علیرضا پنجهای با انتشار آثارش از دهه ۶۰ یکی از شاعران، منتقدان، نظریه پردازان و روزنامهنگاران ادبی در دهه ۷۰ ایران بوده است؛ نظرات او در باره شعر معاصر و بهویژه شعر دیداری که در اغلب روزنامهها انعکاس داشتهاست. افزون بر این سردبیری نشریات ادبی چون «ویژه هنر و ادبیات کادح»، «گیلان زمین»، «گیلهوا ادبی» و «روزنامه معین» را نیز در کارنامه خود دارد. تا به امروز «آن سوی مرز باد»، «برشی از ستاره هذیانی»، «عشق اول»، «پیامبر کوچک» و «شب هیچ وقت نمیخوابد» از مهمترین کتابهای دیداری و زبانی شعر او به شمار میآیند که به چاپ رسیدهاند. پنجهای از دهه 60 علاوه بر تاثیر بر جوانانی که در دهه 70 فعالیت کردند، در معرفی چهرهای جوان در شعر، ادبیات و روزنامهنگاری بسیار کوشیده است، به همین خاطر به سراغ علیرضا پنجهای رفتیم تا با او درباره خوانش متفاوتی که از شعر دهه هفتاد دارد گفتوگو کنیم؛ هرچند من در بسیاری از موارد با ایشان موافق نیستم ولی به دلیل کتبی بودن گفتوگو امکان دیالوگ و واکاوی نظرات ایشان وجود نداشت.
شما یکی از چهرههای تاثیرگذار شعر دهه۷۰ محسوب میشوید، درباره چگونگی شکلگیری شعر دهه 70 بهویژه از نیمه اول دهه مذکور چه گزارشی دارید؟ به عبارت دیگر میخواهم بدانم شکلگیری شعر دهه 70 را چگونه تبیین میکنید؟
ژوزه ساراماگو میگوید: منشا اشتباهات ندانستن نیست، بلکه اعتقاد کورکورانه است. بخش اعظمی از گفت و شنودهای رسانهها با من از دهه هفتاد برای روشنگری پیرامون این مهم بوده است: بازیافت واقعیت به نیت نزدیک شدن به حقیقت. هر چند غیر ممکن مینماید، چرا که برخی از نوآمدگان، زحمت بازیابی آرا و خوانش اشعار شاعرانی که شعرشان در دهه ۷۰ چاپ شده را به خود ندادهاند و در پی نامهای مطرح شده ژورنالیستی هستند. دوستان واقعیت چیز دیگری است؛ من لااقل بیش از ده مصاحبه در مورد شعر موسوم به دهه ۷۰ داشتهام که برخی شاعران نوآمده دهه ۷۰ نگران ناکامی در مطرح شدن خود سعی در قلب واقعیت داشتند. شما در آرشیو سایت پیامبر کوچک
Www. panjeei. ir اگر جستوجو کنید در خواهید یافت که من چهاندازه انرژی برای بازیابی حقیقت گذاشتهام، بنابراین هویت جعلی دیر یا زود افشا میشود. هم از این رو به شما دوست جویای حقیقتم و مخاطبان فرهیحته روزنامه مورد علاقه ام-آرمان- باید بگویم همانگونه که آسیبشناسی شعر دهه ۵۰ سیاست زدگیاش بود، نباید از یاد ببریم که از سوی دیگر در کنار آن آسیب، شعر ناب با هدایت زنده یاد آتشی و شعرهای درخشان شاعران نوگرای آن زمان که بیشترشان جنوبی بودند به راهانداخته شد و البته شعر ناب تاثیر خود را بر روند شعر نو فارسی گذاشته است. خوب بودن پرداختن به این نحلهها و واکاوی و بازیابی دقایق شعر نو پس از نیما خواهد توانست نتایج پر ثمری در بررسی و تحلیل دقیق جریانهای مختلف شعری برای علاقهمندان بررسی و تحلیل شعر در گذر زمان به بار آورد البته از دریچه زبانی بیحب و بغض و هوشمند که نه به شعر رایج بسنده مانده و نه از شعر پیشرو پس بنشیند. شعر ما در دهه ۴۰ هم در کنار چهره شدن بزرگان شعر، شعر حجم و موج نو و شعر دیگر را با خیل شاعران بزرگ و مدرنش به شعر ما افزود که برآیند چاپ آثار و آرایشان ذهن و زبان شعر امروز ما را پی انگیخت. شعر دهه ۶۰ هم شعر دوره گذار بود از شعری با آن همه تجربههای متنوع زیباییشناسانه شعر رایج زمان، شعر مدرن و پیشرو و البته در مقابل شعر سیاسی و آرمانی. در دهه ۶۰ شعر ما مشغول سبک سنگین گذشته بود و برنامهریزی برای شعر سالهای دهه ۷۰. بنابراین این مهم خلق الساعه نبوده و دارای یک پیشینه ۱۰۰۰ ساله درخشان شعر پارسی و صد ساله شعر نو با همه فراز و فرودهایش بوده است. شعر در واقع هر چه را که میباید کنار بزند زده و هر آنچه باید حل کند را در خود حل کرده است. شعر در دهه ۶۰ به واسطه فضای جنگ و مسائل مبتلا به آن، با آرمانگرایی بیشتر همراه بود و همین شرایط سبب شد که در شعر شاعران شاخههای جدیدتری پدید آید. شعر ۷۰ مرهون جریان باریک بین و ادغام و در هم ریزی برخی تئوریهای نظریهپردازان ادبی و زبانشناسان و فلاسفه معاصر بوده از فوکو تا لیوتار، بارت، سوسور، پل ریکور و ویتگنشتاین و... آثار براتیگان و... بگیر تا شعر بیدل که قریب ۲۰ سال پیش هم در این خصوص گفته بودم و شعر سپهری، رویایی، احمد رضا احمدی و نظرات براهنی که از شعرش البته جداست.، من و نجدی و سعید صدیق هم که دست و دل بازیمان در مهمان نوازی شهره عام و خاص ادبیات بودیم چه از نوآمدگان و چه همولایتیها بگیر تا از هر کجای وطن، بسیار در دسترس بودیم! اما اینها را برایتان بگویم که شما با مجموعه بهترین و مترقیترین و صاحب سبکترین شاعران و نظریه پردازان قادر نخواهید بود بنیان شعری را با طراحی از پیش پی افکنید چرا که شعر هنری خلقالساعه است و تدبیرناپذیر! شعر راه خودش را میرود.
برخی برای بهزاد زرینپور در نیمه اول 70 با انتشار مجموعه شعر «ای کاش آفتاب از چهارسو بتابد» نقش مهمی قایلند، به طوری که ازتاثیر شعر زرینپور بر شعرهای شاعرانی نظیر علی عبدالرضایی و مهرداد فلاح حرف میزنند.با این حساب شما شعر زرینپور را چگونه ارزیابی میکنید؟
سندیتی برای اثبات این تلقی نیست. شعر آقای بهزاد زرینپور در برخی پارهها تلاشهای خوبی نشان میداد اما ایشان در آن زمان به عنوان نوآمده مطرح بود، و علت حمایت یکی از نشریات از وی هم بخاطر بکر بودن هویت او بود که دارای شعرهای عینیِ متفاوت تری نسبت به هم سن وسالان خود بود. در چنین وضعیتی حتی آن جمله «بیماری روانی دارد این آب» هم به جز یک کاریکلماتور معمولی کارکرد زیرکانهای در شعر نداشت. نگاه کنید به کاریکلماتورهای زنده یاد پرویزشاپور، خواهید دریافت که معیارها چگونه خواهد بود و شاملو چرا هرگز آنها را شعر ندانست. شعر خطی، روایی و عینی –تصویری این نوآمده مستعد توانایی
جریانسازی نداشت، بهترین قسمتهای کتاب ایشان چون «شعر خرمشهر و تابوتهای بیدرو پیکرش» معیارهای زیباییشناسی ویژهای بر نمیتابد. کافی است نگاه کنید به شعر شاعران زبان محور آن زمان تا به نادرستی بودن این ادعاها پی برید. من هرگز نخواستهام مانند برخی تنها بروم ماهی خودم را ازرودخانه شعر بگیرم، من دلم برای این نگاه سطحی ژورنالیستی – خام و ناپخته میسوزد. البته نبود آدمهای جریان ساز و آگاه که خود را مصروف ادبیات و هنر کنند در راس رسانهها از مهمترین دلایل آسیبشناسی فقدان معیاری برای ممیزه سره از ناسره است. به راستی شعری که دهه ۴۰ را پشت سر گذاشته آیا به ادعاهایی یکجانبه برخی که فقط به خود معتقدند گوش باید داد. ما وامدار ۱۰۰۰ سال شعر فارسی هستیم. بزرگان ما کم نیستند؛ باید در مواجهه با آن سخن نو در چنته داشته باشیم. با همین شعرها مگر برای همیشه میخواهیم پرونده شعر در این سرزمین را ببندیم؟ یکی میخواهد به نقد بیرحمانه و بیحب و بغض شعر پس از نیما بنشیند، یعنی شعرهای شاعران مطرح هر دوره را به چالش گیرد و محافظه کار هم نباشد. کسانی مانند شفیعی کدکنی البته کمی مهربانتر با آثار نو و نوبنیاد یا محمد حقوقی، مشیت علایی، لادن نیکنام و نه البته دکتر براهنی که برآیند نقدهایش در طلا در مس برعکس شد و خود، راه کسانی را رفت که نقدشان میکرد. نگاه کنید به «بچه بودای اشرافی»! در باره زنده یاد سهراب سپهری. شعری که نیما آن را از هزار سال سنت و درجا زدن رهانید و در دهه ۴۰ شاملو، فروغ، شاعران بزرگ موج نو و شعر حجم و شاعران شعردیگر و شعر دیداری چون طاهره صفارزاده، رویایی، احمدرضا احمدی، اخوان، آتشی با اسب سپید وحشی و عبدوی جط را داشته است. چگونه در دههای که شاعرانی چون شاپور بنیاد و کلاهی اهری و ایرج ضیایی و مسعود احمدی و شمس لنگرودی با برخی شعرهای تخیلی لبخند چاک چاک در آن شعر داشتهاند. و حتی جوانانی مانند موسی بندری و آمختهنژاد که بیسر و صدا شعر گفتند، به ناگاه بیاییم فقط تیزهوشان ۸-۷ نفره را در دهه ۷۰ معرفی کنیم. نگاه سطحیتر از این نمیشود. فلاح اگر چه در اوایل دهه ۷۰ آفرینههایش کمتر جدی گرفته میشد اما در شعر ۷۰از جمله نوآمدگانی بود که زحمت کشید و از امثال زرین پوربسیار پر مایهتر و سرتر بوده است. نباید از هوش شعری عبدالرضایی هم بگذریم، راستش باید بگویم که افراد مورد نظر، بیشتر مصرف کننده شعر بودند تا تولید کننده آن. در دورههای شعری همیشه درویش خصالانی هستند که شعرهای تاثیر گذاری گفتهاند و آن را به حافظه تاریخ وا نهادهاند و دنبال تاریخ سازی برای خود و آثارشان نبودند. شعر مانند قطار پر از کوپههای تسلسل است که در کلیت میشود آن را قطار نامید. البته فقط فلاح بعدها در شعر مصور، گونههایی از خط و نقاشی سنتی را در هیات ژانرجدید کانکریت ارائه داد و پیشتر البته شعرهای جسته – گریخته خوبی هم داشته است. اما هیچ شاعری بهاندازه رویایی بر شعر دهه ۷۰ تاثیر نگذاشت و در حوزه ترویج نظرات جدید به لحاظ آگاهی و هوشمندی میتوان از براهنی نام برد. در واقع شعر موسوم به 70 ترویج برخی پارههای درخشان شاعران طراز اول شعر نو، کاریکلماتور، جریان شعرحجم، موج نو، شعر دیگر و شعر ناب است.
رابطه شعر علی رضا پنجهای و شعر دهه 70 را چگونه میبینید؟ و با توجه به اینکه مهرداد فلاح (در بهترین انتظار)، علی عبدالرضایی (تنها آدمهای آهنی در باران زنگ میزنند) وابوالفضل پاشا (از آن همه دیروز) شعرهایشان را در ابتدای دهه 70 تولید و عرضه کردند، میخواهم بدانم شما شعر شاعران مذکور را در شکلگیری دهه 70 تا چهاندازه موثر میبینید.
به گواه مصاحبه یزدان سلحشور با من در روزنامه ایران در آغاز دهه ۸۰، شعر من از نخستین شعرهای پیشنهاددهنده در دهه ۷۰ بود،. منتها ما هوچیگر نبودیم و چندین نشریه ادبی سراسری از رشت منتشر میشد که شاعران جنوب و مرکز و شرق و غرب را مورد حمایت خود قرار داده بود. من خودم گیلان زمین را منتشر میکردم، علی صدیقی و صالحپور هم چند ویژه نقش قلم و گیله وا را و چندین جنگ هم از سوی دوستان دیگر. شما میتوانید در گیلان زمین نمونههای درخشان شعر معاصر را در دهه ۷۰ ببینید؛ اما در این میان هرگز به بدلکاران اجازه خود نمایی ندادم. من خود مشوق نخستین بارقههای شعر اشیا توسط ایرج ضیایی بودم به گواه اذعان ایشان در مصاحبه یزدان سلحشور با او در روزنامه ایران. و آثار اکسیر و بچههای آستارا و.... را! اما وقت داوری، تنها شعرهایی که نمیدیدند این شعرها بود و تنها اشاره به نشریات کم پیمانی که کارهایشان را چاپ میکرد داشتند. در حالی که مطرحترین شعرهای شاعران در نشریات گیلان چاپ میشد. شعرهای من در تداوم شعر پارسی و شعر نوست. شعر من جزئی از اجزای متشکله شعر زمانه ماست. کم و بیش تاثیر پذیر و
تاثیر گذار. بیکم و کاست. در باره من و منهای دیگر تاریخ اگر شایسته باشیم، مینویسیم. سخت معتقدم تاریخ فریب نمیخورد. و هرکس بهاندازه نقشش سهم خود از نقش بند میگیرد. پس از چاپ یکی از موثرترین کتابهای روزهای اول دهه ۷۰، من «برشی از ستاره هذیانی» را با «آن سوی مرز باد» که حاوی شعرهای کوتاهم بودند همزمان چاپ کرده بودم با سرمایه هنر و ادبیات کادح و همکاری پخش کتاب چشمه؛ پس از چاپ کتابهایم که «حاوی شعرهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۰بود، فلاح، از من خواست مراتب چاپ کتابش را با هزینه خودش فراهم کنم، پس از چاپ دو کتابم هم چند نقد مهم و راه گشا برایش نوشتند. برای نمونه مجله ای به زبان تازه من در این کتابها اشاره کرد و کاظم کریمیان شعری از مرا در رده ۱۰ شعری که تحت عنوان «صدای پای دگرگونی شعر امروز» برشمرده بود، جای داد. باید بگویم تعداد مصاحبههای من درباره شعر موسوم به 70 آن قدر زیاد است که ناگزیرم لابهلای حرفهای تازهگاه از گذشته - هر چند به تکراری ملالآور برای دنبال کنندگان مبانی جدی نظری شعر- تن دهم. در باره کتاب پاشا هم سخن گفتهام. آن کتاب در سال ۷۲ و پس از آشنایی این دوستان با من چاپ شده بود. البته نسخهای را برایم ارسال کرده بودند. در دیدار سال ۷۱ عبدالرضایی که گویا تازه غزل را گذاشته بود کنار، کتاب مشترکش را که با خانمی شاعر منتشر کرده بود یکی به نام من و یکی همسرم امضا کرد. او همراه پاشا به دیدارم آمده بودند. پس از آن دیدار هم بلافاصله در مجله مناطق آزاد که مسئول ادبیاتش پاشا بود به گریز از مرکز شعر، و برخی تکنیکهای دیگرِ مد نظر خود برای تئوریزه کردن و مال خود کردن شعر دهه ۷۰ در شعرهای جدید پنجهای اشاره کرد. بعدها متوجه شدم این عبارات لباسی بود که تن شرکا به زور هم شده میکردند تا یار جمع کنند. بازگردیم به روایت سفرعبدالرضایی و پاشا: گویا در آن سفر قصد دیدارمن، نجدی و سعید صدیق را داشتند! البته پاشا بعدها توانست شاخصههایی مشترک را در شعر شاعران آن سالها ممیزه کند و طی مقالهای قبل از چاپ هم به رویت بنده برساند که من فقط در تماس تلفنیشان در پی ارسال مقاله مفصلشان، تلاششان را پاس داشتم و تشکر کردم به واسطه ارسال نسخه بدوی بیانیه شعر حرکت. بعدها پاشایی که «از آن همه دیروز»ش متاثر از شاعران نسل کمی پیشتر از او بود توانست شعرش را ارتقا دهد. و همراه همسرش آفاق شوهانی زوج شعری موسوم به شعر حرکت باشند شعرهایی در قواره شعر مورد نظرش به نام حرکت خلق کرد. هر چند برخی بگویند شعر حرکت همان شعر گفتار است که البته در باور من نمیگنجد و هر کدام شاخصههای خودشان را دارند. البته ادبیات راه خود را میرود و ما همیشه سنجاق نوشتهها و نظراتمان نیستیم که در واقعیت و حقیقت حاصله دستکاری کنیم! بهتر است ما شعرمان را بگوییم و منتظر باشیم تاریخ غربال به دست از پشت سرمان بیاید. چرا که آینده ما در گرو تنها شعرهایمان است و بس! و انتظار هم میرود که علاقهمندان از لابهلای اظهارنظرهای ما خود به واقعیت نسبی برسند.