در گفت و  گوی مجله ی هفتاد با علی رضا پنجه ای

در گفت و گوی  ابوالفضل پاشا از مجله ی هفتاد با 

علی رضا پنجه ای:

جامعه‌ی مصرف‌گرا

همیشه به‌دنبال استاندارد‌ها بوده نه استاندارد سازها

 

 چرا بین جامعه‌ی امروزِ ما و شعر پیش‌رو این‌همه فاصله ایجاد شده است؟

چرا که نه؟ آوانگاردیسم و پیش­روانگی  در ذات خود  طلب‌کار زمانه   است. اگر یک آفرینه‌ که به بزنگاه‌های قایم‌به‌ذات ، نوآیین و فرادست معطوف بوده است این فاصله را باز نتاباند باید به آن آفرینه یا ساختار جامعه  شک کرد. نیک می دانیم که نوع مفاهمه‌ی جامعه  ماهیتن نخبه‌گرا نیست و همواره  با نخبگان  سر ستیزداشته و مقهوریت  پیشه کرده است . جامعه دارای جمعیتی کثیر است که همواره  در مقابل نخبگی بازدارندگی را مد نظر می دارد. هم از این رو جامعه‌ی دیروز و امروز و آتی ندارد؛ این صف‌بندی همیشه‌ی تاریخ پر رنگ بوده است. جامعه‌ی مصرف‌گرا همیشه به‌دنبال استاندارد‌ها بوده نه استاندارد سازها: کسانی که روش‌های نو را آزموده‌اند و جست‌ و گر بوده‌اند. از دیروز بگوییم؟ تقابل سنت با نیما، دعوای کهنه و نو هم که همیشگی‌ست . سلطنت، قائم به حفظ تاج و تخت خود است و بالفطره نمی‌خواهد راس را از میان غیر برگزیند. از نظر او شعور فقط نزد "ژن خوب" یافت می‌شود. این‌که یک پاپتی قدرت را از دستان ایشان بیرون بیاورد، غیر محتمل است. جامعه از دیرباز معطوف به داشته‌های خود است با همان مهره‌ها دوست دارد بازی کند. البته چنین اجتماعی هر چه برای شعورمندی هزینه کند ، همان قدر دستخوش تغییر خواهد شد. به داشته‌هایش قانع و سقف کفایتش کوتاه است.از سویی  باورهای سیاسی ما به مافیای قدرت چسبیده، ما دل از مدیریت هرمی نمی‌کنیم مدام می‌خواهیم یکی در راس باشد و نقاط فرضی قائده از آن راس فرمان برد.تمامیت خواهی در ما نهادینه شده همه چیز برای ما باید باشد؛ اگر همه‌ای بتراشیم آن همه‌ای خوب است که برای ما تلاش کند. همه برای ما و ما فقط برای خود. جامعه‌ای که به  حقوق انسان ها وقعی ننهد ، فروشگاه‌های غذایی‌اش از کتاب‌فروشی‌هایش پر رونق‌ترداست. در نمایشگاه کتاب تهران و گیلان دو چیز نظرم را در هر دو نمایشگاه جلب کرد این‌که غرفه‌های شکم از غرفه‌های غذای  روح،  پر رونق‌تر و صف‌هایش طویل تر  بوده است. در چنین جامعه‌ای انتظار برشدگی نخبه توهمی بیش نیست. ما نیازمند رعایت تمام شرایط دموکراسی هستیم. تنها از راه دموکراسی‌ست که ما به عدالت نزدیک‌تر می‌شویم و از آن‌جا که عدالت هم حتا در آرمان‌شهر ما نسبی‌ست، بنابراین نیازمند برقراری ساز و کارهای خود بسنده در این خصوص هستیم. جامعه‌ی امروز ما نه به‌واسطه‌ی مفهوم دوران بل‌که به‌واسطه‌ی دوری از تربیت دموکراتیک پا در سنت سفت کرده است. اگرچه ضرورت  مواجهه با جهان نو رفته رفته ما را ناگزیر به پذیرش ساز و کارهای مناسبات خاص چنین جوامعی خواهد کرد، بنابراین اجتناب ناپذیری دیر و زود دارد اما سوخت و سوز خیر. روند پیشرفت ما را ناگزیر به پذیرش قوانین بازی جامعه‌ی نو می‌کند. برای نمونه گسست اغلب مردم از حساب و کتاب با چرتکه و قلم و کاغذ با همه‌گیر شدن  ماشین حساب و در دسترس بودگی آن به طرق گوناگون. با همه‌گیر شدگی اسمارت‌فون‌ها. هم‌از این روست که بشر با اختراع سخت‌افزارهای جهان پیش‌رو نیازمند آوانگاردیسم است و این نیاز و صف‌بندی با سنت دیگر تحت‌نظام‌نامه‌ی کلاسی‌سیسم نخواهد بود، از سویی بر آوانگاردیسم است که ماهیت خود را به مخاطبان بنمایاند. و ذهن  ایشان را به این مهم معطوف دارد که درست است که آوانگاردیسم لزومن نیاز اکنون همه نیست اما ذاتش روزآمدگی ست و نیاز به بروزشدن که با شتاب آوانگاردیسم باید نامش را به جای روزآمد شدن" دم آمدشدگی" یا "آن آمدشدگی" نهاد چرا که نوشدگی دیگر به    لحظه و آن بر می­گردد نه روز. این واقعیت هنگام و هنگامه­ی ماست و اجتناب ناپذیر.    ضرورتِ بودگی و تنفس در فضای جدید ما را ناگزیر به کسب سخت‌افزارهای نو و پی‌آمد آن دست‌یابی به نرم‌افزارهای مورد نیاز چنین ضرورت هایی می کند.  مانند تغییر در نظام بانکی و تغییر در بهره‌وری از آلبوم، دستگاه ضبط و پخش، نوشتن به‌جای قلم با ماشین تایپ و گوشی‌ها. همان نیازی که ابزار و اسباب لازم یک انسان امروز را ‌در یک تراشه برنامه‌ریزی کرده است، همان نیازی که ما را در حوزه‌ی صنعت نشر با اگر و مگرهایی اساسی مواجه کرده و چالش‌های نوینی که تا چندی پیش به ذهن‌مان خطور هم نمی‌کرد. جهان نیازمند تعریف ساز و کارهای نوین و مناسبات خاص خود است. همان جبری که رفته رفته دارد ما را به ضرورت  تعریف دیگر صنعت نشر رهنمون می‌شود. به این‌که ما منتظریم تا در صنایع چاپ و نشر، کتاب در فایل‌ها انتخاب بشود تا توسط متقاضی‌اش از فروشگاه مورد نظر چه مجازی و چه حقیقی پسا انتخاب در دم چاپ شود و تنوری شخصن به خود ما یا توسط پیک پسا خرید اینترنتی به‌دست ما برسد.

حذف انواع مشاغل در حدفاصل این صنعت چون انبارداری  و برخی  مشاغل غیر لازم در فرمت و ساز و کارهای جدید  و لزوم پدیدآیی مشاغل نوظهور، ما باید  جامعه  را آماده­ی این خیزش کنیم. در حوزه­ی هنر و ادبیات البته ما مضاف بر تعریف مناسبات تحت سیستم تغییر فرمت نشر می باید در خصوص مناسبات قشنگ شناسی و چگونگی تغییر در ذائقه­ی لذت نیز آموزه­هایی در چنته بپرورانیم. در واقع با هر آفرینه ای نیازمند  تاویل آن هستیم. اگر آفرینه دارای شاخصه­ی منحصر آفرینه بودگی باشد ما با مشکلی مواجه نخواهیم بود مشکل در باورهای پیش­روانه مخدوش و لوث نمودن مرز آفرینه با شبه آفرینه و آفرینه­های ابتر است که مخاطب را با چالش جدی در حوزه­ی پذیرش یا عدم پذیرش آفرینه­ی آوانگارد مواجه می کند. واقعیت این است جهان دهه­هاست دستخوش تغییر ماهوی در بهره ازساختار مکانیکی به  ساختارالکترونیکی  است.  این تغییر تسلط   الکترونیک را با شتاب خیره کننده  در پی داشته  و ما در چنین وضعیتی شاهد پدیدآیی ساختار جهان دیجیتالی و تحت سامانه‌ی رایانه و  اینترنت هستیم که تغییر ماهوی در دانش‌های بشری از پزشکی تا پیشرفت­های غیر قابل تصور در  مهندسی ژنتیک و تسخیر فضا را مشمول خود داشته است. تغییر ماهوی حتا در جنگ  که از ابتدای پروژه­ی جنگ به‌جای جنگ با تسلیحات نظامی جنگ تبلیغاتی و  رسانه‌ای راه می اندازند به نیت فلج کردن فکر و اقتصاد کشورهای متخاصم. هک سامانه‌های تحت وب کشورها و... پاری جهان ما همه‌چیزش در حال تغییر شتابنده است هر آن و لحظه حول حالنایی را شاهدیم. در چنین بزنگاه تاریخی مفهوم سنت نیز اگرچه  تابعی از زمان و مکان است اما این زمان دیگر به ساعت و روز و ماه و  سال و  دهه و سده­ی آن نگاه سنتی  بسنده نخواهد ماند،  تغییرات به آن و دم و لحظه محاسبه می‌شود و غفلت در این دوره در لحظه، سبب خسران‌های جبران ناپذیر خواهد بود. در چنین دوران تاریخی سنت نیز به قید زمان ماضی و ماضی بعید دارد کارش در قید زمان  به کم و کم‌تر می‌کشد. از  دهه به سال و  ... و رفته رفته نیز کم و کم‌تر. با تعقیب اخبار سیر تحول  تکنولوژی‌های نو آدمی دچار وسواس و فوبیای بطالت و از دست‌شدگی عمر در چنین بزنگاهی می‌شود.  و هر چه آگاهی آدمی از این سیر تطور بیش‌تر باشد بیم  و هراسش از پس ماندگی‌ و واماندگی افزون‌تر. بنابراین ما با این نظریه مواجه می‌شویم که فاصله‌ی سنت و مدرنیته و آوانگاردیسم در آتی رفته رفته شتاب فزاینده‌ خواهد گرفت.  البته جامعه در تمام دوره‌ها به طیف‌های گونه‌گونی منقسم می‌شود که شناخت آن طیف‌ها نسبت به ما در تعاریف‌مان از گونه‌هایی که با آن ها مواجهه ایم  متفاوت خواهد بود.این طیف‌ها هم‌چنان  از  عامه تا سطوح میانی و بالاتر تقسیم خواهد شد. خواسته‌های طیف‌های گونه گون از نخبگان و برعکس بهتر است تعریف شود. بدون این شناخت به لزوم بازشناخت آن‌ها پی‌نخواهیم برد. و با بازشناخت آن‌هاست  که قادر خواهیم بود به بررسی مبانی پاتولوژیستی مناسباتی چنین و چنان آگاهی یابیم. تمایز جدی بین آفرینه‌های پیشرو با عوارض و بیماری‌های روانی  و آفرینه‌های ابتر و آفرینه‌ها مدعی و در حد طرح ناقص مانده، آفرینه‌هایی که قادر به مادگی نیستند و نرینه و یا عقیم خواهند ماند. عدم وجود نقد علمی و چالش‌های دانش‌محوربه ازای  سفارشی و هیجانی نوشتن برای هم‌ و  فقدان اتمسفر چالش و نقد. ما درست روی دیگر بالایی‌ها هستیم. کسی که مرا نقد هوشیوارانه کرد را قدر باید داد نه‌این‌که ریشه‌اش بزنیم. نقد ناپذیری و بسنده بودن به حلقه‌های کوچک پیرامونی خود و عدم تلاش برای پیوستن این حلقه‌ها.   اسنوبیسم  نیز یکی از آسیب­های جدی و دیرپای جریانات روشنفکری­ست در برخی فضاهای مجازی داخلی،  نمونه شعرهای چندرسانه‌ای از چهره هایی  صرفن _ اگرچه  تازه‌کار _ خارجی هست   اما از طیف های جدی تر وطنی   خیر!   این نگاه طایفه‌ای و حذف قسمتی از تاریخ  داخلی با برتردانی از سر دریوزگی نمونه های خارجی! آه ما عجیب شبیه سیاست مداران هستیم همان ها که از ایشان مدام انتقاد می کنیم، ادامه ی نگاه همان بالایی ها و مافیای قدرت: همان نگاه خودی و ناخودی‌یی   که چهل سال مانع مطرح شدن نخبگان وطنی شد.    نتیجه این که اگر هنر و ادبیات هم اساس مملکت داری بود باز ما با رانت و اختلاس و مافیا و خودی و ناخودی مواجه بودیم. ذات فرهنگ غلطی که به ما در طول دهه ها تزریق شده است، چنین ، ملت ما را افراط و تفریطی بار آورده است. یا عاشق  هر چیز خارجی یا دشمنش حد وسط و خط عقلانی نمی شود ترسیم داشت برای این اپیدمی فرهنگی. ما دو روی یک سکه ایم. باید باور کرد.  خوب نگاه کنیم می‌بینیم احمدی نژادها، رفسنجانی‌ها، خاتمی‌های دور و بر شعر را. باور کنید گاه می‌گویم اگر مملکت دست این‌ها می‌افتاد اصلن ما را در دم حذف می‌کردند.

چرا نباید   شعر خوب  را اگرشده از  بدخواه‌ترین آدم  دور و برمان را انعکاس دهیم؟ چرا ما چنین  ایدئولوژیستی  و حزبی بار آمده ایم ؟   دوستان! با لب و لوچه و چشم و ابرو و نوچه و نشمه‌پروری ادبیات چهره‌اش نموده‌ نخواهد شد. حقیقت راه دیگری‌ست. نگاه سکتاریستی و تمامیت‌خواهی بر آمده از بیماری‌ست .بکوشیم پیش از پخش بیماری‌مان عوارض آن را بشناسیم و به‌فکر درمانش باشیم. جمعیت ادبیات پیش‌رو این مملکت  دست بالا اگر بگیریم از پنج‌هزار تن که تجاوز نمی‌کند. چرا به‌جای هزار گروه پنج‌تنه به فکر پنج گروه هزار تنه نیستیم. این‌گونه تنوع دیدمان در پنج طیف تقسیم می‌شود. باید مصلحی پا پیش بگذارد. آن وقت فاصله‌ها کم و کم‌تر می‌شود.

  این فاصله در دوره‌ها یا دهه‌های قبل نبود یا آن‌که اندک بود اما رفته‌رفته بر آن افزوده شد. شما این مشکل را با توجه به مرورِ زمان چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟

نه­این‌که نبود،  بود .  اما ،عامل سرعت در انتقال آرا و  عامل زمان،  نیز  آیتم‌های هم‌رسانی و رسانه در عصر تحت تاثیر وب و انتقال توسط نت خب شتابندگی‌اش وصف ناپذیر است.

 اگر نهادهای فرهنگی یا نشست‌های ادبی در این‌همه سال‌ها چنین فاصله‌یی را رفع نکرده‌اند، مشکلِ کار به کجا برمی‌گردد؟

مشکل فرهنگ و تربیت داریم. فرهنگ از مهد و دامان مادر و خانواده به مهدکودک و مدرسه و مکتب آغاز می‌شود. افراط و تفریط کار داده دستمان در این حوزه. آن‌قدر تابع فرهنگ ایدئولوژیستی بوده‌ایم  که جز تبلیغات آیینی بالایی‌ها در آموزش‌های دوره‌های تحصیلی غافل از فرهنگ‌سازی شدند. فرهنگ شهروندی ما بسیار معضل دارد. طوری که در خلوت با خود می‌گوییم" ...عالمی دیگر بباید ساخت واز نو آدمی..." ما فرهنگ مان مبتلای عقده هامان است نه برساخته ی اهداف مان. اقتصاد نفت و تکیه بر اقتصاد اشرافی گری به دلیل برخورداری از ذخایر غنی پول ساز سبب شده که ما با گفتمان بازار و مارکت در جهان بیگانه بمانیم و خلق و خوی مان به مفاهمه نیانجامد. انسان نیازمند قوانین بازی را خوب یاد می گیرد تا گرسنه نماند. ما فرهنگ مان متاثر از دارایی ها مان است بنابراین اهل مدارا نیستیم و خود را اغلب در قامت اعلی حضرتی می انگاریم که باید به امور رعایا سرکشی کنیم. نتیجه این می شود چه در سیاست، چه فرهنگ، چه هنر و.... حتا نگاه مان به وضعیت اکنون مان نیست همواره به دو هزار و پانصد سال گذشته ی خویش  غره ایم و این خوش بودن به گذشته ما را از ساختن آینده محروم داشته است.

فضای مجازی و به ویژه پیام‌رسان‌ها به چه شکلی در رشد و ازدیادِ این فاصله تأثیر گذاشته‌اند؟

تکنولوژی و هر پدیده‌‌ی نو  مانند هر  تز، آنتی تز هم دارد اما حاصل و سنتز یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. ما عادت داریم از سر عجول بودن که یک آسیب جدی فرهنگ ماست. توجه نکنیم که تلگرام  و برخی فضاهای مجازی صرفن تسریع‌ کننده‌اند. و امکانی برای توسعه . نباید فقط معطوف به آن‌ها شد. وقت گذاشت و وقت را هدف‌گذاری کرد. سوشیال مدیاها امکان چند رسانه‌ای و پرفرمنس مطلوبی دارند. تعادل خوب است وگرنه دامن‌گیری بطالت  دور نیست. ما اول اپلیکیشنی را  از بازار تهیه می‌کنیم و با آن کار را می‌آغازیم بی که از کم و کیف آن آگاهی داشته باشیم برای عقب نماندن از دیگران سریع دانلود می کنیم، بعد از چندین و چند  روز و ماه و سال یکهو متوجه ی برخی امکان سوء استفاده از اطلاعات داده شده  می شویم که اغلب هم وقتی متوجه می شویم که  برای جبران آن دیرشده است هم‌از این روست  آغاز کژ فهمی و غلط‌کاری‌های ما . بی که  از همان ابتدا درنگ کنیم  که بین ارتباط در  حقیقتِ زندگی تا دنیای مجازی  فاصله و توفیر بسیار است. در مخاطبه‌ی رخارخ شما قادر به القا و بازدارندگی شایبه هستید اما در اتمسفر مجازی این امکان اغلب مخدوش است. باید فرهنگ‌سازی کرد و هدف‌گذاری پیش رفت.

شما برای رفعِ این فاصله چه راه‌کارهایی پیش‌نهاد می‌کنید؟

تشکیل اتاق فکر، چالش و نقد شفاف و گپ و گفت و برآیند آن را سر لوحه قرار دادن. اگرچه در این میان هزاردستان بی‌کار نمی‌نشینند و از اتاق فکرشان روش‌های جدید برای مقابله با برنامه‌ها می‌زند بیرون. از آدم‌هایی که مصلح‌اند و قدرت کارگردانی و گردآوری دارند باید بهره برد. گذشته را فراموش کرد و  اساس بر همدلی و دوستت دارم گذاشت. بلندگوی مهربانی و دلسوز هم شدن. هر یک از ما جایگاه خود دارد. کسی جای کسی تنگ نخواهد کرد. باید بقیه باور کنند ما دلسوز شعریم نه صرفن خود ما. این که منافع شعر بر منافع شخصی ما ترجیح داده شود. خوشدلی و در عین برخورداری از آرای متفاوت . شعر ما نیازمند عرفان پسامدرنیستی در فرهنگ و رفتار جمعی ست، چرا که راه عاشقی دور نیست.

 

بلند گوی انقلاب اسلامی در پاسخ به پرسش ماهنامه ی تجربه

 ماهنامه ی تجربه:

1-جریان شعر انقلاب با پیروزی انقلاب اسلامی چگونه شکل گرفت؟  و در دهه های بعد به کدام سمت رفت و سرنوشت شاعرانش چه شد؟

علی رضا پنجه ای

Ar_panjeei@yahoo.com

بلند گوی انقلاب اسلامی

شعر ما  در  دهه ی50 با گرایش مضاعف ایدئولوژیک مواجه شد، البته نه این که در دوره های پیشین مشمول چنین وجوهی نبود، که بود، منتها با توفیرات متنوع و چنداچند. می توان بر این نکته پای فشرد که هر جریان شعری و  از  این رو شعر ایدئولوژیک  در واقع  به واسطه ی نمود  ناگهانی و خلق الساعه در بررسی وجه تاریخی  رخ ننموده است، بل در یک دوره ( period)رفته رفته مراحل رشد تکاملی خود را سپری می کند، گو که ما هرگز نمی توانیم مدعی شویم   شعر یک دوره صرفا توسط یک یا چند تن مطرح شده ، بل در یک دیدگاه  دانش مدار ناگزیریم که به  بود و پساپس نمود برخی صرفا ترویج دهندگان آن گونه(Genre ) نظر بندیم ،چه را که  در واقع ایشان با فرموله کردن مانیفست و چند و چون آن دیدگاه یا  گونه(Genre) ، سکه ی جریان هدف گذاری شده را به نام خود ضرب زده اند، بنابراین می توان تصریح کرد که شعر انقلاب ریشه در شعر اجدادی ش نوعی از شعر حماسی معطوف به  آرمان گرایی دارد، نیز   تداومش   در دوران مشروطیت و سپس شعرهای سیاسی و ایدئولوژیک موسوم به شعر چریکی(در دهه ی 50) و سپس انقلاب و آیینی(با موضوع، مبارزه، سانسور، شکنجه ، زندان، اعدام و مبارزات مختلف جنگ، اسارت ، ترور و  موفقیت های سیاسی، علمی و اجتماعی حول محور انقلاب و جنگ و اعتقادات دینی و آرمانی) طنین داشته است که رفته رفته در  دهه ی 50  و سپس 60  شاهد  نمود بارز  آن بوده ایم و البته  نسبت به تنوع آن کمیت و  کیفیت اش نیز دستخوش تغییرات  گونه گونی  بوده است. در واقع در این دوره ها   با پیروزی انقلاب  و در تداومش استقرار  رسمی جمهوری اسلامی و سپس وقایع اتفاقیه ی مابعد آن  در   دهه های  اخیر  تحت عنوان شعر ارزشی عناوین شعر انقلاب، شعردفاع مقدس و شعر آیینی  را زیر مجموعه ی خود ساخته است.

در چنین وضعیتی تمام امکانات چهره شدن در اختیار این دست از شاعران قرار گرفته است که البته  بهره از امکانات یک کشور بر اساس مفاد قانون اساسی آن به نظر باید در ید کلیه شهروندان آن کشور باشد که  مشمول تابعیت آن کشورند و هر گونه ایجاد رانت  از سوی هر مقامی به دور از داوری  در طول تاریخ نمی ماند.

می توان تصریح کرد که جریان شعر انقلاب  در یک  بررسی دانش مدارانه زیر مجموعه ی کلیت شعر موسوم به شعر ارزشی ست که در ذات خود به ارزش های اعتقادی و دینی (ایدئولوژیستی) هم رای با دیدگاه های رسمی و سیاسی انقلاب اسلامی نظرمند است و  خاستگاه اعتقادات خود را معطوف و  هماهنگ با  دیدگاه های رسمی نظام می دارد.  

از میان شاعران دهه های پیش از انقلاب که شعرشان معطوف به شعر آرمان خواهانه بوده گذشته از تقی رفعت،  جعفرخامنه ای، شمس کسمایی، ابوالقاسم لاهوتی، فرخی یزدی،میرزاده عشقی، ایرج میرزا، عارف قزوینی، محمد علی افراشته، در دهه های پس از مشروطیت  و پس از کودتا  از اسپ سپید وحشی آتشی تا آرش و مجموعه ی به  سرخی  آتش به طعم دود سیاوش کسرایی که با نام مستعار کولی منتشر شد  و در پس از انقلاب با آمریکا آمریکای او  پس از  جنبش مسلحانه ی سیاهکل  خسرو گلسرخی، سعید سلطان پور م.آزرم، علی میرفطروس، و شعرهای انقلابی زندان با عنوان ظل الله رضا براهنی،  موسوی گرمارودی و مهمتر  از شاملو گرفته با شعرهایی که برای مبارزان سیاسی گفته ،تا فروغ که در شعر به صورت ضمنی از اعتقادات خود در باره ی موعود و شربت سیاه سرفه می نویسد تا نصرت رحمانی که از فجایع اجتماعی جنسی و اعتیاد  شاعرانه سخن می گوید و هوشنگ ابتهاج (ه.الف .سایه) در شعرهای نو و بعضا قدمایی اش، حتی نخستین شعرهای شاعر مدرنیستی مانند فرخ تمیمی و  اسماعیل خویی  را در طیف شاعران طرز شاملویی و  طنین در دلتای طاهره صفارزاده که سبب نام آوری وی شد، با توجه به تقدیم نامه اش به دکتر علی شریعتی و نیز آواز خروسان جوان   حسن حسام،  و حتی محمد مختاری که نام آشنایی پیش از شهرتش در دهه ی 60 و 70 نداشت، سپس شعرهای متاثر از شعر حجم و موج نو  محمد حسین مهدوی (م. موید)، را در طیف شاعران متاثر از  بنیان شعر نو فرانسه  برشمرد. مهرداد اوستا،  مشفق کاشانی، احمد عزیزی، حسین منزوی و بهمن صالحی در پیش از انقلاب جزء شاعران شناخته شده محسوب می شدند اما ضرباهنگ انقلاب ایشان را به سوی گفتن برای انقلاب ترغیب کرد اما شاعرانی مانند حمید سبزه واری نیز در حیطه ی شعر کلاسیک همگام با  صفا لاهوتی، ،غلامرضا مرادی، نصرت الله مردانی ،علی معلم دامغانی ، امیر فخرموسوی، سید محمد عباسیه کهن، کاظم یوسف پور،غلامرضا رحمدل شرفشادهی، و... به تناسب نسبت به اسامی اخیر الذکر کمتر میان اصحاب قلم شناخته شده بودند به موازات شاعرانی مانند :سید حسن حسینی، قیصر امین پور،محمدرضا عبدالملکیان،سلمان هراتی، یوسفعلی میر شکاک،اکبر بهداروند و از جوان ترها علی رضا قزوه، عبدالجبار کاکایی، ایرج قنبری، زهره نارنجی، عبدالرضا رضایی نیا و...مطرح و ساختار شاعران انقلاب را برخی از حوزه ی هنری و برخی در شهرستان ها با حضور در انجمن های ادبی و مشارکت در شب های شعر انقلاب و دفاع مقدس شکل بخشیدند. و این تشخص از اواخر دهه ی 50 و اوایل دهه ی شصت آغاز شد و با حضور در مناسبت های مختلف شاعرانی از این دست با انواع شعر قدمایی و نو به یاری آرمان های انقلاب و دفاع مقدس پرداختند، برخی نیز با حضور در شورای شعر و ترانه و سرودسازی برای  انقلاب  و دفاع مقدس و سایر مناسبت های رسمی بدل به پایگاه صدای انقلاب شدند و کتاب ها و صداها و شعرهای شان با حمایت های دوایر دولتی و نهادها و راه یابی به کتاب های درسی هیات خودی های شعر را پدید آوردند، در واقع شاعران تشکیلات محور و حزبی از سویی و شاعران انقلاب از سویی دیگر دو روی شعرهای ایدئولوژیک این کهن بوم و بر را پی ریختند. نا گفته پیداست که شاعران حزبی از سوی تشکیلات سیاسی خود حمایت می شدند و از سویی شاعران شعر انقلاب از حمایت بودجه های ملی برخوردار بودند و اما در این میان  بیشترین کلاه سر شاعران مستقلی رفت  که به شعر به عنوان گونه ای ادبی و هنری می نگریستند که  معیارشان بیش از اهداف سازمانی و انقلابی اعتلای شعر بود و هست و صرفا هر مقوله ای را بیشتر برای بیان  زیبایی که به قول نصرت رحمانی در ذات شعر است پی می گرفتند. در این میان شاملو اما بین  زیبایی شناسی شعر و ادبیات و آرمان خواهی حد تعادلی ایجاد کرده بود که بیش از هر کس او را می شد در هیات شاعر ملی بازشناخت. اما در این میان آن دسته از شاعران که مانند شاملو بین اهداف انسانی و آرمان گرایی و ذات هنر (زیبایی) به نقطه ی مشترکی رسیده بودند مانند اخوان ثالث(م.امید،در شعر برجسته ای مانند زمستان که به وضعیت جامعه ی ایران پس از کودتا نظر بسته بود، ملی گرایی در شعر آرش سیاوش کسرایی و تنفر ضد امپریالیستی در شعر آمریکا آمریکا که خطاب به آمریکا بر اساس  اعتقادات حزبی اش می گفت :باشگاه فرومایگانی و شعر اسب سپید وحشی آتشی که با تصاویر حماسی   سمبلیسم و عناصرشمالی طبیعت گرا و انسان مدار نیمایی_ ]"من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم"    _ http://www.nimayoushij.com/poetry183.html  [را به نوع جنوبی اش راهی  زده بود و اسبی را نماد مبارزه بر علیه استعمار خارجی ساخته بود، همه و همه نشان از روند رو به رشد شعر ما می داد، و نباید از سیمین بهبهانی گذشت که از قالب غزل اشعار نئوکلاسیک اجتماعی ویژه ای  را پس از انقلاب و خاصه در دوره ی جنگ به تاریخ ادبیات افزود، در هر حال  اگر چه تحزب و شعر مناسبتی سرودن دو روی سکه ی شعار و مرگ شعر را رقم می زند، اما در این میان شعرهای ماندگاری نیز که به لحاظ نه صرفا معیارهای زیبایی شناسانه که در حوزه ی بررسی و نقد تاریخی شعر معاصر از جایگاه ویژه ای برخوردار است. و نمی توان در حوزه ی بررسی اشعار این شاعران نقد را آلوده به سیاسی نگری و دیگاه مانوی خیر و شر و  سیاه و سفید نگری محدود داشت.

در بررسی جامعه شناسانه شعر معاصر باید   نگاه خود را از انفعال دور نگه داشت و از سر انصاف و نه شعار زدگی به بررسی جایگاه جامع شعر معاصر پرداخت، چه را که  صرفا در نگاه چنین بررسی های متکی بر دانش نقد و پژوهش  می توان به ارزیابی منطقی دست یازید و خود را جدا  از بایکوت های سیاسی برحذر داشت و از رویه ی صاحبان قدرت در حذف غیر خودی پرهیز داشت. چه روشنفکری در سال های اخیر ماهیت و مفهوم نگاه معطوف به اردوگاه سوسیالیزم رنگ  خود از دست داده و انصاف را بیشتر در دیدگاهی میانه و به دور از جزمیت و تمامیت خواهی می توان وا شناخت؛ آن چه که نیما دهه ها پیش بدان معتقد بود و علی رغم تلاش گسترده ی  حزب توده و سایر جریانات مستقل از بند تشکیلات سیاسی ذهن و فعل خود را  به راهی نو در شعر ایران معطوف ومتمرکز داشت، چنان چه  پیرمرد گفت :آن که غربال دارد از پس قافله می آید و آن که می دارد تیمار مرا کار من است.

در پایان باید گفت: برخی از شاعرانی که خود را از چنبره ی تحزب و نه صرفا نگاه سیاسی که در شعر ما چاشنی همیشه بوده و هست چه در این کهن بوم و بر تا نگاه بالایی ها به مقوله ی هنر و ادبیات نگاه امنیتی ست ، نباید انتظار داشت که شاعرانش سیاسی ننگرند،ما سخت نیازمند بازسازی فرهنگ خود هستیم، فرهنگی که بالانشین و پایین نشین ندارد، به همان اندازه که من شهروند زباله در محیط زیست می ریزم به همان اندازه مسوولان ، محیط زیست را نادیده می گیرند، مردم هر سرزمینی آینه ی بالایی ها هستند و مادام که فرهنگ ما مورد بازبینی و مرمت  قرار نگیرد، آرزو و انتظار معجزه افسانه ای بیش نخواهد بود.

ما حتی در شعرهای فرمالیستی مان در طول تاریخ معاصر همواره چاشنی سیاسی نگری را داشته و داریم و این البته هم به رشد شعر در وضعیت در میان طیف های مختلف و متنوع شاعران شعرهای ایدئولوژیک بیرون از دایره ی قدرت از سویی  و شعرهای ارزشی داخل دایره ی قدرت از سوی دیگر، آنان که از هر دو سو مرغ شان یک پا داشته ، اگر رشدی هم داشته اند رشدشان عرضی بوده و البته میلیمتری و تنها آن دسته که  از بند نگاه سیاه و سفید  و خیر و شر صرف نجات یافتند رستگار شدند، و البته در هر دو طیف شاعران معتقد و آرمان خواهی بودند که نگاه اعتقادی شان در پس زمینه ی خلاقیت شان قرار می گرفت و همواره در دوره های گونه گون شعری نگاه  زیبا  پسندانه شان  مکاشفه گر جریان داشت و بعضا  به تولید آفرینه های برجسته و روزآمد نیز پرداختند. طاهره صفارزاده و  م.موید از ارجمند ترین شاعران معطوف به نوآوری هستندکه در ردیف شاعران بدعت گذار و نو گرا نام شان درخشیده است. سایرین نیز برخی در محدوده های شعر قدمایی همچنان باقی ماندند و شعرشان بر اثر کارکرد مدام در یک قالب یا سبک، رشد لاک پشتی یا رشد معکوس داشته و برخی نیز گام هایی هر چند محدود به جلو  برداشتند، برخی نیز  قانع به  نقش و روند خود  باقی ماندند. دسته ای هم مانند آغاسی در حد شعار و مدح؛ در مقابل علی معلم،میرشکاک، قزوه، کاکایی، رضایی نیا و ... که رشد عرضی داشتند قابلیت نقد و تاویل بیشتر در فرصت های دیگر دارند.

و اما حمید سبزه واری تا زمان مرگ خود شاعر  مومن به ارزش ها ، ترانه ها و سرودهای  انقلاب اسلامی  باقی ماند و علی رغم دورماندن  از مکاشفات بدیع و نوآوری اما  فرصت ها را غنیمت شمرد تا  بیش از هر شاعر بزرگی مطرح شود ، وی هم چنان به مثابه بلندگوی رسمی انقلاب اسلامی  نام اش در تاریخ انقلاب باقی ماند .

گفت و گوی ایرج ضیایی - هفته نامه ی سلامت با علی رضا پنجه ای

عشق را اگر در راه دیدی/ بگو دیر است/ امروز پائیز است

زندگی نسل ما یک کمدی تراژد ی  بودhttp://wesa.ir/wp-content/uploads/2018/06/IMG_20180611_123440_603.jpg

گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر_ روزنامه نگار

 

هفته نامه ی سلامت، ایرج ضیایی:علی رضا پنجهای متولد27 امرداد 1340،ساوه، شاعری ست  نوآور،  پژوهنده  و روزنامهنگار از آثار او می توان به شرح زیر اشاره داشت: سوگ پاییز 1357، همنفس با سروهای جوان 1366، آن سوی مرز باد 1370، برشی از ستاره هذیانی 1370،‌گزینشی از شعر معاصر گیلان 1374، عشق اول  1383،85،90،  شب هیچ وقت نمیخوابد 1387،‌پیامبر کوچک 1387، عشق همان اویم است 1393، کوچه چهرزاد1393.  او  دستی در   نقد ادبیات  هم دارد و  اکنون سردبیر دوهفته نامه ی دوات است  ، در کارنامه ی روزنامه نگاری اش نیز: سردبیری ویژه هنر و ادبیات کادح،  فصلنامه گیلان زمین،  روزنامه  معین، ویژه هنر و ادبیات ماهنامه  گیله وا ،  ماهنامه مجله  پزشکی مهر و دبیری نشریات  هفته نامه هاتف، ماهنامه ره آورد گیل، ماهنامه   تخصصی راه و ساختمان آوای فن، روزنامه گیلان امروز و....دیده می شود. 

او در پاسخ به پرسش ما برای بیوگرافی اش چنین می گوید:

در ساوه از پدر و مادری رشتی متولد شدم. دوران کودکی تهران بودم. بعد در تبریز اول ابتدایی را در دبستان انوشیروان فرانسویها،  فارسی _ فرانسه خواندم. سال 47 پدر از پست شهرداری شبستر به  فرمانداری خلخال تبعید شد. بعد از سه ماه پدر کلید فرمانداری  را به پدر طلا معشوقه ی شاه میدهد و به ماهشهر تبعید میشود. هنوز غبار راه از تنش زدوده نشده بود که در سن 49 سالگی در ماهشهر فوت میکند. بر اساس وصیت شفاهی اش نزد مادر میبریمش قم، در گورستان وادیالسلام دفن میشود و ما برای همیشه از سال 49 ساکن رشت میشویم. پدر در مشاغلی چون فرماندار و شهردار و بخشدار علی رغم حس خدمت اما حسی نوستالژیک هم با او بود، عشق به زادبومش رشت، هم از این رو همیشه با وضعیت موجود سر ناسازگاری داشت و مدام در حال تبعید بود. قبل از من، دو خواهرم در بابل، و یکی در صومعهسرا متولد شده بودند. دو برادر نوباوه ام نیز بین 30 تا 32 نیز در برف و بوران ماسال که همراه پدر بودند از سرما تلف میشوند. من آخرین فرزند و تنها پسر خانواده بودم. آن زمان 900 تومان بابت یک سال شهریه ی  اول ابتدایی من بود که پدر حقوق سه ماهش را یکجا پرداخت کرد. برای نخستین سال مدرسه ام. او  ابتدا   از اولین زبانآموختههای مدرسه ی زبان های خارجی رشت بود و در هیا ت دبیر زبان فرانسه در وزارت فرهنگ مشغول به خدمت بود و سپس به وزارت کشور منتقل شد.

سلامت پس شما همراه مادر در 9 سالگی ساکن رشت شدید. مادرتان ازدواج کردند؟

- نخیر. گرچه ما از اوج به فرود رسیده بودیم، مادر پس از یک سال مستاجری در دو اتاق با صاحبخانه در پل عراق ،خیابان آل بویه (دانشسرا) باغشاه ، روبه روی نانوایی بربری،  تدبیر جالبی کرد  او خانهای ئربست با شش چشمه اتاق در کوچه چهرزاد پلاک 26 اجاره کرد. کوچهای که نامش را به آخرین کتابم داد.  از آن شش چشمه سه  چشمه اتاق را مادرم اجاره داد تا جبران کسری   مستمری بگیریمان شود. بچه هاا که بزرگ شدند ، برای رفع مشکل ازدواج بچه ها  ناگزیر به  ازدواج شدند که همسرشان  بعد از انقلاب فوت کردند.

سلامت پس شما دوره دبیرستان رشت بودید؟

- بله.  از سوم ابتدایی ؛ پس از انقلاب هم به آلمان رفتم اما نتوانستم بمانم و برگشتم.

سلامت - شما کی وارد حوزه هنر و ادبیات شدید؟

- از نوجوانی. و به لحاظ آشنایی با اهل ادب و هنر گیلان. در تئاتر و سینما و فیلمنامهنویسی فعال بودم. دفتری داشتم که روزانه عنوانی انتخاب میکردم و در آن  چیزهایی مینوشتم در رابطه با  تیترهایی که برای هر صفحه انتخاب می کردم مانند: عشق، مرگ، زندگی، محبت و.... و این ها را به دوستانم میدادم که آنها هم چند سطری بنویسند. تکههایی از همین نوشتهها تبدیل شد به مجموعه شعر سوگ  پاییزی که به عنوان اولین کتابم در 17 سالگی،چند ماه قبل از انقلاب منتشر شد.( عشق را اگر در راه دیدی/ بگو دیر است/ امروز پاییز است). این هم نمونهای از شعر کتاب اولم.

سلامت شما در زمینه کارهای مطبوعاتی هم بسیار فعال بودید

-  بله ، در مدرسه نیز روزنامه دیواری کار می کردیم، سال 1365 بعد از بیکاریهای وحشتناک جذب هفتهنامه کادح شدم و مسوول صفحه ادب و هنر آن،  تا سال 68 که با همراهی   بهزاد عشقی و همدلی جواد شجاعی فرد نیز  همرایی و معاضدت همکار ارشدم در کادح  مسعود فتوحی که مسبب جذب من به کادح بود ،نخستین شماره ی هنر و ادبیات کادح را در قطع مجله ای  سردبیری و منتشر کردم، در همین زمان نامایاد  محمدتقی صالح پور از ویژه هنر و اندیشه   نقش قلم _هفته نامه وقت که الان روزنامه شده_  جدا شده بود.  به پیشنهاد بهزاد عشقی و با هماهنگی مدیر روزنامه شادروان علی طاهری   از ایشان دعوت کردیم به ما بپیوندند و از شماره ی دوم  به جای سردبیر نوشتیم به همت ایشان. همان زمان از شما نقدی روی کتاب سوم من: برشی از ستاره هذیانی البته در هفته نامه منتشر شد. سال 68 در شهرداری رشت کارگر روزمزد شدم. البته سال 63 به عنوان مربی کانون پرورش فکری در آستانه و رشت مدت یک سال فعال بودم. در شهرداری کارم آب پاشیدن به لولههای سیمانی بود که ترک برندارند. روزی همراه مدیر کادح رفتیم نزد شهردار وقت و ایشان مرا به عنوان شاعر و اهل مطبوعات معرفی کرد که   دو بچه دارد و از کار دلش نمی تواند از پس  هزینه زندگی بر آید.  البته من سال 59 با سپیده ازدواج کردم. سال 60  هم پسرم  به دنیا آمد و سال 63 دخترم.

شهردار از شنیدن وضع من بسیار متاثر شد و قرارداد 84 روزه با من منعقد شد به عنوان کارشناس روابط عمومی ، مهندس الماسی شهردار وقت قول داد  به طور شفاهی  که در آینده  شما  مدیر روابط عمومی شهرداری خواهید شد. گویا  مدیر وقت روابط عمومی وقت بویی از ماجرا برده بود که مدام اذیتم می کرد، اگر چه  ناخنک هایش به بن بنزین کلکش را کند چون بد کنی ، بد می بینی.  او برای نشان دادن عدم توانایی من ،  به من گفت  یک ماه وقت داری  در باره شهر رشت بولتنی آماده کنی . من هشت صبح بولتن 40 صفحهای روی میز مدیر روابط عمومی گذاشتم . از آن پس آن قدر برایم درگیری ایجاد کردند که تقاضا کردم به بخش عمران منتقل بشوم. و هفت سال هم در دوره اصلاحات  شدم بنیانگذار روابط عمومی شورای شهر و دبیر کمیسیون فرهنگی-اجتماعی آن ، هم زمان دبیری کمیسیون نام گذاری شهر نیز بر عهده ما بود و نظارت بر احداث تندیس های شهر معروف به بی تندیسی ، و نیز نخستین کارگروه زیبا سازی را پی افکندم و نظارت بر تندیس ها و سیاست گذاری های فرهنگی اجتماعی در شهر .و مسبب و ناظر  انتشار  چندین کتاب و مستند در باره رشت و بازیافت و... ادارات اغلب نیروی متخصص و کاربلد را کنار می زنند ، خاصه که روزنامه نگار هم باشد  هم از این رو پس از هفت سال انتقالم از شهرداری به شورا  توسط اعضای فرهنگی دوره اصلاحات ،ده سال آخر طوری شد   که  به آتشنشانی، گورستان  ، فضای سبز  و معاونت حمل و نقل و عمرانی منتقلم کردند. این  سبب شد که  شش سال زودتر خودم را بازنشست کردم. تا باقی عمر منحصرا  به کار دل مشغول شوم.

سلامت همسرتان این وضعیت را چگونه تاب آورد؟

- اگر همسر ناسازگار باشد نه شاعرید و نه صاحب زندگی. سلامت جان وتن نیز به مخاطره می افتد نه تنها همسر، حتی  فرزندان قانعی هم اگر نداشته باشید دچار مشکل میشوید. متاسفانه یا خوشبختانه هر دو فرزندم درگیر ادبیات شدند. دخترم قبل از دبستان شعر را شروع کرد اما من حوصله اینکه گوش کنم و شعرش را یادداشت کنم، نداشتم چون نمیخواستم آنها هم مثل من سرانجامی چنین یابند، ولی مادرشان به احساساتشان توجه میکرد. یزدان سلحشور که 7 سال کوچکتر از من بود رفاقتی داشت و بچهها او را عمو صدا میکردند، او شعر نینا را یادداشت میکرد. مزدک که دید خواهرش شعر میگوید او هم شروع کرد.

سلامت بعدها نینا رها کرد، مزدک ادامه داد و شد شاعر، منتقد، روزنامهنگار و چند سالی است که وکیل خوبی هم از آب درآمده و نینا هم شد مهندس معمار و گرافیست، و هر دو ازدواج کردند. حالا شماها منتظر نوه هستید. میبینید روزگار چه زود سپری میشود! این بچهها ساعتها روی زانوهای من مینشستند و من شاهد شیطنتهایشان بودم. و اما، همسرتان به عنوان یک مادر در این بین چه نقشی داشت؟

- همسرم تا 35 سالگی  اش شاغل بود، او در مرکزی تولیدی  در دو شیفت یک هفته باید 6صبح تا14 سوار سرویس می شد  و  هفته بعد 14 تا22 مدتی هم زمان جنگ 12 ساعته کار می کرد و شیفت شب هم داشت 22 تا 6 صبح، تازه   امکانات الان هم که نبود ، کهنه ی بچه شستن، صف ایستادن برای مرغ، قند و شکر، روغن، تخم مرغ، نفت و گازروییل و...بچه ها را بردن به گرمابه محله ، و رسیدن به  البته بیماری پدر و مادر هر دو، و گاه برای اضافه نکردن کرایه خانه کمک به صاحبخانه( زوج  کهنسال ) مضافا پس  از کار در کارخانه  از زدن  آمپول بگیرید تا سرم در نیمه شب و وقت و بی وقت. زندگی نسل ما یک کمدی تراژد ی  بود، از فرط غصه خندیدن!  همچنین  خانه ما پاتوق  ادبی_ هنری  بود و او همچنان با صمیمیت  پذیرای دوستان  و بعضا خانواده شان بود؛  ایشان هم مادر و هم خواهر و هم دوست  بسیاری از باشندگان هنر و ادبیات  این شهر بودند و هستند، و در هر شرایطی همسر من و مادر فرزندانم.  به ویژه مادر دلسوزی بود برای کارگرانی که انگشت یا دستشان زیر دستگاههای کارخانه قطع میشد. اگر آرامش تنها ضامن شعر باشد،   همسرم یکسره  ضامن شعر من است. همیشه از روزگار خواستهام که این آرامش را از من نگیرد. نه پول زیاد و نه عمر زیاد خواستم. فقط همین آرامش و حفظ شرافتام در کنار خانواده و مردم.

سلامت در واقع شما بهداشت و سلامت روانی خودتان را مدیون همسرتان هستید

- بله. هم تن و هم جان.

سلامت چگونه آشنا شدید؟

- در کوران انقلاب کتاب عامل آشنایی ما شد. تازه از عشق اولم دور شده بودم و یک ماه بعد با همسرم ازدواج کردم. کتاب همیشه عامل خیر زندگی من بود. در خانه مادری، مستاجری داشتیم که کتابخانهای داشت و همو مرا با شعر معاصر بیشتر آشنا کرد و قبل از مرگش مادرم کتابخانه او را برای من خرید. او درویش بود و روی من اثر گذاشت. در انقلاب من هم درویش بودم و هم انقلابی. اما عرفان در من نفوذ مستمرتری داشت..

سلامت نقش همسرتان در دوران بیکاریتان چگونه بود؟

-  من هرگز بیکار مطلق نبودم. همسرم حقوق ناچیزی  میگرفت که اصلا  یک تنه نمی توانست  زندگی مارا تامین کند، و اصلا  این دیدگاهی مردانه نیست که زن خرج مرد را متحمل شود.  ایشان فرزند یک خانواده ی پر جمعیت  کشاورز بودند. کشاورزی که تلاشش کفاف خرجش نبود.مادرم نیازی به ما نداشت چون  با حقوق   همسرش دیگر  زندگی خوبی داشت، البته تا پایان عمر خانه ای از خود نداشت.. من هم  شده از 20 سالگی  با چمدان لباس های آنتیک بیاورم یا با  ژیان یشمی  مدل 53 ای  که  داشتیم ، تدبیری کردی و  به فکرم رسید صندلی عقبش را بردارم  و    میوه های را  صندوقی و ارزان  بفروشم   زمانی آموزش فوریتهای پزشکی میدادم. من برای زندگی همه کار کردم و همسرم هیچ وقت نگفت  این کارها  برازنده شاعر نیست، بلکه به من انرژی و امید میداد. ببینید، خروجی زندگی علیرضا پنجهای بدون همسر قابل تصور نیست. نه تنها همسر، حتی فرزندان هم میتوانند کاری کنند که تو هر چه شعر و شاعری را فراموش کنی ولی روزگار در مورد من چنین نخواست. اگر اتحاد در خانواده نباشد و مدیریت همسر درست نباشد، محصولی به دست نخواهد آمد. نقش زن در زندگی افضل است. اگر مادرم فوت میکرد و پدر میباید از ما نگهداری کند همه ما پراکنده  میشدیم. این فقط از عهده زن و مادر برمیآید.مرد رییس است فرزندان کارکنان و زن مدیر زندگی ست.

سلامت- کمی از مادرتان بگویید

 - مادر مدتی با ما زندگی کرد بعد جدا شدیم. روزی که در سبزه میدان رشت رونمایی از تندیس مفاخران بود و من در حال سخنرانی بودم،  همسر خواهرم را دیدم که به من نزدیک شد و چشمانش پر از اشک بود، حسی به من گفت  مادر دارفانی را وداع گفته. نگرانیهای من تمامی نداشت. از سویی شهرداری خانهی مخروبهای را که قرار بود تخریب شود در اختیار من گذاشته بود که موشها و سوسک هایش وحشتناک بودند و دلهره بچههایم را داشتم که مورد حمله موشها قرار نگیرند. آن خانه مدتی بعد در اختیار  نظافتچی شهرداری  قرار گرفت. آن تحملات ناشی از اشتیاق و انگیزههای زندگی هنری بود، وقتی اشتیاقها کاستی گیرد یا به دیوار نامهربانی بخورد دیگر شوری نمیماند.

سلامت با دنیای مجازی کنار میآیید؟

- 95 در صدر جامعه روشنفکری ما دچار افسردگی هستند. اغلب آنها برای درمان خود به فیسبوک پناه بردهاند. گوشی همراه دیگر شده یک مرض با این همه برنامههای عجیب. انواع امراض را هم به وجود میآورد؛ مثل آرتروز گردن و مفاصل و کمر و درد چشم و... اختلال در سیستم عصبی. بهتر است دوستان در ساعت مشخصی در این برنامهها دور هم باشند. من مدتی با مجله مهر که مجوزش در هشت استان  بود و  متعلق به موسسه ناباروری  مهر ،  به عنوان سردبیر همکاری داشتم  هم ازاین رو ناآشنا به  مسایل پزشکی نیستم.

سلامت با ورزش رابطهای دارید؟

- من در جوانی کشتی میگرفتم و تا قهرمانی استان هم پیش رفتم اما گوشم آسیب دید و کنار کشیدم. ولی فوتبال و شنا میکردم. حالا هم هفتهای دوبار به استخر میروم و روزی دو ساعت پیادهروی میکنم.

سلامت و دخانیات؟

در آلمان که بودم روزی چند نخ سیگار میکشیدم. دختر نوجوانی را دیدم که با مردی در حال دویدن و ورزش هستند. حسادت برم داشت. سیگار را زمین انداختم و دنبالشان دویدم. در ایران هم به فکرش نبودم حالا  گاه و نه همیشه یک نخ  بعد از شام مصرف میکنم. موقع خواب لیوانی شیر میخورم. به جوانان توصیه میکنم نسل سوخته نباشند. یزرگان ما اگر درگیر کژی ها بودند شما نباشید ، نسل پس از کودتای 28 امرداد 32 نسل سوخته ای بود که پهلوی دوم و آمریکا در سوختن آن نسل بی تقصیر نیستند. افسردگان  از آن پس به خیال واهی تسکین، درگیر مخدرات و الکل شدند که چه  استعداد ها سوزاند. الگوی امروز اما  باید نسل تحصیل کرده باشند که هم تحصیلات عالی کردند هم زندگی شان رو به راه است و هم سلامت و بهداشت روانی و جسمی مطلوبی دارند.  سیگار و الکل و مخدرات استعداد برانگیز نیست، برنامه ریزی و سیستم پذیری ست که  ما را به اوج می رساند

سلامت در زندگی و دنیای شاعری با طبیعت و فضای سبز انسی دارید؟

- حیاط کوچک ما فضای سبزی از انواع گل و گیاه است که خودم پرورش میدهم. زمانی که در فضای سبز شهرداری بودم متوجه شدم روی پلاکها مینویسند به گلها دست نزنید. من که بنیانگذار کار گروه زیباسازی شهرداری بودم تابلوهایی سفارش دادم با این عنوان: گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت.

سلامت در مورد تغذیه روش خاصی دارید؟

- حساسیت خاصی دارم. سه سال است دارچین مصرف میکنم. عسل همراه با کرم کنجد. زیره سیاه.  قند خونم به مرز 126 رسیده بود ، به خود آمدم و  توسط همین دارچین و کمی رعایت اقتصاد در تغذیه ، کنترلش کردم. من بافت لانه کبوتری عروق تحتانی ام خوب عمل نمی کند لاجرم پلاسمای خون در لایه میان بافتی پاهایم نفوذ می کنند و در یک کلمه  ادم دارم،  برای همین نمک را  از غذایم تقریبا حذف کرده ام. اخیرا نان بربری   را   با سنگک جایگزین کرده ام. ادم پاهایم بهتر شده اگر چه به محض رفتن به اغذیه فروشی و چلوکبابی دوباره همان ورم شدید  می آید سراغم . پنیر، دوغ ، کشک، زیتون ، تن ماهی و... نمک پنهان دارند، باید سخت مراقب تغذیه مان باشیم. این نمکهای پنهان در آرد، نان، انواع مواد غذایی ، سم هستند. برای انسان. چربی خونم را هم کنترل میکنم و سماق را فراموش نکرده ام ، خاصه بدون نمکش و رنگ قهوه ای اش را .  ماست   هم خودم دوغ  می گیرم تا نمک نداشته باشد. دوغ که محشر است. غذاهای گیلانی اکثرا گیاهی است و این عالیترین نوع غذاست. روغنها انباشته از پالم است و بیداد میکنند باید مواظب بود. ما مدتی ست که کمتر روغن مصرف می کنیم و اگر هم لازم شد  از روغن زیتون یا کنجد  یا دانه ی انگور استفاده میکنیم.

سلامت آثاری در دست چاپ دارید؟

- هندسه موج، تورا به اندازه تو دوست دارم( گزینه اشعارم) و تجدید چاپ بعضی از کتابه ا. رمانی در دست نوشتن دارم به نام "از ما شدگان" که مربوط می شود به مقطع دوره جنگ جهانی دوم تا اکنون  ، به اتفاق بانو برای تحقیقات همین شخصیت سفری به سنپترزبورک، مسکو و باکو هم داشته ایم.

سلامت   و اما حرف آخر این نشست سلامتی را چقدر دوست دارید؟

- زیاد نخورن و نیاشامیدن. تغذیه سالم و ورزش کلید سلامتی است. بدانیم چه داریم میخوریم. روی بستههای مواد غذایی را اگر درست و با امانت نوشته باشند بخوانیم و ببینیم چه میخوریم. فقط با متخصصان تغذیه و طب سنتی مشورت کنیم و صرفا به اطلاعات   یک پست تلگرامی یا  اینستاگرام و ... بسنده نکنیم.

برای  شما   ایرج ضیایی عزیز، شاعر نوآور و خانواده ی سلامت بهترین ها را آرزو دارم. توانا مانید.

  

 

 

فروغ در سه تابلو ،علی رضا پنجه ای

علی رضا پنجه ای

فروغ در سه تابلو

1

نصرت رحمانی _ که به  زعم من در هنجار شکنی  پیشکسوت فروغ بوده  است_ زمانی که ناصر زراعتی   به رشت آمد   از  وی خواست دوستان  را جمع کند برای ساختن مستندی، من و همسرم و دوستان دیگر رفتیم ،حرف هایی زدیم و فیلم مان را گرفتند،  عصری بود و نصرت  دوست داشت شعرهایش را من بخوانم، که خواندم، در میان حرف هایش گفت :شعر بیان زیبایی ست  من هم آن را در حافظه نگه داشتم و نوشتمش،  هم از این رو می توان تصریح کرد که هنجار شکنی  به شرطی که هنرمندانه _ شاعرانه _  بیان شود، در  واقع  زیبایی  را  تبیین کرده است؛   و خب ذات هنر چنین ویژه و طرفه  است و  البته که غیر آن  نزد ذاائقه ی جمعیت بیرونی هنرمندانه  نیست. هنجار شکنی نصرت مذکر بوده و هنجار شکنی  فروغ ، فریاد ِ  زن در بندِ سنت که  به واسطه ی همین زنانگی اش در ذهن مردم بی لبخند، لبخندی آورد زیرکانه که باری.... اما نزد روشنفکران حسته از سنت های دست و پا گیر چنین واگویه یافت که : پس زن ایرانی تواند چنین نمای فرهیخته و سنت ستیزی از خود نمایاند ! باری از آن جا که در  هر مقطع از  زمان   این زیبایی به گونه ای  تعریف می شود، بیان زیبایی که همان ذات آن است در شعر فروغ با هنجار شکنی نمود یافت و جلوه گر شد.و این نمود زیبایی و ذات آن در شعر نصرت به صورت اجتماعی در بیان  حریم خصوصی جلوه گر شد، اگر چه نصرت از "مردی" گفت "که در غبار گم شد"،  اما فروغ صدایش پر طنین تر ماند چرا که  از "من زنانه "اش گفت.  آن هم در جامعه ی آن هنگام  ایران، هنگامه ای شد فروغ الزمان فرخ زاد! که خود تاخت به نوشته های آن "مجله ی پست پنج ریالی" که منظورش مجله ی  فردوسی بود  و مطالب زردی که سفارشی نوشته بودند برایش!

 

2

باری اما در حیطه ی ارزش های ادبی، همین من زنانه بود که در کنار  وزنی آهنگین  که به آرزوی نیما تحقق می بخشید یعنی شعری که  از وزن بهره ای منثور برد در  برخی شعرهای کتاب " تولدی دیگر" و کتاب" ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" تجلی یافت.باری   فروغ البته نزد مردم با شعرهای" اسیر" ،" عصیان" و "دیوار" ،  سپس دو کتاب بعدی اخیرالذکر، انگار در  بیان  پروسه ی  تکوینی خود  در پی  انتخاب نام کتاب  به کشف و شهود ماورایی رسیده باشد ،رازناک نمایانده شده است با این همه هنجار شکنی های پدیدارشده و سیلی تلخی که  به گوش سنت زد! .  او "اسیر"ی بود که "عصیان"  کرد و" دیوار"های سنت را شکست و  "تولدی دیگر" از زن  ایرانی در  جمعیت بیرونی  آفرید و سپس با مرگ خود  دعوت کرد که : "ایمان  بیاوریم به آغاز فصلی سرد".

3

  نخستین تجربه ی روزنامه نگاری  و سردبیری ام  را که در اسفند 1366 ، ویژه ی هنر و ادبیات کادح را زیر موشک باران تهران که  مقابل  دانشگاه  تهران در زمان چاپ نشریه فقط کتاب فروشی  نشر آگاه و  نشرخوارزمی و چند تا دیگر باز بودندمنتشر کردم ، برای نخستین بار پس از انقلاب  توسط هماهنگی با   اکبراکسیر  قرار شد او   در باره ی فروغ  بنویسد منتها با رعایت ملاحظات منشوری، چرا که  در آن هنگامه حساسیت های انقلابی  بسیار غلیظ بود، و  چون جو چنان می نمود که  جز در حاشیه و به طور ضمنی در  پانوشت مطالب ادبی  کسی مجوز ندارد از فروغ به طور مستقل مطلبی چاپ کند. یادم است سری به دفتر ماهنامه ی دنیای سخن  زده بودم ، برای دیدن دوستان، نامایاد محمد مختاری با دیدن این مطلب در صفحه بندی  دستی نشریه که همراهم بود گفت  خطر کردید، شانس بیاورید که نبینند ، اما علی رغم  شرایط جنگی کشور   نخستین تجربه ی سردبیری ام زود فروش رفت و  تمام شد ، بعداز چند شماره دنیای سخن  نیز توسط  نامایاد محمد محتاری مطلب مستقل و جانداری در باره ی فروغ منتشر کرد و ما در شماره ی چهارم کادح که  دیگر نامایاد  محمد تقی صالح پور سرپرستی شورای نویسندگان نشریه را بر عهده داشت  مقاله ای از کتاب منتشر نشده ی  دکتررضا براهنی با عنوان " بحران رهبری نقد ادبی "بخش مریوط به فروغ  را چاپ کردیم که تحت عنوان " سیر تکوینی من زنانه ی فروغ فرخ زاد" بود و دکتر از سر محبت به صالح پور و بنده مهم ترین قسمت کتاب را پیشا چاپ در اختیار ما قرار داده بود.

23 بهمن95- رشت

منبع: روزنامه ی وقایع اتفاقیه

گفت و شنود با علی‌رضا پنجه‌ای:جامعه‌ی ما شعر زیاد می‌خواند، اما منتظر اثر است

جامعه‌ی ما شعر زیاد می‌خواند، اما منتظر اثر است

گفت و شنود با علی‌رضا پنجه‌ای

 

ویژه نامه­ ی خورشید دومین سال جایزه­ ی شعر جم- اسفند97:

پیش ‌درآمد:

علی رضا پنجه‌ای ۲۷  اَمرداد ۱۳۴۰  از پدر و مادری رشتی_ در ساوه محل ماموریت اداری پدر _به‌دنیا آمد. او شاعر،روزنامه‌نگار، نظریه‌‌پرداز و منتقد ادبی ایرانی است.  شعرهای پنجه‌ای تاکنون به زبان‌های عربی، ترکی، آلمانی، سوئدی، ایتالیایی، فرانسه و روسی ترجمه شده‌است.  اشعار او  از نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۵۰ به‌طور جدی و از نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۶۰ به‌طورحرفه‌ای منتشر شد.

 از سال ۶۵ کار روزنامه‌نگاری را با سردبیری ویژه‌ی هنر و ادبیات  کادح  آغاز کرد  سپس  سردبیر  فصل‌نامه‌ی  فرهنگی، تاریخی گیلان زمین (سال‌های ۷۳ تا ۸۱)،  و نیز سردبیر  ویژه‌ی فرهنگ، هنر و ادبیات فارسی  مجله‌ی گیله‌وا شد ، سردبیری  روزنامه‌ی معین، از زمره فعالیت‌های پنجه‌ای در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری محسوب می‌شود، هم چنین می‌توان در این راستا از دبیری سرویس ادبیات روزنامه‌ها و هفته نامه‌های: هاتف، گیلان امروز،  دبیری سرویس شعر و نقد شعر فصل‌نامه‌ی معماری آوای فن و ماه‌نامه‌ی ره آورد گیل گفت. شایان ذکر است علی‌رضا پنجه‌ای از سال ۹۴ تا کنون سردبیر دوهفته‌نامه‌ی دوات است که مدیرمسوول و صاحب امتیازش پسرش مزدک پنجه‌ای است.

او نیز همراه چند تن از نویسندگان و هنرمندان گیلانی از بنیان‌گذاران خانه‌ی فرهنگ گیلان محسوب می‌شود. پنجه‌ای هم‌چنین در دهه‌ی ۸۰ سال‌ها کارگاه شعر ۵ شنبه‌ها همیشه را در این خانه بنیان نهاد.

 و اما از کتاب‌های او می‌توان به شرح زیر اشاره داشت :

۱۳۵۷ - سوگ پائیزی

۱۳۶۶ - هم‌نفس سروهای جوان

۱۳۷۰- آن‌سوی مرز باد

۱۳۷۰ - برشی از ستاره‌ی هذیانی

۱۳۷۴ - گزینه شعر گیلان، شرح حال و شعرهای دههٔ شصت ۵۴ شاعر نوپرداز گیلانی

۱۳۸۳ - عشق اول چاپ اول ۱۳۸۳ سوم ۱۳۹۰

۱۳۸۷ - پیامبر کوچک

۱۳۸۷ - شب هیچ وقت نمی‌خوابد

۱۳۹۳ - کوچه چهرزاد

۱۳۹۳ - عشق همان اوی‌َم است

۱۳۹۶-برگزین ده کتاب «تورا به اندازه‌ی تو دوست دارم» .

از این شاعر دو کتاب با عناوین "از خویش می‌دوم" و "هندسه‌ی موج"  در سال آتی منتشر خواهد شد

 

- برای رسیدن به فرم متناسب با وضعیت مدرنیسم و پست‌مدرنیسم در جامعه‌ی ادبی ایران چه کارهایی شده و چه کارهایی نشده است؟ 

دنبال کلیشه؟ در دوران مدرن و پسامدرن؟ در حوزه‌ی شعر ما از مشروطه بر سنت شعری قدیم رفته رفته شوریدیم و سپس نیما آمد که آن کار کارستان  را  محقق کرد و شاملو هم شعر را  به ذات نثر نزدیک ساخت، اشتباه نشود منظور از  ذات نثر یعنی طوری که شعرت انگار بدون هیچ مهندسی هندسه‌دار جلوه کند. فروغ و نصرت توانستند به  این نزدیکی _شعر به طبیعت نثر _کمک کنند،  اما موج نو و شعر حجم  و شعر دیگر و شعر ناب و گونه‌های دیداری پیشنهادی خود من و  نوآوری‌های  زبانی ما در دهه‌ی هفتاد تا اکنون خب برخلاف توصیه‌ی نیما  اغلب شعر را از طبیعت نثر دور داشته، البته در این خصوص جا دارد  صاحب‌نظرانه در فرصت مغتنم به واکاوی آن در چندین و چند نشست بنشینیم. در واقع ذات مدرنیسم دنبال تجربه است نو از نو و البته فرم متناسب مورد نظر شما همان شعرها و گونه‌های تجربی‌ست که برخی به بدنه‌ی شعر ما کمک می‌رساند و برخی شرایط را برای آینده مهیا می‌کند. نباید فکر کنیم تجربه‌ها و پیشنهادهای شعری به‌طور مشخص در شکل خاصی میوه دهد این تفکر برخاسته از نگاه سنت زده است. در واقع مصداق مدرنیته: "موجیم که آسودگی ما عدم ماست" است. و نباید منتظر باشیم که گونه‌های پیشنهادی ما بی هیچ کم و کاست مورد پیروی نوآمدگان و شاعرلن کنجکاو قرار گیرند. نه فرم وضعیت مکرد نظر ما در پی بر بدنه‌ی شعر تاثیر می‌گذارد نه صرفن بیایند مانند ما شعر بگویند اساس این تفکر غلط است و برآمده از ذهن خام و ابتر

 

_لزوم گذار از مدرنیسم به پست مدرنیسم و مولفه‌های آن در شعر چیست

ما نیز مانند تمام جوامع دیگر که به‌واسطه‌ی تاریخ پر و پیمان علوم مختلف پر پیمان بودیم بر خلاف جوامع درجا زده در جهل،    ورودمان  به وضعیت مدرنیسم تابع مدرن شدن ساز و کارهای جامعه‌ی ما بوده است.  حال از تاسیس دارالفنون که از نخستین گام‌های زیربنایی اندر شدن ما به مدرنیته ست بگوییم  یا گسیل‌داشتن نخبگان توسط عباس‌میرزا به غرب برای تحصیل علوم مختلف مورد نیاز  ورود به عرصه‌ی علوم جدیده   یا مشروطه ورود به وضعیت مدنی  و  مطالبات سیاسی مدرنیت؛ه  می‌توان گفت که ما با  اراده‌ی مراکز قدرت به مدرنیته داخل شدیم. اگرچه نباید از خاطر برد که برای مدرن شدن ما نیازمند نهادینه مدرنیزاسیون در بخش فرهنگ  هستیم. اگرچه کلیت فرهنگ جامعه‌ی ما در مقوله‌ی فرهنگ هنوز بده‌کار دوره‌ی پیشامدرن است.  و هنوز با  مظاهر دنیای مدرن خوی نگرفته است

چرا که نمود  مدرنیته تقابل با جهل و  باورداشت‌های خرافی بوده، و اساسن در غرب هم جنبشی بر علیه کلیسا تلقی می‌شد. سخن از وضعیتی‌ست که از آن به عنوان عصر جدید  یا دوران مدرن یا "modernity " در غرب نام می‌برند،  که  حدفاصل قرن پانزده  تا بیستم را مشمول می‌شود،  این جامعیت بر  جنبش‌های متعدد فرهنگی و عقلانی دلالت می‌کند،  البته این را هم باید بگویم که هابر ماس معتقد است که  هنوزا مدرنیته پروژه‌ای ناتمام است و به مقصد نا رسیده!. بنابراین  اجتماع نوین (مدرنیته) از این پس هم در گذر تاریخ نقش‌آفرین باقی خواهد ماند. و اما در این  گذار جامعه‌ی ادبی ما هم همواره به‌دور از تقابل تاریخی  بین سنت و مدرنیسم نمانده است. متاسفانه یکی از آسیب‌شناسی‌های جدی از این منظر قابلیت بررسی می‌یابد که  مباحث مرتبط با مبانی نظری آمده‌اند جای اندیشیدن شاعر به  شعر و شعریت را گرفته‌اند، و چون شاعر در ذات خود محصول یک فرهنگ پارادوکسیکال است. در دعوت‌ها برای نقد و  بررسی شعر شاعران بجای بهره از منتقد می‌روند از مترجم بهره می‌برند. اسنوبیسم بیماری جماعت انتلکتویل ایرانی‌ست. خواندن مبانی نظری واجب است تا ذهن شاعر به مسایل نو هم معطوف شود اما شعر خواندن و تاثیر از هنرهای چندگانه هم مهم است  برای هوش حسیک و عاطفی و مهندسی شعری‌. و البته  : تحلیل مشخص از شرایط مشخص کلید هوش‌مندی هر کنش‌گری‌ست

_ به نظر می رسد جامعه‌ی ادبی به ادبیات دهه‌ی شصت و هفتاد و گاه به دهه‌ی چهل برگشته است،  به نسل رویایی و بیژن الهی و بهرام اردبیلی،  به نسل براهنی، اگر چنین است دلایلش چه می تواند باشد؟

 

یکی از دلایل تاخیر در بلوغ شاعران ما توجه به پروپاگاندا و مدهای ساختگی‌ستوقتی شاعر امروز به "شعر دیگر" باز می‌گردد خوب است اما برای مرور تاریخی وگرنه زبانیت شعر پسا نیم قرن به تجربه‌هایی دیگرتر و بلوغ دیگر رسیده است ، باید بداند  بیش از نیم قرن از روزآمدی آن گونه شعر گذشته و نباید در کار متاخر چندان درنگ کرد که از خلاقیت و تجربه‌ی نو _که از شاخصه‌‌های مدرنیته است_ و از  شناخت حرکت و روند شعری باز نماند. تاریخ  برای درس گرفتن خوب است اما تکرار نعل به نعل و همذات‌پنداری با گذشته  در اکنون !؟ خب،  محلی از اعراب نمی‌تواند داشته باشد. نوآمدگان و علاقمندان به شعر بهتر است  بی که تحت تاثیر پروپاگاندا باشند بروند پی شعرِ شاعران. مد شده که آقایان و خانم‌ها می‌روند پی خارجی‌ها، جنس خارجی از ایرانی بهتر است لابد، پایتخت نشین از شهرستانی بودن بهتره !؟ و الخ. این‌ها بیماری‌ست و عوارضش افتاده به‌جان تفکر  و ادبیات ما. کیلویی نگاه کردن به ادبیات راه به جایی نخواهد برد. برخی هم دکه‌ی ادبیات را با دکان دو نبشه اشتباه گرفته‌اند،  به‌جای شعر برخی می‌چسبند به هر چه حاشیه از عسس بیا منو بگیر تا هر جنگولک بازی تا دیده شوند. ادبیات درختش گاه پسا مرگ آدم میوه می‌دهد دوستانی که نمی‌دانستند تا دیر نشده و مانند ما سن‌شان نزدیک شصت نشده تا وقت هست اگر عجله دارند برای جبران مافات راه دیگر روند. برخی ادبیات را با بنگاه داری اشتباه گرفته‌اند خب بروید یک مغازه با شش تا صندلی دست دو و یک عسلی و یک چای ساز و چند تا استکان نعلبکی و میزی اختیار کنند و بنویسند مشاور املاک گل و بلبل و بالاسرشان هم بنویسند تردد بی‌جا مانع کسب است  چرا که الحق استعداد مخ‌زنی‌ برخی بی‌نظیر است. خب این استعداد را آن‌جا بیازمایند که عنقریب طی دو سه سال یقینن به کیف و حال اساسی مالی خواهند رسید. چون در ادبیات صداقت ملاک است آدم بودن و آدمی را رعایت کردن. وقت داوری هم انتخاب چند نورچشمی که استعدادشان از سایرین بیش‌تر نیست هم پس از گذشت برهه‌ای رو می‌شود. هم  آن که بی‌جا انتخاب شده چون شرایط احراز نداشته و یارای خلاقیت  طرفه ندارد دچار افسردگی می‌شود ، هم داور قاضی فاسد خوانده می‌شود و هم نفرین حافظ و بیدل و مولانا و نیما را برای خود می‌گذارد بر جای.  پس این‌جا جز مرارت و عرق‌ریزان روح چیزی گیرت نمی‌آید عزیز جان. برو تا دیر نشده سی کار خودت.

- شاپور جورکش در کتاب "بوطیقای شعر نو"اش به نقل از نیما می‌گوید: "شعر حتی اگر در بحور سنتی هم سروده شود می‌تواند شعر نو محسوب شود به شرط آنکه آن «میدان دید تازه» در آن رعایت شده باشد". این میدان دید تازه به زعم شما چه مشخصاتی می تواند داشته باشد؟ 

ببینید اگر انقلاب نیما انقلابی‌ست متعلق به مدرنیته، بنابراین نگاه جزء نگر و از آسمان به زمین آمدن  از نشانگان  و شاخصه‌‌هایش است خاصه در تقابل با سنت‌؛ اگرچه نیما با احتیاط از این مرحله‌ی گذار شعر ما را گذر داد اما هم‌گرایان به انقلاب مدرن او،  نقش آتی و تکمیلی‌اش را تجربه‌گرایانه و برخی پیشروانه ایفا کردند. نیما اگر چه از بلوغی اسطوره‌ای برخوردار بود و ما نباید اورا مقدس بیانگاریم چرا که جزیی از اجزای مدرنیته هستیم بنابراین او هم چه بسا ممکن بود در برخی از ریزبرآوردهای آرایش دچار سهو شده باشد با این همه گمانم  نظرش بیشتر به چهارپاره بوده  به شعرهایی مانند افسانه،  و یا به زبانیت شعر و تازگی در آن   همان که حافظ گفته... "از هر زبان که می‌‌شنوم نامکرر است".  باید تصریح کنم شعر نو بیش‌ترین خدمت را به وضعیت‌های جدید قالب‌های قدمایی و ژانر ترانه کرده است. اشعار نو قدمایی و 

ترانه‌ها به‌ویژه از  اشعار  نو و پیشرو پارسی بهره جسته‌اند، سیمین‌بهبهانی بدون اتمسفری که زحمتش را نیما کشید نمی‌توانست دست به‌نوآوری زند. در واقع غزل موسوم به  پست مدرن و آفرینه‌هایی از این‌دست  آبشخورشان تلاش‌هایی‌ست که شاعران شعر نو و خاصه بخش پیشرو آن هزینه‌اش را پرداخت کرده‌اند. گاه کار به مشابه‌سازی و انواع سرقت و شبه سرقت هم رسیده است. که البته عدم توسعه‌ی  فرهنگ پاسخ‌گویی و نبود حساسیت‌های مربوط به حق کپی رایت و مولفان و مصنفان بر لهیب  این آشفته‌بازار دمیده است.

- تقریباً غالب محافل ادبی اذعان دارند که ادبیات امروز ما از فقدان منتقدان کاربلد، رنج می برد، اگر شما هم چنین فکر می‌کنید لطفاً در خصوص جایگاه و نقش منتقد در جهت‌دهی به ذائقه‌ی مخاطب و تاثیر و تاثرش بر تولیدات هنری (خاصه شعر) و وضعیتش در ادبیات امروز، خلاصه‌ای ارائه دهید

منتقد کار بلد داریم اما چون فرهنگ نقد به‌خوبی نزد ما نهادینه نشده، منتقد در نقش دشمن ظاهر شده یا دیده می‌شود و مشفق بودن منتقد یا محال می‌نماید یا خروجی مخیری در پی نخواهد داشت. شعر، نقد ادبیات نو و پیشرو چه سهمی از رسانه‌‌ای که ملی خطابش می‌کنند گرفته؟ صدا و سیما شده محل نان قرض دادن عده‌ای به عده‌ای دیگر برنامه‌ای به برنامه‌ی دیگر مدام  روی سفره‌ای که چهل سال است پهن شده برای‌شان دارند به هم نان قرض می‌دهند و دنبال جریان سازها و نخبگان کمتر می‌روند. در کل زندگی ما سهم‌مان از صدا و سیما نه برای تلاش‌های خودمان که نیما بود در شبکه‌ی سه برنامه‌ی هزار و یک‌شب که شب نیما رفتیم رو خط زنده، شبکه‌ی باران هم که در تیول متصرفانش است.

- شعر فراتر از اینکه ابزاری برای بیان شور و عشق و نفرت، حماسه و عقل و هیجان یک جامعه باشد چقدر می‌تواند آینه‌ای باشد برای بازتاب روح تاریخی یک ملت؟ 

 توفیر مدرنیته با جامعه‌ی سنتی در ان است که مدرنیسم عقلانی و علمی به مناسبات اجتماعی می‌نگرد معتقد به پلورالیسم است به مناسبات زندگی مدنی و مدنیت نظر دارد و معتقد به دموکراسی‌ و برابری و عدالت است خب طبیعی‌ست که شعر در چنین جامعه‌ای آزادانه تر و طبیعی‌تر رشد خواهد کرد، البته شعر در هر زمانی راه خودش را می‌یابد و چون سخن دیگری ست که باید در دل بگیرد و عقل را بپروراند آنقدر بسیط المنظر هست که تحت سخت‌ترین شرایط بتواند طریقه‌ی گفتن بیابد، اساسن بزرگی ادبیات ما یکی همین قدرتی ست که شاعرانش با بهره از صنایع و آرایه‌ها توانسته‌اند شعری بگویند که جای سایر هنرهای متداول امروز را بگیرد. یکی از آرایی که اخیرن مطرح کرده‌ام  این است که ما باید بنشینیم ببینیم شعر امروز ما به چه آرایه‌هایی نیازمند است. چون شعر از وزن فاصله گرفته و برای در امان ماندن از شعر پریشی از سویی و ساده‌لوحانه نویسی مستلزم چالش جدی‌ست . اکنون یک از  زمان  گوتنبرگ و ماشین چاپش دیر زمانی‌ست گذشته دیگر وزن و قافیه و  ردیف و جناس و مراعات نظیر و از این دست باید دید تا چه اندازه نیاز شعر امروز ماست چون همه‌ی این وجوه مربوط به دوره‌ی پیشا گوتنبرگ و چاپ بوده زمانی که نظم  در شعر و آرایه‌هایش موجب در حافظه ماندگی می شد به نوعی سینه به سینه  سبب ذخیره در حافظه و  انتشار شعر می شدند اما پسا گوتنبرگ ما بهز نیازمند همان آرایه‌ها هستیم یا برای شعر امروز باید وظایف روزآمدتری اختیار کنیم. این ضروریات مهمی ست که در بخش آموزشی و  دانشگاهی  و البته حرفه‌ای شایسته است به آن بپردازند. شاعران وظایف‌شان مختص به بیان قشنگ‌شناسانه است و بس. یعنی هیچ سدی نیست و هیچ باید و نبایدی شعر آزاد آزاد است به هر چیزی می تواند بپردازد اما موظف نیست مانند گذشته که زبان و سلاح مردم باشد. چون شعر یک رسانه است دیگر در مقابل رسانه های دیگر. سینما، تلویزیون ّ مطبوعات، فضاهای مجازی جهان دیگر شاعر دیگرتر می‌طلبد.

_اگر قائل به این باشیم که شعر شایسته است که بازتاب فرهنگ و زبان جامعه‌خودش باشد، در چند دهه‌ی اخیر آیا دغدغه‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و معیشتی جامعه ایران و روحِ معترض مدنی، بازتابی در شعر امروز داشته و اگر نداشته چه مراتب و مواردی در نهادهای فرهنگی یا در مجامع ادبی (اعم از خصوصی و دولتی) کار خود را به درستی انجام نداده‌اند؟

ادبیات بر بستر رسانه و خاصه مطبوعات می چرخد، ما هر وقت نشریات درست و حسابی داشته‌ایم با سردبیر و دبیران سرآمد شعر ک داستان و نقدمان رشد کرد. دولت اصلاحات با فله‌ای امتیاز دادن به ادبیات خدمت نکرد بلکه خیانت کرد چرا که اغلب صاحب امتیازها سراغ کادرهای حرفه‌ای نرفتند بلکه هر تازه‌کاری را به سردبیر گماردند و مبتلا به آن دبیری بخش‌های تخصصی نیز به نوآمدگان کم‌تجربه واگذار شد . خب نتیجه‌اش این شد. زمانی شاملو و نصرت رحمانی و آتشی و  باباچاهی مسوول صفحه‌ی شعر بودند و کارشناسانه شعر چاپ می‌کردند، در دهه‌ی هفتاد هر نوآمده‌ای آمد شد دبیر شعر الان هم متاسفانه دبیران شعر خودشان آدم‌های گنده‌ای نیستند خب چه انتظار دارید. انتشاراتی‌ها هم عوض بهره از کارشناسان کار بلد رفته‌اند سراغ برخی که انگار آمده‌اند ریشه‌ی ادبیات را بزنند. مافیا پدر مملکت را در آورده خودی و غیر خودی کردن، من فقط با قشنگ‌شناسی رفیقم با استتیک . دشمنم هم اثر خلق کند خودم می‌روم ازش اجازه می‌گیرم تا باز‌نشرش دهم. نشریه باید دارای کارشناس باشد نه دلال ادبی و کارراه انداز، فساد در لایه‌های مختلف راه یافته چرا که اگر یک حلقه از یک سامانه و سیستم رعایت نشود بقیه هم خوب عمل نمی‌کنند. نشریه‌ی کار درست و جریان‌ساز  کارشناس کاردرست و کارشناس کار درست شاعر کاردرست معرفی می‌کند آن‌گاه مخاطب کار درست هم پدید خواهد آمد. ما شاعر زیاد داریم اما شاعر_ معلم کم داریم. با نا سپاسی و توطئه چوب لای چرخ آدم می‌گذارند. فضاهای مسموم  و شایعه پراکنی می‌کنند. عده‌ای بیمارند. خب نتیجه همین می‌شود . حال کجای ما خوب است که حال ادبیات و شعر خوب باشد. ما شدیدن نیازمند بازنگری در گذشته و دیگر‌ساختیم. کلمه‌پریشی جای شعر ر

ا گرفته، مافیا چتر سنگینی بر  ادبیات ما  افکنده. موزع کتاب برای ناشر و ناشر برای شاعر خط و مشی تعیین می‌کند. نتیجه یا با دل‌نوشته در بخش ساده‌فهمی مواجه‌ایم یا با روان‌پریشی جای شعر. شعر سازه است و معمار و مهندس می‌خواهد آن هم شاعر است. شعر طرح می‌خواهد و  نقشه و مصالح مطلوب. اگر همه‌چیز مهیا نبتشد این سازه کج نازیبا و غیر قابل سکونت می‌شود. نه دل‌نوشته نه کلمه‌پریشی و  شعرپرانی شعر نمی‌شوند. سوررآلیسم هم به معنی اثر اسکیزوفرنیک نیست. در آن هم باید این فرا واقعیت مصالح مطلوب خود داشته باشد.

_ شعر امروز ما آیا می‌تواند در مقایسه با دوره‌های مختلف تاریخی و شعرهای آن دوره‌ها، در انعکاس روح ایرانی ما، زمانه‌ای که از سر می‌گذرانیم و آرمان‌ها و رؤیاهای جامعه، نمره قبولی بگیرد؟ 

 

چرا که نه، صبر داشته باشید!عرق تند مانند باران تند زود بند می‌آید؛ ادبیات موجودیتی زنده و پویا دارد، دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه.  جامعه‌ی ما شدیدن به ساختار نیازمند است ما جامعه‌ای پا در هوا داریم. باید آسیب‌شناسی مشفقانه کنیم. منتقد نق‌زن نباشیم، بیاییم جلو و کم کم راه را بر بی‌راه بنمایانیم . برای بیان و اثبات هر مهمی باید از راهش ورود کرد و البته واقع بین بود. پژوهشگران ما بهتر است صبورانه و به‌دور از هر گونه هیجان و احساسات و تمایلات شخصی به بررسی ادبیات بنشینند و از تدوین کتاب‌های پژوهشی و سفارشی دور بمانند، متاسفانه شعر و نقد و پژوهش ما معطوف به حلقه‌های کوچک پیرامونی خودمان شده به‌جای برخورداری از واقعیت علمی. سفارشی نوشتن و پژوهش را قربانی سلیقه و افق دید را محدود به حلقه‌ی محبان و سودآوران به خود کردن! این آسیب جدی بخش  پژوهشگری ادبی ماست.  این‌که آنتولوژی به سفارش چند شاعر عقب مانده از کورس شعر می‌نویسند.  خب نوعی جغلگی در چنین وانفسایی افتاده‌ به جان شعر و تاریخ‌سازی برای شاعرانی که پسا ۷۰ سال  در جا زده‌اند و با عوامفریبی خود را سرپا نگه داشته‌اند و هنوز وامدار شاملو و لورکا و حکمت هستند. پروژه‌ی  بدلکاران جای ستارگان  دیری‌ست که  کلید خورده است.

-   جایزه شعر جم و سطح آثار رسیده از منظر شما چگونه است، ارزیابی تان را بفرمایید؟

شعر جم هم از شعر ایران و این وجوه آسیب‌شناسانه به‌دور نمانده است. ما این‌روزها کلی شعر خوانده‌ایم ادبیات ایران هم سال‌هاست با شعر مواجه است اما ما نیازمند اثر هستیم. ما بسیار کم اثر می‌خوانیم:  از گذشته اثرهایی که مانده‌اند در  عصر حاضر باید از   افسانه،  خانه‌ام ابری‌ست،  اسب سپید وحشی،  یعنی همه‌ی لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد، یعنی ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، یعنی انهدام، بوتیمار، آینه‌ی ۵۷نصرت، کتیبه و زمستان اخوان، آواز قو نادرپور، حجم سبز سهراب سپهری، ناآباد به زعم من همان سرزمین بی آب و علف یا سرزمین بی‌حاصل الیوت و... بگویم. ما متن‌هایی به‌عنوان شعر می‌خوانیم اما اثر نه!