درنگ در ظرایف کشف و شهودهای رضا دالک
نمی دانم چه قدر آب خوردم
و منتظر نشستم دم ِ در
کالسکه ایستاد و من
آخرین شعرم را
قربانی ِ سرودنت کردم.
پیش پای تو
دستت را که گرفتم
- ضربانش نمی زند، پرستار! شوک ِ الکتریکی
- فایده ندارد
- دوباره ...
ناگهان سردم شد
- دستهای تو چه قدر سرده!
- می شه با هم برقصیم؟
آن قدر در رقصیدن غرق شده بودیم
که هیچ کس پیدایمان نکرد
- هوا تاریک شده، جستجو رو صبح ادامه میدیم
ما همینطور می رقصیدیم و از ساحل دور می شدیم
که ناگهان ساعت به صدا در آمد
" دوازده ضربه "
تق ، تق ، تق ...
- لطفا ًنظم جلسه را رعایت کنید. شهود در جایگاه بایستند.
ایستادیم و خواستم به چشمهایت خیره شوم
توری ِ سفیدی صورتت را پوشانده بود
- آیا شما لنگه کفش متهم را در دست جسد ...
تو با شنیدن ضربه ی دوازدهم ساعت
با عجله ترکم کردی
موج ها من را به ساحل باز گرداندند
به خودم که آمدم
پارچه ی سفیدی صورتم را پوشانده بود.