دانلود شعر "تورا به اندازه ی تو دوست دارم" با صدای شاعر علی رضا پنجه ای
برای شنیدن شعر
"تورا به اندازه ی تو دوست دارم" علی رضا پنجه ای
در سمت راست قسمت پیوندهای روزانه کلیک کنید.
برای شنیدن شعر
"تورا به اندازه ی تو دوست دارم" علی رضا پنجه ای
در سمت راست قسمت پیوندهای روزانه کلیک کنید.
حیف شد
یادم آمد
وقت های جانی
لابه لای زندگی
کوتاه شد
90-12-18
علی رضا پنجه ای
به کدام سازت برقصم
ای آسمان ِ رشت ؟
به گاه ِ بارانی که خاکه خاکه
چون نقره های آسمانی
بر صورت و مویم می نشیند ؟
با بهارانی که بالابال ِ قرقاولان ِ مست
به جست و جوی یار می گردیم؟
به گاه ِ "همیشه بهار"انت
که گل های فرش سبزه زاران است؟
به گاه ِ آلاله های قوس و قزح
که عیدانه های مرا سرشار می شوند؟
به روزهای آخر اسفند
که سپید ماهیانت
دم می جنبانند و
به جیب هایم چشم می دوزند؟
یا «سیاه کولی»هایت که چندی ست
هم عیار ِ طلا شده اند؟
به سفره های رنگارنگ خانه هایت
که مانندی ندارند؟
به گاه ِ آن که فکر می کنم
رشت
همان مرکز جهان است ؟
با کدام سازت
دست در دست ِ گل ِ پامچال، گل ِ شب بو
شبانه پای کوبم؟
به کدام سازت برقصم
ای رشت؟
شهر ِ باران های همیشه ام؟ علی رضا پنجه ای 18-12-90
علی رضا پنجه ای
در ماه نامه ی تجربه
ویژه نوروز91
عید دیدنی
من و بهار
تا تو
فرصت هم ایم
صد سال به این سال ها
اَمرداد 89
نوروز
کوپه های قطاری
که خاطره اش
به جا می ماند
در ایستگاهِ خداحافظ
19 اسفند 88
سینِ ممنوع
سینِ سیب را
از لبانِ تو چیدم
آفتابِ اسفند
-خیره-
از هوش رفته بود
اسفند 89
چشم انداز
نگاه کن !
می بینی ! ...
88
آسمان نورد
من
مسافرم
بال هایم
آسمانی که
نمی پرد
شهریور 88
عکس ، برگردان!
عکس را
بر عکس کن و
بر عکس را
عکس ببین
15آبان89
كشف آنات روح
نگاهي به مجموعه «عشق اول» عليرضا پنجه يي
نويسنده: پرويز حسيني
به بهانه چاپ سوم
كتاب «عشق اول» را كه تورق كردم، شعر «همزاد» نگاهم را گرفت. احساس كردم اين «همزاد» با من بوده است از ازل و بعد كه همه شعرها را خواندم، چقدر به حال «عشق اول» دلم سوخت «كه، نه/ نمي شود: فراموش نخواهد شد / عشق اول!»مدت ها بود شعرهايي اينچنين صميمي نخوانده بودم: شعرهايي كه آدم را به زلال زندگي مي برد: «آخر گاهي / در روياي كودكي ام/ بين تو و خدا/ ده، بيست، سي، چهل، پنجاه... / گاه تو مي بري/ گاه خدا / گاه انگار هر دو يكي هستيد».
(ص 104، دو تابلو) از اين تكه هاي درخشان در كتاب بسيار هست. آنچه در رفتار اوليه نظر مرا جلب مي كند، گذشته از صميميت شعرها، زبان شفاف و سرراست است. شاعر ادا و اطوار درنمي آورد: فعل ها را قرباني چند نقطه نمي كند. گرامر پيشرفته پست مدرنيسم [البته به سبك ايراني اش] را رعايت نمي كند. فعل و فاعل را قلع و قمع نمي كند. صفت ها و قيد ها را يكي نمي داند. زبانش را پاس مي دارد. لكنت ندارد. با همه وجودش روبه روي خواننده سر يك ميز مي نشيند و بي تعارف شعر مي خواند. دلش مي خواهد شعرش در ما «حسي» را برانگيزد و ما را در هزارتوهاي مصفايي گرفتار نكند.
«مستي عالمي دارد كه مست نباشي نمي فهمي/ مثل شعري كه اگر فهميدي ديگر شعر نيست/ بايد احساس كني/ گاهي هم اگر نكني شعرتر است.»
(ص 90، از بيستون) بدين قرار، شعر «فهميدني» و عبارت ساده تر «فلسفه» نيست. به علم و منطق، به جهان دانش و استدلال هاي رياضي مربوط نمي شود. شعر، درون ما را مي كاود، مي خواهد جايي به احساس ما تلنگر بزند، «آن» خفته را در ما بيدار كند و به كشف آنات روح بپردازد.
در «چهره» ما چيزي نمي جويد. به اسرار درون ما سرك مي كشد. ياد سخني از «برنارد شاو» مي افتم كه مي گفت: «شما براي ديدن چهره خويش از آينه استفاده مي كنيد و براي تماشاي روح خويش از آثار هنري.»
اجازه بدهيد باب يك نظر را درباره «شاعر» و «خواننده شعر» باز كنيم تا به ارزيابي «شعر» نيز در مقام مديون اين دو رسيده باشيم. شاعران سه دسته هستند: يك دسته شاعراني كه «مكانيكي» هستند و شعر را مي سازند و «توليد» مي كنند تا سهولت و چاپ «به هر شكل» را درماني كرده باشند. اين دسته از شاعران «تاريخ مصرف» دارند: هم خودشان و هم شعرشان. مدام در حال «بازاريابي» محصول خود هستند تا به نام و نان و نوايي برسند. دسته دوم شاعران «ارگانيك» هستند. شاعراني سازنده در تابع يك نظام فكري سرزنده و هدفمند عمل مي كنند و به شعر به عنوان يك «ابزار» نمي نگرند. همچون «چشمه» مدام مي جوشند و مانند «آبشار» مدام جاري و ساري اند. آيا تاكنون شنيده ايد كسي از تماشاي چشمه و آبشار، سير و دلزده شده باشد؟ كار اين دسته از شاعران از آنجا كه برخوردار از خلاقيت و پويايي هستند در محدوده زمان و مكان نمي گنجد. دسته سوم شاعراني هستند كه شاعر تر از شعرهايشان هستند، يعني صرف نظر از تلاشي كه در عرصه نوشته هايشان دارند و بدون در نظر گرفتن خاستگاه مكانيكي يا ارگانيكي شعرشان، در زندگي و مناسبات اجتماعي، رفتار و كرداري شاعرانه تر و گيراتر دارند، به گونه يي كه گاهي شعر بدي را در يك مجموعه مي خوانيم و با شاعران آن كه روبه رو مي شويم با «رفتار بيروني» او دچار تناقض و سردرگمي مي شويم و از خود مي پرسيم آيا واقعا او شاعر اين شعر است؟ يعني «مشاهده» آن رفتار، ما را ناگزير به مشاهده يي دوباره در شعر مي كند و گاه عكس اين قضيه نيز اتفاق مي افتد. به اين ترتيب اگر «شعر» را هم به سه دسته تقسيم كنيم، پس از شعرهاي «مكانيكي» و «ارگانيكي»، به شعرهايي مي رسيم كه «شعرتر» از شاعران شان هستند يعني با مشاهده رفتار متناقض نماي فردي و اجتماعي يك شاعر كه شعر خوبي از او خوانده ايم به خودمان مي گوييم اي كاش او شاعر اين شعر نبود؟! و اما «خوانندگان شعر» را نيز مي توان به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول، خوانندگاني كه مي توان نام «احساسات گرا» را بر آنان اطلاق كرد: كساني كه شعر را از آن خود مي خواهند يعني در شعر به جست وجوي خود و منافع خود مي پردازند، خواه شعر «مكانيكي» باشد خواه «ارگانيكي». اگر در ميان خيل شعرهاي «مكانيكي» به گمشده خود دست يافتند، در برابر آن، سينه سپر مي كنند و نظرات معقولانه و منطقي را در رد آن به هيچ عنوان نمي پذيرند. آنها نگاهي سودجويانه به شعر دارند و به چشم مشتري دلباخته به شعر مي نگرند. دسته دوم خوانندگان «جمال گرا» هستند. در اينجا نگارنده به عمد كلمه «استاتيك» را به كار نمي برد تا خلط مبحث نشود. «جمال گرايان» به دنبال زيبايي اند، چه در فرم، چه در محتوا، چه در رفتار شعر از لذت سرشار مي شوند، گويي كه با آن «يگانه» مي شوند. آنها نگاهي عاشقانه به شعر دارند و به چشم مجنون به ليلي مي نگرند. دسته سوم خوانندگان «كتاب گرا»، خوانندگاني هستند كه خانه و كتابخانه خود را از كتاب پر مي كنند و به چشم يك شيء به كتاب مي نگرند، مثل ساير اشياي خانه، گاهي كتابي مي خرند ولي سال ها آن را نخوانده و در قفس رها مي كنند. نگاهي اشرافي و لوكس نگر به مقوله كتاب و سفر دارند. تنها مي خواهند در چشم ديگران، فاضل و آگاه جلوه كنند. جالب اين است كه گاهي اين بيماري را به نسل بعد از خود منتقل مي كنند. نگارنده كساني را مي شناسد كه طي دو نسل بعد از خود منتقل مي كنند. اما وقتي به نكاتي در آن كتاب ها اشاره مي كردم، اظهار بي اطلاعي مي كردند، حتي «حافظ» و «شاهنامه» را يك بار به طور كامل نخوانده بودند. كتاب توتم آنها بود اما از سحر و اعجاز توتم خود بي خبر بودند. شايد بتوان آنها را به نوعي كعب الاخبار دانست. خيلي حاشيه نرويم، بازگرديم به پاسخ اين پرسش كه انتظار يك خواننده شعر از يك مجموعه شعر چيست؟ با توضيحاتي كه داده شد، اين پرسش مرا اكنون به اين شكل دوباره مطرح مي كنيم كه مجموعه شعر «عشق اول» انتظارات كدام دسته از خوانندگان نامبرده را برآورده مي كند؟به گمان نگارنده پاسخ چندان دشوار نيست. خوانندگان «احساسات گرا» طرفي از آن برنمي بندند چون متاعي سودآور در آن يافت نمي شود. خوانندگان «كتاب گرا» با بي اعتنايي از كنار آن مي گذرند چون اصلالوكس و چشمگير نيست. مي ماند خوانندگان «جمال گرا» كه مي توانند با ديدن پرده يي از شعرها كه الماس گونه مي درخشند، از لذت سرشار شوند، هر چند اين نوع الماس ها كمياب نيستند، اما جمال گرايان مي توانند با شعرها احساس يگانگي كنند زيرا از كنه شعرها مي توان دريافت «پنجه يي» دروغ نمي گويد، آكروبات بازي نمي كند و احتمالاشاعر تر از شعرهايش است.
روزنامه اعتماد، شماره 2344 به تاريخ 11/12/90، صفحه 11 (كتاب)
□
دورهی پدرخواندگی در شعر تمام شده است
سید فرزام حسینی – محمدرضا قیصر نژاد:مزدک پنجهای شاعر، منتقد و روزنامه نگار این روزها 30 سالگی را آغاز کرده و کارنامهی ادبی اش بیان گر حضور فعال او در فضای ادبیات و مطبوعات است. از پنجهای تاکنون دو کتاب تحت عنوان "چوپان کلمات" (مجموعه شعر)و نخستین آنتولوژی شاعران سپید سرای گیلان "همه درخت ها سپیدارند" منتشر شده است. مجموعه شعر "چوپان کلمات" این شاعر در سال گذشته کاندیدای دریافت جایزه ی شعر قیصر امین پور از سوی خانهی شعر جوان ایران بود. مزدک پنجهای هم اکنون کتاب دیگری را در دست چاپ دارد که می توان آن را به نوعی ادامه ی مجموعه ی "همه ی درخت ها سپیدارند" دانست با این توفیر که در این کتاب، او آثار شاعران سپیدسرایی که بدون کتاب هستند را گردآوری کرده است. کارنامهی روزنامه نگاری پنجهای نیز بسیار پر و پیمان است؛ او تجربهی همکاری حرفهای با نشریات مهم محلی و کشوری را دارد.
آقای پنجهای نسبت شعر دههی 80 با میراث نیما یوشیج در چیست؟ برخی از منتقدین معتقدند که شعر در این دههی بیشترین نزدیکی را به نیما پیدا کرده است؟ تا چه میزان این حرف قابل قبول است؟
دوست من! اصلا نمیتوانم بپذیرم که کسی ادعا کند شعرش وامدار گذشته نیست. هر کس چنین اعتقادی داشته باشد به نظرم راه را اشتباه پیموده است. شعر من و شاعران هشتاد مسلمن وامدار نه تنها نیما بلکه شاعران ماقبل خود است. متاسفانه در دهه هفتاد عدهای که فکر میکردند سرشان بی کلاه مانده، تصمیم گرفتند به تأسی از عنوان مقالهی "چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم" دکتر براهنی بحثی را مطرح کنند با عنوان عبور از نیما، عبور از شاملو و ... متاسفانه آنها می پنداشتند اگر دست به انکار شعر گذشتگان بزنند میتوانند برای خود نامی دست و پا کنند. اگر نشریات آن دوران را خوانده باشید، میبینید که برخی از همین آقایان حتی خود را بزرگتر از بیدل و حافظ هم میدانستند و دست به انکار آنها میزدند. در گفت و گو با هوشنگ ابتهاج که در ویژه ی فرهنگ هنر و ادبیات گیله وا به سردبیری علی رضا پنجه ای منتشر شد؛ "سایه" نیز در مقابل پرسشی مشابه گفت: "عبور از نیما خنده دار است". در واقع باید بپذیریم که ما از کسی عبور نمیکنیم خاصه گذشتهی ادبی خود، هر چند نظر شاملو را نیز داشته باشیم که معتقد بود شعر امروز ادامه ی منطقی شعر دیروز نیست.
با این حساب شما «دهه بندی کردن» شعر را تا حدود زیادی قبول ندارید؟
ما اصلا از دهه ای به دهه ی دیگر عبور نمیکنیم این عبور در خود به نوعی با تعریفی که هفتادیها ارایه دادند، نفی و انکار را به همراه دارد. آن ها به گونهای حرف میزدند که گویی کاخ بلند مرتبهی شعر این کهن بوم و بر را تنهایی بنا کردهاند. در حالی که من معتقد به گذر هستم. ما گذر میکنیم از پدیدهها و اتفاقات یک دهه. ما همیشه در حال تجربه هستیم، مگر نه آن که شعر هنرِ مبتنی بر تجربه است. وقتی که پای تجریه به میان آید مطمئنا آزمون و خطا هم پدید خواهد آمد. از این رو میبینیم که ما از یک دوره ی تاریخی گذار می کنیم به دورهای دیگر، همان گونه که از دههی 80 به دهه ی 90 رسیدم و الخ. به نظر من شعر 80 در ادامه ی منطقی شعر مدرن ایران از آغاز تا امروز سعی کرده (البته در پارهای از اوقات) از نظرات نیما بهره بیشتری ببرد و این بحث کجا اتفاق می افتد آن جایی که گروهی از شاعران دهه هشتاد در صدد هستند تا شعر را به نثر نزدیک کنند و آن را بیش از پیش از ذهنیت به عینیت بکشانند. در بحث چند صدایی و تجربهی فرم ها و لحنهای متفاوت نیز به تأسی از افسانهی نیما و چند شعر و شاعر دیگر این حرکت محسوس است. راه دوری نرویم مثلا دفتر دوم مجموعه "چوپان کلمات" من، به تاسی از نظرات نیما در بحث فرم و چندصدایی بودن شکل گرفته است.هر چند که شما میتوانید شعرهای من را در بحث پسا ژانر هم بگنجانید.
تفاوتهای کلی و آشکار شعر در دو دههی 70 و 80 را در چه میدانید؟
شاعران هشتادی به احساس و عاطفه بسیار بیشتر از شاعران هفتادی اهمیت دادهاند. اما در بحث زبان قائل به این هستم که شاعران دهه هشتاد به رو ساخت زبان بیشتر از ژرف ساخت توجه نشان دادهاند. و خب آن چه مسلم است اقتدار شاعران هفتاد در عرصهی زبان و ارایهی فرمهای گوناگون به مراتب قابل توجهتر از شاعران هشتاد بوده است.
در دههی 70 زبان شعر نسبت به دهههای دیگر تغییر کرده بود و به سمت دشواری و پیچیدگی میرفت، به نظر شما رسیدن به زبانی ساده در شعر دههی 80 ، یعنی شکست و پایان شعر دهه ی 70 است؟
من اصلا مفهوم شکست را درک نمیکنم. یعنی چه؟ ما همه در ادامهی همدیگر هستیم، من واقعا این شکست را نمیبینم، برای اینکه معتقدم شعر خوب دههی 70 خودش را نشان و تاثیر خودش را گذاشت. من نمی توانم شعر دههی 70 را به عنوان یک شاعر دهه ی 80 انکار کنم. به این خاطر که اگر واقعا دههی 70 وجود نداشت ما همچنان درگیر تک صدایی شاعران بودیم، در واقع معانی معتبر همچنان وجود داشت، هم چنان در نگاه مخاطب، شعر هنری بود که باید برای مقاصد احزاب سروده میشد.اگر شعر دهه هفتاد پدید نمیآمد بحث نشانه سازی مطرح نمی شد. استعاره و کنایه هویت دیگری نمیگرفت. در واقع دههی 70 شکل معانی و نشانهها را عوض کرد، ساختار را به بهم ریخت، به زبان دگردیسی بخشید. به متن تعلیق داد. به مخاطب آموخت که میشود از ضمیر متکلم الوحده یا دانای کل فارغ شد و به هر یک از پدیدهها در جای خود هویتی نو بخشید.
من قبول دارم که رفتار بخشی از شاعران هفتاد با زبان بسیار افراطی بود. اما گذر زمان این افراط و تفریطها را پس زد . حالا میبینید که مردم به سمت آنهایی رفتهاند که اثرشان رنگ و لعابی مصنوعی نداشته است.
یعنی شما معتقد نیستید که آوانگاردیسم افراطی در شعر برخی از شاعران سرشناس دههی 70 و ساده نویسی مفرط -که گاه رو به سادهاندیشی- نیز میرفت در دهه ی 80، به بدنهی شعر معاصر ضربه زده است؟
ببنید ما اول باید آوانگارد بودن را تعریف کنیم بعد به تطبیق آن با بحث سادهنویسی بپردازیم. آوانگارد یا پیشتاز، به هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی گفته میشود که در یک دوره معین، پیشروترین اسلوبها یا مضامین را در آثارشان استفاده کردهاند و اغلب بانی جنبشهای نو بودهاند. آیا ما در دههی هفتاد با چنین رویکردی از آوانگاردیسم مواجه بوده ایم؟ چه قدر این حرکتها اصل بوده اند؟ و بعد بر سر نمونهها حرف بزنیم که خوب مطمئنا بحث پیرامون این قضیه فرصتی دیگر می طلبد. اما باید به این نکته صحه گذاشت که در دههی هفتاد حرکتهای بسیار خوبی شکل گرفت. اصلا به نظر من دهه ی هفتاد، دهه ی شکوفایی شعر ایران بعد از انقلاب اسلامی بود. اما باید این نکته را نیز در نظر گرفت که هر اثر آوانگارد هنگامی میتواند تا مدتهای مدیدی مخاطب داشته باشد که شاخصهی پیشرو بودن خود را حفظ کرده باشد یعنی پیشرو بودن در ذات آن اثر نهادینه شده باشد.در واقع مثل ماهی ای می ماند که هر بار از آب بگیری تازه است.پس نتیجه این می شود که برخی آثار پیشرو پس از گذشت زمان،تاثیر خود را از دست می دهند و در کنار سنت قرار می گیرد.البته شاید عده ای هم مخالف عقیده ی من باشند که خب امری طبیعی است.
برسیم به پرسش شما، ببینید پیشرو بودن به شکل خودش بد نیست، منتها درک و تلقی ما از این پیشرو بودن شاید غلط بوده باشد، در دهه ی هفتاد هر کس نحو زبان را به هم میریخت و در شعر قدری از ابزار آشنایی زدایی بهره می جست یا اسکیزوفرنیکال شعر می گفت، لقب آوانگارد می گرفت. در حالی که هر اثر آوانگاردی باید جدای از بحث متفاوت بودنش به قول نصرت رحمانی به "ذات هنر که بیان زیبایی است" نزدیک شده باشد. این درست است که تعریف هر حرکت یا پدیدهای در طول زمات تغییر می کند؛ حتی مصادیق، شکلی دیگر به خود میگیرند هر چند بگوییم در ماهیت هیچ تغییر روی نداده باشد. به نظر شما چرا مولوی، حافظ، سعدی، نیما، فروغ، شاملو، نصرت و ... هر کدام نه تنها در دورهی خودشان بلکه در دورههای بعدی نیز آوانگارد محسوب می شوند؟ آوانگارد بودن یک صفت است که حتی به شاعران ساده نویس هم می شود اطلاق داد. من اعتقاد ندارم که حضور بیش از حد آوانگاردیسم در آثار شاعران 70 سبب شده که شاعران هشتاد به شعر ساده روی بیاورند. چرا که این افراط و تفریط در بخشی از شاعران هفتاد اتفاق افتاد.آیا اکنون این افراط در شعر هشتاد وجود ندارد. ادبیات در پس همین چالش ها، افتراق ها و اشتراکهاست که پدید می آید و به شعر هر دهه هویت می دهد. در بحث ساده نویسی من معتقدم این جریان را به شخص یا گروه خاصی نباید نسبت داد این جریان در شعر ما وجود داشته حتی برخی از شاعران در دهه ی هفتاد در بیانگری خود از ذهن و زبانی ساده بهره می بردند.جدای از شعرهای بیژن جلالی،من می توانم به شعرهای،احمدرضا احمدی،مسعود احمدی،علی رضا پنجه ای در "آن سوی مرز باد" و "عشق اول" ، عمران صلاحی، "فرانوی" اکبر اکسیر، شعرهای ایرج ضیایی "شاعر اشیاء"، علی آموخته نژاد، هادی محیط، مهرنوش قربانعلی، رضا چایچی و ...اشاره کنم.
برخورد شاعران مطرح دهههای گذشته با شعر و شاعران دهه ی 80 چگونه بود؟گمان میکنید روی خوشی به شاعران این دهه نشان دادند و یا آنها را پس زدند؟
ذهنیتی که وجود دارد این است که در دهه ی 80 اتفاق خاصی روی نداده است، رخوت وجود دارد، عدهای نیز اعتقاد دارند که ما در شعر دههی 80 با فقر اندیشه و اجرا مواجه بودیم، از طرفی دیگر باید گفت که ما همچنان دچار بحران پخش کتاب هستیم، بسیاری از کتابها در شهرستان ها منتشر می شود که در دسترس همگان قرار نمی گیرد، برای مثال دوستی برای من از جنوب کتاب فرستاد، شعرهای خوبی هم داشت، سال 1382 کتابش منتشر شده بود و در سال 1389 این کتاب در تعداد 20 نسخه به دست من رسید. شما ببینید با چه فاصلهی زمانیای تازه قرار بود این کتاب خوانده شود. من فکر میکنم تا زمانی که اوضاع پخش کتاب بر همین منوال باشد نمی توان قضاوت درستی داشت. جدای از این موارد وقتی مجلات تخصصی شعر و داستان منتشر نمی شود خب مسلم است که چهرههای خوب شعر دهه هشتاد تعرفه نمی شوند. شما در نظر بگیرید ما در دهه ی 70 نشریانی چون آدینه، گردون، دنیای سخن، تکاپو، فرهنگ و توسعه، بشیر زاگرس، گیلان زمین، پیام شمال، هنر و اندیشهی گیله وا و ... داشتیم اما در دهه 80 کدام نشریات تخصصی تاثیر گذار منتشر می شد؟ به غیر از چند روزنامه که بیشتر به چهرههای پایتخت میپرداختند ما دیگر رسانهای برای معرفی شدن نداشتیم. شاید از این رو باشد که حالا میبینید هر کس برای خود وبلاگی درست کرده و کالای خود را از این طریق عرضه می کند. و خب بسیاری از چهره هایی که باید درباره ی این شاعران اظهار نظر کنند هم حال و حوصله ی وبگردی را ندارند یا که متاسفانه این روزها کمتر کتاب می خوانند.
از طرفی دیگر این را در نظر بگیرید که در دهههای اخیر دبیران سرویس ادبیات نشریات ما چه کسانی بودند؟ احمد شاملو، فروغ فرخزاد، علی باباچاهی، سیروس طاهباز، رضا براهنی، منوچهر آتشی و ... در واقع اینها چهره هایی بودند که خودشان جز شاعران و نویسندگان برجسته به شمار می آمدند، شاملو وقتی روی یک شعر انگشت می گذاشت خب مسلما نشان دهندهی کیفیت آن شعر بود، یعنی وقتی در یک صفحهای شعری مجوز چاپ می گرفت، برای آن شاعر افتخار بود و جامعه هم یک نگاه ویژهای به اثر میداشت. شما به مجلهی تماشا نگاه کنید وقتی آتشی روی چند شاعر انگشت گذاشت یکی از آن ها شد هرمز علی پور و ... بعد نگاه اینها فقط محدود به پایتخت نمیشد هر کدام سعی می کردند چهرهی جدیدی را تعرفه کنند. اما شما امروز هر صفحهای را باز می کنید با نامهای معدودی مواجه می شوید که متاسفانه اثرشان فاقد زیبایی شناسیهای لازم است. یا اینقدر به گفت و گو با اینها پرداخته شده و حرفهای تکراری زده اند که رمق نمی کنید تیتر مطلب را بخوانید.
قبول دارید که در دههی 70 با بحران مخاطب نسبی روبهرو بودیم؟ آیا فکر میکنید در دههی 80 با رو آمدن جریان ساده نویسی، توانست به حل این بحران کمک کند؟
در دهه ی 70 مخاطب عام به لحاظ کارکردهای زبانی اشعار، قدری از شعر فاصله گرفت.اما این بدان معنا نبود که کلا با بحران مخاطب مواجه بودیم.شما به آثاری که به چاپ چندم رسیده بودند دقت کنید.البته یک بحثی هست و آن این که تا 3-2 سال اخیر ادبیات داستانی طرفدار بیشتری داشت و من فکر می کنم این عدم توجه به شعر بر می گردد به استقبال از کتاب های داستان.همان طور که اکنون شاهد هستید از مخاطبان ادبیات داستانی قدری کاسته شده و البته وضعیت اقتصادی جامعه را نیز می بایست مزید علت دانست.اما به هر شکل باید ریشه این وضع را در پدیدایی رسانه های دیداری و نوشتاری،ماهواره،اینترنت جست و جو کرد.برای مثال خود شما روزی چند ساعت پای فیس بوک و وبلاگ ها می نشینید، چقدر تلویزیون تماشا می کنید.من سال 1382 چیزی حدود 70 هزار تومان حقوق می گرفتم عصرها دفتر روزنامه کار می کردم و صبح ها در دفتر وکالت یکی از دوستانم. باور می کنید آن زمان ماهی بین 30 تا 40 هزار تومن برای خرید کتاب و روزنامه و مجله هزینه می کردم،ولی الان هر چند ماه یک بار کتاب می خرم.وضیعت قیمت گذاری روی کتاب ها نیز به نظرم اصلا متعادل نیست،شما یک کتاب 300 صفحه ای را مشاهده می کنید که قیمت اش است 8000 تومان،یک انتشارات دیگر همان کتاب را با همان وضیعت 6000 تومان می فروشد.به نظر من در اینجا نیازمند یک نظارت درست هستیم،شما فکر نمی کنید همه ی اینها در ایجاد بحران مخاطب دخیل باشد؟
نظر شما درباره جریانات و مجلات شعری پدید آمده در فضای مجازی چیست؟
امروز یک عدهای در فضای مجازی برای خودشان گروه تشکیل داده اند، شعر دهه ی 80 را منتسب به خود می دانند، که من واقعا از این وضیعت سر در نمی آورم، یعنی چه؟ دورهی پدرخواندگی در شعر خیلی وقت است که به سر آمده، بعد از دهه ی 70 ما باید به این سمت می رفتیم که در ادبیات تمرین دموکراسی می کردیم،امروز دنیای چند صدایی است، این که بخواهیم یک عدهای را محصور عقاید خود کنیم که همهی آنها مثل ما شعر بگویند، اصلا پسندیده نیست. به نظر من دورهی مانیفست نویسی هم گذشته است، تاریخ، سرگذشت امضاکنندگان مانیفست ها را نشان داده است. به عنوان مثال وقتی یدالله رویایی بیانیهی شعر حجم را منتشر کرد چند نفر به او پیوستند و از میان آنها فقط رویایی توانست تاثیرگذار باشد. شما در نظر بگیرید، مثلا من از فردا بخواهم مانند فلان شاعر زبان محور شعر بگویم، آن وقت شعرم می شود نسخه ی دوم شعرهای آن شاعر.
در مورد مجلات ادبی در فضای اینترنت نیز به شخصه آنها را میپسندم اما مشکل مجلات اینترنتی این است که جریان ساز نیستند و اغلب منظم منتشر نمیشوند و تاثیر و ماندگاری مجلات کاغذی را ندارند.
شما در یکی از یادداشتهایتان اشاره کرده بودید که چرا دربارهی چهرههای شعر دهه هشتاد هیچ واکنشی نشان داده نمیشود، چرا خودتان هیچ وقت از آنها نام نبردهاید و سعی نکردهاید آنها را معرفی کنید؟
اولا من خودم باید مورد قضاوت قرار بگیرم. دوما من در دورهای کتاب هایی که به دستم می رسید را در وبلاگم یا در نشریاتی که قلم زدهام معرفی کرده ام. من به شخصه با شعرهای شاعرانی چون غلامرضا بروسان، بهاره رضایی، روجا چمنکار، ناهید عرجونی، آرش نصرت اللهی، مهدی مرادی، راضیه بهرامی، علی الفتی، گروس عبدالملکیان، الیاس علوی، علی مسعودی نیا، فاطمه حق وردیان، اسماعیل مهرانفر، مهناز یوسفی، مریم اسحاقی، یاور مهدی پور، حامد رحمتی، سیاوش سبزی، علی یاری، لیلا فرجامی و ... نبست به آثاری که خواندهام، بیشتر ارتباط گرفتهام.
بی شک این مسئله که چرا در باره ی این اسامی و دیگر چهره هایی که در خاطر من نیست،قضاوت نمی شود؛بر می گردد به بحران نقد ادبی در ایران،اگر بخاطرداشته باشید من در یادداشت "دیکتاتوری در شعر دهه ی 70" نیز به شکلی به این قضیه اشاره کردم که ما وارد دهه ی 90 شده ایم اما اهالی مطبوعات و خبرگزاری ها وقتی به شعر دهه هشتاد می پردازند سهم بچه های شاعر دهه 80، ده درصد هم نیست.در صورتی که همین بچه های دهه ی 80 دارند صفحات روزنامه ها را پُر می کنند.من در واقع در آن یادداشت هدفم این بود که فضایی ایجاد شود تا بچه های دهه ی 80 خودشان را باور کنند،متاسفانه این روحیه خیلی کم است،شعرهای ما کمتر به چالش گرفته شده است. البته این را هم بگویم که یک مقداری فضای نقد ادبی ما مسموم است،شما نمی توانید وقتی در مورد یک شاعر یا نویسنده ای می نویسید احتیاط نکنید،به سرعت ناراحت می شوند،من نقدی روی کتاب یک شاعرنوشتم،قبل انتشار مطلب،رفتار بسیار خوب و صمیمی با من داشت اما از فردای آن روز که مطلب چاپ شد طرف مقابل دیگر برخورد روزهای گذشته را با من نداشت!این قضیه درباره ی چهره های مطرح هم صدق می کند .بخشی از این مهم هم به فرهنگ نقد پذیری ما بر می گردد که متاسفانه بسیار کم است اکثر چهره های مطرح ادبیات برای خود جایگاهی درست کرده اند و کسی حق ندارد کوچکترین انتقادی را به رفتار شعری آن ها داشته باشد چرا که در این صورت با واکنش سخت خود یا طرفدارانش مواجه می شود.
فکر نمیکنید عدم مطرح شدن عده ای که به زعم شما محق هم هستند بر می گردد به جریان باندبازی و مافیای ادبیات؟
من نه می توانم این قضیه را نفی کنم و نه تایید. به هر حال رابطهها اگر نباشد هیچ کس رشد نمی کند. من خودم به خاطر ارتباط عمومی که داشتهام توانستهام از نظر کار مطبوعاتی رشد کنم. اگر هم به جایی رسیده باشم مطمئن باشید با سعی و تلاش خودم بوده است. البته بخشی از این ارتباطات را مدیون علی رضا پنجه ای(پدرم) هستم. خب بالاخره 30 سال فعالیت ادبی و مطبوعاتی ایشان به من کمک کرده است تا شعر،شاعران، جریان های ادبی و فضای مطبوعات را بهتر بشناسم. وقتی جایی رفته ام یا با کسی صحبت کرده ام دغدغه ی عدم شناختن را نداشته ام. برگردم به پرسش شما،عده ای متاسفانه گوشه می نشینند و انتظار دارند که حلوا بیاید برود تو دهن آن ها. به هر حال در دوره ی کنونی چرخ دنیا بر اساس دیپلماسی می چرخد.حالا این اسمش مافیا است یا باندبازی،من نمی دانم.اما می توانم بگویم این نشانه ی وجود آسیب در جامعه است وقتی رسانه نمی تواند به نیازهای نیمی از اهالی ادبیات پاسخ دهد چنین حرف هایی هم پدید می آید.من فکر می کنم اگر مطبوعات ما با دید وسیع تری به چهره های ادبی بنگرند و سراغ آن هایی که برای مطرح شدن محق هستند بروند دیگر این مسائل پدید نمی آید.شما به صفحات روزنامه ها نگاه کنید تعداد چهره هایی که با آن ها در طول سال گفت و گو می شود به 20 نفر نمی رسد؟ مدام گفت و گو با این تعداد تکرار می شود.این خود از آسیب های مهم مطبوعات ماست.برای مثال من به دوستی پیشنهاد دادم تا با یکی از شاعران مطرح مشهدی گفت و گویی انجام دهد،فکر کنم پاییز سال گذشته بود اما متاسفانه تا کنون این گفت و گو جایی منتشر نشده است به این خاطر که مسولان صفحات ادبی او را نمی شناسند البته نه این که ایشان ناشناخته باشد نه خیر اتفاقا آوازه ی ایشان مرزها را گسسته و اشعار و آثار فاخرش نقل محافل ادبی افغانستان و تاجکستان است اما به هر حال روحیه ی این شاعر به گونه ای بوده که کمتر سراغ مطبواعت رفته است و شاییسته این است که ما اهالی مطبوعات سراغ چنین چهره هایی بریم. از این دست چهره ها در ادبیات بسیار زیادند.نمی دانم تا چه حد بیژن کلکی را بشناسید یکی از شاعران مطرح هم عصر شاملو بود. کلکی رفته بود آستارا تا خود را به دست فراموشی بسپارد اما توسط منصور بنی مجیدی و اکبر اکسیر به علی رضا پنجه ای معرفی می شود و او نیز مجددا کلکی را به صفحات ادبی نشریات باز می گرداند.متاسفانه همیشه در ادبیات عده ای فرصت طلب هستند که سعی می کنند به هر طریقی برای خود شهرتی کسب کنند. از پشنهاد رشوه گرفته تا خواهش و تمنا برای نوشتن چند سطر روی کتاب شان.من به شخصه با این مسائل رو به رو بوده ام منتهای مراتب ابراز آن تف سر بالاست بیشتر از این که آب روی آن ها برود آب روی هنر و ادبیات خواهد رفت.به هر حال باید به خاطر سپرد چیزی که می ماند نه نام،بلکه اثر است.
ما انتشاراتیهایی داشتیم که صرفا داستان منتشر میکردند یا بیشتر هم و غم شان داستان بوده، متاسفانه یک چنین اتفاقی برای شعر نیفتاده است، یکی دو سال اخیر چند انتشاراتی(مانند چشمه و آهنگیدیگر)روی خوش به شعر نشان دادهاند که تازه آنها هم طیفی مشخصی از شاعران را ساپورت میکنند و طیفهایی زیادی را-خواسته و ناخواسته-بهکنار میگذارند، به نظر شما اگر ما انتشاراتیهایی داشته باشیم که بیشتر تمرکزشان روی شعر از طیفهای مختلف بگذارند، چقدر می تواند مثمر ثمر باشد؟
نمی دانم، نمی توانم مطلق بگویم که اگر یک ناشری فقط شعر چاپ کند وضیعت شعر دهه ی بهتر می شود! در دهه ی 70 خیلی از انتشاراتی های غیر فعال کنونی هم شعر چاپ کردند اما مشکل حل نشد. متاسفانه صحبت سر این است که خیلی از دوستان شاعر می آیند آزمون و خطاهاشان را کتاب می کنند،مشق های شاعرانه شان را کتاب می کنند.ببینید انتشاراتی ها در هر صورت روزی شان از راه چاپ کتاب می گذرد و هیچ کس هم بدش نمی آید که فلان قدر بگیرد و کتاب چاپ کند،شاعری هست که چند ماه قبل چند عنوان کتاب شعر برایم فرستاد.چند ماه بعد هم دوباره دو عنوان کتاب دیگر فرستاد! من به شوخی به پدرم گفتم ما هنوز آن سه تا کتاب را نخوندهایم طرف گویی تولیدی شعر دارد تند تند کتاب منتشر می کند.علت این قضایا مقدار زیادی به رفتار خود ما بر می گردد. ما حرفه ای برخورد نمی کنیم،فکر می کنیم هر چه گفتیم همان را باید چاپ کنیم.برای این که به چالش کشیده نمی شویم اگر هم کسی چیزی می گوید به به چه چه است.من فکر می کنم شعر امروز ما واقعا به چهره هایی مانند براهنی و حقوقی نیاز دارد،من در یادداشت "دیکتاتوری دهه ی 70" اشاره کردم چرا آقای سمیعی این منتقد عزیز سکوت کرده است؟چرا منتقد خوب،مشیت علایی اظهار نظری نمی کند؟خب این ها منتقدین برجسته ی این سال ها بوده اند،آیا ما شاعران دهه ی 80 باید در مورد خودمان می نوشتیم؟مشکل این نیست که یک یا دو انتشاراتی فقط شعر چاپ کنند،باید شعر خوب چاپ شود.ما داستان بد هم در دهه ی 70 و 80 بسیار داشتیم،امروز مخاطبان داستان مان نیز کم شده است برای اینکه انتخاب درستی نکرده ایم،نباید اسیر نام ها و رفیق بازی ها شویم،اکنون انتشاراتی های بزرگ پایتخت مشغول چاپ شعر هستند و این خوب است اما نباید صرفا یک نوع گرایش شعری را چاپ کنند،باید به شعر آوانگارد و پیشرو هم نگاه کرد.
از منظر شما شعر در دههی 80 را به چند گروه شاخص میتوان دستهبندی و تقسیم کرد؟
من شعر دهه هشتاد را به دو گروه تقسیم می کنم یک گروه که هنوز زبان و فرم برایشان دغدغه است و یک گروه نیز که پیرو جریان شعر سادهنویسی هستند. اکثر شاعران گروه دوم یک نوع ذهن و زبان را دنبال می کنند.جسارت های زبانی و فرمی در کارهای شان کم است.اکنون بسیاری از شعرهای دهه 80 با یک لحن عاشقانه سروده می شود لحنی که برآمده از شعرهای شمس لنگرودی،عباس صفاری و ... است. در اکثر شعرها یک زبان ترجمه حضور دارد.برخی هم دارند مثل اورهان ولی یا ناظم حکمت شعر می گویند.بر این اساس می بینیم که کارها بسیار شبیه به هم است. و تنوع موضوعی بسیار کم شده است. بیشتر نگاه ها کلان محور شده مثلا به موضوعاتی چون جنگ، صلح و ... این روزها بسیار پرداخته می شود. و از شخصی نویسی ها کمتر خبر است.
با آثاری از:ابراهیم یونسی و فریدون فریاد + یادداشتهایی از غلامحسین سالمی، علیرضا پنجهای، مهدی یزدانی خرّم و علیرضا غلامی ُویسلاوا شیمبورسکا، دکتر روشن وزیری، علیرضا دولتشاهی، چوکا چکاد، کامیار محسنین، ایوُنا نویسکا، میحال روشینِک و آزاده غلامی،احمد طالبینژاد، محسن آزرم، حسین یاغچی، آراز بارسقیان، آیدا مرادی آهنی، علی لطفی، امیر عطا جولایی و حسین عیدیزاده، علی مصفّا و لیلا حاتمی ،همایون اسعدیان ،کاظم چلیپا، بهرام دبیری، واحد خاکدان، آویشن خبرهزاده، محمّدعلی بنیاسدی، جمشید مرادیان، کیانوش غریبپور و یادداشتهایی از علیرضا امیرحاجبی، مجید مهرگان و ایرج اسکندری،با پری ملکی، عبدالحسین مختاباد، سینا سرلک، میلاد عمرانلو، محسن شریفیان، میلاد درخشانی، سیامک سپهری، فرزاد مرادی و مقالهها و نقدهایی از دکتر حسن ریاحی، سید ابوالحسن مختاباد، ادیب وحدانی، محسن رجبپور و فرهنگ آزاد، با محمّد یعقوبی، امیررضا کوهستانی، آنیا دیرکس، ساندرو لونلین و مقالهها و یادداشتهایی از حسین ذوقی، نغمه ثمینی، حسن معجونی، حمید پورآذری، ایثار ابومحبوب، علیرضا نراقی، مریم دادخواه و مهدی میرمحمّدی، احمد شاکری ، فرزانه طاهری، احمد بیگدلی، محمّدهاشم اکبریانی، فتحالله بینیاز، محمود حسینیزاد، یونس تراکمه، منیرالدین بیروتی، علیرضا زرگر، جواد عاطفه، جهانگیر هدایت، عبدالجبار کاکایی، فائزه شاکری، علی مسعودینیا، سعید طباطبایی
در جُنگِ تجربه
یادداشتِ ادوارد لوسی اسمیت ،مریم مجد ،مسعود ضیایی ،شاپور جورکش، فریدون فریاد ،سافو، جواد کلیدری، نرگس برهمند ، فریدریش هولدرلین، فریدریش گوتلیب، ارنست مایستر، گئورگ تراکل، یوهانس بوبروفسکی به ترجمهی سهراب مختاریِ نیشابوری و داستانهای قاضی ربیحاوی، انوشه منادی، رضیه انصاری، فتحالله بینیاز، نوال السعداوی، آذردخت بهرامی، علی مصفّا، نیک زاگون، اصغر نوری ،ونسان ونگوگ ، محمود جوادیپور ، جرج ساندرز ،محمّد حیاتی
حالا که فرانسوی ها نشان شوالیه دارند که از قضا محمد علی سپانلو از ایران هم بدان ملقب شده و نشانش را چند سال پیش دریافت کرده است کاش می شد فرهادی را به خاطر سخنان تاریخ سازش در مراسم دریافت جایزه ی اسکار برای فیلم جدایی نادر از سیمین و در دفاع از تمدن و فرهنگ ایرانیان و پارسیان که صلح طلبند مفتخر به لقب سردار پارسی می کردیم. به راستی ارزش تبلیغاتی این کار فرهادی از صدها مصاحبه و سخنرانی در محافل سیاسی نافذتر است. او این پیام را خطاب به نخبگان جوامع ایراد کرد ، نخبگانی که هر یک خود به مثابه ی یک رسانه عمل می کنند، و یک بلندگویند. این پیام از هزار راکت به قلب دشمنان این کهن بوم و بر هم کاری تر بوده است.درود بر او که در هیاهو و شانتاژ غرب برای آماده کردن اذهان عمومی برای حمله به ایرانتوطئه ی دشمنان را به خودشان بازگرداند.
جـــــان آهنـــــگ
علی رضا پنجه ای
جان بی تن
تن بی جان
جان با تن تن با جان
بی تن جان جان بی تن
تن تن ها تن ها تن
تنها تن تن – تنها
تن ها جان جان تنها
بی تن جان جان جان جان
تن تن تن ها ها ها
جان ها تن تن جان جان
جان ها تن بی تن تن
تنها جان تنها تن
تن ها جان تن ها تن
تن تن تن جان جان جان
تن جان تن جان تن جان
جان تن جان جان جان جان
جان جان جان تن ها جان
جان جان جان جان ها تن
تن تن تن تن تن تن
۲۷ دی۹ ۸
منبع: سایت عقربه دات کام
جایزه ی بهترین فیلم خارجی اسکار از آن فیلم ایران جدایی نادر از سیمین شد.
هشتاد و چهارمین دوره ی مراسم اسکار بامداد امروز در لس آنجلس برپاشد. شایان ذکر است چند ساعت پیش علی اصغر فرهادی جایزه ی بهترین فیلم خارجی اسکار را از ساندرا بولاک بازیگر برنده اسکار گرفت. علی اصغر فرهادی طی سخنانی جایزه اش را به مردم ایران تقدیم کرد.
این جایزه در پی جایزه ی اخیر سزار و گلدن کلاپ به فیلم فرهادی تعلق گرفت.
اصغر فرهادي هنگام دریافت اسکار:
ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظهاند گمان دارم خوشحالاند. نه فقط به خاطر یک جایزهى مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آنها خوشحالاند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید، و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچهى باشکوه فرهنگ به زبان مىآید. فرهنگى غنى و کهن که زیرگرد و غبار سیاست پنهان مانده. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مىکنم. مردمى که به همهى فرهنگها و تمدنها احترام مىگذارند و از دشمنى کردن و کینه ورزیدن بیزارند.