یادداشتی برای ۱+۵۰ساله گی ام

۲۷  امرداد ۱۳۹۱ می شوم پنجاه و یک سال. بچه که بودم چند بار چیزهایی بهم الهام شد مانند مرگ پدرم و این که انگار معلم ها به من نگاه دیگری دارند بی آن که شاگرد زرنگ کلاس بوده باشم. من در ۸ ساله گی پدرم  را از دست دادم و همین سبب شد پسر یکی و یک دانه خانواده خودش به افتد و خودش پا شود. پشت مشت نداشتیم. فکر نمی کردم به این زودی ۵۱ ساله شوم. نسل سوخته به معنای واقعی ماییم  که در شعری هم سال ها پیش گفته بودم:ماییم ،ما ! خفته در کفن آرزوی خویش . باری حالا چند سالی ست دارم تو خلوتم خودمو مرور می کنم. جلوی شعر گفتنمو خیلی مدته گرفتم آخه غوز بالا غوز می شه وقتی  چارتا کتاب رو دستمون مونده و کاغذم از نرخ ۲۸هزار تومن شده  بندی ۸۰هزار تومن. حالا بگو اصلا چه را باید شعر گفت؟ همون حافظ و سعدی کافی اند. تو شعر نو هم نیمارو داریم . شاملو هم تو شعر آزاد. رویایی و احمدی هم تو شعر مدرن.  مگه شعر نونه که بشه قوت لایموت جماعت؟حالا چه را باید جامعه این قدر هزینه کنه واسه تو؟ بشین از فردا که تولدته مثل بچه آدم زندگی کن. چیزی نمونده  که بوی الرحمانت در بیاد. کپه مرگتو بذار بمیر . تو این چند سال باقیمونده لااقل مثل آدم زندگی کن. مملکت به احمقی مثل تو نیازی نداره! اینم بهترین هدیه ی تولد ۵۱ سالگی ت. واقعیتی که همیشه ازش فرار می کردی.

تولدت مبارک !


عکس

علی رضا پنجه ای عکس ساعت حدود ۲۲  ۲۷  امرداد ۱۳۹۱رشت