علی رضا پنجه ای
شاعر و منتقد ادبی
نامِ سپان، یحیی ست
سپانلوهفته نامه ی صدای آرمان خواه

هفته نامه ی صدا،یکشنبه 29 اردی بهشت 94 ، ص 81نسل پس از مشروطه، نسلی آرمان خواه بوده است، تا شهریور بیست که فضای سیاسی بازی داشتیم و پس از آن که خفقان و آزادی نسبی گاه این بر آن می چربید و گاه آن به این ، رفته رفته   جریانات مختلف فکری یارگیری کردند و همیشه برای یارگیری شاعران و روزنامه نگاران به واسطه ی اعتمادی که مردم از دیرباز به قلم ایشان  داشته اند و رسالتی که برای لابد شاعر و ایضا روزنامه نگار قایل بودند رو می آوردند .
نسل سپانلوی 75 ساله و من 54 ساله  مشابهت هایی با هم داریم و کج  دار و مریز از این دست هستیم ، اگر چه درزمینه ی  آرمان خواهی نسل او پیشکسوت ماست اما در هر حال آرمان خواهی و روشنفکری در  نهاد ما رخنه کرده ، پس لابه لای کارهای مان نمی شود این وجه را نادیده انگاشت: برشت، لورکا، ریتسوس، حکمت، درویش، قبانی و...شاملو از این دست بودند و البته فرخی ها و عشقی ها و عارف های وطنی نیز در مشروطه  که بیشترشان شدند و یاد و نامی در تاریخ  و شیوه های هنرشان ماند و بس و دیگر...نوبت به دیگری ست...کیست این دیگری؟ چه تعداد دیگر داریم از این نسل آرمان خواه انقلابی؟ زمانی که دیگر وقت  انقلابات سپری شده و رفرم و لابی گری در صدر نشسته است؛
محمد علی سپانلو در دهه هایی که جریانات فکری به خصوص چپ یارگیری پر و پیمانی را تدارک دیده بودند، همچنان خود را نزدیک ملی گراها می دید که لااقل بهشان از خدا بی خبر نمی گفتند، و بیگانه پرست، و متهم نبودند که منتظر دستور برادران شمالی اند! سپانلو در کنار حقوق دانی و زبان دانی اهل پژوهش و داستان نویسی هم بود و فعالیت آرمانخواهانه و روشنفکرانه اش حد تعادل را می پیمود و به خاطر خدمات بسیارش در معرفی ادبیات نو فرانسه مانند ترجمه ی آثار آپولینروکاموو... از فرانسه نشان شوالیه گرفت.    آزادی های مصرح در قانون اساسی را همواره پی می گرفت ، او همیشه با تندروی و فعالیت  بیرون  از محدوده ی قانون حتی در  کانون  مخالف بود،  شاید به سبب قانون دانی اش سعی می کرد شهروند مقیدی به قانون اساسی باشد، همان قانونی که هر گونه فعالیت دیگر اندیشان را به شرط مخل نبودن برخی ملاحظات مشروع می داند.
حالا چند سالی ست که رفته رفته از  خیل آن آرمان خواهان و روشنفکران  دارد کاسته می شود، بدل کاران عرصه ی  شعر و حیات روشنفکری با  یکدگر هم پیمان شده اند، و بنای نفوذ در نهادهای مستقل نهاده اند، آسیب شناسی جدی ای که باید مراقب آن بود و از آن غافل ننشست. این مهم بر نسلی ست که به اصالت  کانون نزدیک تراست، هر چند برخی معاذیر سبب شده تا کانون سیر قانون مند خود را نتواند بپیماید و یا حتی زیر چتر آسایشی به رایزنی بپردازد، تا لااقل دامن خود از این دست بدل کاران و فرصت طلبان بپیراید و حد تعادل پیشه گیرد و خود قانون مند سازد،چه را که بودن قانون نیم بند  از نبود قانون به تر است.باری جای سپانلو به عنوان یکی از یاران دیرپای کانون خالی ست!
تجویز دکتر عسکری
زنده یاد بیژن کلکی تعریف می کرد: پیش از شاملو با منوچهر شفیانی که سردبیر خوشه بود همکاری داشت، گویا او و بهرام اردبیلی مصاحبه ای با سپانلوی جوان تدارک می بینند و با منوچهر شفیانی قرار می گذارند که عکس او روی جلد بیاید، همین طور هم می شود، شب مجله را می بندند، که صبح برود برای چاپ، نشریه که به دکه های مطبوعاتی می رسد می بینند خوشه آمده و روی جلد به حای عکس سپانلوی جوان عکس درشکه دارد، گویا دکتر عسکری مدیر مجله سرخود این کار را بدون مشورت با سردبیر می کند به بهانه ی آن که او هنوز جوان است و برایش زود که عکسش روی جلد بیاید؛÷ کما این که تاریخ نشان داد کلکی و شفیانی راست می گفتند و ادبیات جای دوراندیشی های از نوع دکتر عسکری نیست و چه بسا نا به هنگامی ها و پدیده ها هستند که ادبیات سازند. بنابراین پیشنهادم به دوستانی که آن شماره ی خوشه را در کتابخانه دارند این است که تصویر جوانی سپانلو را به آن بچسبانند تا حقیقت به تاخیر افتاده محقق شود و هم  چنین موجب شادی روح کلکی ها و شفیانی ها شوند  و مایه ی شرمندگی دکتر عسکری ها ! باری...
  در مراسم  نکوداشت نصرت
هماهنگ با خانواده ی نصرت قرار گذاشتیم راس ساعت   در جلسه ی نکوداشت نصرت  در تهران حضور به هم رسانیم: محمود نیکویه  همراه خانواده ی نصرت پوری خانم و آرش به خانه ی تهران نصرت رفت و من اما در پی امور نشر آثارم بودم، در جلسه یکهو متوجه شدم شیون فومنی هم آمده چند شعر بخواند برای نصرت، حسن پستا  نویسنده و مترجم ادبیات داستانی مجری بود، پس از معرفی زندگی و آثار  نصرت  توسط نیکویه، پستا چند بار کاغذ را به چشمانش دور و نزدیک کرد و نام شیون فومنی را با غلط خوانی بخش اول نام مستعارش اعلام کرد،   نه شیون که یعنی فریاد به فتح سوم بلکه شیون بر وزن دیون خواند  طوری که گیلکان جلسه  زدند زیر خنده،چون شیون را حتی مغازه دارها و رانندگان تاکسی هم می شناسند؛ در هر حال کتابی به نام واژه های نو هم خریده بودیم تا حاضرین به یادگار امضا کنند، وسط های جلسه بود که سپانلو به همراه غزاله علیزاده وارد شدند، غزاله تیکه می انداخت از دور به نصرت و سپانلو تلاش می کرد مانع او شود، شاید به دلیل این که می ترسید  نصرت که در طنزپراکنی شهره بود، چیزی بگوید و غزاله دلگیر شود، چه آن روزها غزاله  درگیر افسردگی بعد از عمل سرطان اش بود و سپانلو تمام وقتش را به او اختصاص داده بود، شاید که دریافته بود چه قدر توان  ضربه وارد کردن به خود را دارد، من شعری که برای غزاله گفتم و در گردون یا آدینه چاپ شد و بعد در مجموعه ی عشق اول(چاپ اول83،چاپ سوم1390)آمد را بر اساس حالات همان روز غزاله گفتم. شب خوبی بود، یادم است قاضی ربیحاوی هم بود که من برای نخستین بار می دیدمش.خوش و بش نصرت و سپانلو به عنوان  دو تهرانی حال و هوایی دیگر داشت.
گفت و گو با هنر و ادبیات کادح
"شرکت در تاریخی یگانه "عنوان گفت و گوی من با سپانلو  در ویژه ی هنر و ادبیات کادح بود، یادم است دو هفته تمام وقت گذاشتم برای این گفت و گو ، باری خوشحالم از اين كه در هنر و ادبيات كادح مصاحبه ي خوبي با سپانلو داشته ام آن زمان که من عضو شوراي سردبيري هنر و ادبيات كادح بودم به همراه بهزاد عشقي و مرحوم محمد تقي صالحپور كه پيشكسوت و بزرگتر ما بود. از ما بين 3 شعر ارسالي كه بايد همراه مصاحبه چاپ مي شد شعر تازه سروده شده ي " نام تمام مردگان يحيي است" را براي چاپ برگزيدم. خوشحالم كه اين شعر همراه  مصاحبه ام با سپانلو براي اولين بار چاپ شد چرا كه از شعرهاي ماندگار شعر فارسي ماست.
 در جلسه ای منزل محمد خلیلی وقتی  زیر لب خواندم :کسی نیست بردارد این گوشی منتظر را/کسی نیست از جا بجنبد/بگوید که پس سهم من کو؟"منظومه ی خانم زمان"
وقتی این تکه از خانم زمان که یک ماهی می شد تازه منتشر شده بود  را برایش خواندم درست در صندلی بین او و براهنی قرار گرفته بودم،     تعجب کرد که پاره ای از  شعر تازه منتشر شده اش را از حفظ خوانده ام. او را یاد مصاحبه ام با او برای کادح انداختم این که  مطالعات گسترده ای  برای گفت و گو با او در ویژه ی هنر و ادبیات کادح روی شعرها و عقاید و مقالاتش کردم، که گفت مصاحبه ی خوبی شده بود، یکی از بهترین مصاحبه هایی که با من شد، من هم گفتم  شما از معدود شاعران با فرهنگ و خوش مصاحبه هستید که هر مصاحبه با شما بر فرهنگ مصاحبه کننده می افزاید و کلا  می دانید چطور مصاحبه  پس دهید . 

 در کارگاه شعر خانه ی فرهنگ گیلان
در دهه ی 80 دوره ای که مسوولیت کارگاه شعر شاعران 5 شنبه ها همیشه  ی خانه ی فرهنگ گیلان با من بود، 10 شهریور 87جلسه ای را اختصاص دادیم به بررسی اشعار و زندگی محمد علی سپانلو قرار شد دوستان در باره ی آثارش مطالعه کنند و من نیز مختصری در باره ی  زندگی و آثار او سخنرانی کنم. ، پیام او را هم برای جلسه گرفتیم که توسط من بازخوانی شد، در آن جلسه در باره ی سپان لو گفتم: در آثار شعري او شما چهره ي يك جامعه شناس و يك كارشناس خبره ي جغرافياي شهري را مي بينيد. او با تمام كوچه پس كوچه ها، آداب و رسوم تهران و تهراني هاي اصيل آشناست. در شعر سپانلو ما گرد و غبار نشسته بر چهره ي واقعي تهراني كه اكنون تهران غربتي ها و مهاجران است تا تهران تهراني ها را زدوده شده و شفاف مي يابيم. شعر سپانلو اگر مي خواهد تصويري بيافريند اين تصوير با تخيل ويژه و دست نيافتني و انديشه اي برآمده از جامعه شناسي، جغرافياي شهري و تاريخ نگاري همراه و ادغام شده است.در واقع سپانلو بعد از نيما اشكال ديگري از افسانه را در منظومه ها پي گرفته و به نوعي منظومه ي افسانه را در فرم ها و ساختار بديع تري ارتقا بخشيده است. اگر چه افسانه ي نيما از تخاطبي عاشقانه و دراماتيك برخوردار است اما سپانلو وجه دراماتيك را در بيان عشق با تخاطب تاريخي و نه عاشقانه ارايه مي دهد و اين از وجوه تمايز منظومه سرايي نيما و سپانلو است.اگر چه در دهه ي هفتاد بعضاً مدعي چند صدايي و پلي فونيك شده اند اما طرح اين موضوع با نيما آن هم در شعرهاي دراماتيكش و منظومه هاي سپانلو به يك شوخي يا فرصت طلبي كه از جهل و عدم شناخت مخاطب جوان سود مي جويد بيشتر شبيه است ، مخاطب بدون غور جدي در شعرهاي سپانلو به هيچ وجه با تورق نخواهد توانست با شعرهايش كنار بيايد، چرا كه بر شعرهاي سپانلو عقلانيت حاكم است، عقلانيتي كه همه ي عناصر شعري را كه مي تواند در جذب مخاطب به شعر كمك كند گرد خود انسجام مي بخشد و بر خورداري از شعر سپانلو تنها در گرو تلاشي ست كه براي شناختن جهان شاعر، زندگي و طرز تفكر او در شعر از خود نشان مي دهيم، شعر سپانلو به واسطه ی نیاز مخاطب به  نشانی و آدرس و پیش شناخت و  در کل پیش نیاز به  فرهنگ  و اطلاعات،  برای دریافت  شعر ، دير به دست مي آيد اما اگر به دست آمد به اين زودي ها از دست نمي شود. و پر باری وزینی از پس خوانش شعر دست خواننده می آید، گویی شما در باره ی شاه نامه شعری می خوانید که نیازمند شناخت پرسوناژها به عنوان پیش نیازید ، شما پس از دریافت شعر تجربه ای وزین برخواهید گرفت از این خوان فرهنگی طوری که هرگز لذت خوانش آن از دست تان فرو نخواهد شد.