شعر استاد پیر اثر ویسلاوا شیمبورسکا،ترجمه: ایوُنا نُویسکا در شب بخارا قرائت شد
استاد پیر
ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه: ایوُنا نُویسکا
استاد پیر
ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه: ایوُنا نُویسکا
بازآفرینی شعری : علیرضا پنجه ای
ــــــــــــــــــــــــــــ
از روزهایی پرسیدم
که هنوز جوان،
ساده و تندخو، احمق و خام بودیم.
پاسُخ داد:
- کمی از آن باقی مانده است، به جز جوانی.
پرسیدمش هنوز هم حتم میداند
برای بشریت چه چیزی خوب است و چه چیز بد؟
پاسخ داد:
- این مرگبارترین تخیلِ ممکن است.
از آینده پرسیدمش،
آیا هنوز برایش روشن است؟
پاسخ داد:
- زیادی کتاب های تاریخی خواندهام.
در بارهی عکس پرسیدمش
آن قاب عکس، روی میز تحریر.
پاسخ داد:
- بودند، شدند. برادرم، عمهزاده، همسر برادر
همسرم، دخترکم نشسته بر زانوی همسرم،
گربه در آغوش دخترکم،
و درخت گیلاس پرشکوفه، و بر فراز درخت گیلاس
پرنده ناشناس پرّنده.
پرسیدمش
آیا هر از چندی احساس خوشبختی میکند.
پاسخ داد:
- کار میکنم.
از دوستانش پرسیدم، آیا هنوز هستند.
پاسخ داد:
- چند نفر از دستیاران سابقم هستند
که دیگر خودشان هم دستیاران سابقی دارند،
خانم لودمیلا که حرف اوّل خانه است
کسی که بسیار نزدیک است امّا در خارج کشور
دو بانوی کتابدار، هر دو لبخند به لب،
داریوش جان کوچولوی خانه ی روبهرو و مارکوس اورلیوس.
از سلامتی و روحیهاش پرسیدم
پاسخ داد:
- قهوه، سیگار وُ
بار خاطرات و اشیاء سنگین را منع کردهاند.
باید این حرفها را نشنیده بگیرم.
از باغچه و نیمکت باغچه پرسیدم.
پاسخ داد:
- درشب صاف ، آسمان را میپایم
شگفتا که چقدر در آن، نقطه نظرهای زیادی وجود دارد
ــــــــــــــــــ
منبع: شب بخارا http://bukharamag.com/1392.01.3439.html