کارگاه:۲
این اثر رضا دالک را بخوانید، او دارد به ظرایفی در کار نوشتن دست می یازد. اما این دست نوشته ها هنوز قالب خود را نیافته اند. این کارها را نجدی به خوبی در داستان هایش کرد . دالک هم باید تلاش کند اول ببیند این اندیشه آیا به صرف اینکه او در کارگاه شعر رفت و آمد دارد باید شعر خوانده شود و یا نه ! اصلا ماهیت نوشته اش شعر است.؟ فکر می کنم این تلاش با این وضعیت در داستان بهتر پاسخ بگوید. شما چه طور فکر می کنید؟ شعر بین مونولوگ و پولی فونیک در نوسان است. ساختار جریان سیال ذهنی هم دارد.گریز از مرکز شعر نیزو البته رجوع دوباره به مرکز شعر.  کار را چند بار بخوانید. نظر شما به این قسمت افزوده می شود. و مطمئنا فضای کارگاهی خوبی پدید خواهیم آورد. باشما آری، بی شما هرگز. 

 

نمی دانم چه قدر آب خوردم

 

و منتظر نشستم دم ِ در

 

کالسکه ایستاد و من

 

آخرین شعرم را

 

 

قربانی ِ سرودنت کردم.

 

 پیش پای تو

 

دستت را که گرفتم

 

- ضربانش نمی زند، پرستار! شوک ِ الکتریکی

 

- فایده ندارد

 

- دوباره ...

 

ناگهان سردم شد

 

- دستهای تو چه قدر سرده!

 

- می شه با هم برقصیم؟

 

آن قدر در رقصیدن غرق شده بودیم

 

که هیچ کس پیدایمان نکرد

 

- هوا تاریک شده، جستجو رو صبح ادامه میدیم

 

ما همینطور می رقصیدیم و از ساحل دور می شدیم

 

که ناگهان ساعت به صدا در آمد

 

" دوازده ضربه "

 

تق ، تق ، تق ...

 

- لطفا ًنظم جلسه را رعایت کنید. شهود در جایگاه بایستند.

 

ایستادیم و خواستم به چشمهایت خیره شوم

 

توری ِ سفیدی صورتت را پوشانده بود

 

- آیا شما لنگه کفش متهم را در دست جسد ...

 

تو با شنیدن ضربه ی دوازدهم ساعت

 

با عجله ترکم کردی

 

موج ها من را به ساحل باز گرداندند

 

به خودم که آمدم

 

پارچه ی سفیدی صورتم را پوشانده بود.