4 آذر 1380 روزنامه ی ایران
 
عبور سالم از موج ابتذال
 
• سعي كردم آثار پدرخوانده ها را دركنار آثار جوانترها به چاپ برسانم تا ابهت پدرخواندگي ، بيش از ارج و قرب خود اثر به چشم نيايد.
 
محمدتقي صالح پور (متولد۱۳۱۳) ، چهره اي است كه چند نسل از شاعران و نويسندگان كشور، چاپ نخستين آثارشان را به او مديون اند و اين «دين» را درمقاطع مختلف و گفت وگوهاي گوناگون، به انگيزه تدوين تاريخ مطبوعات ايران به زبان آورده اند. صالح پور دردهه چهل با «بازار؛ ويژه هنر و ادبيات» ، در دهه شصت با «هنروادبيات كادح» و در دهه هفتاد با «هنروانديشه گيله وا» درخشيد. بسياري از نام آوران كنوني حيطه ادبيات ما، از جوانان گمنام دهه هاي چهل وپنجاه محسوب مي شوند كه با وجود كيفيت خوب آثارشان درآن زمان ، پدرسالاري حاكم برمطبوعات نمي گذاشت كه آثارشان حتي به چندقدمي تحريريه آن نشريات برسد و لاجرم، تنها راه باقي مانده به «بازار؛…» ختم مي شد و صالح پور.

037440.jpg

* چطور است برگرديم به اوايل دهه سي ؛ همان موقعي كه شما روزنامه نگاري را آغاز كرديد…
** البته من با شعر شروع كردم. شعرهايم هم كم وبيش چاپ مي شد . از «چلنگر» هم شروع كردم؛ با اسم مستعار «ميم. صاد.كاج» ؛ ويكي ، دواسم مستعار ديگر.در۱۳۲۹ يا ۱۳۳۰ به تهران رفتم. البته آن موقع درگير كارهاي سياسي هم بودم. مقالاتي مي نوشتم براي روزنامه «به سوي آينده». بعد به روزنامه «دنياي امروز» رفتم كه درآغاز ، عضو هيأت تحريريه بودم و بعدها از گردانندگانش شدم. درآنجا چيزهاي زيادي آموختم از اين حرفه. روزنامه نگاري را ـ نه مقاله نويسي را ـ درآنجا آموختم. آن موقع ستوني داشتم با عنوان «ديروز و امروز». خليل ملكي تازه از حزب توده انشعاب كرده بود. درهمين زمان به انشعاب ملكي پرداختم كه شامل عملكرد ديروز و امروزش بود كه مورد توجه واقع شد. تاسال ۳۲ همانجا بودم اما با كودتاي ۲۸ مرداد، همه چيز تغيير كرد و به هرحال ، من هم زندگي مخفي ام را شروع كردم. سالها گذشت.اواخر ۱۳۳۶يا اوايل ،۳۷ درتهران دستگير شدم و به شش ماه حبس محكوم. بعد از آزادي ، سعي كردم دوباره نشريه اي منتشر كنم البته همكاري هايي داشتم با ديگر نشريات . با اين همه كار اصلي ام با «فكرجوان » شروع شد كه يك شماره بيشتر منتشر نشد اما همين يك شماره به دليل رويكرد ادبي اش مورد استقبال قرارگرفت. بعد درخرداد ۱۳۴۴ دست به انتشار «بازار؛ ويژه هنر و ادبيات» زدم كه درواقع آغازي جدي براي كار روزنامه نگاري ام بود.
* از همين طريق ظاهراً ارتباط بسيار گسترده اي با شاعران و نويسندگان آن روزگار پيدا كرديد كساني مثل شاملو…
** البته دوست داشتم كه اين سؤال مطرح شود كه انگيزه من از انتشار «بازار…» چه بوده. دوران بسيار بدي بود. نشريات مبتذل رونق بسيار داشتند. كار به جايي رسيده بود كه دعواهاي ميان مرضيه و دلكش ، محور مقالات روزانه و هفتگي و ماهانه بود. البته كوشش هاي گهگاهي صورت مي گرفت اما تداوم نداشت. انگيزه من اين بود كه دراين موج ابتذال ، نشريه اي سالم منتشر كنم. انگيزه مهمترم آن بود كه از چارچوب تحقيري كه پايتخت نشينان نثار نويسندگان ساكن شهرستان مي كردند فراروي كنم، تا امكاني ايجاد شود كه نويسندگان و شاعران شهرستاني بتوانند خودشان را چنانكه شايسته قلم شان است مطرح كنند. حتي مجله اي مثل «فردوسي » كه سالم تر بود، دربسته اش را نشان شهرستاني ها مي داد. به هرحال سعي من براين بود كه گزيده اي درخور از آثار شعر و نثر ارائه دهم كه نه تنها كار نويسندگان شمالي را كه همه نويسندگان و شاعران بااستعداد كشور را دربربگيرد. بعضي از كساني كه آن موقع كارشان در «بازار…» به چاپ رسيد، جوان و بي نام يا كم شهرت بودند.
* شاپور بنياد هم جزو همانها بود؟
** بنياد در دوره دوم كار من، آثارش به چاپ رسيد؛ بعد از انقلاب، سال .۵۸
* باباچاهي كه قبل از …
** بله! باباچاهي و اوجي قبل ازاين قضايا كارشان به چاپ مي رسيد. به هرحال آن موقع جوان بودند. «بازار…» درنوع خود نخستين بود. حتي حكومت وقت فكر نمي كرد كه دوام آورد اما با انتشار مداومش، نهضتي را پايه گذاري كرد كه پس از مدتي ، شهرستانهاي مختلف شهامت آن را يافتند كه با انتشار جنگ هاي متعدد ، جلوي انحصار طلبي نشريات پايتخت بايستند.
به دنبال انتشار «بازار…»، بيست وهفت شهرستان دست به انتشار جنگ هاي ادبي زدند: هنروادبيات جنوب، «صدا» از آبادان، «مهدآزادي » ، «سهند» ، «ژقند» و «پژواك» از تبريز، «دست» و «شعرتا قصه» از شيراز ، «جنگ اصفهان» و نشرياتي ديگر.
* با نگاهي گذرا به ادبيات آن زمان ، شاهد نوعي «پدرخواندگي » هستيم كه برادبيات آن دوره سايه انداخته بود. شما دراعتراض به اين پدرخواندگي ـ غيراز چاپ آثار جوانترهاـ چه كرديد؟
** سعي كردم آثار پدرخوانده ها را دركنار آثار جوانترها به چاپ برسانم تا ابهت پدرخواندگي ، بيش از ارج و قرب خود اثر به چشم نيايد. فكر مي كنم كه دراين راه، كم و بيش موفق هم بودم. نتيجه اش اينكه جوان هاي آن دوره، صاحبنامان فعلي اند. به هرحال «بازار…» تا اسفند ۱۳۴۹ ، ۴۲شماره منتشر شد با تأخيرهايي و توقيف هايي والبته دوشماره آخرهم را با امتياز نشريه اي به نام «سايه بان».
* فكر مي كنيد اين تمركززدايي درحيطه روزنامه نگاري ادبي كه توسط شما صورت گرفت چقدر توانست درشكل گيري كانون نويسندگان مؤثر باشد؟ يا چقدر توانست براين روند مؤثر باشد كه كانون نويسندگان تهران بدل به كانون نويسندگان ايران شود و نويسندگان شهرستاني را به رسميت بشناسد؟
** اصلاً تشكيل كانون درآن زمان، دليل سياسي داشت تا ضرورت صنفي . آل احمد وديگران دنبال محملي بودند براي مخالفت با سياست هاي حكومت وقت ؛ و البته تمركززدايي مي توانست تعدد مخالفان را بيشتر كند. شايد بشود گفت كه يك ضرورت تاريخي ، نويسندگان ايران را در دل «رويدادي انساني» به هم نزديك كرد. احتمالاً انتشار «بازار…» هم، يكي از اجزاي تشكيل دهنده اين ضرورت بود اما فكر مي كنم كه جزءكوچكي بود.
* از خاطراتي كه آن سالها با «مميز» ها داشتيد چيزي به ياد داريد؟
** آن موقع سعي مي كردم كه زمان انتشار نشريه با سالروزهاي فرمايشي يكي نشود تا مجبور به درج تبريك هاي فرمايشي نشوم. يك بار بطور اتفاقي ، اين تقارن پيش آمد. درچاپخانه اي بودم كه چهارصفحه جلد درحال چاپ بود. مميزها آمدند و يقه گير شدند كه بايد حتماً تبريك داشته باشي.
* چه سالروزي بود؟
** تولد شاه بود… اگر تبريك نمي خورد همراه با عكس، كه نشريه بي بروبرگرد تعطيل مي شد واگر مي خورد كه حيثيت نشريه از بين رفته بود . درصفحه اول پشت جلد، بايد يك چهارم صفحه عكس «فليني » به چاپ مي رسيد؛ من عكس شاه و تبريك تولدش را به اندازه يك تمبر، دركنار عكس بزرگ فليني به چاپ رساندم كه كل قضيه شبيه هجويه اي نانوشته اما آشكار، به چشم آمد.
* آن موقع توسط ساواك هم احضار شديد؟
** خير!به شكل مستقيم گوش ما را نمي پيچاندند! بلكه با صاحب امتياز و مديرمسؤول تماس مي گرفتند كه بسته به پيچيدگي موضوع، يا بايد تغيير رويه مي داديم يا نشريه را ول مي كرديم و مي رفتيم يا رندي به خرج مي داديم كه راه سوم، هم سخت تر بود؛ هم جذاب تر!
* بعد از دو دوره شكوفايي كار روزنامه نگاري [دهه چهل و اواخر دهه پنجاه] ركود اوايل دهه شصت پيش آمد. اين ركود بيشتر از همه بر روزنامه نگاري ادبي ـ هنري تأثير گذاشت. تا نيمه هاي اين دهه ما جز «آدينه» ـ كه به شكل دوهفته نامه منتشر مي شد ـ نشريه ادبي ـ هنري ديگري نداشتيم حتي درتهران؛ البته دونشريه ديگر هم بودند؛ كيهان فرهنگي و صحيفه؛ كه اولي به دنبال تأملات پژوهشي بود و دومي درجست وجوي رهيافت هاي ايدئولوژيك. دراين دوره، شما با انتشار «ويژه هنروادبيات كادح» دوباره حركتي نو را پايه ريزي كرديد…
** آن موقع مشكل ، امتياز نشريه بود يا بهتربگويم كمبود يا نبود اين امتياز. قبل از انتشار «ويژه هنروادبيات كادح»، چهارشماره «ويژه هنروادبيات نقش قلم» را به اتفاق «علي صديقي » و «بهزاد عشقي » منتشر كردم كه امتيازش متعلق به حجت الاسلام رضايي بود. درواقع آنچه كه بعد در «كادح»، با همگامي شاعر ارجمند «علي رضاپنجه اي» به بار نشست، در «نقش قلم» شكل اوليه اش را يافته بود . هفته نامه «كادح» البته خود دچار افت وخيز در زمينه نشر شد حتي چندصباحي به دليل اختلافاتي كه صاحب امتياز ـ علي طاهري ـ با ارشاد پيدا كرد، درمحاق توقيف افتاد كه ادامه نيافت و دوباره به كارخود ادامه داد. نتيجه همكاري من با «كادح»، انتشار چهارشماره «هنروادبيات كادح» درنيمه دوم دهه شصت بود و پس از آن، انتشار يك شماره جنگ كادح در۱۳۷۰ به قطع رقعي ، ونيز چهل وسه شماره چهارصفحه اي ، چهارشماره هشت صفحه اي ودوشماره ۱۲صفحه اي هنروادبيات كادح كه درسالهاي ۷۲و۷۳ در قطع روزنامه اي منتشر شد.
* بعدهم كه به سراغ ماهنامه «گيله وا» رفتيد براي انتشار «هنروانديشه»…
** بله! به دعوت آقاي جكتاجي ـ صاحب امتياز ومديرمسؤول ـ كه البته سالها اين نشريه پربار را با محوريت «مردم شناسي » و درقالب نشريه اي دوزبانه [ فارسي ـ گيلكي ] منتشر مي كرد و مخاطبان خاص خود را در داخل و خارج كشور يافته بود اما دلمشغولي اش انتشارويژه نامه هايي بود كه به شكل تك زبانه به ادبيات بپردازد كه برايم دور جديد روزنامه نگاري را رقم زد.
* و به اين ترتيب شما سه نسل نويسنده و شاعر را با انتشار آثارشان پوشش داديد؛ بعد از گذشت اين همه سال، چه احساسي داريد؟
** به گذشته فكر مي كنم؛ وفكر مي كنم كه اگر قرار بود از نو تكرار كنم همين راه را درپيش مي گرفتم . هيچ چيز زيباتر از آن نيست كه به پشت سرنگاه كني و انبوهي از خاطرات را ببيني كه درپيشگاه هيچ كدامشان شرمنده نيستي.