مصاحبه روزنامه آرمان با علیرضا پنجه ای(نو از نو! می ترسم کهنه شوم)
نو از نو!می ترسم کهنه شوم.
گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر و روزنامه نگار
مریم محمدی
روزنامه آرمان - 26-9-90/ ص 9: علی رضا پنجهای در ظهر آدینه 27 امرداد سال ۱۳۴۰ از پدر و مادری اهل رشت، درساوه به دنیا آمد. او از جمله شاعران مطرحی است که در کنار شعر، فعالیت حرفه ای نیز در عرصه ی روزنامه نگاری داشته است. با او گفت و گویی را پیرامون شعر و روزنامه نگاری ادبی انجام داده ایم.
شما متولد ساوه هستید و در رشت زندگی می کنید.چه را ساوه و چه را رشت؟
پدرم کارمند بود،ناگزیر به شهرهای مختلف کشور منتقل می شد.ساوه هم یکی از این شهرها بود؛پدر در 48 سالگی،پیش از آن که خود را به اداره اش در یندر ماهشهر معرفی کند در مهمانسرا می میرد،بعد از مرگ پدر ما ناگزیر می شویم بیاییم رشت.من هشت سال ونیم بیش تر نه داشتم.
از آن سال تا کنون به جزء مدتی که برای تحصیل به آلمان رفته بودم در رشت زندگی کردیم.در واقع رشت بستر رشد شخصیت اجتماعی و ادبی من بوده و البته سرزمین آباء و اجدادی ام. بعد از رشت به ساوه بسیار حساسم.عاشق معماری کویری و سنتی اش هستم و البته انار؛ میوه ای که هرگز از آن نه می توان گذشت!
شاملو نیز در رشت به دنیا آمده و در تهران زندگی کرد.نیما، نصرت رحمانی .آیا باید گیلان و شهر رشت را کانون ادبیات شمال و یا ایران دانست؟
بله،پدر شاملو افسربود.سرنوشت پدر من و پدر زنده یاد شاملو ی بزرگ هم گویا به سرنوشت فرزندان شان گره خورده بود.شاملو به روایت شناسنامه اش رشت متولد شده،اما شخصیت اجتماعی و ادبی اش در تهران شکل می گیرد. من ساوه به دنیا می آیم و پس از زندگی در تهران و تبریز و خلخال از سوم دبستان ساکن رشت می شوم. بنابراین چون اصالتا ریشه در رشت داریم،ازدواجم در این شهر بوده و محل تولد و رشد بچه هایم نیز،بنابراین رشتی اصیل محسوب می شویم.
آیا باید گیلان و به ویژه رشت را کانون ادبیات در خطه ی شمال دانست؟
برخی به غلط می پندارند مهاجرت به پایتخت سبب بروز نخبگی شان می شود در حالی که نجدی از همین رشت مطرح شد و پایتخت نشینی فضیلتی در پی ندارد.چرا که ممکن است با تاخیر اما اگر جنم داشته باشی بالاخره دیر و زود دارد اما سوخت وسوز ندارد حقت را خواهی گرفت.به قول اکتاویو پاز هر اتاقی می تواند مرکز جهان باشد،اما واقعیت این است گیلان و مرکز آن رشت با پتانسیل موجود فرهنگی و علمی اش در طول 100 ساله ی اخیر از نخبگان و دلسوزان خود برای ساختن فردای این سرزمین رویایی کمتر بهره برده،این شهر مرکز نخستین جمهوری ایران به ریاست میرزا کوچک بوده است.دایی نمایشی پدر نمایش ایران از این شهر برخاسته،رشت را دروازه ی اروپا نامیده اند،دومین کتابخانه ی ملی بعد از تبریز و پیش از تهران در رشت تاسیس شده،حدود هشتاد و اندی پیش دارای انجمن نسوان بوده،بزرگانی مانند استاد پورداوود،دکتر محمد معین،پروفسورفضل الله رضا -واضع تئوری انفورماسیون-، پروفسور مجید سمیعی –از بزرگ ترین جراحان قاعده ی مغزجهان-، پروفسور حسن اکبرزاده -جزء صد ریاضی دان تاریخ-،پروفسور محمود بهزاد- پدر زیست شناسی نوین-،هوشنگ ابتهاج – از معدود بزرگ ترین غزل سرایان معاصر-،کریم کشاورز،محمود اعتمادزاده(به آذین)-از نویسندگان نامدار.آیدین آغداشلو،علیرضا اسپهبد،اردشیر محصص از استادان هنرهای تجسمی. بهزاد عشقی منتقد سینمایی، دکتر ایرج نوبخت مترجم یاشار کمال، محمد تقی صالح پور روزنامه نگاری که از دهه ی چهل با انتشار ویژه های هنر و ادبیات "بازار" و پدر روزنامه نگاری ادبی منطقه ای ... نبز در سه دهه ی اخیر باید اذعان داشت که شاعران و نویسندگان و نشریات متعدد ادبی این سرزمین شمالی دوشادوش پایتخت و بعضا تاثیر گذارتر به ایفای رسالت خود پرداخته اند. گیلان حتی سایر مناطق کشور را نیز در فقدان بستر مناسب مطرح شدن ،مورد حمایت قرار داد.از جنوب،تا شرق و غرب کشور و... در واقع گیلان در این سه دهه توانست با پشتیبانی بزرگانش پایتخت ادبیات پیشرو کشور شود و با انتشار نشریه های تخصص ادبی ،تشکیل خانه ی فرهنگ مستقل از سال 76 مضافا با برگزاری کارگاه های شعر و داستان،جلسات نقد ادبی و همایش های هنری و ادبی و شب های شعر و بزرگ داشت چهره ها در حوزه ی نشر کتاب ادبی و روزنامه نگاری بدرخشد یا در حوزه ی رمان و داستان .آیا در چنین بستری که فرهنگ و هنر حرف اول را می زند که انتشار ویژه های هنر وادبیات اش بهترین بستر را برای معرفی چهره های ادبی و هنری فراهم آورده و بعضا سردبیران جریان سازش توانسته اند رهبری بسیاری از جریان های ادبی را با هم راهی واضعان اش مطرح سازند آیا از این همه افتخار که تازه مشت نمونه ی خروارشان از حافظه نقل شده می توان گذشت؟امروزه بسیاری از این پتانسیل جذب پایتخت شده است، در حقیقت ما از کیفیتی برخورداریم که برای یک قاره هم افتخار است چه رسد به یک شهر یا استان؟من به گیلان و رشت به عنوان سرزمین آباء و اجدادی ام افتخار می کنم. من عاشق این آسمان بارانی و خاکه خاکه باران این ولایتم و بستر رشد و آثارم متعلق به این سرزمین سبز شمالی ست.فکر می کنم باید پاسخ شما را لابه لای حرف هایم داده باشم.
دوره ی کاری روزنامه نگاری شما به چند دوره تقسیم می شود؟
من اسفند 65 همزمان با تبدیل زمان انتشار کادح از ماهنامه به هفته نامه،کار روزنامه نگاری ام را آغاز کردم. مسعود فتوحی از دوستان روزنامه نگاری بود که آثارش را در کیهان فرهنگی خوانده بودم و آن جا کار می کرد.پس از راه اندازی بخش آگهی های دولتی با کمک فتوحی تقسیم کار کردیم.چون در آستانه ی اشرفیه یک آتش نشان و خانواده اش به طور مشکوکی و در فاصله ی کمی از هم مرده بودند به سبک خبرنگاران فیلم های هالیودی اقدام به تهیه ی گزارش کردم.نتیجه در فروش درخشان بود ماهنامه ای که فروش ناچیزی داشت با تیراژ4000 نسخه ای مواجه شد،به یاد دارم یکی از روزنامه فروشی های رشت با اکراه سه نسخه نشریه می گرفت با آمدن ما 200 نسخه و بعضا 400 نسخه فروش داشت.در کادح بلافاصله صفحه ی هنر و ادب را راه انداختم و یک ماه بعد زیر موشک باران تهران نخستین شماره ی ویژه ی هنر و ادبیات کادح به سردبیری ام منتشر شد. روز چاپ نشریه به یاد دارم فاصله ی میدان آزادی تا لاله زار نو را 10 دقیقه ای طی کردیم. مقابل دانشگاه فقط دو کتاب فروشی کرکره را تا نیمه زده بودند بالا،بقیه تعطیل کرده بودند.تا غروب 8-7 موشک فقط دور و بر چاپخانه خورده بود من و چاپچی و دستگاه چاپ هایدلبرگ چندین بار به خود لرزیده بودیم.بالاخره این شماره با عکس چاپ نشده ای از نیما در جمع شاعران رشتی،و یک مقاله از اکبر اکسیر درباره ی فروغ با همکاری بهزاد عشقی و مسعود فتوحی منتشر شد. لازم به ذکر است تا آن زمان هیچ نشریه ای فروغ را به طور مستقل مطرح نکرده بود و نشریات صرفا در حواشی نوشته ها شان به او اشاره می کردند. آن زمان هر هفته درهفته نامه ی کادح صفحه ی هنر و ادب داشتم. در ضمن انجمن ادبی تالار سردار جنگل رشت هم توسط خود ما اداره می شد:آن سال ها شرایطی به وجود آمده بود که مطرح کردن سهراب سپهری هم با اکراه مواجه می شد.یادم است من به عنوان مربی فرهنگی از طرف کانون پرورش فکری کودکان (4-1363) به نشانی یکی از اعضای مستعد نویسنده در آستانه ی اشرفیه یک جلد هشت کتاب سهراب سپهری پست کردم.اگر بدانید مدیر مدرسه ی آن دختر چه به روزش آورد.به او گفت چرا تبلیغ بی دین ها را می کنید؟ این آقای سپهری گفته: دشت، سجاده ی من/من وضو با تپش پنجره ها می گیرم!
زنده یاد صالح پور کی به جمع شما پیوست؟
در واقع ما به ایشان پیوستیم،اگر چه تقریبا 90 در صد شماره ی دوم هنر و ادبیات کادح را بسته بودیم در آن زمان بهزاد عشقی همکار من در تحریریه ی ویژه نامه بود.جواد شجاعی فرد هم از همان شماره ی اول در گرفتن چند اثر از دوستان به ما کمک کرده بود. ویژه نامه ی نقش قلم بنا به دلایلی تعطیل شده بود،از آن جا که عشقی آن جا هم با زنده یاد صالح پور همکاری کرده بود بنابراین پیشنهاد داد نشریه را با عنوان به کوشش صالح پور منتشر کنیم. مصاحبه با نصرت مهم ترین ویژگی آن شماره بود.من مسوولیت چاپ شعرها و مصاحبه با شاعران و چاپ شعر،فتوحی معرفی و نقد داستان و کتاب و عشقی بخش سینما و نمایش را بر عهده داشت. در شماره ی سوم هم مصاحبه ای کتبی داشتیم با سپانلو که همان شماره شعر "نام تمام مردگان یحیی ست" او هم چاپ شد. من برای طرح پرسش، بسیاری از کتاب ها و مصاحبه های سپانلو را خوانده بودم.شماره ی چهار هم روی جلد طرحی از احمد شاملو را داشتیم به یاد می آورم که نسخه ی اصل طرح جلد را بعدا در شهرک دهکده هدیه دادم به شاملو. از شماره ی پنج هم که به خاطر نداشتن امتیاز مستقل _ چون ویژه نامه نصف قطع هفته نامه منتشر می شد _ از ادامه ی کارمان به دلیل تغییر قطع و نداشتن مجوز برای قطع ویژه نامه جلوگیری کردند. این همکاری تا سال 68 طول کشید .دوره ای کوتاه هم هر هفته صفحه ی هنر و ادبیات گیلان و زنجان را برای روزنامه ی اطلاعات منتشر کردم.
مجله ی گیلان زمین مربوط به کدام دوره ی کاری تان است؟
از سال 1373 سردبیر فصل نامه ی گیلان زمین شدم و این همکاری تا 1381 ادامه داشت.تا این که قربان فاخته تاریخ پژوه و مالک فصلنامه ،عطای انتشار گیلان زمین را به لقایش بخشید.کار در گیلان زمین درخشان ترین دوره ی کاری من محسوب می شود. نه خط تلفنی، نه دفتری،نه دستکی. قرارمان با خوانندگان و علاقه مندان دو روز در هفته در دفتر مجله ی گیله وا بود.نسخه های گیلان زمین همین الان هم پر از مطالب خواندنی ست، نشریه ای که الگویش خودش بوده؛ من در همین چند شماره نخستین مصاحبه های شاعران، هنرمندان و داستان نویسان را چاپ کردم. یعنی تا آن موقع این عزیزان به هیچ مصاحبه ای تن نداده بودند:مصاحبه با پوررضا که توسط یکی از دوستان همکار تهیه شده بود، مصاحبه با رقیه کاویانی، بهزاد عشقی،مجید دانش آراسته، احمد خدادوست. من به راحتی می توانستم با غول ترین چهره های هنر و ادبیات مصاحبه داشته باشم. بودند کسانی که با چاپ یک مصاحبه از ایشان کتاب هایت در انتشاراتی های معتبر اقبال چاپ می یافتند و می توانستند راه رسیدن به شهرت را برایت کوتاه تر بگردانند.اما من حرمت قلم را می دانستم. همیشه با سر بالا و البته از سر تواضع در این حوزه حضور داشته ام.سوداگری را کثیف دانسته ام. من برای تو می نویسم تو هم ناگزیر برای من در فرهنگ ما و دوستان حلقه ی ما معنی نداشته است. اگرچه کار خوب را اگر از دشمنم باشد هم ستوده و مطرحش کرده ام.چرا که معتقدم ادبیات که دکان یا مکان بیزینس نیست.اولویت کار با شاعران و نویسندگان گیلانی بود، البته از آثار اهل قلم سایر مناطق کشور نیز غافل نبودیم.
آیا چون گیلان زمین فصل نامه بود در نشریات دیگر هم فعالیت داشتید؟
البته. سال 76 یک دوره ی 20 شماره ای را برای هفته نامه ی هاتف به عنوان دبیر هنر وادبیات منتشر کردم همزمان با بیماری زنده یاد نجدی بود . او در بیمارستان مداین گفت هاتف را می آورند می خوانم؛ تو مسیحی! توی دلم گفتم ای کاش مسیحی بودم که تو را از تخت بیمارستان بلند می کردم و رخت عافیت می پوشاندم و می بردمت لاهیجان پشت میز کارت. باید بگویم حسن بزرگ آن بیست شماره معرفی نسل نو شاعران و نویسندگان گیلان درستونی با عنوان تازه نفس ها بود: مجتبی پورمحسن، محمد طلوعی، مزدک پنجه ای، کوروش ضیابری، آزاده بیزارگیتی، شاهین دلبری، ریحانه نامدار،افشار رئوف، آرش عندلیب ،مهین صدری و ... چند تن دیگر که نامشان را درخاطر ندارم .گویا سال 80 بود که سردبیر وقت گیلان امروز که از طرفداران ویژه های هنر و ادبیات ما بود و پدرش از نوازندگان چیره دست عود به محل کارم آمد و گفت می خواهم یک تحول و تجربه ی حرفه یی روزنامه نگاری در کارنامه داشته باشم. قبول کردم هر چند سردبیر جوان هم سن و سال پسرم بود.همان زمان بود که 5 شنبه ها در دفتر روزنامه کارگاه شهر شعر،شهر قصه را کلید زدم و در پی آن مسابقه ی شهر شعر و شهر قصه را هم در سطح کشور اطلاع رسانی کردیم.هر هفته یک صفحه ی هنر و ادبیات داشتم. قرار گذاشتیم هر جمعه صفحه بندی کنیم.مسابقه ی شعر و داستان با عنوان شهر شعر با نام بیژن کلکی و شهر قصه با نام بیژن نجدی آغاز شد.بعد اولین مصاحبه با چهره های جوان و البته پیش کسوت از اهم کارهایم در آن صفحه شد.برگزاری مسابقه با قبول سردبیری روزنامه ی معین ابتر ماند.زمستان 80 با من صحبت شد و به گمانم بهار 1381همزمان با تغییر از هفته نامه به روزنامه و معضلات چیدمان و ساماندهی تحریریه و مسایل اجرایی خاص خودش سردبیر روزنامه ی معین شدم.روزنامه ی معین نیز با تمام مشکلات،یک تجربه ی منحصر در سطح روزنامه نگاری محلی برایم بود.تجربه ای کاملا متفاوت از روزنامه های موجود.
مدتی هم در خانه ی فرهنگ گیلان فعالیت داشتید.
به جز سال 76 که از معدود اعضای موسس اصلی و نه رسمی نخستین حلقه ی موسسین خانه ی فرهنگ بودم ،حدود سه سال نیز از 85 تا اسفند 87 بازرس، مسوول روابط عمومی- سخنگو و عضو هیات رییسه ی خانه ی فرهنگ بودم.مسوولیت گروه شعر خانه نیز با من بود.تشکیل گروه شعر و در کنار آن کارگاه شعر 5 شنبه ها همیشه نیز در این دوره توانست با معرفی و نقد و بررسی آثار بزرگان شعر ما و معاصران گیلانی و ملی نقش قابل اعتنایی در شناساندن شعر نو فارسی ایفا کند. نخستین شعر خوانی شاعران گیلان در یادایاد منصور بنی مجیدی از کارهای قابل ذکر این دوره بود.همزمان نیز سردبیری گیله وای ادبی را بر عهده گرفتم که حاصل آن دو شماره ماندنی بود با همکاری بهزاد موسایی،فرامرز طالبی و پسرم مزدک؛ اولی بر جلد مجله تصویر به آذین را در بر گرفته بود و دومی هوشنگ ابتهاج که آمده بود ببیند این گروه از چه کسانی تشکیل شده که آوازه اش را در آلمان و هر جا که می رفت شنیده بود.حاصل این دیدار را پسرم مزدک از روی گزارش مصور جلسه در هیات یک گزارش- مصاحبه تنظیم کرده بود. نقد جهان شعری رویایی، سپانلو، شمس لنگرودی، براهنی، باباچاهی، م. موید،حافظ موسوی،ایرج ضیایی،بیزارگیتی، رقیه کاویانی،سید علی صالحی،مسعود احمدی،احمدرضا احمدی،عباس صفاری،ایرج ضیایی و ... از مهم ترین جلسات این کارگاه بود.هر هفته هم به نقد و بررسی شعر اعضا و جوانان می پرداختیم. مصاحبه با م. موید در نشریه نیز سبب شده بود تا این شاعر بزرگ و نوگرا برای نسل نو بیش تر شناخته شود.اسناد این جلسات به صورت فیلم، نوار و صورت جلسه هنوز موجود است در حاشیه ی بررسی آثار مظاهر شهامت از فرهاد ابراهیمی ترانه سرای آیریلیق نیز تقدیر شده بود.در این دو شماره نسل تازه تری از شعر گیلان در کنار اهل قلم سایر نقاط کشور مطرح شدند.در کنار این کارها تاسیس وب لاگ خانه نیز که کارکردش در حد یک وب سایت جلوه می کرد توانسته بود در عرصه ی مجازی گیلان و رشت را در محافل ادبی ایرانی دنیا مطرح کند.البته همه ی این کارها در زمانی انجام می شد که دفتر کار اداری من پاتوق اهل قلم بود.در سال های اخیر نیز نشریات متعددی هم چون: گیله وای گیلکی، اعتماد، اعتماد ملی، شرق، روزگار،آرمان روابط عمومی،دال،نگاه نو،نافه، رودکی ،ارمغان فرهنگی، ایراندخت،کتاب هفته،خوانش،خبرگزاری های ایسنا، ایبنا و... نیز سایت های مختلف چندین بار با من در حوزه ی کتاب ها،شعرهای نگاره ای،وضعیت شعر و نقد آن، مصاحبه کردند،مقاله،نقد و شعر از من چاپ کردند.در کنار این فعالیت ها وب سایت پیامبر کوچک را نیز مدام به روز کرده ام.
تفاوت کار روزنامه نگاری ادبی از سال های گذشته و کنونی در چیست؟
راستش را بخواهید ما یک اصل بزرگ را فراموش می کنیم:تحلیل مشخص از شرایط مشخص.مخصوصا رعایت این مهم در تبعیت از الگوها و تقلید جای آسیب شناسی بسیار دارد.هر گردی گردو نیست.صرف این که چند نفر اهل قلم دور هم جمع شوند. نمی توان نشریه ی تاثیر گذار منتشر کرد.خوش فکری و تجربه ی کاری و داشتن استعداد ذاتی از مهم ترین ارکان موفقیت در هر کاری و از آن جمله انتشار رسانه است. و البته بستر کار به لحاظ سرمایه و شرایط سیاسی – اجتماعی نیز باید باب طبع باشد.صرف اخذ مدرک روزنامه نگاری نمی تواند به تنهایی خروجی پسندیده و مطلوبی بدهد. عشق و دلسوزی و پرهیز از انواع مفاسد حرفه ای مانند حسادت،دشمنی و...متضمن یک ماحصل کارآمد است.این که گرداننده گان یک جریده تا چه حد با معیارهای برشمرده همخوانی داشته باشند در کیفیت کار موثر است.لزوما یک شاعر توانا نمی تواند دبیر کارآمدی برای سرویس شعر یک جریده باشد.بزرگ بودن و جریان سازی و توانمندی در کشف استعدادها،شناخت و جهان بینی از کم و کیف شعر قدیم و جدید،بومی،ملی و جهانی.برخورداری از سعه ی صدر.داشتن ارتباط لازم.باز هم بگویم.کار کارستان را باید از مرد مردستان توقع داشت.جسارت و شجاعت و تا اندازه ای ریسک پذیری.متاسفانه در غالب خبرگزاری ها و روزنامه ها همکاران سرویس ادبی شناخت کافی ازانواع شعر و شاعران سراسر ایران ندارند؛غالبا همکاران سرویس ادبی انگار از روی دست هم یک سری شماره تلفن را رونویسی کرده اند.روزنامه ها بیش تر روزنامه های تهران اند نه ایران.خیل استعدادهای پیر شده و گوشه گرفته در اقصاء نقاط کشور هست که به واسطه ی دیده نشدن سوخته اند.کشف جوان ها چون از سر شناخت واقعی نیست غالب نوآمده گان کم مایه،خود نموده اند و درویش خصالی هم که پیر و جوان نمی شناسد. درویش خصال هایی که هر یک پتانسیل های بزرگی برای مطرح شدن دارند کم نیستند. وقتی در این اوضاع شیر تو شیر این دسته ی بزرگ از شاعران کهن بوم و بر افسردگی می گیرند و گناه این همه با روزنامه نگارانی ست که دغدغه ی نان نگذاشته به کشف و مطرح کردن حقیقت های نهان داشته شده بپردازند. بدل کاران جای ستاره گان را در این مکاره بازار می گیرند.من از همین موقعیت استفاده می کنم و از دوستان دلسوز می خواهم در سرویس های ادبی در هر منطقه چند جوان و پیش کسوت دلسوز را شناسایی کنند و دفتر ارتباطات تلفنی خود را ارتقاء دهند. توسط هم این رابط ها خواهند توانست بخش بزرگ استعدادهای نادیده را ببینند. باور کنید اینان که با مافیا خود را مطرح کرده اند و این که تو برای من بنویس من برای تو هنگام که غربال بدستان از پس قافله در رسند کلاه شان پس معرکه خواهد ماند؛زمانی که نه از تاک و نه از تاک نشان،نشان نخواهد ماند.یک منتقد و یک روزنامه نگار کار آمد با مطرح کردن یک استعداد بالقوه و یا اثر ارزنده نام خود را به عنوان یک منتقد و یک روزنامه نگار در تاریخ ادبیات ثبت می کنند.امروز نام بیلینسکی در خاطر ادبیات مانده،همانی که سر از پا نمی شناخت تا شاعر فلان شعر را بیابد بلکه با او از اثرش بیشتر سخن گوید؛یا در کنار نام بزرگ الیوت و اثر جاودانه اش سرزمین سوخته نام بزرگ استاد او ازراپاند که در ویرایش این اثر ارزنده زحمت بسیار کشیده بود از یاد تاریخ ادبیات دنیا
نمی رود.امتیاز دادن از سر دوستی یا از سر سودا دلخوش کنک است و تاریخ انقضایش در طرفه العینی سر رسیده و از خاطر می رود. امروز روزنامه نگاری ادبی ما در عصر اینترنت و ماهواره،در عصر انفجار اطلاعات هم آسان شده و هم مملو از آفت؛آفت هایی که به جز عِرض خود می بری و زحمت ما می داری عایدی افزون تر ندارد.
به خاطر دارم محمد تقی صالح پور در آخرین روزهای عمرش در بیمارستان از پشت شیشه ی آی سی یو با اشاره ی دست عدد شماره ی بعدی ویژه ی هنر و اندیشه ی گیله وا را به صاحب امتیاز نشریه پوراحمد جکتاجی نشان می داد. ما برای اعتلای همه جانبه ی سرزمین مان به چنین دلسوزانی نیازمندیم.
شما چه در نشریاتی که منتشر می کردید و چه در کارگاه های شعری خود همیشه در معرفی چهره های جوان کوشیده اید، تا چه اندازه این تلاش ها نتیجه بخش بوده است؟
شک نکنید؛چه علی رضا پنجه ای و چه هر روزنامه نگار دیگری که کارآمد عمل کرده اگر در پرورش نسل تازه نقش خود را درست ایفا کرده می توان با یک نگاه به اسامی تازه نفس های مطرح شده در سال های ماضی به این حقیقت دست یافت.در حقیقت هر گاه گیلان نشریه ی کارآمد ادبی داشته و یا کسانی خود را وقف معلمی کرده اند یک دهه هم طول نکشیده که نسل نوآمده با کار حرفه ای خود نشان داده که تاثیر این گونه فعالیت ها در کمیت و کیفیت از چه متر و اندازه ای برخورداربوده است. نمی خواهم نام ببرم. دوستان خود بر این مهم واقف اند، بپرسید چه تعداد از اهل قلم مطرح کشور از نشریات گیلان آغازیده اند؟من اسامی بزرگی را می شناسم که به صراحت اذعان داشته اند که گیلان مهد مطرح شدن شان بوده است.یقینا جنوبی های خون گرم بهتر از هر منطقه بر این مدعا گواه اند لااقل از دهه ی چهل به این سو.بی شک نقش میزان آزادی مطبوعات و ممیزی کتاب هم در این روند از تاثیر موکدی برخوردار است.
اجازه دارم سوالی بی پروا بپرسم؟
روزنامه نگاری یعنی بی پروایی.من همیشه در کار روزنامه نگاری ضمن حفظ حرمت و حریم اشخاص به شفاف سازی بسیار مومنم.شما هم مختارید هر پرسشی که فکر می کنید در شناخت من به مخاطب کمک می کند را مطرح کنید.
بر گردیم به بیست سال پیش؛ اگر یادتان باشد مجله ی گردون هنگامی که شما 30 سال بیشتر نداشتید و مجموعه شعر سوگ پاییزی (پاییز1357) وهمنفس سروهای جوان (1366) از شما منتشر شده بود و نیز دو کتاب مطرح شما آن سوی مرز باد و برشی از ستاره ی هذیانی هم چند ماه بعد از این مصاحبه منتشر می شود،آیا موقعیت مطبوعاتی شما این امکان را برای شما فراهم آورده بود یا آن ها به درستی دریافته بودند که با شاعر جوان ِ آتیه داری مواجه اند و به همین علت سراغ تان آمده بودند؟
ممنونم از طرح این پرسش. راستش این گونه پرسش های بی تعارف راه گشا ست و توانایی آن دارد که سره را از ناسره ممیزی کند. من سال 68 از کادح آمدم بیرون و تا 1373 در هیچ نشریه ای فعالیت کاری نداشتم.به جز سه – چهار هفته انتشار صفحه ی هنر و ادبیا ت گیلان و زنجان در روزنامه ی اطلاعات که به واسطه ی کوتاهی دوره اش کسی این دوره را به یاد ندارد.بنابراین از سال 68 تا مقطع سردبیری گیلان زمین ( نیمه ی دوم سال1373) به عنوان روزنامه نگار مطرح نبوده ام لیکن مرتب شعرهایم در نشریات ادبی چاپ می شد.در دهه ی شصت و از شماره ی 18 آدینه شعرهایم همیشه در صفحه ی اصلی این مجله چاپ می شد و کنار نام بزرگانی مانند شاملو،اخوان ثالث،سپانلو،احمدرضا احمدی و....چه زمان سادات اشکوری،چه علی باباچاهی که همیشه یک پاکت شعر از شاعران گیلانی هم همراه شعری که از من برای چاپ خواسته بود،برایش می فرستادم و اصرار که اگر شعر من قابل چاپ نبود شعر بچه ها را حتما چاپ کن.نامه های متعدد هر دو نفر ما هنوز در بایگانی ام موجود است.در تمام طول کاری ام به یاد ندارم از معروفی یا از کوشان نوشته ای چاپ کرده باشم.کما این که آن ها نیازی به من نداشتند چون نشریات تهرانی برای شان در دسترس تر بود.اکنون علی رضا پنجه ای چه بد و چه خوب خاطره ای که دارد چاپ شعر در آدینه،تکاپو،چیستا،دنیای سخن،گردون و چاپ شعر در اغلب نشریات ادبی اروپا و آمریکا در سال های جوانی ست.خاطره ی اولین مصاحبه ام توسط معروفی و کوشان برایم همیشه ماندنی ست.اختصاص 5 صفحه به من 30 ساله جرات می خواست که آن دو داشتند.همین نشریه بعد از کشف نجدی در گیلان با اهدای جایزه به "یوزپلنگانی که با من دویده اند" هم نجدی را بیشتر شناساند و هم نام گردون را به عنوان نشریه ای تاثیر گذار ثبت کرد.آینده نیز نشان داد و می دهد که آن دو در باره ی من خطا رفتند یا نه.
اگر از کتاب اول شما که خودتان با عنوان خام کاری در مصاحبه هاتان از آن نام بردید بگذریم، در سایر کتاب ها سعی کرده اید فرم های مختلفی را تجربه کنید،البته در حوزه ی زبان، شعر به شعر و دفتر به دفتر در جا نزده اید، منتها اصرار شما خاصه در کتاب پیامبر کوچک بر شعرهای نگاره ای و بعد صدور بیانیه و مصاحبه های پس از آن،این پرسش را در ذهن متبادر می کند که شما به شکل دیداری شعرها به عنوان یک ضرورت شعری می نگرید،در حالی که برخی بر این عقیده اند این ضرورت برآمده از تصنع است، نه آن "آن"ی که شما بر آن استوارید.
پرسش خوب و بلند بالایی ست.بله یکی از دغدغه های من مدام تجربه کردن است.نو از نو! می ترسم کهنه شوم.استوار بر آموزه های قدمایی،تجربیات مدبرانه شان را گرامی داشته ام و به عنوان سنت از شناخت شان سرباز نزده ام،اما بازساخت شان دغدغه ی سیری ناپذیر من بوده و هست.منتها عبرت من از مصداق ادب از که آموختی، است،.تصریح می کنم برای من هیجان مهم تر از روایت است.یعنی چه بسا آغاز و سرانجام برایم مهم نبوده چرا که آغاز و انجام بر احساس دلالت می کند،در این میان هیجان اولویت موکدی برایم داشته است، اولویتی نه البته از سر تفرج و تفریح؛همیشه سعی کرده ام با عقلانیت از جوار درک حس رد شوم؛نیک می دانم این ذهنیت تا جایی می تواند مثبت تلقی شود که بدیل بیماری نگردد؛ چرا که بسیاری از ملازمات شعر پیشرو و نه عوام پسند ما روایت واقعیت نیست و نه حتی روایت جانب دارانه ی حقیقیت؛ و اثر مدرن اصولا و لزوما نمی تواند ابتدا مدنیت را به تجربه نشیند و بعد تجدد را،بر خلاف این مناسبات که بیشتر در نظریه های علوم اجتماعی مطرح اند؛ اثر پیشرو به هیچ یک از مناسبات چرخه ی جامعه ی خود قایل نیست الا به مناسبات و مظاهر درون متنی که در فرآیندی خودکامه به فرا متن نظر دارد و برآیندی برای آن به جز خود انگیختگی موسوم به ابر متن نمی توان قایل شد،کما این که بین فرا متن و ابر متن چالشی نهادین مطرح است.کوتاه سخن:برای من تنها شعر ضرورت ممکن است.در واسازی شعر همواره تلاشم نه تلاشی آن،که خود انگیختگی رهایی یافته از دانستگی راهبر بوده است.حتی به زبان،به مثابه ی یک عنصر نگریسته ام،زبان برای من نه صرفا به قول سوسور:نظامی از نشانه ها ست بل که محصول همان خود انگیختگی و ذات است، ذاتی خارق العاده و نا به هنگام و سرشار "آن"ی که آبستن ماوراءالطبیعه ی مرتبط به رد شدن احساس از جوارعقلانیت و نه احساس+(به علاوه) عقلانیت یا –(منها) آن است.باور من ریشه دواندن نمی داند؛باور من حسی ست که از عاطفه بر گذشته و مدام از تهی سرشار و از سرشاری تهی می شود.به همین دلالت که فرزند تخس و نامشروع و بی ریشه ای ست که مدام به نفی خود و خودی می نشیند.معنویتی که پیامبرانه است اما بدون تقدس و تقدیس.به همین سبب،سبب ساز بی سببی ست که هویت اش تنها قائم به گذر و گذار است، بی که مبداء و مقصدی را این سفر و مسافر دلالت گر احوال خود بیند.در واقع نه خود راه گوید که چون باید رفت،نه راهبر، نه رهرو.در این راه ما تنها به رفتن زنده ایم .نه مو جیم که آسودگی ما عدم ما باشد و نه آسوده ایم، نه غیر آن.ما به لذت می نگریم؛ذاتی که نه وابسته ی آسودگی است ،نه موج. نه بودن و نه نبودن. ذات را در یابیم و بس. بنابراین نه منتظر باد موافقیم نه مخالف، چرا که ما را با چگونه بودن نسنجند،بل که با ذات ما، همان نهانی که نه از راه عقل و نه حس به درایت اش نتوان رسید.همین که شکل هستیم مهم است شکلی که گاه نیستیم؛شکلی از بی شکلی! و از آن جا که تصنع را مراد شکلی ست بی بدیل،بنابراین چون شکل بی بدیل سرانجام خود شکلی نیازمند هویت مندی ست، پس ما را قوام و استواری در آن گونه بودن نفی ماست.و نفی زمانی ست که اثباتی در کار باشد. شعرهای نگاره ای برای من گونه هایی ست که باید مانند تمام ژانرها و نه فرم ها از کنارشان گذشت.این "آن" همان اویی ست که نه من است نه تو و نه ما؛ اویی که خود همان ذات است و ذات نه تعریف دارد و نه رنگ و نه بو. و شکل بردار نیز نیست.
در واقع باید بگویم همه ی گونه های کاربردی من،برآمده از ناخودآگاه ام است!ممکن است گونه هایی بدوی و کاملا متفاوت و تنها در برخی ردیف ها هماهنگ،از گرایش های نگاره ای و دیجیتالی در تاریخ بشری مسبوق باشد، اما گونه هایی پیشنهادی از سوی من محصول خود به خودی و نابه هنگامی شاعرانه است.شعرتو گراف، شعر مربع، شعر چیستان(لغز)،وسط چین،شعرنامه،چامک سرانجام شان در شعر دیجیتالی رقم خواهد خورد. شعر دیجیتالی عصاره ی زبان،تصویرو حرکت است.ما در آتی با گونه های پیش رونده ی این گونه شعر بیش تر مواجه خواهیم شد.مگر نه آن که نمود واقعی پیام ما در زندگی ملموس است؛مگر نه این که با هزار زحمت و قرض و قوله تلویزیون ال.سی.دی می خریم،هنوز قسط اش تمام نشده تلویزیون سه بعدی اش می آید.این شتابند گی جای درنگ و رفتار حسیک و عاطفی نمی گذارد.مدام باید آماده شوی که از این منزل به منزل دیگر بروی.فقط باید بروی،به کجا معلوم نیست.هر چند عقل می گوید به سنت پابند باش تا در عافیت مانی.بسیاری از لذایذ متن را باید به موزه ی جمال شناسی وا گذاشت.اشیای موزه برای ما جالب هستند اما کاربردشان امروزی نیست.شعر هم رفته رفته دست خواننده را می گیرد و مناظر دل بخواه را به او نشان می دهد.همزیستی گونه های شعر باید آزادانه باشد.هیچ شاعری حق ندارد نوع خود را شعر بداند و انواع سایر را غیر شعر،آن هم در دنیای متکثر امروز.مظاهر دنیای ما نگاره ای ست.دهه هاست که کانکریت در تبلیغات غربی کاربرد یافته است.گرافیک و انیمیشن مرزهای خود با شعر را شکسته اند و دارند به مثابه ی ید واحده عمل می کنند.زمان را دریابیم.
علی رضا پنجه ای 50 ساله اکنون شعر را چه گونه می بیند؟ می گویند 50 ساله گی دوره ای ست که عموما شاعران به مرز تثبیت می رسند.
من به راهی که مرا برگزیده می شتابم.هرگز به مرز تثبیت نمی رسم.تثبیت یعنی چه؟یعنی این که هر مزخرفی بگویی دیگران جرات نکنند بالای چشمت ابرو بهت بگویند؟این که تابو شوم؟نه من همیشه دوست دارم نوزاد 50،51،52والخ...باشم.دست من نیست باور کنید.شعرهای بسیاری سروده ام که در دو دفتر به چاپ خواهند رسید"شبانه های سنگ صبور" و "عشق، همان اویم است"مجموعه ی "چامک" و سایر کوتاه های شعر. شعرهایی که خودشانند حتی به نظرات من هم خود را ملزم نمی بینند.چرا که محصول همان ناخودآگاه من اند.ملازمه ی نظریه پردازی عقلانیت است اما لازمه ی شعر که عقلانیت نیست همه چیز وهیچ چیز است.
زندگی مضمونی است که در آثار شما همیشه وجود داشته، انگار شما خود زندگی را می نویسید و در واقع از اشعار شما می توان نوع و نگاه شما به زندگی را شناخت؛ تا این جا هیچ مشکلی نیست؛ اما مسئله آن جاست که حضور شما در این زندگی به عنوان یک عنصر بیرونی بسیار مشهود است. آیا احساس نمی کنید این حضور بیش از حد خوش آیند مخاطب نیست؟
وقتی تو شعر نمی گویی و شعر تو را می سراید کاری نمی توانی برایش بکنی.تشخیص چه گفتن ها با اوست.حقیقت من نیستم،یک من در من است که نظریه می دهد.همو وقتی شعر می گوید گاه ممکن است با آن نظریه کاملا منطبق و گاه کاملا متفاوت باشد.اما برخی که به آن "آن" شعری یا من کشف و شهود معتقد نیستند لابد خود آگاهانه و مانند کارمندها پشت میز می نشینند و شعر می سازند آن هم بر اساس نظریات شان.برای آن "من "ِ شعری همیشه زندگی جریان داشته و از دغدغه های مهم اش بوده است. رمبو می گوید:"در شعر من دیگری ست"پس باید یقه ی آن "من ِ" شعری را بگیریم که چه را در شعرهایم حضور آزاردهنده دارد.من البته تا کنون از مخاطبانم به خاطر این "من" به قول شما لابد مزاحم مورد شکایت واقع نشده ام!شاید هم حق با شما باشد در هر حال آن "من" باید تکلیفش را با این مزاحمت روشن کند.من ِ شعری گوینده است من تنها رسانای اویم.البته به یاد ندارم که کسی این حضور را به ضرر شعر بداند.شعر مجموعه ای از بایدها و نبایدهاست.این چرا هست، آن چرا نیست ؟ربطی به شاعر و شعرش ندارد. شعر راه خود می رود،و حرف خود می زند.
زیر نویس ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این نسخه ی اصل و کوتاه نه شده ی مصاحبه است .