دویدن قبل از تولد نگاهی به مجموعه شعر «از خویش می دوم» علی رضا پنجه ای نوشته ی دکتر حبیب پیام
دویدن قبل از تولد
نگاهی به مجموعه شعر «از خویش میدوم» علیرضا پنجهای
حبیب پیام*
مجله ی تجربه شهریور 1398 :
شعرِ پنجه ای در این مجموعه، هم شاخک های هستیشناسانه(ontological) و هم حسگرهای معرفتشناسانهی (epistemological) ما را با استفاده از تکانههای زبانی قلقلک میدهد؛ تبدیل گزارههای خبری به انشایی و امور انضمامی به استعلایی به جاری و ساری شدنِ شعر او در لایههایی از فلسفیدنِ مدرن میانجامد که اتفاق مبارکی است.
او با گونهای از اندیشهورزی شخصی و البته شاعرانه ما را درگیرِ بازی با جهانِ زبان و زبانِ جهان _ و مخاطباش را به طور عمدی وارد شبکهای از تداعی معانی _ میکند تا او را به التذاذ ادبی برساند؛ حسی که خواننده سرانجام به خوانشِ چندبارهی مجموعه تشویق میشود
در همین راستا و برای سهیم شدن در این التذاذ، ویژگیها و مؤلفههای ممتاز شعرهای این مجموعه بررسی و تحلیل میشوند:
1 – اگر خوانشِ یک متن را تلاش برای حدس زدنِ نسبتهای احتمالی بین زبان و معنا، زبان و ساخت و مهمتر از آن زبان با زبان بدانیم، باید بپذیریم که به دلیل ویژگیهای ذاتی و شدیدا محدودکنندهی زبان و شفاف نبودنِ این مدیوم با مشکلات و آسیبهای بسیاری روبرو خواهیم شد، مگر آنکه در نقاطی از متن، زبان با معنا، ساخت، تخییل و ... در سطحی بدون اصطکاک و روشن به هم برسند و امکان خوانشی با موفقیتی نسبی را فراهم آورند.
ادعای این نوشته آن است که این نقاط روشن و بدون اصطحکاک در این مجموعه کم نیستند و توجه پنجهای به زبان به مثابهی تفکر، تخییل و ساخت، توانسته امکانِ فرا رَوی از خود، جهان، مرگ و زندگی به یک اندازه برای شعرش فراهم سازد:
برای انتظاری/ که دیرتر از دیر شدهام/ زودِ زود/ سر میآید/ از نزدیک نزدیکتر/ از من دور میشود/ انتظاریست؟/ پرواز نهکرد تا که پروانه/ دلیر/ بسته پر/ پر زند/ به موعود(پنجهای، 1398: 52).
2 – این مجموعه، چشمِ خواننده را به سویههای جدیدی از ساحت زبانورزی و امکاناتِ بومی آن باز میکند که منشاء پُرمایگی زبان است (بدون واهمه از اسنوبیسمهای دانشگاهی).
در شعرهای این مجموعه، حقیقتِ زبان و زبان حقیقت در رابطهی بیدلیل خود با خوانشگران، نسبتاش با زندگی و خود را بازتولید میکند و متکثرانه گونهای ناگزیر از منشِ انکارِ معنا را در پی دارد؛ فراشدی مستمر یعنی، بازی در دلِ بازی و در این ساحت، زبان از یکسو روشنگرِ جهان است و از دیگر سو، عمیقترینِ بخش تاریکِ آن را فرا رَوی مخاطب خود قرار میدهد؛ منشِ معماگونهی نسبت زبان با زندگی و طرح چیستانهای تازه دربارهی این نسبتها. در واقع شعر پنجهای با زبان، برای زبان و علیه زبان شورشی مستمر را آغاز میکند، زبانی که در خود، طرحی برای کاربستِ مکانیزمی خودکار برای ایجادِ همزمانِ استعارههای نو و معانیِ جدید و به تعویق انداختنِ آنها تعبیه کرده است. برآیندِ اتخاذِ این نوع استراتژی آن است که زبان فقط به کار شعرهای همین مجموعه میآید و بیرون از متن اشعار این مجموعه کارکرد خاصی ندارد و این منشِ ویژه و شخصی زبان در شعر پنجهایست:
... میرهاند/ چه گاهی گاهی چه/ اینقدر بیخیالی/ نادیده این همه دیدنی/ دنی دنی دنی باش/ که نبینی / چنین بلندی را شکوه را (همان: 94).
... پشت به هم میکنیم/ که پشت نهشود/ آیین مرد/ نامرد هم کسی میشود/ که میکشد/ و مرد تنها مرد مرگیدنیست(همان:135).
3 – آزاد کردنِ زبان از نسبتهای متعارفی که با اشیاء و زندگی و حتی حقیقت دارد از ویژگیهای دیگر این مجموعه است؛ به عبارت دیگر زبانِ ساخته شده در این مجموعه هم واقعیتهای جدیدی از زندگی میسازد و هم این واقعیت نو را برجسته میکند به گونهای که خواننده احساس میکند اشتباهی در فهمِ او از نسبت بین زبان و زندگی رخ داده است که احتمالا باید تصحیح شود.
شاعر، در این نوع برخورد با زبان، آگاهانه یا ناخودآگاهانه بر اساس دانایی ادبی خود، تعاریفی از اشیاء و هستی ارائه میدهد که بیش از هر چیز به کار متن و برجستهسازی بیان شاعرانه میآید؛ در این نگاه، زبان، نمادِ زندگی به مثابهی بارآوری و شدنِ مداوم است و از آنجا که زبان، شدنِ بیوقفه است، پس مدام در حالِ دگرگونی است؛ یعنی در یک تفسیرِ نیچهوار ادعایِ شناختِ زبانی از اشیاء و هستی فقط با انکارِ زبان ممکن است؛ شعبدهای ماهرانه که مدیوم زبان در طی آن میتواند حقیقتی تازه ابداع و اختراع کند و ما را با نسبتِ متعارف و عادی با اطرافمان رها سازد؛ رها سازی زبان از بندهای زبان از بندگی زبان و بند و بندگی زندگی.
از خویش میدوم به ما هشدار میدهد که هرکس نسبتِ متکثرِ زبان و زندگی را منکر شود نقشِ زبان را در ساختنِ حقیقت به سُخره گرفته؛ پس باید زبان را از شکلهای کاذب دانایی در عصر مدرن و پیش انگاشتهای آن رها سازیم تا گرفتار بیحاصلیِ زبانی و زبانِ بیحاصل نشویم:
حقيقت ﺳﻪ حرفيﺳت/ از اﺑتدا ﺑا ما/ ﻧزديكتر از زیرﭘوش ﺑﻪ تن/ در انتها /که هرچه نزدیکترش میشویم/ بیآگاهيم/ ميهوليم از آن (همان: 46)
... ﺳﺮم دارد گيج و ويج ميرود/ ﺑﻪ خاطﺮ آن اﺳت/ که ماﺷين ادارهي راه را هاري/ گاهي هرا / گاه اهر/ و گاهگاهي در اين فرصت گيج/ دنداﻧﻪدار/ هر اره ﺑﻪ اره كوتاه ميﺷوم/ آنقدر که در خودم نمیگنجم(همان:103-102).
4 - توجه ﺑﻪ موﺳيقي در ﺳطﺮﻧويسي و گاه وﺳطچینی و گريز از تقطيعهاي رايج از يكسو و توجه ﺑﻪ ﺑدنمندی واژگان، ﺑﻪ زﺑان در اين مجموعه، قوت و اصالت خاصي ﺑخشيده اﺳت:
به دریا
گفتم
بهخواب
آسمان
به آسمان
گفتم
بیدار باش
دریا
چشم تنگ
چشمه را
با رود
میبرد..
(همان: 14).
یا:
دریابی دَریابی دُریابی
دُر
یابی
یا
بی
دَر
یا
میتوانی خلاصه شوی دَر تنهایی دُر (همان: 7).
5 - آميختن لحنِ ﺷﻌﺮ ﺑﻪ اعتراض و عاطفه؛ اين امر وقتی پر رنگ میشود که شعر پنجهای ناگزیر از تحلیل شاعرانهی رویدادها و اتفاقات سیاسی- اجتماعی بیرون از طریقِ فیلترِ درونی خود و زبان است در حالی که نامشخص بودنِ تکلیف شاعر با خود، زبان و اجتماعِ آشوب زدهی بیرون، فضایی ابهامآمیز ایجاد میکند؛ یعنی انسان ﺑﻪ عنوان تنها ﺑاﺷﻨدهاي كه دوﺳت دارد همواره در اوج ﭘیروزي و ﺑهﺮوزي ﺑاﺷد در ﺑازيِ جهان دچار ﺳﺮدرگمي و حیرت میشود؛ به عبارت دیگر ما در این دست شعرهای شاعر، با اندیشهای(Absurd) رو به رو میشویم که كنایهای از ﺳﺮدرگمي، هراس و وضعیت رقتﺑارِ ﺑشرِ امروز دارد:
... چشمهاي من/ يكي ﺳﺒز/ يكي ﺳﺮخ میبیند/ ﺳﺮﺑازهاي بیوطن/ ﺳوارِ موتورها/ ﺑا لباسهايي که اوﻧیفرم ﻧيستند/ مردم را ﻧشاﻧﻪ ميروﻧد/ گلولهاي پنهان را ميبینم/ که هر چند / ﺑا ﺷتاب یک گلوله / از يك تفنگ واقعی/ مثل فيلمهاي هاليوودي/ فریم ﺑﻪ فريم/ ﺑﻪ ﺳوي من ميآيد/ وقتي که احاطﻪ ميﺷوم/ ﻧميگذارد بمیرم/ وهمی سبز/ وهمی ﺳﺮخ/ می بینم/ قلبم را که دهان گشوده و / دندانهایش به هم ساییده میشوند/../ و آنسوی آزادی/ تقاطع انقلاب/ من دارم/ خودم را/ از قلبم جدا میکنم...(همان: 91 – 90).
6 – چند لحنی و چند صدایی شدنِ شعر در این مجموعه از دیگر ویژگیهای آن است؛ پنجهای با این کار میخواهد ضمن جلوگیری از یکنواخت شدنِ لحن شعرش بدان بُعدی تازه ببخشد:
به بهانهی جلسهای پیش آمده باری به هر جهت/ سوار سمند بادپای/ زیر پای/ هر جایی/ بوق میزنند/ ماشین خواستید؟/ به گوش خانم نمیرسد که طرف سمت عکس پیش میرود/ ببخشید با 125 آتش نشانی شما تماسیدید(همان:129).
جان بی تن
تن بی جان
جان با تن تن با جان
بی تن جان جان بی تن
تن تنها تنها تن... (همان: 28).
یا:
کوزه بخر پسر
کوزه خریدن داره
ر ... ر... ر...
فوزه... فوزه... فوزه...
فوزیه فوزیه...
هوا چهقدر گرمه کوچولو
ابروی چَپتو کجا شکستی؟
کار زن دایی شجاعم بود
تو ساوه
یه سال بیشتر نداشتم
حالا ماشاء الله 8 - 7 تا کتاب
به جز یه مشت عین خودش
کسی سوار تاکسیش نمیشه(همان: 21).
7 – قاعده کاهی با قاعدهزدایی در حوزهی افعال؛ یکی از شیوههای رایج برای تنوعبخشی و گستردگی حوزهی کلامی در جهت برجستهسازی بیان شاعرانه است که با جابه جایی ارکان افعال یا اشتقاقِ فعل از اسم و صفت یا مادهی اسم و... صورت میگیرد که در این مجموعه با موفقیت، از آن استفاده شده است:
بیاگاهیم/ میهولیم از آن/ چشم بههم نهادن/ در خاک شدن(همان:46).
به گوش خانم نمیرسد که طرف سمت عکس پیش میرود/ ببخشید با 125 آتش نشانی شما تماسیدید(همان:129).
8 – پیوند شعر پنجهای در این مجموعه با اسطورهها، پیوندی سیاهچالهای است که در طیِ آن اسطورهها در متن بازتولید میشوند:
سرک میکشم/ توی راههایی که به تو ختم میشوند/ نقشه میافتد/ از دست تو/ از دست من/ تیزتک وسط رودخانه/ نقشه به رود میپیچد/ رود به نقشه/ من به نقش تو مینشینم/ ما همه نقشههای همیم/ زلیخای این قصه غایب/ نبود راوی داستان یوسف/ در زد/ خانه بود(همان: 137).
شاعر، در این شعر، با ارجاعی روانشناختی- اسطورهای ما را به دغدغههای انسانی خود پیوند میزند؛ یعنی، نقشهخوانی از روح سلطهجوی مرد سالار که خودخواهی و خودشیفتگی او را به مرز جنون کشانده است و غیابی عمدی زلیخا از تاریخِ مرد محور یا به قول براهنی تاریخ مذکّر.
... همینه/ خون برادرمون/ رو پیرهنش همینه/ گرگا زبون نداشتن/ و اِلا/ با یه کلمه میفهمیدن/ دنیا پر از گرگ شده/ شده که شده/ دره پر از گرگ شده/ شده که شده/ مواظب خودتون باشید/ فراوُنه/ رو ایوُنه/ تو خیابونه/ پات نره روی صابونه/ لیز نخوری/ عزیز مصرم که بشی... (همان96-95 ).
بهنظر میرسد علیرضا پنجهای در مجموعهی «از خویش میدوم» در پی آن است که هم با دویدنهای مداوم در میدان زمان و زبان از خودِ خویشتن، زندگی و حتا مرگ پیشی بگیرد و هم به عنوان داور، بیرون از صحنهی بیرحم مسابقه، سرعت، مسافت، زمان و کیفیت دویدن خود را محاسبه، فهم و ثبت نماید؛ با این حساب همه انسانها قبل و بعد از تولد نیاز به دویدن دارند چرا که مهم دویدن است و فرا رفتن از زبان و زمان.
سخنم را با نقل قولی منسوب به ماندلا به پایان میبرم او میگوید: در افریقا هر روز شیری از خواب بیدار میشود که میداند اگر میخواهد شکار کند باید سریعتر از کُندترین آهو بدَوَد و هر روز آهویی از خواب بیدار میشود که میداند اگر میخواهد شکار نشود باید سریعتر از سریعترین شیر بدَوَد. مهم نیست که شما شیر باشید یا آهو مهم آن است که باید برای زندگی بدَوَید.
____________________________________________________
* دکتر حبیب پیام منتقد، شاعر و مدرس دانشگاه