#علی_رضا_پنجه_ای 
از فرش تا به عرش

بازو به بازوت دوختم
سوزناسوزن
در تار و پود هستی‌ت
چون افیونی به شاه‌رگت
ریختاریخت خویش خویشتنم
تنم  نه تنم  که جانم
جان ِ جانانم
آمیخت در تو
در توِ تو
منِ من
تزویجی
که هیچ جداسری‌ش نبود
بودِ آئینی
که چشمه چشمه چشمید
از جوششِ خدایی
که در رگانت دوید
افیونی
که تنها
روئین‌تنی از آن جوشید
دیگر من نه‌نی‌ام
تو دیگر نه نی‌یی
نیستی که بایسته
فراسوی هر چه بود
بودیم
آباد گشتیم
آزاد
از هر چه زنجیر
جیر
     جیر
           جیر
طاقت به‌آر  رنجِ مکرر
انسانِ دیر زی
طاقت به‌آر
افیونِ بود
بودا بود
تناسخی از من و تو
تزویج خجسته‌ای
مبارک پی

طاقت به‌آر
وقت گشتاگشت  نزدیک شد
هفت‌آسمان
کوتاه‌تر
مقصد همین‌جاست
تن     سفتیده پای
در زمین و
هوش رفته
به مقصد
تا که بگوید:
سلام

۱۶بهمن۹۶