...نقش تازه ،پیامکی آمد، امیری رفته بود...
 
3-3.jpg
عباس امیری در  رشت محل کار علی رضا پنجه ای - ۱۳۸۴

1

پیامکی آمد ،من دردست رس گوشی نه بودم ،آمدم سر میزم که گفت اند تلفن مستقیم دفتر کارم به صدا در آمد و من نه بودم که پاسخ دهم .با آخرین شماره از نشان گر تلفن تماس گرفتم دخترم بود ،گفت شنیده ای ؟ گفتم نه .....چه را؟ گفت گوشی را بردار و پیامک را بخوان! صدایش گرفته بود، پیامک را خواندم و ناگهان صدای ام با صدای باران آن سوی پنجره درهم آمیخت. آسمان روی در روی من  زار می بارید و من هم کم از آن نیاوردم!  عباس  خود قلبی بود که خاموشی گزید ، قلبی که عاشق مردم بود ، و هست؛ با ماست، امیری  را می گویم از صدای بی همتایش  که هنوزاهنوزدر گوش جان طنین می افکند .

خبر چنین بود حدود ساعت 8:30 پیکانـی که از سوی تهیه کننده ی فیلم  "صبح به خیر سرکار" عوامل صحنه و بازی را به حومه صومعه سرا می برد، بر اثر لغزندگی ناشی از باران و گویا بی احتیاطی  راننده دچار سانحه می شود ، سایر عوامل خوشبختانه صحیح و سالم اند،اما عباس گویا از شوک حادثه دچار ایست قلبی  شده و علی رغم احیای قلب در بیمارستان فومن برای همیشه  از دست رس خارج شد.

2

 عباس که رفت یاد روزی افتادم که آخرین مصاحبه ام در شرق چاپ شده بود  - همین اواخر بود – زنگ زد که سر تمرینم و خواسته بود دیدار تازه گردانیم. از مصائب روزگار گفت و گفتم، و این که چه طور شد دفتر کارم تغییر یافت،  و این که منتظرم  روزی با همسر مهربانش  به آید و دیدار تازه گردانیم!

3

دی روز با به زاد عشقی که  از عباس گفتیم او گفت می دانی عباس در نوع خود منحصر بود و هم آنند اوـ المثنی یش ـ  هنوز اتفاق نیافتاده است.

با هم یادی  کردیم از فیلم داستانی عرض حال نوشته ی بهزاد عشقی و با کارگردانی فرزانه حیدرزاده ،سکانسی را به یاد آوردیم که او در گذر هر روزه اش  در محله ناگاه با کرکره ی پایین آمده ی قهوه خانه ی دوستش "علی عسکری" مواجه می شود و در وسط آن آگه یی مجلس ترحیم اش را می بیند ، میمیک و نوع بازی بی صدای او آن چنان تاثیرگذار بود که خود من  ــ با توجه به این که در نقش پسر علی عسکری  در آن سکانس پشت صحنه بودم – چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که انگار پدر واقعی ام مرده ! بی اختیار چشمان م بارانی شد ؛ بعد دیدم همه ی عوامل پشت صحنه دارند گوشه چشم شان را بادست و سرآستین پاک می کنند .

 
                                                 

نقش تازه                                                 برای روح صمیمی زنده یاد عباس امیری

این گونه که تمام شدی

 انگار دنیا

آخرین مسافرش را

از قطار  پیاده کرده است

 

کلاه از سر بر می داری

و مقابل دید گان مان نقش تازه ای از تو جان می گیرد

 ۷-۱۲-۸۹
 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
   پی نویس: عصر ۷ اسفند ساعاتی از حادثه نه گذشته بود که  نسخه ی پیش نویس و غیر کامل این پست را برای آرامش خودم نوشتم. برخی از دوستان نیز کامنت گذاشتند که متاسفانه با حذف آن پست به خاطر دلایل آمده نظرات شان هم سهوا پاک شد. خانم راه گل. خانم شبنم و... از همه خاصه آن ها که  در این غم جان کاه هم دردم شدند تشکر می کنم. اما تماس با دوست روزنامه نگارم سبب شد تا هم من- هم بهزاد عشقی چیزی برای شماره ۹ روزنامه ی آرمان بنویسیم.  در این فرصت نوشته  از چند زاویه مطرح شد و مضافا عکس های چاپ نشده و اورژینال عباس هم بر این پست افزوده شد. نثار دوستان و آن ها که عباس را دوست داشتند و دارند. و سپاس از ولی زاده ی عزیز که نه می گذارد از ما به مهربانی یاد نه شود.