نگاهی به دنیای ساختارگرای خلاقیت های ادبی گل شمعدانی

کارگاه ۳:

این گل شمعدانی نویسنده ی بسیار با فرهنگی ست خیلی تجربه دارد که سایرین از آن رنج می برند. او هم قصه می نویسد هم شعر. خیلی خوب. تا اینجا اشکالی ندارد. اما خط روایت داستان و شعر در گرو نحو ساختاری ست که هر چند اجازه ی ورود هر یک به حیطه ی هم را می دهند اما هر کدام باید برای آن که از حقوق زندگی برخوردار شونداز هویت ممتازی برخوردار باشند.

رسیدن به این مقام تنها در گرو ممارست و نوشتن در ورسیون های متنوع است ولا غیر.وگرنه ظرایف نگاه تیز بینانه ی گل شمعدانی غیر قابل انکار است. و ساختار روایی منسجم و البته کل نگر و محتواگرا. کار گل شمعدانی البته در قواعد نگاه ساختارمند سنتی قابلیت دفاع می یابد . او رفته رفته یاد می گیرد که در دنیای شعر پیشرو اگر دغدغه اش با او باشد باید با قواعد جدیدی سخن بگوید که در آتی با او در این زمینه سخن بسیار است.

وقتی نگاه قلابی ات

نی نی چشمانم را صید می کند

ماهی سیاه کوچک دلم

هوس تور سفید می کند

می خواهد

عروس دریایی شود

درنگ در ظرایف کشف و شهودهای رضا دالک

 
کارگاه:۲
این اثر رضا دالک را بخوانید، او دارد به ظرایفی در کار نوشتن دست می یازد. اما این دست نوشته ها هنوز قالب خود را نیافته اند. این کارها را نجدی به خوبی در داستان هایش کرد . دالک هم باید تلاش کند اول ببیند این اندیشه آیا به صرف اینکه او در کارگاه شعر رفت و آمد دارد باید شعر خوانده شود و یا نه ! اصلا ماهیت نوشته اش شعر است.؟ فکر می کنم این تلاش با این وضعیت در داستان بهتر پاسخ بگوید. شما چه طور فکر می کنید؟ شعر بین مونولوگ و پولی فونیک در نوسان است. ساختار جریان سیال ذهنی هم دارد.گریز از مرکز شعر نیزو البته رجوع دوباره به مرکز شعر.  کار را چند بار بخوانید. نظر شما به این قسمت افزوده می شود. و مطمئنا فضای کارگاهی خوبی پدید خواهیم آورد. باشما آری، بی شما هرگز. 

 

نمی دانم چه قدر آب خوردم

 

و منتظر نشستم دم ِ در

 

کالسکه ایستاد و من

 

آخرین شعرم را

 

 

قربانی ِ سرودنت کردم.

 

 پیش پای تو

 

دستت را که گرفتم

 

- ضربانش نمی زند، پرستار! شوک ِ الکتریکی

 

- فایده ندارد

 

- دوباره ...

 

ناگهان سردم شد

 

- دستهای تو چه قدر سرده!

 

- می شه با هم برقصیم؟

 

آن قدر در رقصیدن غرق شده بودیم

 

که هیچ کس پیدایمان نکرد

 

- هوا تاریک شده، جستجو رو صبح ادامه میدیم

 

ما همینطور می رقصیدیم و از ساحل دور می شدیم

 

که ناگهان ساعت به صدا در آمد

 

" دوازده ضربه "

 

تق ، تق ، تق ...

 

- لطفا ًنظم جلسه را رعایت کنید. شهود در جایگاه بایستند.

 

ایستادیم و خواستم به چشمهایت خیره شوم

 

توری ِ سفیدی صورتت را پوشانده بود

 

- آیا شما لنگه کفش متهم را در دست جسد ...

 

تو با شنیدن ضربه ی دوازدهم ساعت

 

با عجله ترکم کردی

 

موج ها من را به ساحل باز گرداندند

 

به خودم که آمدم

 

پارچه ی سفیدی صورتم را پوشانده بود.

تولد یک شاعر شعرتوگراف

لزوما یک آغاز کننده نمی تواند تمام کننده ی مطلق باشد. بی آن که کار سترگ نیما را قصد همانند سازی داشته باشم تنها به سبب مثال که بی مناقشه باشد لازم است بگویم که تولد نخستین "شعرتو گراف" نزدیک به کار خودم را باید به رضا دالک تبریک بگویم و البته برای این که همیشه  خورجین شعرش بوی تازگی دهد و در کار خود نه یک مقلد - چیزی که غالب نوآوران پیشکسوت این آرزو را از نو آمدگان دریغ می دارند- بلکه در هیات یک ذهن خلاق درخت جوان "شعرتو گراف" را شاخه های جدیدی ببخشد ، بی گمان این مهم اتفاق نمی افتد مگر این که رضا دالک ابتدا بر ماهیت ، چگونگی و چرایی "شعرتوگراف" آشنایی یابد، سپس بر چستی اش بیافزاید. طوری که منتقدان او را نه صرفاً یک مقلد که یک ادامه دهنده ی خلاق بشناسند. نه نیما توانست بر شاملو ، نصرت ، فروغ و ... سایه ی طولانی بیفکند و نه این سه تن که برای نمونه نام شان برده شد زیر سایه او به غفلت جا خوش کردند و به از نگاه به دوردست ها غافل نماندند. این چنین است که امروز ما نام هر یک را با تقدم و تاخر اما هر چهار تن را شاعر و بزرگ می شمریم. مسلما اگر "شعرتوگراف" دارای آن وجه و خمیرمایه ی انقلابی گری باشد ادامه دهندگان مستقل تری را می تواند در دامن خود بپروراند. باز هم می گویم در این نوشته به هیج وجه زودتر از آینده به داوری ننشسته ام بلکه به عنوان یک نوآور و پیشنهاد دهنده از آرزوی به بار نشستن ژانری در شعر گفته ام که دنیای تکنولوژیک ما هنوز چیزی نگذشته با بهره از فناوری های جدید نوع تازه ی آن را توسط خود خالق "شعرتوگراف" ارایه داد : "شعردیجیتالی" شعری  که با ارتقای امکانات نرم افزاری آینده را از آن خود خواهد کرد و من درباره ی هر ۲ توضیحاتی در گیله وای هنر و اندیشه ی صالحپور و ویژه ی ادبیات گیلان امروز که هر ۲ به صورت سراسری پخش شده اند درباره ی خصوصیات آن ها به تفصیل سخن گفته ام.

شعری از رضا دالک

کاملا ً منطقی 

                           

اگر خیال می کنی

Your Image Thumbnail کامل است،

همین حالا

یک Your Image Thumbnail  بردار عزیزم،

یا امشب لخت شو وبیا سر جای من بخواب

پرده را برایت کنار زده ام

Your Image Thumbnail را ببینی

نه خیر،

اینجا نه خبری از افلاطون است و نه از بوی علف تازه

یا چای و بیسکوییت

که بعد از ظهر کاملا ً بهاری

در ایوانی به شکل یک حجم کامل بخوری ...

شاید تقصیر مادرم است

که از w=m.g ،

از مزه ی Your Image Thumbnail

بدم می آید،

امّا بالا بروی، پایین بیایی،

هیچ الاکلنگی

با خنده کار نمی کند.

بعدالتحریر : این که گفته ام باید " شعرتوگراف" توسط نو آمدگان خلاق برگ و بار تازه بگیرد منظورم این نیست که همانند سازی و الگو از اصل "شعرتوگراف" از همان اول با خست انجام شود بلکه رضا دالک و آن ها که در پی آن می آیند باید آن قدر در "شعرتوگراف" با وضعیت فعلی شعرهای متعددی بگویند تا اولاً در بین " شعرتوگراف" های موجود به نمونه های درخور و درخورتری دست یابند و سپس خود به خود در بین تعدد شعرها و ممارست مطمئنا شاخه های جدیدتر سرخواهند زد.آینده در دسترس تامل و باریک بینی ماست بی آن که شیطان منیت را در خود راه دهیم.

         

حرفی با گل شمعدانی

گل شمعدانی عزیز!

می توانی آینده را از آن خود کنی. تجربه زیستی را خوب چشیده ای و با خوب و بد زندگی هم آشنایی. بنابراین اگر وقت برای ممارست بگذاری می توانی در شعر آن چه که نتوانسته ای در سایر قالب ها بزنی را به زبان بیاوری. من در نقد بی رودربایستی هستم. در تو جنم خوبی هست برای شاعرانگی پس وقت بگذار . من هم هر چه در چنته دارم برایت خواهم گذاشت. این بخشی از وظیفه ی من است. اینکه به انسان بیاندیشم.سعی کن صیقلی را بیاموزی.

من هم حالا که می بینم می توانم لااقل با خواندن آفرینه های دوستانی مانند شما احساس کنم که نه این زندگی سگی بلکه رود زندگی شعری ادامه دارد فکر می کنم می ارزد که از دل و جگر که سهل است از تمام سلامتی هم مایه گذاشت. اصلا من بیش از همه ی مثل خودمان دلم برای این جماعت می سوزد که سخیف و دروغگویند و می پندارند همیشه زنده اند که بدون هیچ اثر هنری بتوانند خودشان را یدک بکشند و بچسبانند به اهل قلم و هنر .شاید آن ها هم نامدار شوند. و بعد از چندی فکر کنند می توانند به تنهایی بدون نام آفرینشگران مانند گذشته سرشناس !؟بمانند. البته پس از مدتی می روند پی آفرینشگرا ن غیر خلاق و عقب مانده تا بلکه این بار از سر برکت یاری با خالقان بزرگ طرفی هم خود ببندند. می گویند اسب قدری را یک خرمگس بدقواره همیشه با سماجت تمام در همه ی نبردها و مسابقات همراهی می کرد. وقتی هم جماعت در پس هر زهازه و احسنتی ایشان را تشویق می کرد .خرمگس چسبیده به اسب در اصطبل برای سایر مگسان از پیچ و خم ها و مخاطرات کارزار می گفت که چه شد و چه رفت و چه مرارت ها و قهرمانی ها که نصیبمان نشد. مگسان و خرمگسان اصطبل پس از چندی آشکار می گردانند که فلان به چه رضا شده ای مگر دچار توهمی؟  و اینکه از فلان اسب نامدار چه به تو می رسد که در سایه اش عمری باید نوچگی کنی. بنابراین خرمگس می پندارد که بهتر است با اسب هایی که لنگ لنگان چار قدم نمی توانند بتازند دوستی بیاغازد این می شود که از سر سودای شهرت قبلی!؟، خودشان تصمیم می گیرند راسا بزرگ میدان شوند.  حالا حکایت برخی از بی هنران چسبیده به جماعت هنرمند است . تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل. به امید بار دیگر بدرود.