سکته­ی طنز ایران

 

علیرضا پنجه­ای

 

عمران صلاحی را باید در توأمان ِ شعر و طنز  بررسی کرد، این هر دو در عمران چنان تنیده­اندکه کمِ یکی به گونه­ای انکار دیگری است و این کمی و آن کمی انکار، چهره­ی ادبی عمران را برای ما مخدوش خواهد کرد.

عمران هرگز شاعری آوانگارد و پیشرو نبود، هرگز به فکر خرق عادت در فرم چنان که خود در مصاحبه­ای گفته و در برخی طنزها هم به آن­ها که عوض راه رفتن کله ملق می­زنند خرده گرفته و ادبیات شعری را اگر چه با شعر قدمایی آموخته اما طنز­هایش در قالب شعر نیمایی بیشتر نمود داشته است. خاصّه وقتی بر اساس شعرهای معروف شاعران نیمایی شعری به طنز می­سرود این خلاقیّت با تأکید در وجه طنز در قالب زبانی آَن را  که مخاطبین با آن آشنا بودند بیشتر رخ می­نمود. همان­گونه که خود در مصاحبه با یزدان سلحشور در ایران ِجمعه گفته بود ، اخوان از او رنجیده بود به خاطر به طنز در آوردن یکی از شعرهای معروفش و مدت­ها دنبالش بود، وقتی هم او را دید البته عمران حسابی رنگ باخته بود شاید به خاطر آن حیایی که همیشه با او بود اما حضرت استاد با خوش­رویی از او استقبال کرده بود.

باری به جز کاربرد طنز در قالب­های زبانی آشنای شاعران معاصر، در شعرهای جدی عمران نیز ، بعضاً با طنز تلخی مواجه می­شویم. او در شعری که ظاهراً از زبان یک بیمار سرطانی سخن می­گوید خواننده را از یک پنجره به شعر هدایت می­کند.

«مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد»  این شعر عمران همزادپنداری دارد ، یعنی شما با خواندنش چون بسیار درونی و قایم به ذات است چنین می­انگارد که شاعر به نوعی مرگ را پیش­بینی می­کند ، مرگ در بستر بیمارستان که درباره­ی او اتفاق نمی­افتد و او هرگز در بیمارستان به واسطه­ی یک بیماری صعب العلاج بستری نمی­شود. شعر بیان سیاهی از مرگ دارد ، روزگار یک سرطانی را به خوبی ترسیم می­کند طنز شعرهای جدی عمران در چشم بر هم­زدنی به واسطه­ی آن که عمران شدیداً دیدگاه پوپولیستی داشته و دلبستگی­اش به مردم به عنوان یک طنزپرداز همیشه در این بوده که مردم را با لب خندان ببیند ناگاه به خود می آید و با تکه­ی پایانی ، شعر را با لبخند خواننده به پایان می­برد .

مرگ از پنجره­ی بسته به من می­نگرد/ زندگی از دم در /قصد رفتن دارد/روحم از سقف گذر خواهد کرد/ در شبی تیره و سرد / تخت حس خواهد کرد / سبک­تر شده است / در تنم خرچنگی است / که مرا می­کاود / خوب می­دانم من / که تهی خواهد شد / و فرو خواهم ریخت / توده­ی زشت کریهی شده­ام / بچه­هایم از من می­ترسند / آشنایانم نیز/ به ملاقات پرستار جوان می­آیند .

گویی تکه پایانی می­خواهد از آن پنجره­ای که شما را به بیمارستان برده و در یک فضای سیاه شما را متأثٍر گردانده اکنون دوباره بیرون از این سیاهی شما را به بیرون پرتاب می­کند به واقعیّت و زندگی واقعی که بالاخره به اندوه با مرگ پشت می­کند و رود زندگی هم چنان ادامه دارد.

اگر بخواهیم از عمران به عنوان چهره­ای مانا در شعر امروز یاد کنیم باید از آثار شعری­اش گزیده­ای به دست چاپ بسپاریم تا از  برخی شعرهای او که در قواره­ی شاعر نیستند، پرهیز شود. همین جا نیز باید بیافزایم دلمشغولی عمران به کار در نشریات طنز برجدیّت شعر او لطمه زده است ، یعنی چون طنز ، مخاطب محور است و دغدغه­ی مخاطب بیشتر دارد و مخاطب واقعی شعر ، کثرت پذیر نیست – مگر آن که بتوانی حافظ گونه گفت که هر کس از این دریا به قدر وسعت پیاله­اش برگیرد که البته دست یازیدن به این وضعیّت هم خود چالش برانگیز است. باری یک شاعر جدی ممکن است به طنز روی آورد که ما در این زمینه می­توانیم به طنز فروغ ، نصرت و سپهری در شعر امروز اشاره کنیم.، اما بین طنز برای شعر و شعر برای طنز فرق بسیار است. دغدغه­ی کار در یک نشریه طنز همواره شعر برای طنز در خدمت طنز می­تواند باشد در حالی که طنز در خدمت شعر و برای شعر از وزن و سنگینی بیشتری برخوردار است کاری که فروغ ، نصرت و سپهری به خوبی از آن بهره می­بردند و عمران توانسته در شعر مرگ از پنجره­ی بسته به من می­نگرد در قسمت پایانی به این کاربرد طنز در خدمت و برای شعر دست یازد. اما خصوصیات اخلاقی عمران، مردم باوری و مردمی بودنش ، باعث می­شد که در بسیاری مواقع از ادبیّت و کاربرد زبان – البته به دور از قرتی بازی­های برخی نو آمدگان شعر که شیپور را از دهانه­ی گشادش می­زنند و پیش از آن که شعر را جدی بگیرند خود را جدی گرفته اند – به دور بماند ، این ادبیّت و آزمون در تجربه­های زبانی که البته به هیچ وجه به شکل افراطی آن مراد نیست در قوام زبان شعری­اش می توانست بسیار تأثیر بگذارد. در واقع عمران با دو دسته حشر و نشر داشت یک بخش آن روشنفکران و نویسندگان مدرن و نوگرا و یک دسته طنزپردازان که نیما و شعر نیمایی را بعضاً به خاطر استفاده از برخی قالب­های زبانی معروف­شان در طنز به رسمیّت می­شناختند ، و این دو فضای ارتباطی ، پارادکسی را در تأثیر به شعر صلاحی بر جا می­گذاشت که به عینه دیدیم. نوگرایی عمران در شعر با گرایش نیمایی تنها توانست خود را تا شعر شاملویی بکشاند و هرگز به آزمون در ایجاد فضاهای نوین نیانجامید.

برای نمونه می­توان به شعر «نام کوچک» اشاره کرد که شعری با توصیف عقلانی و البته بدوی ، بدون به چالش­گیری ذهن مخاطب تنها در سطر آخر «مرا به نام کوچکم صدا بزن» به یک کشف و شهود می­رسد که شعر در واقع اگر قرار بود اتفاق بیافتد باید از قسمت آخر شروع می­شد.

      درخت را به نام گل / بهار را به نام گل / ستاره را به نام نور / کوه را به نام سنگ / دل شکفته مرا به نام عشق / عشق را به نام درد / مرا به نام کوچکم صدا بزن .

در شعر خاتون نیز شاعر گاه به شعر منثور، گاه به تأثیر از شعر ترکیه و آذرباییجان مانند شعرهای حبیب ساهر که خود او را در ایران معرفی می­کند به نوعی شعر هجایی روی می­آورد که بیشتر در آن سامان مرسوم است و  در پایان ، شعر ضرباهنگ نیمایی به خود می­گیرد که مجموعه­ی این تلاش­ها برای برونشد از وضعیّت راکدی است که خودش هم به آن باورداشت؛ اما اگر چه توان علمی­اش را داشت ولی آن گرایش دوستان طنز پرداز او و حشر و نشر با آن­ها و مردم باوری­اش باعث می­شد که گهی به میخ در بیشترینه­ی مواقع به شعر کثرت­طلب روی آورده و محدوده­ی نو گرایی­اش از نرم­های تثبیت شده فزونی نیابد. جایی در شعر خاتون می­گوید : خاتون شبی خوش است می­خواهم گیسوانت را بشنوم که این حس­آمیزی و خرق عادت به شکل نو مورد استفاده قرار نمی­گیرد و در حدّ ِ شعر و نقد قدمایی مطرح می­شود. شعر خاتون را با هم می­خوانیم و بهترین درودها را نثار روح بلند مرتبه و مردمی­اش می­کنیم.

خاتون / کلام تو / سنگ را آب می­کند/ خواب را خواب / و ایوان را پر از مهتاب / در کلام خود شناوری / چون شکوفه سفید ماه در چشم / بیان خویشتنی / چون فواره­ای در حوض نقره / تو را در کلامت می­چینم / تو را در کلامت می­بویم / و ...

 

* به نقل از ویژه ی فرهنگ هنر و ادبیات گیله وا (  خانه ی فرهنگ گیلان ) نوروز 86 به سردبیری علی رضا پنجه ای