م. مويد (محمد حسين مهدوي) پيشتر در زندگي­نوشت خود آورده بود:

 

سايه‌ي اولي بود آن سايه / بام سيب بود آن جا كه در آن زاده شدم 7 تير 1322 / نجف اشرف، زادگاهم، گاهواره­اي هارمونيك از تابش و آوا ­و ­آوا نوشت بود / كتابخانه­ي پدر، مهد كودكيم بود. نواخت چشم بود / پدر، ايراني روحاني بود و مادر زار، از ستمبارگيِ جهان و سياهپوش هميشه / موسيقي خوابگاهم، در سكوتِ نيمه شبان، ترنم­هاي محرمانه بود / پدر، نيايش مي‌كرد / گاهي از تنِ هموار و آبي‌ترينم‌ها، دريا باري از صداي كلام و چرخش فروچكان اشك، بر­آمد و چنان بالا مي‌گرفت كه صداي فروچكان آن را مي‌شنيدم / تا سيكل اول دبيرستان آن جا بودم / ايرانيانِ دبستان و دبيرستان به ‌نام علوي ايرانيان داشتند و من از آن‌جا داد و ستد كلمات را آغاز كردم / و همين نام علوي ايرانيان، كار خودش را كرد / پس آنگاه به ايران آمدم. به لاهيجان و تاكنون در آن به سر مي­برم / مگر 11 سال كه اين ‌جا و آن جا بودم به مأموريت اداري يا تحصيل دانشگاهي كه در اصفهان سپري شد / و در صحن حرم اميرمؤمنان، پدر شگفتي را با... «روشني طلعت تو ماه ندارد» سريان فرمود/ و گام به گام، دستِ دل و جانم را مي­گرفت.

كاري به كار چيزهاي ديگر نداشته باش. حرف‌هايش به كنار، سلاست گفتارش را بگير.

ايرج ميرزا مي‌گفت / و به همين سان / نشريات ايراني به وفور مي­رسيدند / آن گاه نيما دريافت شد و ديگران، فرزندان ناخلفش كه از فرزندان خلفش، خلف‌تر بودند / و آن جا هم نازك الملائكه بود و نزار قباني و شعر ترجمه. شعر متعال ترجمه / به ايران كه رسيدم مي‌دانستم سرايش دارم / شاملو، فروغ به بسياري، و رويايي و احمدي به شدت حضور يافتند / و من اين شدم كه نيست.

اما هم ‌چنان نشان طعم گندم دامن مرا گرفته است و من هم ‌چنان دچار مي­خوانم.

¾ مطمئناً پيش از همه خوانندگان ويژه­نامه مي­خواهند از فرازهاي سال‌شمار زندگي و كارنامه­ي ادبي شما آگاهي يابند، خلاصه آنكه كمتر تن به پرس و گو داده­ايد.؟

آغاز فرما / پايان را آغاز / چونان آغاز / كه آغاز نمودي خوش / آغاز را.

پس آنگاه، تكرار، شيرين نيست. فروتنانه پيشنهاد مي‌كنيم به مصاحبه­ام با هنگام شماره 84 و آن­چه كه آن‌ را خود نوشت مي‌نامند مراجعه شود. اينجا به دو نكته­اي كه آنجا نيامده است اشاره مي­كنم يكي آنكه حديث ديدار پايدارم با زبان پارسي و شعر پارسي، حديث «آب كم جو تشنگي آور به دست» بود. چرا كه چشم گشودنم و بودنم تا دوران جواني، در جايي بود كه زبان رايج آن تازي بود. اما پدر كه ايراني (شيعه) روحاني بود، به ايران و زبانِ ايراني باور داشت. باور ديني داشت و مرا بر اين باور به فراگيري زبان و شعر
 مي­انگيزاند. نكته ديگر اينكه جز كارهاي پراكنده، چهار دفتر... «مگر با لبخنده‌ي ماه»، «گلي اما آفتابگردان»، «تو ـ كجاست؟» و « سيماب هاي سيمين» عرضه نموده­ام.

¾ از دهه‌ي چهل بگوييد، چه عواملي باعث شد كه انگيزه­هاي شما در پيوستن به شاعران موج نو فزوني يابد؟

دهه چهل، كمتر مورد بررسي قرار گرفته است. چنان‌كه هر سخني درباره آن مي‌تواند تازگي داشته باشد و فراگير چشم ديدهاي گوناگون گردد. چشم انداز دگرگوني‌هاي سريع، چشم­انداز نوسازي، چشم­انداز گفتمان‌هايي كه چترشان بر سر اين دهه گشوده بود.. سياست، انقلاب­گري، جدال ايدئولوژي‌ها، جنبش‌هاي مردمي و محفلي و مدرنيسم.

اما براي من، تجربه زمان، قرين تجربه ويژه­اي از زندگي و آزمون نحوه خاصي از آفريدن و نگاه كردن به فردا بود كه دهه‌ي چهل را توصيف مي­كرد. جستجوي بهشت گمشده، جستجوي راه‌هاي نو، جستجوي وحدتي معماوار و تهديد و تخريب آنچه فكر مي­كرديم هستيم و دگرگوني و تغيير «من» و «خود». اين­ها تصويرهايي از دهه چهل است. زايش ايده و از سرگيري حيات و جواني آن­چه مرده بشمار مي­آمد. نوزايي اميد و صيرورت و تشنگي كشف حقيقت و رهيابي به هويت پنهان مانده و نمايش قدرت و علني شدن ناخشنودي كيش مداران از سلطنت روي آورده به مدرنيته ابتر و ايضاً تأثير جهان و رويدادهاي آن و امكان توسعه خيال.

دهه چهل، مدّ آز و نياز قدرت برتر جهان مدرن، يعني امريكا بود كه بعد از جنگ جهاني دوم خود را
رب النوع سلطه مي­پنداشت و بر لوح مقدرات جهان، هر تصميمي را كه به سود خود مي­پنداشت،
 مي­نگاشت. گويي جهان، حياط خلوت خانه او بود. گاهي هم حياط خلوت شوروي، قدرت دوّم كه داعيه ايستادگي داد ورانه­اي را در برابر او، يدك مي­كشيد. و اين داعيه او را در حياط خلوت، سهام دار مي­كرد.

در اين دهه، آمريكا، ايران را جبهه مقدم حفظ برتري خود مي­شمرد و چه پروژه­هايي كه براي حفظ اين جبهه، طرح و اجرا نمي­كرد.

چنين بود كه نوگرايي در ذاتِ معلّق در فضاي زندگي همگان، نهان و آشكار به تكاپو بود. همه به دنبال نو بودند. نسل دهه چهل بياد دارد كه مداخلات بيگانگان، عزت نفس ملت ريشه دار را به مخاطره افكنده بود. ملّتي كه به مرور و در طول تاريخ، نیروهاي سلطه­گر را مقهور فرهنگ غني خود مي­ساخت، اينك در مخاطره بود. در چنين وضعيتي، فرهيختگان و روشنفكران سنت­مند يا مستقل، يا ديندار و آن بخش از جريانات چپي كه حزب توده را بر نمي‌تابيد، آرزوي رسيدن به هويّتي مستقل و نو را داشتند كه از دو بيگانه قدرتمند اخذ نمي‌شد. اينان و هر كس ديگر كه با فرهنگ و انديشه سر و كار داشت، نوگرايي رسمي را، ناتمام و نيمه كاره و غير اصيل مي­دانستند و نقد شديد و انقلابي مدرنيته‌اي را كه از دروازه­هاي رسمي وارد شده بود، مي‌پسنديدند. چرا كه با آن آشنا بودند و در تجربه‌هاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي، همواره شكل جعلي و آلوده به استبداد و كهنه شده­اي از آن را ديده بودند كه با كشش­هاي ناب­گرايانه­شان، وفق نمي­داد.در چنين شرايطي، موج نو ظاهر شد. اخيراً، مقاله‌اي درباره احمدرضا احمدي چاپ شد كه اعتقاد داشت، موج نو، تحقيق ايده مدرن بود. به كمال و تا انتها. در حالي كه مشروطه شكست خورده بود و با استعداد در آميخته بود. و در شعر، شعر نيمايي، چسبيدن به عروض و قافيه و استعاره و زبان رايج شعري وجود داشت. زباني كه ديگر شنيده نمي شد. شعر نيما و ياران توانمندش، فضائي تكراري يافته بود. موج نو، معمولي ماندن را تاب نمي­آورد و عليه هر تجربه‌اي كه در گذشته صورت گرفته بود مي‌شوريد تا نوزادي باشد كه مي‌خواست خود، خود را بنا كند و به دمبال سخن نو و احساس آزادي تعلق بكوشد. آزادي كودكي كه به هر سو مي‌رود و هر چه را كه مي‌خواهد بگويد، مي‌گويد. براي همين در ساختار كولاژ گونه شعر احمدي تداعي آزاد، نقش اصلي داشت. آن آزادي خواستني كه در سياست و اجتماع محقق نشده بود اينك در زبان و شعر متولد مي‌شد. جلوه‌اي كامل از راه ديگر، سخن نو و تجربه جديد آزادي آفرينش و بديهي است من كه پيش از مهاجرت به ايران با شعر نو آشنايي يافته بودم اين تجربه نوآورانه را با روحيه خود منطبق يافتم و ديدم كه با جريان جزوه شعر كه مجلاي موج نويي­ها بود، همگونگي­هايي دارم.

¾ مهمترين شاعران موج نو كه توانستند دغدغه­ي گرويدن به اين موج را در شما تقويت كنند كدامند، لطفا با شرح مفيد درباره­ي آن­ها؟

فكر مي­كنم جز احمدي و رويائي نتوانم كسي را نام ببرم، آن دو اگرچه بسيار متفاوت از هم اما هر دو نيرومند بودند. البته رويائي از موج نويي‌ها نبود. اما نوآوري­هاي او، فراوان جسارت­آميز و فراوان
استخوان­دار و نيرومند بود. او به تنهايي بخشي از تجربه جوان را جذب مي­كرد و به آن اعتبار و قدرت
 مي­بخشيد. و بدين گونه، اگرچه با فاصله و از دور، اما به هرگونه، جريان بديع موج نو و نوآوري­هاي جسورانه آن را، قوام مي­داد و حضور او حضور فضاي ضروري بود.

شاعراني كه دم از تعهد مي­زدند و از شعر متعهد دفاع مي­كردند، درباره احمدي و رويائي دچار كژ فهمي بودند. آنان نسل محافظه كار گذشته شعري را مي­ستودند و قادر نبودند مثلاً توان شعري احمدي و وجوه بديع و نوي آن و معناي رهايي از قالب­ها و كليشه­ها و عشق تجربه تازه زباني / تصويري و شكل­گيري نوي منطق بيان تصويري و روايي آزاد  احمدرضا را درك كنند. دكتر براهني بعدها، در دهه­ی شصت، متوجه قدرت شعري كساني چونان رويائي گرديد، اما هرگز تحليلي جامع و درخشان از موج نو ارائه نكرد. گويي دريافت آن مشكل، و شكل آن دور از دسترس است. اينجاها من با سيّد احمد مير احسان موافقم كه مي‌نويسد «او نمي توانست شكل خاص شعر احمدي را كه سخن خاص او، بدون آن شكل، نمي­توانست تولد يابد، درك كند» هنگام / شماره 136 ويژه احمدرضا احمدي.

اين دو براي من دغدغه­زا بودند در كنار كساني ديگر ... سپانلو، بودي تنها داشت با تواني گستاخ در بيان و بي­ارتباطي چشم­گير با موج ِ نو. كارهاي الهي و مجيد نفيسي و اسلامپور و كم آوازه­تر شاد­روان هوتن نجات و چند تن ديگر در جزوه شعر شاخص بود و نشاني از برآمدگي اين شاعران از فرهنگ بومي اين سرزمين و فرهنگ معاصر جهان بود. البته آن روزها بنده ارادت مستقيم به آستان الهي نداشتم و نمي­دانستم متون
ميراث­مان، بومي خاندانشان است و او و نفيسي، نا
آشنا با فرهنگ و ادب پارسي نيستند. به اضافه اينكه نفس كارشان معرف فرهيختگي­شان بود. به جز شادروان بهرام اردبيلي كه حضوري شگفت بود. تركشي درخشان، بي­هيچ نشاني كه از كدام ستاره جدا گشته و از چه كهكشاني آمده است!

¾ شعر موج نو آمده بود تا كدام كليشه­ها را پشت سر نهد، و اصولاً اين موج توانست تأثير لازم را در شعر امروز ايران بگذارد، اگر عوامل آسيب شناسي موج نو را نيز بر شمريد موجب سپاس­گزاري بيشتر خواهد بود؟

موج نو، نخست عليه كليشه كاربردي زبان در شعر، قد علم كرد. مستحضريد كه اين اقدام قبلاً نيز اتفاق افتاده، اما ناتمام مانده بود. ضمناً نكته در خور تأمل آن است كه موج نو واكنش طبيعت شعر، نسبت به شعر بود. جريان شعر گاهي دچار «معمولي» و «عادي» مي­شود. چنان­كه خود نيازمند به عادت ستيزي مي­يابد، تا از پيش پا افتادگي و معمولي بودن، برهد.

سخن نوآر كه نو را حلاوتي است دگر

هين سخن تازه بگو تا كه جهان تازه شود

اين عادت ستيزي، پي هدف ديگري نيست و مقصود ديگري را دنبال نمي­كند. مقصود فرا شعري وجود ندارد. خستگي از زبان فاخر، شعر را به زبان محاوره گونه مي­كشاند. و خستگي از زبان محاوره، شعر را مجدداً به سوي زبانِ فاخر مي­راند و خستگي از انتظام عمودي و خيال منظم، شعر را به تداعي و نوعي رهايي در تخيل مي­رساند. چنانكه ممكن است، خستگي از تكرار پيشرفت شعر بر اساس تداعي­ها، مجدداً آن را به روايت­گري محض فرا خواند.

بديهي است در هر تجربه جديد، واقعيّت موجود و آشنايي­زدايي يا تخطّي از آن، انگيزه شاعر است.

و در عين حال، توان ارائه­ی كاري نيرومند و يكتا و استخوان­دار. يعني هر چيز تازه، در حالي كه از نظر قدرت و ابداع، پيش پا افتاده و نوعي اغتشاش و ميان مايه است، سبب موفقيّت و تأثير بر جريان هنر و تأسيس زيبايي­شناسي و نو و اثبات خود نمي­شود. سوء تفاهم رايج نسل جواني كه راه سهل الوصولي براي هنرمند وانمود كردن خود پيدا كرده، همين كليشه‌­هاي جديد در هم ريختن زبان و كاربرد فعل­ها، به صورت مغشوش، يا حذف‌­ها و شگرد­هاي صرفاً ضد دستوري و ضد صرف­و­نحوي است كه البته از نظر روانكاوي هرج­و­مرج مفيد است، اما از نظر اجتماعي، بازتاب درون مغشوش نسلي آسيب ديده است و از نظر تجربه آفرينش و ابداع، فاقد ارزش است.

وقتي چيزي ساختگي، با آسانيِ بي­پيشينگي، با آسانيِ نبود مصالح بومي، با آسانيِ عدم درك فضايي كه زهدان ساختمان است، به راحتي، وسيله هر استعداد متوسطي قابل ساخته شدن باشد، برابر فرمول بديهي رابطه ميان ارزش و وفور ارزشي نخواهد داشت.

مگر مي­شود با پشت كردن به ميراث بيش از هزار ساله ايراني، با تكيه به گذشته منقطع، با تكيه به بر آمدن از قرن هجدهم و نوزدهم، با تكيه به شبه مدرنيته وارداتي ابتر، به قول آن قلم گرامي.. «يعني آن قدر مدرن است كه بطور اثبات گرايانه قطعاً مي­انديشد گذشته، براي هميشه، گذشته است» آيا مي شود، چنين، خود را شاعر شمرد.

بي­گمان حضرات، نيمايان جديدي نيستند و بي‌گمان‌تر، بنده دكتر خانلري نيستم. همين جا بگويم هرگز نتوانسته­ام بطور كامل گذشته را دريابم. نتوانسته‌ام بطور كامل همه نظامي را بخوانم. خداي من اصلاً در معرض چنيني توفيقي قرار نگرفتم. مگر مي­شود بدون احاطه به متون كلاسيك و شعر ايراني و حتي عربي، مهدي اخوان ثالث شد!؟ مي­شود در فقدان عنصر بازخواني تجديد يافته شاهنامه، احمد شاملو گرديد؟ نظر ايشان به حكيم فردوسي را نمي­گويم! چفت و بست كلمات را مي­گويم. آيا امكان دارد، بدون دريافت ميراث نيمايي بدون عبور از آن به شعر پسا نيمايي، بدون حفظ همه گذشته در پرداخت شيوه­اي نو، قرار گرفت!؟ بدون اليوت، بدون ناصر خسرو، بدون نزار قباني، بدون فروغ فرخزاد!؟ نه نمي­شود. و من اصلاً در معرض چنين توفيقي قرار نگرفنم كه حتي براي يك دور كاملاً نظامي را، فردوسي را، سعدي را بخوانم. نه شاعر براي عرضه داشت شعر خويش، ناچار است امين باشد زنهاره­دار باشد نه زنهاره­خوار. و براي
زنهاره­داري، ناچار است، برآمده فرهنگ زباني خويش باشد. وگرنه شعر را مخدوش مي‌كند. و وقتي شعر مخدوش شد، هستي، مخدوش شده است. چرا كه بي هيچ دودلي، شعر، آواي وجود است.

تأثير موج نو، به سبب آن قدرت آشنازدايي­اش، نفي كليشه­‌هاي تجربه­ی نيمايي و شاملويي­اش احساس آزادي كامل در رها كردن واژه‌هايش و نيز تصويرهايش و تحقق تجربه آزادي زبان و تخيلش بود. هر قطعه‌اي كه بر پايه تداعي آزاد و زبان ساده محاوره گونه پديد مي­آمد بدل به متن ارزشمند شعري نمي­شد. محصول عادت­ستيزي‌هاي ناب و اصيل زبان معنا­گريزي كه بر آمده از همه تجربه­هاي شعر گذشته ما باشد، چه در شكل ساده لحن كودكانه و چه در شكل دشوار تأسيس زبان ناگهان و بديع، چونان كار اردبيلي، متني يكتا و تكرار ناپذير خواهد بود. فراموش نكنيم معنا­گريزي زبان و عدم تعين آن ، در شعر كلاسيك ما نيز ديده مي­شود. و ما، در شعر، چاره‌اي جز آنكه آمده باشيم. يعني برآمده‌ي فرهنگ و ادبيات­مان باشيم. متني چونان متن بسياري از موج ِ نويي­ها، تكرار ناپذير است زيرا هوش­هاي عاميانه، متوسط و ميان­مايه نمي­تواند آن را بزايد. مشكل بسياري از شاعران جوان امروزي، آن است كه فكر مي­كنند تكرار حرف­هاي كمي عجيب برداشته از كتاب‌هاي ترجمه شده، آن هم با فهمي ضعيف، منجر به اهميّت شعرشان مي­شود. با ديدن چنين متني به سادگي در خواهيد يافت كه هر روز و شب مي‌توان آن خرواري از آن را آفريد. آثاري كه نه در عمق محتوايي و ديدگاهي­شان، بيانگر تجربه و حساسيت و نگاه منحصر به فرد است و نه تأسيس شعر در زبان.

اما آسيب­شناسي شعر موج ِ نو، كار تحليل­گران شعر و منتقدان و پژوهشگران است. كار من نيست. به  هر رو، اگر ثابت شود هنر ماندگار، با ميزان امكان دستيابي همگان به آن ربط دارد، مي­توان نادسترس ماندن بسياري از شاعران موج ِنو و نياز به صلاحيت­هاي درك مدرن، جهت ارتباط با آن را، آسيب مهم آن شمرد. اما من فكر مي­كنم مخاطب شعر، درجا نمي­زند.

اگر در دهه­ی چهل شعر احمدي، رويائي، در حلقه مخاطبان شعر، در جامعه عقب مانده و دور از مدرنيسم موافقان چنداني نمي­يابد همين شعر با توسعه مدرنيسم، بخش بزرگي از مخاطبان جدي را به خود جلب
مي­كند. و با گسترش فرهنگ شعري­شان، براي آنان، افق­هاي تازه­اي مي­گشايد و آنها، از اين شعر، و لو ناگفته، تقليد مي­كنند. اين پيام/ شعر را دوستي از طريق تلفن همراه ارسال داشت و با توجه به اينكه خود را شاعر نمي­داند، مرا شگفت زده كرد.

(سلام / فراز تمام صداهاي پنهان دعاست / مثل نگاه بنفش / در دست آسمان  / يادم كن.)

پس، بخشي از تعويق و تأخير زماني، مربوط به پس­ماندگي است. حتي اكثر شاعران جوان بعد از شعر احمدي و رويائي و موج ِنويي­ها، تنها از نوعي شعر پيش پا افتاده سياسي ـ دانشجويي لذت مي­بردند. اين گناه ذاتي يا ناتواني موج ِنو و دليل بي­ارزشي اين شعر نبود. اين شعر سرشار از جهان تاره، زبان تازه، تصوير تازه و راه آفرينش تازه بود. و براي ميراث شعر نيمايي، مدام و پيگير، افق‌هاي تازه­اي مي­گشود و بر غناي آن مي­افزود. از درد و اندوه انساني نيز بي­خبر نبود. چرا كه چونان آدورنو مي­دانست «هنوز فقط در هنر است كه درد و اندوه انساني صداي خود را پيدا مي­كند.» احمدرضا احمدي در سوگواره­اش براي فروغ گفت: «آقايان خانم‌ها/ منهم مي‌دانم / در سوگواري ميوه طعم ندارد» و حضرات با آن رابطه برقرار نمي­كردند. چرا كه پيش پا افتاده نبود. ساده بود، حقيقي بود، اما پيش پا افتاده نبود.

¾ در يك قياس بين موج ِنو و شعر حجم چه نكات مشترك و چه نكات متفاوتي از هم داشته­اند؟

قياس، منجر به آگاهي درستي نمي­شود. ماهيتاً همه پديده­ها، وجودهاي قياس ناپذيرند و هر يك تحت سلطه وجودي و موازين متفاوتي تولد و رشد مي­يابند. به گمانم شعر حجم در ادامه موج ِنو، پديدار شد. همان موج ِنو بود، در وضعيّت دهه­ی پنجاه و بر متن آگاهي­هاي جديدي از زبان و شعر و فرم.

شاعران حجم، همان موج ِنويي­ها بودند. البته هر كدام­شان راه خود را مي­رفتند و بسياري­شان چونان
 امپرسيو­نيست­ها، راضي نبودند به اسم شاعر حجم خوانده شوند.

نمي­دانم آن بيانيه و امضاها چقدر جدي بود. آنچه كه مهم است اين است كه يك تجربه فرماليستي تازه بود در شعري كه بر خلاف شعر احمدرضا كه غرق تجربه­ی روزمره حيات و ايجاد شعر درخشان از آن بود، اين شعر از سرچشمه تجريد سيراب مي­شد و از آن براي ايجاد يك فضاي شعري نو، بهره مي‌گرفت. به گمانم مهمترين تمايز آن، همين بود. ضمناً فرم در شعر حجم كاملاً براي رسيدن به اين پرتاب در فضاهاي مجرد، سازماندهي مي‌شد. اين را نيز بگويم، بنا نهادن قاعده و بوطيقاي جديد شعري در شعر حجم بسيار
آگاهانه­تر از تجربه­ی موج ِنو بود. همچنين تأثير زبان­شناسي مدرن، در آن آشكار بود. تأثير هرمونيتيك مدرن كه در دهه­ی شصت در فرانسه مي­يافت، از طريق رويائي بر شعر حجم تأثير داشت و خود رويائي در اين زمينه در سطح جهاني و هم گام با تجربه­ي جهاني قرار داشت. و حتي ايده­هاي پيش­رويي كه خاص خود او بود، ارائه مي­داد. چونان ادونيس در شعر معاصر و مدرن عرب.

¾ به نظر شما چه شاعراني از موج نو قائم به ذات تاكنون شاعر مانده­اند؟

نمي‌توانم پاسخي به اين پرسش داشته باشم. نه نمي­توانم! هيچ شاعري قائم به ذات نيست. قائم به ذات، شاعر مانده باشد!؟ از سويي، شاعر ماندن، معناي وسيعي دارد. با همه ساخت كارهاي رويايي، ممكن است او يا الهي را در شعر، شاعر بدانم و ديگري را نه. ديگر آنكه شاعر ماندن، بيشتر يك حالت روحي است، و من بسياري از شاعران، بي­خبرم. با الهي ديدار دارم و گاهي با هم گفت­و­گو مي­كنيم و از حال هم با خبر
 مي­شويم. در ديدگاهم، او به عنوان يك انسان، شاعر مانده است. شاعري سرشارتر از بسياري ديگر. حتي اگر از شعر او كم خبر داشته باشم، مي­دانم كه عجيب شاعر مانده است. همين تازگي­ها بود كه مرا شاعري يكه و مهربان، شگفت زده كرد.

¾ شعر حجم به جز رويائي و شعرهاي او چه تأثير قابل ملاحظه اي به شعر امروز نهاد؟

-شعر حجم و ايده­هاي آن و دليري­ها و برخورد آن با زبان و ادراك زبان شعر و معناي كاربردي شعر، پيشروي شعر فرماليستي ايران است و هيچ شعري هنوز به اين پايه نرسيده است. و همه تفكرات ادعايي فرماليسم و آشنا­زدايي، كه به نحو بسيار سطحي، بر زبان افراد سطحي در دهه­ی هفتاد جاري شده، پيش از آن و به صورت دقيق و بسيار ژرف و با آگاهي وسيع، در شعر شاعران حجم، در نگاه­شان، گفتمان‌شان و مقاله­هاي­شان مطرح شده است.

در نوشته­هاي رويائي، در مصاحبه اسلامپور با شادروان آتشي و در مقاله «من يهودا»­ي راحا محمد سينا در مجله فردوسي. بي­گمان سطح تئوريك نقد و ژورناليستي آن زمان، قابليّت مقايسه با اين متن‌ها را نداشت. يادم مي‌آيد يكي از مشهورترين ناقدان ژورناليستي آن روزگار با آوردن نمونه‌هاي از م ـ مؤيد و طاهره صفارزاده، جريان شعر پيشرفته را به من­گرايي متهم و محكوم كرده بود. يكي از نمونه‌هاي كه از مؤيد آورده بود، اين بود..

من / از فراز نمي­دانم / و از بلندي مي­ترسم / وقتي كنار پنجره مي­مانم.

بديهي است كه شعر دهه­ی شصت و هفتاد، ويژگي­هاي خود را دارد و تحت تأثير عناصر جديد زندگي و آگاهي و سليقه زيبايي­شناسي است. اما همان‌قدر كه تأثير تندركيا در بازي­هاي زباني اين شعر مسجل است، تأثير مبارزه با درك كاربردي از زبان شعر، كه پيش از هر جا در شعر حجم تئوريزه شد و در حرف­ها و مصاحبه‌هاي شاعران جوان آن سال­‌ها تكرار گرديد، بيان تأثير آن شاعران است.

¾ از شاعراني كه به دور از امواج شعري نوبنياد در دهه­ی چهل موفق بودند به نظر شما كدام يك را
 مي­توان مورد تاييد قرار داد؟

دهه­ی چهل دهه شاد­روانان فروغ فرخزاد و محمود آزاد تهراني (م ـ آزاد) و منوچهر آتشي و... بود.

¾ اگر شعر شاملو را به عنوان نماينده­ي شعر فاخر و سياسي آرمان‌گرا بدانيم و شعر فروغ را نماينده‌ي شعر اجتماعي ايران و اخوان را به عنوان شاعري كه سبك خراساني را با شعر نيمايي پي­ريخت و به شعر از جنبه­ي زبان روايي نگريست، و شعر سهراب را شعري كه برآمده از نگاهي عرفاني كه ملهم از عرفان شرقي ـ هند ، دائو، ذن، بودايسم ـ است براي موج ِنو و شعر حجم به جز شعري كه بيش از همه به جستجوگري نوعي زيبايي­شناسي اريستوكراتيك (اشرافي) است و مبتلا به  آن انتزاع است چه جايگاه ديگر مي­توان قايل شد؟.

اين نمايندگي، بر پايه خصوصياتي مضموني صورت گرفته است و هرگز براي شاعران امتيازي به­ بار نمي‌آورد. و امتياز شعر شاعراني كه نام برديد منحصر به اين جنبه ها كه فرموديد نيست. يعني آرمان­گرايي و تعهد اجتماعي تنها نيست كه شعر شاملو و فروغ را ماندگار كرد. و توان روايت­گري تنها نبود كه به شعر اخوان عظمت داد. و عرفان شرقي تنها نيست كه شعر سپهري را فراموش نشدني نمود. بسياري در همان زمان، دچار نگرش بوديستي بودند، حتي پيش از سپهري، چونان هوشنگ ايراني، اما هرگز شعر سپهري را نيافتند.

قدرت و اجراي شعر، درخشش زبان و نگاه و تجلي تفرد شعر، ژرفايي و طراوت محتواي فرم و فرم محتواست كه شعر هر يك از ايشان را عظمت بخشيده است. پس چرا همين قدرت و جلوه و توان، در مورد شعر رويائي تذكر داده نمي­شود؟ كدام شعر در تجربه خاص زبان، فرم و فضاي بياني، هم توان و هم سر شعر او بوده است؟

اما منزلت شعر حجم، به نظرم شعر حجم تجربه بدل كردن معنا گريزي به ساختار ناب شعري است و اين در شعر فارسي كم نظير بود و اين ميراث مهم شعر رويائي است.

و اما اريستو كراتيك نمي‌دانم چيست؟ يعني پديده‌اي كه داراي شرف و قدر منزلت است؟ در هر جامعه‌اي، پديده‌هاي بلند مرتبه، ارجمندند. شعري هم كه خود را از ميان مايگي فرا مي­برد و والاست، ارزش آن در خور و شايسته اين والايي و دسترس ناپذيري است. با آراي آدورنو در هنر والا موافقم. اما اگر آن درك عاميانه از اشرفي، مورد نظر است، يعني هنر مربوط به قشر صاحب ثروت و مقام، كي و كجا مقام­داران و درباريان ذوقي متعال داشتند تا معاصراني از ايشان، كار سليقه­شان، چنان بالا بگيرد كه داراي ذائقه استتيكي شبيه شاعران حجم و رويايي گردند!؟ هنر تجريدي را، اشرفي خواندن، واقعاً شوخي مي­ماند. هنر مدرن، در دهه قرن بيستم، در بخش عظيمي از آفرينش­هايش، هنر تجريدي است. حتي انتزاعي است كه هيچ ربطي به اشرف ندارد. جايگاه شعر حجم، جايگاه تجربه­اي مدرن و بي­همتا در آفرينش به زبان فارسي بود و هيچ آدم مدرني كه از مدرنيسم مطلع است، اهميت آن را نمي­تواند نديده بگيرد.

آن روز اگر تيراژ دفتر شاملو مثلاً پنج هزار بود، تيراژ شعر حجم و رويائي و احمدي هزار بود. مي­خواهم بدانم اين فاصله چه اهميتي دارد!؟ باور بفرمائيد «اين سوسن است كه مي­خواند» بيش از پنج هزار تيراژ داشت!

¾ اسطوره و ميتولوژي در شعر بدون تحشيه قابليت طرح دارد يا خير؟ البته منظور اساطيري كه براي مخاطب كمتر آشناست؟

اسطوره، اسطوره است، شعر، شعر. اما هر پديده انساني اگر به شعر تبديل شد، بي­گمان توان تبديل شدن را دارا بوده است. و اسطوره جدا از اين قاعده نيست. مضافاً اينكه اسطوره از دوران هومر تا فردوسي تا اليوت تا اكنون، همزاد شعر بوده است. البته همه در برخورد با آن، يكسان نبودند. چرا كه كمتر آشنا بودن و بيشتر آشنا بودن با آن امري مربوط به سطح اطلاعات است. ايرادي هم ندارد كه گاهي با يك توضيح،  مشكل را حل كرد. مهم قدرت اجراي ايده­اي اسطوره­اي، در زبان شعر است. اين آمادگي استعداد و توان، خاص شاعر حقيقي است. نه هر كس ديگر كه فقط با آوردن سطرهايي، پياپي، بي­گمان گردد شاعر است. در حالي‌كه هيچ به ميراث زبان و شعر، نيفزوده است. شايد كينه­اي كه بعضي نامداران غاصب، از حافظ داشتند، به همين لحاظ بود كه مي‌ديدند او مي‌افزايد، حال آنكه خود، توان افزايش­شان نبود. و امروزه در مي‌يابيم كه حافظ، هچنان مي­افزايد، اما از آنان نه چندان نامي ماند و نه چندان نشاني، اينك نيز، با دريغ بگويم، همان كينه وجود دارد. همان بيماري و آسيبي كه بايد آن را ترك نمود، تا شعر نيرومند، شناخته گردد. و جايگاه خويش را بيابد. رنج بيهوده، خود آسيب است و بيهوده. و به تلبيس و حيل ديو سليمان نشود.

¾ بر اسامي احمد رضا احمدي، يدالله رويايي، م. مويد چه كساني را مي توان افزود كه همچنان پس از موج نو و شعر حجم همچنان در شعر حرفي براي گفتن دارند، هر چند در بين اسامي بر شمرده شما همواره خود را از جمعيت دور داشته­ايد؟

پرهيزكارانه عرض كنم كه شعر در متن اين سبك يا آن سبك شعر نمي­شود. و اگر تحت چنين عناويني تحميل گرديد بي آنكه شعر باشد، يقيناً با گذشت زمان، خواهد گفت كه حرفي براي گفتن ندارد. هر شعر، به طور منفرد، به صرف تفرد كنونيش و تكرار ناپذيريش و بداعتش و ساختمان و فرمش، هنوز حرفي براي گفتن يا ندارد. چه موج نويي باشد، چه حجمي، چه به هر نامي ناميده شود. مجرد طرح شدن تحت عنوان شعر حركت يا شعر گفتار و غيره، متن را شعر نمي‌كند. چنين است كه من با هر بار شعر، جدا از اينكه غزل است يا بي وزن يا موج نويي يا حجم يا پست مدرن، رو­به­رو مي­شوم و آن را مي­خوانم. اگر داراي خصيصه شاعرانه بود و اگر بديع بود (بگويم كه اسم بديع را كه يكي از اسماء حسني است، من در يكي از كارهايم ـ ناگهان، نو، زيبا، راست ـ باز گردانده­ام) شعر است و حرفي براي گفتن دارد. و شعر جز شعر بودن. حرفي براي گفتن ندارد. مگر آنكه از شعر دور شود.

و بي­هيچ پرهيزي بيفزايم كه آن دو، احمدي و رويائي، پيوسته آموزگاران دبستان شعر من بوده­اند و در كنار آنان، ناميده شدن را، روا نمي‌دانم ديگر آنكه به روايت لوقا ، خداوند فرموده‌است... بكوشيد تا از در تنگ داخل شويد. و شيخ اجل اندرز فرموده است... جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است.

¾ مخاطب شعر معاصر در كنار طرح اسامي شاعران بزرگ همواره در دوره ­ها و دهه­هاي مختلف با نام‌هايي مواجه بوده كه در كنار بزرگان و چهره‌هاي ماندگار شعر معاصر مطرح بوده­اند. كه بيشترينه‌ي اين مطرح بودن نه به واسطه­ي ارايه­ي آفرينه‌هاي درخشان بلكه بيشتر به واسطه­ي اين كه موج سوار خوبي بودند و از راه تبليغات چه حزبي و چه از طريق باندهاي مافيايي مطرح شده­اند، براي تميز دادن اين دو طيف ـ حق و باطل ـ فكر مي‌كنيد مخاطب بايد مجهز به چه عواملي باشد، و در مقابل اين هجمه­ي تبليغاتي همواره شاعران قائم به ذات كه بري از هرگونه تبليغات هستند و در محافل خصوصي شعرهاي‌شان مطرح است براي شناختن اين گروه كه خود در تعرفه­شان يا كوتاهي كرده­اند و يا فروتني و مخاطب غالباً از شعراي‌شان بي‌بهره است براي جبران مافات چه عواملي را دخيل مي­دانيد؟ به عنوان نمونه اگر زنده ياد نجدي توسط احمد ميراحسان يا بهزاد عشقي آشنا نمي­شد اقدام به چاپ قصه­ها و شعرهاي نجدي نمي­كرد چه بسا مخاطبين امروزِ شعر و قصه از آثار او بي­بهره مي‌ماندند، هر چند اين گوشه نشستن نجدي باعث شد كه تنها يك كتاب داستان از او در زمان حياتش منتشر شود و از طرفي اگر اين اتفاق در خصوص شعرهايش مي‌افتاد يعني از طريق چاپ شعرهايش در مطبوعات زودتر مطرح مي­شد، حتماً وقت مي­كرد تا به شعرهايش سر و ساماني بدهد و امروز ما دفتر شسته رفته‌تر از او در زمينه‌ي شعر داشتيم نظر شما چيست؟ فكر نمي‌كنيد گاهي اين گوشه نشيني ظلم است به مخاطب، خاصه آن كه امروزه منتقد حرفه‌اي وجود ندارد كه به جز چهره­هاي مطرح در يافتن چهره هاي مستعد و در پس پرده مانده همت گمارد و دوره‌ي كارهايش را مورد نقد قرار دهد، در زماني كه متأسفانه مي‌شنويم موج عظيمي از منتقدان سفارشي­نويس شده‌اند و از قبل سفارش مي‌پذيرند فكر نمي‌كنيد مخاطب مكرر در اين ميان بايد از طريق نقد حرفه‌اي به شعر داستان اصيل و پويا و نو راغب شود دچار سردرگمي در فضاي شانتاژ و مكاره‌ي بازار فعلي شده و اين خود از مباحث آسيب شناسي تقليل مخاطب ادبي ماست؟

كساني كه برخوردار از هرگونه شاعرانه­اند و در نظر بعضي از موج سوارها، عقب مانده­اند، بي­هيچ دودلي، خود موج حقيقتند و به تابند و حق، ناگزير، والايي است كه رو به والايي دارد و والا مي­شود و ناحق، هيچ گاه، بر او پيشي نمي­گيرد. و دال، اگر اشاره مصدقي به مدلول نداشته باشد، دير يا زود، تهي بودن آن، فاش مي­گردد و در سوي ديگر، دوام تابش شعر، سرانجام چشم­ها را خيره مي­سازد.

ديگر آنكه اگر كسي مي­تواند، شاعر يا هنر اصيلي را كشف نمايد، يقيناً آن را معرفي مي­كند و به قدر توان خويش، در هموار كردن راه عرضه آن مي­كوشد. نمي­خواهم بيش از اين باره چيزي بگويم مگر اين سخن كه ... غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد ـ كه چرا سرغمش در دهن عام افتاد. بي­گمان باشيد كه بالعكس، اشتهار انبوه، تپه را كوه نمي­گرداند.

بي‌هيچ دودلي، آشكار است كه استعداد بيژن، فوق العاده بود و حضور كساني چونان شادروان صالح­پور و بهزاد عشقي، در عرضه داشت شعر و هنر اين خطه و سامان، چشم­گير بود. راجع به راحا محمد سينا و با بيژن بودنش و با من بودنش، گفتن، كفايت نمي­كند. به اشاره مي­گذرم كه اگر بازگشتش از سفر طولاني نبود، من بر انگيخته شعر نمي­شدم. همان­گونه كه اگر انگيزاندن عبدالرضا رضايي­نيا نبود، نخستين كتاب شعرم به چاپ نمي­رسيد.

با بقيه فرمايشات جنابعالي موافقم كه گاهي اين گوشه­نشيني، شايد ستم باشد. اگر چه دعاي گوشه­نشينان دعا بگرداند. اين سخن شما نيز كاملاً درست است كه جز به شمار كساني كه به كار نقد حقيقي مي­پردازند، بازار نقد، راكد است و از اين لحاظ نيز شاعران، مغبون.

¾ جريان­هاي ديگر شعر مانند موج ِناب، موج ِسوم، شعر ِگفتار، حركت، و شاعراني كه خود را شاعران پست­مدرن معرفي كرده­اند، شعر­توگراف شعرهاي (ديداري)، ديجيتالي مرا چگونه ارزيابي مي­كنيد اين تنوع آيا براي شعر ما بالندگي مي­آورد يا نه و اصلاً ضرورت دارد كه شعر ما به چنين ديدگاه‌هايي بيانجامد؟

.در پاسخ­هاي پيشين، كوشيدم تا محترمانه نقطه نظرم را ذيربط همين پرسش و شايد كمي عجولانه و كمي زود بيان كنم. بي­توجه به اينكه موضوع شايسته پرسش مستقلي است. من چندان توجهي به نام­هاي موج­ها نمي­كنم. و بالعكس در جستجوي شعر، گاهي تحت عنواني كه به نظرم  مي­رسد چندان جدي هم نيست، شعر ديده مي­شود. من شعريّت آن را سر بر آورد، آن موج و نام آن نمي­دانم گاهي هم، صدها شعر، شعر نيستند. شعر هر جا سر بر آورد، عزيزش مي­دارم و تعصبي درباره‌ي نام جريان‌ها ندارم. چون ربطي به من مخاطب ندارد. اگر شاعري مي‌انديشد كه بايد طبق قاعده‌اي شعر بگويد، بگذار بگويد. مي­مانم تا ببينم چقدر شعر از آن عبور كرده است.

¾ اگر حاشيه­اي درباره­ي سيماب­هاي سيمين به ذهن­تان مي­رسد كه مي­تواند براي آشكار شدن برخي از زواياي پنهان بينامتني به كمك خواننده بيايد ممنون مي­شويم كه از آن آگاه‌مان كنيد؟

سيماب­هاي سيمين، خود، يك حاشيه است و روابط بينامتني آن پنهان نيست. من حساً به نامه­ها نزديك بودم و صدا را شنيدم و آوردم.

¾ حرف آخر؟

به  اميد ديدار شدن.

 

براي  ابراهيم حاتمي كيا                              براي  تادائوآندو                                        براي  معصومه باله

در شب شبتر                           با نگاه تو اي جانشين                 سوختن

بر متن تاريك                           آب / تنها نيست                       هميشگيِ نگاهِ درونِ توست

پنجره­اي روشن / چيست           آسمان / تنها نيست                    در بي­زمانيِ عشق

مگر اندوهي بيدار                   و من كه مي‌نگرم/به خانة نت          و باران/ اشتعال درياست

                                                                                     و شقايق/ خاكستر زمين

لاهيجان                                     لاهيجان                                     لاهيجان

17/4/1385                              17/4/1385                                9/5/1385