درباره ی شاعري به نام عليرضا پنجه اي

یاسین نمکچیان

در سال هايي نه چندان دور كه هنوز تب رسانه هاي الكترونيكي تا اين اندازه فراگير نبود، تنها پل ارتباطي شاعران معاصر با مخاطبانشان، نشريات فرهنگي به شمار مي آمدند و چند روزنامه كه در يكي از روزهاي هفته به انتشار مطالبي درحوزه ادبيات وشعر مي پرداختند. انتشارمجموعه شعر اما شروع مرحله جدي فعاليت هاي يك شاعرانگاشته مي شد كه برعكس سال هاي اخير، شاعراني اقبال چاپ كتاب هايشان را پيدا مي كردند كه دود چراغ را در رگ هايشان نفس مي كشيدند. آن سال ها ميدان فعاليت براي شاعراني كه دور از پايتخت زندگي مي كردند آنقدرها وسيع نبود.چهره هايي كه علي رغم استعداد درخشان و فعاليت هاي مستمر همواره مهجورمي ماندند و صدايشان را كسي نمي شنيد. انگار رسانه ها وظيفه داشتند دايره ارتباط را تنگ كنند و ناخواسته قانوني نانوشته را به نمايش بگذارند. كمتر پيش مي آمد صداي كسي از گوشه و كنار اين نقشه گربه اي شكل، به گوش پايتخت نشينان برسد و مجابشان كند كه جايي را براي او كنار بگذارند.عليرضا پنجه اي اما يكي از همان كمترين ها بود. شاعري كه صدايش را خيلي واضح به گوش اهالي جدي شعر معاصر ايران رساند.كسي كه علاوه بر انتشار آثارش در مجلات معتبر آن روزگار مثل آدينه وتكاپو و گردون، با همين نشريات به گفتگو هم نشسته بود واين نكته  براي ما كه تجربه در هواي شعر را همان دوره در شهرستان آغاز مي كرديم روحيه بخش  بود.چرا كه مي پنداشتيم تنها راه رسيدن به جمع حرفه اي هاي شعر ايران ،سكونت در پايتخت و حشر و نشر با نامداران است.خيال باطلي كه حالا با شكل گيري دنياي مجازي كاملاًرنگ باخته و تنها افسوس هدر رفتن استعداد شاعران و نويسندگاني برجا مانده كه چوب دوري از پايتخت را خوردند و به حقشان نرسيدند. بيژن نجدي كه حالا يكي از نويسندگان محبوب ايراني است و تقريباً بعد از مرگش جايگاهش را در ادبيات معاصر به دست آورد نمونه روشني از فضاي تبعيض آميز روزگاري نه چندان دور است. نجدي اين بخت را داشت تا با قلم زرين گردون در فصل هاي پاياني زندگي كشف و به جامعه ادبي معرفي شود اما خيلي هاي ديگر نه. در نتيجه ناشناخته باقي ماندند و آثارشان زير تلي از خاكستر بر باد رفت.به هرحال گفتني ها كم نيست اما حاشيه ها را بايد كنار گذاشت چرا كه اين يادداشت قراراست درباره شاعري به اسم عليرضا پنجه اي نوشته شود.نامي كه از انتشار اولين كتابش يعني "سوگ پاييزي" تا اكنون چيزي حدود سي و دو سال گذشته است و ديگر يكي ازشاعران حرفه اي اين سرزمين محسوب مي شود.كارنامه شاعري پنجه اي را بايد به دو دوره متفاوت تقسيم كرد.دوره اول كه با انتشار مجموعه شعر "برشي از ستاره هذياني" در سال 1370پايان مي گيرد و دوره دوم كه بعد از يك وقفه طولاني 15 ساله با چاپ كتاب "عشق اول" آغاز مي شود.اتفاقاً  اين كتاب مورد استقبال مخاطبان شعر معاصر قرار گرفت و به چاپ هاي متعددي رسيد.يعني اينكه نام شاعر خاطره هاي خوبي را در ذهن علاقه مندان شعر معاصر تداعي مي كند.خاطره اي كه شايد مثلاً با اين شعرغم انگيز درباره زلزله ويرانگر رودبار شكل گرفته باشد:
مي جنباند گهواره خالي را/ مي گويم:هواي چادر چه سرد است/ چيزي نمي گويد :هيس!/ خوابيده كودك او آيا/ باد كه هوهو كشان تن مي سايد به صخره ها/ و غبار از كف ويرانه مي برد/ لختي درنگ مي كند/سر مي آورد به چادر/ صداي گريه شبانه اي مي آيد/ مي جنباند او هنوز گهواره خالي را.
                                                             (كودك باد/ برشي از ستاره هذياني صفحه 26)
" آن سوي مرز باد" و "برشي از ستاره هذياني" براي تثبيت يك شاعر در سال هاي آغازين دهه هفتاد كافي بود.اولي مجموعه اي از شعرهاي كوتاه كه هنوز شاعران زيادي به كوتاه نويسي روي نياورده بودند و ديگري شعرهايي بلند كه بيشتر بر محتواي كلام و ذات زندگي تكيه مي كردند البته با چاشني فرم و زبان و انسجام دروني متن. فاكتورهايي كه اين روزها دوباره مورد توجه شاعران قرار گرفته است.
پنجه اي فصل دوم رفتارهاي شاعرانه اش را با "عشق اول" آغاز كرد و با دو كتاب اخيرش روايت ديگرگونه اي را به نمايش مي گذارد.روايتي كه در يك سويش دلبستگي هاي شاعر به ذات و زيست شاعرانه  وابسته است و دراقع ادامه منطقي كتاب هاي دوره اول هستند ودر سويي ديگر رفتارهايي كه ارتباط چنداني به ذات شاعرانه ندارد و از روي تفنن هم مي توان چنين سطرهايي نوشت.بي هيچ تعارفي بايد بگويم پنجه اي براي من به عنوان يك مخاطب جدي همان شاعري است كه برشي ازستاره هذياني و آن سوي مرزباد را نوشته كه بارها تنهايي ام را تسخير كرده اند.همان شاعري كه هنوز وقتي بهار مي آيد بي اختيار زمزمه مي كنم چطور مي تواند بهارآمده باشد وقتي تو نيستي.وگرنه" شعرتوگراف" يعني  پيشنهادي كه او به عنوان يكي از شناسه هاي كارنامه اش بر آن تكيه مي كند ونمونه اي از آنها را در" پيامبر كوچك" گنجانده ملاك مناسب براي سنجش ذات شاعرانه و هنرمندانه نخواهد بود.شايدخيلي ها دليل بياورند كه جامعه ايراني هنوز به درك درستي از زيبايي شناسي آثار آوانگارد نرسيده كه در مقابل بايد تاكيد كرد تجربه تاريخي هم نشان داده ذائقه ايراني تمايل چنداني به درك اين دسته از كارها ندارد.آخرين مجموعه شعر اين شاعر يعني "شب هيچ وقت نمي خوابد" گواه اين ادعاست كه خود پنجه اي هم اعتقاد چنداني به اين بازي ها ندارد ودر حد تجربه با آنها برخورد مي كند.چرا كه اين مجموعه، خلوت شاعر را به ادامه منطقي كتاب هاي قبلي سوق داده است.او در "شب هيچ وقت نمي خوابد" به انسجامي قابل تامل دست پيدا كرده و شعرهايش آيينه تجربه هاي سال هاي شاعري اوست.كتابي كه حرف هاي زيادي براي گفتن دارد و ترديدي نيست كه ادامه اش باعث نوشتن شعرهايي بزرگ تر خواهد شد.عليرضا پنجه اي به حرمت همه شعرهايي كه از او در خاطر دارم  برايم شاعر قابل احترامي است و دوست دارم در كتاب هاي جديدش هم سطرهايي را به زمزمه در بيايم كه انگار در يك لحظه آسمان و زمين را بر هم آوار مي كنند.شعرهايي از جنس مسافر كه مي نويسد:
من كجا نمرده ام/ كه تو آنجا تولد يافته اي/ من كجا نمرده ام/ بيا و پيراهنم را به آتش جان بيفروز/ ريز علي من!/ قطاري كه مي رود رو به نيستي/ كوپه هايش روزها و شبان بر باد رفته زندگي شاعري است / كه تو نمي گذاري پايان بگيرد/ ريز علي من