کرونا /علی‌رضا پنجه‌ای

کرونا کرونا کرونا
چه‌قدر دوستت دارم
وقتی که گریز پا از کنار محبوبم می‌گذری
و خودت را به‌قول مامانم مانند دیوانه باد
می‌پیچانی به پر و پای هر چه که آدمی را از خط قرمز گذشت
کرونا کرونا کرونا
چه‌قدر دوست‌داشتنی با کسی دست نمی‌دهی 
در آغوش نمی‌کشی‌ش و می‌گویی حسابی ترسیدی ازم علی؟ 
تلخندی پسا آهی...
کاش بیایی و 
مرا در کلبه‌ای دور از هرچه باداباد بیابی
دیگر این زندگی 
به دوست نداشتن نمی‌ارزد کرونا
لالایی آخری بخوان برایم
پیش از آن‌که بمیرم بگذار ببینم
چه‌گونه دارند 
مانند آدم 
تو خودشان 
وُل می‌خورند کروناهای دوست داشتنیِ همه‌ی زندگیِ بر بادرفته‌ای که 
فرصت عاشقی یادشان رفت
سوم اسپند۹۸

#علی_رضا_پنجه‌_ای 
#چامه
#چامک
#crona
#chamak 
#Alirezapanjeei 
www.panjeei.ir
 #شعردیداری  #شعرتوگراف  #شعرپستال  #شعررنگ  #شعردیجیتال  #پیامک #چامک_پیامک  #شعر #کتاب_باز  #دوات 
#شعردیجیتال 
#شعرنو 
#کرونا
#avantgardemakeup #japan
#modernart  #modernpoet 
#poetrylovers #france #iranian  #Afghanestan  #tattoo  #tajik  #interiordesign  #china 
#lovely
https://t.me/Alirezapanjeei/3375

دولت و جایزه شعر/ علیرضا پنجه‌ای

دولت و جايزه شعر

عليرضا پنجه‌اي

اعتماد سه‌شنبه، سوم دی ۹۸، صفحه‌ی اول

اشاره: با معرفي دبير چهاردهمين جشنواره شعر فجر، اين رويداد وارد فاز خبري تازه‌اي شد. به جهت اهميت موضوع، ديروز يادداشتي به قلم اسماعيل اميني در اين ستون منتشر شد. امروز عليرضا پنجه‌اي از منظري انتقادي يادداشتي پيرامون ابعاد ديگري از اين رويداد نوشته است كه مي‌خوانيد.

https://www.magiran.com/newspapertoc/39592

ابزارک تصویر

چامک تک‌سلولی‌ و انفرادی‌ست علی‌رضا پنجه‌ای

نخستین کتاب چامک و سایر کوتاه‌های چامه در تداوم آن‌سوی مرز باد ۱۳۷۰ با نام عشق همان اوی‌َم است سال ۱۳۹۳ به پیشنهاد نامایاد بابک اباذری برای انتشارات نصیرا تدوین و در نظر گرفته شد.  اساسن اگر چامه را با اِ آخر چسبان در نظر گیریم شاید نشود کاف تصغیر بر آن افزود ، اما چون زبان ما از زبان اوستایی و پهلوی و سپس دری ریشه‌گرفته اما با اغماض به‌نیت ساخت کلمه‌ی تازه‌_  شاعرانه _ از قواعد زبان‌شناسی مفر و استثنایی جست و به‌جای اطلاق نادرست هایکو  که قالبی‌ست برای شعر کوتاه و  هجایی ژاپونی برای هر شعر کوتاه چه داخلی و چه کوتاه‌شعرهای خارجی نام چامک را فراوانی بخشید، در همین راستا کوشید تا چامه را برای شعر نیز چکامک را برای قصیده و ترانه  که معادل‌آن‌ها به‌شمار می‌رفت فراوانی بخشیم. اگرچه من با دو نیت، چامک‌عام  و چامک خاص ، سعی داشتم اطلاق شعر کوتاه را برای چامک در دهه‌ی هشتاد پیشنهاد دهم، اما از همان ابتدا برای چامک خاص به‌جست‌و‌جوی فراوانی به نوعی خاص از  کوتاه‌های شعری نظر داشته‌ام. بی که بر بایدها و نبایدهای جز ذاتی چامک پای فشرم، در واقع چامک خاص را  بر اساس یک آنتی مانیفست بنا نهادم، چرا که جز هویت شعر کوتاه و وجه اتمیک و تک‌سلولی و رعایت اقتصاد کلام بر اساس سخن دائو که گفته کلمات بسیار تباهی معناست در چشم‌انداز شعر کوتاه پارسی معطوف به زبان و وجوه بینامتنیت  که در وضعیت اتمیک نه به کمیت واژه که به تناسب قواره‌گی‌اش قایل و معطوف به همان وضعیت تک‌سلولی بوده‌ام، چرا که چامک ذاتن در نظرم تک‌منظری و تک‌سلولی‌ست بسا که توفیر چامک مورد نظر من اجتناب از نگاه چند منظری‌ست در روایت. یعنی سوژه معطوف و متمرکز بر مرکزیت است و چشم‌اندازش بر محور نقاط بینامتنیتی که دایره‌‌‌ای از تداعی‌ها ایجاد می‌کند در گردش است. چامک متمرکز بر جوهره است و در وضعیت آرمانی می‌خواهد از هنجارهای استتیک رایج بگذرد و به روزآمدی و فراروزآمدی(پیشروانه و در فرادست) نظر بر بندد. به‌گونه‌ای که دیگر‌گونگی رفتار چامه‌نگار یا چامه‌پرداز (جای چامه‌سرا یا چامه‌نویس) به جوهره چنان مشغول آید که بتوان برای مناسبات درون متنی یک چامک، سطراسطر نوشت تا چامک را به‌چالشی حرفه‌ای کشاند: یک نمونه از چامک آرمانی  مورد نظرم را شاید بتوان در این چامک چندسال پیشم که در اینستاگرام ثبت شد پی‌جست : کلمه‌/ همه/ سر ریزِ خیابانِ من بود. 
چامک اما با توجه به امکانات فضاهای موجود در گوشی‌های هوشمند و با تکیه بر  امکانات گرافیکی پیام‌رسان‌های موجود و آتی و اپلیکیشن‌های رایانه‌ای قابلیت دیداری و چند رسانه‌ای با فرمت‌های گونه‌گون و متنوع که برخی از آن‌ها با هشتگ مشخص شده‌اند در مدتی کوتاه توانسته مورد استقبال نوخاستگان و  دغدغه‌مندان به نوآوری قرار گیرد. فرمت‌های پیشنهادی نیز با تکیه بر وجوه دیداری فراهم آمده که انواع آن  در اینستاگرام و تلگرام در دست‌رس است .امید که چنین پبشنهادهایی بر غنای شعر به‌افزاید، ایدون باد.

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

مسیر کاروان شعر پنجه ای از چهارراه اندیشه می‌گذرد!

 

خدا بزرگ اگر نبود

کوچکی این همه آدم را تحمل نمی‌کرد!

 

مسیر کاروان شعر پنجه ای از چهارراه اندیشه می‌گذرد!
 

در این میان بدون شک شمال کشور  همانند پایتخت و جنوب کشور ظرف یک صد سال گذشته مهد بزرگان شعر معاصر بوده است و در پیشبرد شعر معاصر شاعرانی بسیاری از این خطه سرسبز قدم برداشته‌اند که از جمله آنان می‌توان به کاظم سادات اشکوری که  به­خاطر وصف طبیعت  برخی او را سهراب دوم می‌خوانند، نیز محمود طیاری و علی رضا پنجه‌ای[1] و البته فهرستی پر پیمان دیگر که می­توان بر این طومار افزود... شاعران بخش حاشیه‌نشین دریای کاسپین و دشت سرسبز شمال در شکل‌گیری جریان‌های شعر اقلیم و رونق بخشیدن به دیگر جریان‌های  شعری نقش بسزایی داشته‌اند و  اغلب در جریان شعر اجتماعی و عاشقانه قلم زده‌اند، در این   میان   یکی از چهره‌های شاخص آن‌ها علی رضا پنجه‌ای است که از دیرباز نه تنها نقش عمده‌ای در پیشبرد شعر سپید و منثور داشته است بلکه در خلق قالب‌های جدید بیانی و زبانی  و گونه های چندگانه­ی دیداری هم رفتارهای تازه­ای به جان شعر پیوند زده که  از قضا مؤثر نیز بوده است.

پنجه‌ای پدر و پنجه‌ای پسر در طی این سال‌ها در خطه­ی  سرسبز شمال بسیار کوشیده‌اند نه تنها به فرهنگ و هنر بلکه به شعر این منطقه جان تازه‌ای ببخشند و با اینکه با کاستی‌های فرهنگی بسیاری مواجه بوده‌اند، اما مستقل از هر زد و بندی  همواره راه توفیق پیموده اند ،  هر چند که پنجه‌ای پدر  رمانتیسم و حماسه را به شیوه­ی خاص خود رقم زده  و این گرایش بر مدار  اجتماع  چرخیده و همواره اجتماعی زیسته و زندگی کرده است در این راستا مهم بوده که  پنجه‌ای­های شعر همواره مهم‌ترین اصول اخلاقی و انسانی را مورد نقد و پژوهش در شعر قرار داده اند و به تناسب هر شعر و نوع آن  با سادگی بیان و زبان چالش آفرین بوده است.

 

گوش‌هایی به من دروغ گفته‌اند

چشم‌هایی به من دروغ گفته‌اند

قلبی اما

هرگز به من دروغ نگفته است.[2]

 

این شعر علی­رضا پنجه­ای  در ابتدا ساده به نظر می‌رسد اگرچه کلید شعر در نگاه سعدی وار و نو به  اخلاقیات جوامع انسانی­ست،    هم از این روست که شاعر در دنیای پیرامونش مسئله دروغ را از همه مهم‌تر می‌داند،  حال آنکه در ادیان ابراهیمی   نیز دروغ را مادر انواع  ناهنجاری­ها می­دانند نیز در عهد باستان  هم دعای داریوش کبیر به همین مساله پرداخته است تا جایی که داریوش در کتیبه­ی تخت جمشید چنین می‌گوید: «خدایا این کشور را از دشمن، از خشکسالی، از دروغ محفوظ دارد.»

توجه­مان را به شعر یاد شده  معطوف می­داریم: شعر دارای سه بلند کوتاه و سه استعاره­ی زیباست که مخلوق  قلم پنجه‌ای است،  پنجه‌ای به‌خوبی از جمع و مفرد در این شعر بهره می‌برد گوش‌هایی و چشم‌هایی  نماد گونه ها و طیف­های جامعه است  که نشان از کثرت و زیادی  دارد در یک تضاد  و تقارن نایافتگی  در کفه­ ای به هماوردی  یک قلب می­آید. قلب هم نقش واقع شدن در کفه را بازی می­کند هم خود شاهین است. و قلب نیز دگرگونی  و باژگونگی را هم حکایت­گر است.  بنابراین این قلب این باژگونگی و این وزن ثقیل عشق و مامن محبت و عاطفه و احساس که  می­تواند استعاره­ای از معشوقه یا کسی در شعر است» به‌صورت مفرد به کار برده شده است. مفردی که خود  نماد ذات حقیقت و معنویت و معرفت است، قدرت اعجازگون عشق در بر ابر این­همه »ها» و پسوند جمع!  شعر نه بلند بلند است نه کوتاه کوتاه، از ویژگی او نیز  همین  مهم است که ساختمان شعرش همواره متناسب با فضای زبانی او شکل می­گیرد طراحی در حین اجرا قابل بسط و قبض است. او خالق کوتاه‌های ناب شعری است. که مدتی­ست با عنوان و هشتگ چامک در فضاهای مجازی نیز پرشمار  و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است. او چامک  را نیاز زمانه می­داند و برای آن تعاریف قابل تاملی ارایه داده است. که با جستجو در رسانه های حقیقی و مجازی می­توان به جستارهای متنوعی در این خصوص دست یافت. او بسیاری از آرا و نطریات نو خود را در گفت­و گوها و لابه لای نقدهای ادبی­اش ارایه داده است.

رازی موفقیت زبان شعری و ماندگاری کلام پنجه‌ای در انتخاب مضامین و تجربه‌های نوگرا برای درس‌آموزی به انسان معاصر است. پنجه‌ای همواره در مجموعه‌های شعری‌اش رویکردی اخلاق محور و انسان‌محور داشته به‌راستی که پیامبر کوچک است و معجزه‌اش شعرهای ناب که سرچشمه از اندیشه زلال و فطرت انسانی و آئینی کهن و تقدس گرایانه میان ایرانیان باستان دارند.

پنجه‌ای در شعرهای کوتاهش   به ‌سبک   نیم بیت و تک بیت­های اشعار قدمایی و نه نمونه­هایی چون هایکو که نوعی شعر هجایی­ست و مانند اشعار کلاسیک شعر فارسی  در تعداد هجاهای مشخص متعین شده­اند  دست به خلاقیت­های خاصی در نوع نوساخت  ایرانی زده است.  رعایت اقتصاد کلمه و   بهره­ی گرافیکی  و اعتقادش به این­که کلمات بسیار  سبب تباهی معناست  تلاش موفقی داشته در خلق  انواع چامک چه بیانی چه دیداری و چه احیای نو از نو رفتارهای شعری. در واقع باید در یک  پژوهش و نقد صرفن به  انواع چامک­های او پرداخت.

ابر می­بارد /

 لیوان تشنگی لبالب! 3

شعرک‌های کوتاه‌اش همگی از دل طبیعت و جاندارگرایی بر می‌خیزند. طبیعت برای او حکم مادر و وطن دارد و بسیار مقدس است قبله‌اش گل سرخ سهراب نیست شالیزار است به همین خاطر اشعار او حاوی طراوت سرسبزی و نجابت اسب وارنه شاعرند. تنه اصلی شعر شاعران این خطه سرشار از عطر روستا، نجابت اسب و سادگی بیان و صفا و صمیمیت مردمان اصیل ایرانی است. سروده‌های پنجه‌ای در بیشتر موارد ریشه دینی و عرفانی ندارند به همین خاطر ردپای شعرهای آیینی و نمادهای شعرهای ادیانی همچون یهودی، مسیحی، اسلامی در آن یافت نمی‌شود اما اندیشه‌ها و اسطوره‌های ناسیونالیستی که ریشه در فرهنگ کهن ایرانی و باورهای مردمان این سرزمین دارد در شعر او نمود بسیار دارد به همین خاطر او بیشتر شاعری اخلاق مدار و هنردوست بوده است.

 

دست دلم کوتاه نبود

وگرنه می‌شد چاره‌ای ساخت برای این ‌همه آه 

که تسکینی بگیرد  هول و ولا

با هق هقی از اعماق دل 

یا نمی‌دانم دست به کاری زدن که پایان غصه‌های قصه سرانجامی خوش گیرد

آه چه ‌بگویم چه می‌شود گفت

در نمایشگاه یکی خواست بر لوح سازمان کتاب‌خانه‌های عمومی کشور

یادگار نامه‌ای بنویسم

لابد از این ‌همه آه

که خروار خروار

نشسته

بر سینه‌‌‌ی قفس

نوشتم:

کتاب را از ما نگیرید! 4

3-  آن سوی مرز باد /بی دروغ/علیرضا پنجه‌ای            

4-  26آبان 1397 خورشیدی، لوح، علی­رضا پنجه­ای کانال رسمی تلگرامی شاعر:https:/t.me/Alirezapanjeei/2672

 

 

 

پنجه‌ای به خاطر شخصیت هنری خلاق، حضور مستمر و تجربه­ی چندین دهه حضور و همنشینی با بزرگان اهل قلم جستجوگر و نواندیش بودن و از همه مهمتر جهان‌بینی خاصش همواره با استفاده از تکنیک‌های زبانی و بیانی و شناخت پتانسیل شعر نو سعی در خلق ترسیم چهره‌های تازه­  و گونه­های  ژانری در شعر بوده که از جمله­ی آن می‌توان به شعر دیجیتال، شعرتوگراف، شعر مربع جادویی، شعر وسط‌چین، ، چامک، شعر رنگ، شعر دیداری ، شعر شنوشنیداری  و احیای چیستان نو عنوان کرد؛ باید اذعان داشت که تصویر در شعر پنجه‌ای همواره یکی از عناصر مهم بوده که در کنار سادگی بیان منجر به خلق زیباشناسی خاص مختص به خود او شده است.

کارنامه­ی  شعر پنجه‌ای بخشی بزرگ  از دوره ­ی پُر فراز و نشیب شعرنو  ایران بعد از شاملو، فروغ، سهراب، اخوان، رحمانی، کسرایی و ... است او و  شاعرانی دیگر همچون ، براهنی، باباچاهی،  شمس لنگرودی ، جواد مجابی سییدعلی صالحی، ابوالفضل پاشا ، اشکوری و ...  در طی این سال‌ها چراغ شعر را در تندباد سیاست‌های غیرفرهنگی و مدیریتی و فضای غیر دموکراتیک ایران روشن نگه داشته‌اند و با همه­ی  نا ملایمات روزگار خویش دست و پنجه نرم کرده‌اند و چون سرو  قایم به ذات ایستاده‌اند.

شعر پنجه‌ای مسیر طولانی را همچون جاده­ی ابریشم گذرانده است که از مهم­ترین کارهایش« آن سوی مرز باد» شروع شده و از شعرهای دیداری و زبان محور پیامبر کوچک عبور کرده به­طوری که در نقطه­ی اوج  خودِ انسانی در  عشق اول می­توان به تاملی در خور ، به پختگی و پیشنهادهای تازه­ی شعری­اش نظر بست.  و  در لابه لای شعرها به زبان غنی  و مملو  از احساس ناب عاشقان این مرز و بوم  و توان جادویی  عاشقانه‌هایی که یادآور عشق شیرین و فرهاد و بیژن و منیژه ایرانی هستند، رسید. از دیگر سو در این محاکات  است که می­توان  به این نکته مهم توجه داشت که عشق در شعر پنجه‌ای پایه و اساس تفکر شاعرانه­ی اوست، شاعر به جنس دوم بسیار اهمیت می‌دهد اما زن حضوری انتزاعی و تصویری مه‌آلود در دفترهای شعری پنجه‌ای دارد به­گونه­ای که میs­توان تصریح کرد  تصویر روشن   جنس دوم در شعرهای او   از نوع شخصیت آیدا در شعر شاملو، و یا ری‌را در شعر نیما نیست. معشوق  در شعرهای پنجه­ای همواره پنهان در مه صبحگاهی شمال و همنشین کوه و دشت بیابان است و گاهی برای شاعر گیسو به باد می‌سپارد

بدون شک رمانتیسم حاکم بر اندیشه­ی شعرهای علی­رضا  پنجه‌ای بر گرفته از رمانتیسم ایرانی متأثر از فضای اجتماعی و جغرافیای زیستی تلفیق یافته با فرهنگ غنی ماست که آبدیده­گی­اش در  صیقل اندیشه­ی آوانگارد زلالیت  وآینگی  برگرفته است ، مضافا  که پنجه‌ای در طی این سال‌ها با پرورش چامک‌ها و سرایش عاشقانه‌های ناب در پرده‌های شعر شنیداری و شعر گفتاری نیز به طور اخص  در انواع شعرهای دیداری­اش  ثابت کرده است که  تفاوت‌های بنیادی بین اندیشه­ی شعر ایرانی و جهان‌بینی زبانی به لحاظ فرهنگی با دیگر مناطق شعر در آسیا و اروپا دارد، تفاوت‌های بنیادی  که متأثر از خلاقیت‌های فردی شاعران این دیار است.

 

بادهای موافق

هرگز مرا به تأمل رنج عادت نداده‌اند

و قافله‌های شک

مرا به شهر مقدس یقین نرانده‌اند

اگرچه با مرکب تصمیم

 

 

پناهگاه خدایان

ایمان سُست ماست

 

خون مهربان من

به آوازهای خیس

علف‌های تشنگی را

سیراب می‌کند

می‌خواهم از تشنگی آفتاب بگویم

از سبویی با مشعل‌های خاکستری

 

بی هی هی ئی

رمه ستارگان

از حوالی سکوت می‌رمند5

 

 

 

شعرهای  پنجه‌ای  در هر گونه و ژانری که حادث می­شود دیگر شعر پنجه­ای خطاب می­شود چرا که دارای جهان­بینی­ست که  در قرایت و غور و محشور شدگی با آن به کلید آن دست خواهید یافت. هویت شاعرانگی پس از برخورداری از جهان­بینی­ست که ممتاز می­شود و این فقدان جهان­بینی از آسیب­شناسی­های مهم شعر ما از دیرباز بوده است. که با دقت و عطف به داده­های شعری پنجه­ای دیر نمی­گذرد که به دلیل تفاوت ماهوی در نقد و تفکیک مقامات شعری شاعرانی دارای جهان­بینی  در مقام قیاس با شاعران در جستجوی شهرت کاذب و قیل و قال­گر  دست شاعران پوپولیست و سطحی­نگر رو می­شود چرا که هویت شاعرانه به خاطر گرایش فکری سیال و دغدغه‌های  شاعر همواره جنبه‌های عارفانه و اجتماعی داشته است.  پنجه‌ای در شعر از اسطوره‌ها و نمادهای زیست بوم خویش که متأثر از زنگ و بوی شمال هستند بهره­ی گسترده­ای  می‌برد،  به­همین خاطر عمق شعر پنجه­ای  به ژرف­ساخت نظر دارد و نیز همسنگ با آن  به زلالیت  و مخاطب­پسند است.  منتها مخاطب پاپلیک و در سطح مانده خیر،  بلکه مخاطب جستجوگر و مباشر  معرفت. 

بی‌شک نسل جوان شعر برای دست‌یابی به زبان غنی شعر باید اندیشه­ی خود را با شاعرانی مانند پنجه‌ای گره بزند و مسیر طی شده ­ی او را با اسب اندیشه بپیماید تا به مرز جاودانگی در شعر برسد.

 

تمام سلول‌هايم انفرادي‌ست

من حق ندارم

تمام راه      بي راهت بگويم

امشب خدا حتماً به زیرشیروانی سر مي‌زند

امشب برف مي‌بارد

به كاج هاي رنگارنگ بالادست نگاه!6

آنچه مهم است ایمان به ذات پاک آفرینشگر است که گاه خردمندانه و ملبس به آرایه­های زیبایی پسندانه  سر از زیر پوسته­ی شعر پنجه‌ای در می‌آورد و خودی نشان می‌دهد   پنجه‌ای در شعرهایش مرزبندی‌های مشخصی دارد همواره توسل جویی او از نوع هنری خود نوآوری در بیان زبان شاعری است که نشان از غنای  اندیشه­ی  ذهنی شاعر در ارائه­ی آثارش دارد. در دو نمونه­ی شعر ارائه شده از شاعر نمادها و کلیدهای انسانی که با ترکیب‌بندی تازه و نوآورانه،  خود گواه ساختار سازی و پیشرفت  در زبان شاعرانه است که نمونه­ی  بارز آن‌:  «قافله‌های شک» و« شهر مقدس یقین» است که با  ساختن استعاره­ی  هنرمندانه از قلم پنجه‌ای نمودی بدیع آفریده است.

 

یک عشق کافی نیست

اصلاً عشق یعنی بی‌وفایی

ناکامی

همین کافی‌ست تا چوگان باز ما

بی اسب کنار میدان بماند

تا تاوان دوستی‌اش  با شاعری که

اسبش را برای شعر وام گرفته   بپردازد

وقت خوبی‌ست برای من

باید به دردهایم بگویم

خدای بزرگی هست

که شما را به هیچ می‌گیرد7

 

اما به طور کلی ساختار و ماهیت شعر پنجه‌ای را می‌توان چنین برشمرد، اشیاء در شعر پنجه‌ای دارای هویت و نقش کلیدی هستند،  کما اینکه نمادهای همچون «خدا»، «اسب»، «عشق»، «دریا» و از همه مهم‌تر «تو یا دوم شخص غایبی که رازدار و هم آواز پنجه ای است»  اغلب  پایه و اساس تفکر شعرهای پنجه‌ای  را تشکیل می­دهند،  به همین خاطر است که همواره خطابه در شعر پنجه‌ای بیشتر گفت و گوهای مونولوگی با دوم شخص است یک «تو» صمیمی در شعر پنجه‌ای فاقد از نقش جنسیتی (مرد بودن یا زن بودن) در شعر او موج می‌زند که ارتباط شاعر با مخاطب را مشخص می­کند و مرزبندی مشخصی دارد . سنگ صبور شاعر است اگر زن باشد همچون آیدای شاملو برای پنجه‌ای است یعنی مقدس و قابل ستایش و اگر مرد باشد بی‌گمان مزدک است،  یعنی ماهیتی پیامبرگونه دارد و  دارای ذات پاک و سیرت زیباست    ارتباطش نیز  از نوع  ارتباطی­ست  تعریف شده  حدفاصل  کسوت آفرینشگر و آفرینش! به همین خاطر است  که پنجه‌ای در شعرهایش نوعی تقدس شاعرانه  می­آفریند:

 

از کلمه‌ها

چیزی نه­یافتم

پنداشتم

شاید در نگاره‌ها

رد تو نشانی از گم­کرده‌ام باشد

نه­یافتم

به آسمان کتاب‌ها پناه جستم

به هر الف پی نقطه‌ای از تو

به هر لام پی تو که نه­بودی7

 

 

غم‌هایم پهلو ندارند

خدا بزرگ اگر نبود

کوچکی این همه آدم را

تحمل نمی‌کرد 8

 

پنجه ای با خلق آثاری متنوع و منحصر،  شاعران   در  برزخ ساده نویسی و  هذیان  سرایی وامانده  را دعوت به بهره از پیشنهادهای شعری خود می­کند  و می­خواهد بین زبان ساده    و شعر  بحران زده­ی شعر در دهه­ی 90   فضایی که پر از شعرهای سطحی و طرح های  ناقص شعری هستند طوری که همچون زایمان زنان زودرس ناقص به وجود می آیند،  فضای نویی ایجاد کند،  در این راستا نیت  فراگیری  و قابل انعطاف بیشتر شدن شعر برای ارتباط بهتر و بیشتر با مخاطب شعر معاصر ایرانی در فضای بسیار دگرگون  است ، در واقع  آنچه پنجه ای در شعر بدان دسته یافته جام جهان نمایی­ست از رفتار انسانی در شعر معاصر  که  نقش و کارکرد انسان  در مواجهه با شخصیت­های دیگر جامعه اهم از زن و مرد و یا دوست منشی اخلاق محور و ادب پرور است. و این در حالی است که شعر امروز در پاره ای از موارد توسط برخی از شاعران  به هذیان گویی، هرزه گویی برای دست یافتن و عبور از مرزها همواره ناموفق  افتاده  است. شاید ذکر است که گفته شود در واقع  این جستار تلاشی گذراست در راستای اشاره به برخی از شعرهایی که می­توانند نقش مفصلی ایجاد کنند بین گرایش به ساده­نویسی و شعرهای شاعرانی که چون به فرم دلخواه نرسیده­اند شعرشان در برزخ هذیانی یا ساده نویسی در تعلیق­اند، بنابراین  مباحث شعر پیشرو شاعر را کمتر به چالش نشسته است.

بی شک میراث شعر پنجه‌ای   میراث گران ­بهایی است که از  باز شدن مسیرهایی تازه در شاهراه شعر نو فارسی­ جکایت می­کند،   شعری که  جانی تازه بخشیده  سرزمین اندیشه­های   نهان مانده  را  تا  از چشمه‌های تازه­  سیرابشان  کند.

مسیرهایی که  اسب نجیب  شعر او از شمال  تا  ژرفای  بیکران دریاها و اقیانوس­ها  با شیهه­ی  استعاره‌  به تاخت  گرفته است.    

 

 

  جلال صابری نژاد

اندیمشک/یکم خردادماه 98

 

 

 

 

 

 

«ای سفر کرده»

 

ای

سفر کرده

با سواران جنگل

از مه زمان ما

از «آن سوی مرز باد»[3]

که عبور کردی

به پنجه‌ای که رسیدی

به ایست

بگذار اسب اندیشه‌ات

از آب قنات شعر او سیراب شود

آنجا که شعر صدای  چشمه ها و جویبارهاست

آنجا که شعر شالیزار است

آنجا که شعر طراوت و سبزینگی است

آنجا که شعر شبنم است

کمی از ماسه‌ها و ریگ‌ها،

و گرمای جنوب و ماهی‌ها

به نشانه دوستی

در بقچه‌ی سفرت بگذار

برای او ببر

بگو

کسی این ور خطوط پیام

مشتاق دیدار توست!

 

...

آمدی به سمت ما

برایم کمی

از شالیزارهای دفتر او

برنج بیاور و شبنم ...!

 

 29 آذر ماه اندیمشک
با احترام جلال صابری نژاد، تق

 


[1] - علی رضا پنجه‌ای (زادهٔ ۲۷  امرداد ۱۳۴۰،  از پدر و مادری رشتی در ساوه) شاعر، روزنامه‌نگار، نظریه‌پرداز و منتقد ادبی ایرانی است. وی سردبیر ویژهٔ فرهنگ، هنر و ادبیات گیله‌وا بوده است.  نیز سردبیر مجله­ی جریان­ساز گیلان زمین  در دهه­ی هفتاد  و روزنامه­ی معین  نیز تا اکنون  که سردبیر دوهفته نامه­ی دوات  است به  مدیر مسوولی  پسرش  مزدک .  شعرهای پنجه‌ای تاکنون به زبان‌های عربی، ترکی، آلمانی، سوئدی، ایتالیایی، فرانسه و روسی ترجمه شده‌است. کتاب‌های او عبارت‌اند از:    ۱۳۵۷ - سوگ پائیزی      ۱۳۶۶ - همنفس سروهای جوان      ۱۳۷۰- آن سوی مرز باد      ۱۳۷۰ - برشی از ستارهٔ هذیانی     ۱۳۷۴ - گزینه شعر گیلان، شرح حال و شعرهای دههٔ شصت ۵۴ شاعر نوپرداز گیلانی   ۱۳۸۳ - عشق اول چاپ سوم ۱۳۹۰ - پیامبر کوچک     ۱۳۸۷ - شب هیچ وقت نمی‌خوابد      ۱۳۸۷ - کوچه چهرزاد     ۱۳۹۳ - عشق همان اوی­م است     ۱۳۹۶-برگزین ده کتاب «تورا به اندازه­ی  تو  دوست دارم»  و  «از خویش می­دوم»  پنجه‌ای  از شاعران تاثیرگذار و منتقدان برجسته ­ی ادبیات  شعری ایران زمین است.

[2]   -  آن سوی مرز باد /بی دروغ/علی رضا پنجه‌ای

[3] نام مجموعه شعر شاعر علیرضا پنجه‌ای

:علیرضا پنجه‌ای در گفت‌گو با ایلنا :ایرانی‌ها به اتاق پذیرایی خود می‌بالند نه کتابخانه‌شان

:علیرضا پنجه‌ای در گفت‌گو با ایلنا مطرح کرد

ایرانی‌ها به اتاق پذیرایی خود می‌بالند نه کتابخانه‌شان

 

پنجه‌ای می‌گوید: ای کاش بیاموزیم اگر می‌خواهیم پز بدهیم، دیگران را به کتابخانه‌مان دعوت کنیم نه به اتاق پذیرایی. بیاییم بجای فخر فروختن با قالی و پرده، با کتاب‌هایمان خودنمایی کنیم.

 

علیرضا پنجه‌ای (شاعر، روزنامه نگار و منتقد ادبی) در گفتگو با خبرنگار ایلنا؛ با اشاره به اینکه شبکه‌های مجازی و به‌طور کلی اینترنت، باعث کنار رفتن نشریات شده است؛ گفت: وقتی که کامپیو‌تر وارد ایران شد، من خود و خانواده‌ام را موظف کردم نحوه‌ی کار با آن را فراگیریم و همیشه در مصاحبه‌ها، به ضرورتِ کامپیو‌تر و اینترنت اشاره کرده‌ام. وجود گوشی‌های هوشمند و اینکه اینترنت در هر ساعتی در اختیار شماست؛ باعث شده فروش نشریات بسیار کم شود.

 

در فرهنگ اینترنت، رفرنس وجود ندارد

 

او ادامه داد: در دههٔ شصت و هفتاد نشریه‌ای که ما منتشر می‌کردیم دوازده‌هزار نسخه تیراژ داشت. اما این روز‌ها وضعیت نشریات بسیار بد شده است. تیراژ پایینی از روزنامه‌ها به یکی از پرخواننده‌ترین استان‌های ایران یعنی گیلان، با جمعیتی بالغ بر سه میلیون نفر، در تعدادِ بسیار پایین می‌رسند. مثلاً روزنامه‌ی آرمان هشتصد نسخه، روزنامه‌ی اعتماد پانصد نسخه، روزنامه‌ی آفتاب یزد هفتصد نسخه و... به همین ترتیب تعداد روزنامه‌هایی که به شهرستان‌ها می‌رسد، بسیار پایین است که‌‌ همان تعداد هم با سی تا هفتاد درصد برگشتی مواجه است.

 

این روزنامه‌نگار با اشاره به اینکه آماری که به مردم داده می‌شود به هیچ عنوان قابل اعتماد نیست، بیان کرد: متأسفانه برخی سایت‌های اینترنتی و کانال‌ها و شبکه‌های مجازی، برای اینکه تبلیغات خود را بیشتر در معرض دید قرار دهند، از بزرگان ما جملاتی می‌آورند که کذب محض است. این وضعیت به شدت بحرانی است و همه‌ی ما باید مراقب باشیم و مسئولان اطلاع‌رسانی درست کنند. در این میان شایعه‌های عجیب ساخته می‌شود و دروغ‌هایی را به اهل قلم نسبت می‌دهند. بخشی از این‌ها، تکنیک‌های زرد ژورنالیستی است. در فرهنگ گوگل و شبکه‌های اجتماعی، رفرنس جایگاهی ندارد و همین باعث می‌شود کپی کردن به یک امر طبیعی بدل شود. البته باید حضور آدم‌های حرفه‌ای در این کانال‌ها بیشتر شود و مرتب اطلاع‌رسانی کنند.

 

پنجه‌ای افزود: مشکلی که وجود شبکه‌های اجتماعی برای ما به همراه داشته است، غلط‌نویسیِ املای فارسی است. ما همیشه بر درست‌نویسی زبان فارسی تأکید داشتیم که متأسفانه این روز‌ها به آن بی‌توجهی می‌شود.

 

ادبیات ما درحال پوست انداختن است

 

این شاعر با بیان اینکه در حوزه‌ی شعر، جریان ساده‌نویسی مطرح شده، اظهار داشت: البته این جریان بد نیست و ذائقه‌هایی را در شعر معاصر ما تربیت می‌کند مثلا برای شعر مدرن، پست مدرن و آوانگارد. اما در شبکه‌هایی مانند فیسبوک می‌بینیم دلنوشته‌هایشان را به عنوان شعر منتشر می‌کنند. متأسفانه ناشران ما هم به این مسئله توجه نمی‌کنند که از مشاوران خوبی برای انتخاب کتاب‌ها استفاده کنند. ناشران ما برای مشاوره به سراغ جوانان نه چندان باتجربه‌ای می‌روند و طبیعی است که چنین جوانی خط دیگری را دنبال می‌کند. کسانی مثل کاظم اشکوری، علی باباچاهی، عنایت سمیعی و... هرگز معامله نمی‌کنند.

 

وی با ابراز امیدواری در این باره که مردم باز هم به سمت کتاب بازمی‌گردند، گفت: مردم به زودی از گوشی‌های هوشمند و سرگرم شدن در شبکه‌های اجتماعی خسته می‌شوند و به کتاب بازمی‌گردند. آن‌ها برای این کار به یک نوستالژی نیاز دارند. تنها باید اجازه‌ی آن نوستالژی را به مردم بدهیم. کسی نمی‌تواند در یکی از این کانال‌های تلگرامی به دنبال خواندن کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی باشد! این فرهنگ را باید در جامعه جا بیندازیم. یک زمانی سینما هم در رکود بود اما امروز اینگونه نیست. ادبیات ما فعلا در حال پوست انداختن است. جهان رایانه زندگی آدم را در یک تراشه خلاصه کرده است. تمام خاطرات خانوادگی‌ات را، کتاب‌هایت را و تمام آثارت را می‌توانی در یک تراشه با خودت حمل کنی. جهان روز به روز پهناور می‌شود و این پهناوری، نیازمند شناخت است.

 

صداوسیما، مردم را در سطح نگه می‌دارد

 

پنجه‌ای در اشاره به رویکرد صداوسیما بیان کرد: صداوسیما برای مقابله با ماهواره، استندآپ کمدی را راه انداخته که اکثراً بی‌مزه است. تلاششان بر این است که مردم را در سطح نگه دارند. در حوزه‌ی شعر هم اینچنین است. شعر، مادر هنرهای ایران است. اگر یک ایرانی بخواهد خود را برای کسی معرفی کند باید ابیاتی از شعر کهن و سطرهایی از شعر نو را برای او بخواند.

 

وی در پایان سخنان خود با اشاره به اهمیت مطالعه و  کم‌توجهی به این مهم در جامعه‌ی امروز ایران گفت: کاش بیاموزیم که اگر می‌خواهیم پز بدهیم، دیگران را به کتابخانه‌مان دعوت کنیم نه به اتاق پذیرایی. بیاییم بجای فخرفروختن با قالی و پرده، با کتاب‌هایمان خودنمایی کنیم. خانه‌‌ی بی‌کتاب، خانه‌ای تاریک است. ما در جامعه‌مان نیازمند نگاه‌های حرفه‌ای و کار‌شناسانه هستیم

علیرضا پنجه ای

.

منبع  http://www.ilna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-6/362223-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%82-%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%AF-%D9%86%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B4%D8%A7%D9%86

 

دوشعر تازه از علیرضاپنجه ای در  روزنامه بهار 9 خرداد 92(Alireza panjeei poet&journalist)    

  •  
                                                  Alireza panjeei poet&journalist         
  • گریز از مرکز
  • ــــــــــــــــــــ
  • علیرضا پنجه ای


  • به خیالی هیچ
    از من گذشتی
    حالا که خالی از خیال تو هیچم
    بر من مپیچ و بگذار
    این پیچ ِآخر زندگی را
    گرداگردِ تو آن‌قدر بپیچم
    که دور شوم از نقطه‌‌ی تو
    آن‌گاه بی‌‌هویت‌‌ترین
    کلمه ی دو حرفی جهان باشم
    - همینت، سزات! 


    آن ِ وصل
  • ـــــــــــــ
    من و این شعبده
    و چشمانی که در تو می‌گیرد
    هرکه باور نکند 
    تو که هر شب بی‌باورم نیستی
    خرگوشِ دلی که می‌جهد
    تا آغوش تو را به شعبده بنشیند
  • ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
  • روزنامه بهار 9 خرداد 92 صفحه آخر

علی رضا پنجه ای  در گفت و گو با خبرگزاری ایسنا: ناشران بدشان نمی‌آید از نویسندگان پیشکسوت هم پول بگی


لطفا کلیک کنید در گفت و شنود با خبرگزاری ایسنا در ۷ بهمن۹۱ :

انتقاد علیرضا پنجه‌ای:ناشران بدشان نمی‌آید از نویسندگان پیشکسوت هم پول بگیرند

شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ / Jan 26 2013

انتقاد علیرضا پنجه‌ای:

ناشران بدشان نمی‌آید از نویسندگان پیشکسوت هم پول بگیرند

» سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر
35-129.jpg

علیرضا پنجه‌ای با بیان این‌که این روزها ناشران بدشان نمی‌آید از نویسندگان پیشکسوت و کسانی که چندین کتاب منتشر کرده‌اند هم پول چاپ کتاب بگیرند، از وضعیت نشر انتقاد کرد.

این شاعر که تعدادی مجموعه‌ی شعر آماده‌ی انتشار دارد، درباره‌ی انتشار آثارش به خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گفت: این روزها با خودم  فکر می کنم با شعرهایم باید چه کار کنم.مدت هاست جلوی شعر گفتنم را می گیرم که عقده چاپ نشدنشان بیش از اندازه نشود.

او با بیان این‌که وضعیت نشر، وضعیت خوبی نیست، اظهار کرد: یک سال و نیم قبل با ناشری در تهران صحبت کردم و این ناشر قبول کرد کتاب‌هایم را چاپ کند، اما به دلیل این‌که برای انتشار آن‌ها مدت زمان طولانی درنظر گرفته بود، قبول نکردم و آن‌ها را پس گرفتم.

پنجه‌ای در ادامه از برخورد این روزهای ناشران با نویسندگان و شاعران، حتا آن‌هایی که چندین کتاب منتشر کرده‌اند، انتقاد کرد و در این‌باره گفت: از سال 1357 که اولین مجموعه‌ی شعرم را منتشر کردم، تا به حال هیچ‌گاه برای انتشار کتابی به هیچ ناشری پول پرداخت نکرده‌ام، اما این روزها ناشران بدشان نمی‌آید که برای انتشار کتاب حتا از بزرگ‌تر از ما هم پول بگیرند.

او در ادامه درباره‌ی‌ وضعیت ناشران ادامه داد: ناشران ما حرفه‌یی عمل نمی‌کنند. در همه جای دنیا مؤسسه‌های فرهنگی و هنری برای این تأسیس می‌شوند که به جامعه هنرمند معرفی کنند. ظاهرا در ایران هم رسیدن به این هدف جزو وظایف این‌گونه مؤسسه‌هاست و برای همین هم از تسهیلات دولتی و سوبسیدهای درنظر گرفته‌شده استفاده می‌کنند؛ اما تنها هدف و برنامه‌ی آن‌ها فعلا این شده که مثلا خواننده‌هایی را که مخاطبان زیادی دارند، جذب کنند و از طریق آن‌ها پولی به جیب بزنند.

او در همین رابطه ادامه داد: در دیگر کشورها مؤسسه‌های فرهنگی و هنری برای معرفی یک هنرمند و نویسنده از همان انتشار و تولید اولین اثر و یا کتاب هنرمند یا نویسنده و شاعرشان برنامه‌ریزی‌های دقیق و مدونی انجام می‌دهند و تبلیغات برای شناساندن این نویسنده و هنرمند از اصلی‌ترین کارهای‌شان است؛ در حالی‌که در ایران این‌گونه مؤسسه‌ها و ناشران کم‌ترین کاری در این زمینه انجام نمی‌دهند و تنها کاری که در این زمینه می‌کنند، این است که کتاب نویسنده یا شاعر را چاپ می‌کنند که متأسفانه سیستم توزیع کتاب هم در ایران به صورت مافیایی تنها برای ناشرانی خاص عمل می‌کند.

این شاعر با بیان این‌که در ایران مؤسسه‌های فرهنگی و هنری به کارکرد اساسنامه‌یی و ماهوی خود عمل نمی‌کنند، اظهار کرد: این مؤسسه‌ها به تنها چیزی که فکر می‌کنند، سود است، اما باید درنظر داشت که بخش عمده‌ای از بودجه و امتیازهای خاص برای فعالیت این مؤسسه‌های درنظر گرفته شده تا آن‌ها نیز در جهت رشد و تعالی فرهنگ جامعه تلاش کنند. به طور مثال، ناشران از امتیاز و سوبسید کاغذ استفاده می‌کنند، اما در طول سال هیچ‌کدام‌شان شاعر و نویسنده‌ی را در جامعه مطرح نمی‌کنند. بنابراین به نظر می‌رسد این روش باید تغییر کند و به جای این‌که ارشاد به ناشران کاغذ بدهد، باید برنامه‌ای چیده شود تا نویسندگان و شاعران بر اساس معیارهایی درجه‌بندی شوند و بر اساس آن به خود مؤلف و نویسنده مثلا کاغذ بدهد، چون در این صورت این ناشران هستند که به سراغ نویسندگان می‌روند تا کتاب‌شان را چاپ کنند و سپس تبلیغات می‌کنند تا آن را به دست مخاطبان برسانند.

او در ادامه درباره‌ی فعالیت‌های ادبی و مؤسسه‌های فرهنگی در شهرستان‌ها نیز بیان کرد: متأسفانه غیر از تهران، در دیگر شهرستان‌ها معاونت‌های فرهنگی شهرداری‌ها دقیقا دنباله‌رو ادارات ارشاد هستند؛ در حالی‌که وظایف ارشاد و معاونت‌های فرهنگی شهرداری‌ها در حوزه‌ی ترویج فرهنگ و هنر به هیچ‌وجه یکی نیست. ایجاد کارگاه‌های شعر، نویسندگی و مقاله‌نویسی باید از فعالیت‌های فرهنگسراها در استان‌ها باشد، اما این فرهنگسراها در مراکز استان‌ها و شهرهای غیر از تهران فعال نیستند و همین می‌شود که جوانان ما به سراغ اعتیاد می‌روند و غرب‌زده می‌شوند، در حالی‌که تعریفی هم از آن ندارند.

پنجه‌ای گفت: مانند هرجای دیگر دنیا در ایران هم دولت و شهرداری از مردم به صورت مستقیم مالیات می‌گیرد تا به آن‌ها خدمات ارائه دهد. یکی از مهم‌ترین این خدمات در حوزه‌ی فرهنگ و هنر است و برای این امر هم همه‌ساله بودجه‌های کلان تخصیص داده می‌شود، اما ظاهرا خدماتی ارائه نمی‌شود. در حوزه‌ی ترویج کتاب‌خوانی نیز باید گفت که هیچ برنامه‌ی مدونی دیده نمی‌شود. تلویزیون حدود 20 شبکه‌ی سراسری و به تعداد مراکز استان‌ها شبکه‌ی تلویزیونی دارد، اما همه‌ی آن‌ها شبیه به هم هستند و تنها برنامه‌ای که در این زمینه تا حدودی موفق بوده، برنامه‌ی «هزار و یک شب» است که از شبکه‌ی چهار سیما پخش می‌شود که آن هم کافی نیست.

علیرضا پنجه‌ای متولد 27 مردادماه سال 1340 است. این شاعر که اولین مجموعه شعرش را در سال 1357 به چاپ رسانده، تا امروز در حوزه‌ی نقد و روزنامه‌نگاری در حوزه‌ی ادبیات فعال بوده است.

«برشی از ستاره‌ی هذیانی»، «عشق اول»، «پیامبر کوچک» و «شب هیچ‌وقت نمی‌خوابد» از کتاب‌های شعر منتشرشده‌ی او هستند.

پنجه‌ای همچنین گفت، «عشق همان اویم است» (مجموعه‌ی چامک و سایر کوتاه‌سروده‌ها)، «دونده‌ی از خود» (شعرهای تجربی زبان‌محور، مصور و دیداری)، « کوچه‌ی چهرزاد» و تعداد دیگری مجموعه شعر آماده‌ی انتشار دارد، اما در این وضعیت چاپ کتاب مجالی برای چاپ آن‌ها پیدا نمی‌کند.

انتهای پیام

شعر مصور در گفت­و­گو با علی­رضا پنجه­ای دربارۀ رابطۀ میان شعر و هنرهای تجسّمی

گفت­و­گو با علی­رضا پنجه­ای دربارۀ رابطۀ میان شعر و هنرهای تجسّمی

شعر مصوّر


  

علی حسن­ زاده
روزنامه آرمان-۱۷ خرداد۹۱-ص ۹
اشاره: علی­رضا پنجه­ اي از شاعران، نظریّه­ پردازان و روزنامه­ نگاران نوگراي ایران است. او که ظهر آدينۀ 27 مرداد1340 از  پدر و مادري اهل رشت، در ساوه متولّد شد، تا پايان دورۀ متوسّطه را در رشت خوانده، سپس براي ادامۀ تحصيلِ دانشگاهي، راهيِ آلمان ـ شهر فرانكفورت ـ می­ شود. پس از مدّتي به علّت غم غربت، تحصيل نيمه­ كاره می­ ماند و ناگزير به وطن مألوف باز می­ گردد. وی از جمله مؤسّسان «خانۀ فرهنگ گيلان» و حلقۀ شاعران پنجشنبه­ ها هميشه است و هم­زمان سردبير ويژۀ  فرهنگ، هنر و ادبيّات «گيله­ وا» كه با حمایت اين خانه منتشر مي­ شد. در کارنامۀ ادبیِ پنجه­ ای، مجموعۀ شعرهایی هم­چون: سوگ پائیزی (1357)، همنفس سروهای جوان (1366)، آن سوی مرز باد (1370)، برشی از ستاره­ ی هذیانی (1370)، گزینه شعر گیلان (1374)، عشق اول (1383)، پیامبر کوچک (1378)، شب هیچ وقت نمی­ خوابد (1387) و نیز سابقۀ سردبیری در نشریات: «گیلان زمین»، «معین»، «گیله­ وای ادبی» و عضویت در شورای سردبیری هنر و ادبیّات «کادح» و دبیری ادبیّات «گیلان امروز»، «هاتف» و... دیده می­ شود.
 
● جناب آقای پنجه­ ای، رابطۀ میان شعر و هنرهای تجسّمی را چگونه می­ بینید؟
 
ـ شاعران در اتوپیای (ناکجا آباد یا مدینۀ فاضله)ء افلاطون راه نبردند چرا که او برای شاعر مقام الهام _ جنون _ قائل بود. هم از این روست که به محض خواندن یک داستان تأثیرگذار و یا در شأن یک معماریِ شگفت­ انگیز و یا یک نقّاشی ـ مانند: مونالیزا ـ بی­ درنگ گفته می ­شود، این یک شعر است؛ چه را که نیرویی ماوراء الطبیعه مانند الهام  گویی شالوده ی چنین آثاری را سرشته است؛ آیا ملاحظات نهان در لبخند ژکوندِ نقّاشیِ مونالیزا و نهان جاهای زیبایی­شناسانه­ اش، نمی­ تواند با یک غزلِ حافظ چالش ایجاد کند و هم­شأن شود. یا دیزاین و معماریِ یک عمارت، هنگام که مبانی جمال­شناسی، مصالح و رنگ و سایرِ عناصر، تصویرِ حجمیِ دلپسندی از آن ارایه می ­دهد؟ البتّه یک مطالعۀ هرچند گذرا، پیرامون خط ـ هیروگیلیف نزد رومیان، مایاها و این آخری، مصریان با قدمت 3000 سال پیش از میلاد مسیح ما را به نقوشی می ­رساند که حداقل 3000 سال خط مصریان بود ـ مطالعات در این خصوص نشان می­ دهد که خط­ های باستان چگونه در خط ـ نقاشی و شکل خطی اجسام که امروزه نمودش را در هنر گرافیک می بینیم - از رسانه ای  حقیقی،  چه گونه بدل به رسانۀ هنری شد که از درون­مایه­ا ی نمادین و سحرگون، حاوی ایجاز، کنایه، استعاره و... برخوردار گردیده و در میان هنرهای بصری به واسطۀ هم­نشینی­ اش با شعر- بنابر تعریف دائو: «کلماتِ بسیار تباهی معناست»-صیقلی هنری بیشتری یافته است. چه، گرافیک بر این مهم پای می­ فشرد که باید با کم­ترین خطوط بیشترین معنا را رصد کرد. بنابراین، بیشترینۀ همخوانی را بین هنرها و سایر علوم انسانی با شعر دارد. رابطۀ شعر با خط  از آن­جا مسبوق است  که زبان انسان نخستین، برای بیان اندیشه و حوائجش زبان تصویر بوده است. با یک نگاه به ادعیه و اذکار به جا مانده در نزد اقوام مختلف جهان، می­ بینیم که همچون شجره ­نگاری پیشینه­ ای کهن دارد، از سویی، منظر دنیای امروز با حضور شعر نو و مکاتیب متجددانه در فرانسه -  هرچند باوری قوی به این پاشنه می­ چرخد که فرانسویان، کانکریت و انواع شعر مصوّر خود را توسّط برخی سیاحان و مستشرقان از شرق برگرفته­ اند، مانند هرآن­چه در شجره ­نگاری­ های مؤلّف کتاب المعجم شمس قیس ثبت شده- و نیز ظهور سخت افزارهای دیجیتالی و پی­آمد آن، نرم­ا فزارهای دنیای رایانه؛ زندگی ما را در کنار خوانش، به سوی دیدار و تصویر برده است. امروزه، بسیاری از ابزار زندگی گذشته همچون آلبوم، خاطرات، دست­نوشته ­ها، کتابخانه­ ها و محفوظات علمی، آموزشی و روزمرّه با کلیک بر چند آیکون و ضبط و ربط  آن در یک حافظه و مموری چند گرمی ، قابل انتقال به هر ناکجا آباد است. دیدارها و نامه­ نویسی­ ها از دنیای واقعی، جای خود را رفته رفته به دنیای مجازی می­ دهند. این مهم، بیانگر حقیقتی ناگزیر است. بازگشت به زندگی گذشته، مضمونی نوستالژیک گرفته است. آرزوی این که پستچی مانند گذشته، هفته­ ای یا ماهی یک بار، نامه درِ خانه بیاورد در حالی که در لحظه­ ای، می­ توانید، نوشته­ های خود را توسّط خط اینترنت با رایانه و لپ­تاپ به هر کجای دنیا بفرستید، برآمده از یک حس نوستالژیک است. دنیا دارد کنسروی می­ شود و اگر از سر شگفتی، آشنایی را در سفر به چین و ماچین و حتّی آلاسکا دیدی و گفتی واقعاً که طرفه گفته شده که: «کوه به کوه نمی­ رسد، آدم به آدم می­ رسد» امروزه با شبکه­ های اجتماعی، دیدن بسیاری از دوستان و خویشان از چشم دور مانده به طرفه­ العینی ممکن است و البتّه احوال­پرسی و تبادل عکس ، فیلم ، کتاب، نوشته و... بنابراین، اگر بخواهیم هم­چنان پای­ بند این باشیم که شعر را در کلام و آن هم مقفّی و با کم و زیاد در مصاریع و یا در شکل آزاد و یا منثورش در سطر بجوییم، باید بپذیریم که از مفاهیم پیرامون جهان­مان، غفلتی نابخشودنی داشته­ ایم. انسان، روانی نوستالژیک دارد، می­ گوییم انسان و این به آن معنا نیست که سایر موجودات از چنین ویژگی یی برخوردار نباشند.

● چه گونه باید با عادت ها بستیزیم و شعر دیداری و نگاره را همه گیر کنیم؟
 
- نیازی نیست ستیز کنیم. ما باید رسالت دوران مان را به انجام برسانیم بنابراین، اگر بخواهیم از شعر در چنین دنیایی به صورت چند رسانه ای Multimediaبهره بریم یا دیجیتالی، «کانکریت» و یا «شعر توگراف» و یا «وسط چین» و یا حتّی به «شکل مربع»، نباید دچار شگفتی شویم، چرا که  همان گونه که گفته آمد مفهوم دوران به ما گوش­ زد می­ کند که جهان بر یک پاشنه نمی­ چرخد و «امکان همیشه هست»، بنابر همین امکان باید «چشم­ ها را شست و جور دیگر دید». «شعرِ دیگر» همیشه دغدغۀ شعر تثبیت شده به عنوان چشم انداز، در محدودۀ زمانی و مکانی بوده است. "شعر ِدیگر" ِ امروز، شعر دوران و زمانۀ ماست، بی آن­که بخواهیم احساس نوستالژیک مخاطبان شعر را بی­ اهمیّت بپنداریم، باید راه لذّت بردن از مظاهر دوران را به آن­ها بیاموزانیم؛ ناگفته پیداست که عادت­ زدایی همیشه کار سختی بوده، نباید با عادت­ ها از سر ستیز وارد شد، باید آن­ها را پاس داشت و مخاطبان تنبل و کاهل شعر را با نشان دادن شعرهای موفق دیداری با این­ گونه شعرها آشنا کرد؛ راه چندان هم صعب نیست؛ مقصد نیز نه چندان بعید، دنیای تکنولوژیک فراگیر شده است، بسی آرزوهای دیروز، امروزه به واسطۀ فراوانی، دست و پاگیر شده است. از تلفن همراه بگیر تا... وقتی در ارسال پیامک به هم در فارسی نوشت می­ نویسیم «مر30» و یا از انیمیشن­ های آماده برای بیان حرف­ ها در چت و گفت ­و­گوی مجازی استفاده می­ شود، نمی­ توان به انکار  نقش تجسّم و دیجیتال در زندگی روزمرّه نشست؛ باید باور کنیم که شکل چه به صورت ثابت، چه متحرّک، چه واقعی، چه کارتونی­اش وارد زندگی ما شده و شعر اگر بخواهد شعر زمان خود باشد، باید از پدیده­ هایی چنین بهره برد.
 
● بنابر این اعتقاد پس  هنرها در هم ورود کرده­ اند؟
 
- بله! منتها باید سره از ناسره مشخص شود ، ما باید در کار خودمان - شعر - از تمام عناصر دوران و اکنون به طور عقلانی و با رعایت آن که نباید مانند آب افزوده ها  رنگ و اصالت شعر را زیر سوال برند، بهره بریم ؛ همه چیز باید در شعر حل شود بی آن که رنگ و مزه و خاصیت آن را مخدوش کنند؛ ورود مظاهر هنرهای تجسّمی از لحاظ کمّی و کیفی به شعر، روز به روز بیش­تر می­ شود. مهم احساس ما از یک شعر است، لذّت زیباشناسانه از آن، نه چه گونه گی آن، قالب و... این­ که شعر در استفاده از این پدیده­ ها و مظاهر "شعر" بماند، هر چند افراط و تفریط دو روی یک سکّه باشند، امّا مهم این است که چالش میان افراط و تفریط، همیشه به نفع شعر تمام می­ شود و لازمه ی رشد دیدگاه نقد ادبی و شعر است.
 
 ● دربارۀ سیر تطوّر رابطۀ میان شعر و هنرهای تجسّمی توضیحی بفرمایید.
 
ـ فکر می­ کنم به قسمت­ هایی از سوال­تان در پاسخ بالا رسیده باشید. . شعر دیداری معاصر  ما غالبا تحت الشعاع شعر غرب بوده؛  ایماژیسم که پدید می آید  اصرار  می کند که" آفرینش تصویر جزء  تزئینی شعر نیست بل که شالوده ء آن است"؛  پس از ایماژیسم  کوبیسم پدید می آید  و  به ادبیات راه می یابد. در هر حال باید دادائیسم و سوررآلیسم را نیز در تاثیر بر جریانات شعر حجم و  موج نو  بی تاثیر ندانست و  اذعان داشت که  نقش مهمی در توسعه ی شعر دیداری ایفا کرده است.
 
 در هر حال، انسان از همان ابتدای زندگی، بیشترینۀ رفتار و زندگی­ اش، بدون الگو و صرفاً از سر غریزه بوده امّا رفته رفته، غریزه راه تجربه اندوزی را به او یاد می­ دهد و صنعت­ مند می­ شود. به عبارت دیگر، تجربه، آن­قدر صیقلی و دچار سعی و خطا می­ شود که دارای صنع می­ شود. در هر حال، انسان با عناصری که امروز بیشتر در هنر «نمایش» کاربرد دارد، یعنی اصوات و  میمیک، انتقال حس و مفهوم می­ کند و رفته رفته، نقّاشی هم با داستان سرایی انسان حجر بر دیوارۀ غارها شکل می­ گیرد؛ نیاز سبب غنی شدن از یک سو و غریزه و سیر تکامل صنعت می­ شود؛  این ماجرا ها در دوره­ های مختلف تاریخ، رفته رفته، سبب پدیدآیی زبان و قواعد آن می شود. انسان اوّلیّه بر اثر جنگ­ها و قحط­ سالی­ ها در اشکال قوم و خویش و خانواده پراکنده می­ شود و هر یک نیز در اقالیم مختلف، نیازمند رفع حوائج خود می­ گردند؛ بدین­ ترتیب، پراکندگی زبان و تنوّع آن نیز چنین شکل می­ گیرد. وقتی زبان و خط پدید می­ آید، باورداشت­ ها و فرهنگ قبایل بشری نیز پی­آمد آن پدید آمده و آهسته آهسته سیر تکوینی می­یابد. بسامدها نزد اغنیا و عوام متفاوت می­ شود و هم از این­ رو زبان نیز نزد عوام با اغنیا دستخوش تغییرات و نکات ممیزه می گردد؛ وقتی کارکرد روزمرّه و واقعی و رآل، عناصری مانند: اصوات و میمیک، جای خود را به نقش بر دیواره­ ها می دهد، «نقش» ماهیّتی هنری و غیر ابزاریِ روزمرّه می­ یابد و شکل نمایشی آن به نقّاشی تغییر ماهیّت می­ دهد. آلام و درونیّات بشر نیازمند بیان احساسات و مفاهیم از راه زبان و خط می­ شود. امپراطوری زبان و خط، نزد اقوام و ملیّت­ های بشری ادبیّات داستانی و شعری را پی­ آمد خود به بار می­ آورد. ماشین زمان، انسان و همۀ دستاوردهایش را پرتاب می­ کند به صد سالۀ اخیر که نقش از دیواره­ ها و انحصار نقاشی و گرافیک و شجره­ نامه­ ها و ادعیه و اذکار پایش باز شود به شعر امروز چرا که وقتش رسیده، زمانه، بین شعر و گرافیک، نقاط مشترکی یافته که ابزار زمان رایانه، اینترنت و مبتلا به آن؛ انواع شبکه­ ها به طور مجازی و نه حضوری، صرف آدم­ ها، علایق، اندیشه­ هاشان را به هم نزدیک کرده است. کودکان ما  یاد  می­ گیرند  با یک سامانۀ رایانه و اینترنت، جنگ بازی کنند و فرماندۀ جنگی تمام ­عیار باشند و با یک دستۀ بازی در یک مسابقۀ فوتبال گل بزنند و جام جهانی تشکیل بدهند. دنیایی که سلول­ های بنیادین و مهندسی ژنتیکش دارد مشابه سازی می­ کند و اعضای بدن می­ سازد و جنگ­ ها و دیدارهای عاشقانه و همه و همه چیزش، بین مجاز و واقعیّت دنیایی ساخته­ اند که رفته رفته، پیچیدگی­ اش، مناسبات زندگی آدم­ های این زمانه را دچار تغییرات ماهوی کرده است. غفلت از این دوران و مفاهیم آن به هیچ وجه نمی­ تواند ما را باری به هر جهت کاهل و عقب مانده به خود وانهد. همه چیز دنیا نو و نوتر می­ شود و حرکت از شتابندگی گذشته و انفجاری شده است. ادبیّات و در اینجا شعر نیز از این روند، ماهیتاً نمی­تواند غفلت کند. شاعرانی هم که دغدغۀ شهرت دارند، از همان ابتدا راه را اشتباه آمده­ اند. شعر نبوغی­ ست که از همان ابتدا پذیرفته: «در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد». بنابراین، الیوت به درستی گفته که شعرهایی که در ذهنش ماندند، در ابتدا چیزی ازشان درنیافته و در مراحل بعدی زوایایشان برایش مکشوف شد. این نکتۀ مهمی ­ست که برخی از دوستان که شعر را ساده و وسیلۀ شهرت زودرس می انگارند، باید مشق شب کنند.

● جناب آقای پنجه­ ای، نظر شما دربارۀ «شعر نگاره» چیست؟
 
   در  ابتدا بگویم شعر نگاره زیر مجموعه ء شعر دیداری است ، شعر دیداری  در غرب بیش تر معطوف به  گونه ء  نگاره ای concreet vers  یا Concrete poetry  بوده است، - یا کالی گرام های مشجر و مدور گیوم آپولی نر؛  معروف است  شعر "زیر پل میرابو" او  ملهم از  غزل حافظ با  این مطلع  بوده است:" بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین " – شعرهایی که  با کلمات ، ادبیتی تجسمی شکل  می دهند؛ کانکریت و کالی گرام  صرفا  گونه ای از شعر  دیداری  در زبان فارسی اند  که ریشه هاشان به  شجره نویسی ها و ادعیه و اذکار و محفوظات تاریخی می رسد ،  و  نه تمام آن؛ در شعر دیداری، اندیشه و هیجانات بشری نه با ابزار و فرهنگ رسانه ای صرفِ زبان،  بل که در آمیزش خط و شکل پدید می آید،  و  با مفاهمه ء نسبی و هنری ؛ شاملو در   باره ء شعر می گوید "شعر اتفاقی ست که در زبان می افتد" چه را که او تجلی شعر را در زبان، که برآمده از نوشتار است ممکن می داند؛ همین تعریف تحدید(نه تهدید) کنندهء شعر است چه را که به سایر اشکال یحتمل بی تفاوت می ماند، یعنی به اشکال دیداری شعر بی اعتقاد می ماند؛ هم از این روست که هرگونه ارایه ی تعریف از شعر اگر چه نهان جاهایی از آن را آشکار می سازد اما چون امر  تعریف جامعیت و مطلقیتی در خود ندارد بنابراین پر پیداست که همیشه زوایایی  در هر تعریفی نهان می ماند.در واقع از همان لحظه ء تعریف، ما به تحدیدِ ِ جامعیت،  تن داده ایم..شاملو درتعریف خود  به تر بود می نوشت شعر اتفاقی ست که در اندیشه یا زبان اندیشه می افتد، که در این صورت، صورت های دیگر نیز لحاظ می شد، منظورم صورتِ دیداری شعر است؛ چه را که نمی توان بر امکانِ  استفاده ء  شاعران به جز  زبان،  از جنبه های بصری و دیداری در شعر غافل ماند و به این ترتیب شعر دیداری، نوشتاری-دیداری است؛ یعنی  دغدغهء دیداری نیز در کنار نوشتار به ذهن مشغولی شاعر افزوده می شود و  اوست که یا  از طریق بازی با کلمات، حروف و واژگان،  به گونه ای شعر می نگارد که ظاهر شعر به صورت طرحی دیداری در می آید(شعر کانکریت یا کالی گرام) که در صورت افراطی اش ظاهر گرافیکی شعر، بر مفهومش می چربد.یا به گونه هایی دیگر از شعر دیداری که شاعران دیروز و امروز موفق و نا موفق به تجربه ء آن نشسته اند.که در حوزه ی شعرهای دیداری من می توان به :شعرتو گراف(شعر داخل گراف) یعنی آمیزش کلمه و اشکال گرافیکی یا آدات استفهام و علائم و نشانه و نمادهای گرافیکی و کارتونی اشاره کرد، یا به شعر مربع که با شعر مربع آمده در المعجم تفاوت فاحش دارد، یا بهره از احیای نو ساخت چیستان یا شکل زبانی وسط چین که چنداچند خوانشی است، یا شعر دیجیتال که از اشکال پویا نمایه در شعر  توسط گوشی موبایل استفاده کرده ام و در سال 83 در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران با حضور علی شاه مولوی، یزدان سلحشور، مازیار نیستانی، پویا عزیزی، لیلی گله داران، بکتاش آبتین و...به صورت کارگاهی به معرفی اش  نشسته ام_ هرچند یک مهندس و کاربلد ِ برنامه نویسیِ رایانه تلاش داشته با ارایه ی توانایی اش در برنامه نویسی به صورت  Multimedia  امکان و ابزار  مهندسی آن ،  بل که   نوع شعر دیجیتالی را به نام خود سکه زند کما این که عدم تبحر چنین افرادی  درپدید آوری شعری ذات مند سبب شده برخی عبارات هذیانی و غیر شعری به صورت منشوری و فلش  قابلیت خوانش یابد، در واقع شکل منشوری و چند بعدی شعر کانکریت ایرانی فلاح با نام خواندیدنی می تواند از این برنامه نویسی و مهندسی نهایت بهره را ببرد ؛ با این فرق که اگر چه نوع و ژانر فلاح خطیِ مدور و مقعد ست و ژانر آن مهندس برنامه نویس  رایانه چند بعدی ست و به لحاظ خوانشی از صورت فلش بهره برده و ژانر برتری نسبت به فلاح به نظر می رسد اما وجه شعردانی و شاعرانگی فلاح نسبت به ژانر آن مهندس جوان و جویای نام چربش مضاعف و وصف ناپذیری دارد. در واقع مهندس پزشکی که باطری یا دریچه ای برای قلب می سازد نمی تواند لزوما خود جراح زبردست قلب باشد. این مثال مصداق آن مهندس جوان است.اگر نیما گفته شعر نو بر دکلماسیون استوار است( یعنی این که کجا نفس بگیری و هیجانات را با فن بیان بازگویی) در گونه های متنوع شعر دیداری که شعر نگاره ای هم جزئی از آن است ، ما نیازمند مکانیزم دیگری برای بیان آن هستیم.این که عادت افقی خوانی را بدل به فرصتی برای یاد گیری اشکال دیگر انتقال احساس و مفاهیم در شعر کنیم. توجه کنید به شکل دیداری این شعرمن که پیش تر نیز در نوشته ای از آن یاد کرده ام:" ظن /همان / یقین گم شده است؟" این کوتاه شعر بی آن که از اشکال  گرافیکی بهره برد بر لزوم دیدار تاکید دارد تا منظور شاعر رسانا شود. نوعی ایهام گوشی سبب هدایت مخاطب به دیدار می شود؛ توجه شود  این شعر نگاره ای نیست بل که گونه ای شعر دیداری ست. البته در شعر قدما نیز ضرورت شکل دیداری برخی مصاریع مسبوق بوده است.مانند این مصراع از حافط که با خواندنش لب مرتب باز و بسته می شود و تداعی عمل بوسیدن می کند. یا  در صنعت توشیح شعر قدمایی که  فصل الخطاب شعر سنتی و شعر دیداری اکنون ماست  در این صنعت قدمایی جمع بست حرف ها یک کلمه یا پیام را در شعر تبیین می سازد. و اصولا شکل دیداری با شعر نیمایی و بر هم خوردن تساوی مصاریع  و تاکید بر برخی کلمات و حروف به جز لذت و مفاهمه ی شنیداری برای درک و تاویل بخشی بیش تر ضرورت دیدار و مداقه را گوش زد می کند.شعر سپید و منثور نیز بر اصل دیداری در نه بودِ وزن پای می فشرد. هر یک از ایشان نیز بر شکلی از وجه دیداری شعر دلالت دارند. بنابراین برخی از گونه های شعر دیداری مانند شعر اخیر  را اگر چه می توان خواند اما برداشت صحیح از آن در گرو دیدار شعر است. و برای درک مفهوم و لذت از  آن ، بایدآن را دید  و با دید ساخت شعر، معنای آن را  پی جست. 

در واقع تصویر همان وجه  عینی و ابژه  شعر است که به وسیلهء  عناصر شعری ، کلمات  از آن مستفاد می شود. شاعران شعر دیداری شعر را به صورت  نوشتاری-دیداری تصویر می کنند،  یعنی با کلمات مخاطب را به دیدن فرامی خوانند.
 
شعر دیداری  نوعی هنجار گریزی و  سنت شکنی در شعر نو محسوب می شود بنابراین وجه بهره از گرافیک و  یا خوش نویسی و خط و نقاشی در چند دهه ی اخیر گسترای بسیاری به گونه های این نوع و ژانر شعری بخشیده است
 
   نیز در نوشته هایی که اخیرا به واسطه ی پایان نامه ی  خانم مونا نصیبی دانشجوی مقطع فوق لیسانس رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه آزاد فسا  که بر شعرهای دیداری دکتر صفارزاده، کیومرث منشی زاده،هوشنگ ایرانی و آثار دیداری من ، خوانده ام  تاکید شده که"  شعر دیداری در دوره ی معاصر به ویژه در دهه های 1950و60 رواج یافته است، کما این که نشان   سرچشمه های آن کمابیش در دیگر شکل های شعر مصور در سده های پیشین دیده شده و به دیگر سخن، کانکریت صورت روزآمد شعر مصور است. در برخی پژوهش ها آمده قدیمی ترین نمونه های غربی این نوع شعر در ادبیات یونان در آثار سرایندگان شعر شبانی در سده چهار قبل از میلاد دیده شده ،مضافا  در آثار سرایندگان شعرهای شبانی در گلچین یونانی حدود 980 میلادی هم شعرهای مصور یافت شده است ؛ و نیز در نوشته ای خوانده ام در ادبیات انگلیسی سرایش شعرهای مصور از سده ی شانزده میلادی با کتاب هنر شعر انگلیسی 1589 میلادی اثر پاتنهام آغاز شده است.

 نیز در قسمتی دیگر از  همین پایان نامه  تاکید شده   از بین کسانی که به شعر کانکریت پرداخته اند، آپولینر  (1880-1918) از شهرت ویژه ای برخوردار است؛ بعضی او را بنیان گذار شعر دیداری معاصر می دانند هرچند رواج شعر دیداری در آثار آپولینر، برگرفته از «کالی گرام»  بود که در آن زمان در کشور فرانسه، ابتکاری جالب به شمار می رفت.(رضی،1383: 8) اما یک شناسنده ی ادبیات فارسی حق دارد میان این نوع شعر و مشجر ومطیر فارسی  همانندی ببیند وتصور کند که شاید آپولی نر که سالها درکتابخانه ی ملی پاریس بررسی و تامل می کرد از آثار فارسی نیز در این زمینه الهام پذیرفته باشد. (هنرمندی ،1350: 514) اما دکتر طاهره صفار زاده اوژن گومانژه بولیویایی سوییسی الاصل را بنیان گذار شعر دیداری معاصر می دانست.

و اما اژدهای مرگ امیر را به چنگال گرفت

سال نهنگ است ، هم  سال اژدهاست. هر چه بود برای نمایش گیلان بد بود. حالا حالا باید منتظر بود تا کسی هم چون امیر بدر طالعی عاشق پیدا شود که زندگی اش را به طور حرفه ای وقف هنر نمایش کند. امیر بدر طالعی بدرود...

http://www.bebinnews.com/Image/News/20c4f80ab5.jpg

بدرطالعی کارگردان، و بازیگر تیاتر و تلویزیون در روز دوم فروردین  در پی سردردهای مکرر و مراجعه به بیمارستان ، پس از انجام عمل جراحی به  علت مرگ مغزی  دیده از جهان فرو بست.   هم از این رو اعضای بدن امیر شامل قلب، کبد و دو کلیه اش  با موافقت خانواده‌اش  به چهار بیمار  اهدا شد، تا با مرگ خود  زندگی دوباره به آنها ببخشد.

امیر بدر طالعی متولد ۲۰ تیر ۱۳۵۳ در شهر رشت او  سال  ۱۳۶۷با بازی در تئاتر فعالیت هنری خود را آغاز کرد  نیز  با صدای مرکز گیلان به عنوان بازیگر همکاری داشت  و با عنوان مربی تئاتر با آموزش و پرورش هم چنین.

امیر بدر طالعی اوایل دهه ی ۷۰ دوره عالی بازیگری و کارگردانی را زیر نظر حمید سمندریان سپری کرد و پس از آن دوره بازیگری سینما را در کارگاه آزاد بازیگری به مدیریت امین تارخ پشت سر گذاشت. 

زنده یاد  بدرطالعی در کنار آموزش تیاتر  به عنوان بازیگر، کارگردان، طراح صحنه و نویسنده نیز حضور داشته است  و تا لحظه مرگ مسئول گروه تئاتر رویداد و گروه تئاتر خانه فرهنگ گیلان بوده است.
این بازیگر حضور در ۱۲ سریال تلویزیونی از جمله از یادرفته و آوازچیکا را تجربه کرد و مجری برنامه‌های هفت در هفت و فلش در صدا و سیمای مرکز گیلان بود. 
امیر بیش از 30 اثر نمایشی نظیر 'افسون معبد سوخته' نوشته نغمه ثمینی، 'در مصر برف نمی بارد' نوشته محمد چرمشیر و 'آرش' نوشته بهرام بیضایی را كارگردانی كرد. 
شایان ذکر است به‌زودی تله فیلم «چهارشنبه خاتون» و «برگ سبز» با بازی  او  بر روی آنتن شبکه های صدا و سیما می رود.

خداحافظ رفیق! اباذر غلامی هم رفت یادداشت علی رضا پنجه ای

                عکس اباذر غلامی را نشان می دهد

یک شعر کوتاه از:علی رضا پنجه ای      

                                                    اباذرِ غُلامی صاف ُ سادهِ دیله­ره

تی دیل خوایه

من که قطره­ی­مه

تی دیله دریا مئن

                      ببارم

نانی جه غورصه

او ابری که انه دیل

                        مره بیگفته­بو

ا َدور و زمانه گورخانه مانستن

ا َنه جه ریشه خوشکه کود

منبع: وب سایت پیامبر کوچک۲۳ بهمن ۸۵

خداحافظ رفیق!

گیلان امروز-علی رضا پنجه ای ۲۹ بهمن ۹۰:اباذر غلامی(شاعر، ترانه سرا و گیلان پژوه) هم پر کشید و رفت. اباذر سبب شده بود  برای دومین بار پس از دوره ی تاسیس اصلی و نه رسمی خانه فرهنگ گیلان پایم به خانه باز شود. اصرار او بود وگرنه من در این دوره ی کاری فشرده ی ادبی شدیدا کم وقت بودم. اباذر همیشه آدم بود.مهربان و بی ادعا توی گیله وا یک شعر گیلکی تقدیمش کرده بودم. به خاطر انسان بودنش و این که از خانه ی فرهنگ هرگز برای بزرگ نمایی و کسب و کارش بهره نگرفته بود ، خودش و کارش و موقعیت اجتماعی اش را وقف خانه می کرد.چیزی که خانه نیاز به آن دارد. برای منافع خانه منافع خودش را به مخاطره می انداخت.  حرف و انتقادش را رک بازگو می کرد.می گفت مکان جدید خانه بزرگ است تو مستقل برای خودت کارگاه باز کن.گفتم اباذر ! برادرم! مسایلی  هست که بگذار بگذریم تا فرصتی مناسب که تو  سرحال شوی....

پیش از آن که سرطان فرو کاهدش! البته حرف می زدیم از راه تلفن و پیامک،  اما دیدار به یاد ماندنی مان باز می گردد به مکالمه ی عصر ۵ شنبه ای که گفت سایه آمده می خواهد تو را ببیند در کارگاه شعرت ، و قرار گذاشتیم . سایه  در کارگاه شعر ۵ شنبه ها همیشه گام نهاد. با محمد باقری و ناصر مسعودی  هم که بعد به اشتیاق دیدار سایه به جمع  پیوست. همان دیداری که جریانش  در گیله وا ادبی که هم زمان سردبیرش بودم منعکس شد.

مثل اباذر کم است آدم ها سیاه شده اند  آدم ها کاسب کار شده اند. دلم برای جوک های پیامکی اش تنگ می شود.اباذر شدن سخت است. که اگر سخت نبود دوستانش هم می توانستند اباذر شوند.من دست و پا سوخته ام اباذر! مراسمت اگر چه نمی توانم بیایم اما جایی تو دلم برای تو همیشه خالی ست. خداحافظ رفیق!

 

یک شعر از « اباذر غلامی »

 نويسنده: « اباذر غلامی »

« اباذر غلامی »

تب مرا حریف نی یه

فقط می جانا آتشا زنه

بازین واچایه شه بیرون

ولی تی زرخ گی مراکوشه

کی زرخˇ زرخˇ کاله زیتونا مانه

نشینه دیلˇ تان و هیچ بیرون نیشه

تی زرخˇ گب مرا کوشه .

برگردان به فارسی :

تب حریفم نیست

فقط به جانم آتش می زند

بعد از آن سرد می شود و بیرون می رود

ولی حرف تلخ تو مرا می کشد

که تلخ تلخ است مثل زیتون کال

در ته دل می نشیند و هیچ بیرون نمی رود

حرف تلخت مرا می کشد .

منبع: سایت آنات

من و تو یکی بودیم/ یکی بود/ یکی نبود از :محمدعلی بزرگ نیا

من و تو یکی بودیم/ یکی بود/ یکی نبود"محمدعلی بزرگ نیا

عزیزم. زمانی که تو در بیمارستان سوانح و سوختگی   رشت بستری بودی پرستاری که سوختگی هایم را می شست گفت ۴۰ نفر پیس از قطع بدون آگاهی بخشی قبلی گاز را آن جا آورده اند و یکی ۸۸ درصد سوخته و نگفته بودند او تو بودی اما گفتند مردنی ست.مزدک حسابی تو بستر سوختگی با خبر مرگ تو مرا سوزاند. احساس کردم دوباره آتش گرفته ام.

بچه هایی که آن شب در نقد و بررسی شعرهایت بودند زنگ زدند . بچه های حلقه ی شاعران ۵ شنبه ها همیشه را می گویم. بخواب می دانم خسته ای  فر شته ها در هوای پر از کدورت بال هاشان زودتر خسته می شود.