كشف آنات روح
نگاهي به مجموعه «عشق اول» عليرضا پنجه يي

نويسنده: پرويز حسيني
 به بهانه چاپ سوم

كتاب «عشق اول» را كه تورق كردم، شعر «همزاد» نگاهم را گرفت. احساس كردم اين «همزاد» با من بوده است از ازل و بعد كه همه شعرها را خواندم، چقدر به حال «عشق اول» دلم سوخت «كه، نه/ نمي شود: فراموش نخواهد شد / عشق اول!»مدت ها بود شعرهايي اينچنين صميمي نخوانده بودم: شعرهايي كه آدم را به زلال زندگي مي برد: «آخر گاهي / در روياي كودكي ام/ بين تو و خدا/ ده، بيست، سي، چهل، پنجاه... / گاه تو مي بري/ گاه خدا / گاه انگار هر دو يكي هستيد».
    (ص 104، دو تابلو) از اين تكه هاي درخشان در كتاب بسيار هست. آنچه در رفتار اوليه نظر مرا جلب مي كند، گذشته از صميميت شعرها، زبان شفاف و سرراست است. شاعر ادا و اطوار درنمي آورد: فعل ها را قرباني چند نقطه نمي كند. گرامر پيشرفته پست مدرنيسم [البته به سبك ايراني اش] را رعايت نمي كند. فعل و فاعل را قلع و قمع نمي كند. صفت ها و قيد ها را يكي نمي داند. زبانش را پاس مي دارد. لكنت ندارد. با همه وجودش روبه روي خواننده سر يك ميز مي نشيند و بي تعارف شعر مي خواند. دلش مي خواهد شعرش در ما «حسي» را برانگيزد و ما را در هزارتوهاي مصفايي گرفتار نكند.
    «مستي عالمي دارد كه مست نباشي نمي فهمي/ مثل شعري كه اگر فهميدي ديگر شعر نيست/ بايد احساس كني/ گاهي هم اگر نكني شعرتر است.»
    (ص 90، از بيستون) بدين قرار، شعر «فهميدني» و عبارت ساده تر «فلسفه» نيست. به علم و منطق، به جهان دانش و استدلال هاي رياضي مربوط نمي شود. شعر، درون ما را مي كاود، مي خواهد جايي به احساس ما تلنگر بزند، «آن» خفته را در ما بيدار كند و به كشف آنات روح بپردازد.
    در «چهره» ما چيزي نمي جويد. به اسرار درون ما سرك مي كشد. ياد سخني از «برنارد شاو» مي افتم كه مي گفت: «شما براي ديدن چهره خويش از آينه استفاده مي كنيد و براي تماشاي روح خويش از آثار هنري.»
    اجازه بدهيد باب يك نظر را درباره «شاعر» و «خواننده شعر» باز كنيم تا به ارزيابي «شعر» نيز در مقام مديون اين دو رسيده باشيم. شاعران سه دسته هستند: يك دسته شاعراني كه «مكانيكي» هستند و شعر را مي سازند و «توليد» مي كنند تا سهولت و چاپ «به هر شكل» را درماني كرده باشند. اين دسته از شاعران «تاريخ مصرف» دارند: هم خودشان و هم شعرشان. مدام در حال «بازاريابي» محصول خود هستند تا به نام و نان و نوايي برسند. دسته دوم شاعران «ارگانيك» هستند. شاعراني سازنده در تابع يك نظام فكري سرزنده و هدفمند عمل مي كنند و به شعر به عنوان يك «ابزار» نمي نگرند. همچون «چشمه» مدام مي جوشند و مانند «آبشار» مدام جاري و ساري اند. آيا تاكنون شنيده ايد كسي از تماشاي چشمه و آبشار، سير و دلزده شده باشد؟ كار اين دسته از شاعران از آنجا كه برخوردار از خلاقيت و پويايي هستند در محدوده زمان و مكان نمي گنجد. دسته سوم شاعراني هستند كه شاعر تر از شعرهايشان هستند، يعني صرف نظر از تلاشي كه در عرصه نوشته هايشان دارند و بدون در نظر گرفتن خاستگاه مكانيكي يا ارگانيكي شعرشان، در زندگي و مناسبات اجتماعي، رفتار و كرداري شاعرانه تر و گيراتر دارند، به گونه يي كه گاهي شعر بدي را در يك مجموعه مي خوانيم و با شاعران آن كه روبه رو مي شويم با «رفتار بيروني» او دچار تناقض و سردرگمي مي شويم و از خود مي پرسيم آيا واقعا او شاعر اين شعر است؟ يعني «مشاهده» آن رفتار، ما را ناگزير به مشاهده يي دوباره در شعر مي كند و گاه عكس اين قضيه نيز اتفاق مي افتد. به اين ترتيب اگر «شعر» را هم به سه دسته تقسيم كنيم، پس از شعرهاي «مكانيكي» و «ارگانيكي»، به شعرهايي مي رسيم كه «شعرتر» از شاعران شان هستند يعني با مشاهده رفتار متناقض نماي فردي و اجتماعي يك شاعر كه شعر خوبي از او خوانده ايم به خودمان مي گوييم اي كاش او شاعر اين شعر نبود؟! و اما «خوانندگان شعر» را نيز مي توان به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول، خوانندگاني كه مي توان نام «احساسات گرا» را بر آنان اطلاق كرد: كساني كه شعر را از آن خود مي خواهند يعني در شعر به جست وجوي خود و منافع خود مي پردازند، خواه شعر «مكانيكي» باشد خواه «ارگانيكي». اگر در ميان خيل شعرهاي «مكانيكي» به گمشده خود دست يافتند، در برابر آن، سينه سپر مي كنند و نظرات معقولانه و منطقي را در رد آن به هيچ عنوان نمي پذيرند. آنها نگاهي سودجويانه به شعر دارند و به چشم مشتري دلباخته به شعر مي نگرند. دسته دوم خوانندگان «جمال گرا» هستند. در اينجا نگارنده به عمد كلمه «استاتيك» را به كار نمي برد تا خلط مبحث نشود. «جمال گرايان» به دنبال زيبايي اند، چه در فرم، چه در محتوا، چه در رفتار شعر از لذت سرشار مي شوند، گويي كه با آن «يگانه» مي شوند. آنها نگاهي عاشقانه به شعر دارند و به چشم مجنون به ليلي مي نگرند. دسته سوم خوانندگان «كتاب گرا»، خوانندگاني هستند كه خانه و كتابخانه خود را از كتاب پر مي كنند و به چشم يك شيء به كتاب مي نگرند، مثل ساير اشياي خانه، گاهي كتابي مي خرند ولي سال ها آن را نخوانده و در قفس رها مي كنند. نگاهي اشرافي و لوكس نگر به مقوله كتاب و سفر دارند. تنها مي خواهند در چشم ديگران، فاضل و آگاه جلوه كنند. جالب اين است كه گاهي اين بيماري را به نسل بعد از خود منتقل مي كنند. نگارنده كساني را مي شناسد كه طي دو نسل بعد از خود منتقل مي كنند. اما وقتي به نكاتي در آن كتاب ها اشاره مي كردم، اظهار بي اطلاعي مي كردند، حتي «حافظ» و «شاهنامه» را يك بار به طور كامل نخوانده بودند. كتاب توتم آنها بود اما از سحر و اعجاز توتم خود بي خبر بودند. شايد بتوان آنها را به نوعي كعب الاخبار دانست. خيلي حاشيه نرويم، بازگرديم به پاسخ اين پرسش كه انتظار يك خواننده شعر از يك مجموعه شعر چيست؟ با توضيحاتي كه داده شد، اين پرسش مرا اكنون به اين شكل دوباره مطرح مي كنيم كه مجموعه شعر «عشق اول» انتظارات كدام دسته از خوانندگان نامبرده را برآورده مي كند؟به گمان نگارنده پاسخ چندان دشوار نيست. خوانندگان «احساسات گرا» طرفي از آن برنمي بندند چون متاعي سودآور در آن يافت نمي شود. خوانندگان «كتاب گرا» با بي اعتنايي از كنار آن مي گذرند چون اصلالوكس و چشمگير نيست. مي ماند خوانندگان «جمال گرا» كه مي توانند با ديدن پرده يي از شعرها كه الماس گونه مي درخشند، از لذت سرشار شوند، هر چند اين نوع الماس ها كمياب نيستند، اما جمال گرايان مي توانند با شعرها احساس يگانگي كنند زيرا از كنه شعرها مي توان دريافت «پنجه يي» دروغ نمي گويد، آكروبات بازي نمي كند و احتمالاشاعر تر از شعرهايش است.
    
    
 روزنامه اعتماد، شماره 2344 به تاريخ 11/12/90، صفحه 11 (كتاب)