علی رضا پنجه ای
Ar_panjeei@yahoo.com
ماه نامه ی تجربه- اردی بهشت ۹۱- ص ۵۱ :مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم، یکی از اعضای قصه نویسی حوزه ی کاری شهرم، همکاری فزاینده ای با مرکز آفرینش های ادبی کانون داشت ، با دوستان این مرکز بر آن شدیم که یک نسخه از 8 کتاب سهراب سپهری را به عنوان هدیه به نشانی محل تحصیل این دختر خانم نویسنده بفرستیم , پس از مدتی دختر تماس گرفت که مدیره ی مدرسه که از قضا همسر یکی از شاعران رسمی و همشهری آن دانش آموز بود به او گفته این شاعر کمونیست است، اینها کیستند که این جور کتاب ها ی شرک و کفرآمیز برایت می فرستند ، وقتی پی گیر شدیم دیدیم مدیره ی دبیرستان انگشت گذاشته روی تکه هایی از شعر اهل کاشانم سهراب :
و خدایی که در این نزدیکی است/لای این شب بوها، پای آن کاج بلند/روی آگاهی آب، روی قانون گیاه/من مسلمانم/قبله ام یک گل سرخ/جانمازم چشمه، مهرم نور/دشت سجاده من/من وضو با تپش پنجره ها می گیرم/در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف/سنگ از پشت نمازم پیداست/همه ذرات نمازم متبلور شده است/من نمازم را وقتی می خوانم/که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو/من نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می خوانم/پی "قد قامت" موج/کعبه ام بر لب آب/کعبه ام زیر اقاقی هاست/کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر/"حجر الاسود" من روشنی باغچه است والخ...
دشواری فهم این سطرها و بیان شاعرانه ی باورهای دینی و آیینی حتی نزد خانواده ی فرهنگ و ادب سبب شده بود تا همسر آن شاعر و مدیره ی مدرسه ی آن عضو، برایش شایبه ی آتئیستی و لامذهبی در این خصوص مصراع هایی که باورها ی دینی و آیینی را با زبان کنایه و استعاره مطرح ساخته، ایجاد کند . ماجرا مربوط به سال های 63 و 64 است ، زمانی که 4 - 5 سال از مرگ سهراب نگذشته بود(15 مهر 1307-1 اردی بهشت 1359) و سهراب مانند مالارمه هنوز شاعرِ شاعران بود و هنوزاهنوز این چنین سطرهای شعری اش از بدنه ی سورئالیسم جدا نشده بود که به کار حتی نامزدهای انتخاباتی در انتخاب شعار انتخاباتی به انجامد، سطرهایی که لابد برای مخاطبان بالای 30 سال ما آشناست "تا شقایق هست زندگی باید کرد". این جاست که نقش شاخک های حساسر وزنامه نگار تاثیر گذار و صف شکن و دگم ستیز نسبت به باری به هر جهت نویسان مشخص می شود، این که هزینه ها و حاشیه سازی ها همیشه به پای ما بوده و هست و بهره اش به جامعه باز می گردد .ما صف شکنیم، به واسطه ی اعتلای فرهنگ جامعه مان هزینه هم می دهیم.یک لحظه فکر کنید من شاعر به جای بنیان گذار انقلاب اسلامی می نوشتم: "که من از مسجد و از می کده بی زار شدم "همان زمان که مضامین عرفانی – ذن بودیستی سهراب هم چون "آب را گل نکنیم / در فرو دست انگار کفتری می خورد آب " مصداق پراگماتیستی یافته بود و همین تکه - که برآمده از روح لطیف یک شاعر عرفان گرای بودیستی بوده - مورد حمله قرار می گرفت، چه را که سردم داران ادبیات روز به یک بیان شاعرانه -که برآمده از فلسفه ای آرامش طلب و درون گرا بوده- نگاهی اعتقادی- انقلابی می کردند ، افراطی که مبتلا به وضعیت متاثر از انقلابی گری و ناگزیر است سبب شده بود که دکتر رضا براهنی در کتاب طلا در مس او را بچه بودای اشرافی خطاب کند و شاملو در مصاحبه ای پیرامون جهان بینی سهراب موضعی نه شاعرانه که ایدئولوژیک بگیرد و مخالفت کند با این شعر و اندیشه ی شعری که نگران گل آلود شدن آب است آن هم به بهانه ی آن که احتمال دارد کفتری در پایین دست از آب گل آلود رفع تشنگی کند ؛ در زمانی که دسته دسته سر افراد را دارند لب جوی می برند.
جامعه ی ادبی و نه جو زده و انقلابی امروز دیگر به خوبی می داند که نقد شعری که بر مبانی زیبایی شناسی شعر می باید به داوری بنشیند جای داوری غیرتخصصی در حوزه شعر نمی گذارد , در واقع نقد اجتماعی – سیاسی وارد حوزه زیبایی شناسی هنری – ادبی می شود , که البته در ایران همواره باز می گردد به باوری که برای شاعر رسالت توده ای و مردمی قایل است ، شاعر پیامبرانه و معصوم از جای گاه یک انسان والا می باید در کنار خلاقیت و آفرینش، مصالح جامعه را نیز در نظر گیرد . اما اگر باز گردیم به فلسفه ی هنر که به قول زنده یاد نصرت " شعر بیان زیبایی ست"، باید پذیرفت که به شاعر تنها در زمان سرودن ، شاعر اطلاق می شود یعنی پدید آورنده و خلق کننده ی یک اثر. این که شاعر عارف، انسان والا باشد و یا در جامعه شایبه ی ضداخلاقی از خود بروز داده باشد , در هنگام نقد اثر وآفرینه اش به صورت مجرد و عنصری جدا از خلقیاتش تنها اثرش است که مورد قضاوت قرار می گیرد و بس !
در واقع جهان بینی سهراب در اشعارش برآمده از همان عرفان ذن بودیستی است و تم رنگ به واسطه ی دل مشغولی اش به نقاشی ، نیز سوررئالیسم در جای جای تصاویر مخیل آفرینه های شعری اش دخیل است ، بنابراین اگر می گوید : "من قطاری دیدم /که سیاست می برد/و چه خالی می رفت" ما را با جهان بینی اش پیرامون مقوله ی سیاست که آلاینده ی صداقت و راستی است، مواجه می سازد . و زمانی که می گوید"من وضو با تپش پنجره ها می گیرم "، ما را با یک تصویر مخیل حسیک سوررئالیستی مواجه می سازد، به طوری که وضو و طهارت و پاکی خود را، با پنجره ای که ذاتا شفاف است و از آن به وضوح و صداقت می توان به چشم انداز نگریست مشابه انگاشته، و وضو که آیین مقدماتی پاک ساختن نمازگزار برای اقامه ی نماز است را نه با هر آبی، که با ضرب بارش باران ، که قدرت زدودن غبار از پنجره را دارد ،ما را با یک تصویر مخیل غیر واقعی و سوررئال مواجه می سازد، چه را که ما به ازای چنین وضعیتی در دنیای غیر شعری ملموس و عینی نیست که بگوییم تشبیه به آن وضعیت شده بلکه با کنایه استعاره ی شعر را به سوررئال نزدیک می کند، هر چند سوررئال او در هر شعری با شعر دیگر کم و زیاد باشد .
در واقع شعر سهراب نشان می دهد که تافته ای جدابافته از شعر نیمایی ست , او به عنوان یکی از بزرگان و شاگردان شعر نیما تنها در فرم از نیما متاثر است و در حوزه ی محتوا خود نیمای دیگری از بزرگان شعر کهن بوم و بر محسوب می شود .
سهراب شاعر زمان و مکان خاصی نیست بل که شاعری ست که سبک مدار، شعرش در حوزه ی جمال شناسی Aesthetics و شعر در حافظه ی تاریخی ادبیات شعری ما در جای گاه رفیعی واقع شده است
دیگر وجه ممیزه ی سهراب این بود که با شعرهایش نقاشی می کرد و با نقاشی هایش شعر می گفت .
21 فروردین 91