گفت و گوی ایرج ضیایی - هفته نامه ی سلامت با علی رضا پنجه ای

عشق را اگر در راه دیدی/ بگو دیر است/ امروز پائیز است

زندگی نسل ما یک کمدی تراژد ی  بودhttp://wesa.ir/wp-content/uploads/2018/06/IMG_20180611_123440_603.jpg

گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر_ روزنامه نگار

 

هفته نامه ی سلامت، ایرج ضیایی:علی رضا پنجهای متولد27 امرداد 1340،ساوه، شاعری ست  نوآور،  پژوهنده  و روزنامهنگار از آثار او می توان به شرح زیر اشاره داشت: سوگ پاییز 1357، همنفس با سروهای جوان 1366، آن سوی مرز باد 1370، برشی از ستاره هذیانی 1370،‌گزینشی از شعر معاصر گیلان 1374، عشق اول  1383،85،90،  شب هیچ وقت نمیخوابد 1387،‌پیامبر کوچک 1387، عشق همان اویم است 1393، کوچه چهرزاد1393.  او  دستی در   نقد ادبیات  هم دارد و  اکنون سردبیر دوهفته نامه ی دوات است  ، در کارنامه ی روزنامه نگاری اش نیز: سردبیری ویژه هنر و ادبیات کادح،  فصلنامه گیلان زمین،  روزنامه  معین، ویژه هنر و ادبیات ماهنامه  گیله وا ،  ماهنامه مجله  پزشکی مهر و دبیری نشریات  هفته نامه هاتف، ماهنامه ره آورد گیل، ماهنامه   تخصصی راه و ساختمان آوای فن، روزنامه گیلان امروز و....دیده می شود. 

او در پاسخ به پرسش ما برای بیوگرافی اش چنین می گوید:

در ساوه از پدر و مادری رشتی متولد شدم. دوران کودکی تهران بودم. بعد در تبریز اول ابتدایی را در دبستان انوشیروان فرانسویها،  فارسی _ فرانسه خواندم. سال 47 پدر از پست شهرداری شبستر به  فرمانداری خلخال تبعید شد. بعد از سه ماه پدر کلید فرمانداری  را به پدر طلا معشوقه ی شاه میدهد و به ماهشهر تبعید میشود. هنوز غبار راه از تنش زدوده نشده بود که در سن 49 سالگی در ماهشهر فوت میکند. بر اساس وصیت شفاهی اش نزد مادر میبریمش قم، در گورستان وادیالسلام دفن میشود و ما برای همیشه از سال 49 ساکن رشت میشویم. پدر در مشاغلی چون فرماندار و شهردار و بخشدار علی رغم حس خدمت اما حسی نوستالژیک هم با او بود، عشق به زادبومش رشت، هم از این رو همیشه با وضعیت موجود سر ناسازگاری داشت و مدام در حال تبعید بود. قبل از من، دو خواهرم در بابل، و یکی در صومعهسرا متولد شده بودند. دو برادر نوباوه ام نیز بین 30 تا 32 نیز در برف و بوران ماسال که همراه پدر بودند از سرما تلف میشوند. من آخرین فرزند و تنها پسر خانواده بودم. آن زمان 900 تومان بابت یک سال شهریه ی  اول ابتدایی من بود که پدر حقوق سه ماهش را یکجا پرداخت کرد. برای نخستین سال مدرسه ام. او  ابتدا   از اولین زبانآموختههای مدرسه ی زبان های خارجی رشت بود و در هیا ت دبیر زبان فرانسه در وزارت فرهنگ مشغول به خدمت بود و سپس به وزارت کشور منتقل شد.

سلامت پس شما همراه مادر در 9 سالگی ساکن رشت شدید. مادرتان ازدواج کردند؟

- نخیر. گرچه ما از اوج به فرود رسیده بودیم، مادر پس از یک سال مستاجری در دو اتاق با صاحبخانه در پل عراق ،خیابان آل بویه (دانشسرا) باغشاه ، روبه روی نانوایی بربری،  تدبیر جالبی کرد  او خانهای ئربست با شش چشمه اتاق در کوچه چهرزاد پلاک 26 اجاره کرد. کوچهای که نامش را به آخرین کتابم داد.  از آن شش چشمه سه  چشمه اتاق را مادرم اجاره داد تا جبران کسری   مستمری بگیریمان شود. بچه هاا که بزرگ شدند ، برای رفع مشکل ازدواج بچه ها  ناگزیر به  ازدواج شدند که همسرشان  بعد از انقلاب فوت کردند.

سلامت پس شما دوره دبیرستان رشت بودید؟

- بله.  از سوم ابتدایی ؛ پس از انقلاب هم به آلمان رفتم اما نتوانستم بمانم و برگشتم.

سلامت - شما کی وارد حوزه هنر و ادبیات شدید؟

- از نوجوانی. و به لحاظ آشنایی با اهل ادب و هنر گیلان. در تئاتر و سینما و فیلمنامهنویسی فعال بودم. دفتری داشتم که روزانه عنوانی انتخاب میکردم و در آن  چیزهایی مینوشتم در رابطه با  تیترهایی که برای هر صفحه انتخاب می کردم مانند: عشق، مرگ، زندگی، محبت و.... و این ها را به دوستانم میدادم که آنها هم چند سطری بنویسند. تکههایی از همین نوشتهها تبدیل شد به مجموعه شعر سوگ  پاییزی که به عنوان اولین کتابم در 17 سالگی،چند ماه قبل از انقلاب منتشر شد.( عشق را اگر در راه دیدی/ بگو دیر است/ امروز پاییز است). این هم نمونهای از شعر کتاب اولم.

سلامت شما در زمینه کارهای مطبوعاتی هم بسیار فعال بودید

-  بله ، در مدرسه نیز روزنامه دیواری کار می کردیم، سال 1365 بعد از بیکاریهای وحشتناک جذب هفتهنامه کادح شدم و مسوول صفحه ادب و هنر آن،  تا سال 68 که با همراهی   بهزاد عشقی و همدلی جواد شجاعی فرد نیز  همرایی و معاضدت همکار ارشدم در کادح  مسعود فتوحی که مسبب جذب من به کادح بود ،نخستین شماره ی هنر و ادبیات کادح را در قطع مجله ای  سردبیری و منتشر کردم، در همین زمان نامایاد  محمدتقی صالح پور از ویژه هنر و اندیشه   نقش قلم _هفته نامه وقت که الان روزنامه شده_  جدا شده بود.  به پیشنهاد بهزاد عشقی و با هماهنگی مدیر روزنامه شادروان علی طاهری   از ایشان دعوت کردیم به ما بپیوندند و از شماره ی دوم  به جای سردبیر نوشتیم به همت ایشان. همان زمان از شما نقدی روی کتاب سوم من: برشی از ستاره هذیانی البته در هفته نامه منتشر شد. سال 68 در شهرداری رشت کارگر روزمزد شدم. البته سال 63 به عنوان مربی کانون پرورش فکری در آستانه و رشت مدت یک سال فعال بودم. در شهرداری کارم آب پاشیدن به لولههای سیمانی بود که ترک برندارند. روزی همراه مدیر کادح رفتیم نزد شهردار وقت و ایشان مرا به عنوان شاعر و اهل مطبوعات معرفی کرد که   دو بچه دارد و از کار دلش نمی تواند از پس  هزینه زندگی بر آید.  البته من سال 59 با سپیده ازدواج کردم. سال 60  هم پسرم  به دنیا آمد و سال 63 دخترم.

شهردار از شنیدن وضع من بسیار متاثر شد و قرارداد 84 روزه با من منعقد شد به عنوان کارشناس روابط عمومی ، مهندس الماسی شهردار وقت قول داد  به طور شفاهی  که در آینده  شما  مدیر روابط عمومی شهرداری خواهید شد. گویا  مدیر وقت روابط عمومی وقت بویی از ماجرا برده بود که مدام اذیتم می کرد، اگر چه  ناخنک هایش به بن بنزین کلکش را کند چون بد کنی ، بد می بینی.  او برای نشان دادن عدم توانایی من ،  به من گفت  یک ماه وقت داری  در باره شهر رشت بولتنی آماده کنی . من هشت صبح بولتن 40 صفحهای روی میز مدیر روابط عمومی گذاشتم . از آن پس آن قدر برایم درگیری ایجاد کردند که تقاضا کردم به بخش عمران منتقل بشوم. و هفت سال هم در دوره اصلاحات  شدم بنیانگذار روابط عمومی شورای شهر و دبیر کمیسیون فرهنگی-اجتماعی آن ، هم زمان دبیری کمیسیون نام گذاری شهر نیز بر عهده ما بود و نظارت بر احداث تندیس های شهر معروف به بی تندیسی ، و نیز نخستین کارگروه زیبا سازی را پی افکندم و نظارت بر تندیس ها و سیاست گذاری های فرهنگی اجتماعی در شهر .و مسبب و ناظر  انتشار  چندین کتاب و مستند در باره رشت و بازیافت و... ادارات اغلب نیروی متخصص و کاربلد را کنار می زنند ، خاصه که روزنامه نگار هم باشد  هم از این رو پس از هفت سال انتقالم از شهرداری به شورا  توسط اعضای فرهنگی دوره اصلاحات ،ده سال آخر طوری شد   که  به آتشنشانی، گورستان  ، فضای سبز  و معاونت حمل و نقل و عمرانی منتقلم کردند. این  سبب شد که  شش سال زودتر خودم را بازنشست کردم. تا باقی عمر منحصرا  به کار دل مشغول شوم.

سلامت همسرتان این وضعیت را چگونه تاب آورد؟

- اگر همسر ناسازگار باشد نه شاعرید و نه صاحب زندگی. سلامت جان وتن نیز به مخاطره می افتد نه تنها همسر، حتی  فرزندان قانعی هم اگر نداشته باشید دچار مشکل میشوید. متاسفانه یا خوشبختانه هر دو فرزندم درگیر ادبیات شدند. دخترم قبل از دبستان شعر را شروع کرد اما من حوصله اینکه گوش کنم و شعرش را یادداشت کنم، نداشتم چون نمیخواستم آنها هم مثل من سرانجامی چنین یابند، ولی مادرشان به احساساتشان توجه میکرد. یزدان سلحشور که 7 سال کوچکتر از من بود رفاقتی داشت و بچهها او را عمو صدا میکردند، او شعر نینا را یادداشت میکرد. مزدک که دید خواهرش شعر میگوید او هم شروع کرد.

سلامت بعدها نینا رها کرد، مزدک ادامه داد و شد شاعر، منتقد، روزنامهنگار و چند سالی است که وکیل خوبی هم از آب درآمده و نینا هم شد مهندس معمار و گرافیست، و هر دو ازدواج کردند. حالا شماها منتظر نوه هستید. میبینید روزگار چه زود سپری میشود! این بچهها ساعتها روی زانوهای من مینشستند و من شاهد شیطنتهایشان بودم. و اما، همسرتان به عنوان یک مادر در این بین چه نقشی داشت؟

- همسرم تا 35 سالگی  اش شاغل بود، او در مرکزی تولیدی  در دو شیفت یک هفته باید 6صبح تا14 سوار سرویس می شد  و  هفته بعد 14 تا22 مدتی هم زمان جنگ 12 ساعته کار می کرد و شیفت شب هم داشت 22 تا 6 صبح، تازه   امکانات الان هم که نبود ، کهنه ی بچه شستن، صف ایستادن برای مرغ، قند و شکر، روغن، تخم مرغ، نفت و گازروییل و...بچه ها را بردن به گرمابه محله ، و رسیدن به  البته بیماری پدر و مادر هر دو، و گاه برای اضافه نکردن کرایه خانه کمک به صاحبخانه( زوج  کهنسال ) مضافا پس  از کار در کارخانه  از زدن  آمپول بگیرید تا سرم در نیمه شب و وقت و بی وقت. زندگی نسل ما یک کمدی تراژد ی  بود، از فرط غصه خندیدن!  همچنین  خانه ما پاتوق  ادبی_ هنری  بود و او همچنان با صمیمیت  پذیرای دوستان  و بعضا خانواده شان بود؛  ایشان هم مادر و هم خواهر و هم دوست  بسیاری از باشندگان هنر و ادبیات  این شهر بودند و هستند، و در هر شرایطی همسر من و مادر فرزندانم.  به ویژه مادر دلسوزی بود برای کارگرانی که انگشت یا دستشان زیر دستگاههای کارخانه قطع میشد. اگر آرامش تنها ضامن شعر باشد،   همسرم یکسره  ضامن شعر من است. همیشه از روزگار خواستهام که این آرامش را از من نگیرد. نه پول زیاد و نه عمر زیاد خواستم. فقط همین آرامش و حفظ شرافتام در کنار خانواده و مردم.

سلامت در واقع شما بهداشت و سلامت روانی خودتان را مدیون همسرتان هستید

- بله. هم تن و هم جان.

سلامت چگونه آشنا شدید؟

- در کوران انقلاب کتاب عامل آشنایی ما شد. تازه از عشق اولم دور شده بودم و یک ماه بعد با همسرم ازدواج کردم. کتاب همیشه عامل خیر زندگی من بود. در خانه مادری، مستاجری داشتیم که کتابخانهای داشت و همو مرا با شعر معاصر بیشتر آشنا کرد و قبل از مرگش مادرم کتابخانه او را برای من خرید. او درویش بود و روی من اثر گذاشت. در انقلاب من هم درویش بودم و هم انقلابی. اما عرفان در من نفوذ مستمرتری داشت..

سلامت نقش همسرتان در دوران بیکاریتان چگونه بود؟

-  من هرگز بیکار مطلق نبودم. همسرم حقوق ناچیزی  میگرفت که اصلا  یک تنه نمی توانست  زندگی مارا تامین کند، و اصلا  این دیدگاهی مردانه نیست که زن خرج مرد را متحمل شود.  ایشان فرزند یک خانواده ی پر جمعیت  کشاورز بودند. کشاورزی که تلاشش کفاف خرجش نبود.مادرم نیازی به ما نداشت چون  با حقوق   همسرش دیگر  زندگی خوبی داشت، البته تا پایان عمر خانه ای از خود نداشت.. من هم  شده از 20 سالگی  با چمدان لباس های آنتیک بیاورم یا با  ژیان یشمی  مدل 53 ای  که  داشتیم ، تدبیری کردی و  به فکرم رسید صندلی عقبش را بردارم  و    میوه های را  صندوقی و ارزان  بفروشم   زمانی آموزش فوریتهای پزشکی میدادم. من برای زندگی همه کار کردم و همسرم هیچ وقت نگفت  این کارها  برازنده شاعر نیست، بلکه به من انرژی و امید میداد. ببینید، خروجی زندگی علیرضا پنجهای بدون همسر قابل تصور نیست. نه تنها همسر، حتی فرزندان هم میتوانند کاری کنند که تو هر چه شعر و شاعری را فراموش کنی ولی روزگار در مورد من چنین نخواست. اگر اتحاد در خانواده نباشد و مدیریت همسر درست نباشد، محصولی به دست نخواهد آمد. نقش زن در زندگی افضل است. اگر مادرم فوت میکرد و پدر میباید از ما نگهداری کند همه ما پراکنده  میشدیم. این فقط از عهده زن و مادر برمیآید.مرد رییس است فرزندان کارکنان و زن مدیر زندگی ست.

سلامت- کمی از مادرتان بگویید

 - مادر مدتی با ما زندگی کرد بعد جدا شدیم. روزی که در سبزه میدان رشت رونمایی از تندیس مفاخران بود و من در حال سخنرانی بودم،  همسر خواهرم را دیدم که به من نزدیک شد و چشمانش پر از اشک بود، حسی به من گفت  مادر دارفانی را وداع گفته. نگرانیهای من تمامی نداشت. از سویی شهرداری خانهی مخروبهای را که قرار بود تخریب شود در اختیار من گذاشته بود که موشها و سوسک هایش وحشتناک بودند و دلهره بچههایم را داشتم که مورد حمله موشها قرار نگیرند. آن خانه مدتی بعد در اختیار  نظافتچی شهرداری  قرار گرفت. آن تحملات ناشی از اشتیاق و انگیزههای زندگی هنری بود، وقتی اشتیاقها کاستی گیرد یا به دیوار نامهربانی بخورد دیگر شوری نمیماند.

سلامت با دنیای مجازی کنار میآیید؟

- 95 در صدر جامعه روشنفکری ما دچار افسردگی هستند. اغلب آنها برای درمان خود به فیسبوک پناه بردهاند. گوشی همراه دیگر شده یک مرض با این همه برنامههای عجیب. انواع امراض را هم به وجود میآورد؛ مثل آرتروز گردن و مفاصل و کمر و درد چشم و... اختلال در سیستم عصبی. بهتر است دوستان در ساعت مشخصی در این برنامهها دور هم باشند. من مدتی با مجله مهر که مجوزش در هشت استان  بود و  متعلق به موسسه ناباروری  مهر ،  به عنوان سردبیر همکاری داشتم  هم ازاین رو ناآشنا به  مسایل پزشکی نیستم.

سلامت با ورزش رابطهای دارید؟

- من در جوانی کشتی میگرفتم و تا قهرمانی استان هم پیش رفتم اما گوشم آسیب دید و کنار کشیدم. ولی فوتبال و شنا میکردم. حالا هم هفتهای دوبار به استخر میروم و روزی دو ساعت پیادهروی میکنم.

سلامت و دخانیات؟

در آلمان که بودم روزی چند نخ سیگار میکشیدم. دختر نوجوانی را دیدم که با مردی در حال دویدن و ورزش هستند. حسادت برم داشت. سیگار را زمین انداختم و دنبالشان دویدم. در ایران هم به فکرش نبودم حالا  گاه و نه همیشه یک نخ  بعد از شام مصرف میکنم. موقع خواب لیوانی شیر میخورم. به جوانان توصیه میکنم نسل سوخته نباشند. یزرگان ما اگر درگیر کژی ها بودند شما نباشید ، نسل پس از کودتای 28 امرداد 32 نسل سوخته ای بود که پهلوی دوم و آمریکا در سوختن آن نسل بی تقصیر نیستند. افسردگان  از آن پس به خیال واهی تسکین، درگیر مخدرات و الکل شدند که چه  استعداد ها سوزاند. الگوی امروز اما  باید نسل تحصیل کرده باشند که هم تحصیلات عالی کردند هم زندگی شان رو به راه است و هم سلامت و بهداشت روانی و جسمی مطلوبی دارند.  سیگار و الکل و مخدرات استعداد برانگیز نیست، برنامه ریزی و سیستم پذیری ست که  ما را به اوج می رساند

سلامت در زندگی و دنیای شاعری با طبیعت و فضای سبز انسی دارید؟

- حیاط کوچک ما فضای سبزی از انواع گل و گیاه است که خودم پرورش میدهم. زمانی که در فضای سبز شهرداری بودم متوجه شدم روی پلاکها مینویسند به گلها دست نزنید. من که بنیانگذار کار گروه زیباسازی شهرداری بودم تابلوهایی سفارش دادم با این عنوان: گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت.

سلامت در مورد تغذیه روش خاصی دارید؟

- حساسیت خاصی دارم. سه سال است دارچین مصرف میکنم. عسل همراه با کرم کنجد. زیره سیاه.  قند خونم به مرز 126 رسیده بود ، به خود آمدم و  توسط همین دارچین و کمی رعایت اقتصاد در تغذیه ، کنترلش کردم. من بافت لانه کبوتری عروق تحتانی ام خوب عمل نمی کند لاجرم پلاسمای خون در لایه میان بافتی پاهایم نفوذ می کنند و در یک کلمه  ادم دارم،  برای همین نمک را  از غذایم تقریبا حذف کرده ام. اخیرا نان بربری   را   با سنگک جایگزین کرده ام. ادم پاهایم بهتر شده اگر چه به محض رفتن به اغذیه فروشی و چلوکبابی دوباره همان ورم شدید  می آید سراغم . پنیر، دوغ ، کشک، زیتون ، تن ماهی و... نمک پنهان دارند، باید سخت مراقب تغذیه مان باشیم. این نمکهای پنهان در آرد، نان، انواع مواد غذایی ، سم هستند. برای انسان. چربی خونم را هم کنترل میکنم و سماق را فراموش نکرده ام ، خاصه بدون نمکش و رنگ قهوه ای اش را .  ماست   هم خودم دوغ  می گیرم تا نمک نداشته باشد. دوغ که محشر است. غذاهای گیلانی اکثرا گیاهی است و این عالیترین نوع غذاست. روغنها انباشته از پالم است و بیداد میکنند باید مواظب بود. ما مدتی ست که کمتر روغن مصرف می کنیم و اگر هم لازم شد  از روغن زیتون یا کنجد  یا دانه ی انگور استفاده میکنیم.

سلامت آثاری در دست چاپ دارید؟

- هندسه موج، تورا به اندازه تو دوست دارم( گزینه اشعارم) و تجدید چاپ بعضی از کتابه ا. رمانی در دست نوشتن دارم به نام "از ما شدگان" که مربوط می شود به مقطع دوره جنگ جهانی دوم تا اکنون  ، به اتفاق بانو برای تحقیقات همین شخصیت سفری به سنپترزبورک، مسکو و باکو هم داشته ایم.

سلامت   و اما حرف آخر این نشست سلامتی را چقدر دوست دارید؟

- زیاد نخورن و نیاشامیدن. تغذیه سالم و ورزش کلید سلامتی است. بدانیم چه داریم میخوریم. روی بستههای مواد غذایی را اگر درست و با امانت نوشته باشند بخوانیم و ببینیم چه میخوریم. فقط با متخصصان تغذیه و طب سنتی مشورت کنیم و صرفا به اطلاعات   یک پست تلگرامی یا  اینستاگرام و ... بسنده نکنیم.

برای  شما   ایرج ضیایی عزیز، شاعر نوآور و خانواده ی سلامت بهترین ها را آرزو دارم. توانا مانید.

  

 

 

ماه نامه ره آورد گیل تیر و  امرداد 91 منتشر شد

ششماره ی سوم دور ه ی جدید ماه نامه ی ره آورد گیل( تیر و مرداد91) به قیمت ۲۵۰۰ تومان  منتشر شد. این نشریه با صاحب امتیازی پزشک ادیب دکتر محد علی فائق و سردبیری هوشنگ عباسی منتشر می شود. من دبیری شعر و نقد شعراین مجله را بر عهده دارم. بنابراین کارهاتان را به نشانی رایانامه ام که در ابتدای ستون صفحه آمده برایم بفرستید یا توسط نظرات پایین نوشته هایم و آیکون خصوصی را تیک بزنید. امید که یاری شما دوستان از همه جای ایران و جهان بتواند باز هم به کمکمان به آید. باری... در این شماره مصاحبه ی علی رضا پنجه ای را می خوانیم با ایرج ضیایی با عنوان سفرهای سیاح ناآرام به بهانه انتشار مجموعه شعر  این پرنده از دوذان سلجوقیان آمده است . بعد نقد ی در باره  کتاب  ضیایی از  یزدان سلحشور و یادداشتی  از محمد آشور برای منوچهر آتشی ترین شاعر روزگار ما و ساده نویسی ، انحراف از شعر مدرن  از منصور خورشیدی .و سپس شعرهایی می خوانیم از :علی باباچاهی،  محسن باقکر لیالستانی، جواد شجاعی فرد ،ضیا الدین خالقی و محمد امین برزگر .عکس روی جلد هم مربوط به  دکتر رحیمیان  پزشک رشتی و در سایر بخش ها هم داستان و هنرهای تجسمی،بخش سلامت، تاریخ و پژوهش و خبرها . خواندن این نشریه که زحمت دوستان گیلانی را با مطالبی از نویسندگان سراسر ایران در خود گردآورده به همه ی علاقه مندان پیشنهاد می کنیم.روز به روز هم البته شاهد به تر شدن نشریه می شویم که آن هم مرهون زحمات  عباسی عزیز و دوستان تحریریه است.