جویبار لحظهها جاریست/ یادداشتی در ویژهی اخوان نشریه کرگدن/علیرضا پنجهای
جویبار لحظهها جاریست
علیرضا پنجهای
هفتهنامهی کرگدن شمارهی ۱۲۵، شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸:
طبق معمول در نیمهی دوم دههی شصت و نیمهی اول دههی هفتاد یکی از پاتوقهایم در تهران دفتر مجلهی دنیای سخن بود. اغلب برای لیتوگرافی و چاپ هفتهنامهی کادح و ویژههای هنر و ادبیات راهی تهران بودم. حکم "هم دیدار یار بود و هم زیارت شاهعبدالعظیم!" دیدارها در دفتر مجلهی دنیای سخن در زمان سردبیری دکتر جواد مجابی، بهواسطهی حضور کاظم سادات اشکوری و نامایادان غلامحسین نصیریپور و محمدمختاری این شوق را چنداچند میکرد برایم. این مراودات گاه جانانهی من با کاظم سادات اشکوری و غلامحسین نصیریپور به اطراق شبانه نیز در منزلدوست میکشید. از طرفی رفاقتم با نامایاد دکتر فرامرز سلیمانی کار برخی نشستهای ما را با دوستان پایتختنشین به جمع طبیبان شاعر و ادیب هم میکشاند و گاه هم فرامرز جلسات شعر میگذاشت با برخی دوستان سهشنبهها و طبیان ادیب و شاعر در مطب. من هم اغلب در جلسات شاعران سهشنبه، جلسات مطب دکترسلیمانی که گاه نامایاد منوچهر آتشی هم حضور داشت و لطف دیدارها را چندجانبه مینمود، و خاصه در دفتر دنیای سخن حضور کمی نداشتم. البته گاه سری هم به آدینه میزدم چه زمان اشکوری چه باباچاهی و یکبار هم که فرج سرکوهی زحمت کشید و ما را تا حوالی میدان فردوسی رساند، و بعدها البته شرکت در جلسات جمع مشورتی کانون هم مزید بر این دیدارهای جانانه میشد. در یکی از مراجعاتم به دفتر دنیای سخن _نیمهی دوم دههی شصت _گمانم یکی از نامایادان محمد مختاری یا نصیریپور گفت اخوان پیغام داد بچههای کادح(ویژهی هنر و ادبیات) اگر آمدند تهران بگویید بهمن سر بزنند. البته این را بهعنوان پیشزمینه باید افزود که موضوع دعوت نامایاد اخوان هم از اینرو بود که گویا یکی از نشریات ادبی نقل کرده بود که اخوان ثالث با تورق یکی از شمارههای کادح ویژهی هنر و ادبیات از قسمت شعر سریع گذشت و گفت شعرها همه شبیه هماند، و چون در گزارش آن نشریه طوری عنوان شده بود که مخاطبان گمان میبردند اعتراض اخوان نسبت به اشعار انتخابی من است - که پس از شمارهی اول ویژهی ادبی عضو شورای دبیران نشربه و مسوول مستقیم شعر و نقد شعر بودم- در حالی که اخوان به دوستان مجلهی دنیای سخن گفته بود منظور مرا قلب شده ادا کردهاند و من بههیچ وجه نظرم شعرهای این نشریهی دوستان شمالی نبود بلکه اظهار نظرم کلی بود نسبت به شعرهای این روزها و روند کلی شعر، همازاینرو او که لابد توسط دوستان مشترک از ارادت نامایاد صالحپور- که سابقهی سرپرستی ویژهی هنر و ادبیات بازار در دههی چهل را در کارنامه داشت و چهرهای نامآشنا بود برایش و نام مرا هم که لابد بهعنوان مسوول مستقیم صفحات شعر و نقد شعر کادح ویژهی هنر و ادبیات دست کم از تقی خاوری یا محمد مختاری دوست مشترکمان شنیده بود- بنابراین از این طریق خواسته بود شیطنت آن نشریه در قلب حقیقت را_ به روش خود با دلجویی از دستاندرکاران نشریه_ بی اثر کند. و اما من هم یک روز که کارهای لیتوگرافی نشریه را زود بهاتمام رسانده بودم و باید برای چاپ آن تا فردا صبر میکردم خیلی زود به دفتر دنیای سخن سر زدم و دکتر مجابی را تک یافتم با هم کلی در خصوص نقد من بر دفتر شعر "پیشگو و پیادهی شطرنج" سید علی صالحی صحبت کردیم و دکتر مجابی هم اشاره کرد که از قضا سید علی طی نامهای از دنیای سخن گله کرده که چرا نسبت به چاپ کارهای ارسالیاش لطفشان کم است و من نیز با دکتر مجابی از سیدعلی و نامهی محبت آمیزش پس از چاپ نقدم روی کتابش گفتیم و شنیدیم و بحثمان به آدینه و سیروس علینژاد و آثار نویسندگان آدینه و آرای بهزاد عشقی و نقدهای فیلم خانم نازنین مفخم کشید و بعد از نوشتههای سید علی در روزنامهی کیهان آن زمان، گل گفتیم و گل شنفتیم. دکتر مجابی هم با طنز شیرینی گفتند مثل اینکه ما باید اخبار تهران را هر وقت که تو از رشت میآیی دفتر بشنویم! لابد برای دکتر مجابی جالب بود که من ۷_۲۶ ساله چگونه از فعالیتهای دوستان خبرهای دست اول دارم انهم علیرغم فاصلهی رشت تا تهران. میدانستم که از روند اخبار آگاهی کافی دارد اما شنیدنش از زبان من لابد برایش جالب مینمود با در نطر گیری دوریام از مرکز اخبار! البته سرخوشانه یک تلفن هم زدیم در خصوص یکی از خبرها که او دیگر انگار شکی به دل در صحت اخبار واصله راه نداد، پاری...به قول اخوان " من همیشه نقل خود را با سند همراه میگویم/تا که دیگر خردلی هم در دلی باقی نماند شک!"... خواستم عصر سری بزنم به خیابان پشتی ِ دفتر دنیای سخن که در بولوار کشاورز خیابان شهید علیرضا دائمی قرار داشت، به خیابان زردشت گمانم غربی خانهی اخوان ثالث که دوستان تحریریه سر رسیدند. محمد مختاری، غلامحسین نصیری پور و کاظم اشکوری، من حتی از اشکوری پرسیدم چطور پیاده بروم از اینجا که دکتر مجابی گفت بیایید برویم گالری معصومه خانوم سیحون چون گویا زنگ زده و قرار گذاشته بود نقاشی سهراب را امانت بگیرد ببرد لیتوگرافی برای روی جلد مجلهی دنیای سخن. همین شوق دیدن تابلو سهراب از نزدیک هم، دریغ دیدار با اخوان را برایم همیشگی کرد. چون از آنجا رفتیم مطب دکتر سلیمانی که منوچهر آتشی هم مهمانش بود و نشد که نشد ببینیم اخوان ثالث را همان شاعری که شعرهایش بخش مهمی از علایق دوران تازه شاعریام را در احاطهی خود داشت. من با "کتیبه" تمرین گفتار در تیاتر میکردم. با "زمستان" اخوان احساسمان را قاطی آن دوران پر از هول و ولای کوتای ۲۸ اَمرداد ۳۲ میکردیم. در واقع "زمستان" و "کتیبه" ما را به نیهیلیسم نمیرساند بلکه با برخورداری از بایدها و نبایدهای حقیقت عریان و تلخ جامعه و روشنفکری آشنا میکرد. اخوان راوی و نقال هماوردیهایی بود که سرانجامی تلخ داشتند. او راوی صادق اجتماع خود بود. " این گلیم تیره بختیهاست/خیس خون/ داغ سهراب و سیاوُشها/ روکش تابوتِ تختیهاست"[خوان هشتم].... او روایتی صریح و بهدور از امیدهای ایدئولوژیستی از وقایع اتفاقیه داشت: زمان آشناهایی که ناآشنایت میانگاشتند و عافیت آه از این عافیت تاریخسوز! " ...سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت. سرها در گریبان است. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید، نتواند...هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلور آجین/زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه/
غبار آلوده مهر و ماه/
زمستان است."
و اما پسا آن همه روایت تلخ امیدش از این دست است: امیدی نه سانتیمانتالیستی بل بر آمده از جوهر رئالیسم و محصول رئالیته! فراموشی غم چنین که رفت با من و ما در تاریخ روشنفکری دست کم تاریخ روشنفکری کهن بوم و بر:..."رو چراغ باده را بفروز.... شب با روز یکسان است[همانجا]".... و اوست که گفته: "از تهی سرشار/جویبار لحظهها جاریست [از سبوی تشنه- آخر شاهنامه]" و سپس خودِ خود را چنین باز میگوید: ..." باز میلرزد دلم دستم".
یکی از علایق من شنیدن صدای شاعران از سری نوارهای شعر شاعران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود، نواری داشتم که یکطرفش اخوان و یکطرفش سایه شعرخوانی کرده بودند من اما اغلب شعر "بوتیمار" و "لیلی" ... نصرت رحمانی با "قاصدک" اخوان ثالث را با تقلید صداشان انجام میدادم، بعدها که با نصرت رفیق شعر شدیم و مراودات خانوادگی داشتیم نصرت اصرار به تقلیدهای صداهای شنیده از من داشت و میخواست با شنیدنشان دقایقی از کار پیچیدهی جهان فارغ آییم.
اخوان برای من کلید نیما بود، با اخوان به دقایق بدعتهای نیما بیشتر پی بردم. نیما اما از طریق آرایش بیشتر در گوش هوشم نشست که بخشی از آن مدیون اخوان است. دریغا که نشد با او خاطرات نزدیکتری داشته باشم اگر چه مجید دانش آراسته و نامایاد تقی خاوری از او خاطرات بهیاد ماندنیای برایم تعریف کرده بودند. خاصه شرکت اخوان در مراسم ترحیم مادر نامایاد حسن پستا که خود بخش جذابی از تاریخ شفاهی باشندگان هنر و ادبیات به قول اخوان" کهن بوم و بر" محسوب میشود.