من و تو یکی بودیم/ یکی بود/ یکی نبود"محمدعلی بزرگ نیا

عزیزم. زمانی که تو در بیمارستان سوانح و سوختگی   رشت بستری بودی پرستاری که سوختگی هایم را می شست گفت ۴۰ نفر پیس از قطع بدون آگاهی بخشی قبلی گاز را آن جا آورده اند و یکی ۸۸ درصد سوخته و نگفته بودند او تو بودی اما گفتند مردنی ست.مزدک حسابی تو بستر سوختگی با خبر مرگ تو مرا سوزاند. احساس کردم دوباره آتش گرفته ام.

بچه هایی که آن شب در نقد و بررسی شعرهایت بودند زنگ زدند . بچه های حلقه ی شاعران ۵ شنبه ها همیشه را می گویم. بخواب می دانم خسته ای  فر شته ها در هوای پر از کدورت بال هاشان زودتر خسته می شود.