یادایاد غول سپید شعر نو پارسی/علی‌رضا پنجه‌ای

یادایادِ غول سپید شعر نو پارسی

آیا  هر گونه فخامت کلام در شعر معاصر را باید  به شاملو مرتبط دانست؟

 

علی‌رضا پنجه‌ای

روزنامه‌ی اعتماد، دوشنبه ۳۰ تیر۱۳۹۹، ص ۱۰: یکی از مهم‌ترین مواردی که می‌توان از منتقدان هوش‌یار و زیرک انتظار داشت، استقلال هر چه بیش‌تر آرایشان نسبت به آرای پیشینیان است، این‌که با حقیقت جان به دیدار یک آفرینشگر و آفرینه‌اش بروند. 

اگر چه بررسی سوژه‌ای چون شاملو  نه بر اساس تکرار طوطی‌وار هر آن‌چه اسلاف از زبان خامه رانده‌اند، جاذبه خواهد داشت که تکرار مکررات است و بس، و چالشی نو  محسوب نخواهد شد،  و این  ناگفته پیداست که  از نکات پاتولوژیستی نقد معاصر هم‌، هست، یعنی شخصی نظری در مورد شخص دیگری داده بقیه هم عین اعضای یک دسته‌ی عزاداری هم‌آن را تکرار می‌کنند، حال با کلام و در بزنگاه‌هایی به‌ظاهر متفاوت! 

این درست است که شاملو در بهره از آرکائیسم، فخامت و بهره از  زبان دربار شاهان، فلکلور و فرهنگ عامه، و به لحاظ نحوی بهره از شکل مصدری افعال  و  ترکیب‌سازی واژگان،  بهر‌ه‌ای شایان از قواعد نحوی و  موسیقی قرآنی  در نثر مسجع برده است و کاربرد آن تحت هویت شعر سپید یعنی شعری که پالوده از وزن است و به‌جای قافیه و ردیف کناری به قافیه و ردیف درونی نظر کرده، نیز تاکید بسیار داشته است، مضافن این‌‌که آرکائیسم مورد بهره‌ی  او برآمده از تاثیر شاعرانی چون لورکا، نرودا و حکمت، که در زبان ترجمه‌ی او از اشعارشان جانی چنداچند  را می‌توان سراغ گرفت، بوده است ، در واقع می‌توان بر شاخصه‌های  طرز شاملویی‌ تعقید و تعلیق معنا در اشعار و بینامتنیت در بهره از نماد، اسطوره،  و سیاسی‌نگری،  اومانیسم و انسان‌مداری را افزود. او  در آشنایی زدایی، بهره از اسطوره، آرگو و تزویج ملاحظات گونه‌گون در قاعده‌ی افزایی و قاعده کاهی آن‌قدر مولفه دارد  که چنین ملاحظات را باید توسط گروهی پژوهنده‌ی مجرب پیکره‌بندی  کرد.

پاری...   کم نیستند و بسیارند  موارد مهمی که در کارنامه‌ی او  شاخصه‌های شعر او را مترتب داشته‌اند، اگرچه برخی با نگاهی سلبی سبب شده‌اند تا از وجاهت و اثربخشی جهان‌بینی مختص او نزد نسل نو بکاهند، یا نسل گذشته را به ظن و ‌چالش گیرند، آن هم در مواجهه با آثار شاعرانی که در ابتدای کار  از او متاثر بوده‌اند اما ضمن بهره از تجربیات او، خود، یافته‌ها و اندیشه‌های روزآمدشان  را با  قاعده‌‌افزایی و قاعده‌کاهی در  خلق آثار درخشان و منحصر ارتقا داده‌اند، امروزه کم نیستند شاعرانی که در ابتدای کار با او و برخی شاعران و چهره‌های فلسفی و زبان‌پژوه به فرازهایی دیگر رسیده‌اند، به قللی که قللی دیگرند اگر چه مبدا  اوج‌شان قله‌ی شاملو بوده اما خود اکنون فاتح قللی هستند که با نام خودشان رقم زده‌اند. پاری برگذشتن از  جهان جادویی شاملو خود حکایت دیگری‌ست که هستند جریاناتی که گمان می‌برند با انتساب آثار شاعرانی که با طرز شاملویی آغازیدند و امروز خود نامی دیگرند، خواهند توانست آن‌ها را به برائت از او ترغیب کنند، که همان  امر ناپسند نمک خوردن و نمک‌دان شکستن است، تا بل با پروپاگاندای معکوس از انبوه گروندگان به اندیشه و آثار غول سپید شعر نو بکاهند، طرفه آن‌که برخی هنوز در دهه‌ی پنجاه زندگی خود را شاگرد کارگاه این و آن خطاب کرده و با متولی‌گری چند چهره‌ی در سایه مانده سعی بر ان دارند تا بر طبل واحسرتا و ظلم‌دیده‌ای که به‌هنگام دیده نشده‌اند سعی بر ایجاد تشکیک در دستاوردهای او کرده‌اند،   بی که بدانند هیچ،  جز خود نکاستند از این‌همه تلاش سیستماتیک در جهت محو(!؟) تاثیر شاملو!   اما آنان‌که لذت غوطه در اعماق برده‌اند را نتوان هرگزا با انتساب بهره از هر نوع زبان فخیم و آرکائیسم به تاثیر از  او نسبت داد، به صرف این‌که او بود که زبان تاریخ بیهقی را به شعر ورود داد، بسیار خوب اما مهم‌ترین شاخصه‌ی این ورود ابتدا شکل بهره‌ی مصدری او از افعال است و سپس مولفه‌های خاص نحوی شاملو در کارکرد شعری‌اش،   شاملو پراتسین خوبی‌بود چرا که وقتی طرح گذر از شعر نیمایی را  فریدون رهنما با  او در میان نهاد. ظاهرن نیما هم با آن مخالفتی نکرد اگر چه نگرانی‌هایی داشت که تذکار داد هر نوآوری باید با طمانینه صورت پذیرد و از افراط بر حذر ماند، و البته تاکید داشت  که شاعر همیشه باید یک پا از مردم جلوتر باشد. او  سال ۱۳۲۵ خورشیدی با علی‌اسفندیاری (نیمایوشیج)  آشنایی نزدیک یافت  و  متاثر از  اندیشه‌ی تجددمحور پدر شعر نو به‌شعر نیمایی رخ نمایاند؛ تا  نخستین بار  سال ۱۳۲۹  شعر 《تا شکوفه‌ی سرخ یک پیراهن》  با عنوان《شعر سفید غفران》چاپخش شد،  ذهن خویش از  وزن رهانید و توانست آوانگاردیسمی که در او شعله می‌کشید را اگرچه به‌شکل کودتایی خوش‌آیند و خوش‌منظر و برآمده از اندیشه‌‌ای ژرف‌، گسترده‌تر و آزادتر  در امتداد  انقلاب نیما _با ظرفیت‌هایی 《 دیگر》 مطرح سازد. باید گفت طرز شاملوی خیلی زود تولد نوزادگان دیگرتری را سبب آمد، که همه البته در ادامه‌ی انقلاب بنیادین نیما قابلیت تاویل‌اند، اگر چه شعر سپید گونه‌ی شاملویی آن‌چه نبود که مصداقش شعر سپید شاملویی باشد و بیش‌تر به شعر نیمایی دلالت می‌کرد، اما قابلیتی در خود داشت که انگار شعر ایران منتظر ظهور آن بود، و البته ناگفته نماند که مانند هر پدیده‌ی نویی آفاتی هم با خود به‌همراه داشت  هم‌ازاین‌رو  پتانسیل  موجود در هسته‌ی مرکزی آن سبب شد  شاخ و برگ‌های تازه‌ای به بار آورد: هم‌چون شعر حجم، موج نو و جریان‌های دیگر، موج ناب، انواع گونه‌های نو ولاده و پیشنهادشده‌ی  و برآمده از انقلاب نیما در شعر قدمایی و انقلاب‌ سپید شاملویی در شعر نیمایی، با ایجاد تغییر نگاه از موزونیت برآمده از شعر قدمایی نیما  به تغییر   موزونیت موصوف به آهنگ نهفته در سجع آفرینه‌های منثور_چه با واسطه و چه بی‌واسطه _ متاثر از سجع قرآن در گلستان سعدی و به‌طور متمرکز در تاریخ بیهقی بودند  که هریک شاخصه‌های دیگرتر این روند خجسته‌ی نو از نوزادگی‌را نوید دادند. پاری... هم‌ازاین رو نمی‌توان هر فخامت و آرکائیسمی در شاعران پسا نیمایی و پسا شاملویی را به تاثیر مستقیم از شاملو ربط داد، چه شعر و نوآوری شاعران گاه جرقه‌ای‌ست برای بازخوانی موکدتر شاعرانِ در پی‌آمده،  از منابع  آیینی که منشا اغلب آفرینه‌های ادبی‌ جهان هستند، چندان که نه جلال‌الدین محمد، نه خواجه محمدشیرازی نه شیخ اجل سعدی و نه بسیارانی از چامه‌سازان و چکامه‌سرایان را نمی‌توان بیرون از حیطه‌ی تاثیر از کلام قرآن و سایر کتب عرفانی و آسمانی و  باورهای آیینی متصف بررسی کرد. بنابراین هر فخامت و آرکائیسمی را نمی‌توان تاثیر از زبان شاملویی تلقی کرد، مگر  آثار ذکر آمده از شاخصه‌های دیگر شاعر نیز برخوردار باشند. در غیر این‌صورت زبان شعر  اخوان نیز زبانی‌ست آرکائیک و معطوف به نماد و امثله، و نوعی شاهنامه‌خوانی مرسوم توسط نقال‌ها، در واقع اخوان همان بنیان‌گذار شعر گفتار پسا نیماست و رتوریک شعری‌اش  و استفاده‌اش از آرکائیسم با شاملو تفاوت ماهوی دارد، خاستگاه بنیادین شعر اخوان در پیوندهای خود با سنت  معهودتر است اما شاملو هنجارشکنانه با زبان و اندیشه‌ در رتوریک زبان رفتاری پارادوکسیکال و هنجار شکن دارد، اخوان ثالث در تاریخ شعر نو  شاعری‌ست که از پوسته‌ی اندیشه‌ی نیما در بیان دیگر و نو،  شاعرانه  بهره می‌برد، اما شاملو متاثر از هسته‌ی اندیشگی نیماست و پاردایم مطروحه توسط حتا نیما را دستخوش کارکرد دیگر می‌داند. اخوان ثالث(م.امید) ذهنیتش نیز در تداوم شعر زبان خراسانی و شاهنامه قابلیت تاویل می‌یابد ، اما در شعر نیما بیشتر ما با زبان خراسانی _بخوانید نحو طبری آن _ آشنا می‌شویم به‌نوعی حماسه و ناتورئالیسم در او بهره از طبیعت، زبان و موجودیت  هسته‌ی وجودی و تاریخی طبیعت شمال  را موجد می‌شود  و در پاره‌ای شعرها  با اومانیسمی سخاوتمندانه  برآمده از خاستگاه طبقاتی‌اش فئودالیسم، مانند قطعه‌ی آی آدم‌ها ادم‌ها را به آدمیت دعوت می‌کند در شعر شاملو ما  تزویج نویی از سبک عراقی، خراسانی و بعضن هندی را شاهدیم ، خاصه در ایجاد رمزگان و رمزگشایی  و ورود  زبان آرگو و کوچه و بازار به شعر خود. منتها این همه را شاملو مدیون  دو استاد، یعنی نیما و فریدون رهنما بوده است، هم‌ازاین رو او توانست به قاعده  در هیات یک پراتیسین، تئوری‌های مورد نظر فریدون رهنما را که بر گرفته از   ادبیات نو فرانسه بود، به بار بنشاند.    https://t.me/worldpoem/7318

شعر در سرزمین مادری خود یتیم و غریب افتاده است دو نگاه به چند شعر از سه شاعر علی‌رضا پنجه‌ای

شعر در سرزمین مادری خود یتیم و غریب افتاده است
دو نگاه به چند شعر از سه شاعر
علی‌رضا پنجه‌ایhttps://www.magiran.com/article/4066124
علی‌رضا پنجه‌ای، روزنامه‌ی اعتماد، شنبه، ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ص۱۱:
در داوری سال ۹۷ شعر جم با چند کتاب شعر مواجه شدم، یکی از آن دو چامک‌هایی‌ست که دو زبانه هم منتشر شده است، شاعرش را نه دیده و نه می‌شناسم و گویا چون پدرش بیمار بود حتا در ایامی که در شهر زیبای جم با مردمانی صمیمی  و مهمان‌نواز بودم هم نتوانسته بود  از حوالی شیراز  به‌عنوان یکی از برگزیدگان در روز جایزه‌ی جم حضور به‌هم رساند. اما شعرهای کوتاهش را باید ببینند ، اگر چه در حوزه‌ی زبان تلاش و کارکرد موکدی ندارد، اما توانسته  مضامین قابل تامل شعری بیافریند که  قابلیت آن دارد  بر صف مخاطبان شعر  به‌افزاید، چنین روی‌کردی البته توانسته  زبان ترجمه را در زبانش نرم کند، اما اگر از بینامتنیت  ذاتی زبان پارسی بهره‌ی بیش‌تر بگیرد مطمئنن شعرها، آن رسانگی در حال حاضر را  در ترجمه نخواهند داشت،  اگر چه در زبان مبداء، توان شگفتی سازی دارند:دوست ندارم/ مرا آنطور که هستم بشناسی محبوب من/ سربازی که از جنگ بر می‌گردد/ به خوابی عمیق نیاز دارد/  صفحه‌ی ۶۲ یا هر دو می‌دانند پیراهنش حاصلخیز است/ هم گل/هم گلوله/ص۲۶ یا: ماه/ تنها دکمه از شلوار مردیست سیاهپوش/ که بیشتر اوقات/ فراموش می کند/ آن را کامل ببندد/ صفحه ۲۲ سجاد سبزواری متولد ۱۳۵۸، انتشارات گیومه،۱۳۹۷، برگردان انگلیسی آذر فیروزی،  مجموعه شعر دو زبانه با نام《 مرمت مُهر و  ماتیک》، یا شعرهای مجموعه‌ی 《ایگموو》 بهنام کشاورز دهدشتی،انتشارات سیب سرخ، ۱۳۹۷ که زبان شعر او نیز از زبانیت بهره نبرده اما مضمون‌پردازی‌اش خاص باورهای هموست، مانند نمونه‌ی زیر که در بزنگاه امروز جهان و به‌ویژه خاورمیانه می‌تواند با موضوع《 نه، به‌جنگ!》، بین جمعیت کثیری  اثرگذار و_ به‌مثابه‌ی تذکار _ تکان‌دهنده ظاهر شود: تفنگ می‌کشی!/ بچه‌ها در خیال آنکه بازی‌ست... یا چیزی می‌خواهی یادشان بدهی.../ نگاه می‌کنند■ شلیک می‌کنی/ و آن‌ها آن‌چنان خوش‌بین هستند/ که یادشان می‌رود /دست و پا بزنند/  ص ۵ ، و اما از شعرهای بی‌پیرایه‌ی  دو نوخاسته‌ی ذکر آمده که بگذریم  که هر دو از برگزیدگان ما و  جایزه‌ی جم  نیر بودند، حالا نگاه می‌کنیم به  شعرهای زبان‌محور موسا بندری در کتاب 《صدایی که پر از بارون بارونه》 که نشر آوای کلار سال ۱۳۸۹  آن را به‌چاپ رسانده است؛ مطمئنم بسیاری از مخاطبان شعر ندیده‌اند این کتاب را مانند بسیارتر از کتاب‌های شعری که دیده نمی‌شوند، چرا؟ چون شعر در سرزمین مادری خود یتیم و غریب افتاده است، شاعر هم به‌محض پاسخ مثبت به یک شبکه‌ی ماهواره‌ای خارجی مورد مواخذه قرار می‌گیرد، خب وقتی صدا و سیما در تیول فقط یک تفکر از بین تنوع مخاطبان این کهن بوم و بر است، و هیچ راه برونشدی برای این غربت اندیشیده نشده،  و از سویی دیگر و مضافن مافیای نشر هم به سود خود مهندسی  سوژه، شاعر و ناشر می‌کند و اساسن دل‌شان نمی‌خواهد امثال موسا‌ها دیده شوند، اگر چه  می‌توان به‌خود امید داد که ، اثری که اثر باشد  بالاخره تا ابد در پرده  که نخواهد ماند؟ و البته این کاستی حقی‌ست که در فاصله‌ و محدوده‌ی زمانی از آفرینشگران کتاب ستانده می‌شود: و اما بگذریم و بخوانیم بلند و مطنطن شعر ۳۲ کتاب را:  صدایی که پر از بارون بارونه/ از چه شکسته کاست آمد/ من اینقدر ابرها را نوشته‌ام /تا گل نساء  از/ دقیقاً نمی‌دانم تا بدانم که حالا با این روزها/ یعنی همین روزها/ که آفتاب هم دقیقاً/ به حالت تعطیل/
/ این خواب‌ها در تمام شب بیدارند/ و بیدها دارند/ به همه ملحفه‌ها و صندوقچه‌ها می‌پیچند/ دارند/ تمام حواس مرا بر سفره  تو می‌آورند/  که پر از گل و گیاه و گناهی/ و گناهی ناکرده در بلخ/  همین ترانه/ که اگر دقت می‌کردی/ سطر به سطر/ می نویسم که خواب هم دقیقاً/ نبودم// سرسختی  همین گل‌هاست/ که دنیا را دیوانه  می‌کند/ تمام ما می‌رویم بالای بام/ به رنگ سوزان بمبی خیره می‌شویم/ که احتمالاً به کشور بالاتر افتاده/ با همه چتر خود/ می پریم از هوا/ توی بارون بارونه/ گل‌نساء هم که از خنده ترکیده/ می‌گوید ترا کی دیده ۲۸ /۱۲/ ۸۷ بندرعباس
شعر در زبان، موسیقی، منولوگ شعری و فضایی غیر واقعی و مخیل و ویژه  چون موج بر مخاطب، خود را سوار می‌کند. شعری که وام‌دار هیچ مضمون واقع، جز تخیل شاعرانه نیست، شعری در تعلیق زبان،  مصداق همان: رشته‌ای بر گردنم افکنده  دوست/ می‌کشد هر جا که خاطر خواه اوست، و این دوست هموست، همان تخیل و تعلیق زبان،  که تازیانه به بالای سر برده و فرود آورده، اسپ شعر را به تاخت  هر جا که طلبید می‌تازاند، و شعر مگر جز این است؟
https://t.me/davat1394/11541

تازه‌‌نفس‌های چامک در آینه‌ی گویه‌های چامکانه: علی‌رضا پنجه‌ای

تازه‌نفس‌های چامک:

شفاف‌م
بی‌لکه
دیده‌ نمی‌شوم‌!

#اخگر‌کرفکوهی
#چامک

گویه‌های چامکانه:
گاه یک چامه و یا چامک  اتفاق نیست، بیان خبری یک مکاشفه‌است. بی‌که "بیان خبری" بشود ذره‌ای از جوهره. روی گونه‌های بیان این‌سان مکاشفات باید کار شود، چامه  لزومن زایمان جنینی باری به‌هرجهت نیست، می‌توان پیش از آن‌که از اتاق زایمان به جهان بیرون راه یابد، مانند کوزه‌ی روی بساط کوزه‌گری ریختش را  تغییراتی داد، شاعر باید  به کوزه‌گر خود را نزدیک‌تر گرداند تا مادر، شاعر مادر نیست، خدایگان کوزه‌‌است و هر کوزه سرشتی‌ست که با توانایی دستان او تنیده می‌شود. این خوی هر چه خوش‌تراش‌تر مقبول‌تر.
اول تیر ۱۳۹۹ خورشیدی
#علی_رضا_پنجه‌ای
#چامک_کارگاه