به مناسبت زادروز بیژن نجدی

آن نگاهِ دیگر

علی رضا پنجه ای

روزنامه شرق- 28 آبان 89

 

عكس 98 - سرور 23                                                                       

                        Alireza Panjeei
                       poet&journalist
                      born 1961August 
          

علی رضا پنجه ای(شاعر و روزنامه نگار)

">عکس علی رضا پنجه ای


سال یک هزار و سیصد و هفتاد  وسه خورشیدی هنگامی که ساعت شهرداری 12 بار نواخته شده بود ، در خیابان سعدی کمی آن سوتر از میدان اصلی شهر؛ ، مردی پنجاه و یک ساله و ترکه ای با موهای جو گندمی و با قدی حدود یک متر و هفتاد و دو سانتی متر  که  وزنی به تقریب 67 کیلو گرم داشت ، با شلواری که ورتلش آراستگی ی شاعرانه ای به او  بخشیده بود با صدای هربه چندی یک بار ِ عصایی که  توجه سایرین را به خود جلب می کرد، سلانه سلانه از پله های عمارت  کهنسال مریضخانه ی بلدیه(موسوم به استانداری قدیم ،که دیگر ساختمان شماره ی دو شهرداری می شناختندش) بالا می آمد. طنین کوبیدن عصایش بر تخته کوب طبقه ی فوقانی عمارت، صدای عصای خان در عمارت اربابی را تداعی می کرد. تابلو کوچک سر در اتاق کار را خواند: "امور قراردادهای عمرانی". طوری آمد که به راحتی دیده نشود ، تازه کمی خلوت شده بود سرم و پیمانکاران رفته رفته اتاق را خالی کرده بودند .  از قسمت ِ پشت شانه ی راستم کتابی گذاشته شد مقابل دیدگانم: یوزپلنگانی که با من دویده اند .گمان بردم یکی از جوان های شاعر است که در آن سال ها پاتوق شان دفتر کارم در شهرداری بود، یکی مثل افشار رئوف،مجتبی پورمحسن یا محمد طلوعی مثلث جوانی که از بد حادثه روز آشنا شدن شان با من را روز آغاز جدی شعرشان گذاشته بودند. اما صدای خش داری هم زمان با گذاشتن کتاب روی میز گفت: این هم هدیه ای برای عزیزترینم علی رضا جان پنجه ای. بی درنگ از صندلی جدا شدم و در آغوش فشردمش. گفت پنجه ای جان! به جان تو اولین نسخه ای که به دستم رسید را آورده ام برای تو. الان پروانه راهی مکه شده، گفتم بهترین کار این است که به دیدن تو بیایم. و افزود دوست دارم اولین یادداشت توسط تو برای یوزپلنگان نوشته شود.

این طور هم شد.در آخرین صفحه ی گیلان زمین که دومین شماره ی آن بود و اولین شماره ای که سردبیری اش به من واگذار شده بود در قسمت "کتاب های رسیده" تقریبا نصف صفحه درباره اش نوشتم ، حسنش هم در آن بود که تا آن زمان درباره ی این کتاب هیچ کسی ننوشته بود و تنها سعید صدیق رفیق جوان آن سال های نجدی  بر یکی از داستان های کتاب نشده ی او در چیستا بازخوانی هوشمندانه ای نوشته بود و بس. نجدی هنوز گم نام بود، حتی جایزه ی گردون هم تا آن زمان به او تعلق نگرفته بود. نجدی محفل گرا بود و خودش را در نشریات محلی  گیلان محدود کرده بود. او را هر که می شناخت به نام شاعری می شناخت در همان متر و اندازه ی محلی ، به جز انگشت شماری از دوستان نزدیکش که با او رفت و آمد خانوادگی و رفاقت داشتند. مانند نصرت رحمانی، مهدی ریحانی، مهدی رضازاده، مجید دانش آراسته، رقیه کاویانی، جواد شجاعی فرد، ایراهیم رهبر،محمود بدرطالعی،بهزاد موسایی، زنده یاد تیرداد نصری، مهرداد فلاح، ضیاءالدین خالقی،کورش همه خوانی ،علیرضا کریم ،اکبر تقی نژاد، یزدان سلحشور، احمد خدادوست، زنده یادان بیژن کلکی و منصور بنی مجیدی، حیدر مهرانی، عسگر پارسی، پیمان نوری، محمدامین برزگر و....

هویت ممیزه ی آثار نجدی نگاه ِ دیگر اوست، او آن قدر که برای ویرایش داستان های یوزپلنگان وقت گذاشته بود برای غالب شعرهایش که پس از مرگش جمع آوری شد نتوانست آخرین نگاه خود را اعمال کند به همین دلیل بعضی از  شعرهایش را که می خوانی حس ویرایش اذیتت می کند اما آن نگاه ِ دیگر آن چنان تلالویی در شعرها یش دارد که  نمی گذارد به راحتی از کنارشان بگذری.

در واقع باید آنچه را که با حضور همسرش و غلامرضا مرادی شاعر و منتقد و دکتر سلیمی در دانشگاه گیلان در نیمه ی اول دهه ی 80 گفته ام را بار دیگر تکرار کنم.

"بیژن نجدی چه در داستان، چه شعر، چه هر هنر دیگری که می خواست در آن اثری بیافریند یک نگاه ِ دیگر داشت، یک زیبایی شناسی که از جهان بینی خاص ِ او نشات می گرفت، بنابراین او اگر  نقاش، سینماگر، معمار هم که می شد، همین نگاه دیگر بر فرم و محتوای آثارش اثر می گذاشت.

در واقع بیژن در داستان های خود از پیرامون و زیست گاه خود دور نمی شود، او مالیخولیای نوشتن کافکایی،چخوفی و فاکنری را در استخر لاهیجان می آزماید، نشان  محلات قدیم و آدم های سنتی زندگی پیرامونی او مانند شخصیت طاهرسال هاست که با او بوده و آشناست. در واقع شخصیت های داستان های نجدی واقعی و حقیقی هستند. نجدی در لابه لای آثارش همه ی هشیاری های جانش را پدیدار می سازد. به همین سبب او را در آفرینش آثارش شبیه هیچ کسی نخواهید یافت، به صراحت می گویم اگر قرار باشد پس از هدایت در داستان کسی را به عنوان نماد داستان امروز این کهن بوم و بر معرفی کنیم نام نجدی از معدود نام هایی ست که اگر چه دیر اما دیرپا خود را بر سر  زبان می اندازد.

بیژن نجدی ، پورین محسنی آزاد (برادر همسرش) ، محمد حسین مهدوی(م.موید) ، احمد میر احسان(راحا محمد سینا)، چهار روشنفکری هستد که توانستند از دهه ی چهل خود را یک سرو گردن از سایرین در لاهیجان بلدتر نشان دهند و البته گناه دیر هنگامی بر تافتن نام نجدی و م.موید در عرصه ی شعر را باید به گردن آن دسته از ژورنالیست هایی گذاشت که دمبال مد هستند و غالبا از دست هم نام و شماره تلفن خالقان آثار پایتخت نشین را کپی می کنند و به خود زحمت نمی دهند که چهره های در پستو مانده ی شهرستان ها را که در واقع ام القراء ادبیات این سرزمین اند یافته و جست و جو کنند. در واقع روزنامه نگاری جریان ساز از این مام ِ گربه سان دیری ست که رخت بر بسته است.

هم اینک نیز شاعرانی در عرصه ی شعر  مطبوعات پایتخت مطرح اند که به گرد امثال م. موید، صدیق، نجدی و ... نمی رسند ، بعضا در میان فهرست معدود شاعران پایتخت نشین هستند شاعرانی که نامشان از شعرشان جلوتر است، شاعرانی که  هنوز نتوانسته اند خود را از تسلط زبان شاعران بزرگ و معاصر ایران و جهان برهانند اما هر نشریه ای که باز می کنی نام همان ها را
می بینی. از مهم ترین نکات آسیب شناسی این مهم باید به مافیای انتشاراتی های پایتخت اشاره کرد که از کم اطلاعی برخی دبیران ادبی نشریات سوء استفاده کرده و راه را بیشتر به بی راهه کشانده اند. نجدی اگر توسط احمد میر احسان به بهزاد عشقی و سپس سعید صدیق، صالح پور، علی صدیقی و شاید خود من به عنوان روزنامه نگار معرفی نمی شد چه بسا اکنون کمتر کسی با او و آثارش آشنا بودند، نقش میر احسان، عشقی و صدیق در این میانه البته قابل قیاس با نقش ما سه تن دیگر نبود البته بعدها نجدی مصاحبه ای با سید علی صالحی برای یکی از دوستانش که در نشریه ای مشغول به کار بود انجام می دهد و آثارش را با سید علی در میان می گذارد ، شمس لنگرودی اما درتشویق نجدی برای تدوین آثارش و معرفی او به نشر مرکز و مشاوره با او نقش موثری داشته است. همچنین پی گیری همسرش پروانه محسنی آزاد را پس از مرگ نجدی نباید از یاد برد و تلاش معروفی در اهدای جایزه ی گردون به او را  باید از دلایل مهم بیرون زدن نجدی از محفل های کوچک محلی و روشنفکری بر شمرد. حتی یادم می آید سپانلو در مصاحبه ای با یکی از
روزنامه های وقت( به گمانم اطلاعات) از آثار نجدی به عنوان یک جوان با استعداد یاد می کند.  

شعرهای پیشرو قربانی شعرهای ساده اند

گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر و روزنامه نگار

سید فرزام حسینی

روزنامه ی شرق 25-8-89



مقدمه: علی رضا پنجه ای این روزها دوران میان سالی را پشت سر می گذارد. اگر بخواهیم شاعران را به حرفه ای و غیر حرفه ای گروه کنیم بی شک پنجه ای را باید جزء شاعران گروه نخست به شمار آورد. کارنامه ی این شاعر هم مهر تاییدی بر این ادعاست. او اولین دفتر شعرش را با عنوان "سوگ پاییزی" در 17 سالگی به چاپ رساند و از آن زمان چراغ شعرش تا به امروز روشن است "هم نفس سروهای جوان"،"آن سوی مرز باد"،"برشی از ستاره ی هذیانی"،"گزینه ی شعر گیلان"،"عشق اول"، و اخیرا "شب هیچ وقت نمی خوابد" و"پیامبر کوچک" از دیگر دفترهای شعر این شاعر است.

پنجه ای کنار شاعری در عالم مطبوعات نیز فعالیت قابل توجه یی داشته است، او در دوره ای سردبیر روزنامه ی معین و سردبیری نشریه ی ادبی کادح را بر عهده داشت. از دیگر فعالیت های مطبوعاتی علی رضا پنجه ای می توان به سردبیری فصل نامه ی "گیلان زمین" و ویژه ی فرهنگ، هنر و ادبیات ماهنامه ی "گیله وا" اشاره کرد.

 

-     آقای پنجه ای علت کم کاری شما در دو سال اخیر چیست؟ چون همان طور که می دانیم آخرین دفتر شعرهای شما با عنوان "شب هیچ وقت نمی خوابد" و "پیامبر کوچک"  دو سال پیش به چاپ رسیده است و از آن تاریخ تا کنون کمتر شاهد انتشار شعر، مصاحبه یا یادداشت ادبی از سوی شما هستیم؛آیا این سکوت دلیل خاصی دارد؟

 

من حضوری طبیعی و نه افراطی در عرصه ی رسانه ها داشته ام. سال 87 کتاب های "شب هیچ وقت نمی خوابد"که هم زاد "عشق اول" است و "پیامبر کوچک" از من منتشر شد.الان هم در نیمه ی دوم سال 89 هستیم حدودا در یک سال و نیم اخیر جامعه ی ادبی درباره ی این دو کتاب و یا کتاب "عشق اول" که چاپ دوم اش خیلی وقت است تمام شده، چه قدر وقت برای نقد گذاشته؟ ناشر هم دلایل خودش را دارد به دلیل وضعیت حاکم بر توزیع کتاب و 40 درصدی که پخش کننده می خواهد لابد به صرفه نمی داند که کتاب "عشق اول" چاپ سوم شود! فکر می کنید چه قدر به این کتاب ها پرداخته شده ؟البته منظورم از پرداختن، چاپ نقد از آدم های درست و حسابی نی ست که البته کم هم درباره شان نه نوشتند، منتها الان دیگر ویژه های اعتماد،اعتماد ملی و روزنامه های دیگر از یاد شده اند و به لحاظ تنوع نشریه و سایت این همه کارکرد من در عرصه ی اینترنت و مصاحبه های داغ و جنجالی ام از یاد شمای جوان هم رفته که لابد در این وادی بیشترینه ی وقت خود را در تفحص و وب گردی و مطالعه می گذرانید. من با همین حرکت سوسماری ام چند پا از حرکت لاک پشتی جامعه ی ادبی جلوترم. نمی خواهم آن قدر شتر مرغ وار بدوم که زمین و هوا ازم بیش تر از این غافل بمانند.

 

-         وقت که گذاشته شده،چندی پیش مگر در نشریه ی رودکی یادداشتی انتقادی روی "شعرتوگراف"های شما نوشته نشد؟

 

بله دیدم، اما ببینید در کتاب "پیامبر کوچک" چند گونه ی ادبی پیش نهاد می شود، چند نفر از جامعه ی ادبی آن را به چالش گرفته است؟ وقتی شاعری با چهار دهه سابقه ی شاعری دمبال "شعرتوگراف" در فرهنگ لاروس می گردد، لابد منشیان دربار بیهقی هم باید دمبال "کاریکلماتور"در المعجم ... شمس قیس رازی واگردی کنند!

من بنا به خواسته ی مجله ی "رودکی" درباره ی گونه های شعری ام که پیش نهاد شده چیزی نوشتم؛ بعد دوست شاعری که از نکات ممیزه ی شعرش 4 دهه نوشتن بدون پست و بلند و یک خط نوشتن"قد قامت بلند تو را" است،می نویسد"وقتی که خون ..." یعنی گونه های موجود برای نوشتن دردهای بشر کافی ست، تو باید از مظلمه و لابد مظلومان بنویسی و نه گونه ی شعری ایجاد کنی.

وقتی شاعری که چهار دهه به یک خط می نویسد و آن را افتخار خود می داند، یک کلمه ی مرکب "شعرتوگراف" که یعنی شعر داخل گراف را بر نمی تابد، آن مطلب را در سایت ادبی می گذارد اما به خود زحمت نمی دهد تا با جست و جوی "شعرتوگراف"در گوگل آبروریزی نکند و آن را اتوگراف ننویسد و غیر منصفانه "شعر های مربع" آمده در "المعجم" را با 11 کلمه در 16 خانه با 4 کلمه ی غیر تکراری در 16 خانه ی شعر"مربع" پیشنهادی من یکی می داند، چه باید گفت؟ این کژ تابی یا خدای ناکرده  خصومت را به حساب چه کسی باید گذاشت، اگر هم اینان در زمان رباعی سازی بودند دوبیتی را به عنوان قالب بر نمی تافتند، قطعه و مستزاد که جای خود دارد، هنوز پرس و گویی چالشی با من درباره ی ضرورت گونه های پیشنهادی ام نشده، متاسفانه ما تا دلتان بخواهد شاعر متوسط  و زیر متوسط و ضعیف داریم که بعضی از ایشان به جرات هر کدام شان می توانند بدل به یک منتقد غول شوند. منتها نه می دانم چرا فکر می کنند شاعری فرهیختگی مضاعفی دارد، بنابراین برای بر خورداری از اطلاق حتی شاعر دست چندم، از بدل شدن به منتقد طراز اول اجتناب می ورزند، دود این قضیه هم به چشم شعر امروز می رود، به همین سبب شعرهای عاری از هرگونه آرایه ای که از ذهن تنبل و پیر برخی دوستان شاعر تراوش می کند به عنوان شعر ساده مطرح می شود، شعرهایی که امروزه تحت عنوان این سروده می شود با گونه های دهه ی 40-50 و 60 -70 قابل قیاس نیست اند و چیزی اضافه تر را بر قواره شعر معاصر نمی دوزند. بل که بعضا از نسخه های دست چندم شعرهای نافذ و موثر دهه های قبل چیز فراتری ندارند.

 

-     آیا شما با جریانی تحت عنوان شعر ساده مخالف هستید با توجه به این که علی باباچاهی در کتاب سه دهه ی شاعران حرفه ای شعر شما را جزء شاعران ساده گو گروه بندی کرده بود؟

 

چه بیش تر دارد این شعر ساده از حضرت بی دل که می گوید: هیچ کس بر شمع در آتش زدن رحمی نکرد / از ازل بر حال ما می گرید استعداد ما. من طی یادداشتی برای خبرگزاری ایسنا درباره ی ساده نویسی شعر نوشته ام، که شما و خوانندگان را به آن مطلب ارجاع می دهم، شما شاید بپندارید که علی رضا پنجه ای با شعر ساده مخالف است، البته من با نام گذاری شعر ساده و شعر سخت در کل مخالفم ، من فکر می کنم شعر از وضعیت حاکم بر جامعه به نوعی تبعیت می کند. من در گفت و گو با یزدان سلحشور در روزنامه ی ایران به تاریخ 13 آبان 1380 از آن با عنوان "شعر وضعیت" نام برده ام که از مشروطه به این سو شاخک های شعر وضعیت جامعه را حساس کرده و منطبق با همان، شعر دستخوش تغییراتی در فرم و زبان شده، من با شعر : مادر که می میرد/ دیگر نمی میرد. ( رویایی) یا بازگشته ام از سفر / سفر از من بازنمی گردد.(شمس لنگرودی) هیچ مشکلی ندارم این کارها در حد ادعای شان مطرح می مانند، اما باور کنید هستند کسانی که دیگر از چنین آثاری لذت نمی برند چرا که رمزگان شعر بسیار در دسترس است، اما خود من هر وقت مادر دوستی می میرد شعر رویایی را عنوان تسلیت می کنم یا وقتی به سفر می روم و به وطن باز می گردم یاد شعر شمس لنگرودی می افتم، چه آن را شعر ساده و چه شعر بغرنج یا لغز بنامیم. شعر ، شعر است. خودش در قواره ی خودش برای خود پوششی اختیار می کند، حق هیچ کدام از ما نی ست که بگوییم شعر باید دشوار باشد یا ساده. شعر باید شعر باشد به عیار مخاطبش. به همین دلیل من اگر چه، گونه هایی برای تولید شعر معرفی کرده ام اما هرگز از گفتن شعر در قالب ها و گونه های دیگر سر باز نزده ام ، برای نمونه مثنوی ، غزل، دوبیتی، رباعی،شعر نیمایی هم می گویم، اما چیزی که از من چاپ می شود باید ظرفیت های دنیای پیرامون ام را انعکاس دهد. یعنی گاهی "شعرتوگراف" گاه"لغز" یا همان "چی ستان" یا شعر "مربع"، شعر"وسط چین" و الخ هر کدام از این ها وقتی به عنوان یک قالب مطرح می شوند مطمئن باشید آن ژانر شعر در قالب دیگر نمود قالب فعلی را برای بیان نمی تواند داشته باشد، قالب و زبان از نظر من در دم الهام یا لحظه ی سرودن تعیین می شوند. من معتقد به الهام و "آن ِ" شعری ام؛ هر موقع بخواهم شعرم را مهندسی کنم اگر حس ویرایشم از الهام دور شده باشد، شعرم خراب می شود، شعر خودش را نشان می دهد ما باید تیشه را بر صخره فرود آریم، آن گاه شکل غایی با حذف زواید خود پدیدار می شود.

 

-     آقای پنجه ای مگر این همه قالب و سبک شعری برای گفتن پیرامون ما کم بود که شما چند قالب دیگر بر آن افزودید یا مصمم شده اید آن ها را ترویج دهید. اصلا ضروروتی برای این همه تلاش می بینید. چرا که دیده شده بسیاری از این تلاش ها در حد یک تجربه ی شاعرانه مانده اند و نتوانسته اند به عنوان گونه های جدی شعر در جامعه ی شعری توسعه یابند ؟

 

سوال خوبی است جوان! ما در شعر تک بیت داریم، دو بیت رباعی و دوبیتی داریم، غزل و مثنوی و قصیده را هم داریم. اگر شعری در تک بیت حرف خودش را جامع و مانع بزند دیگر به درازای دوبیتی و رباعی کشاندن آن ناصواب است. روزی که برف سرخ ببارد از آسمان / بخت سیاه اهل هنر سبز می شود.این بیت مانع و جامع است دیگر نیازی به طول و تفصیل آن نمی بینید،قریب گردانی دارد ، پارادکس یا تضاد ، استعاره، کنایه و ... مخاطب هم دمبال آن نی ست که شعر به کجا می انجامد، هم چنان که در رباعی تازه مصراع سوم گوش و هوش را آماده ی ضربه برای مصراع چهارم می کند و الخ.

ما شعر کوتاه داریم که زمانی اسماعیل نوری اعلا در صفحه ی کارگاه شعرش از آن به عنوان "شعرک" نام می برد، بعد ها "طرح" روزآمد شد، من شعرهای کوتاه زیادی دارم و حتی یک مجموعه ی مستقل از کارهای دهه ی شصت را سال 70 با عنوان "آن سوی مرز باد" منتشر کردم. اما در "لغز" یا "چی ستان" من نمی توانم نام این شعر را بالای شعر داشته باشم: اگر "آینه" نام شعر شود، متن می شود :"کسی / رو به روی من / تنهاست" اما این در شکل "لغز" یا "چی ستان" که من سعی کرده ام آن را به شکل حاضر احیا کنم با عنوان "لغز"  شروع می شود: "کسی / رو به روی من / تنهاست" و بعد در آخر شعر بر عکس نوشته می شود "آینه". ما در قدیم در پی  "چی ستان"ها و "لغز"ها می خواندیم:"مرغی است بی پر و بال / تا سرش نبری / خبر ندهد". بعد فکر می کردیم روی جواب، که زیر دست مان تا حدس زدن مستور می ماند، زیر یک خط کوتاه که بر عکس چاپ می شد .

در واقع در هر دو نمونه "لغز" اگر عنوان در اول اثر بیاید،محتوا را لو می دهد. بنابراین در این گونه شعر کوتاه باید مرز بین گونه های مختلف شعر کوتاه مشخص شود، اخیرا نیز برای برخی شعرهای کوتاه سعی کرده ام شناسنامه ای مستقل بگیرم. شعرهایی با عنوان " چامک " با قابلیت پیامک زدن."نگاه کن! / می بینی !" که مخاطب بلافاصله می پرسد چه را؟کجا را؟که را؟چه کسی را؟چگونه؟ و همه ی این پرسش های مخاطب همان وظیفه ای ست که شاعر با این سه کلمه و آوردن دو علامت تاکید و تعجب، فضایی بینامتنی می آفریند.آیا می توان به طور صریح گفت ظرفیت دیداری "ظن/ همان یقین گم شده است" از ابعاد خوانش شنیداری اش می کاهد. آیا ذهن با شنیدن صوت "ظن" آن را جنس مخالف مرد تعبیر نمی کند؟ البته این شعر در صورت شنیداری اش ایجاد ایهام می کند و شکل دیداری اش بیان گر دیکته ی نسخه ی شاعر به مخاطب است، بنابراین عبارت یاد شده در شکل شنیداری و نه دیداری شعرتر باقی می ماند. البته این دقایق پیش از من ِ خالق آن، باید توسط منتقدان با هوش برای مخاطبین به چالش گرفته شوند چرا که هر گونه به چالش گیری ظرفیت هایی چنین به زیبایی شناسی شعر ما خواهد افزود،به لذت متن که وقتی کام می دهد دیگر مهم نی ست. آن را که نوشته ، در واقع ابدیت از آن لذت متن است نه نویسنده یا شاعر.

 

- آیا ضرورتی دارد مخاطب تا به این حد شاهد تجربه های متفاوت از شما باشد؟

 

مهم این است که در تمام تجربیات، ذات شعر رعایت شود . اگر شما قالب شعر "مربع" مرا در نظر بگیرید هیچ شعر کوتاهی نمی تواند ابعاد مطرح شدن در قالبی به جز "مربع" را داشته باشد، چهار کلمه ای که در هر زبانی در دنیا که قابلیت ساختار دستوری آن زبان را داشته باشد می توان این قالب را به عنوان قالبی که شعور مخاطب را برای خوانش آزادانه و چندگانه به مشارکت می طلبد،پیشنهاد کرد. چرا که در هر خوانش مشخص می شود گوینده روی چه کلمه ای تاکید دارد و به نوعی هر کلمه که در ابتدا می آید نقش آفرین خود در همان مرتبه است؛ اول – دوم- سوم یا چهارم، نگاه کنید کدام قالب شعر دیگری می تواند چنین معجزه ای را مطرح سازد. باور کنید من اولین بار سال 69 پس از زلزله ی خرداد در محوطه ی محله مان روی ورقی از سررسید نوشتم "آدم سرسام می گیرد این جا " و سپس با 16 خوانش آن را نوشتم آن زمان هنوز به قالب شعر "مربع" نرسیده بودم بعد ها که "مربع تنهایی" خودش را در 16 خانه ی "مربع" بدون تکرار جا کرد، تازه آمدم و با عدد گذاری توی "مربع "ها فرموله اش کردم برای شعرهای مربع دیگر مانند همان "آدم سرسام می گیرد اینجا" با 16 خوانش غیر تکراری از چهار کلمه که نمونه های شان در مجموعه شعر پیامبر کوچک آمده است.حالا با شانزده گزینه ی خوانشی از این چهار کلمه هر مخاطب بسته به دکلاماسیون و اهمیت آن مجاز است گزینه ی مورد نظر خود را انتخاب کند، این یک تفنن قالب ریاضی – هندسی با شعر است.

 

-     مرا ببخشید که باز سوالم را تکرار می کنم  این همه تلاش در ایجاد قالب، آن هم به شکل تفنن ریاضی – هندسی یا هر چیز دیگر چه قدر ضرورت دارد؟ دلیل این ضرورت از نگاه شما چیست؟ به نظر شما چه لذتی از این همه تلاش به مخاطب دست می دهد؟

 

پاسخ من این است،آیا وجودش کسی را می آزارد . یا نه با خوانش های متعدد حداقل کاری که می تواند بکند برای آن دسته که دوست ندارند قالب های نوین را بیازمایند این است که آنان را به اهمیت نحو زبان در شعر آشنا کند و این که چه قدر گزینه برای یک عبارت چهار کلمه ای می تواند در یک شعر نقش آفرین باشد، این وسواس در ویرایش شعر هم می تواند به شاعران کمک و یاری رساند. فکر کنید در یک سالن به طور هم زمان یا به نوبت 16 نفر هر کدام دیالوگ خود را بگوید حاصل کار صدایی شانزده گانه ی هم زمانی ست که از این تالار شنیده خواهد شد. آیا این لذت بخش نیست؟ شنیدن صداهای متفاوت و هم زمان. این کارها برای سایر هنر ها هم می تواند دریچه ای تازه بگشاید، خاصه شعر که اشرف هنرهاست.

 

-     در شعر "وسط چین" شما ، مخاطب به شکلی دیگر درگیر همین چند صدایی است گویا این چند صدایی یا ایجاد دموکراسی در صدا دغدغه ی علی رضا پنجه ای شاعر شده  است؟

 

بله، در شعر "وسط چین" هم اگر توجه کنید شاعر، در تقطیع دست شما را باز می گذارد و خوانش های متعدد می توان از یک متن ارایه داد، برای نمونه "وسط چین ، نه ابتر" از مجموعه ی "پیامبر کوچک".شعر یاد شده قابلیت چندگانه ی خواش را با تغییر در مکث ها دارد، ساختاری دوار و چند بعدی که به نوعی خواننده را در انتخاب دکلاماسیون مورد نظر آزاد می گذارد، یعنی هر طور بخوانی از شعر دور نمی شوی.

در ادامه ی پاسخ به این سوال و سوال قبلی شما باید بگویم مخاطبانی هستند که از شعر ظرفیت های جدیدتری می طلبند این ها برای آن ذهن های کاوش گر است، من برای مخاطبان سنتی خودم هم شعرهای روزآمد دارم. این تنوع و کمیت هرگز نتوانسته از کیفیت، خود را دور سازد، چرا که در هر کار نو و تجربی ای رعایت شعر (لذت متن) برای من مهم است. من نه می گویم که بیایید تمام قالب ها را کنار بگذارید و به تجربیات  پیشنهادی من تن در دهید، نه این تجربیات در کنار هم می توانند به گسترای کهکشان شعر یاری رسانند. و گر نه "بی بی از بی چادری خانه نشین نشده"، پنجه ای هم قدرت جولان در قالب های کلاسیک دارد، هم نیمایی، هم طرز شاملویی و سپید و هم شعرهایی که ذهن و زبانش شاخصه های پنجه ای را دارد و هم کارهایی که فرمت های نوتری را می طلبد. در هر حال باید پذیرفت که عصر، عصر امپراطوری الکترونیک است، امروزه عمل های جراحی هم نیاز به پاره پاره کردن آدمی ندارد، یک زندگی را می توان در یک فلاش مموری خلاصه کرد، یک تلفن همراه کاری می کند که درنگ در آن آدمی را به چشم انداز فرداهای دیگری می کشاند.

 

-     در مجموعه ی "پیامبر کوچک" شما شعری است به نام "صبح زندگی" که چند کلمه به صورت دست نویس نوشته شده است من فکر می کنم این تجربه به مراتب از دیگر تجربیات شما در این مجموعه به لحاظ زیست عینی مخاطب در بر خورد با چنین تجربه ای در طول زندگی موفق تر از دیگر تجربه هایی که مثال زده اید بوده است ؟ معتقدم در تجربیاتی که ارایه داده اید فقط مخاطب خاصی توانایی لذت بردن از آن گونه ها را دارد در حالی که در این شعر سهم مخاطب از لذت بردن قدری به نسبت دیگر تجربه های شما بیش تر است. در این باره چه نظری دارید؟

 

یادم است زمانی که می خواستم مجموعه شعر"پیامبر کوچک" را به ناشر بسپارم توی کاغذ پاره هایم که گشتم ناگهان یک فهرست خرید برای عید آن سال که دست خط خودم و دیکته ی عیال بود را پیدا کردم. لحظه ای گفتم چرا که نه این هم می تواند شعر باشد وقتی خودش را لای شعرهایم قایم کرده است. بنابراین همان کاغذ و همان خط در اول شعر "صبح زندگی" آمد که در مجموعه ی "پیامبر کوچک" قسمت اول دست نویس و قسمت دوم حروف نگاری شده آمده است.

 

-     به نظر شما این گونه های شعری که شما مطرح می کنید به شکلی در تضاد با آن چه که از آن تحت عنوان شعر ساده یاد می کنند نی ست. مطمئنن مخاطبان شعرهای ساده علاقه ای به این نوع تجربیات نشان نمی دهند و بسیاری از شاعران ساده گو می پندارند این نوع حرکت ها در حد موج ها و جریان های ادبی است که می آیند و می روند به مانند بسیاری از عناوین جریان های شعری که در دهه ی 40و70 توسط شاعران این دهه ها مطرح شد؟

 

ببینید جریان های نو شعری همیشه در مصاف با سنت صف آرایی داشته اند، این که گفته شده هر چپ روی یک راست روی دارد، یعنی جامعه ای که به دمبال پلی فونیک، چند صدایی، شعر نگاره ای و شعر دیگر است باید امروز در مقابل شعرهای عادی از هر گونه آرایه ای زانوی فرمان بری به زمین زند، نه، در واقع شعر ساده ، شعر متداول و سنتی یک دوره است و وجود آن نه می تواند جریانات نو هم زمان را انکار کند، ماهیت شعرهای پوپولار کف زدن خوانندگان برای شاعران است و مواجه شدن با تیراژ وسیع و سرنوشت شعرهای روزآمد و پیشرو قربانی شدن در مقابل توسع مخاطب و انتخاب فرهیختگی و گم نامی است."در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد". هر چند دریافتن نقش فرهیختگان و تاثیرگذاران واقعی برای جامعه دیر است و دور، اما غیر قابل انکار برای آنان که با غربال از پی می آیند. بنابراین چه شعر ساده، چه شعر پیشرو هیچ کدام جای دیگری را تنگ نمی کند خاصه آن که برآیند شعر پیشرو در گذر زمان به نفع شعر متداول مال ِ خود می شود و در واقع این شعر پیشرو است که سلول های تازه  به شعر متداول می رساند وگرنه شعر متداول در گذر زمان با سلول های مستعمل خواهد مرد، در واقع حیات شعر متداول و شعر ساده در گرو طراوت و سر زندگی جریان پیشرو است که همیشه از آن تغذیه کرده است. در واقع شعر متداول طفیلی شعر پیشرو است و من هنوزاهنوز با گفتن شعر متداول به شکار مخاطبان شعر برای سفره ی شعر پیشرو می روم.

 

نامه ی منتشر نشده ی اکبر رادی به علی رضا پنجه ای


بعد از مراتب احترام.

خدمت آقای پنجه ای عرض می کنم شماره  اول مجله  "گیلان زمین" که به دست ما رسید، از شما چه پنهان، در خلوت مان تَمَج مُجی کردیم و غیبتی پسله  آن فصلنامه  مستطاب ، که این هم چراغی است از قماش آن چراغ های پِت پِتی که هر به گاهی صاحبدلان ما در گوشه موشه های ولایات روشن می کنند، بی پشت بند و پناهی،و لا محاله به یک نسیم، در باد نرم یک شبه خاموش می شوند و چه. و اکنون دو سال و چندی از آن سربند گذشته و چشمان ما به شماره  8-5 "گیلان زمین" هم منور شده است. و این رسم بی قاعده یا بدعتی است که ما را پاک نگران کرده است! می دانید؟ آخر قرار نبود که یک جُنگ بی چنگ و مشت ولایتی یکی دو شماره بیشتر دوام کند؛ بلکه داب همیشه بر این بوده است که جُنگ ما در همان دو وادی اول اوجی بگیرد و پشتکی، و من قضاءِ السوءِ پر شکسته بیفتد و رو به قبله دراز شود. حالا کساد ِ بازار فضایل است؟ اختلاف حرمخانه و اهل درون است؟ زدن به قوزک پای رقیبی؟ یا بلای گردان است ؟ ... بی گمان دلی به زلالی آسمان و ایمانی به شدت فولاد می خواهد که در روزگار عسرت فرهنگ (به معنای ناب آن بگیرید کتاب زنده) جماعتی چشم به روی هر چه اجر فانی و باقی است، بسته ، گرد هم بیایند و فصلنامه ای در هیات"گیلان زمین" منتشر کنند و به پا نشاطی خوبان هشت شماره هم بکشد و تاب بیاورند. (هشت شماره؟) و ما که در خشتمالی دوران عهدی با گیلان سبزه زیبای مان بسته ایم و البته بد عهد و بی وفا هم نبوده ایم، با چه حس بلندی شاهدیم که صاحبدلان ولایت ما نهال نازکی در آن زمین مرغوب نشانده اند که دو ساله گرفته، و شاخه های تُنُک و معطرش تا به اقصای ایران گسترده است. جُنگی نه هنوز به قامت رسیده، اما با مناعت و محبوب ایستاده. نه حرص جاه، نه کیسه دوخته ، نه زدن برای خودی، نه پلشتی و قلدری، نه عقده  کهتری. نه چنان دریده و چشم و دل دویده به دور است که عاشقان ولایت را پشت صحنه زبان پس قفا کند، نه چنین تنگ و ترش و عبوس که در به روی احباب بسته باشد. و پاس حرمت ماهنامه های بی ادعای ما، که من وقتی فصلنامه ی "گیلان زمین" را در شیراز و تبریز و اصفهان و دست به دست فرزانگان ولایات می بینم، شاید خیلی بیشتر از آنچه شما احساس کنید، احساس فخر، قشنگی، فرو تنی می کنم، و دعا دانه ای پشت پای تان که فصل های فصل بپایید و نیمه راه نمانید یا سرسُم زمین نخورید. پس آقای من،لازم به مرحمت نبود،هیچ، تا مشفقانه از من ِ داعی بضاعتی برای چاپ بخواهید. زیرا چنانچه خرده ریزی شایسته  "گیلان زمین" شما داشتم، بسیار پیشتر از آنکه مرا وامدار عنایت خود کنید، بدون مقدمه یا تکلفی به روی دو دیده تقدیم می کردم. که برای من شأنی بالاتر از حضور در جوار عاشقان آن خاک سبزه روی ولایت نیست. چه حاجت به گفتن است؟ - با این همه در اجابت. امر آن جناب روایت دفتر ششم از نمایشنامه  "شب روی سنگفرش خیس" را به آستان محبان ارسال می کنم، تا اگر به تناسب احوال صلاح بر چاپ آن قرار گرفت، ما را هم به رسم الخط خودمان گوشه ای در "گیلان زمین" تان بپذیرید. نمایشنامه ای است که در مغربظظظ ایام، از بن مویه هایی که رنگ باختند، با مغز استخوان و از سر درد نوشته ام. تکه  آخر است و می بخشید اگر کمی تلخ از آب در آمده است.علی ایحاله... به هر تقدیر!

با سلام به آقای فاخته و تجدید احترام*

بیست و ششم آبان 75

اکبر رادی

پی نویس:

  • قربان فاخته صاحب امتیاز و مدیر مسوول فصلنامه گیلان زمین به سردبیری علی رضا پنجه ای   

درباره ی شاعري به نام عليرضا پنجه اي


درباره ی شاعري به نام عليرضا پنجه اي

یاسین نمکچیان

در سال هايي نه چندان دور كه هنوز تب رسانه هاي الكترونيكي تا اين اندازه فراگير نبود، تنها پل ارتباطي شاعران معاصر با مخاطبانشان، نشريات فرهنگي به شمار مي آمدند و چند روزنامه كه در يكي از روزهاي هفته به انتشار مطالبي درحوزه ادبيات وشعر مي پرداختند. انتشارمجموعه شعر اما شروع مرحله جدي فعاليت هاي يك شاعرانگاشته مي شد كه برعكس سال هاي اخير، شاعراني اقبال چاپ كتاب هايشان را پيدا مي كردند كه دود چراغ را در رگ هايشان نفس مي كشيدند. آن سال ها ميدان فعاليت براي شاعراني كه دور از پايتخت زندگي مي كردند آنقدرها وسيع نبود.چهره هايي كه علي رغم استعداد درخشان و فعاليت هاي مستمر همواره مهجورمي ماندند و صدايشان را كسي نمي شنيد. انگار رسانه ها وظيفه داشتند دايره ارتباط را تنگ كنند و ناخواسته قانوني نانوشته را به نمايش بگذارند. كمتر پيش مي آمد صداي كسي از گوشه و كنار اين نقشه گربه اي شكل، به گوش پايتخت نشينان برسد و مجابشان كند كه جايي را براي او كنار بگذارند.عليرضا پنجه اي اما يكي از همان كمترين ها بود. شاعري كه صدايش را خيلي واضح به گوش اهالي جدي شعر معاصر ايران رساند.كسي كه علاوه بر انتشار آثارش در مجلات معتبر آن روزگار مثل آدينه وتكاپو و گردون، با همين نشريات به گفتگو هم نشسته بود واين نكته  براي ما كه تجربه در هواي شعر را همان دوره در شهرستان آغاز مي كرديم روحيه بخش  بود.چرا كه مي پنداشتيم تنها راه رسيدن به جمع حرفه اي هاي شعر ايران ،سكونت در پايتخت و حشر و نشر با نامداران است.خيال باطلي كه حالا با شكل گيري دنياي مجازي كاملاًرنگ باخته و تنها افسوس هدر رفتن استعداد شاعران و نويسندگاني برجا مانده كه چوب دوري از پايتخت را خوردند و به حقشان نرسيدند. بيژن نجدي كه حالا يكي از نويسندگان محبوب ايراني است و تقريباً بعد از مرگش جايگاهش را در ادبيات معاصر به دست آورد نمونه روشني از فضاي تبعيض آميز روزگاري نه چندان دور است. نجدي اين بخت را داشت تا با قلم زرين گردون در فصل هاي پاياني زندگي كشف و به جامعه ادبي معرفي شود اما خيلي هاي ديگر نه. در نتيجه ناشناخته باقي ماندند و آثارشان زير تلي از خاكستر بر باد رفت.به هرحال گفتني ها كم نيست اما حاشيه ها را بايد كنار گذاشت چرا كه اين يادداشت قراراست درباره شاعري به اسم عليرضا پنجه اي نوشته شود.نامي كه از انتشار اولين كتابش يعني "سوگ پاييزي" تا اكنون چيزي حدود سي و دو سال گذشته است و ديگر يكي ازشاعران حرفه اي اين سرزمين محسوب مي شود.كارنامه شاعري پنجه اي را بايد به دو دوره متفاوت تقسيم كرد.دوره اول كه با انتشار مجموعه شعر "برشي از ستاره هذياني" در سال 1370پايان مي گيرد و دوره دوم كه بعد از يك وقفه طولاني 15 ساله با چاپ كتاب "عشق اول" آغاز مي شود.اتفاقاً  اين كتاب مورد استقبال مخاطبان شعر معاصر قرار گرفت و به چاپ هاي متعددي رسيد.يعني اينكه نام شاعر خاطره هاي خوبي را در ذهن علاقه مندان شعر معاصر تداعي مي كند.خاطره اي كه شايد مثلاً با اين شعرغم انگيز درباره زلزله ويرانگر رودبار شكل گرفته باشد:
مي جنباند گهواره خالي را/ مي گويم:هواي چادر چه سرد است/ چيزي نمي گويد :هيس!/ خوابيده كودك او آيا/ باد كه هوهو كشان تن مي سايد به صخره ها/ و غبار از كف ويرانه مي برد/ لختي درنگ مي كند/سر مي آورد به چادر/ صداي گريه شبانه اي مي آيد/ مي جنباند او هنوز گهواره خالي را.
                                                             (كودك باد/ برشي از ستاره هذياني صفحه 26)
" آن سوي مرز باد" و "برشي از ستاره هذياني" براي تثبيت يك شاعر در سال هاي آغازين دهه هفتاد كافي بود.اولي مجموعه اي از شعرهاي كوتاه كه هنوز شاعران زيادي به كوتاه نويسي روي نياورده بودند و ديگري شعرهايي بلند كه بيشتر بر محتواي كلام و ذات زندگي تكيه مي كردند البته با چاشني فرم و زبان و انسجام دروني متن. فاكتورهايي كه اين روزها دوباره مورد توجه شاعران قرار گرفته است.
پنجه اي فصل دوم رفتارهاي شاعرانه اش را با "عشق اول" آغاز كرد و با دو كتاب اخيرش روايت ديگرگونه اي را به نمايش مي گذارد.روايتي كه در يك سويش دلبستگي هاي شاعر به ذات و زيست شاعرانه  وابسته است و دراقع ادامه منطقي كتاب هاي دوره اول هستند ودر سويي ديگر رفتارهايي كه ارتباط چنداني به ذات شاعرانه ندارد و از روي تفنن هم مي توان چنين سطرهايي نوشت.بي هيچ تعارفي بايد بگويم پنجه اي براي من به عنوان يك مخاطب جدي همان شاعري است كه برشي ازستاره هذياني و آن سوي مرزباد را نوشته كه بارها تنهايي ام را تسخير كرده اند.همان شاعري كه هنوز وقتي بهار مي آيد بي اختيار زمزمه مي كنم چطور مي تواند بهارآمده باشد وقتي تو نيستي.وگرنه" شعرتوگراف" يعني  پيشنهادي كه او به عنوان يكي از شناسه هاي كارنامه اش بر آن تكيه مي كند ونمونه اي از آنها را در" پيامبر كوچك" گنجانده ملاك مناسب براي سنجش ذات شاعرانه و هنرمندانه نخواهد بود.شايدخيلي ها دليل بياورند كه جامعه ايراني هنوز به درك درستي از زيبايي شناسي آثار آوانگارد نرسيده كه در مقابل بايد تاكيد كرد تجربه تاريخي هم نشان داده ذائقه ايراني تمايل چنداني به درك اين دسته از كارها ندارد.آخرين مجموعه شعر اين شاعر يعني "شب هيچ وقت نمي خوابد" گواه اين ادعاست كه خود پنجه اي هم اعتقاد چنداني به اين بازي ها ندارد ودر حد تجربه با آنها برخورد مي كند.چرا كه اين مجموعه، خلوت شاعر را به ادامه منطقي كتاب هاي قبلي سوق داده است.او در "شب هيچ وقت نمي خوابد" به انسجامي قابل تامل دست پيدا كرده و شعرهايش آيينه تجربه هاي سال هاي شاعري اوست.كتابي كه حرف هاي زيادي براي گفتن دارد و ترديدي نيست كه ادامه اش باعث نوشتن شعرهايي بزرگ تر خواهد شد.عليرضا پنجه اي به حرمت همه شعرهايي كه از او در خاطر دارم  برايم شاعر قابل احترامي است و دوست دارم در كتاب هاي جديدش هم سطرهايي را به زمزمه در بيايم كه انگار در يك لحظه آسمان و زمين را بر هم آوار مي كنند.شعرهايي از جنس مسافر كه مي نويسد:
من كجا نمرده ام/ كه تو آنجا تولد يافته اي/ من كجا نمرده ام/ بيا و پيراهنم را به آتش جان بيفروز/ ريز علي من!/ قطاري كه مي رود رو به نيستي/ كوپه هايش روزها و شبان بر باد رفته زندگي شاعري است / كه تو نمي گذاري پايان بگيرد/ ريز علي من