با علی رضا پنجه ای ، شاعر گیلانی پیرامون « سرقت ادبی »

 

 

به علی عبدالرضایی باید فرصت بدهیم

 

توضیح : این مصاحبه زمانی انجام شد که بهنام باوند پور در سال 82  مطلبی تحت عنوان  «سرقت فکر در ملا عام»  در نشریه نگاه نو منتشر کرده بود و...

 

·        اخیراً گویا آقای باوندپور مقاله­ای تحت عنوان سرقت ادبی در ملا عام به طور مستند نوشته اند و در مجله ی نگاه نو مرداد 82 چاپ شده است ؟

 

دوست من! حقیقت همیشه لزوماً نزد ما نیست، این دریافت هم نباید ما را به خود بی­باور کند چون گاهی هم ممکن است مطلقاً یا به طور نسبی نزد ما باشد. «علی عبدالرضایی» هیچ شاعر و نویسنده­ی با فرهنگ و بادانشی را مسحور سکنات خود نکرده بود، بلکه بیشتر جوان ترها بودند که این مویز غوره نشده را گویی «رمبوی» شعر معاصر یافتند، به خاطر داشته باشید که به واسطه­ی یک سری فعل و انفعالات خاص دوران بلوغ، جوان سالی همواره با افراط و تفریط همراه است. اغلب گروندگان به کاروان مدعیان پست مدرن در ایران - که البته بنده تاکنون نتوانسته­ام وجوه بارزی بین شعر این­ها و وضعیت پست مدرن بیابم طیف جوان سال و معترض و انرژیک بودند: متأسفانه امکان مطالعات سیستماتیک هم برای ایشان مهیا نبود، آنها تنها شنیده بودند که مثلاً فلان شاعر بزرگ با فلان عمل بهمان کرد و به خاطر همین است که تعداد شاعران واقعی نیست به متشاعران رفته رفته دارد کمتر می­شود. آنها بی آنکه که از مطالعه­ی سیستماتیک ادبیات برخوردار باشند در طرفۀ العینی آمدند و سرشان را کردند توی متون تئوریک ترجمه شده خب عدم رسانگی و گاه رسانگی مخالف آن چه مراد نویسنده اصلی بوده، تنها عایدی مبانی تئوریک خوان از زبان ترجمه خواهد بود بد فهمی دوستان از این مبانی که جای خود، چون برآنیم که باید در مباحث علمی تحلیل مشخص از شرایط مشخص داشته باشیم پس جامعه­ی مشخص ایرانی باید با جوامعی که آن تئوری­ها از آن جا برخاسته وجوه مشترکی داشته باشند، توجه کنید وضعیت «مدرنیته» در ایران را با توجه به بافت اندیشه­ی سنتی برآمده از جامعه­ی فئودالی با جامعه­ای مانند فرانسه !؟

از تند­خوانی مبانی نظری و تئوریک ادبی که بگذریم چون آنها می­خواهند مثلاً خود را طی یکی  دو سال به سقف مطالعه و سواد فلان شاعر چهل - پنجاه ساله برسانند، دچار کژ راهه و بعضاً فشار به سیستم حافظه و مغز می­شوند، اغلب این گونه آدم­ها که غوره نشده مویز شده­اند دچار اختلالات روحی و روانی هستند، خب مسلم است که با حرکات و سکنات نامتعادل خیلی زود معروف!! می­شوند.

آقای«عبدالرضایی» سال 73-74 همراه «ابوالفضل پاشازاده» در محل کارم دنبال بنده
می­گشتند ایشان را دیدم و البته نمی­شناختم چون اسم و رسمی نداشتند، آن زمان سه سالی از مصاحبه­ی  نشریه گردون با من می­گذشت. آن مصاحبه و چاپ آثارم در آدینه به طور ویژه و بعد چاپ کتاب­هایم  «آن سوی مرز باد» و «برشی از ستاره ی هذیانی» با نقد و نظرهای متعددی که پیرامون آن شد باعث شده بود که نسل جوان تر با من و «شمس لنگرودی» و « فرشته ساری » بیشر جوش و خروش داشته باشند.

به رسم مهمان نوازی از ایشان در رستورانی پذیرایی کردم. بعد آمدند منزل و من به عادت همیشه تعداد قابل ملاحظه­ای برای­شان شعر خواندم. حتی دخترم که بعدها از شعرهای او هم نگذشتند، متأسفانه چون ایشان یک مانیفست نوشته بودند که آن ها را به عنوان شاعری انقلابی­گر با حرف­های بی­سر و تهی که می­زدند بشناسیم و نه من، نه شمس و نه فرشته ساری و نمی­دانم شاید«سید علی صالحی» هم بود آن را امضاء نکرده، بلکه در دل­مان به حال ایشان خندیدیم.

سفارش بنده به آقای پاشازاده این بود که فکر نمی­کنی اگر ابوالفضل پاشا امضا کنی بهتر باشد، در هر حال آنها رفتند بعد­ها پاشازاده  بر اساس شعرهای خوانده شده کتابی بیرون داد که به همان ریتم و نگاه ... بود، به طوری که من از آن شعرها نواری بیرون داده بودم که در بین دوستان مسبوق به خاطر هست.

وقتی به دعوت دانشگاه آزاد تنکابن پیرامون ادبیات معاصر و عنوان «هژمونی» شعر گیلان بر شعر ایران در تنکابن بودم، «تیردادنصری» به محض شنیدن شعرهایم کتاب پاشا را به من نشان داد که ببین چه قدر مشابهت  با شعرهای تو دارد. البته این­ها را که می­گویم چون به یک نگاه موشکافانه و پژوهشگرانه نیاز دارد مانند مقاله­ی «آقای باوندپور» مستند نسیت. این­ها فقط برای آن گفته می­شود که با روحیات این دوستان ناآشنا­، آشنا شوید.

«علی عبدالرضایی» بارها به رشت آمد البته هم­زمان با بنده با «سعید صدیق» و«بیژن نجدی» هم ملاقات کرد. آن­ها از این شهر به آن شهر رفتند تا پیام سرقت­های خود را اعلام کنند.
ابن الوقت­هایی که از معنویت بی­بهره­اند و تنها شنیده­اند چون مولوی گفته، «صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق» آب را ندیده عور پریده­اند وسطش! سال 76-75 بود به محض شنیدن شعرهای جدیدترم او(عبدالرضایی) همراه «مهرداد فلاح» بود که شعری با عنوان «ع.ش.ق» نظرش را جلب کرده بود.

البته در دیدار اول و چند دیدار بعدی مدام می­گفت دارم روی یک سری از شعرهای تو کار می­کنم، مثلاً شعر «با نشانه­ها» که سال 74 در گیلان زمین چاپ شد که با یک سری ادات استفهام شعر گفته بودم، یعنی در واقع نمود اولین گرایش «شعرتوگراف» به معنی «شعر داخل گراف»(  نوعی شعردیداری: نگاره­ای) تا اینکه در ابتدای امر حدود چند سال پیش دیدم در یکی از کتاب­هایش «­غار­» و « خانه » کشیده و بعد که از او پرسیدم گفت: «بهت گفتم که دارم روی «با نشانه ها» کار می­کنم».

البته برداشتن «ع.ش.ق» بارزترین سرقت ادبی این آدم بود، وگرنه روی برخی شاعران وطنی و آنها که ارتباطات خوبی دارند آنها رعایت جوانب احتیاط را می­کنند و به خاطر همین عرض کردم شعرهای «عبدالرضایی» کاریکلماتورهایی است که زیر هم نوشته شده است، به همین خاطر شعر در ساختار عمودی می­لنگد، عنوان «این گربه­ی عزیز» را هم او از شعر «سعید صدیق » برداشته بود که من پیشتر آن را خوانده بودم، از شعرها و داستان های « بیژن نجدی » هم که تا دلت بخواهد.

البته که انتظار ندارید در این مجال اندک من به شیوه­ی دوستان­مان آقای «باوندپور» چنین، چهره­ی پلشت او را عریان کنم، شیوه­ی کار این­ها محقق شاعر است یعنی می­آیند شعرهای دیگران را می­خوانند و بهترین قسمت­ها را با هم می­دزدند، گاهی هم کمی دست کاری می­کنند.  شاید گناه یاد دادن این شیوه با من باشد. راستش روزی به این دوستان عرض کردم من به روشی رسیده ام که به وسیله­ی آن می­شود شاعرانی که دیر زمانی است شعر را رها کرده­اند را دوباره احیا کرد.

یک سری کلمه از روزنامه و کتاب و ... انتخاب کردیم. بعد آنها را کنار هم گذاشتیم و شبه شعر خوبی از آب درآمد، آنها تعجب کردند و گفتند چه روش خوبی ، به ایشان گفتم: «ولی این یعنی کشتن کشف و شهود و الهام، این کار فقط برای درمان آن دسته از شاعران، خوب است که بتوانند با تمرین به راه بیفتند و گرنه به محض شنیدن یک شعر  خواننده­ی هوشمند تشخیص خواهد داد که این شعر ساخته شده یا هدیه خدایان است [ به قولی اولین مصراع یا بیت هر شعر هدیه خدایان است ]».

 به گمانم این دوستان از این روش طی سالیان متمادی تاکنون استفاده کرده­اند و البته تحقیق روی برخی نگاه­ها و برش­های کاریکلماتور و شعرهای دیگران و چون کسی به کسی نیست مثل وهم اینکه کسی متوجه نخواهد شد که در مصاحبه­ی «عبدالرضایی» او قسمتی از سخنان یک ایرانی اندیشمند مقیم خارج را بیاورد و یا شعرهای آن «جنگ» و «مجموعه» را به طرز وقیحی بدزدد. البته سابقه­ی سرقت ادبی در ایران بسیار است. بابک احمدی در کتاب تاویل متن خود اشاره داشته که نظرات  آقای «رضا براهنی» با  نظریات «سوسور» نزدیکی هایی داشته است، آیا کسی تا کتاب تاویل متن «بابک احمدی» چاپ نشده بود می­توانست بگوید که براهنی چه کرده؟

معروف که شدی بعد اگر دزدی هم کرده بودی مهم نیست.. شهرت، عدم شهرت و بسیاری از مناسبات جامعه­ی ما متأثر از حاشیه است اگر شاهکار کنی و حاشیه نیافرینی ول معطلی. این دوستان جوان ما هم هر کدام رفتند مسوول یک روزنامه و مجله شدند و فقط معدودی از خودشان را مطرح کردند مثلاً همان کتاب آقای «روانشید» فکر می­کنم به جز آن شاعران که برخی را حتی ما نمی­شناختیم، آیا شاعر دیگری نبود؟ متأسفانه منتقدان ما نقدهای «پای منقلی» می کنند و اغلب با احترام به تعداد انگشت شمار منتقدان خوب خود شاعران نقد کتاب های خود را به نشریات می فرستند 8 سال سردبیری مجله­ی گیلان زمین لااقل این تجربیات را برایم به همراه داشته است. منتقد ما بعد از چندی خودش هم شعر می­گوید چون فکر می­کند شاعر بودن خیلی مهم است، اما خبر ندارند که اگر قایم به ذات به همان نقد نپردازند و بدون لی­لی  به لا­لا گذاشتن­، مطمئناً اگر مستعد باشند در کنار شاعری مثل«الیوت» می توانند مانند نامی چون «عذرا پاوند» بمانند. من در گفت و گو با ویژه نامه­ی همشهری عرض کرده بودم متأسفانه سرقت ادبی و هنری در این مملکت هیچ پیگیرد قانونی  ندارد.

همین آقای « مجید مجیدی » فیلمساز، فیلمی کار کرده بود به نام « خدا می آید» یا نمی دانم «نامه به خدا» که اصل و محتوای آن از آنِ نویسنده­ای است اهل قاره آمریکا که ترجمه­ی آن داستان همراه 18 داستان دیگر توسط ناشری در مشهد چاپ شده که مستندات آن موجود است. در آن جا یک کشاورز با خشک­سالی مواجه می­شود نامه­ای به خدا می­نویسد که خدا من نیاز مثلاً به 100 پزو دارم، نامه را پست می­کند، نامه  در پست­خانه به خاطر نشانی عجیب و غریبش باز می­شود، کارکنان پست 50 پزو برای کشاورز به نشانی­اش می­فرستند، تا این جا موضوع عیناً برداشت شده، با تغییر کشاورز به بچه­های روستایی که مادرشان مریض است و از خدا طلب کمک کرده­اند که فیلم «مجیدی» با صحنه­ی رسیدن آمبولانس بهداری تمام می­شود.

اما نویسنده­ی آن کتاب موضوع را با یک طنز جاودانه می­کند. بشنوید از بقیه ماجرا! به محض رسیدن 50 پزو کشاورز نامه­ای دیگر یه خدا می­نویسد که ای خدا، من 100 پزو خواسته بودم و تو 50 پزو داده­ای در ضمن از این به بعد 50 پزوی دیگر را توسط فرد مطمئن تری برایم بفرست چون کارمندان اداره­ی پست یک مشت دزد بیشتر نیستند. و اینجاست که اصل اثر جاودانه می­ماند، همیشه کار دست دوم کار دست دوم می­ماند و کار دست اول، کار دست اول.

 سرقت از نگاه، محتوا، فرم، طنین و همه چیز یک اثر چون قائم به ذات نبوده و ذاتی، همیشه توسط مجرب ترین سارق هم کاری نچسب و دست دوم می­ماند.

به همین خاطر است که بنده در آن مصاحبه با همشهری گفته بودم «راه شاعران تئوری پرداز به ترکستان است».

 در پایان باید عرض کنم، به علی عبدالرضایی باید فرصت بدهیم تا خود را پالوده کند و بیاید عذر بخواهد و قول بدهد که هر چند کار دست چندم اما کار خودش را ارایه کند، او از سر بیماری به چنین کاری دست زده، بیاییم با حوصله او را تحمل کنیم و تا رفع کسالتش کمکش کنیم. گناه دارد طفلکی و البته یاد بگیریم که با مخدوش کردن و سرقت شعر و شاعران اصیل نمی­توان از نمد ادبیات معاصر کلاهی برای خود دوخت.

 

* به نقل از روزنامه ی گیلان امروز فرهنگ و هنر سه شنبه 11 شهریور 1382- سال سوم شماره 784 ص 5