https://instagram.com/stories/ar_panjeei/2691560890509798063?utm_medium=share_sheet

سفر مسافر شعر

 

نمایشگاه کتاب دهه‌ی ۹۰ گمانم  حدود سال ۹۴ بود تا دید  مرا گفت علی‌رضا سال‌هاست...!

در دوران روزنامه‌نگاری نشد هیچ‌گاه کنار علی بابا،هرمز و سایر عزیزان جنوبی از او اثری چاپ کنم، اما با همان اولین و آخرین دیدار در مصلی محل نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران متوجه شدم علی‌رغم کم‌تر آفتابی شدن، اما به‌جد پی‌گیر آفرینه‌هاب شعری و چالش‌های پیرامونی‌ست.اما آشنایی‌ آن علی‌رضا گفتنش  قد دوستان دیرینه‌ام طنین مهربانانه داشت در ذهنم. 
شاعر مادر زندگی‌ست، هر وقت زندگی مرد او هم می‌میرد، اما بسیار قهر می‌کند و گمانم هوشنگ رفته به‌قهر مدتی ، چرایش بماند که کم نیست غربتی که با شاعران وطن رفته‌است.  ،شاید این‌بار  با زمزمه‌ی آن تکه از شعرش که دوست داشتنی بود در خاطرم و مزدک آن ر ا نوشت  در اعلان پی‌بست همین استوری، که من  دوست دارم تیتر 《سفر مسافر شعر》 را برای آن  انتخاب کنم و پیشنهاد دهم. به‌یاد می‌آورم   مزدک با او گفت و گویی داشت در دهه‌ی  هشتاد، که البته  حساسیت‌های نابجایی هم در پی داشت،  مانند بسیار داستان‌هایی که بر ما رفت از جهل آن‌ها که باید بدانند و نمی‌دانند و ما اگر چه واقف به کاستی‌های خود هستیم اما رنج چنداچند ما  هم از جهل ماست  و هم از   جهلی‌ست که مارا به چوب ناروا ناروا می‌راند. پاری... 
هوشنگ جان، تو قهر هم که کنی با دوستان و دوست‌دارانت  اما خرگوش‌های چالاک کلاه جادویت  کلماتی‌ بر دهان دارند و هم‌از‌این رو  دست مارا می‌گیرند و به سرزمین‌های خیال‌های سرکش  بارانی‌ات  می‌کشانند

دوم آبان ۱۴۰۰

علی‌رضا پنجه‌ای