این شعر را 1980 میلادی در آلمان شهر فرانکفورت گفتم. چند هفته ای از شرکت در کلاس های درس زبان های خارجی باخ شوله BachSchule نمی گذشت. بعدها دوست عزیز و همشهری ام محمد رضا مباشر که مترجم زبان آلمانی ست - هر کجا هست خدایا به سلامت دارش - و برای مجله ی گیلان زمین که سردبیرش بودم مقاله و داستان ترجمه می کرد، هنگام ترجمه ی آفرینه های شعری ام بر سلامت زبانی این شعر نیز به زبان آلمانی صحه گذاشت و طرفه این که برایش شگفت آور بود که در ابتدای زبان آموزی آلمانی ام چنین توانسته بودم به زبان تازه آموخته شعر بگویم. البته دایره ی دانش واژگان من از آلمانی بسیار اندک بود، او معتقد بود به خاطر دغدغه ی شعری ام توانایی ِ با این کیفیت سرودن را یافته ام، او می گفت تو هم مانند شاملو از حکمت سینه یا به تر گفته آید کشف و شهود شاعرانه در ترجمه بهره می بری، بعدها این اظهار نظرش در برگردان برخی آثار شعری از زبان انگلیسی، عربی، ترکی و گیلکی به من برخورداری از کشف و شهود در ترجمه(برگردان) را اثبات کرد.می گفت اصولا مترجمان ادبی بر خلاف دیلماج های زبان ِ محاوره آن حاضر به جوابی را ندارند، اما ترجمه های شان به واسطه ی دغدغه ی زبان شعر، از کیفیت زبانی بیش تری برخوردار است. حالا حکایت این شعر است در سال 1980 میلادی از من به زبان آلمانی:
Der Traum
Ich habe einen Traum
Du bist meine Traum
?Verstehst du meine ferne heimat
Von Iran. Dichter.Alireza panjeei
رویا
رویایی دارم
رویایم تو هستی
دریافتی سرزمین دور از دسترسم؟
از ایران.شاعر : علی رضا پنجه ای