رضا براهنی:پستمدرنيسم پيش از ديگران در آثار من بوده است
بررسي انديشه و آفرينههاي شعري رضا براهني
در خانه ی فرهنگ گیلان
آخرين پنجشنبهي مهرماه شاعران گيلاني در خانهي فرهنگ گيلان، به نقد و بررســي انديشه و آفرينههاي شعري رضا براهني اختصاص يافت.
به گزارش گروه دريافت خبر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در اين جلسه كه با حضور اعضاي "حلقهي شاعران ٥شنبهها هميشه" تشكيل شد، ابتدا عليرضا پنجهاي به زندگي براهني پرداخت و اطلاعاتي را از او براي حاضران تشريح كرد.
سپس خطابهي اين شاعر و منتقد با عنوان "دوستان، شاعران و نويسندگان خطهي محبوب من، گيلان" خوانده شد.
او در اين نوشته، به اختصار چند نكته را دربارهي نظرياتش بر محور شعر عنوان كرده، همچنين دربارهي نقش زبان و شگردهاي آن، به ذكر مثالهايي نو پرداخته و در قسمتي آورده است: شعري كه به آساني قابل تجزيه به مفهوم و معنا و معنا و احساس در يكسو، و زبان و شگردهاي زباني از سوي ديگر باشد، از حوزهي انتفاعي شعر خارج ميشود و به سوي چيزي كه نهايتاً غير شعر خواهد بود، متمايل ميشود، و حتا نهايتاً از شعر به سوي غير شعر سير ميكند، حتا اگر به ظاهر، حتا در باطن، شعر عاشقانه باشد، كه بسياري از آفرينندگان شعر، آن را به انواع غيرتغزلي ارجح شمردهاند.
در قسمتي ديگر از اين خطابه كه قرار است به زودي در قالب كتابي منتشر شود، آمده است: در گذشته نشان دادهام كه گاهي يك حرف يا كلمهي ناچيز در موقعيتي تاريخي قرار ميگيرد: "من از تو ميمردم؛ اما تو زندگاني من بودي. "از"، يك "از ِ" نحيفِ ناچيز، تكليف چيزهاي بزرگتر مثل "من"، "تو"، "ميمردم"، "زندگاني" و "بودي" را تعيين ميكند.
او سپس به تشريح بيشتر نقش "از" پرداخته است و در قسمت سوم نامه، به انواع تقابل و مواجههي برخي با پديدهاي نوظهور پرداخته و آنها را به چالش ميگيرد. وي با نقب به صفحهي ٢٠٧ تا صفحهي ٢١٢ "روزگار دوزخي آقاي اياز" نوشتهشده در سال ٤٥ تا ٤٨، عنوان ميكند: «آن زمان كسي هنوز اسم "دريدا"، "ليوتار"، "سيكسو" و ديگران را نشنيده بود، يا در آن زمان هنوز چيزي چاپ نكرده بودند، و يا اگر كرده بودند، ما خبر نداشتيم؛ وگرنه ميرفتيم، ميخوانديم و تحت تأثير قرار ميگرفتيم و به آن تأثير هم افتخار ميكرديم.»
و در ادامه اشاره ميكند كه «آن متن قطعهقطعه بعداً در "جنون نوشتن" (گزيدهي آثار رضا براهني) از صفحات ٧٢-69، تحت عنوان فرعي "خطبهي سلطان بن سلطان در خواب" چاپ شده و كليهي اين قطعهقطعهنگاري پيش از آثار "دريدا"، "رولن بارت"، "سيكسو" و همهي پستمدرنيستها نوشته شده است.»
وي همچنين به سخنراني خود در سال ٦٥ ميلادي (١٣٤٤ هجري شمسي) دربارهي "اوليس" جويس در شوراي فرهنگي بريتانيا به انگليسي اشاره ميكند، و اينكه پستمدرنيسم و مسائل مربوط به آن، پيش از ديگران در آثار خودش بوده و ريشه در خواندهها، زندگي و ملاحظات ايراني او دارد.
براهني سپس به خاطرهاي از سرودن شعر "دف" اشاره ميكند و اينكه اين شعر دو ماه پس از تاثير وي از "دف" در يك جمع دفزن در شمال تهران كه جمعي از دراويش كرد اجرا كردند، سروده شد. و نيز به خاطرهاي از احمد شاملو در مواجهه با "خطاب به پروانهها" و شعر "از هوش مي" اشاره كرده است.
عليرضا پنجهاي هم در فواصل هر پاراگراف، به نگاه شعري براهني دربارهي نقش كلمه و زبان در شعر و شعر مورد نظر وي ميپرداخت. او در بخشهايي گفت: چنين ميتوان برداشت كرد كه از نظر براهني، شعري كه به دست آمد و شفاف شد، ديگر شعر نيست، درواقع شايد بتوان گفت تلقي براهني از شعر همچون حبابي است كه در آسمان پيراموني ميدرخشد و آهسته آهسته به زير ميآيد و وقتي با كف دست و يا انگشت خود برخورد ميكند، از بين ميرود؛ بنابراين حباب هرچه دستنيافتنيتر، بيشتر بر ماهيت خود دلالت ميكند. مرگ آن زماني است كه در دسترس مخاطب است.
وي همچنين گفت: حرفها و نوشتههاي براهني هميشه چالشبرانگيز است و وجود چنين مباحثي هميشه براي شعر و نقد آن، بيآنكه دچار خودمحوري شويم، هميشه پربركت بوده است. درواقع نگاه براهني از زاويهي تئوري به شعر كه عمل اتفاقافتاده يا فعل است، قابليت تأويل مييابد. البته اين موشكافيها ميتواند براي غناي شعر نو بسيار مفيد باشد؛ هرچند برداشت ابتر سبب بروز عوارض و آسيبهاي مرتبط به خود نزد آنهايي خواهد شد كه اطلاعات جامعي دربارهي موارد مطروحه ندارند.
پنجهاي در اينباره ادامه داد: چيزي كه اميدوارم پس از سه و نيم ساعت كه به جلسهي براهني اختصاص داشت، مورد چالش قرار گيرد و ما در پايان ماه آتي ناگزيريم تا قسمت دوم اين جلسه را داشته باشيم، بحث دربارهي نقش فن شعر است. در چنين مواقعي در مقابل طرح نظريات جديد، بايد از شعر و شاعر تعريف جديدي ارائه داد؛ تعريفي كه بتواند بين شاعر و فيلسوف و نظريهپرداز ديوار بكشد. حال اسمش را ميگذاريم ديوار؛ برخي تلقيشان از ديوار، آجر و سيمان و تيرآهن است، برخي ديوار شيشهيي و شفاف؛ طوري كه بتوان هم شاعر و هم فيلسوف را ديد و با حفظ كاراكتر هر دو بتوانيم براي مسائل جديد و مطروحه رواديد ورود به شهر شعر بگيريم. درواقع انتظار ما از شعر چيست؛ از نكات مهمي كه در چالش با طرح چنين نظرياتي بايد به آن پرداخت؟ براهني به شعري از حافظ اشاره كرده كه از جمله شعرهاي زيبا و گوشنواز حافظ نيست. بين گوش، چشم و هوش بايد تفاوت گذاشت. هنر و فن شاعري هميشه اول خاكريز گوش مخاطب را درنورديده و فتح ميكند، بعد خاكريز چشم و هوش را. گاهي هم به نسبتي؛ هيچكدام را فتح نميكند؛ بلكه قسمتهايي از هر سه را به خود معطوف ميدارد. براهني آورده از حافظ: "گر تيغ بارد در كوي آن ماه/ گردن نهاديم الحكم لله" و سپس به واژهي "گر" تأكيد ميكند كه به رغم حضور واژههايي چون "تيغ"، "كوي"، "ماه"، "گردن" و غيره در يك موقعيت بسيار استثنايي قرار گرفته است و نتيجه ميگيرد كه «شعر را از نظر بيان يك معناي مطلق، دچار بحران كرده است؛ يعني اگر حتا تيغ در كوي آن ماه ببارد، گردنمان از مو باريكتر است، و حكم، حكم الهي است؛ اما اگر تيغ نبارد؛ چطور؟ از حكم سرپيچي ميكنيم؟» براهني شعري را كه نقد ادبي توانسته به آن نفوذ كند؛ يعني از برعكس هوش و چشم، ميخواهد در خوانش پس از حل معما براي گوش ايجاد لذت كند؛ در حاليكه هنر شاعري مانند حافظ نزد مخاطبان از آن سوي قضيه بوده؛ يعني: گوش، چشم و هوش. نگاه كنيم به: در كار گلاب و گل، حكم ازلي اين بود/ كاين شاهد بازاري وان پردهنشين باشد. البته اين شعر عليرغم زيبايي و لذتي كه گوش به هوش يا گوش به چشم و هوش ميرساند، پس از يكبار خوانش از حوزهي شعر به حوزهي خاطره تغيير مكان مييابد و لذت شعرياش بدل به خاطرهي لذت ميشود. در حاليكه شعر مورد مثال براهني چالشهاي فلسفي ميتواند ايجاد كند. نقد شعر امروز بايد با رايزني و تعامل به اين مهم بپردازد كه لذت شعري كدام است. در پاسخ به هريك از اين عناصر ميتوان براي شاعر وظايف مناسب با زمانه تعيين كرد. تغيير ذائقه براي شعر آسان به دست نميآيد؛ اثر نو هميشه عادتستيز بوده و هست.
پنجهاي در اين نشست همچنين با يادآوري خاطراتي، از سابقهي مراودات فرهنگي و مجالست با رضا براهني گفت و پس از ذكر شرح حال براهني، نامهي او را خطاب به مزدك پنجهاي خواند، كه در قسمتي از آن آمده است: از گذشتهي بسيار دور هم آقاي عليرضا پنجهاي را ميشناسم؛ از آن زمان كه به رشت ميرفتم و آستارا، و از دوستي و مصاحبت زندهيادان، رفقايم صالحپور، كلكي و بنيمجيدي برخوردار بودم، و نيز از مصاحبت آنهايي كه به انرژي روي شعر خود و شعر فارسي كار ميكنند، كه نمونهي روشنش در گيلان، عليرضا پنجهاي است و خوشحالم كه "گيلهوا" را از پس درگذشت صالحپور فقيد، بر عهده گرفته است. گيلهوا را تا آنجا كه يادم ميآيد، منعكسكنندهي مصاحبهاي از من هم بوده، با اين عنوان كه «چرا من ديگر شاعر نيمايي نيستم؟»، كه پاسخهايي فراوان برانگيخت؛ حتا در افغانستان، كه در آنجا برخي تصور كرده بودند من نيما را رها كرده، به سوي غزل و قصيده برگشتهام.
پنجهاي به دليل كمبود وقت، ادامهي بحث دربارهي آرا و شعرهاي براهني را به جلسهي پنجشنبهي پايان آبانماه موكول كرد.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بهمن ارجمند:
دیدگاه کارشناسانه ی شما فارغ ار تعارفات معمول موجب ارتقای کیفی فعالیت و تداوم مسیر برگزیده است.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
علی:
اصلن بیایید این گونه فکر کنیم که آقای براهنی خدای پیشامدرن، مدرن و پسامدرن است و از زاویه ی زبان آوری خود خود جویس! این همه اصرار و تاکید ایشان بر مقدم بودن آثار پسامدرنشان بر دریدا و کریستوا و هلن سیکسو چیست؟؟ تازه اگر قول آقای براهنی در مورد این مقوله صادق باشد، ادبیات ما در عرصه جهانی صاحب چه موقعیتی است؟ نویسنده گان هندی و هندی تبار از جمله چومپا لاهیری و آروانید با نخستین اثرشان جایزه ی پولیتزر و بوکر را از آن خودشان می کنند و متاسفانه ما هنوز اصرار بر خود بزرگ بینی داریم. آخر این خود شیفته گی غریب چیست که در جای جای ذهن آقای براهنی ریشه دوانده است؟ به قول فیلسوف محبوب آقای براهنی (هایدگر): اندیشیدن سپاسگزاری است البته بدون از خود متشکر بودن! می بخشید!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نظر حبیب شوکتی نیا:
با درود
ولله چه بگویم ؟|!!! در اینکه براهنی منتقد بزرگی ست حرفی نیست . اما گاهی این چالش هایی که ایجاد می کند بیشتر به ضرر شعر انجامیده . همین فرداست که عده یی چیز ناخوانده ، این حباب تازه را به دست گیرند و با آن برای خود اقیانوس موهومی درست کنند ، به طوری که شعر را تا مدتی در گردابش متلاتم نمایند .
به نظرم فضای شعری ما در حال حاضر بیشتر به شاعر واقعی نیاز دارد تا منتقد دلسوز . البته سوتفاهم نشود من مخالف براهنی و دیگران نیستم . به تاثیراتی که براهنی در فضای نقد ایجاد کرده واقف و آگاهم . . اصلن براهنی را عالم ترین ناقد ادبی می دانم . ولی دنباله روان او اغلب کار را از هر آنچه بوده بدتر کرده اند . به گره ها افزوده و در چالش های پیش آمده شعر را قربانی کرده اند .
با پوزش