یک غزل از علی رضا پنجه ای
غزل
ز خیل دوستانم نیست یک تن در کنار امشب
نمی دانم که را باید شوم در انتظار امشب
تو گویی از ازل تنهای تنها آفریدندم
نشد بر لوح تنهایی منقش نقش یار امشب
خرابم چون گلی در باغ هیچم بی تو ای مطرب
بگو خنیاگری کن ای هزاران ِ هزار امشب
نشد تا کام دل گیرم در این خلوتگه ای ساقی
که تا درگیرد این شوقی که دارد جام نار امشب
نگردد آتش هجران مرا خاموش تا باشی
چو خاکستر میان شعله ی دل یادگار امشب
مرا بی یار صبحی رفت چونان صبح می خواران
که با شرب تو شد چشمم چو چشمان ِ خمار امشب
خدا را هر دمی را با خیال دوست می گویم
بیا یک دم نگر مارا چه شد پایان کار امشب
اگر یک بار دیگر زاده گردم باز هم گویم
قراری نیست جز یاری کزو گیرم قرار امشب
14 خرداد1373
علی رضا پنجه ای