به حق ِ لا اله الا­لله بگو لا اله الا­لله...۰

ها زده می­شد بیرون، تقریباً به­فاصله­ي يك­ وجبيِ دهان­­ ها،  بعد حل می­شد.

سیزده نفری  می­شدند­ تشییع­کنندگان ، چهار- پنج نفرشان از همان­ها­يي که در هر قبرستانی می­شود ردشان را گرفت. کنار قبری آماده در انتهای قبرستان تلی از گل و ماسه، از سرما سفیدک زده بود ؛ فشار چکمه­های قبرکن، گل و ماسه­ي سفیدک­زده را فرو برد .

قبرکن یک طرف برانکارد را گرفت و هم­زمان بقیه با صلوات سه­بار جسد را ­هوا  کردند، آن­را به موازات قبر بی­حرکت  كه گذاشتند؛ عده­ای مشغول قرائت فاتحه شدند ؛ قبركن هم­زمان با بالا کشیدن آب بینی­اش تقریباً با صدایی گرفته­، نزدیکان مرحوم را به نگاهِ آخر و الوداع فرا خواند، دو مرد که یکی لباس شيك و آراسته­ به تن داشت و دیگری كه می­شد با ولگردهاي قبرستان اشتباه ­ش گرفت جلو آمدند؛ تلقین­خوان نگاه معنی­داري به قبرکن انداخت­، قبرکن بلافاصله مانع پیش­روی دومی شد­، اما واکنش آرام و با طمانینه­ی مرد اول به تلقین­خوان  فهماند که: «با من است».

کفن را از جسد کنار زد تلقين­خوان­.

 ریشش سیاه و سفیدِ و نتراشیده بود و دوطرف چانه­اش تو­رفته ؛ صورتِي بی­روح داشت با چشم­هايی نیمه­باز  ؛ هر دو صاحب­عزا طوري كه انگار نزديك­بين باشند،  به جسد نزدیک­تر كردندصورت خود را ،  بین آن­ها حرفی رد و بدل نشد، اما  بلافاصله دومی متوجه­ي نگاهِ اولی شد. تلقین­خوان که می­خواست صورتِ جسد را  هم­صدا با صلواتِ جمع بپوشاند،  بین صلوات اول و دوم با لحنی قاطع از اولي شنید: «اشتباه شده!»

همهمه­ی حاضرین مانع شد که حرف­های اولی و دومی با تلقین­خوان و قبرکن به گوش برسد.

 راوی گفت:

جسد کنارِ گور، بی­صاحب ماند و جمعیت در پیچ­وتابِ خاكه خاکه­ي برفی که پر شتاب سراسر قبرستان را سفید پوش می­کرد، پراکنده شد.

 

                                                      ***

  خودش را روز رسانده بود پشت البرز كه هاله­اي سفيد از لا به لاي  برفي  كه پر شتاب  مي­باريد رفت تو  جلدش، پا شد از خود برف را تكاند،  و سوت­زنان از كنارمان  گذشت. 

 

۸-۳-۱۳۸۵ رشت

آخرین ویرایش۱۵ -۳-۱۳۸۷ رشت