شعر دیجیتالی

حرف اول

 

شعر دیجیتالی

 

دیروز،امروز و فردا

 

دنیای ما عوض شده، این­که می­گویند کتاب­ها خواننده  ندارد فکر می­کنم ریشه­اش را باید در عوامل دیگر باز جست، اولین مشکل به واسطه­ی مناسبات غلط توزیع کتاب و نشریات است؛ متاسفانه یک جریان مافیایی در توزیع وجود دارد که مانع تعرفه و قبول کتاب­های  غیر، در عرضه­ی آن  است؛ غالبا در چرخانه­ی کاری آن­ها تنها کتاب­های خانواده­ تعرفه می­شود و لا غیر. مشکل دیگر توسع و بسط قالب­های بیان محتوا در دوره­ی معاصر است؛ در واقع با آمدن رایانه ، اینترنت و...پوشش اوقات فراغت قالب­های نوینی را تجربه می­کند که جای ریختن و بهره­وری از آن دیگر محدود به کاغذ و قلم نیست؛ دنیا روز به روز در حال تحول فزاینده است حتی گوشی­های موبایل دارای ظرفیت­های دیجیتالی است که مانند چت کردن می­توانی به­جای کلمه از شکل و تصویر آن بهره برد. پر واضح است که در این میان باید شرکت­های نرم­افزاری به یک سری استاندارد تن بدهند طوری که برنامه­هاشان در شناخت هم قصور نکنند و وجوه ممیزه­ی خود را در سایر وجوه دنبال کنند؛برای نمونه اکنون دو شرکت سامسونگ و نوکیا در بخش مبادله­ی تصویر و صدا هم­دیگر را  به خوبی پوشش نمی­دهند؛ شعری با عنوان شعر دیجیتالی در ویژه نامه­ی  روزنامه­ی گیلان امروز  زمستان 84 چاپ کرده ام که در باره ی آن به تفصیل سخن گفته آمده؛ شعری که می­تواند توسط چت و ایمیل برای مخاطب ارسال کرد یا توسط موبایل آن را برای فرد مورد نظر فرستاد.

 خوشبختانه فن­آوری در حال دگرگونی رو به رشدی است  و در آینده­ی نزدیک شاهد رشد بیشتر علایم دیجیتالی در برنامه های رایانه­ای  و موبایل حواهیم بود.

اگر توسعه و بسط این مهم را در چشم به هم زدنی در دسترس بدانیم خوش خیالی­ی بیش نیست اما شعر دیجیتالی مانند نخستین شعر رودکی و یا هر که شعر به نام او در جهان ثبت شده و قالب آن برای انتشار کاغذ و قلم بوده هم سعی دارد در غالب ترین قالب بیان اندیشه­­­‌ی اکنون یعنی بهره­‌وری از فن آوری رایانه و ابزار دیجیتالی و توسعه‌­ی علایم به جای کلمات ضمن بهره از امکانات بصری و سمعی بلاواسطه­ی قراردادی به نام کلمه و دستور زبان مستقیما با مخاطب رابطه بگیرد، در هر حال شعر دیجیتالی از آن آیندگان شعر جهان است. هر چند در حال حاضر می توان آن را به یک ادعا بیشتر  نسبت داد ؛ با شما بیشتر  در این باره خواهم گفت. پس تا درودی دیگر بدرود.

 

طاهر غزال ، تيز تك از بند زندگي رست

 

 

 طاهر غزال ، تيز تك از بند زندگي رست

 

 

محمد حسين حقيقي -1315بابلسر- كه تخلص طاهر غزال را براي خود برگزيده بود، از نخستين روشنفكران ساكن در رشت بود كه از دوستان دهه ي 30 شاملو محسوب مي شد. طاهر غزال نه از راه سرودن كه به واسطه ي آشنايي مطلوب با زبان انگليسي از راه مطالعه ي كتاب هاي متفكران اروپايي، روسي و امريكايي به ادبيات و روشنفكري پرداخت . او از دوستان گرمابه و گلستان زنده ياد محمد تقي صالح پور ، زنده ياد صالح صابر ، عنايت سميعي، رحمت موسوي، محمود آقا خاني ، فريدون طاعتي، عباس حاكي، حميد قديمي حرفه و... و در دهه شصت از دوستان نويسنده ي اين سوگ نوشت محسوب مي شود. او وقتي فهميد درشهرداري كار مي كنم به من گفت تنها كار دولتي من چهار سال تصدي شهرداري كوچصفهان بود. عنايت سميعي درباره ي او پس از مرگش گفت: طاهر بود كه نيما ، شيباني ، شاملو و سپهري را به من و بسياري از بچه هاي اهل قلم رشت شناساند، او مدتي كه در تهران كار مي كرد با شاملو رفاقت نزديكي داشت، وي از ذهنيتي شفاف و روشن برخوردار بود. در همان زمان از او« مجموعه شعر'' ماه در دره ي نيلوفرها»،« چند داستان كوتاه كودكان''، ني لبك طلايي» - مجموعه رباعيات او – منتشر شد. شعرهاي قابل ملاحظه اي در قالب سپيد از وي نزد من محفوظ است، سال 1349 با او آشنا شدم. تا آنجا كه به خاطر دارم در دوره ي اول بازار ويژه ي هنر و ادبيات صالح پور ، نقد رمان و داستان مي نوشت و از نكات به ياد ماندني نقدهايش نقد داستاني از صادق چوبك بود.

فرق او با ساير روشنفكران در اين بود كه وي از قِبَل داستان و شعر به روشنفكري نرسيده بود بلكه به واسطه ي آشنايي اش با زبان انگليسي و از راه خواندن نكته نظرات تئوري پردازان مكاتب نو ظهور به روشنفكري در غلطيده بود. او از راه دانستن فنون ادبي به ادبيات پرداخت نه از راه استعداد شعري اش، از طرفه فرهيختگان نسل ما بود ، طاهر خيلي زود از حرفه اي گري در حوزه ي روشنفكري ادبيات به مطالعات در حوزه ي روشنفكري ادبيات به مطالعاتي در حوزه ي فيزيك و ساير علوم تغيير ماهيت فكري داد .اين تغيير به سالهاي 48-47 باز مي گردد. وي سعه ي صدر بسياري داشت ذره اي از كسي كينه به دل نمي گرفت . غرور جايگاهي نزد او نداشت ، طاهر به بزرگترين كتابخانه دار شخصي شهر شهره بود . او سال 43-42 بخشي از كتابخانه اش را به قصد سفربه هند فروخت هر چند سر از ژاپن بيرون آورد و پس از دو – سه سال با شيگاكو همسرش به ايران بازگشت، ما درايام نبود او كتاب هايش را با مهر كتابخانه شخصي طاهر غزال در كتابفروشي هاي شهر مي ديديم و پس از آمدن او متوجه شديم بخش اعظمي از كتابهايش را سرقت كرده بودند، او ميليونها تومان براي پست كتاب هايش به ژاپن خرج كرده بود.

همسرش مترجم و نقاش بود و يك سفرنامه از ايران در ژاپن چاپ كرد كه مورد استقبال ژاپني ها قرار گرفته بود.

محمود آقاخاني كه روزگاري با زنده ياد صالح پور در روزنامه كيهان همكار و دوست نزديك بود درباره ي طاهر مي گويد: نام واقعي اش نه طاهر غزال كه محمد حسين حقيقي بود، او اسفند 1315 در بابلسر متولد شد در رشت دوره ي دبستان و دبيرستان را به پايان رسانيد. او در زمينه ي شعر، داستان كودكان، افسانه و فولكلور و نقد، آثار بيشماري دارد، ترانه ها ( مجموعه ي يكصد و بيست و چهار رباعي) پرندگان در سپيده دمي ديگر ( مجموعه شعر) بر كوهستان با ستارگان ( مجموعه شعر) پنجره ، دختر و گل سرخ ( مجموعه شعر) نرگس ها همه نگاهند ( يك داستان) هفت جزيره ي جادو ( يك افسانه ) ماه در دره ي نيلوفرها ( يك افسانه ) قسمتي از آثار چاپ شده و به جا مانده از اوست.  آقا خاني در ادامه مي گويد: تا قبل از سكته اش ماهي چند بار با هم تماس داشتيم به خاطر سكته ي مغزي دو – سه سال اخيرش نمي توانست راحت صحبت كند، گاه با همسرش صحبت مي كردم و بغضم مي تركيد آخر كسي فكرش را نمي كرد كه طاهربا آن همه شعور و زيبايي و فخامت و سلاست در گفتار چنين به ويلچر تن دهد. بايد از صفات انساني كه هرگز دروغ و ريا نمي ورزيد هم بگويم ، انساني به تماميت انسان!

سپس با چشماني اشكبار و بغضي كه نمي خواهد به يكباره گره از كلافش بگشايد مي افزايد: از طاهر به جز آن چه كه گفتم اشعار و مقالات پراكنده اي در مطبوعات ايران چاپ شده، در ژاپن نيز از سال 1966 ميلادي كتاب و مقالات متعددي همچون فصولي از تذكرة الاوليا و نيز تنگسير صادق چوبك به زبان ژاپني ، او رباعي گوي زبردستي نيز بود.

طاهر روز يكشنبه 24 ژولاي 2005 ميلادي ( دوم مرداد يك هزار و سيصد و هشتاد وچهار) در يكي از بيمارستان هاي توكيو جان به جان آفرين تسليم داشت، پيكر او پس از مراجعت « پوپك» دخترش از انگليس روز چهارشنبه دفن شد. از او به جز پوپك كه دكتراي علوم بين الملل دارد، دو پسر به نامهاي « سپنتا» فارغ التحصيل در رشته ي سياسي و «هرمزديار» به جا مانده است نام همسر ژاپني اش هم شيگاكو است.

آقا خاني چند شعر قدمايي از طاهر ضميمه ي حرف هايش مي كند كه تعدادي از آن ها براي آشنايي ساير دوستان اهل قلم و دوستداران هنر و ادبيات با چهره اي كه در زمان سكونتش در رشت تاثير به سزايي در خلق آفرينه هاي نويسنده گان گيلاني داشت، در اين سوگ نوشت چاپ مي شود.

نويسنده از نيمه ي دوم دهه ي شصت  با طاهر آشنا مي شود ، هر چند در دهه ي پنجاه بارها او را همراه همسرش در خيابان علم الهدي و زير كتابخانه ملي ديده بود . حدود اوايل دهه ي هفتاد در سفر او به رشت نيمي از روز را همراه زنده يادان محمد تقي صالح پور و حميد قديمي حرفه و عباس حاكي ، عنايت سميعي ، رحمت موسوي ، محمود آقا خاني در خانه ي حاكم زاده پدر قهرمان وزنه برداري آسيا با او گذرانديم . كتاب هاي آن سوي مرزباد و برشي از ستاره ي هذياني را از طاعتي خريد و با امضاي من همراه خود برد ، بعدها گفت شعرهاي كوتاهت را در بخش فارسي راديو ژاپن – كه او گوينده و تهيه كننده اش بود- خواندم و من به شوخي گفتم زيره به كرمان برده اي ديگر و او معتقد بود كه شعرهاي كوتاه تو اصالتي ايراني و مخصوص خودت دارند در حالي كه هايكو وزن هجايي خاص و تعريف ويژه اي دارد كه شعر كوتاه تو هيچ شباهتي به هايكو ندارد. تنها شباهت شعر كوتاه تو به هايكو شعر بودن و كوتاه بودنشان است درست مثل اينكه يكي بگويد رباعي خيام شبيه دوبيتي باباطاهر است ، بله در تعداد  مصراع ها و شعريت، نه در بحر و وزن و محتوا ، نكته اي كه آن روز طاهر غزال گرفته بود نكته اي بود كه كمتر خواننده ي شعر كوتاه در ايران به آن چه مكتوب و چه شفاهي اشاره داشت، طاهر به زعم من نخبه اي بود كه ادبيات ايران با بي تفاوتي از كنار او گذشت كه اگر به او بهايي داده مي شد چه بسا امروز در فهرست بزرگان هنر و ادبيات و نقد امروز نام او درخشش بيشتري داشت. مرگ او مصداق بارز اين بيت است كه:

 

از شمار دو چشم يك تن كم                       وز شمار خرد هزاران بيش

 

 

گفت‌وگو  ی ویژه نامه ی پگاه با علي‌رضا پنجه‌اي، شاعر و روزنامه نگار

برشی از شعر اعتدالی

گفت‌وگو با علي‌رضا پنجه‌اي، شاعر و روزنامه نگار

بهنام ناصري

 

علي‌رضاپنجه‌اي استاد مصاحبه است؛ اين را پس از پاسخ به دومين سؤال درمي‌يابيم. در اين گپ‌و‌گفت ادبي، اگر چه بين مصاحبه‌گر و مصاحبه‌شونده تفاوت سليقه بي‌داد مي‌كند، اما حاضر جوابي پنجه‌اي در جايگاه خود قابل توجه است. «عشق اول» پنجمين مجموعه شعر اوست كه بنا به اظهارات ناشر- در بلبشوي بازار چاپ و نشر- خوب فروش رفته و حالا بهانه و محرك اين گفت‌و‌شنود شده‌است.

«عشق اول» پنجمين مجموعه شعر شما است كه انگار كاركردهاي شعري سيزده سال گذشته را در آن گزيده‌ايد. در اين سال‌ها چرا كتابي از شعرهاي شما چاپ نشد؟
از قسمت دوم پرسش تان مي‌آغازم! به دليل اين كه وضع توزيع كتاب خيلي بد است، به خاطر مميزي چند شعر از مجموعه‌ام و به خاطر آن كه دنبال ناشر واقعي بودم- نه آن‌ها كه مؤسسات انجام خدمات چاپ هستند كه يعني پول از شما چاپ از ما- در اين 13 سال با سه ناشر تا مرز امضاي قرارداد پيش رفتيم اما بهانه‌اي، چيزي تصميم‌گيري را برايم مشكل كرده‌بود. آخر 13 سال جان بكني. بعد پول هم بابتش بدهي، كتاب فروش كتابت را در ويترين نگذارد كه

هيچ حتي به صورت اماني يك جلدش را قبول نكند، سرخورده نمي‌شوي!؟ تازه چند روزنامه‌ي معتبر فرهنگي كه قبلاً در سال‌هاي ماضي با تو مصاحبه هم داشتند اصلاً بزنند زير اين كه كتاب شعرت براي معرفي به دستشان رسيده است. بعد كتاب درنيامده چند نفر عزم جزم كنند كه تو پوزه‌ات بزنند و … مگر آدم مريض است؟ عده‌اي ديگر هم كه دوستت و از دوستدارانت هستند بابت يك كيلو تخمه 6-5 هزار تومان مي‌دهند اما از تو انتظار دارند كه كتاب‌هاي خودت را بخري و به آن‌ها هديه دهي و اين انتظار البته از سوي دوستان نزديك كه طبيعي است از سوي آشنايان هم چنين انتظاري معمول شده است. در حالي كه اگر هر دوست و آشنايي 5 تا 10 جلد كتابت را بخرد و به سايرين به مناسبت عيد، ديد و بازديد، تولد و … هديه كند فكر مي‌كنم لااقل نيمي از بي‌عرضه‌گي وزارت ارشاد در

 تهيه‌ي يك مركز توزيع قوي در عرض اين 27 سال حل مي‌شود. از سوي ديگر «عشق اول» ششمين كتاب من بوده يعني من يك كتاب هم به عنوان گزينه شعر گيلان داشتم كه البته اسم اصلي‌اش برشي از شعر گيلان بوده كه شرح حال 54 شاعر نوپرداز گيلاني در آن آمده است و نمونه شعرهاي دهه‌ي شصت آن‌ها، كه فكر مي‌كنم از محتويات آن علاقه‌مندان به شعر و خود شما آگاه باشيد. براي آدمي مثل من هم تن دادن به يك سري گزيرهاي ناگزير مؤسسات ارايه‌ي خدمات چاپ و نشر چندان مطلوب نمي‌توانست باشد، لابد حق مي‌دهيد. از سوي ديگر بيش از 90 درصد اين شعرها پيش‌تر در نشرياتي با 350 برابر تيراژ اين كتاب چاپ شده‌بود. مي‌خواهم بگويم ما دو دهه است در بحران فرهنگي ادبيات خاصه شعري و كتاب‌خواني به سر مي‌بريم. در اين جور مواقع بهتر است شاعراني چون من هر ده سال به ده سال كارهاي چاپ شده‌‌شان در نشريات را تدوين و در هيأت كتاب ارايه دهند. يعني مقرون به صرفه‌تر است و صد البته آبرومندانه‌تر! در ضمن بايد عرض كنم بسياري از مفاد پاسخ من به پرسش اول شما درباره‌ي من صدقه نمي‌كرد. يعني خوشبختانه بعد از 5/2 ماه تمام تيراژ كتاب عشق اول وفق پيش‌بيني ناشر به پايان رسيده و ناشر تنها صد جلد از آن را براي نمايشگاه كتاب گذاشته است. من همه‌ي شعرهاي سزاوار تدوين را در اختيار ناشر گذاشتم تا او به سليقه‌ي خودش كتاب اول را مدون کند.او از هر سالي چند نمونه شعر در اين مجموعه گردهم آورد تا خواننده گزيده‌اي از 13 سال تجربيات پنجه‌اي را در يك كتاب 109 صفحه‌اي داشته باشد؛ البته شايد اگر شما بوديد و با خود من كه حضور حرفه‌اي در عرضه و تقاضاي كتاب نداريم (يعني بخش بازرگاني آن) كتاب اول را طوري در مي‌آورديم كه با ذايقه‌ي حرفه‌اي‌هاي شعر بيش‌تر جور درمي‌آمد تا مخاطبان عام‌تر شعر؛ علي‌ايحال شايد نتيجه الان ورشكستگي ناشر بود و كار به چاپ كتاب دوم از مجموعه 13 سال شعرهاي پنجه‌اي كشانيده نمي‌شد.
فكر نمي‌كنيد كه خواننده‌ي شعر امروز‌، لزوماً بايد به برخي مؤلفه‌هاي حرفه‌اي تجهيز شده و پل ارتباطي مدنظر شما را در زمينه‌هايي جداي از متن‌هاي شعري پشت سر بگذارد؟

شما فكر مي‌كنيد خوانندگان مدنظرتان – باويژگي‌هايي كه برشمرديد- چند نفر هستند؟ كه بعضاً تيراژ آثار هم‌انديشان چنين تفكري از 50 نسخه هم فراتر نمي‌رود.من نمي‌دانم اين تخم لق را چه كسي به دهان معدودي نو آمده در عرصه‌ي شعر گذاشته كه شعر در عرض 13 سال كهنه مي‌شود. نه خير اين طورها هم نيست كه برخي گفته‌اند، اگر ذايقه‌اي استاتيك امروز شما مخاطب شعر سال

69 من نيست لااقل ذايقه‌ي آگاهي تاريخي شعر شما كه مي‌تواند با اين قسمت از شعر من كنار بيابد. يعني درست است كه شعر سال 69 من الان در قالب كتاب تدوين شده اما در زمان خودش در نشريات سراسري و البته مطرح و وزين و تأثيرگذار چاپ شده، لااقل پنجه‌اي سال 69 را با هم طرازهايش كه حداقل 20 سال از روند استاتيك و زيبايي و زيبايي‌شناسي شعري عقب بودند مي‌توانيد مقايسه كنيد، مشكل جوانان شاعر اين است كه از هر كتاب شعر انتظار دارند كه به عنوان منبع الهام آن‌ها عمل كند و ظرايف‌ فزاينده‌ي زباني و استتيك آن را در لايه‌هاي آن به مداقه نشينند در حالي كه شعري ماننده «كنسرو ابر» كه شما امروز در اين مجموعه مي‌خوانيد در زمان خودش كلي داد مترجعان شعري ولايت را درآورده و درباره‌اش چندين و چند فحش نامه در كشكول‌هاي خود نوشته‌اند، به آن دسته از دوستان پيشنهاد مي‌كنم كه اين طوري با مجموعه‌اي برخورد نداشته باشند كه در عرصه‌ي نقد بايد مجموعه‌اي اين چنيني را فصل‌بندي كرد با اين توجه كه شما بايد جايي هم براي آگاهي‌تان از مجموعه‌ي در راه «پيامبر كوچك» كه چه بسا به دغدغه‌هاي شما بيشترينه‌ي پاسخ را خواهد داشت باقي بگذاريد مجموعه‌هايي مانند عشق اول و نوع تدوين آن از سوي ناشر محترم نقش پلي را بازي مي‌‌كنند كه بايد مخاطبان خرد و كلان را از خود گذر دهند و شما در اين ميان به جستجوي طناب بر روي اين پل هستند كه تنها دغدغه‌هاي هنرمندانه‌اي صنف طناب‌باز حرفه‌اي را پاسخ گويد. شايد و چه بسا يقيناً دغدغه‌ي ناشر انتشار كتابي بوده كه هر فصلي از آن مي‌تواند با يك تقسيم‌بندي سليقه‌اي از سوي شما و هر خواننده‌ي ديگري به تعداد خوانندگان شعر بيافزايد و شعرهاي آوانگارد آن هم از نوع شعر پيشرو بوده و نه فراتر از پيشرو يا اولتراآوانگارديسم. در ضمن بايد بيافزايم اگر مجموعه شعر يك شاعر را مجموعه‌ي جواهرات او بيانگاريم يقيناً مي‌دانيد كه سنجش عيار طلا با عيار برليانت، ياقوت، و … متفاوت است؛ به ديگر سخن هر شعري براي خود سنجش خاص خود را مي‌طلبد، به عنوان نمونه شعري كه بيشترينه‌ي عناصر بهره برده شده در آن در حوزه‌ي تخيل است را نمي‌توان با شعري زبان محور سنجيد يا يك شعر سوررئاليستي را بايكشعرسمبليک.
مجموعه‌هاي ديگري از شما در دست انتشار است كه از دغدغه‌هايي متفاوت در اين آثار خبر داده مي‌شود ازكيفيت اين تفاوت بگویید؟

در مجموعه‌ي «پيامبر كوچك» و «شب هيچ وقت نمي‌خوابد» شعرهاي زبان محور و همان «شعر توگراف»ها (شعر نگاره‌اي) كه درباره‌اش منشوري در هنر و انديشه‌ي زنده ياد محمدتقي صالح‌پور نوشته بودم، بيشتر خواهيد خواند، هر چند ناشر محترم سهمي هم براي ذايقه‌هاي گونه‌گون مانند مجموعه‌ي عشق اول قايل شده است. بنده در انتخاب شعرهاي هر سه مجموعه فقط با ناشر نقش مشاوره داشته‌ام. چون دنياي بازرگاني تجربه و تخصص خود را مي‌طلبد و چه بسا اگر اهل قلم، آفرينه‌هايشان را بدون دخالت در تدوين در اختيار ايشان بگذارند و فقط نقش مشاوره‌اي براي خود قايل شوند نتيجه‌ي حاصله مطلوب‌تر خواهد بود. البته به شرط آن كه ناشر هم از كارشناسان وارد به كار برخوردار باشد يا لااقل خود اهل بخيه باشد.


ادبيات مانند ساير حوزه‌هاي علوم انساني-همان‌طور كه زندگي- مدام در حال پوست‌اندازي است. تحولات شعر فارسي در نيمه‌ي دهه‌ي هشتاد براساس چه شاخص‌هايي استوار مي‌دانيد؟

من فكر مي‌كنم همان گونه كه دنياي ادبيات داستاني امروز جهان دارد نوعي رئاليسم نوبنياد را تجربه مي‌كند كه البته هنوز در سرزمين ما جز معدودي در اين مهم درنگ نكرده‌اند و هنوز دستخوش به آوانگارديسم چند دهه قبل و البته مستعمل غرب هستند، شعر ما نيز مي‌تواند خود را پوپولاريزه كنند و يا شرايطي پديد آورند كه بين فرهنگ استاتيك ايشان و مخاطب، حد تعادلي-كه نه سيخ بسوزه نه كباب-ايجاد شود. براي من نمونه كارهايي مانند تجربيات نجدي و برخي آثار دانش آراسته و احمد محمود نمونه‌هاي موفقي هستند، وگرنه تن دادن به اشرافيت قلم همواره به جز سرخوردگي عايد ديگري براي ما دربرنخواهد داشت. نبود نقد غيرسفارشي را هم بايد از نكات مهم آسيب‌شناسي عدم به روز بودن ادبيات ما دانست. آن هم در عصر اينترنت و وبلاگ‌نويسي؛ البته لازم است بدانيم كه مقوله‌ي شعر همواره توده‌گستر بوده و شعر كالاهاي فرهنگي درباريان و اشراف، و در قديم عوام‌الناس از آن بي‌ بهره بودند تا اينكه در انقلاب مشروطيت شعر از دربار راهي كوچه و بازار مي‌شود و مخاطب عام مي‌يابد، حالا البته الحمدلله كه بساط دربار برچيده شده و اهل بازار و آقازاده‌ها هم كه اهل هر چه باشند اهل شعر نيستند، اما اشرافي‌گرايي در شعر از طبقه‌ي اجتماعي جاي خود را به طبقه‌ي فكري تغيير داده و عده‌اي مانند درباريان چنين مي‌پندارند كه عوام‌الناس را چه غلط كاري به التذاذ از شعر و شعرهايي مي‌سرايند كه تنها هم محفلي‌هاي كمتر از انگشتان دست برايش هورا بكشند. و اگر حتي بنده‌ي مدعي نو انديشي با آن رابطه نگيرم متهم به ارتجاع مي‌شوم. من البته به هيچ وجه با آثار آوانگارد مخالف نيستم كه كارنامه‌ي من حكايت از صحت گفتارم دارد و اگر هم

 پيشنهاد تازه‌اي در شعر مطرح كرده‌ام همواره جانب اعتدال را در آن رعايت كرده‌ام و كمتر كسي پيدا مي‌شود كه بگويد از آن سردرنياوردم. ولي يقيناً كساني كه يافت خواهند شد كه بگويند خوشم نيامده يا فكر مي‌كنم بي‌راهه مي‌رود مثلاً بسيار يافت مي‌شوند كه بگويند شعر بر اساس زبان استوار است و جاي تصوير فيزيكي به جاي كلمه نيست، اين به جاي خود قابل بررسي‌ا‌ست اما اگر گفته شود چيزي سر درنياوردم يعني نه فهميدم، نه حس كردم و نه ارتباط گرفتم اينجاست كه بايد اول به مخاطب نگاه كني كه در چه طيفي از آگاهان به مسايل شعري، ادبي و هنري‌ست و بعد كلاهت را قاضي كني كه اين ديگر يقنعلي بقال نيست پس يك جاي كار من عيب دارد، رسيدن به اين دانستگي‌ گاهي رهايي از «دانستگي» را طلب مي‌كند كه لابد يكي از اين دانستگي‌ها مي‌لنگد و انساني پيروز است كه در ابتدا دانش و آگاهي خود را به زير سؤال برد. بايد بگويم بقاي شعر ما در گرو ناگزيري رابطه است، نوآمدگان عرصه‌ي شعر بهتر است مطالعات فعلي خود را معطل كنند و براساس يك مطالعه‌ي سيستماتيك به تاريخ و جامعه‌شناسي هنر و ادبيات بپردازند و مطالعه‌ي فلسفي را در دستور كار بعدي خود بگذارند چون عدم رعايت مطالعه‌ي سيستماتيك از آسيب‌هاي مهم بحران مخاطب در شعر امروز به شمار مي‌رود.


زبان پيشگام دگرگوني، انقلاب و منشأي جريان‌هاي بديع ادبي-هنري است. با اين پيش فرض بسياري از تعاريف گذشته، مثل تعاريف تثبيت شده‌اي كه از شعر و خواننده‌ي شعر وجود داشته، دستخوش دگرديسي مي‌شود. آيا اين دگرديسي از نظر شما وجود خارجي ندارد؟‌ آيا معتقديد كه شعر لزوماً بايد مورد توجه همه‌ي اقشار خواننده واقع شود؟
زبان محمل است؛ اصل انديشه‌ي آدمي است، بيان اين انديشه كه مي‌‌‌تواند در حوزه‌ي تخيل، تصوير، احساس و عاطفه به كار گرفته شود، به محك زبان بازيافت مي‌شود. به ديگر سخن، منشاي قطعيت زبان انديشه‌ي قاطع است. زبان خيال،‌ زبان تصوير، زبان احساس و زبان عاطفه، جملگي عناصر تشكيل دهنده‌ي يك ژانر شعري مي‌توانند باشند. از سويي زبان مجموعه‌اي از نشانه‌هاست كه مي‌تواند با بهره‌وري از ميزان قطعيت يا عدم قطعيت مقطوع و مبتلا به آن، قاطع را به جاودانگي هدايت كند. هم از اين رو نسبت شعر موفق شعر متناسب است و نسبيت را هيچ منسوب قاطعي نيست. وگرنه ناسب قانون نسبيت را به جا نياورده است. همان گونه كه شعر و آفرينه‌اي از آن دست نيازمند عدم قطعيت است، پيش فرض شما براي دگرديسي تعاريف قبلي براي شعر اصالتاً نمي‌بايد قطعيتي صادر مي‌كرد كه عدم قطعيت نه تنها نيازمند طرح در آفرينه‌ است، كه بايد در انديشه‌ي آ‏فرينشگر و منتقد آفرينه نيز جايگاه خود را محفوظ بدارد. مقوله‌ي دگرديسي در شعر امروز هم آن قدر ذهن آفرينشگران را اشغال كرده كه جملگي از اصالت آ‏فرينه غافل مانده‌اند و همه حتي نوآمدگان مي‌خواهند يك شبه بشوند نيما و از ليدري شعر هم مرتبتي كمتر نمي‌پذيرند. حال اگر هر شاعري قايم به ذات محصول زندگي و مطالعات خود را به كار شعر بگيرد و از ادا اطوارهاي مد روز دوري گزيند، مطمئناً مصداق اين بيت كلام حضرت مولانا جلال‌الدين بلخي خواهيم شد كه: هر كسي كو دور ماند از اصل خويش / باز جويد روزگار وصل خويش.
 

* اگر اصل انديشه‌ي آدمي باشد، زبان به دست‌افزاري در موازات تخيل، احساس، عاطفه و … تبديل مي‌شود و غايت كاركردش منحصر به بيان‌گري. آيا نمي‌پذيريد كه هر انديشه‌ي به ثبت رسيده، در ذات خود دچار قطعيت است و مانع از پديدايي واقعيت‌هاي جديد؟
خير؛ چون در غير اين صورت، تنوع انديشه و ژانر پديد نمي‌آمد.
 به نظر من اگر بپنداريم كه همه مي‌خواهند نيما شوند، همه چيز را در فرآيندي خطي پنداشته‌ايم. به هر حال به نتيجه نرسيدن در چنين بحث‌هايي طبيعت اين بحث‌هااست. ديگر اين كه فرآيند تجربه در متن‌هاي شعري زباني با روند توليد همزمان شده است و به نظر نمي‌توانيم پيش فرضي متعارض با اين نكته داشته باشيم. نظرشما چیست
پيش فرض‌هاي چنين تفكري، بيشتر درگير ترجمه‌هاي الكن مباني نظري هنر و ادبيات است. در هر حال ما از يك الگو و نه خرد مطلق صحبت مي‌كنيم. اين كه او (نيما) واضع سبكي جديد بوده و همه مي‌خواهند معلم و پديد آورنده‌ي سبك نويي باشند. من فكر مي‌كنم اين مسأله‌ ما را از متن ادبيات به در مي‌كند و به حاشيه‌ي ادبيات مي‌افكند؛ آفتي كه متأسفانه سال‌هاست نوآمدگان عزيز ما سهواً دچار آن شده‌اند. در پايان بايد بگويم كه ما معتقد به ديالكتيك هستيم و ديالكتيك، خرد را مطلق نمي‌پندارد و نيز در تنوع انديشه به پوپولاريسم نظر دارد.

شعرهایی از مجموعه ی عشق اول علیرضا پنجه ای

 

چهار شعر از بهار :

 

 آواز بهار


تو مي خواندي
بهار سر مي رفت
و امتداد دستهاي من
با بهار مي ماند
وقتي نسيم پر شاپرك آورد
پرستو ها شنيدند
وكنج ايوان
از آواز بهار خالي ماند

 

۲۸-۱۱-۷۰ 


 

خبر


خبر كه آمد
بهار راهي شد
چشمهاي تو برگ افشاني كردند
شبنم چكيد
نامها از شناسنامه ها بيرون شدند
خنده هايم را كه باد برد
لبهاي منجمدم باقي ماند
و ديگر كسي نام مرا به خاطر نداشت


3/8/70

 

دروغ سيزده


. . . عيد 
           آمد و
                  رفت . . .


15/1/81

 

نوروز سالخورده


نوروز باستاني
با دم مسيحا
و عصاي موسي
با پشت خميده
هر سال
به خانه مان مي آيد
سالخورده اي
كه با مشتي شكوفه
چنين كودكانه شادمان مي كند .


24/12/76


تصادف

 

زير اتوبوس گلويم
كودكِ بغضي
زير گرفته ام

همهمه (خوره اي از درون)
و آژير و سوت پليس (بيم و دلهره از بيرون)
آه من سرخورده از سرنوشتم
گريستم

از اين تصادف هيچ گزارشي واصل نشد
سرِ آخر همه خنديدند
هم در اتوبوس
هم در هياهوي خيابان وشهر (بيرون)

 

14/11/80



مستي

 

مست ، خيس باران
من و چتر
تو و باران
دوان دوان سوي خانه
چترِباز ، دوباره غنچه
باران هنوز مست
بيرون پنجره ترانه خوان
طاق باز
بي كلامي هيچ در بستر
نگاهِ ما و
ترانه ي باران
خيس
بي باران و چتر
ما
از هياهوي عشق!

 

6/11/80

 

بازار ماهي فروش ها

 

سري بازار مي زنم
ماهي هاي درياي كودكي ام نمكسود و دودي
و ماهي هاي امروز تو فرزندم
همين هاست كه از ديشب از دام صياد
به سيني هاي مدوّر ماهي فروش هارسيده
است
و فرزندِ فرزندم
ماهي هاي درياي تو هنوز آزادند

 

15/10/80

كريسمس پابرهنه ها

 

تمام سلولهايم انفرادي ست
من حق ندارم
تمام راه بي راهت بگويم
امشب خدا حتماً به زير شيرواني سر مي زند
امشب برف مي بارد
به كاجهاي رنگارنگ بالادست نگاه ! . . .

 

15/10/80

از بيستون

 

مستت نمي كند اين ترنم سبز ؟
حالا بشين . . . پاشو
فردا الاكلنگت سوار مي كنم
دسته ي جلويي را بگيري
نمي خوري زمين
كيف كن!
كيف دارم مي كنم
مستي عالمي دارد كه مست باشي نمي فهمي
مثل شعري كه اگر فهميدي ديگر شعر نيست
بايد احساسش كني
گاهي هم اگر حسش نكني
شعرِ تر است

بالا . . . پايين
اين الاكلنگ بازي
چه شيرين است
فرهاد!

 

13/6/80

مسافر

 

من كجا نمرده ام
كه تو آنجا تولد نيافته اي
من كجا نمرده ام

بيا و پيراهنم را به آتش جان بيفروز
ريز علي من !
اين قطاري كه مي رود رو به نيستي
كوپه هايش روزها و شبان بربادرفته ي
زندگي شاعري ست
كه تو نمي گذاري پايان بگيرد
ريز علي من !

 

17/4/80



حكايت 1

 

يكي دست هايش را ماليد به هم
ها . . . كرد
- چه زمستان سختي!
شبگردي زير طاقي مغازه ها
از پهلويي به پهلوي ديگر جنبيد
بك روغني كه منقل بي خانمانهاست
بي جان شده بود
مثل مردي كه مستي اش پريده بود و
ها . . . كشيده بود

 

1379

دلتنگي دنيا

 

تو كه چشمهايت را ببندي
قلب بنفش من نمي زند
و من اينجا
گوشه ي دلم را
با هيچ دلتنگي دنيا براي تو عوض نمي كنم
ديگر فراموش!
خاموش !
فراموش مي شوي
بخند!
دنيا نيز روزگاري زيبا بود

 

11/8/78

 

In dancing شعر ممیزی شده از مجموعه شعر شب هیچ وقت نمی خوابد و شعر شبانه های سنگ صبور

 

 

 

 

 

In dancing

 

چه  نيمه شبي

 

كه هرگزم  از ياد نمي شود

 

كلمات :  تره باري كه درهم  مي لولند

 

و تو  شعري كه  روي كاناپه  مي چينمت

 

درست مثل گلي

                       

                    كنار تمناي ليواني آب!

 

                                               

                                                                              آبان 83

 

 

 

شبانه هاي سنگِ صبور

 

 

پشت هر باران كه مي بارد

                                    نمي بارد( نَمي بارد)

پشت هر دريا

                        عكس ِ زن ِ فانوس به دل آويزه اي است

                                    كه  قاب  كرده  دريا دلش  را

 

 

پشت هر شاخه انگور

انگار دوشيزه ي  رَزي  دارد -

مَك مي زند به حبه ي جدا شده    از خوشه

من همانم 

ابري سياه ، توفاني  سهمگين ، گردابي  كه حتي  حافظ  -

از ورطه اش مي هوليد

 

پارو نزده هيچ كس

من  فتوحات  را  نديده ام

و نه در اين زنگارِ شمشيرِ سردارِ ايراني -

كه از ترسِ دشمن -

به موزه  پناه  جسته-

لكه ي سياهِ  زنگارين ِ لخته خوني هم -

كه دهان  به  دهان

فاتحه ي هر چه رزم  خوانده - نخوانده ، -

بگوزد ( بخندد) به ريش هر چه عظمت و غيرِ راحت ِ جان ِ خود

 

 

اول كبوتريد

گوشه ي  بامي از شام  نه خبري است

گربه كول كرده

قاب ِ عكس ِ موش را

در دام ِ بابا ، به دست ِ تله موش

 

آمين!

آمين!

جهان چنين بي دشمن

سراغ ناسورِ زخم هاي كهنه 

در برشي از ستاره ي هذياني مي رود 

من آن سوي مرز باد ايستاده بودم

همنفس سروهاي جوان

درسوگ پاييزي گريستم

 و    در كافه ي شاعران

54 زندگي را به گزينه ي شعر گيلان پيوستم

و مَخلصِ ِشعرهايي كه مي رفت

در هزاره ي تشعشعات الكترونيكي

 به عشق برسد   به عشق اول

از كوچه ي هفتم آن  كه زد بيرون

پرسيد  پيامبر كوچك من راه گم كرده ام

 

شب هيچ وقت نمي خوابد

شب به خير

شبانه هاي سنگ صبور!

 

 

                                    7 آذر 83

 

 

 

ميان ِ شعر هايم

 

 

اينجا

براي هيچ قناري

                        قفسي ساخته اند

                                                از دلم

                                                            دل ِ دل داده ام

مپرس كه  بي هيچ  چون و چرايش

                                                داده ام فربه شود

                                                            گوسفند ِ سپيد ِ شعرم

سپيد   يعني  من مي نويسم   تو مي خواني

من با زبان ِ بي زباني

با نشانه

تو بي نشانه  رمز مي گشايي

نماد هايي از هيچا هيچ

فرياد هايي كور

كر شده اند همه ي كچل هاي كفتر باز

و 24 ساعت در خواب و بيداري بود

صمد ارس را هورت  كشيد

ارژنگ  بهرنگي را نديد

ماهي سياه ِ كوچولويي

كه طاقت رود خانه نداشت

                                   

                                    7 آذر 83

 

بازيچه

 

تاب  تاب

آقاي هوشنگ عباسي

خدا دوست را

                        يكهو نياندازي

يزدان ِ سلحشور   دارد كلم شور مي خورد

امين ِ برزگر   بدون ِ مزرعه

                                    دايم  دچار توهم ِ  كرم ِ  ساقه خواراست 

مسعود گردو باز بدي بود

وگرنه عرب ها برايش نام گردو فروش نمي گذاشتند

آي آدم ها ي  نيما  نبود

هشت كتاب سهراب

جاي كتاب نهم نداشت

رستم عكس ِ سهراب ِ شهيد مي كشيد

                                             از اين محله به آن محل

بنياد ، رستم ها  را هميشه  از ياد مي برد

من  با خدا  دست داده ام

خدا دوست نه ديد  كه من

                                    كافر نه شدم!

           

                                                7 آذر 83  

 ------------------------------------------------

هوشنگ عباسي : شاعر گيلكي سرا و گيلان شناس

خدادوست : احمد خدادوست شاعر شعر كودك

يزدان سلحشور: شاعر ، داستان نويس و روزنامه نگار

امين ِ برزگر : محمد ِ امين برزگر ، شاعر

مسعود : مسعود ( محمد تقي ) يحيي جوزي ، شاعر و پزشك   

بنياد : بنياد شهيد

 

گفت و شنود بهزاد موسايي با علي رضا پنجه اي شاعر و روزنامه نگار

 

فصل پادشاهی شعر گیلان  

 

 مصاحبه ی چاپ نشده ی بهزاد موسایی با علیرضا پنجه ای

 

شعر و تحول ، آيا شعر در پروسه ي خود ، خود را در معرض تحول قرار مي دهد؟

 

مسلم است! اگر غير از اين بود عنصري نمي گفت : فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر/ سخن نو آر كه نو را حلاوتي ست دگر. جانم برايتان بگويد هر پديده اي در جهان هستي هم از پيراموني خود متاثر است و هم در آن تاثير گذار .

شعر در ذات خود جَنَم تحول دارد هر چند بن مايه ي اين تحول مي بايد با دانسته گي و هوش مندي همراه باشد تا حَول حالنايش بدل به احسن الحال شود، و گرنه اين تحول ممكن است اگر كه به دست ناشي و كار نابلد بيافتد بدل به تحول نا كار آمد و با بار منفي شود، پس اولاً براي پرداختن به اين مهم بايد بدانيم هر تحولي ماهيتاً پويا نيست، بلكه در قاموس تحول اگر كشف و شهود و بهره وري بهينه ي شاعر از يافته ها و داشته ها يش نباشد ، دور تسلسل تنها عايدي شعر و شاعر از شعر خواهد بود .

 دوام هر بدعت و نوآوري يي تا مستعمل نشدن و مطرح نبودن وضعيت پيشنهادي جديد است ، يعني عمر هر وضعيت تازه و نويي تا طرح وضعيت تازه و نوي ديگر است، بدعت بر اثر تكرّرِ استعمال نهادينه و سنت مي شود و خاستگاه هر بدعتي مي بايد به دور از افراط و تفريط و« تحليل مشخص از شرايط مشخص،» باشد. رعايت اعتدال،
آفرينه ي نو را به سر منزل مقصود و خواستگاه آن سهل تر خواهد رساند. از اهم مفاد آسيب شناسي تحول در شعر بيگانه گي با سنت ادبي و يك سري غلط فهمي و مُد شدن مباني نظري و تئوري ادبي ست كه بعضاً نشأت گرفته از فلسفه بوده و اصولاً ورود چنين مباحثي صرفاً بايد به عنوان دانش جنبي به كار شاعر بيايد و نه راساً برخي از مفاهيم آن نهادينه نشده به خود اثر راه يابد . منظورم بيشتر بحثي ست كه در زمينه ي وضعيت پست مدرن  در اينجا باب شده  كه چند دهه از عمر آن در اروپا و آمريكا   مي گذرد ، ترجمه هاي الكن و  چه بسا بعضاً ترجمه هاي درستي كه عدم فهم درست آن باعث شده كه عوارض مقوله ي پست مدرنيسم بيش از خود ِ مقوله از عمر و كاركرد مفيد براي آفرينه كاسته است و ثبات ادبي و فاصله كاركرد شعري ما دستخوش عوارضي كرده  كه بيشتر برخي از جوانان غوره نشده مويز شده در تسري اين « مُد» نقش داشته اند، اما اگر چه به قول شريعتي در بحث « آليناسيون» آن كه رفته در شهري كه همه خودشان را مي خاراندند ، او را مي گيرند كه تو بيماري چرا كه خود را نمي خاراني و بعد نتيجه مي گيرد كه بيماري هميشه از استثناء سرچشمه مي گيرد. البته ادبيات ما در كنار منتقدين فعال نياز به معرفي آفرينه هايي دارد كه قائم به ذات جو زده نشده و فقط به ذات شعر انديشيده و مجذوب مُد هم نبوده ، بلكه مدرنيزاسيون در جانشان نهادينه شده است و همواره به پيرامون خود مدرن نگاه كرده اند،شعر يك مقوله ي انفرادي است نه صنفي، كه صنف خاصي بيايد ماتند عملكرد يك حزب شعر خاصي را ترويج دهد، شعر هر شاعر بر آيند زندگي ، مطالعات و دريافت هاي اوست و اينكه از چه دريچه اي جهان را دوباره آفريده است . من نمي توانم سير و نوع مطالعات خودم را در راستاي آحاد يك صنف و يا طيف خاصي قرار دهم كه همه ي اين گونه شعرها بر عناصر و ساز و كارهاي واحدي پاي بفشارند و غير آن را شعر نداند، كه نمي شود كدام يك از اَبَرشاعران جهان مانند اين دوستان عمل كرده اند، ما در چند دهه ي اخير خاصه پس از نيما با شبه بحران هايي مواجه بوده ايم كه البته روند و پروسه ي شعر نشان داده كه چه از موج نو، چه شعر حجم ، چه شعر ناب ،چه شعر دهه شصت و هفتاد ، تنها آن ها كه قائم به ذات بوده اند و مدرنيزاسيون در جانشان ريشه داشته مانده اند و بقيه كه خيل عظيمي نيز بوده اند ولي معطل مانده اند . و البته از تعداد قليل اين مدعيان، آنها كه مانده اند  شعرهايي گفته اند كه دروني شده اند و به همين واسطه در ذهن شعري مانده . وقتي يدالله رويايي مي گويد: « مادر كه مي ميرد – ديگر نمي ميرد» اين با توجه به كاركرد مدرن و بهره وري از ايهام و جسارت در ادبّيت سهل و ممتنع و تكيه بر سنت شعري ما در ذهن ِ چه نو و چه قدمايي نقش مي بندد. و شعر شنبه سوراخ ، يكشنبه سوراخ و... او تنها يك بازي

شاعرانه با زبان را بر محور فرم تجربه مي كند و صرفاً بر آمده از ذهنيتي كه تلاش دارد شعر مدرن مانا و ريشه دار بگويد، است.

 

نسبت شعر گيلان با تحول در دهه هاي اخير موازي با اين نسبت در سطح ملي بوده است؟

            ببينيد ما داريم در حوزه ي شعر پارسي صحبت مي كنيم، شعر پارسي متاثر از زبان پارسي است و در اقاليم مختلف فقط عناصر اقليمي و بومي ست كه كاركرد خود را به صورت فلكلوريك مي تواند در شعر يك منطقه مميزه و ممتاز كند.

            شعر گيلان از دهه ي شصت وارد حيطه ي جديدي شده ، چاپ آثار شاعران گيلان در نشريات تخصصي و مطرح ، و نيز انتشار برخي از آثار ايشان باعث شد كه بروز يك سري عناصر مشترك در شعر گيلان و طرح آثاري تاثير گذار به نوعي توجه ي شعر ساير مناطق ايران را به سرزمين شمالي معطوف دارد و شعر ايران تحت تاثير شعر گيلان از تجربيات شاعران آن بيش از ساير نقاط بهره گيرد و آن تا دهه ي هفتاد و سالهاي اخير دهه ي هشتاد نيز جريان داشته باشد. محمد شمس لنگرودي در دهه ي شصت شروع خوبي با « جشن ناپيدا» و « قصيده ي لبخند چاك چاك » داشته و انتشار كتاب « تاريخ تحليلي شعر نو» از سويي او را به عنوان يك پژوهشگر و تقويم نگار ِ سير تكويني تاريخ شعر نو در مباني آكادميك مطرح مي كند ، هر چند اين كارِ جان فرسا روحيه ي محافظه كارانه اي به شعر او ويا هر كه به اين كار عظيم عزم جزم كرده مي بخشد ، اينكه چنين پژوهش و پژوهش گري لزوماً و تبعاً به لحاظ كند و كاو مبتلا به كار از ريز عملكرد طيف شاعران راديكال و متحجر با خبر مي شود و محقق چنين آثاري خواسته ناخواسته دچار فترت و سستي  در كار خلاقه شده ، و چه بسا روي كرد دوباره ي او به شعر در سال هاي اخير رفته رفته چهره ي ممتاز ديگري از وي نشان دهد، هر چند شاملو در كنار شعر ، روزنامه نگاري و از همان زمان ِ روزنامه نگاري به فرهنگ مردم پرداخته و نه البته به مباحث تاريخي ادبيات . يعني او به آيتم هايي پرداخته كه به كمك و غناي شعر او مدد رسانده استو اين از نكات رندانه و زيركانه ي شخصيتي بزرگ چون شاملومحسوب مي شود.

در واقع شاعران گيلاني چه بخشي كه با مطبوعات دهه ي شصت و پس از آن همكاري مداوم داشته اند و چه با چاپ كتاب آثار تأثير گذاري  آفريده اندو چه مطبوعات ( ويژه هاي هنر و ادبيات ) كه همسنگ نشريات وزين تخصصي هنر و ادبيات مركز ايران در معرفي شعر گيلان موثر واقع شده اند . و چه بخش پنهان شعر گيلان كه به صورت محفلي آثارشان در دهه ي شصت معرفي شد مانند كارهاي بيژن نجدي ، سعيد صديق ، مهدي ريحاني كه كمتر در مطبوعات دهه ي شصت حضور داشتند و از سويي چاپ آثار قابل توجه خود من در نشريات آدينه و چاپ مصاحبه در گردون همراه آثاري كه در تكاپو ، دنياي سخن و هنر و ادبيات كادح ، نقش قلم و گيلان زمين كه به سردبيري خودم منتشر مي شد و نيز در دهه ي هفتاد انتشار هنر و انديشه گيله وا با ياد زحمات دوست جلاي وطن كرده ام علي صديقي و زنده ياد محمد تقي صالح پور همه و همه امتياز ويژه اي به شعر گيلان در طرح شاعران آن داشته اند.

         

   آثار زنده ياد بيژن كلكي پس از مهاجرت او از تهران به آستارا و آشنايي او با من توسط اكسير و بني مجيدي و رفاقت گرمابه و گلستاني مان و سپس اصرار من در ارسال آثارش براي تهران و نيز تداوم چاپ آثار او در نشريات ديگر ويژه ي هنر و ادبيات استان ، آثار ايرج ضيايي شاعر شعر اشياء، شعرهاي : مهدي رضا زاده ، محمد امين برزگر ، مسعود بيزارگيتي ، سيد محمد رضا روحاني ، رحمت حقي پور ، شهرام رفيع زاده، عادل بيابانگرد جوان، زنده ياد احمد سعيد زاده، يزدان سلحشور ، مسعود جوزي، كريم رجب زاده ، اكبر اكسير، محمود طياري، منصور بني مجيدي، ضياءالدين خالقي، محمود تقوي تكيار، رقيه كاوياني، جواد شجاعي فرد، حافظ موسوي ، مهين صدري، مجتبي پور محسن، آزيتا حقيقي جو، محمد طلوعي، طاهره صالحپور، شاهين دلبري، افشار رئوف، مهرداد فلاح، علي عبدالرضايي با چاپ نقدهاي درخشان عنايت سميعي،محمود نيكويه، حسين رسول زاده، كاميار عابدي، مسعود بيزار گيتي، يزدان سلحشور، بهزاد موسايي و اخيرا ً احمد مير احسان پس از يك دوره ي غيبت طولاني در شعر و مباني نظري كه الحق نبود فيزيكي اش و عدم چاپ آثارش خُسران قابل توجهي به هنر و ادبيات ما در بر داشته است. و سجاد صاحبان زند، مزدك پنجه اي كه اخيراَ شاهد نقدهاي آنها در شرق، همشهري،اعتماد و بوده ايم مسلماً در نشان دادن ماهيت پيشرو شعر گيلان نقش قابل توجهي خواهد گذاشت      

در سرزميني كه شاعران نام آوري چون گلچين گيلاني ، هوشنگ ابتهاج ، كاظم سادات اشكوري، هوشنگ باديه نشين ، كامبيز صديقي ، بهمن صالحي ، طاهر غزال ، حسن حسام، محمد رضا اصلاني، احمد نيكو صالح ، م راما، خسرو گلسرخي، شيون فومني، فريدون گيلاني و...كه شعر گيلان را شعري جدي معرفي كرده بودند، رهبري شعر ايران از دهه ي شصت بسيار طبيعي بوده است.

در هر حال شعر گيلان شاعران نام آوري را در چنته ي خود داشته است ، كه از مشروطه و تسري شعر نو داراي افت و خيز فراواني بوده است، هر چند شعر دهه پنجاه گيلان هنوز نتوانسته از تاثير بزرگان شعر نو راه برونشدي بيابد، اما اين حركت جدي از دهه ي شصت با شمس لنگرودي آغاز شد تا يكايك شاعران تاثير گذار گيلاني آثار مانايي از خود بر جا گذاشتند و هر يك كوشيدند تا شعر فارسي ايران به تنوع زبان و فرم برسد. در سهمي كه براي شاعران پيشرو گيلاني بايد در هر دهه محفوظ دانست بايد براي سردبيران نشريات گيلاني نيز سهم قابل توجهي در شناخت و معرفي آنها قايل شد، هر چند سهم بسزايي هم در اين ميان بايد براي كاظم سادات اشكوري و علي باباچاهي در دوره ي مسووليت شعرآدينه ، فرامرز سليماني و  مجابي در دنياي سخن ، منصور كوشان و عباس معروفي در گردون و تكاپو ، شهريار مندني پور و هادي محيط در عصر پنج شنبه و ... قايل شد.

          مي توان پي جوي مولفه ي ويژه در ساحت شعر گيلان بود كه آن را متمايز از شعر جنوب يا شعر ملي نمايد؟

          به جز عناصر اقليمي ، بايد گفت شعر جنوب در نيمه دوم دهه ي 40 و دهه 50 حرف اول را در شعر ايران مي زد و همان سبك و سياق زباني بعدها در شعر ناب (دهه 50) ادامه يافت كه معرف آن در تماشا منوچهر آتشي بوده است و شاخص ترين چهره هاي آن ، زنده ياد نعمتي ، آتشي، باباچاهي، هرمز علي پور ، و... بوده اما شعر در دهه ي شصت تجربه هاي تازه اي داشته كه منحصر شعرهاي كارگاهي و تجربي بوده اند كه هيچ يك به سر منزل مقصود نرسيده اند و هنوز آثاري كه بتوان به عنوان يك سبك بر عناصر و نشانه هاي آن پاي فشرد مميزه نشده اند و تنها بايد گفت اين گونه شعرها در حد شعرهاي مدعي آوانگارد تجربي و كارگاهي جسته – گريخته هر به چندي سر به بيرون مي زنند، و اما در اين ميان سيد علي صالحي شعر ناب را به شعر گفتار بدل مي كند كه به جز معدودي از شعرهاي خود صالحي بقيه به ورطه ي تكرار و شعر سازي افتاده اند ، اما در اين ميان گراناز موسوي تنها شاعري بوده كه توانسته در عرصه ي شعر ملي از زبان زن امروز شعر ايران سخن بگويد و فرشته ساري با تجربياتي نسبتا قابل توجه چون پژواك سكوت در آثار بعدي رفته رفته رمق شعرهايش كاسته مي شود و به ترجمه و رمان مي پردازد . سيمين بهبهاني هم آثار خودش را كامل مي كند، و اما علي باباچاهي اگر قايم به ذات برخي شعرهاي آخر مجموعه آثارش را كه در اواخر دهه ي شصت منتشر كرده بود دنبال مي كرد مي توانست شعرهايي منحصر به خود و مانا از خود به جا بگذارد  كه آوانگارد سيم مفرط او جايگاه ويژه اي براي شعر او نتوانست اختيار كند ، شعر براهني هم تنها شيوع دهنده ي نوعي اروتيسم بود كه با روحيات خود براهني خاصه پس از ظل الله مي خواند و فعل سازي هاي نا لازم او در شعر نتوانست براي او جايگاه رفيعي در شعر قايم به ذات فارسي بر جا نهد . 

در اين ميان تنها احمد رضا احمدي با انتشار برخي شعرهاي قافيه در باد گم مي شود، شعرهاي منحصر ي آفريد و شاملو ادامه ي شكوه خود را در برخي شعرهاي نمادين و نه البته همطراز بدعتهايي كه در گذشته از او مي ديديم . صبح در ساك مسعود احمدي هم از زمره كتاب هاي قابل توجه او بود، از زمره شاعران تاثير گذار پرويز حسيني از جنوب، علي آموخته نژاد را نبايد از ياد برد و نيز شعرهاي ماندگار زنده ياد شاپور بنياد را البته هستند بسيار شاعراني كه من همواره از خواندن آثارشان لذت برده ام اما هميشه در نام بردن از دوستان چه بسا نام هاي تاثير گذاري كه از آدمي باز مي ماند كه همين جا به احترام شعر آن دسته از دوستان كلاه به احترام از سر بر مي دارم. در پايان اگر بخواهيم باز درباره ي تاثير شعر گيلان گفته باشم بايد بيافزايم، تنها وجه مميزه اي هم  كه مي توان براي شعر گيلان در دهه ي 80،70،60 قايل شد كثرت قابل توجه شاعران قايم به ذات و بدعت گذار و ظهور منتقدين برجسته اي كه ذكر نام ايشان در سطرهاي پيشين رفته و نيز انتشار نشريات و گاه نامه هاي هنر و ادبيات بوده و بس.

 

عشق اول

 

 

  عشق اول
 

علی‌رضا پنجه‌ای
 ا نتشارات: فرهنگ ایلیا
  قیمت: 1000 تومان

 

 TinyPic image

پنجه‌ای از سال 57 تا 73 پنج کتاب به چاپ رسانده‌ و اکنون پس از 9 سال مجموعه شعر خود را با نام عشق اول به حضور شعر دوستان تقدیم کرد.

قایم باشک

چشم می گذاری

تا بیست می شماری

یادت می آید ؟

وقتی که روی دیرک برق چشم گذاشتی

چند تن از هم بازی هایت

                             برای همیشه قایم شدند

و تو هنوز پشت هر دیوار

آن سوی سیم خاردار

                             دنبال رد پایشان می گردی

گاهی در انبوهی گل های سرخ باغچه

گاهی ...

گویی هنوز هم چشم گذاشته ای

آن ها برای همیشه قایم شده اند

و تو با شک هر غروب

به سایه های مخوف آن سوی سیم

یا پشت دیرک های برق می نگری

گویی هنوز چشم گذاشته ای

که می پنداری

شاید گل های سرخ روییده

در آن سوی سیم ها

قایم شدگان بازی کودکانه ی تو اند .