در مرگ احمد عاشور پور

جینگه جینگه جان دیگر نمی خواند



http://www.taranehbaran.com/music/bilder/ashurpour.gif

         آخرین اجرای زندگی پدر موسیقی فولکلوریک و مدرن گیلان

 احمد عاشور پور ساعت 4 عصر 22 دی 86 در بیمارستان در گذشت. پیکر او پس از وداع خانه موسیقی به امامزاده بی بی حوریه واقع در ورودی بندر انزلی از جاده ی رشت منتقل و همانجا به خاک سپرده خواهد شد. شایان ذکر است فرهاد مهرانفر مستندی در باره ی زندگی او در حال ساختن است، نادر معصومی فیلمبردار این مستند است. گویا صحنه ی خرید قبر توسط او در بی بی حوریه نیز در این فیلم آمده است. از عموم گیلانی های هنر دوست برای شرکت در مراسم به خاک سپاری پدر موسیقی فولکلوریک و مدرن گیلان دعوت به­عمل می­آید.
متن مصاحبه گیلان امروز با عاشور پور

صدای‌ ”احمد عاشور پور” خواننده‌ و آهنگساز قديمی‌ گيلان ‌كه‌ بيشتر او را با عنوان‌ پدرموسيقی‌ فولكلور گيلان ‌می‌شناسند، اين‌ روزها در سن‌ ۸۶ سالگی‌ هنوز هم‌ شنيدنی‌ و لذت‌ بخش‌ است‌. اين‌ را همه‌ آنهايی‌ كه‌ آهنگ‌های‌ تازه‌اش‌ را در كنسرت‌ تهران‌ و كنسرت‌ شهريور ماه‌ امسال‌ رشت‌ شنيده‌اند می‌گويند. احمد عاشورپور متولد ۱۲۸۶ در انزلی‌ است‌ كه‌ موسيقی‌ را از همان‌ سالهای‌ جوانی‌ - خودش‌ می‌گويد ۲۲ سالگی‌ - جدی‌ دنبال‌ كرد و به‌ فراخور تاثير زياد موسيقی‌ اروپای‌ مركزی‌ و شرقی‌ بر موسيقی‌ ايرانی‌ توانست‌ سبك‌ جديدی‌ از موسيقی‌ را با بهره‌گيری‌ از ريتم‌ "والس" و آواهای‌ غنی‌ موسيقی‌ گيلان‌ زمين‌ به‌ مخاطبان‌ خود از سالهای‌ ابتدايی‌ دهه‌ بيست‌ دهد. آقای‌ عاشورپور در خاطرتان‌ هست‌ كه‌ تا به‌ امروز چندترانه‌ خوانديد؟من‌ در حدود ۸۰ ترانه‌ دارم‌ كه‌ از اين‌ تعداد، شصت‌ تا را خواندم ‌و از اين‌ شصت‌تايی‌ كه‌ خواندم‌ حدود ۴۵ تا ۵۰ آهنگ‌ ضبط شده‌.از ميان‌ آنها كدام‌ ترانه‌ را بيشتر دوست‌ داريد؟يك‌ ترانه‌ است‌ به‌ اسم‌ "عصيان‌ برای‌ تو و همه‌” كه‌ البته‌ ضبط نشده‌ و من‌ آن‌ را از اپرای‌ ”كوراغلی‌” ساختم‌ و ديگری‌ كه‌ خيلی ‌به‌ آن‌ علاقه‌ دارم‌ ترانه‌ گيلكی‌ ”ای‌ ليلی‌” است‌ كه‌ هم‌ زيباست‌ و هم‌ حس‌ خوبی‌ دارد [عاشورپور شروع‌ می‌كند به‌ خواندن‌ اين‌ترانه‌]قرار بود مجموعه‌ ترانه‌هايتان‌ را منتشر كنيد؟اين‌ مجموعه‌ را سه‌ سالی‌ می‌شود كه‌ آماده‌ چاپ‌ كرده‌ام‌ منتها به‌ دلايلی‌ كه‌ حالا چندان‌ مناسب‌ نيست‌ گفته‌ شود امروز، فردا می‌شود.آقای‌ عاشورپور می‌گويند بعضی‌ از آهنگ‌های‌ شما درخارج‌ از كشور ضبط می‌شد...نه‌، ببينيد من‌ در شروع‌ خوانندگی‌ام‌ از بعضی‌ آهنگ‌های ‌خارجی‌ كه‌ خوشم‌ می‌آمد رويشان‌ ترانه‌های‌فارسی‌می‌گذاشتم‌. مثلا يك‌ ترانه‌ روی‌ يكی‌ از آهنگ‌های‌ اروپايی‌ساختم‌ به‌ نام‌ ”پو عما تانگو” - فكر كنم‌ ايتاليايی‌ بوده‌ ياوالسی‌ را شنيدم‌ كه‌ خيلی‌ خوشم‌ آمد،... فكر می‌كنم‌ والس‌هارمونيكا بود... روی‌ يك‌ آهنگ‌ روسی‌ ترانه‌ ”مهتاب‌ بندرانزلی‌” را ساختم‌. اما اينكه‌ گفتيد آهنگ‌هايم‌ در خارج‌ از ايران‌ضبط می‌شد، بايد بگويم‌ فقط بيست‌ آهنگ‌ را فرستادم‌ درهندوستان‌ روی‌ صفحه‌ ضبط كردند كه‌ آن‌ هم‌ به‌ اين‌ خاطر كه‌امكانات‌ فنی‌ لازم‌ اينجا نبود.موافقيد برويم‌ به‌ تابستان‌ امسال‌ و در مورد كنسرتتان‌ در رشت‌ صحبت‌ كنيم‌؟من‌ كاری‌ كردم‌ كه‌ به‌ نظرم‌ مردم‌ دوست‌ داشتند و گويا توانستم‌مردم‌ را راضی‌ كنم‌. روزنامه‌ همشهری‌ بود كه‌ فكر می‌كنم‌ گزارشی‌ از آن‌ كنسرت‌ منتشر كرده‌ بود و نوشته‌ بود در شب‌كنسرت‌ عده‌ای‌ عصازنان‌ عده‌ای‌ در حالی‌ كه‌ نوه‌هايشان‌ زيربالشان‌ را گرفته‌ بودند هم‌ آمده‌ بودند به‌ اين‌ كنسرت‌.و راضی‌ بودند از اين‌ كار من‌ و يك‌ عده‌ هم‌ به‌ قول‌ خودشان‌ درشان‌ ”عاشور پور” نمی‌ديدند كه‌ مطربی‌بكند به‌ رسم‌ آقای ‌مهندس‌ بازرگان‌، استاد دانشگاه‌ و نخست‌ وزير مملكت‌ كه‌ در كلاس‌ درسش‌ از من‌ اين‌ گونه‌ ياد كرد اما من‌ اهميتی‌ نمی‌دادم‌ و فقط می‌خنديدم‌.يادم‌ هست‌ آن‌ روز كه‌ آن‌ شاگرد ايشان‌ كه‌ از دوستان‌ من‌ بود وحتی‌ به‌ من‌ خبر داد كه‌ آقای‌ بازرگان‌ پشت‌ سر من‌ چه‌ گفت‌، گفتم‌ اين‌ حرف‌ فقط يك‌ خنده‌ نياز داشت‌ كه‌ ما داريم ‌می‌خنديم‌. يك‌ چنين‌ مشكلاتی‌ من‌ داشتم‌ اما وقتی‌ ديدم‌عده‌ای‌ خوششان‌ می‌آيد به‌ خاطر دل‌ آنها من‌ ادامه‌ دادم‌، ببينيدمن‌ آن‌ زمان‌ كه‌ در دانشكده‌، شعرهای‌ گيلكی‌ را اجرا می‌كردم‌، بسياری‌ از دانشجويان‌ يا همكلاسی‌هايم‌ كه‌ گيلك‌ بودند خجالت‌ می‌كشيدند و می‌گفتند كه‌ عاشورپور چرا اين ‌ترانه‌های‌ دهاتی‌ را اجرا می‌كند، در حالی‌ كه‌ ادامه‌ اين‌ كار من‌ به‌خاطر تشويق‌ افراد غير گيلك‌ بود.مدت‌ زمانی‌ شد تا دوستان‌ همولايتی‌ من‌ رو آوردند به‌ كارهای‌من‌ يعنی‌ خواندن‌ ترانه‌های‌ گيلكی‌ و فولكلور. البته‌ يك‌ سال ‌جلوتر از من‌ ”يحيی‌ معتمد وزيری‌”كه‌ دانشجو بود و به‌ زبان ‌كردی‌ می‌خواند؛ اولين‌ فولكلوريك‌ خوان‌ بود و در راديو هم ‌می‌خواند.وقتی‌ من‌ رفتم‌ به‌ طرف‌ موسيقی‌ فولكلور يك‌ به‌ خاطر زندگی ‌در تهران‌ نمی‌توانستم‌ به‌ روستاها بروم‌ و آهنگ‌های‌ محلی‌ راپيدا كنم‌. دوستان‌ می‌آمدند می‌گفتند آقای‌ عاشورپور يك‌آهنگ‌ محلی‌ دارم‌ كه‌ اگر شعر نداشت‌، خودم‌ روی‌ آنها شعرمی‌گذاشتم‌ و اجرا می‌كردم‌. آن‌ زمان‌ من‌ خيلی‌ غرق‌ كار نشده‌بودم‌. نت‌ نمی‌دانستم‌ و آهنگ‌ را به‌ حافظه‌ می‌سپردم‌ تا اينكه ‌بعدها نت‌ نويسی‌ را ياد گرفتم‌ و به‌ ”سلفژ” مسلط شدم‌.نت‌ نويسی‌ را تجربی‌ ياد گرفتيد؟بايد بگويم‌ استادان‌ عالی‌ موسيقی‌ در آن‌ زمان‌ از صميم‌ قلب‌ كمكم‌ می‌كردند. بله‌، حدود سال‌ ۲۳ تا ۲۴ بود كه‌ يكی‌ ازمعلمان‌ مدرسه‌ عالی‌ موسيقی‌ به‌ نام‌ آقای‌ ”حسينی‌” كه‌ صدای‌خوبی‌ داشت‌ - بعدها رفت‌ به‌ آمريكا - و به‌ صدای‌ من‌علاقه‌مند بود. من‌ را برد نزد استادی‌ كه‌ خودش‌ از آن‌ تعليم‌ديده‌ بود، خانمی‌ كه‌ خواننده‌ی‌ اپرای‌ وين‌ بود به‌ نام‌ ”مادام ‌ليلی‌ بارا”. من‌ نزد اين‌ خانم‌ نزديك‌ به‌ چهار سال‌ تعليم‌ ديدم‌. بعد از آن‌ هم‌ شش‌ ماه‌ نزد يك‌ خانم‌ ديگر كه‌ خواننده‌ی‌ اپرای ‌مسكو بود تعليم‌ ديدم‌ و اين‌ طور بود كه‌ برای‌ من‌ ممكن‌ شدآهنگ‌های‌ اپرايی‌ و بخصوص‌ ”كوراغلی‌” و بسياری‌ ازآهنگ‌های‌ ديگر كه‌ ”محمد بلبل‌”، خواننده‌ بزرگ‌ اپرای‌ باكو و بقيه‌ خوانندگان‌ می‌خواندند را بخوانم‌.من‌ اگر بيشتر از اين‌ صحبت‌ كنم‌ احتمالا حمل‌ بر خودستايی‌بنده‌ خواهد شد!اينهايی‌ كه‌ گفتيد همه‌ روايت‌ تاريخ‌ موسيقی‌ ايران‌ است‌؟ببينيد من‌ اگر بگويم‌ از همه‌ چيز اطلاع‌ دارم‌ دروغ‌ گفته‌ام‌. من‌كودكی‌ بيش‌ نبودم‌ كه‌ يك‌ آهنگ‌ گيلكی‌ شنيدم‌. ترانه‌ای‌ مربوط به‌ ميرزا كوچك‌ خان‌ كه‌ خواننده‌ آن‌ حتی‌ مجال ‌نيافت‌ صفحه‌ی‌ دومی‌ را ارايه‌ كند برای‌ اينكه‌ استقبالی‌ از اين‌خواننده‌ نشده‌ بود. بعد از او چيزی‌ حدود ۲۰ سال‌ طول‌ كشيدكه‌ من‌ ترانه‌ای‌ محلی‌ خواندم‌. وبعد از من‌ ديگران‌ ادامه‌ داد...دخترم‌ من‌ ياد يك‌ ماجرايی‌ افتادم‌ كه‌ بين‌ من‌ و يك‌ خواننده‌ای ‌كه‌ بعد از من‌ چند آهنگ‌ فولكلور خواند اتفاق‌افتاد.نمی‌خواهم‌ اسمش‌ را ببرم‌ چون‌ من‌ به‌ عمل‌ آن‌ مرد ايراد دارم‌.يك‌ بار كه‌ با اين‌ آقا برخورد داشتم‌ ديدم‌ كه‌ با من‌ فارسی‌صحبت‌ می‌كند من‌ به‌ شوخی‌ به‌ او گفتم؛ آقا من‌ فارسی‌ بلد نيستم‌. من‌ گيلك‌ هستم‌، با من‌ گيلكی‌ صحبت‌ كنيد. عجيب ‌اينجا بود كه‌ به‌ او برخورد دخترم‌! من‌ يك‌ حساسيت‌ شديدی ‌پيدا كردم‌ عليه‌ كسانی‌ كه‌ فراموش‌ می‌كنند گيلك‌ هستند، فراموش‌ می‌كنند آن‌ زبانی‌ را كه‌ وقتی‌ در ”نانو” می‌خوابيدندمادرشان‌ با آن‌ زبان‌ برايشان‌ لالايی‌ می‌خواند و با آن‌ زبان‌”قربان‌ صدقه‌ شان‌” می‌رفت‌! بعضی‌ می‌گويند من‌ می‌توانم‌ حرف‌ گيلكی‌ شما را بفهمم‌ اما نمی‌توانم‌ گيلكی‌ جواب‌ بدهم‌...چرا؟... چرا؟ من‌ به‌ حال‌ اين‌ زبان‌ مادری‌ مان‌ غصه‌ می‌خورم‌.ما بايد زبان‌ فارسی‌ را كه‌ زبان‌ ملی‌ ما است‌ بدانيم‌ اما چرا نبايدوقتی‌ به‌ هم‌ می‌رسيم‌ گيلكی‌ صحبت‌ كنيم‌؟ چه‌ اشكالی‌ دارد....مردم‌ استانهای‌ مختلف‌ در اروپا هم‌ لهجه‌های‌ خاص‌ خودشان‌را دارند. من‌ اين‌ را از تجربه‌ی‌ زندگی‌ ده‌ ساله‌ام‌ در اروپا دارم‌. من‌ ده‌ سال‌ در زمان‌ بگير، بگيرهای‌ سياسی‌ از وطنم‌ فراری ‌بودم‌.گفتيد اروپا، در آنجا هم‌ كنسرت‌ برگزار می‌كرديد؟من‌ هم‌ در پاريس‌ هم‌ در آلمان‌ و هم‌ در لندن‌ كنسرت‌ برگزاركردم‌. حتی‌ در آلمان‌ كه‌ كنسرت‌ برگزار كردم‌؟ بيش‌ از چهار هزار نفر شركت‌ كردند. در لندن‌ هم‌ كنسرت‌ ما با اقبال‌ خوبی‌ مواجه‌شد. اما به‌ محض‌ اين‌ كه‌ امكان‌ بازگشت‌ من‌ به‌ ايران‌ را فراهم‌كردند، يك‌ لحظه‌ ترديد نكردم‌ و به‌ ايران‌ برگشتم‌. من‌ هيچ‌وقت‌ به‌ اين‌ فكر نمی‌كردم‌ كه‌ به‌ خاطر ارايه‌ موسيقی‌ به‌ مردم‌ ازآنها پول‌ بگيرم‌. به‌ جز زمانی‌ كه‌ بعد از دو سال‌ از زندان‌ آزاد شدم‌، فقط دو شب‌ كنسرت‌ دادم‌ كه‌ وضع‌ زندگی‌ام‌ را بهتر كنم‌. آن‌ موقع‌ زنم‌ هم‌ به‌ خاطر اينكه‌ تفكرات‌ من‌ را داشت‌، دستگيرشده‌ بود. بعد از كودتای‌ شاه‌ كه‌ به‌ همراه‌ چند نفر ديگر ازبخارست‌ به‌ ايران‌ آمديم‌، در انزلی‌ دستگير شديم‌ و به‌ مدت‌ دوسال‌ در زندان‌ بوديم‌ و بعد از آزادی‌ ديگر فعاليت‌چندانی‌نداشتم‌.چرا فعاليت‌ چندانی‌ نداشتند...تا دو سال‌ بعد از آزادی‌ از زندان‌ فعاليت‌ چندانی‌ در زمينه‌موسيقی‌ نداشتم‌ تا اينكه‌ در زمان‌ دولت‌ آمرزيده‌ مصدق‌ اين‌انسان‌ ملی‌ كه‌ ما قدرش‌ را نمی‌دانستيم‌، جوانی‌ به‌ نام‌ ”ناصحی‌” به‌ جان‌ من‌ افتاد و به‌ من‌ اصرار كرد كه‌ بايد با راديو همكاری‌كنم‌ و البته‌ ناصحی‌ بود و ثمين‌ باغچه‌بان‌. آنها گفتند اين‌ يك ‌وظيفه‌ برای‌ تو است‌ زيرا بعضی‌ها دارند موسيقی‌ ما را خراب ‌می‌كنند. برخی‌ دارند حرف‌ موسيقی‌ ايرانی‌ را با زبان‌ موسيقی‌هندی‌، تركی‌ استانبولی‌ و غيره‌ می‌زنند كه‌ من‌ هم‌ به‌ اصرار آنهابه‌ راديو رفتم‌.در اين‌ دوره‌ ديگر آن‌ امكانات‌ قبل‌ را نداشتم‌ يعنی‌ دسترسی‌ به‌آهنگ‌های‌ فولكلور گيلان‌ نداشتم‌. تنها چهار آهنگ‌ فولكلور درآن‌ دوره‌ خواندم‌ و بقيه‌ به‌ شيوه‌ محلی‌ بود كه‌ دو سه‌ تا ازشعرهايش‌ را ”محمود پاينده‌” سروده‌ بود و يك‌ ترانه‌ای‌ هم‌”شهدی‌ لنگرودی‌” ولی‌ بقيه‌ ترانه‌ها را خودم‌ سرودم‌ و مرحوم ‌”محمد مير نقيبی‌” آهنگ‌هايشان‌ را ساخت‌. من‌ قبل‌ اين‌ سالها هم‌ گفتم‌ در راديو كار می‌كردم‌ در سال‌ ۱۳۲۵ كه‌ فرقه‌ دموكرات ‌را در آذربايجان‌ سركوب‌ كردند، انجمن‌ موسيقی‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ تشكيل‌ شده‌ بود از بزرگان‌ موسيقی‌ كشورمان‌ مثل‌ صبا، كلنل‌وزيری‌، آقای‌ مرحوم‌ روح‌ ا... خالقی‌ و غيره‌ برنامه‌ای‌ را به‌همين‌ مناسبت‌ تدارك‌ می‌بينند كه‌ من‌ از نيت‌ آنها اطلاع‌ نداشتم‌، ولی‌ خود ”خالقی‌” و ديگران‌ می‌دانستند كه‌ مناسبت ‌برنامه‌ چيست‌. من‌ خواندم‌، بعد ”معتمد وزيری‌” خواند و”بنان‌كه‌ ترانه‌اش‌ را خواند من‌ به‌ مرحوم‌ ”خالقی‌” پرخاش‌كردم‌ كه‌ اين‌ چه‌ بود كه‌ آقای‌ ”بنان‌” خواند. و چرا به‌ فرقه ‌دموكرات‌ آذربايجان‌ حمله‌ كردند؟ چه‌ كسی‌ می‌گويد كه ‌آذربايجان‌می‌خواست‌ خيانت‌ بكند. وقتی‌ فرقه‌ دموكرات‌ آذربايجان‌ شكست‌ خورد و ارتش‌ ايران ‌ريخت‌ در آذربايجان‌ و فرزندان‌ فعال‌ سياسی‌ آنجا را كه‌ دلشان ‌می‌خواست‌ ملتشان‌ رفاه‌ و آسايش‌ داشته‌ باشد را كشتند هيچ‌كس‌ از آنها حمايت‌ نكرد آن‌ آقای‌استالين‌” كه‌ گور به‌ گور شودانشاا... (البته‌ گوری‌ برايش‌ وجود ندارد چون‌ جسدش‌ راسوزانده‌اند و در شيشه‌ كرده‌اند و حالا بايد بگويم‌ شيشه‌ به‌شيشه‌ شود!) دست‌ ارتش‌ ايران‌ را باز گذاشت‌ برای‌ حمله‌ به‌فرزندان‌ خون‌ به‌ جگر آن‌ ملت‌. من‌ از اينجا به‌ شدت‌ ناراحت ‌شدم‌ و آنجا بود كه‌ گفتم‌ من‌ نه‌ با موسيقی‌ ملی‌ كار می‌كنم‌. نه‌، راديو. و ديگر هم‌ همكاری‌ نكردم‌ تا اينكه‌ در سال‌ ۱۳۳۲ اززندان‌ آزاد شدم‌ و مابقی‌ را هم‌ كه‌ قبلا گفتم‌ چه‌ شد كه‌ به‌ راديو برگشتم‌ ...در سال‌ ۳۲ هم‌ كه‌ به‌ راديو برگشتم‌ دو سال‌ بيشتر كار نكردم‌ تااينكه‌ در سال‌ ۳۶ و ۳۸ كه‌ دوباره‌ موسيقی‌ را شروع‌ كردم‌.در سالهای‌ اخير آهنگ‌های‌ جديدی‌ داريد كه‌ هنوزپخش‌ نشده‌اند، قصد نداريد آنها را كاست‌ كنيد؟چرا من‌ به‌ فكر اين‌ قضيه‌ هستم‌ كه‌ چند تايی‌ از كارهايی‌ را كه‌اشعارش‌ از مرحوم‌طبری‌” است‌ و يا آنهايی‌ كه‌ خودم‌ درسالهای‌ زندان‌ سروده‌ام‌ را نوار كنم‌ و منتشر كنم‌. منتها اين‌ كار رابا همكاری‌ كسانی‌ كه‌ قرار است‌ كتاب‌ بنده‌ را منتشر كنند، انجام ‌می‌دهم‌. حالا نمی‌دانم‌ دقيقا كی‌ اين‌ اتفاق‌ می‌افتد. من‌ از سه ‌سال‌ پيش‌ برای‌ اين‌ كار آمادگی‌ داشتم‌ منتها امكانات‌ اجرايی‌نداشتم‌. ببينيد بسياری‌ هستند كه‌ به‌ كل‌ با تفكر سياسی‌ من‌مخالفند و با من‌ كار نمی‌كنند. (از نظر من‌ اشكالی‌ ندارد چون‌ من‌ آن‌ قدر حس‌ آزادی‌، آزاديخواهی‌ و آزادگی‌ دارم‌ كه‌ بگويم‌ آنها هم‌ حق‌ دارند مخالف‌ تفكر من‌ باشند) عده‌ای‌ ديگر تفكرسياسی‌ برايشان‌ مهم‌ نيست‌ اما شايد فكر می‌كنند كه‌ كار كردن‌با من‌ برايشان‌ ايجاد دردسر بكند. خلاصه‌ گرفتاريها مانع‌ از اين‌می‌شود كه‌ اين‌ آهنگ‌ها در دسترس‌ مردم‌ قرار بگيرند.راستی‌ آقای‌ عاشورپور يادم‌ رفته‌ بود قبلا سوال‌ كنم‌ اين ‌قضيه‌ جمع‌ شدن‌ پوسترهای‌ شما از سطح‌ شهری‌ زمان ‌كنسرتتان‌ در رشت‌ چی‌ بود؟ببينيد چيزی‌ كه‌ برای‌ من‌ مشكل‌ ساز شد؛ برنامه‌ای‌ بود در يك ‌سال‌ و نيم‌ قبل‌ در بندر پهلوی[انزلی]‌. شب‌ مراسم‌ بزرگداشت‌هنرمندان‌ بندر پهلوی [انزلی]‌ بود. قبل‌ از آن‌ يكی‌ از افراد سرشناس‌بندرپهلوی [انزلی]‌ را كه‌ با هم‌ رابطه‌ای‌ داشتيم‌ انداخته‌ بودند به‌ جان‌من‌ تا بيايم‌ به‌ مراسمی‌ كه‌ حتی‌ جرات‌ نداشتند در دعوت‌نامه‌هايش‌ اسمی‌ از من‌ ببرند و من‌ وقتی‌ متوجه‌ اين‌ قضيه ‌شدم‌ در همان‌ مراسم‌ به‌ آن‌ آدمی‌ كه‌ مرا كشانده‌ بود به‌ بندرپهلوی [انزلی]‌ به‌ شدت‌ گلايه‌ كردم‌ و گفتم‌ چرا من‌ را به‌ مراسمی‌دعوت‌ كردی‌ كه‌ جرات‌ ندارند اسم‌ من‌ را ببرند.او هم‌ رفت‌ به‌ كسانی‌ كه‌ از او خواسته‌ بودند من‌ را به‌ اين ‌مراسم‌ بياورد شكايت‌ كرد و جواب‌ شنيد كه‌ ما برای‌ اينكه ‌مردم‌ اينجا را سورپرايز كنيم‌ اسمی‌ از ”عاشورپوردر دعوت‌نامه‌ها نبرديم‌. بعد از آن‌ بود كه‌ من‌ را دعوت‌ كردند روی‌ سن‌ ومن‌ هم‌ آنجا ديگر هرچه‌ دلم‌ خواست‌ گفتم‌ و هيچ‌ فكر نكردم‌ كه ‌بعدها چه‌ اتفاقی‌ برايم‌ می‌افتد. آنجا ديگر واقعا سياسی‌ شدم ‌نه‌ هنری‌. سه‌ روز بعد هم‌ شنيدم‌ كه‌ متاسفانه‌ رييس‌ اداره‌ی‌ارشاد بندر انزلی‌ را عوض‌ كردند و يك‌ سال‌ و نيم‌ بعد كه‌ قرارشد كنسرتی‌ بگذارم‌ و اميدوار بودم‌ كه‌ درآمد اين‌ كنسرت‌ را درزادگاه‌ خودم‌ خرج‌ مردم‌ كنم‌ متاسفانه‌ چيزی‌ حدود سه‌ ميليون ‌و هشتصد هزار تومان‌ ضرر كرديم‌.بعد از آن‌ كنسرت‌ و بعد از واقعه‌ زلزله‌ بم‌ در شهر پيچيده ‌بود كه‌ شما می‌خواهيد با آقای‌ مسعودی‌، پوررضا كنسرت ‌داشته‌ باشيد؟من‌ به‌ خاطر مردم‌ بم‌ با اين‌ آقايان‌ قطعا كنسرت‌ می‌دادم‌ اما درشرايط عادی‌ با آنها كنسرت‌ نمی‌دهم‌ ... اختلافی‌ با آنها ندارم‌... من‌ نمی‌توانم‌ در كنار كسی‌ كه‌ به‌ زشتی‌ با من‌ عمل‌ كرد قراربگيرم‌. نمی‌دانيد زمان‌ برگزاری‌ كنسرت‌ من‌ در رشت‌ چقدر ازما پول‌ گرفتند. ما به‌ برخی از نهادها ‌ هم‌ باج‌ داديم؛ هر شب‌ ۵۰۰ بليت‌ سه‌ هزار تومانی‌ از ما گرفتند و تعداد زيادی‌ از بليت‌ها هم‌به‌ كوری‌ چشم‌ امثال‌ بنده‌ در بازار آزاد فروخته‌ شد.ما تبليغات‌ آنچنانی‌ نداشتيم‌ برای‌ اينكه‌ پوسترهای‌ ما را جمع‌كردند چون‌ تشخيص‌ دادند عكس‌ من‌ در پوستر كراوات‌ دارد،گفتند نمی‌شود كه‌ پوستر به‌ اين‌ شكل‌ منتشر شود. گفتم‌ آقا! اين‌ درست‌ همان‌ عكسی‌ است‌ كه‌ ما برای‌ پوستر كنسرت‌ تهران‌هم‌ كار كرديم‌، من‌ درست‌ با همان‌ قيافه‌ در تهران‌ روی‌ ”سن‌” رفتم‌. گفتند نه‌ خير، بايد عكس‌ عوض‌ شود و اين‌ يعنی‌ اينكه‌تصميم‌ بر اين‌ بوده‌ ما متضرر شويم‌. تمام‌ غصه‌ام‌ اين‌ است‌ كه ‌در ديار ميرزاكوچك‌ جنگلی‌ آن‌ آزادی‌خواه‌ و آزادمرد وطن‌ ما، من‌ را به‌ دلايل‌سليقه ی ‌ سياسی‌ آزار دادند. من‌ نمی‌خواهم‌بيشتر از اين‌ گلايه‌ كنم‌. فقط به‌ خاطر مردمی‌ كه‌ عشق‌ من‌هستند. در گيلان‌ با من‌ بد كردند نه‌ فقط اين‌ بار، بلكه‌ سالها پيش‌ و آن‌ زمانی‌ كه‌ من‌ در راس‌ شركت‌ دامپروری‌ سپيدرود گيلان‌ گذاشته‌ شدم‌، از من‌ خواسته‌ بودند كه‌ عده‌ای‌ از كارگران ‌را به‌ خاطر تفكر سياسی‌ كه‌ داشتند بيرون‌ كنم‌.بالادستی‌ها معتقد بودند كه‌ آنها دارند تبليغات‌ منفی‌ سياسی‌ می‌كنند من ‌گفتم‌ كه‌ اين‌ عده‌ كار خلافی‌ نمی‌كنند حالا بماند اين‌ طرف‌قضيه‌ كه‌ آن‌ عده‌ای‌ كه‌ خواسته‌ بودند اخراج‌ كنم‌ با ما مخالف‌ بودند و من‌ نمی‌خواستم‌ به‌ خاطر سياست‌ يازده ‌خانواده‌ را از نان‌ خوردن‌ بيندازم‌.آقای‌ عاشورپور با شما كه‌ هر وقت‌ مصاحبه‌ می‌كنم‌ مطمئنم‌ می‌توانم‌ تا چند ساعت‌ به‌ اين‌ صحبت‌ ادامه‌ بدهم‌.ازاينكه‌ تحمل‌ كرديد و پاسخ‌ سوالاتم‌ را داديد، متشكرم‌.من‌ هم‌ از شما متشكرم‌ كه‌ به‌ يادمن‌ بوديد.گيلان امروز

 

 


آ

از شنبه تا چهارشنبه یعنی دو هفته ی برفی در رشت

بر اساس گزارش بی بی سی از هواشناسی رشت در هفته ی جاری شنبه تا سه شنبه هوای برفی داریم و چهارشنبه هوا از برفی رو به آفتابی می رود. بر اساس اطلاع واصله در صورت عدم صرفه جویی در مصرف گاز، قطع آن حتمی ست پس بیاییم به هم اس ام اس بدهیم و بخواهیم در یک اتاق با یک بخاری و با لباس بیشتر باشیم تا کودکان و سالخوردگان از سرما مصون ،بمانند ما لابد آدمیم آخر. وضع بحرانی ست الان همولایتی های ما در انزلی با شرایط بحران خطر جانی مواجه اند. و به کمک ماشین آلات سنگین نیاز دارند . رشت هم خسته شده از صاف کردن خیابان ها 5 وسیله نقلیه ی شهرداری در بیمارستان ها هستند. باید به هم کمک کنیم به همسایگان سالخورده و بی پناه به پرندگان گرسنه باید به مدد هم بشتابیم. کسی اگر گرسنه بماند در نزدیکی ما ما مسلمان که هیچ آدم نیستیم مگر. بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی....

تعلیق معنای دریدا:عنایت؛من و صالح…


            

                                 برای گیتی میر رضوی و همه رنج هایش


علی رضا پنجه ای



1-شب ، رقیه آمده بود خانه ما ، تاشبی بی جواد که به غربت اندراست ویارایشراکتش

نیست درچنین دم دمانی ، خاطرات تازه گردانیم وازسویی مروری و یادایادیبه کارها واعمال این دنیایی صالح پور داشته باشیم .تا دم دمای صبح نه بچه هاخوابیدند ونه ما سه تن وحتی «پیشی » که او هم از سرشیطنت ذاتی کودکانه اش سربهسر رقیه گذاشته بود وگاهی میپرید به سمت پای او وهربه چندی هولی ناگهانی درجانشمی دواند .

 2-باران دمب اسبی می بارید، سراسیمه ! که فیات یکصد وبیست وپنج لکنته را گیراندیم وعطسه زنان وغژغژکنان راه افتاد سوی سرویس مکانیزه شست و شوی گورستاندولت آباد ! صالح پوررا شسته بودند این را می شد ازخیل خود روها ی ردیف شده پشتسرآمبولانس جلوی درنگهبانی گورستان به خوبی دریافت ،حالا ماهم به آن ها پیو ستهبودیم .به علی آقا راننده ی آمبولانس گفتم :حواست باشد بار گران کجاوه خودی ستهر چه می گویند انجام بده او برای همه ی این جمعیت حکم پدر دارد .علی آقا همازسر «همکاری» دست به چشم برد که یعنی : سمعا ًوطاعتاً چند نفر از دوستان ازماشین ها پیاده شدند وملاحظه ی باران سراسیمه رانکردند،روبوسی وتسلیت به همگفتیم وهمین .بعد راسته ی گورستان را گرفتیم ، گورستانی که بخشی از تاریخو ادبیات معاصر رادرخود جای داده بود ، گورستانی که می توان درآن چهره های شاخصوسرشناسی را فهرست کرد:میرزا کوچک جنگلی ، میرزا حسین خان کسمایی ، حاج احمد کسمایی ، ابراهیم فخرایی، چندین مبارز جنگلی ، جهانگیر سرتیپ پور، دایی نمایشی ، نصرت رحمانی ، عطاالله فریدونی،شیون فومنی ، فرهنگ توحیدی ، احمد سعید زاده ، صالح صابرگیلانی ،علی زیبا ک ناری ، مرتضی کریمی و….باران سراسیمه وشلاق کشان می بارید ، چشم چشم رانمی دید ، جسم صالح را کتان مرگپوشانده در همسایگی هوشنگ مردکاربه خاک سپردند
.3-لختی ازاتمام مراسم تدفین نگذاشته بود که هق هق متقابل عنایت سمیعی دوستحدودنیم قرن اخیرصالح پور با من که تقریباً دودهه با صالح سابقه رفاقت داشتم–البته درمقیاس طول زمان نه عرض آن –مارا به آغوش یک دیگر رسانید.به عنایتگفتم،این روزها رفقای نیمه راه زید شده اند ، همه میروند وآدمی رابا مشتی خاطرهتنها میگذارند .نمی دانم چه شد که یاد عبارتی معروف ازآندره مالرو افتادم :« آنقدر خا طره دارم ، گویی که هزارسال زیسته ام »سپس ، بی وقفه از صالح پور ،ازشوروشوق ویژه ی دوران جوانی گفتم که همچنان درکهنسالی او درانتشار هر فصل بهفصل «هنر واندیشه » گیله وا دوچندان دیده می شد بعداز دقت وسواس وامانت داریاوکه هر آفرینه را گویی که از آثار خود اوست می پندارد ، گفتیم .عنایت سمیعی شانه به شانه ام زیر یکتا چتر گشوده از سرمهر یکی ازدوستان ازمحلدفن صالح ما را دور کرد، طوری که زیر باران اریب ودم اسبی مرکز ولایت بارانرسیدیم پای درخت کهنسال وسایه گستری که آرامگاه عطاء الله فریدونی ونصرت رحمانیرا درآغوش خود گرفته بود.هنوز باران ا ندوه با بارش طبیعت صورت هردومان راخیسنگاه داشته بود، بعد باتعمق وتامل نگاهی به نگاهم دوخت وبهت زده زبان گشود :پنجه ای ! باور می کنی ، من مصداق تعلیق معنای دریدا راهم اینک درصالح پوریافتم؟ این تلاش جانفرسای ، باآن تن تب دارونزار نمی تواند چنان شوری را بهشگفتی جلوه سازد، آخر سال ها ناراحتی شدید قلبی که منجر به «بای پاس » شد، بعدسرطان جهاز هاضمه ومبتلا به آن شیمی درمانی وازدست دادن قسمت اعظمی ازجهازهاضمه وآن روحیه که با طنز همیشگی اش درزبان گویی مرگ رابه مسخره گرفته باشد.منبه این نتیجه رسیده ام که او با انتشارمرتب هنر واندیشه مرگ را به تعلیقدرآورده بود.عنایت به راستی بسی نغز به این دریافت رسیده بود آن هم درچنانشرایطی باری مراسم تدفین ، ترحیم باحضور تنی چند ازادب دوستان ودوستدارانواعضای خانواده ی صالح پور گذشت .هفتمین روز درگذشت اوهم پس از حضور برسرمزار در رستوران بازارک با اجرای یک برنامه یادمان خود جوش بسیار بالاتر از انتظارجمع به همت همسر وفرزندانش هم گذشت ، درخانه ی فرهنگ هم مراسم چهلمش توسطخانواده ودوستانش با ارجمندی هرچه تمامتر دراین فرصت باید گفت صالح پور اعجوبهنبود، اما یگانه ای بود که به موقع خدمتگزاری هنروادبیات رابه آفرینش شعرترجیحت داد .صالح پورهوشمندانه دست به ایثار بزرگی زد که بیش ازنیم قرن باانتشار ویژه ای هنروادبیات بازار، سایبان ، کیهان ،نقش قلم کادح وهنرواندیشهگیله وا بسترخالی از هرگونه شایبه وسوداگری یی رابرای رشد وپویایی چهره هایجوان ومستعد فراهم آورد ، طوری که ویژه های عاریتی اش همواره نشریات اصلیموجرانش را تحت الشعاع قدرت تصرفش قرارداد.صالح پوردرتمام دوران کاری اش همیشهازمشاوره ی دوستان باشنده ی هنر وادبیات که ذهنیتی نو وپویا داشتند بهره بردوبی آنکه خود را وام دارکسی بداند قائم به ذات شاخک های حساسش ازپرداختن بههنروادبیات آوانگارد هرگز بازنماند ، به گونه ای که حتی در دوره ی کدورت هایمقطعی که طبیعی وذاتی مناسبات مختلف همه ی طیف ها وصنوف است هرگز حتی دشمن خودراکه می دانست خوانندگانش منتظر شنیدن صدای او هستند از گردونه ی شاعرانونویسندگانی که در نشریه اش آفرینه ای به چاپ می رسانند محروم نداشت وچه خودوچه توسط سایر دوستان به ایشان سفارش ارسال اثر می داد .یادش گرامی وروانش قرینآرامش باد که فقدانش مصداق این بیت نیز هست .
ازشمار دوچشم یک تن کم /  وزشمارخرد هزاران بیش

هواشناسی بی بی سی: از دوشنبه تا جمعه در رشت برف داریم

طبق هواشناسی بی بی سی دوشنبه نیمه ابری، سه شنبه آفتابی، چهارشنبه نیمه ابری همراه برف، پنجشنبه و جمعه برفی.

Click for Full Size View

Click for Full Size View

 

Click for Full Size View

 

Click for Full Size View

           ساختمان شورای شهر رشت (منزل حاج خلیل رفیع شریعتمدار نخستین شهردار رشت)

 Click for Full Size View

                                                            میدان صیقلان ۱۶ دی ۸۶

 

برف سال 86 رشت

Click for Full Size View

Click for Full Size View

 

Click for Full Size View

 

 

دیروز غروب۱۵ دی بود، برف آغاز شد. الان ساعت ۲۰  شانزده دی است برف ریز دارد می بارد. برف اگر چه برای ما طراوت به همراه دارد ولی برای خیلی ها که در روزهای معمولی مشکل اداره ی زندگی دارند اکنون دیگر رنج مضاعف است. خدایا می دانم اکنون که با برف زیبا حال دگرگونی دارم چه بسا انسان هایی که با هزار مشکل دست به آسمان  دعای قطع برف دارند. من نیز راضی به رضای تو و همه ی آنانی هستم که برف به زحمتشان انداخته است. پس  زیبایی برف را این بار  برای شاعران  بمیران، بلکه آدمی آرام بگیرد در این وانفسای غم نان! چند عکسی که امروز گرفته ام برای شما.

Click for Full Size View

 

2شعر تازه

علی رضا پنجه ای

 

رازهای کودکی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

و رازها ی کودکی مرا کشف نکردند

من تنها لب به لب واهمه دوختم

خدا را خدا را چاره ای جز بی پناهی ام شد

آشوب ها را از بام چون برف سیاه شده از دوده ی بخاری روفتم

ما را از این زمستان چیزی جز سرما نماند

بهار بهانه ی قطار زندگی شد که بار دیگر شتابناک بگذرد

بی آن که مرا به خاطر داشته باشد:

مسافر غمگین شهر آرزوها

که سوخت و هیچ بستری برای فردا سبز نگذاشت

تابستان ۱۳۸۶

 

باورها را روی اسب پاشاندم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باورها را روی اسب پاشاندم

عصر نجیبی بود

زمین که بوی یورتمه می زد  

بذری که  سبز کرده بود

علف های پشت ران اسب را

را  را  دیدم

گفتم از در چه خبر

گفت رفته گور باباش

نمی دانم خانه ی که

از چه پرسیدم

گفت این روزها با به می گردد

دست هایی با یک چشم دارد و

یکی کوتاه تر از دیگری ست

یکی کوتاه تر که نیامد کارشان بالا گرفت بالاتر

فرهیختگی ست

از این آبستن تر نکشیدم

تنگ تر ندیدم

طناب را 

بالا بالا بالاتر

می کشی ش

بکشش

می میره

بمیره

کیشمیشی تر از این که نمیشه  میشه

می خلاصنت

به تو چه

نمی دونم

می دونی!

بازم بخون برام

می خونم طوری نیست

می خوام برم

یک جایی همین طرف ها

کدوم کوه؟

خدا که باشه کافی ست

بعدش؟

باور کنم؟

نکنی ...

هاچین و واچین

هر چی رو نچین

 گل ها رو بچین

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

تحریر اول :  ۲۹ مهر۸۶تحریر دوم: ۹ دی۸۶

در سوگ مینیاتوریست ادبیات نمایشی(اکبر رادی)

یاد آر ز شمع مرده یاد آر

خبر  مثل همیشه کوتاه بود: اکبر رادی در گذشت!

 

بالاخره سرطان خون کار خودش را کرد. چند ماه پیش می خواستیم برویم ملاقاتش. اوایل خیلی کم می دانستند که در بیمارستان است نمی خواست کسی از بیماری اش  با خبر شود. یا لااقل دوست نداشت دیگران از رنجش ناراحت شوند. در دوره ی سردبیری فصل نامه ی گیلان زمین ۱۳۸۱-۱۳۷۳ نمایشنامه و نامه های زیبایی از او خطاب به من چاپ کرده ام. نثر او رشگ برانگیز بود.

...باری باید گفت نقش کاربردی اصطلاحات و فرهنگ عامه در آثار رادی مجموعه نمایشنامه ها و آثار منثور او را به مثابه ی یک مینیاتور ایرانی که به جای نقش و نگار  با حروف و کلمات آراسته شده اند جلوه می دهد. رادی را بی گمان می توان در فرهنگ و زبان ملی و بهره از فرهنگ گیلان در نمایشنامه هایش ستود، او از قصه نویسی به نمایشنامه نویسی رسید نخستین داستانش که برنده مسابقه داستان نویسی شد "جاده" نام دارد. همشهری رادی  از چهره های ممتاز، مانا و بزرگ تاریخ ادبیات نمایشی ما محسوب می شود. نامه هایش را با هم در وبلاگ خواهیم خواند بگذارید از   اندوه سیراب شوم بعد برایتان از کسی که مثل هیچ کس نبود خواهم گفت هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما.