاد می‌کنم دوستان این کتاب را حتمن بخوانند، من اغلب شعرهای علی‌رضا پنجه‌یی را دوست دارم با بخشی از نوآوری‌های او هم داستانم و با برخی نه چندان، اما این کتاب را وقتی خواندم گفتم چقدر جذاب و نوآورانه و متفاوت است، چرا زود تمام شد؟ کاش حجم بیشتری داشت. این اثر مرا یاد فیلمی از وودی آلن انداخت که قهرمان فیلم به پاریس می‌رود. عشقی سپس اشاره‌ای به ملاحظات سینمایی و نمایشی اثر داشت، خاصه در لوکیشن ییلاق ماسال در زمستانی که سر میرزا بریده شد یا گفت‌وگوهای اتاق نمره‌ی یکم.
آخرین مهمان نشست دکتر سینا جهان‌دیده مدرس، منتقد و شاعر بود، تا آرای خود را در باره‌ی مسافرخانه‌ی بهشت گیلان با جمعیت حاضر به اشتراک گذارد. جهان‌دیده گفت: پنجه‌ای شکارچی خوبی کرده است، این اثر آغازی‌ست بر ساخت اسطوره‌شهر رشت.‌ کاش پنجه‌یی کتاب دکتر جلال ستاری را می‌خواند و سپس این کار نو را بر اساس الگوهای او می‌ساخت. پنجه‌یی می‌توانست شخصیت‌های بسیاری را از اسطوره شهر بیابد و روی آن‌ها و مکان‌ها کار کند، او می‌تواند این کتاب را به جلد دوم برساند. رشت شهر نخستین کتابخانه‌ی ملی‌ است، رشت دروازه‌ی تمدن بود، می‌شد در راستای اسطوره‌سازی او خیلی بیشتر به این منظومه _که پنجه‌یی البته نوشته منثوره _ پرداخت و سوژه‌های زیادی بر آن افزود. البته چه در شعر و چه در نثرهای پنجه‌یی هم زبان‌ نقش پر رنگ دارد، او از نثر شاعرانه در جاهایی به ترانه می‌رسد در روایات اتاق‌ها، دغدغه‌ی او با رویایی و شاملو در زبانیت هم از این روست، نگاه او همواره تمثیلی‌ست چنانچه در مراسم رونمایی و نقد دونده‌ی از خویش در آموزشگاه پروین گفتم یا در نقد کتاب کوچه چهرزاد او در خانه‌ی فرهنگ. او دغدغه‌ی کلمه دارد و در فرصت و نشستی مغتنم باید به ظرفیت‌های زبانی و تکنیک‌های زبانی او در این کتاب به طور مبسوط پرداخت؛ شعر اول کتاب ۱ ۱۲ شعر خوش‌ساختی‌ست و شعر آخر کتاب که بار عرفانی هم دارد از ساخت قابل توجهی برخوردار است. سپس رو به ستار جانعلی‌پور پیشنهاد کرد کار پنجه‌یی را شماها باید پی‌بگیرید چون شعر شما ظرفیت پرداختن به اسطوره‌شهر رشت را دارد.
در پایان مراسم، از پنجه‌یی خواسته شد حرف آخر نشست را بزند.
خالق مسافرخانه‌ی بهشت گیلان ضمن قدردانی از حضور یکایک حاضران _که پس از پر شدن صندلی‌های ایوان بخشی در حیاط نشستند_ از مهمانان ِ سخنران و منتقدان که هر یک آرای خود را با حاضرین به اشتراک گذاشتند تقدیر ویژه کرد و گفت: من سراغ سوژه‌ها نرفتم بلکه آن‌ها همزمان با نوشتن سیصد صفحه از رمان 《از ما شده‌گان》 که منتظرم کاملش کنم به‌سراغم آمدند، من بر عکس آرای دوستان نخواستم برای وقایع اماکن و شخصیت‌ها شعر بگویم که اگر اراده کنم ظرف یک ماه از پس خلق چنین پروژه‌ای بر خواهم آمد. در واقع من از نه تمامیت ابژه بل از دریچه‌ی خودم از ابژه، اثری سوبژکتیو در فرمت ادبی_هنری خلق کردم. روایت این اتاق‌ها در طول کمتر از یک دهه به ذهنم آمدند.
البته این‌که از الگویی پیروی کنم معتقدم این کار پژوهندگان است، درک من از شعر چنین است که شعر همه چیزی را می‌تواند به خدمت ذات خود بگیرد و اگر در خدمت غیر باشد باید گفت آن وضعیت از عناصر شعری بهره گرفته و خب آن اثر از عیار خلاقیتش کم می‌شد. این اثر کاملن هنری - ادبی‌ست و همه‌ی تلاشش به حفظ وجه کشف و شهودی آن بوده است. کار منتقد هم تحلیل فعل است نه مطالبات منتقد که من دوست داشتم این اثر از چنین فوندانسیون و مصالح و نمایی بهره می‌برد که پر واضح است آن وقت دیگر اثر معطوف و منحصر به خالقش نمی‌ماند. وقایع و اماکن و شخصیت‌ها نیامده‌اند اسطوره شوند بل اگر قرار بر اسطوره شدن بود باید بگویم خود این کتاب آمده زبان‌‌زد و طرفه شود که البته روی منتقد می‌تواند در این خصوص صحبت کند، روی بایدها و نبایدها! که اگر در ذهن و باور مردم نفوذ کند با شاخصه‌های خود آن وقت توانسته بر اسطوره شهر رشت بیفزاید. در پایان گفته باشم این پروژه نوشته نشد بل خود را به ذهن من تحمیل کرد.
من قریب چهار پنج هزار صفحه هنوز شعر و رمان و ترجمه و مقاله و نقد دارم و این کتاب یکی از مشغولیت‌های من بوده که به مرور اتاق‌ها شکل گرفتند.
در پایان جلسه با امضای کتاب‌های خریداری شده توسط حاضران و عکس‌های یادگاری با علی‌رضا پنجه‌یی به پایان رسید.

ویدیوی ضبط شده‌ی نشست: کار حامد اریب مستندساز را در لینک زیر ببینید:👇
https://www.aparat.com/v/t9uUq

خاكسپاري «سايه» و صبر مردم رشت علي‌رضا پنجه‌یی

خاكسپاري «سايه» و صبر مردم رشت عليرضا پنجه‌اي: اعتماد، یک‌شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۱ ص اول: با وجود وقفه‌اي كه در انتقال پيكر «سايه» به ايران به وجود آمد، خوشبختانه فرزندان او توانستند مساله را به خوبي مديريت كنند. سرانجام صبح ديروز شنبه، ناماياد در شهر زادگاهش به خاك سپرده شد. هرچند بهتر بود كه اين مراسم روز جمعه برگزار مي‎شد تا استقبال گسترده‌تري صورت مي‌گرفت. گويا به خاطر وجود مشكلاتي كه براي كنترل مراسم و جمعيت وجود داشت، ترجيح داده شد كه اين مراسم روز شنبه برگزار شود. به هر حال در چنين مراسمي ممكن است حوادثي پيش بيايد، حال كساني بد شود و چيزهايي مانند اين. خوشحاليم كه اين مراسم در شهر زادگاه «سايه» با كمترين حاشيه برگزار شد و همشهريان او به احترام اين شاعر از طرح مطالبات‌شان در مراسم تدفين او خودداري كردند. بنا به مشكلاتي كه داشتم، نتوانستم در مراسم تدفين «سايه» حاضر شوم اما از طريق شبكه‌هاي اجتماعي به صورت زنده مراسم را ديدم. خوشبختانه حتي تشويق‌هاي مردم رشت در واكنش به سخنراني‌هاي انجام‌شده هم عموما در راستاي ماهيت مراسم و مطابق با جايگاه هنري و ادبي «سايه» بود و اين يعني مردم رشت نخواستند از مراسمي مانند اين براي طرح مسائلي خارج از حوزه فرهنگ سوءاستفاده كند. از نكاتي كه مي‌توانم در مورد مراسم بگويم، اين است كه مدعوين مي‌توانستند كيفي‌تر انتخاب شوند؛ گرچه همه عزيزاني كه سخنراني كردند، بجا و به اندازه سخن گفتند. از قسمت‌هاي به‌يادماندني مراسم، اجراي برنامه توسط استاد شكارچي، خالق قطعه «دايه‌دايه» به گويش بختياري بود. همين‌طور حرف‌هاي ناصر مسعودي، خواننده نام‌آشناي گيلاني، آقاي جلالي نماينده يونسكو و يلدا ابتهاج، فرزند شاعر، هركدام در مورد بخشي از شخصيت و اهميت «سايه» اهميت خاص خود را داشت. خصوصا وقتي كه يلدا گفت حرفي ندارد كه در مورد پدرش بگويد، جز آنكه در آخرين لحظات مي‌گفت دوست دارد در زادبومش، رشت، به خاك سپرده شود. آقاي علي دهباشي هم در سخناني كوتاه، توضيحاتي در باب اهميت «سايه» دادند و سپس شعري خواندند. به هر حال «سايه» شاعري بود كه انديشه‌اش را با زبان شعر بيان مي‌كرد. او زبان عشق و زبان دردهاي جامعه خود را توانست با شعر به مردمش بشناساند. خوشحالم كه به‌رغم همه «نفرت‌پراكني»هايي كه با هدف كاهش استقبال از مراسم تشييع «سايه» شده بود، مراسم او به شكلي آبرومند برگزار شد. اين دست‌مريزاد دارد، خصوصا به خانواده شاعر كه با پيگيري‌هاي‌شان، ضمن انتقال پيكر شاعر به وطن، توانستند زمينه برگزاري مراسمي آبرومند براي او را در زادبومش فراهم كنند.

گزارشی از نقطه نظرات  علی‌رضا پنجه‌یی  پیرامون محل دفن پیکر سایه و طرح آن  با مدیرکل ارشادگیلان

همشهری آنلاین: ۲۳ امرداد۱۴۰۱:

گزارشی در خصوص محل تدفین سایه: در گفت و گو با علی‌رضا پنجه‌یی:
آخرین جزئیات زمان و محل خاکسپاری هوشنگ ابتهاج | پیشنهاد یک چهره فرهنگی گیلان | چرا باغ محتشم مناسب خاکسپاری نیست؟

یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۸:۰۹

در گفتگو با همشهری آنلاین مطرح شد:

نزدیک به یک هفته از درگذشت زنده یاد «امیر هوشنگ ابتهاج» متخلص به «ه. الف. سایه» می‌گذرد که هنوز زمان قطعی مراسم خاکسپاری این شاعر پرآوازه مشخص نشده‌است.

هوشنگ ابتهاج

مدیرکل ارشاد اسلامی گیلان و دبیرستاد برگزاری مراسم خاک‌سپاری زنده‌یاد ابتهاج در گفت و گو با خبرنگار همشهری آنلاین اظهار کرد: طی آخرین هماهنگی‌ها از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و گفت وگوی مستقیم با «یلدا ابتهاج»، موافقت رسمی خانواده این هنرمند گیلانی مبنی بر به خاک سپردن پیکر آن مرحوم در شهر زادگاهش یعنی رشت اعلام شده است.

رضا ثقفی گفت: وزارت ارشاد از زمان اعلام خبر بیماری و بستری شدن زنده یاد ابتهاج جویای احوال او بود و از ساعات اولیه انتشار خبر فوت مرحوم ابتهاج وزیر فرهنگ پیامی صادر و طی تماسی با خانواده مرحوم آمادگی هماهنگی برای انتقال پیکر این هنرمند ایرانی و گیلانی به کشور را اعلام شد.

دبیر ستاد برگزاری مراسم خاک‌سپاری زنده‌یاد ابتهاج در رشت ادامه داد: از همان ساعات اولیه نظرها درباره زمان و محل خاکسپاری زنده‌یاد ابتهاج متفاوت بود. در ابتدا تصمیم بر این بود که این مراسم در تهران صورت گیرد اما با پیگیری‌های انجام‌شده از سوی استاندار و اداره کل ارشاد اسلامی گیلان موضوع به خاک سپردن پیکر این هنرمند گیلانی در رشت مطرح و در این رابطه اعلام آمادگی شد.

مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی گیلان تصریح کرد: هنوز زمان و مکان خاکسپاری زنده‌یاد ابتهاج مشخص نیست اما پیش‌بینی می‌شود آخر هفته آینده پیکر مرحوم ابتهاج در رشت به خاک سپرده شود.

وی افزود: با دستور مستقیم استاندار گیلان ستاد بزرگداشت و خاکسپاری مرحوم ابتهاج در اداره کل ارشاد و با نظارت استاندار متشکل از مدیران شهری، دستگاه‌های اجرایی، چهره‌ها و مفاخر ادبی و فرهنگی گیلان راه‌اندازی و دختر مرحوم ابتهاج نیز اعلام آمادگی کرد تا در جلسات به‌صورت مجازی حضور داشته باشد.

پیشنهاد یک چهره فرهنگی گیلان و استقبال مدیرکل ارشاد

«علیرضا پنجه‌ای» شاعر، نویسنده و روزنامه‌گار سرشناس شهر رشت هم در گفت و گو با خبرنگار همشهری آنلاین گفت: زنده‌یاد ابتهاج از وزنه‌های شعر فارسی معاصر است و خاکسپاری این شخصیت بزرگ ادبی جایگاه مهمی برای مرکز استان دارد.

پنجه‌ای بیان کرد: بی‌شک آرامگاه زنده یاد ابتهاج در آینده به یکی از نقاط مهم رشت تبدیل خواهد شد. از سوی دیگر مراسم خاکسپاری هم با جمعیت بالایی همراه خواهد شد. با این وجود شنیده می‌شود که قرار است پارک شهر یا همان باغ محتشم رشت از جمله نقاطی است که برای این کار درنظر گرفته شده که به عنوان یک شهروند این تصمیم‌گیری را به صلاح نمی‌دانم.

این شاعر و نویسنده ادامه داد: مهم‌ترین علت این است که باغ محتشم که یکی از اماکن تاریخی رشت است ظرفیت برپایی این مراسم را ندارد. بی‌شک با انجام این مراسم بخش عمده فضای سبز آن به شدت آسیب خواهد دید.

پنجه‌ای گفت: اگر قرار است پیکر استاد ابتهاج در رشت به خاک سپرده شود، پیشنهاد می شود مسئولان ذی‌ربط فضایی را به فضای شهری اضافه کنند و مکانی را در نظر بگیرند که در آینده به نقاط جذاب شهری تبدیل شود. همانطور که اکنون به دلیل نبود مکانی برای تدفین بزرگان گیلان و رشت شرایط را مشکل کرده در آینده این اتفاق نیفتد. گیلان و رشت چهره‌های بسیار بزرگ و در سطح ملی و جهانی دارد.

گفتنی است مدیرکل ارشاد گیلان از پیشنهاد علیرضا پنجه‌ای استقبال کرد و گفت: این نظر بسیار خوبی است و حتما در این روزها به آن توجه خواهیم کرد.

وی با اذعان به اینکه برای محل تدفین هنرمند گیلانی چند مکان ازجمله تالار مرکزی رشت یا باغ محتشم پیشنهادشده که باید طی رایزنی با خانواده مرحوم ابتهاج و استاندار گیلان به نتیجه نهایی برسیم، بیان کرد: فرصت تاریخی برای مردم فرهنگ دوست گیلان است زیرا باوجوداینکه این شخصیت ادبی و فرهنگی گیلانی در آن‌سوی دنیا دار فانی را وداع گفته اما دولت، مسؤولین استانی و ازجمله مردم فهیم گیلانی مطالبه می‌کنند تا فرزند هنرمند آن‌ها در خاک پرافتخار گیلان تدفین شود و این سندی از جامعه فرهیخته ونشان از غنای فرهنگ مردم فرهیخته رشت است.

کد خبر 697860

چوب‌خط‌هاي تنهايي زير چتر رشت ؛ شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني  ،علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه اعتماد

کد خبر: 179577

تاریخ خبر: ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۳ دي

چوب‌خط‌هاي تنهايي زير چتر رشت

شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني  ،علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه اعتماد ص اول و ص 11، پنج شنبه 3 دی 1400- علی رضا پنجه ای

رحمت موسوي گيلاني، شاعري كه هنوز بغض شاعران پارسي را از دربار هند مي شكوفاند، ديرسالي است كه بيماري نتوانسته گُل گونه هايش را زرد كند؛ اما و اما و اما اندوهي خانگي را مي شود در اعماق نگاهش ديد. منزل دخترم بودم، نزديكي هاي منزل رحمت كه مونيتور گوشي نام رحمت موسوي گيلاني را نماياند و صدايش كه انگار خستگي شاعرانه ام را تگ كرده باشد، گفت: زنگ زدم كه از تو بي خبر نمانم و حالي بپرسمت؛ احساس شرمندگي گويي همچو دلو آبي از پشت گردن تا قوزك پايم را خيس كرده باشد، سراسر هيكلم را فرا گرفت. ادامه داد: پنجه اي جان راستي اين تلويزيونم نه  مي گويد و نه روشنم مي دارد؛ ناگزير تلويزيون قديمي اتاق همسرم را موقتا به  كار گرفته ام از آن هم سر در نمي آورم. كمي با او مرور كرديم دكمه هاي كنترل از راه دور تلويزيون قديمي اش را؛ با خود گفتم تو كه تعميركار نيستي كه ناگاه ياد شعر نيما افتادم: <<ياد بعضي نفرات روشن ام مي دارد>> و از نيما نامي كه به او ربط مي يافت نه به شعرش به خاطرات  و مراودات ادبي اش مفري جستم؛ ها! نيما! نيمايي كه همو در دهه سي ردش را از گاراژ رودباررو (لوان تور) [رشت] گرفته بود تا هتل فردوسي، روبه روي مسجد جامع -در خيابان شريعتي كه زماني دفتر نخستين شوراي شهر پسا انقلاب شده بود- و بعد آورده بود با ناماياد عاليه خانم و شراگيم نوجوان، منزل خود تا ميزبان شان باشد. او را در اين كار ناماياد بهمن صالحي، جعفر كسمايي و البته مرادش ناماياد كاظم غواص، همراهي كرده بودند. باري... ديدن  رحمت مرا فرصتي رها در تعليق بود كه بالاخره محقق شد و به سرانجام رسيد. اول گفتم، ببينم كدام تعميركار را توسط دامادم كه مهندس عمران است و با تعميركاران در ارتباط، مي توانم معرفي كنم.

 

درنگي در خود سبب آمد تا با خود بگويم حالا برو ببين شايد مورد جزيي بود و خودت از پس اش برآمدي. در واقع با تغيير رنگ و وضعيت قابل مديريت بحران پاندومي قرن، فرصتي فراهم آمده بود تا خاطرم را از عذاب اين تاخير ناگزير به  واسطه  اين ويروس بدقلق، برهانم؛ اگر چه چارچوب ورودي خانه شاعر مشكل داشت و خوب چفت نمي شد و چون ديد هر كاري مي كنم در بسته نمي شود و خودش هم كه قلق در را مي دانست، موفق به چفت كردن در ورودي عمارت ويلايي نشد. براي رفع نگراني ام گفت پنجه اي جان، تو برو به سلامت، من به دامادم زنگ مي زنم يك كاري مي كند. نگران نباش. او با اين دست مشكلات روزانه و تنهايي من غريبه نيست.

اين پا و آن پا كردم آخر در كه چفت نمي شد <<سورت سرماي دي>> هم داشت به قول اخوان <<بي دادها مي كرد>> و سوزش مي آمد داخل خانه؛ هم از اين رو دلم آرام نمي گرفت و خاطرم در گرو اين صحنه  آخر -نگران و آزرده - باقي مانده بود؛ چشم هاي رحمت اما گام هاي نگران مرا آنقدر پاييد تا در حياط چفت شد و در گرگ و ميش كوچه گم شدم. نمي شد از فكرش آرام بگيرم، پشت فرمان ريو لكنته ام ياد ناماياد همسر شاعر افتادم كه بازنشسته  ارشاد بود و به  رغم اينكه به قول گيتي خانم همسر ناماياد صالح پور، احتياط مي كرد، در وضعيتي غيرقابل پيش بيني دچار بيماري پاندومي قرن شده بود، عجبا همسرش كه بود هر به چندي تماسي مي گرفت و من توسط مراوداتم، مشكلات شان را رفع مي كردم. حال فقدان او را مي شد به خوبي احساس كرد. به  واقع نامربوط نرانده اند كه خانه بي زن همچو خيمه اي است كه ستون ندارد. باري... دوست دامادش خودش را به استاد رسانده بود و مشكل هم از پريز برق بود كه موقتا حل شد. با خود چند كتاب از انتشارات دوات معاصر برده بودم برايش؛ نيز از نصيرا و هرمز. كتاب نشر نگاهم را نداشتم چون همان اوايل تمام شده بود يا كتاب نشر مرواريدم را تا ببرم برايش.كاش مسوولان اين شهر به  جاي در اختيار كردن تابوت ما و چند عكس يادگاري با جسد ما در مراسم تشييع و تدفين، كارشناسي را مي گماردند تا هر به چندي احوالي از شاعران و داستان نويسان شهر بگيرند. اين چند صباح عمر هم گذشتني است اما به  خاطر بسپاريد آنچه تاريخ از ما خواهد نوشت، بخشنامه ها و دستورالعمل هاي شما نيست. اگرچه از تاثير آنها بر زيست ما خواهند نوشت؛ وا اسفا كه برخي نهادها فقط شده اند پليس در خانه  و مراودات شاعر و نويسنده و همچي كه بوي الرحمن يكي از هر كدام مان بلند شد، اعلاميه صادر مي كنند و جسد را مصادره به مطلوب؛ اما پيش از آنكه بميري به  خاطر فلان متنت كه سواد فهميدنش را نداشتند، تو را در فهرست سياه مي نهند تا وقت زنده بودن، مي سپارند كه سراغ فلاني نرويد به اين و آن دليل. دليل؟! پرونده پر و پيماني است كه كساني براي تو جور كرده و انباشته اند كه درك شان لابد در سطح آن دسته از دكترهاي به مجلس راه يافته اي است كه موزه  لوور به آن عظمتي را بدل به جوك سال كردند. در سرزمين تمدن پارسيان پارسا، باري، نفهميدن كه دليل نمي طلبد! و خب آنكه كارش مميزي و منع است هم كه قرار نيست واخواست شود. او خود مي بُرد و خود مي دوزد. اشتباهي هم اگر گزارشت كردند از ديد ايشان اتفاق مهمي نيفتاده كه! نهايت از فهرست دوزخيان به فهرست بهشتيان منتقلت مي كنند.

باري... تا نفس مي كشي نمي گذارند نام تو در فهرست مفاخر شهرت درج شود؛ چراكه در دستورالعمل و فرهنگنامه  اداري ايشان انگار لوح و سنگ نبشته اي هست كه هر كس كه بر هر اشتباه از سياستگذاري ها و تصميمات ما صحه بگذارد و هيچ واكنشي جز طوطي شدن و رفتار مليجك وار از ما نگويد، از ما نيست.

چندان كه ديديم، در نمونه اقدامات ماضي: دو تا باند و يك آمپلي فاير و يك كارشناس كفن و دفن و شعار سوار نيسان آبي كنند و... پاري... فاتحه  مع الصلوات .

كاش دست كم در روز رشت، شهرداري شهر مي رفت دستي به رخسار خانه استاد مي كشيد يا به برخي تعميرات در حد مقدورات ايمن سازي و اورژانسي خانه شاعر مي پرداخت يا چه مي دانم ملاقاتي مي كردند در زادروز شاعر، روز شعر يا روز رشت و عيد و هر مناسبت مناسب احوال شاعر از سر دلجويي -و نه البته به سوداي عكس يادگاري جهت رزومه كاري-.

باري، به خود نگيرند مسوولان يكدست اين دوره  كه با شعار ساماندهي به برخي كوتاهي ها به ميدان آمده اند. سخن از رحمت موسوي گيلاني است؛ كسي كه بدون غزلياتش هم با مراوداتش در تاريخ ادبيات مام گربه سان، نقشي پررنگ داشته است.كسي كه با شهريار و سيمين و مهرداد اوستا و مشفق و بزرگاني چند از شعر قدمايي معاصر حشر و نشر داشت و روزگاري هم در دهه 30 ميزبان پدر شعرنو پارسي نيمايوشيج بود. كمتر كسي است در ادبيات ايران كه نامش را نداند.

رحمت موسوي گيلاني  در ولايت باران، مرجع شعر قدمايي ماست. اگر مي خواهي ببيني اشعار كلاسيكت وزن و وزنه اي دارد، او به  رغم آنكه بيش از هشت دهه از عمرش مي گذرد و آرتريت روماتوييد كهنه، دقيقه اي از عمرش نبوده كه رهايش كند اما هنوز با دو عصا در خانه دلتنگي اش راه مي رود و شاعرانه تنهايي هايش را چوب خط مي كشد.

* در عكس دوم كه در دهه 30 برداشته شده، ايستاده ها از راست جعفر كسمايي، رحمت موسوي گيلاني و بهمن صالحي و نشسته ها كاظم غواص و نيما يوشيج  هستند.

 شرح ديداري با رحمت موسوي‌گيلاني ،علي‌رضا پنجه‌اي

مجله ی تجربه:شکنجه ی جانم،گزارشی  از  نامه ی  مایاکوفسکی به لی لی برک،علی رضا پنجه ای

علی رضا پنجه ای
گزارشی  از  نامه ی  مایاکوفسکی به لی لی برک


برای یکی از مجلدات مجله ی گیلان زمین که سردبیرش بودم  شماره ی    5تا 8 تابستان - بهار  75-74    ، به دکتر ایرج نوبخت مترجم آثار یاشار کمال و ناظم حکمت که به دو زبان ترکی استانبولی و فرانسه مسلط ترجمه می کرد و در حلقه ی نویسندگان مورد وثوقم    برای همکاری بود، تلفنی سفارش ترجمه  ای    خاص دادم  !   یادم است  برای نخستین بار با  بهزاد عشقی  سال 65 یا 66  رفته بودم منزل دکتر ایرج  نوبخت ؛حالا  به او زنگ زدم که عصر  می آیم    دیدنت، عصر شد و   با دکتر   رفتیم کتابخانه اش  دکتر بین کتاب های متن فرانسه می گشت که من توانستم  روی جلد کتابی به گمانم در قطع پالتویی   را بخوانم  عنوان کتاب بود:Mayakovski .
 مایاکوفسکی ، انا آخماتوا، یوگنی یوفتوشنکو، پوشکین  و چندتایی دیگر که نامشان در خاطرم نیست  را  بین  شاعران زبان روسی  می شناختم و با آثارشان آشنا بودم حتی می دانستم مایاکوفسکی  شاعری  آینده نگر و   فوتوریست است  و  شرکتش در جبهه و شعرخواندنش در سنگرها و میادین شهر و کوچه پس کوچه ها و کافه ها را به یاد داشتم،  این که آن قدر در قفس اتحاد شوروی خود را حبس شده دید که با یک گلوله به زندگی خود پایان داده بود این ها را می دانستم از او که اگر چه انقلابی بود اما در کنار انقلابگری از شعر پیشرو دور نماند و در شعرهایش ضرباهنگ دیگری در اوزان و قالب های  شعر شوروی ایجاد کرده بود.
دکترنوبخت  از اطلاعات خارج از متن خود گفت تا افزون بر آشنایی ام با وجه شعری مایاکوفسکی از حواشی زندگی اش نیز باخبر باشم از حافظه چیزهایی نیز   گفت این که  اوسیپ  همسر لی لی برک   وقتی    با مایاکوفسکی   آشنا شدند..  ناشر مهمی بود و زمانی که کسی  حاضر به چاپ ابر شلوار پوش نبود او آن را برای مایاکوفسکی  چاپ و منتشرش کرد، .مایاکوفسکی لی لی و اوسیپ را با  بوریس پاسترناک، گورکی و چند تایی دیگر اشنا کرد. هرشب با هم  ورق بازی می کردند،  زندگی     مایاکوفسکی    و آسمان جلی هایش   پس از همخانگی اش  با"  اوسیپ"   و"  لی لی" تغییر اساسی کرده بود، جمله  شعرهایش را  نیز پس از "ابر شلوارپوش" برای عشقش" لی لی" نوشت ؛ .او در ادامه گفت:" لی لی"  جایی اذعان کرد که  من اوسیپ را دوست داشته  ،  دارم و  خواهم داشت.افزون تر  از  برادر. بالاتر از  شوهر یا فرزند پسر... در واقع آن ها یک خانواده ی سه نفره را تشکیل داده بودند. نامه نیز وسیله ای بود برای ابراز عشق این خانواده به هم وقت   سفرهای متعددی که برایشان پیش می آمد
 پس از دیدن تیتر  Mayakovski روی جلد کتاب  در کتابخانه ی دکتر نوبخت  دیدم  زیرش با خط ریز تر نوشته شده بود Lili brik , s mektup lar توانستم  به راحتی بفهمم که منظور از مکتوب همان نامه است که کتابت می شود، بنابراین گفتم نامه هاش قابل چاپ هستش دکتر نوبخت؟ و او گفت قابل چاپش را پیدا می کنیم، بعد  گفتم چاشنی نامه دوتا شعر ترجمه ی تنوری ات را هم می خواهم ازش، کتاب را آورد،  گفتم عحیب است دکتر   که آن ها  پانزده سال با هم بودند اما مثلث دوستی شان به واسطه ی یک زن به هم نخورد ، حتی    مفهوم  جدیدی هم  از دوستی و عشق از ارتباطات شان می شد رصد کرد، مگر نه آن که تفکر نخبگان خرق عادت به همراه می آورد، اگر چه چنین مناسباتی نزد دوستان بلشویک و کاتولیک تر از پاپ  شاعر  آینده نگرو خالق "آمریکایی که من  کشف کردم"نوعی گسترش فرهنگ بورژوازی تلقی می شد. 
دکتر  سپس کتاب را در دست گرفت و شروع کرد به زبان استانبولی آن را خواندن و ترجمه کردن :"لی لی برک  همسر مایاکوفسکی در مدخل این کتاب"نامه های مایاکوفسکی به لی لی برک  چنین می نویسد:از سال 1915 تا هنگام مرگش، درست 15 سال شریک زندگی مایاکوفسکی شدم. حتی اگر زمان کوتاهی هم از یک دیگر  دور می شدیم برایم نامه می فرستاد، بخشی از نامه هایش را در کشورهای بیگانه دریافت می کردم و تعدادی را در مسکو. چه را که هر سال باهم به مسافرت خارج از کشور می رفتیم، گه گاه هم جدا از یک دیگر راهی سفر می شدیم، بعد از سال 1926 (میلادی) مایاکوفسکی برای ایراد سخن رانی به بسیاری از شهرهای اتحاد جماهیر شوروی سفر می کرد، و به هر شهری که می رسید برایم نامه می نوشت ولادیمیر ولادیمیریوویچ نامه هایش را "چن"(نامی برای سگ) امضاأ می کرد و اغلب کنار این امضاء طرح  هم می کشید،خودش را به شکل سگ و مرا به شکل گربه.چون که ما بین خودمان همدیگر را چنین خطاب می کردیم. "
این  مقدمه را دکتر نوبخت نقل به مضمون ترجمه  کر د برایم تا من در جریان نامه قرار بگیرم گفتم تا این جا که مشکلی نبود شما بفرمایید متن نامه  را  هم بخوانید:
مسکو 24 فوریه 1930(میلادی)
دوستان عزیزم، جانم، عزیزانم، پیشی های یکی یک دونه ام:
به خاطر دو تلگراف و کارتی که فرستادید متشکرم،(نامه برای لی لی و دوست مشترکشان  که همسفر لی لی است  نوشته شده است) اما فقط همین؟ دلم می خواست انبوهی نامه و تلگراف از شما داشتم،از وقتی شما دو تا با هم رفته اید نمی دانید چه قدر دلتنگم!
وقتی قطار داشت راه می افتاد، "والیا" و "یانیا"دوان دوان به ایستگاه آمدند "یانیا"خیلی ناراحت شد از این که نتوانست تورا ببیند. بی شک به نشانی برلین برای تو نامه می فرستد.
تا این لحظه خبر خاصی نیست. نمایش نامه ی پانتومیم را دادم به سیرک خیلی خوش شان آمد. بلافاصله"موزیک هال"با من قرارداد امضاء کردند.5 تا 12 مارس نمایشگاه هم(این نمایشگاه تحت عنوان" بیست سال تلاش" برای تجلیل از مایاکوفسکی در لنینگراد برگزار شد که خود او نیز شرکت داشت)در لنینگراد برگزار می شود.خود من هم هستم!پریدن قانعش نمی کند و با یک فنی که تازه یاد گرفته بین زمین و هوا صورتم را لیس می زند.
هر دوتان را خیلی می بوسم، شما را دوست می دارم و چشم به راه تان هستم. امضاء "چن"(یک طرف کاغذ) و"بولکا"(طرف دیگر کاغذ) سگ مایاکوفسکی
ولادیمیر در نامه اش بعد التحریر هم  نوشته   بود:
پیشی!چه می شود اگر یک نسخه ی آلمانی کتاب "150000000"اثر مالیک ورلاگ را برایم بفرستی.
خب متن حاضر البته درست همان متنی است  که او بعدها ویرایشش کرد برای چاپ در مجله ، دو شعر "دانشگاه من"و "چون دوستت می دارم" هم همراه نامه و مدخلش چاپ شد.
چیزی که    که در این نامه مشهود است نه کاربرد کلمات قصار و عاشقانه که روزمرگی خاص نخبگان است، اکنون و  دهه ها پیش  هم ندارد ، خود را پیشی خواندن و شکل گربه کشیدن برای خود و شکل سگ برای معشوق  پای نامه ها؛ نیز معرفی یک نویسنده و یک کتاب که برای خواننده ناشناس است  و مناسبات زندگی مشترک او با معشوق و نفر سوم که دوستش بود و همسر اول لی لی. این که چنین مناسباتی خاص فقط چنین نخبگانی ست آن هم در 1930 (میلادی)  یعنی 85 سال پیش، سال ها بعد کتابی دیدم در این باره،  نوشته ی  بنگت یانگفلت با عنوان "لی‌لی و مایاکوفسکی" به ترجمه ی  علی شفیعی  ،چاپ دوم، تهران، 1387    «   که در آن آمده بود:«نگت یانگفلت»- تلاش کرده است که با شرح زندگی و بررسی محیط و افراد پیرامون او، به پیچیدگی نگاه «مایا کوفسکی» دست یابد. خود وی جایی در مورد این اثر گفته: «چیزی که مرا غافل‌گیر کرد، این بود که ببینم چقدر نوشتن از نویسنده‌ای که تصور می‌کردم خوب می‌شناسم، دشوار است. من باید از چهار بیوگرافی قطور، تصویر راستین «مایا کوفسکی» و اطرافیانش را بیرون می کشیدم و این کار ساده‌ای نبود  "
خالق ابر شلوار پوش در قطعه شعری  برای لی لی برک می نویسد: او بسیاری از اشعار ماندگارش را برای معشوقش لی لی برک سروده است :عزیزم/عمرم/شکنجه جانم/عشقم/لی لی/شعرهایم را پذیرا باش  /چه بسا /هیچگاه/ هیچ چیز/نسرائیده ام
 



مراسم چهلم زنده یاد عباس امیری در رشت و شعر سنگ مزارش

 

 

امروزدر مراسم چهلمین روز در گذشت زنده یاد امیری یک سخنرانی 15 دقیقه ای در باره ی امیری داشتم  در قسمتی از حرف هام بعد از ذکر یک خاطره که در بازی در فیلم داستانی عرضحال بود گفتم:بر خلاف تیپ های ارایه شده درکارکترهای "بد من" سینمای هالیوودی و سینمای موسوم به آبگوشتی فارسی  عباس حتی در نقش منفی، مانند بازی در حضرت یوسف  در نقش مانخ مائو رییس کاهنان معبد بودا نقش منفی اش را طوری بازی می کرد که هم مبین ایفای درست  نقش منفی بود، هم آن قدر دلنشین که مخاطب از آن کاراکتر احساس انزجار نکند. یعنی مخاطب باور داشت  که او دارد نقش منفی بازی می کند .مخاطب ذات مثبت امیری را دریافته بود و می دانست ایفای نقش منفی او در فیلم مانع  تفکیک شخصیت حقیقی او با کاراکتر مجازی اش در فیلم نمی شود. به این لحاظ  نوع و ژانر کاراکترش با صدا و میمیک ویژه اش گواه و مصرح این مهم بوده که او  در سینما و تلویزیون ما المثنی و آلترناتیو نداشت. مصداق این بیت قدمایی:" از شمار دو چشم یک تن کم/وز شمار خرد هزاران بیش "و اما  شعر 7 اسفندم برای امیری که پاره ی اولش بر سنگ بالای سرش حک شده بود را می خوانید. شایان ذکر است که امیری به هنگام عزیمت با عوامل صحنه از رشت به فومن نرسیده به هتل به علت لغزندگی جاده ناشی از بارش و از دست دادن تعادل خودرو پیکان حامل او بر اثر نه صرفا شدت جراحات بلکه ایست قلبی  جان به جان آفرین تسلیم نمود و خرقه تهی کرد.

نقش تازه

 

این گونه که تمام شدی

انگار دنیا

آخرین مسافرش را

از قطار پیاده کرده است

 

کلاه از سر بر می داری

و مقابل دیدگان ما

نقش تازه ای از تو جان می گیرد

                     7 اسفن د89

                                        علی رضا پنجه ای