ساحل، چامه‌ای نو از علی‌رضا پنجه‌ای در روزنامه‌ی پیام عسلویه

https://www.instagram.com/p/CLhz9sfhvCo/?igshid=75wdyoe1bygd

🔺

✍️بابک شاکر

آزادی و آزاد اندیشی در این خطه از ادبیات ایران هماهنگ با انقلاب مشروطه ایران فراموش ناشدنی است ، که گیلان خزانه ی از زیبایی عناصر شعری ایران از ابتدا تا کنون است . به قول آدورنو کلید هر سهمی که هنر می‌تواند در دگرگونی اجتماعی داشته باشد، در دل چیزی نهفته است که آدورنو آن را «مضمون حقیقت هنری» نام نهاده است . یقین دارم که ظهور و بروز جریانات تازه ادبی به عنوان زیر بنای جامعه در شهر رشت و استان گیلان بسی متقدم تر از مشروطه رقم می خورد . گیلان را می توان حتی در شکل دهی نگرش های تازه ی فکری در کل کشور دید ، اگر حیات و ممات نوزایی و تجدد ، ایستادگی و مبارزه را بنگریم قطعا چشم پر می کند که این دیار خاستگاه ظهور و بروز تفکرات جدید به عرصه فرهنگ ، اجتماع و سیاست است، اما دوره بعدي كه خاص دوران پس از كودتاي  سال سي و دو است. دوره اي كه به تعبير شفيعي كدكني صدای "شعر اجتماعي خطابی"از برخی از شاعران به گوش مي رسد.در اين دوره است كه شاعران گیلان عمق مي گيرند و به جامعه نزديك مي شوند و در بين مردم حضوري با كلمات پيدا مي كنند.  همین امر شاعرانی بزرگ را به ادبیات ایران هدیه داد که شاید در ساختاری زبانی ابتهاج و در ساختاری دیگر علیرضا پنجه ای ، ضیایی ، ریحانی ، زنده یادان بیژن کلکی و منصور بنی مجیدی، شیون فومنی و ... را به ادبیات ایران هدیه داد .
شعر گیلان فردگرا نبوده و آنجا که فردگرایی غلبه دارد مورد‌توجه قرار نمی گیرد زیرا این خاستگاه اعتراضی و رمانتيسم‌ مبارزاتی ، محتوای مسئولانه و متعهدي در ادبيات ندارد .  ادبيت اثر وقتي متأثر از مقاطع تاريخی و اجتماعی دوران مي شود و از خود شاعر دور مي شود بحران سرايش ايجاد مي كند .
در این سو تر و نسل های بعدی جوانان شاعری برخاسته از همین پیشینه در شعر گیلان حضوری همواره داشتند ، شاعرانی چون مزدک پنجه ای ، حامد بشارتی ، حانیه متحیر و ... مجال اندک ... مزدک را اما شاعری متکی بر
«‌تز اجتماعی جامعه» یافتم ؛ شاعری که در  تقابل میان هنر و جامعه، آن‌قدر عمیق است که نظریۀزیبایی‌شناسی در آغاز و پایان خود دارد .
دیگر نمی توان‌شعر را در جغرافیا خلاصه کرد که شعر با خاستگاه جغرافیایی گیلان تأثیری در جغرافیای ایران و جهان دارد .
آدورنو بر این تأکید دارد که هنر به‌رغم این تقابل، وجود و تشخص خود را به جامعۀ بزرگ‌تری مدیون است که به جهت آنتی‌تزبودنش، به آن تعلق دارد. حتی خودبنیاد بودن هنر -استقلال نسبی‌ای که به آن توان مقاومت می‌دهد- با گرایش‌های اقتصادی و سیاسی‌ای امکان‌پذیر می‌شود که هنر سر ستیز با آن‌ها را دارد. 
این‌ خصوصیت را می توان به گزاره ای بسط داد که خسروگلسرخی دیگر شاعر و مبارز از دست شده به دست  ظلم‌شاهی بیان کرد آنجا که او دیگر از خود دفاعی نمی کند و از خلقش دفاع می کند . گزاره ای که یکبار بیان شد اما هیچگاه در زبان تکرار نشد . آری گلسرخی نیز از همین دیار پا به عرصه قلم گذاشت و دست افشان به سمت دفاع از مردمش رفت ... شعر امروز ایران مدیون گیلان‌ ِادبيات است ، چه همگام با تجدد و نوزایی در زیست انسان ایرانی باشد و چه هم راستای علقه های امروزین شعر با رویکردهای فرم گرایانه یا شعرهایی که جنبش های اعتراضی را در خود کلمه می کند که یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی‌کُند، کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی‌زند...در ساغر تو چیست که با جرعه نخست....هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی.

‏‌‌‌‌‏‌‏‌‏‌‌‌‌‌‌‏‌🔸روزنامه پیام عسلویه  
✔️| روزنامه مردم استان بوشهر|
🔹شماره  ۱۶۱۰
🔸 یکشنبه ۳ اسفند‌ ماه ۹۹

https://www.instagram.com/p/CLhz9sfhvCo/?igshid=75wdyoe1bygd
ساحل

علی‌رضا پنجه‌ای

دلم برای خودم تنگ می‌شود
وقتی نیستم کنار خودم
که کنارترین کنارهاست
می‌خواهم بمیرم تا باور کنی
یکی هست که بی‌تو
دلش هوای خودش می‌کرد
من از چلچله
چند پر هم بیشتر فاصله دارم
تا خودم
هیچ از روزگار نمی‌خواهم
به‌جز  فرصتی که
کمی کنار خودم
کناری برای خودم  باز کنم
جایی قد یک کنار
اگرچه تنگاتنگ    برای خودم
۳۰ ابان ۱۳۹۹

www.payameasalooeh.ir

روزنامه ی ایران، علی رضا پنجه ای،گزارشی اجمالی از روند  شعر نو گیلان


سلام. متن امروز روزنامه ایران با توجه به مشکل محدودیت صفحه سبب  حذف برخی از اسامی دوستان شاعر دارای کتاب شد شد، علی ایحال اکثریت نوگرایان صاحب کتاب در گیلان اسم شان در این نوشته آمده بود ، متاسفانه نمونه شعر کوروش جوان روح و مریم اسحاقی نیز ماند برای آینده من از ایشان پوزش می طلبم و اما متن اصلی و شعرها که اغلب شان استفاده نشد به دلایلی که عرض شد، در هرحال جناب سلحشور شاهد بر این قضایایند:                              

                     علی رضا پنجه ای                        

                                 گزارشی اجمالی از روند  شعر نو گیلان                               

و گزینه شعر گیلان

روزنامه ی ایرانروزنامه ی ایران خرداد94 ص 8 اینجا کلیک کنید تا متن چاپی را هم ببینید: کلید کتاب گزینه شعر گیلان زمانی زده شد که از مجله ی گردون   مهر 1370 با من مصاحبه کردند، با خواندن آن گفت و گوی پنج صفحه ای   مدیر انتشارات  مروارید دریافت در صدد تدوین کتاب شعر نو گیلان هستم  مدیر نشر   گفت که گفت و گو یم را خوانده و از این کتاب استقبال می کند،  دی ماه  70"برشی از شعر گیلان" را  حروف چینی شده تحویل مدیر انتشارات مروارید دادم،  وقتی منتشر شد نام کتاب شده بود"گزینه شعر گیلان" و سال 1374 بود  از جزئیات گذشته ، آن دسته شاعرانی که ضمن شرح حال نمونه ی شعرهایشان در این کتاب آمده ،   به ترتیب حروف الفبا  این اسامی بودند :احمد آرمون، هوشنگ ابتهاج سمیعی(ه.الف.سایه)،مهدی اخوان لنگرودی،ملاحت اسداللهی،محمد رضا اصلانی،اکبر اکسیر،محمد امین برزگر،غلامرضا (پوررجب)بلگوری، منصور بنی مجیدی، عادل بیابانگرد جوان،مسعود بیزارگیتی، فرهاد پاک سرشت، علی رضا پنجه ای، بهروز پورجعفر، اردشیر پورنعمت،محمود تقوی تکیار،حسین جودت، محمد تقی (مسعود) یحیی جوزی، تقی جهان دیده،رحمت حقی پور،ضیاءالدین خالقی،احمد خدادوست، محسن خورشیدی، رضا خوش دل راد،کریم رجب زاده، مهدی رضا زاده، سید محمد رضا روحانی، مهدی ریحانی، کاظم سادات اشکوری،احمد سعیدزاده،یزدان سلحشور،جواد شجاعی فرد، بهمن صالحی، سعید صدیق،کامبیز صدیقی، ایرج ضیایی،علی عبدلی، محمود طیاری، میر احمد فخر نژاد(شیون فومنی)، مهرداد فلاح،احمد قربان زاده،رقیه کاویانی(سیما)، علی رضا کریم، جعفر کسمایی،محمدتقی جواهری گیلانی (شمس لنگرودی)،غلامرضا مرادی صومعه سرایی، رضا مقصدی، محمد حسین مهدوی سعیدی(م.موید)،عنایت نجدی سمیعی،بیژن نجدی لاهیجان،احمد نوری زاده،نادر نیک نژاد، محمد جعفر واله،بهروز وندادیان.  شعر برخی از شاعران  که یا غیر گیلانی بودند و یا شعرشان در این جا  رشد نکرده نیز در کتاب نیامد  : احمد شاملو(الف بامداد)،دکتر عطاء الله فریدونی، نصرت رحمانی، بیژن کلکی، نعمت اسلامی، حمیدرضا شکارسری و... :باری حالا از من خواسته شده از 24 سال بعد بنویسم  که بشود به این فهرست 54 نفره افزود، هر چند پسرم مزدک به سفارش حوزه ی هنری گیلان آن دسته  شعرهای  شاعران سپید سرای گیلان که دارای کتاب بودند را   در 518 صفحه سال 1388  با عنوان همه ی درخت ها سپیدارند  را منتشر کرد.حرکت جمعی  شاعرانحرکت جمعی  شاعران از نقاط فرضی پراکنده و متنوع   به نیت  دگردیسی در کالبد شعر  و  گذر از طرز شاملویی و  حضور چشمگیر  شاعران گیلان در این میان به واسطه ی برخورداری از نشریات تخصصی هنر و ادبیات و در راس آن ها روزنامه نگاران کاربلد و متخصص و نامدار و برخورداری از سخت افزارها و نرم افزارها و امکانات دنیای مجازی و اینترنت اگر چه   از سایر نقاط ایران کم رنگ تر نبوده  بلکه  پر رنگ تر هم  بوده است .بنابراین واقعیت این است که شعرگیلان از دهه ی 70 به نوعی با حضور در عرصه های شعر پیشرو و پیشنهاد دهنده گی وجهه ی  موثری در شعر ایران داشته است،  شعری که از آن به عنوان شعر دهه هفتاد نامبرده می‌شود، شامل طیفی از آثار شاعرانی است که نه لزوما از اواخر دهه ۶۰ و یا اوایل دهه هفتاد نوشتن و انتشار اشعارشان را آغار کردند، بلکه نمود پختگی کارشان در این دهه مطرح شده‌است. اقلیم سر سبز گیلان  البته در شعر بسیاری از شاعران این خطه تاثیر  غیر قابل انکاری گذاشته است  به همین علت  بسامد کلماتی چند نسبت به سایر نقاط کشور در این منطقه بیش تر بوده است مانند:باران،  جنگل،شالی و سایر عناصر زادبومی این منطقه    و  البته   در صد   بالای سواد و برخورداری از مظاهر مدنی –فرهنگی مانند انجمن نسوان، دومین کتابخانه ی ملی کشور، مهد تیاتر ایران، اعلام نخسیتن جمهوری توسط کوچک جنگلی، نخستین آموزشگاه زبان های خارجه، قطار شهری،   نقش  دروازه ی اروپا  را ایفا کردن نیز   برخورداری از نشریات تاثیر گذار بعد   از انقلاب، مانند ویژه های هنرو ادبیات نقش قلم، کادح، و نشریات مهم گیلان زمین و گیله وا که در تداوم نشریه دامون پیش از انقلاب به عنوان نشریه ی گیلکی زبان منتشر می شد و در راس  همه ی این نشریات روزنامه نگاران نامدار و  کاربلد فعالیت داشتند و به لحاظ کمیت نیز  برخورداری از 129 نشریه بر اساس آخرین آمار رسمی اعلام شده  توسط مدیرکل اداره ی فرهنگ و  ارشاد گیلان  از مهم ترین ملاحظات رشد فرهنگ و هنر در ولایت باران محسوب می شده است.شاعران  نوگرای دیگر   آن دسته از شاعران که رفته رفته صاحب کتاب شدند و شعرشان نیز پس از سال 70مطرح شد یا سهوا  از قلم افتاده بودند  یا پیش از دهه ی شصت درگذشته بودند یا  شعرهای نویی از ایشان در دسترس گردآورنده و دوستان نبود  و صرفا از ایشان تنها یادی شده و یا  قطعه  شعری آمده  و یا حتی شعری که همسنگ سایر شاعران باشد از ایشان انتخاب نشد و ناگزیر  نامشان   از کتاب حذف شد ، چه را که  نیت  و معیار گردآورنده  نشان دادن سطح شعر شاعران نو گوی گیلانی در دهه ی شصت بود و نه تذکره ی شاعران،  پس این موقعیت را مغتنم شمرده و   اسامی شاعران نوگو را در این نوشته  کامل تر می کنم:  دکتر مجدالدین میر فخرایی( گلچین گیلانی) ، دکتر علی فروحی، محمود پاینده،دکتر سیروس شمیسا،حیدر مهرانی، ،محمد تقی صالح پور(ژینوس)،فرهنگ پور امید،مهدی نوش آذر،طاهر غزال، علی خداجو،تیمور گورگین، محمدامین لاهیجی (م. راما)، احمد نیکو صالح،محمد علی اخوت،محمد نوعی،حافظ موسوی، خسرو گلسرخی، هوشنگ بادیه نشین،  مهین خدیوی ، عباس مهری آتیه، علی اکبر مرادیان گروسی(بوسار) ، علی فرزاد خوشه چین، علی خیزاب،جعفر خادم، بهاره رضایی،حمید رفیعی، آرش نصرت اللهی، سید علی میرباذل،منوچهر هدایتی خوش کلام، هما رفیعی مقدم، حسن رمضان علی پور، علی عبدالرضایی(البته پس از رفع سوء تفاهمات ناشی از سرقات او از سایر شاعران)،شهرام رفیع زاده، دکتر سینا جهاندیده،کوروش رنجبر،سجاد صاحبان زند،طاهره صالح پور،محمد طلوعی،مجتبی پورمحسن،مهرگان علی دوستی، کروب رضایی،الهام کیان پور، عباس گلستانی،ستار جانعلی پور، مهین صدری،جلال افرا، سروش محبوب یگانه، داوود ملک زاده، کوروش منجمی،مازیار نیکفر، مرتضی نوربخش ، دکتر پیمان نوری،مازیار نقش جهان، علی رضا فکوری،تیرداد نصری،محمد حسن یعقوبی،علی محمد مسیحا،اسماعیل مهرانفر، رضا ترنیان، مهین خدیوی،سیدرضا دمانکش،مسعود رضایی خلیق،فروغ دبیری،آزیتا حقیقی جو، فاطمه حق وردیان، مزدک پنجه ای، محمد اسماعیل حبیبی،سینا جهاندیده، سیامک عشاقی، حامد بشارتی، یعقوب عباسی،، مرسده   عباسی،صمد جامی، شهروز تقوایی لنگرودی، هادی آبرام، منوچهر آتشک، حمید آقاجانی پور، حمید رضا اقبال دوست، مهرداد پیله ور ،محمد اکبری، شهرام مقدسی، ساسان ایمن آبادی، محسن بافکر لیالستانی،فتاح پادیاب، کبری پاریاو،علی پورحسن آستانه، یونس رنجکش، حسین رمضانی، محمد رمضانی ، مرتاض هجری، آرمان میرزا نزاد،شهرام پور رستم، حامد پور شعبان،فخرالدین پورنصر(نصری نژاد)، ابراهیم شکیبایی لنگرودی، جواد پور نصیری، زهرا پرکار،نسرین موحدیان، اسماعیل محمد پور، هاشم نبی زاده، نیما فرغه، سید رضا دمانکش ،کاوه روحانی، ملک ابراهیم امیری، میترا اسماعیلی،مجتبی تقوی زاده، شیرزاد حسنی ،افشار رئوف، آزاده بشارتی،  شهین بارور، مسعود اصغرنژاد بلوچی،جلال علوی، کبری( مژگان) اکبری، حسین پورنجفی،قاسم پهلوان، دکتر مریم اسحاقی،سید احسان نقیبی جلالی،  اسماعیل نجمی ، یاور مهدی پور،فرامرز نجدی،حسین نوروزی پور، رضا (مهرداد)مدد، فرامرز محمدی پور، سید فرزام حسینی،عبدالرضا رضایی نیا،  آرش فهمیده، علی فکری نژاد، اباذر غلامی، حسین طوافی، فرزین فخر یاسری، سید ضیاء الدین شفیعی، سید علی  شفیعی مجید شهرستانی، علی شعبان زاده، زهرا سیوش آبکنار، محمد ابراهیم سمیع، فرهاد رجبی، رهی رضوان ، صبا مرادی، مسلم محمودی، شایان درویشی ،رحمان کاظمی، پایا فرهنگ فر، آریا صدیقی، ریحانه نامدار ، شاهین دلبری و... البته  پیش بینی می شود در چنین کوشش هایی  همیشه نام هایی از حافظه باز   مانند که امید است اگر چه این دوستان پس از انتشار کتاب  شرح حال و شعرهای نو 54 شاعر گیلانی آثارشان چه در رسانه ها و چه به صورت کتاب منتشر شد و  مخاطبان شعر با دیدن اسامی ایشان نسبت به چگونگی روند کارکرد شعرهای شان وقوف لازم دارند . در این مجال کوتاه به  مرور خصوصیات  شعر چند تن   از این شاعران می نشینیم و در فرصت مغتنم دیگر منتظر تعرفه ی بیشتر شان می مانیم.  سینا جهاندیده :در نمونه های شعری   سینا جهاندیده که از رساله ی دکترای خود به تازگی دفاع کرده است و در حوزه ی نقد ادبی، حضور موثری در جلسات شعری گیلان به هم رسانیده، همان زیرکی اش در بازیافت مویرگ های هوشمند حسی شعر دیگران  را در آفرینه ی شعری خود به کار می بندد،    علاقه ی وافرش به  نابه هنگامی در مناسبات سوررآلیستی شعرهایش خود می نمایاند:"چیزی نزدیک می شود/کلماتی چون اسبانی/به گوش می ایستند/ترک های رویا /تا انتهای ویرانه می دوند/عقربه ها از نفس می افتند/و ریزش تنهایی آغاز می شود؛ /آنگاه/همه ی معناها می میرند/و تو/ به دنیا می آیی"-همه ی درختان سپیدارند ص144   در برخی از نمونه شعرهای اخیر اما  نگاهی صلبی و تک بعدی   از استعاره  و کنایه به صورت تک موردی  و تک بعدی بهره می برد، این گرایش ها  به نسبت  حتی  تک بیت های شعر قدمایی ما بن مایه ای برای ماندگاری ندارند،هشدار   گرایش به ساده نویسی که شعر امروز را به روزمرگی و باری به هر جهتی برای بیان می کشاند و هرگز ره به زبانیت کلام نمی برد!   مریم اسحاقی: شعر مورد نظر :مریم اسحاقی متخصص کودکان  شعری ست  که برای مخاطب معمولی به لحاظ سطوح عریان و حسیکش ایضاحی و جذاب  و برای طبف حرفه یی شعر ساده و  نزدیک به شعر خطی ست ، چه را که اغلب  با یک بار خوانش آن همه ی جان شعر خود را  تسلیمت می دارد. بنابراین چنین شعرهایی در برابر تاریخ ادبیات شعرهای  به یاد ماندنی نیستند، و کمتر در ذهن تاریخ ادبیات می ماند، مریم اسحاقی   به شعر ی گرایش دارد  که عمدتا حدیث نفس های عاشقانه را با بهره از کنایه و استعاره بیان می کند، شعرهای کوتاه او بعضا به ضرباهنگ هایکو می رسد ،  او بیشتر به بیان احساسی و عاطفی   توجه دارد    تا به لبریختگی و شعر منشوری و بعد پذیر  ،  بیشتر نشان می دهد که شعرش پیش تر اندیشیده شده است  ، چه بسا که شعرش بداهه باشد اما از بس به جز عشق به چیز دیگری نمی اندیشد  و این عشق  چندان غنی نشده  خود را لو می دهد  ازپیش و معلوم است  که چه می خواهد بگوید. شعر او ظرفیت رسیدن به بلوغ دارد و هنوز  وقت دارد تا خود را از قربانگاه ساده نویسی برهاند. به این دو تکه ی چاپ شده در روزنامه ی فرهیختگان نگاه کنید: کلمه‌ای تنها/که شعرش را/گم کرده /منم. یا این شعر:از تشنگی نگو کاکتوس!/از ریشه‌های خودت بنوش/خارهایت را ببین/سرشار شادمانی گُل‌ها. 19 فروردین 92آرش نصرت اللهی:تصاویر شعری این مهندس عمران تلاش دارد چند لایه نمایانده شود، و در هر کتاب نسبت به دیگری پوست  اندازی کند، او اما یک تنه دارد گذشته ی پر بار و از طرفی  مملو از تغافل بزرگان آستارا را بر دوش می کشد ، شعرش اگر چه به ساده نویسی  شبیه  تر است اما لایه ها و شگردهایی دارد که نشان می دهد یارای برونشد از این ساده نگری را دارد، این امید به واسطه ی  پتانسیلی ست که در نگاه ریز بین و زیرکانه اش نهفته است. او با نگاهی سوژه محور به جنگ و صلح نگاهی آشنا اما نه رسمی  که  دیگر دارد، چنین نگاه هایی به واسطه ی سوژه محوری و مضمون سازی در نگاه رسانه ای بیش تر مورد تامل قرار می گیرند، بسایری از شعرهای او قابلیت ترجمه دارند و در ترجمه بیشتر گوشت شکار مورد استفاده قرار می گیرد به جز زیرکی هایش در زبان که در مقابل کل قابل اعتنایی که به دست می دهد، قابل اغماض و چشم پوشی ست.اسماعیل حبیبی: اسماعیل حبیبی شعرهای زیر پوستی می گوید، شعرهایی که  رمانسش کم نیست، این رمانس را شاید او از ترانه سرایی برگرفته باشد، در قالبی که رمانس به مثابه ی خون در رگانش جریان یافته است، حبیبی در شعر قدمایی و غزل نو نیز همراه ترانه سرایی طبع آزمایی داشته و نیمه ی دیگر شخصیت او را کارکرد نئوکلاسیکش منقوش می دارد در برابر شخصیت نوجو و نه آوانگارد شعری اش. او از زبان  رفتاری آشنا   -با  کارکردی متغیر -می طلبد، می خواهد دیگر بود شعرش نه در تلو تلو خوردن که در گام هایی استوار اما هماهنگ در ناهمگنی  رخ بنمایاند،  او در برخی شعرهای پیشینش می خواهد از ترکیب موج نویی در شعرهایش بهره برد، که همین خواستن گاه او را مقلد و گاه اگر چه مقلد اما در پی دیگر شدن نشان می دهد،  در  کتاب اخیر ما شاهد هم  افت و هم خیزش جانانه اش در برخی شعرها بودیم و روند تلاش هایش بیانگر چشم انداز روشن برای شعرهایش است  و باید اما باید جدا  مواظب باشد تا با ساده نویسی فاصله ی استتیک لازم را حفظ کند.چه را که محتوای رمانتیک شعرهایش بعضا نمود خطی و تک بعدی از شعرهایش می نمایاند!عباس گلستانی:عباس گلستانی که به اقتضای سن و سالش از نسل آرمانخواه است، خیلی زود پس از دفتر اول رفته رفته دریافت که  زیبایی شناسی آرمان گرایی ایدئولوزیک جایی در شعر امروز ندارد ، اگر چه آرمان گرایی به تنهایی می تواند سوختبار شعر باشد، او با حضور دیر اما پیوسته ی خود در عرصه های شعر توانست  خود را به زیبایی شناسی اکنون شعر نزدیک کند، او در هر شعری نسبت به شعر دیگر پوست اندازی کرده است،  بر گذشتن از زبان شاملویی یکی از  مراحل  دورباطلی بود که به خوبی سپری کرد، اکنون نیز باید مراقب ویروس ساده نویسی که از طرفی به تقلیل عمر شعر و از سوی دیگر به بازدهی گذرای آن می انجامد، باشد.مزدک پنجه ای: مزدک از جمله شاعرانی است که با دو خاستگاه مواجه است؛ خاستگاه اول اشعار مدرن او را دربر می‌گیرد و خاستگاه دوم اشعار آوانگارد اوست. او  در حوزه تغییر لحن و چندصدایی مثل شعر «از خود بیگانگی» درکتاب  بادبادک های روزنامه ای (نشر نصیرا 1393) اما در پاره‌ای از مواقع مخاطب با شعرهایی خطی هم مواجه می‌شود. مثلا در شعر «از خود بیگانگی» شما با روایتی سیال ذهن رو‌به‌رو هستید. این شعر نوعی خرق عادت است. مزدک سعی دارد پیشنهاددهنده باشد و میل به تجربه‌گرایی او بسیار زیاد است. سعی می‌کند شعرهایی چندصدایی با فرم خاص خود بنویسد. هرچند در دهه 70 ما مدل‌های زیادی از شعر چندصدایی داشتیم اما شعرهای او چندصدایی- دیداری و از نوع و گونه ای دیگر  است.    در شعرهای کوتاه، مزدک سعی می‌کند نگاهی فلسفی داشته باشد اما هنوز به فرم دلخواه نرسیده است. در واقع شعرهای کوتاه او دقایق اندکی از زندگی را در پهنه خود دارند. تلاش مزدک در شعر ستودنی است اما حرکت او از فضای مدرن به آوانگارد همیشه مطلوب نیست خاصه وقتی می‌خواهد با ورود ضرب‌المثل ها تغییر وضعیت دهد و تضاد را نشان دهد، می‌بینید که نتوانسته شایسته عمل کند. کوروش جوان روح:کوروش جوانروح از شعر قدمایی آغازید و به شعر نو روی آورد، او در برخی شعرهای کوتاه خود توانسته به ایجاز و بیان قابل اعتنایی برسد، جوان روح خود را در شعر رها می کند، تا جایی که اسب سرکش خیال پردازش افسار نگسلانده و قابل کنترل است  مخاطب از این ترک تازی  لذت می برد، اما وقتی که به جای میدان و پیست توسن سرکش شعرش میدان به زیر پا نهاده و دروازه به هم ریخته و هر گوشه ای شیهه ای و  رم کردگی، آن جا دیگر اختیار از کف نهاده و نه شاهد هنرنمایی او و نه توسنش هستیم بل آشفتگی و شلوغی میدان درهم  و برهم است که ذهن ما را از سر نگرانی معطوف خود می دارد، توسن شعر او اما از سویی  نمی خواهد اسب درشکه باشد یا اسب چاپار، او می خواهد اسبش اسب کارزار و چوگان باشد که رسم بازی و نبرد بداند. سختی شعر او اما هر چه به قدرت سوارکاری او تکیه کند بیش تر در ذهن شعر می ماند، سوررآل شعرش نباید با اسکیزوفرنی اشتباه گرفته شود، چه را که شعر او اگر چه شعری تجربه گرا و متمایل به آوانگاردیسم است اما مرز بندی هوشمندانه ی او را نیز طلب می کند، اوتلاش دارد  از روانشناسی بیشترین بهره را برای خلاقیت شعری ببرد طوری  که تحقق ضابطه مند این مهم بیشتر نیازمند تامل و درنگ او   برای   گرفتن ویزای شهروندی شهر شعر توسط  عناصر مرتبط به روانشناسی  است.   رضا ترنیان:رضا ترنیان  سال هاست در قزوین کار می کند اما رابطه اش با ولایت و ولایت نشینان را رها نکرده است، شعر او کمترین تاثیر را از جریانات جوشنده بر گرفته اما وقتی  مرور می شود با عناصری مواجه می شوی که به تو می گویند  اگر چه دغدغه های ذهن و زبان شاملو هنوز در شعرهای ترنیان هست اما زبانش زبانی بالغ است طوری که احساس نمی کنی او جریانات شعری دهه های اخیر را بی رهتوشه از سر گذرانده، بل که می بینی او هیجانات تجدد را به عقلانیت بدل کرده و شعرش از تازگی دارای چهارچوب متعادلی برخوردار است، زبان شعرش در محدوده ی شعر نه طرز شاملویی و موسوم به سپید بلکه منثور در تردد است.زبان شعرهایش نیز پر از گزاره های زادبومی نوشده است، یعنی نوستالژی ( تاسیانی) زادبوم شعرهایش را رها نمی کند و اگر از عناصر اقلیمی شمال می گوید با تصرف در زبان اگر چه حرفش را می زند منتها به زبانی دیگر"یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/از هر زبان که می شنوم نامکرر است."لسان الغیب حافظ شیرازی____________________نمونه شناخت نامه و شعرهای ارسالی:____________________خودنوشت:محمد اسماعیل حبیبی متولد 1352  شهر بره سر رودبار  ساکن رشتمجموعه آثار:تسلیت به خودم  1382 انتشارات حرف نو رشتسطر های شیشه ای (مجموعه ترانه) 1382 حرف نوبا رانداز اندوه  1388 نشر ایلیا رشتفراموشی در راه است  1392 ایلیادر دست انتشار:دست های تو شایعه نیست   نشر ایلیا رشت« *لب خوانی* »توی هر *آغوشی*آغوش دیگری استبا هر دیگری، یکی دیگرتو رویایِ گم کرده ای خواهی داشت- تمام عمر-دست های گم کرده ای ،با خواب دست هایِ دیگریکه خواهی دیدمن اما با هر آغوشیتوی آغوشِ تو خواهم بودبی تابِ لب خوانی هایِ نا تمامِ تومی دانم کسی از مردن ات زنده بر نمی گرددگاهی دست های ناباورم را خواب کناین دست هااز آغوش تو کم نمی شوند« *از تو* »از تو این جا پیراهنی باقی نیستحتی اگر هم بودبه من نمی آمدپوستی سبزهدلی تنگ...خودت بگوکدام رنگ بیشتر به *تنهایی* می آید!« *دل نازکی* »... از من دل نازک ترصدا به تو نزدیک می شودتنگ می شود این آغوش افتاده                                        -  برای تواز من حسود ترمرگ معشوقه یِ تو می شودکه دست در دست یکدیگرنزدیک و            دور-        هی         نزدیک و دور می شوید________________________عباس گلستانی ،  1333-فومن  ________________________1- جزء 70 شاعر برگزیدۀ فارسی‌زبان از طرف " انتشارات سرزمین آهورایی " برای چاپ اشعار آنها با گروه داوریِ:هرمز علی پور ،بهاره رضایی ،ابولفضل پاشا،روجا چمنکار،رویا تفتی2- تقدیر شده در اولین جشنوارۀ اینترنتیِ شعر کوتاه، هایکو3- کاندیدای دومین جایزۀ ادبی ایران، " این روشنای نزدیک "، برای کتاب مجموعه شعر " این شعر بدون شما نقص دارد" 4- چاپ دو مجموعه شعر با عنوان های " ما قراری داشتیم" در سال 1386 و " بدون شما این شعر نقص دارد " در سال 1392 5- برگزیدۀ اول مقاله در نخستین جشنواره استانیِ زبان مادری در استان گیلان6- عضو هیئت اجرائیِ گروه شعر فارسی و گروه شعر گیلکی در خانۀ فرهنگ گیلان7- کتاب های زیر را آماده برای چاپ دارد:   - مجموعه شعرِ " پرواز بی خود آسمان رسم نمی کند "   - مجموعه شعرِ " عشق با کت طوسی"    - مجموعه شعر " پنجشنبه های تاخورده "  - مجموعه مقالات 1  - مجموعه مقالات 28-  و انتشار بیش از 50 مقالۀ ادبی، نقد و نظر در نشریات و سایت های ادبی.  یکشنبه                                                                              30/2/94 (1)زنی          در شعرهایم راه می رود         دستمال می کشد به چهارچوبی          که زندگی                         در قابش زندانی ست زنی         در شعرهایم         به دنبال عشق                                 کلمات را له می کند(2) هنوز به وزن اندوهی که با من است بر بام تو سنگینی نمی کند برفی که برای تو می رقصد     دخترم!(3)دل از این ایستگاه نمی کنم هر چند یکی                   لبخندم را خط بزند                   صندلی                   برای رویایم خالی نکند                   و جای چیزی                   همیشه نقطه چین بگذارد تأخیر نکرده است اون لحظه که فکر نمی کنی چرت انتظار روی نیمکت همین ایستگاه می شکند (4)این بازی                جای احساس نیستوقتی که باد                   جریان باروت دارد و عشق                  جریان تو در مناما به پرستوی همین بهار نزدیک نگاه کنکه آسمان را چقدر               بی خیالِ صیاد رسم می کندپیشانی ات آن قدر چروک دارد                          که معنا سر در گم شوداز بس که شب را در خودت پاک می کنیو صبح را زود               بر پشت پلک هایت می نشانیاین بازی جای احساس نیستوقتی که همیشه                           دودوتا برابر چهار نیستحضورت               عینی‌تر از هوا                                بودنی ستآنچه ناپیدایت می‌کند                                 انگشتی ست                                  که با لرز پای خربزه می گذاریمناپیدای من!دوباره اگر برگردیخونی در رگت مانده است                                   که زندگی را بر کف دست‌هایم بگذاری                                    و مرا در صف نانوایی ببینی (5)در برابر کدام درخت به زانو بیافتم که راز ایستادنم را باور کندباور کند                               که من هنوز عاشق ام                              هنوز پای یک گل مست و بالش ام به نام تو سند می خورد با منگوله اش                          رویایم را خراش نده                          من     من نیستم من تمام خستگی تابستانم که می خواهد بی ملاحظه                                         در پاییز خالی شود بیا بیاروی روسری سفید تو که از میانسالی فرصت هم می گذرد با دولیوان بستنی تازه خاطر پریشان ماه را جمع کنیم (6)دیروزروی همین دیوار نوشتند:                 " آزادی "امروزاز آن پنج تن                           فقط کلاهش مانده است(7)ما بدهکاریم به یکدیگرو  تمام "دوستت دارم" های ناگفته‌ای کهپشت دیوار غرورمان ماندآنها را بلعیدیمتانشان دهیم            منطقی هستیم (8)تا صبح بیاید                شب مال ماستدیوارقلمرنگرویا              مال ماستتاصبح بیایدما               آسمان‌مان را کشیده‌ایم(9)نوک روز بر قلاب ماه                گیر کرده استوشب              کش می‌آید آه      ای شب بلند                     شب بلندکاری اگر              از دست ستارگان             بر نمی‌آیدهمین تماشای نور از سوراخ‌های تنت                            کافی‌ست (10)از مه           تا                روشنیچه راه درازیو حالا آن کلمه را یافته‌ام بادهانی بدون دندان:                                عشق                                 چقدر شبیه هلوست                                با اولین گاز                                 به هسته می‌رسی____________________ مزدک  پنجه ای شاعر، روزنامه نگار  ____________________متولد 25/9/1360  - شهر رشت عضو کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان از سال 1367عضو فعال حوزه ی هنری استان گیلان از سال 1370 عضو گروه شعر خانه ی فرهنگ گیلان از سال 1383تالیف:1-    مجموعه شعر "چوپان کلمات"/ انتشارات فرهنگ ایلیا/1388 .  2-    مجموعه "همه درخت ها سپیدارند" (نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان)/انتشارات سوره مهر/1390 3-    مجموعه شعر بادبادک های روزنامه ای / انتشارات نصیرا /1392/ نشر در1393  در دست چاپ:1-    نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان (شاعران بدون کتاب گیلان)/انتشارات سوره مهر مقام ها:1-    کاندیدای دریافت جایزه شعر جوان ایران در سال 1390.2-    کسب مقام نخست پژوهشگر جوان استان و دریافت لوح تقدیر از سوی استانداری گیلان در سال 1391 .3-    احراز مقام نخست بهترین اثر تولیدی و تحقیقی در بین آثار مرکز آفرینش های ادبی حوزه های هنری سراسر کشور در سال 1392.4-    اهدای جایزه ی کسب مقام دوم نقد ادبی در جشنواره مطبوعات سراسری  در سال 1384 از سوی وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران آقای احمد مسجد جامعی .5-    دریافت لوح تقدیر از سوی کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر رشت (دور دوم) به خاطر احراز مقام دوم نقد ادبی در جشنواره مطبوعات ایران در سال 1384.6-    کسب مقام نخست در بخش فرهنگی،اجتماعی جشنواره مطبوعات استان گیلان در سال های 82 و 83 .7-    گفت و گوی  تمام  صفحه ای "روزنامه ی سراسری آرمان" به عنوان چهره  شاخص و فعال ادبی در کشور به بهانه انتشار دو کتاب "چوپان کلمات" و "همه درخت ها سپیدارند".8-    انتشار مقاله در مجله ی هنری  دیدالیسکا (کشور لهستان) نشریه بین المللی اتحادیه اروپا  2011 میلادی.9-    انتشار بیش از 150 مقاله و یادداشت در نشریات و مجلات سراسر کشور.آغاز فعالیت مطبوعاتی با نشریات محلی از سال 1377  1-    هفته نامه نقش قلم2-    پگاه (مسئول صفحه ادبی)3-    روزنامه های گیلان امروز(دبیر بخش اجتماعی) 4-    معین (عضو تحریریه)5-    فصل نامه گیلان زمین (دبیر بخش کتاب)6-    گیله وا  (عضو تحریریه و معاون سردبیر)7-    هدیه مهر (مشاور و مسئول بخش گفت و گو)8-    پزشکان گیل (مسئول بخش گفت و گو)آغاز فعالیت مطبوعاتی با نشریات سراسری از سال 13801-    روزنامه ایران 2-    روزنامه شرق 3-    روزنامه اعتماد 4-    روزنامه دنیای اقتصاد5-    روزنامه فرهیختگان6-    روزنامه آرمان7-    روزنامه اعتماد ملی 8-    روزنامه روزگار9-    مجله فرهنگی تجریه 10-     و ....چند شعر از مزدک پنجه ای1---دلگیرم! از دلی که سخت گیر توستنه همین لباس زیباست نشان آدمیت------------------------گاهی ببر به پیراهن راه راه اش فکر می کندبه این که می توان درنده اما جوانمرد بودگاهی باید خوشحال باشیمشیرها زنده اندیوزپلنگ ها علاقه ای به شکار مورچه ها ندارندو بمب اتم نوازش گر انگشتی استکه سال ها پیش بر لبان فرشته ای کشیده می شد.گاهی به مهاجرت پرندگان فکر می کنمآنقدر آزادند که فصل ها را خود انتخاب کنند-    راستی یادم باشه  از یه ژاپنی بپرسم دُرناها رو چه طور می سازنهمیشه دوست داشتم سفری به ژاپن داشته باشم ،اونا مهارت خاصی در پخت پیتزا با طعم قارچ دارن! دریا چیزی به جز چند قطره ی سرگردان ِرودخانه نیستسال هاست آرزوی لمس دلفینی را دارم که از اقیانوس آرام به استخر هتلی در کیش رسیده و به شدت بوی آدمیت می دهد نشانی از     بی نشانی دنیا.دور و نزدیک ------------هر چه نزدیک ترم        به تو     دورترمهر چه نزد نزدیکی نمی افتددوستی،دور استدوری ،نزدیکنزدیک جایی در دور ِ تو ایستاده ام رو به رویت چشم می سایی و اتفاقی نمی افتد!دوستی، دوری استمثل دوست داشت ِ یک جمله تکرایتکرارِ دوست داشتن  ِدوست ِ تکراریبادها طوفان می کاشتندساحل، کاغذی شنی که موج ها وفایش نکردند عشق در سال های دورعشق در ساحلی نزدیکدر آواهای مرغی ماهیگیربه گوش می رسد به گوش ماهی هاچشم می سپارم بال می کشددور می شودنزدیک ِ نزدها!پیش دستی------------پیش رفتیمآن قدرپیش رفته شدیمدست پیش گرفتیم     پسهر چه پیش روی کردیم مرزها به تاریخ بازنگشتندبخواب کودکم!پیش بینی مرگ، کار ساده ای استگاهی در قهوه ی قجری لبی پیشاهنگ می شدباید از خواب های پریشانفاصله  گرفتتاریخ پیش گوی خوبی استما پیشاپیش خزان به بهار رسیده بودیم در یک پیش دستی تاریخی!  روزی روزگاری___________________________________________چراغ را تو روشن کردی؟سخت می گذشت زندگیو ما که پنداشتیم خورشید مان هیچ گاه غروب نخواهد کردسخت بود این گونه دوست داشتنعاشقانه زیستنسخت مثل سنگی که دل نداشت جان به قطره های آب بسپاردآن چنان می شتابیمکه شب را به بوسه ای و آغوش خاموش کنیمما فراموش شدگانیممسافران کشتی مهاجری که نان را پارو می زدندکاش می آمدی و معجزه می شدبر لبانمان بوسه می ریختسال هاست مردمی را می شناسم که خییره  به پرتره ای   ، تمرین لبخند می کننددر ما هزاران آرزوی ِزاده نشده استاین  سرنوشت، چه پوشالی استکنار یکدیگر قد می کشیم در فرصتی به مرگ طعنه می زنیمچراغ را خاموش می کنمتو آب، بیاور ...________________شعرهای کوروش جوان روح:________________کوروش جوان روح: : ،1351 جواهرده،  رامسردر حوزه ی شعر نو دررشت بالیده است.«لببالب»تولب بزنمن ترجمه می کنمحواست به من هستمی گویم تولب بزننمی خواهم بهترین غزلهای عاشقانه را بخوانیهمین حرفهای معمولی کافی ستکافی ست بگویی چقدر شبیه برنج دم سیاه شده ایتامن خوب پخت شوممن بگویم تو هم شبیه چای سبز لاهیجان هستیکافی ست خوب دم بیاییتامن بگویم به به                  چه رنگ وچه عطری داریحواست به هیچ چیز نیستحتی به گربه ملوس و پشمالوکه پشتش را با زمین میخاراندوزیر چشمی تو را می پایدحواست حتی به باران نیستکه پایش برروی شیروانی سر می خوردوبا سر میخورد به کف حیاطنمی دانی ستون فقرات درخت انجیر خانهدارد کج‌می شودو پوست گردوهای رسیده ی باغزیر گرمای تابستانعاشقانه ترک می خورند » «: می گویم تولب بزنبه استکان کمر باریکتا سقف دهانمان با چای داغ بسوزدودریک گفتگوی ساده  در ییلاق وقشلاق دوستت دارم هاگرم وسردمان شودووسط تابستان قاطی کنیم برویم به دنبال برف بازیتا بفهمیم در ارتفاعات گیلان چیزی به‌نام هوای ناخالص پیدا نمی شودومیان درختان افرا  و زبان گنجشک برگهاعشق بازی می کننندوتو بگویی هر چند از جنگ خوشم نمیایداماچقدرریش بلند به میرزا کوچک خان جنگلی میامدحواست اگربودبه نهضت درختان بریده جنگل وصل می شدیولبانت در ارامش بی وقت به خواب نمی رفتحواست به هیچ‌چیز نیست حتی به‌منکه یک رشتابرهای سیاه بدون بارانم.کوروش جوانروح۹۳/۱۱/۴کانت ایرانی» »من فکر می کنمخیلی فکر می کنم زیاد فکر می کنمپس من‌هستمخیلی هستمزیادیهستم: «نقش بی رنگ»باور نمی کردیمازبس کودکانه به شناسنامه نمی دانم‌چند سالگیم چسبیده بودبمبه نقاشی های ساده خانه  کوچکو خورشیدی که تا چشم کار می کردخانمی داشتپدر باندازه کوه بلند بودومادر بایک سبد پراز گلهای محمدیتا ساعتها دهانش دایره بازخنده بودانتن شکسته بر بام خانه                     فقط برنگ سیاه وسپید چشمک می زددر کارتن های تمام برفکی چشممان به انتهای قصه خشک می شدوما مانده بودیم از کجا باید برای این همه بچه های یتیم  مادر سفارش دادعاشق رنگهای شاد بودیمو باور نمی کردیم خورشید غروب کندوما از ترس لولو خور خوره                        جایمان را بی اختیارخیس کنیمباران با نقاشی های ما کاری نداشت جوان روح ك: درختاندرختان خیس عرق سایه های خنک بارمی زدندانگار انتهای این داستان قرار نبود پدر همیشه زنده بماندومادر بدون قرص اعصاب به رختخواب برودچشمانمان را گرفته بودندواز لای انگشتان شاهد تمام شدن رنگهای ابی بودیممداد رنگی ها سیاه پوش می شدندوما فقط به تاریکی شب پناه می بردیمبه رنگ مردگی دیوارها ی فرسوده به کوههای سرشکستهوصفحه های سپیدی که کم کم پر می شدازنقش سیاهاین همه غولهای غیر خیالی.کوروش جوانروح۹۳/۹/۲۸ :بازی اشکنک داره پتکی براب فرودمیایدشایدیک ضربه ی سوررئالیستیا نقاشی امپرسیونیستپرتاب سطل رنگ بر بوم سپیدنقش ها را شکل می دهداز واقعیت به دورنیستدرشره ی رنگهای سردقطره ها در سنگ فرو میرونداب سنگ می شودپتک از ناحیه سرمی شکند.کوروش جوانروحمجموعه « من بزرگ جوان روح ك: «منطقه  بتا»نیم خوابنیم بیدارنرسیده برمی گردمباد به استعاره می پیچددراستخوانهای ترد برگدریک مستند شبانگاهیگم‌می کنند حواصیل هاراه خانه رادر پلک نیم گشوده ی بهاراستعداد گل هرز می روددر محوطه گلدان سفالیبارها خواب دیده امازرنگیبه رنگی از شبکه ایبه شبکه ای دیگربرای رقص ماهیان بی استخوانطرحی دارد دریا؟ماه لبخند می زند به کنایهدر فنجان ترک خورده چایمی لغزدپای بلندترین قله های نارستنم‌ در میایددر رگبار نفس ها ی داغازاد می شومدر تدارک اسمانی دیگر.کوروش جوانروحمجموعه« وقتی نبود»۸۷جوان روح ك: «بی خود»نمی خواهم طوری سوگند بخورمکه برگهای درختان تبریزی بریزندمولانا صورت دیگر شمس شودوبا افتاب سوختگی شدیددستش را به کمر بگیردو داد بزند این هم شد هوا به یگانگی نخل های سوخته ایمان دارموبه خواب الودگی ساعتهای شنی به لحظهبه درنگ درساعت هفت بامداد ایمان دارمباید یاد بگیرم به ضربه های دستپاچه این اسب تازیدست دوستی بدهموارتباطم را با صدای قلبم هرچه بیشترحفظ کنم باید با گرده افشانی گلهابه حس جنسی زنبورهای عسل بیاویزمحسابی بارم رابسته اموبا کلی اضافه وزنپرتاب شده ام به فضاهای دوردستطوری قسم میخورم که باور باران ترک میخوردازسینه این سگ هار هزار ادم ناشناس میزند بیرون جوان روح ك: به روح پدرمبه جان مبارک شمااین یک ارادت خالصانه می باشدکه چند متر مکعب زده ام بیرون ازدریای سیاههی تخلیه می شوموباز مخزن اسراری که دارد می کشداین همه ندانستگی ها ی کشنده رااین داغ رااین قدرت جذباین خالی شدن حساب اخر راوشماره ای که باید درپشتم حک شودتا ردم را  بزنند بازهمان ادمهای سگ مزاجیکه خود می افرینمبازسازی می کنمازتخم سگ کمترماگردروغ بگویمکه علف شکل تردید درختی بود که نمی خواست با ساز وبرگ خود برقصدوان حرام زاده ای که از دامن زنا می زند تکبیرچشم به دستان چرکین شیطان داردو درقفسه های شک خاک میخوردحلق اویز هجاهای نفس گیر صبح می شودبه نام صحبت دیرین وبه نام نامی دروغمن افتادگی رحم ازلگن خاصره ی شکمکه می افرینماخرین تفاله هایشیطان رجیم را بسم اللهمیتوانیازدامان طبیعت حق شناسبرم دارکوروش جوانروح۹۴/۲/۱۳جوان روح ك: «جان درجان افرین»این چندمین بارست که تصمیم می گیرم خودم را از ازبالای ساختمان نیمه کاره بالاتر بکشمبرروی ستونهای نامرعی ش سر بخورم به سمت بالا وکمی جاذبه را اب سر به  بالاوادم سر به هوارابه ریشه های تاریخیش وصل کنمبگویم‌که حواسم‌نیست این خانه چند بعدی ست و کل منظره اش را وارونه به چشمانت می بخشدو تو اساسا یادت می رود که‌اگر می خواهی به پایین بپری مثل یک باد بادک سرگردان اول بایدروی مخ هوا ی الوده راه برویوهمانجا از اخبار روز جلوتر بپریکه وارونه‌پیش بینی می کنیوارونه می خندیوبی تفاوت به توافقی پایدار می رسی جوان روح ك: که زاییدن دخلی به ساعت مچی ندارد   می گویی چند ثانیه مانده ست تا سوت اخر اسرافیل مرگواین چندمین بارست که بند کفشم را می بندماین چندمیم بارست زیب شلوارم ،شرمنده انگشتانم می شودوپشت خزه ها ی سنگی چند مار بی خطرچمپاتمه زده اندکه نیشم تا بناگوش برای خودش بی اختیار باز می شودتا هفت اسمان هم بالابرومیکی می گوید حواست به زیر پایت باشدکه چاه یوسف به اسمان باز می شدمن برادرم را درخواب کشتممن مادرم را بی شوهر می خواستموپدرم را بی اندیشه زنکه زندگی را بدون من تجربه کنند اغوش زنان سپید پوست راترجیح می دادموخوابیدن برروی چمن ترمینال ازادی راجوان روح ك: نمی دانم‌چه مرگم می شد که شاش بند شبهای وصل می شدموبرای غرب وحشی که پراز اسلحه کمری بودلطیفه های بی ناموسی می خواستم یکی بندشلواش باز شودبعد، بدم بیاید ازان همه زلف و کمان ابروبگویم میان این همه زنان سلیطهمگر عشق کرم دارد که  میخواهد ساختمانی بنا کنددرکل بی پایه واساستا بالا بروم‌تا ان بلندی هایی تا بگویند یکی بازهوایی شده ستمخش تاب برداشتهکه ۴۳ سال ست که دلش لک زده برای یک اسمان بی ابر ۴۳ سال ست نه خواب دارد نه خوراک وچندین برابر ۴۳ سال دوست دارد چمدانش راببنددوبیاید از خر شیطان   پایینوقدم بزند در خیابان بی انتهای خیامویا ویراژ بدهد در بزرگراه فردوسیوبا شعرهای حافظ مست کندوخودش را پهن کند در منظره ای کوهساریکه اردیبهشت رنگهای خدایی ستانگار،هنوز به دنیا نیامده امونمی دانم نیاکانم کلمات عاشقانه شان همین شعرهای معمولی بودیا اهنگی هزار دستانو دستان غیب باز اتش فتنه را شبیه طور می زدیا صدای غار حرا موسیقی راک خاورمیانه بود که سراز اروپا دراوردمعلقممعلقموتعلیقانتهای ست که نمی دانیشکل ابتدای خود را گم کردهتو فکرپایین امدن از پلکانی هستیکه زیرش تماما خالی ست جوان روح ك: ویا اسمان با ان همه کهکشان شیری کیک خامه ای و شکلاتی ست که در یک صبحانه ی دسته جمعی با چایی داغ صرف می شود ولای دندانهای ما استخوانهای بال فرشتگان اهسته واهسته می شکننددراین صفر انتهادر این صفر قاعده دوست داشتندراین ۴۳ سال سر سره بازی دراین شهر هزار رنگ و فرنگ وزمین خوردنیک لیوان اب سرد وتگریمرا به پیشواز سقوطی بردهکه مسیرشرو به بالاترین بالاهاست.کوروش جوانروح۹۴/۱/۲۷ جوان روح ك: "رودررو"این یک تصادف سخت بود  ازنوع فجیعکه به هم برمیخوردیم  ازروی هم می گذشتیمنه ، گوشت چرخ کرده بزیر چرخهای تانکر۱۸ چرخ نبودیمشام لذیذ گرگهای گلهکه دندانشان  گرداگرد صورتمان شب نما می شدروزی هزاربار  از موکل مرگ وقت اضافه می گرفتیمروزی هزاربار به زندگی پشت می کردیموزیبایی قطار شهری نبود که بالای شهربه پرواز درمی امدهواپیما ی مسافربری نبود که یک بار شتر مرغ می شدیک بار مرغ اتش خوارباران بود که از تسخیر ابرها بیرون میامدموج دریا بود که بزیر پا دراز به دراز میخوابیدوماهربارکه با هم کله به کله می خوردیمدریا عقب نشینی می کردوزیبایی ابرهای سیاه دوچندان می شدوکروکی یک تصادف بود با دومقصر اصلیدوعشق سرعتکه راه همدیگر را می بریدندوبلای جان هم میشدندشیشه های شکستهدنده های درامدهواعصاب له شده میان کاسه سرویک گواهی فوت ناگهانیکه عاقبت معلوم نشدمال من بودیا هردو.ک.ججوان روح ك: «جو نامرغوب»این یک دروغ بزرگ تاریخی ستکه ازلبانت شکوفه لبخند می شکفتو چشمانت اتشفشانِ  بمب خاموش بوداین حرفها را کنار بگذاروازسرزمین هرز دورشو به گوشه باغ بیاتا من با همان لهجه خراب صدایت کنمتا پشت گل سرخ قایم شویویا گل سرت را از پشت بدزدموتو دنبالم‌ بیایی تا پشت چمن زارو بعد ببینی عاقبت گلدانهای شکسته بهتر از گلهای خشکیده نیستاصلا این قایم باشک را کنار بگذاربه صدای پرندگان در فصل جفت گیری دقت کنکه منقار به منقار می زنندوبا اهنگ مخصوص جفت یابیتن به پیوندی اسمانی  می دهندمن در چراگاه های همیشگی به یاد اغوشهای خالی قدم می زنمو شاخم راتیز می کنم سمم را برق می اندازمتو هم موهایت را پریشان کن ناخنهایت را لاک ابی بزنوبا همان صدای نازک وکشیده صدایم کن عزیزمفقط ماغ هایم را تعبیر عاشقانه نکنکوروش جوانروح۹۴/۳/۱_________سینا جهاندیده_________سینا جهاندیده کودهی، متولد 1348، مدرس دانشگاه و دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد است. اولین مجموعۀ شعرش را در سال 1384 با عنوان « اکنون ابدی » به وسیلۀ انتشارات چوبک رشت انتشار داده است. غیر از شعر دو کتاب دیگر در زمینۀ نقد ادبی با عنوان¬های « متن در غیاب استعاره، بررسی ابعاد زیباشناسی تاریخ بیهقی» و « از معنای خطی تا معنای حجمی، مبحثی در آسیب¬شناسی سنت ادبی ایران» منتشر نموده است. دومین مجموعه شعرش هم با عنوان « اکنون متروک » در دست انتشار است. شعرهای زیر از این مجموعه است.1عقربه¬ها       برای گودال¬ها                           می¬چرخندهرجا که باشیساعت به وقت گودال است.2من اکنون                  تنها کنار توامنه نهادی از تو مانده است که صدایت زنم نه ضمیری که اشاره¬ات کنممن به هیچ¬جا نیامده¬ام                       فقط آمده¬امتو به هیچ¬جا نرفته¬ای                      فقط رفته¬ای.3تو رفته¬ایو منتو را با سکوت¬های ترسیده                                          به یاد می¬آورمهمۀ آن سکوت¬هایی را                                    که هیچ¬وقت فراموش نکرده¬ام:سکوت ناگهانی اسبان آن¬گاه که چرا را فراموش می¬کنندو به دور دست¬ها گوش می¬دهندسکوت ماکیان خانهوقتی که پرندۀ سر بریده را                                      نظاره می¬کنندو  سکوت منآن¬گاه که آخرین سنگچهرۀ تو را پنهان می¬کند.4جمعۀ تکیده، تکیه داده¬است بر غروبی دشوارو خاطرۀ گنگیفرو می¬ریزد از انگشت اشارهبر سقف سنگیِ خانه¬ای                              که هیچ¬کس در آن پنهان نیستجهان از تپش¬های تو،                                 خالی استاز نبض¬های تو،                                  خالی استتو فرو ریختینه چون فرو ریختنی که چیزی را پر کندتو فرو ریختی تا بر سلسله گودال¬های جهان افزوده شودچیزی از عبور تو باقی نیستمگر رخنۀ خالی تو بر خاک.5آخر که می¬رسدآسیب ساعت استدر قحطی دقیقهسیب              بر                    درخت                                   نمی¬ماند._________آرش نصرت اللهی__________آرش نصرت اللهی- متولد آستارا- 1357 مشخصات من و کتاب هام:1- «رفته ام خودم را بیاورم»- انتشارات فرهنگ ایلیا- 13832- «تو/تهران/1385»- نشر ثالث- 13873- «فصل کاشتن کلمات»- نشر چشمه- 1390مجموعه ی چهارم در دست انتشار در سال 94«آتش¬بس»از زیر آوارها زیبایی مرده پیدا کردیم پنجره¬ی مرده     کوچه¬ی مرده     سرباز مرده همه چیز مرده بود جز جنگ که همراه ما به خانه برمی¬گردد. آرش نصرت¬اللهی- مهر 93«درخت و خیابان»بهارِ رم کرده     در آوندهایمتابستان سوخته بر سرشاخه¬های جوانپاهای فرورفته در پاییزشیارهای تنه¬ام پر از زمستان استاین¬گونه ایستاده¬اماین¬گونه ایستاده در تو     خیابان تیرخورده¬ی من!                               خیابان خاطرات خطر!                               خیابان خواب¬های خوب!شبنمی¬ست رویای رهایی تو     نشسته بر برگ¬هايم هر صبح هر صبح عابران عابران عابرانگوش می¬دهند به سکوت مابه مابه تنهایی یک اعتراض!آرش نصرت¬اللهی- اسفند 93«باشد برای بعد»جایی از سقف که جان می¬دهد برای سفت کردن طناب جایی از تنهایی که خوب است برای بلعیدن قرص¬هاجایی از دیوار که خط کشیده¬ام روی خط خط خط آن¬قدر خط که رسیده¬ام به آخر خطنه     نه دیگر این خیال هرباره¬ی مرگآرامم نمی¬کندرامم نمی¬کندسقف، طناب، تنهایی، قرص¬ها، دیوار، خط¬ها و حالا این شعر تنها این شعر که از من می¬آید و از تو می¬گذردرامم می¬کندآرامم می¬کندو خیال می¬کنم زیبایی تو می¬دود در میان خانه¬های خرابریخته¬اند کف خیال. آرش نصرت¬اللهی- بهمن 93«نخستین پیراهن»کبود کوچکی که مشغول بزرگ شدن استجای یک مشت کلمهروی روحم- نه     دست نزنید    درد می¬کندنگاه کنید فقطبه سفید تنهای زمستانی     در منبه سبز ته کشیده¬ی تابستانی     در من در کسی که از دوست داشتن کسی برمی¬گرددو می¬گردد دنبال رنگی که از روی نخستین پیراهن¬اش پریده استو درمی¬یابدرنگ¬های پریده، به اشیای بی¬جان پناهنده می¬شوندحالا می¬توانم ببینمسفید را که در رفته از درون صلحخاکستری را که افتاده کف جنگل     قهوه¬ای قدرتمندی بوده بر تنه¬ایصورتیِ پریده از صورتیآبینارنجی ناراحتی حتا که روی بادکنکی برهوا بود روزیو کبود کوچکی که به اندازه¬ی کافی بزرگ شده استکجایی پس؟ کجایی رنگ پریده از روی نخستین پیراهنش!آرش نصرت¬اللهی- اردی¬بهشت 94«در تنهایی»نه باد عصبینه دست کسی که دوستش دارماندوه بوددر را به هم کوبید و ایستاد در برابرم.آرش نصرت¬اللهی- خرداد 94______مریم اسحاقی______چند شعر از مریم اسحاقی1 .باران صبحگاهی، من، شمعدانیبه یاد می آورمدوستت ندارم دیگر.شمعدانی می لرزد.2روی می گردانیهزار ماهی مسمومدر من به روی آب.3خائن اند حروف الفباکه دست تو را شکل دست های دیگر می نویسند4بعد از توابری بیکارم در آسمان جمعهریلی متروککه سال هاست خواب قطار می بیندآفتاب اسفندیِ رشت امتونل درازِ شیرین سواَم، بعد تومردابی بی نیلوفر آبیگمشده در های و هوی پرنده های مهاجررستورانی مهجورکه اتوبان فراموشش کرده است.بعد توبوی بادام تلخ می دهد شعرهایمتکه ای سیانور استجامانده در جیب زنی که منم______رضا ترنیان______نام و نام خانوادگی :رضا ترنیانمحل تولد: آستانه اشرفیهسال تولد:1354عملكرد فرهنگي :1-    چاپ كتاب شعر در خيابانهاي پر از نقطه چين ،1381/نشر گیله وا2-    چاپ كتاب شعر از صيادان كوسه ها و درختان خرما بپرسید ،1383/ نشر آرویچ3-    چاپ كتاب شعر كلمات زير بال كلاغان،1389/نشر اندیشه زرین4-    مجموعه شعر خورشيد بر سنگ فرش يكشنبه ،در دست چاپ/نشر مرسل5-    همۀ واژگان جهان،بررسي شعر ترجمه از مشروطه تا انقلاب اسلامي ،دردست چاپ 6-    مجموعۀ نقد ادبیات تطبیقی معاصر وکلاسیک،در دست چاپ 7-    مجموعۀ شعر دوزبانه با عنوان  ترنیان  صادره از سپیدرود، در دست چاپ /نشر مرسل8-    نگارش مقالات متعدد در مطبوعات و سایت ها و مجلات علمی پژوهشی معتبر9-    مدرس دانشگاه    ………………………………………………………………………………………………مدارك تحصيلي :1-    فوق ديپلم تربيت بدني و علوم ورزشي2-كارشناسي زبان و  ادبيات فارسي3-كارشناسي  ارشد زبان وادبيات فارسي 4-دانشجوی دکتری تخصصی زبان وادبیات فارسیپنج شعر از مجموعه کلمات زیر بال  کلاغان:(1)« تعلل است »شب همان شب استشحنه همان شحنهصحنه در برابر حضاردروغ از در دیگری حرف می‌زند به دروغداروغه در تدارک یک شبشب همان زن استافتاده در تداوم این شعرمردم به قول مردم دیگرگمان نا ممکنند در برابر ممکناینجا همان کجاست ؟که شاعر در تداوم این خودکار در جستجوی همان تو ؟ !بگو تنها تو بگوشب همان شب استصحنه در برابر صحنهدر رو به روی شما ، خنده‌ی به خواب رفته‌ی یک زن پیچیده در نگاه در هم شحنهداروغه در برابر یک خود( چه گمان به هم ریخته‌ای اتفاق افتاده است ؟)داروغه در تسلسل این شعرداروغه همان ... بگو تنها تو بگوداروغه در همان ...صبح در تعلل است  ................................................................................                                                 (2)« چند بار نواخت »درست همان شبی که اوکنارِ رود « تیمز » در ساعت بزرگ لندن راه می‌رودقلیان‌ها را می شکنند :علیا حضرت و نه‌نه قمر و خواجه و هر نه‌نه من غریب دیگربر پلکانی کوتاه بالا می‌روند :« ما سر نهادیم الله اکبر ... الحکم لله ... »رودخانه آرام می‌گذردو الفبای نو می‌آموزد:از پلکان هیچ بالا نرو ... نرفتماز لباس هیچ کسی بالا ... نرفتماز گل و لای همین آب جاری نوشید ودروازه‌ي خانه اش را از هند تا آلاسکا گشودو شب همان شب استهنوز قلیان‌ها را می‌شکنندو شاه از دهانی که برای دهانش ساخته‌اندهنوز عاشق می‌شودو فرزند نمی‌دانم چندمین زن سیاه بحرینی را ناز می‌دهد«پدر سوخته!» و ساعت چند بار نواخت .....................................................................................(3)« از شهر رفته بود »... و پیرمرد چنان از جبرئیل حرف می‌زند که انگار ... !و پیرمرد چنان رنگ می‌گیرد روشنوقتی که از جبرئیل حرف می‌زند که انگار ... !حرف بزرگی برایم نماندهدر ساختمان منتهی به زنان نسبتاً و پسران نسبتاً در خیابان نسبتاً ...صدایم تمنای کلمه‌ای بود برای نوشتن جهانغروب در همه جای دنیا غروب نیستو هیچ کس پیرمرد را ندید که با کلمه‌ای شب و خانه را روشن می کرد ساختمان مرطوب و خسته بر خيابان پخش مي‌شدپسران و زنانبه خانه بر می‌گشتندو انگار جبرئیل از شهر رفته بود..................................................................................                                                 (4)  « چشم دارد »آخرین نگاه روزهای این اتاق عزیز :در دهان مرده‌ی کلاغ‌های بی‌آسماندر نگاه پینه بسته‌ی ابرهای بی‌باراندر جاده‌ای که همه‌ی خودش را در اختیار گذاشته است[ باشد باشد تمام جاده مال تو ...]و این گفتگوی بی‌حاصل دو راننده شایددعای بی‌اجابت درختان بادامانزوای متراکم کارخانه هادر این اتاق عزیز که من بی‌حساب و بی‌ملاحظه از پنجره‌ای جهانش را ورق می‌زنمهیچ کس آرام نیستحتی پروانه‌ی پشت شیشه که به گرمای مهتابی اتاق چشم دارد..................................................................................(5)« بر مي‌گرديم و ... »بر می‌گردیم و از حنجره‌ی دریایی که شکل ندارد حرف می‌زنیمحالا خوش به حال کسی که اهل غرق باشدیا نفرین به دست و پای خسته‌ای که ساحل را خوب می‌شناسداین دریا و این ماهیگیرانهر کس به اندازه‌ی چشمش شنا می‌کندهر کس به اندازه‌ی حنجره‌ای آب از دریا بر می‌دارد-    شمس که نداریم ، داریم ؟روی آب به اندازه‌ی دعایی که می‌خوانیم می‌مانیماین دریا به هیچ شکلی که ندارد دارد آواز می‌خواند:لبی که در دست ماهگیر استلبی که در سینه‌ی ساحل استلبی که از انتها آغاز می‌شودبر می‌گردیم و .....................................................................................«شعرهایی از رضا ترنیان»از مجموعه در حال چاپ:(1)« فقير كلمه » سپيد رود را شاعران به آب انداختند     در دستان به رنج نشسته و برنج سپيد رود را شاعران شير دادند                  از دهان كوه و كلمه و گيلكو آسمان  چه دارد جز باريدن لهجه شيرينم                                        بر تن سپيد رودسپيد رود را       شاعران پرداختند         از تن نا پيداي گيل گمش                تا كوه مقدس جاري كند زبانش را                               تا پستانهاي مقدس جلگه                                                          تا ...سپيد رود را شاعران به آب انداختند                            آي قزل اوزن فقير كلمه                                    شاهرود فقير كلمه..................................................................................(2)« همين »به راستي از حواسپرتي شهر             به دلواپسي كوهستان و دشت پناه برده بود؟! يا بوي رنج و فاضلاب را               با عطر گيسوي گوسفند عوض مي‌كرد؟!گويا تنش را براي فهميدن چشمهايش از شهر دزديدند!حالااز مسير سفالها و                     زمزمه ريواسها كه مي‌گذرد به اين نتيجه نا ممكن بسنده مي كند:(( يادم باشد         به سگهاي كوچكم غذا بدهم         دستي بر سر سفالينه‌ها بكشم            كوره‌ام را دريابم              كمي شعر بخوانم        و ريتون اسبم را خالي نگذارم                                           همين  )).................................................................................. (3)«بچه ها »در كافه چيزي نگوييد بچه هاكافه كافي نيست همواره به باد مي‌گويم:    بادي كه از شمال به سمت كافه مي آيد                                            ابتداي كفايت ماست  و چشمانت كه رنگ قهوه را عوض مي‌كند                               و رنگ آبي دريا را                          همين       در كافه چيزي نگوييد بچه ها