علی رضا پنجه ای  در گفت و گو با خبرگزاری ایسنا: ناشران بدشان نمی‌آید از نویسندگان پیشکسوت هم پول بگی


لطفا کلیک کنید در گفت و شنود با خبرگزاری ایسنا در ۷ بهمن۹۱ :

انتقاد علیرضا پنجه‌ای:ناشران بدشان نمی‌آید از نویسندگان پیشکسوت هم پول بگیرند

شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ / Jan 26 2013

انتقاد علیرضا پنجه‌ای:

ناشران بدشان نمی‌آید از نویسندگان پیشکسوت هم پول بگیرند

» سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر
35-129.jpg

علیرضا پنجه‌ای با بیان این‌که این روزها ناشران بدشان نمی‌آید از نویسندگان پیشکسوت و کسانی که چندین کتاب منتشر کرده‌اند هم پول چاپ کتاب بگیرند، از وضعیت نشر انتقاد کرد.

این شاعر که تعدادی مجموعه‌ی شعر آماده‌ی انتشار دارد، درباره‌ی انتشار آثارش به خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گفت: این روزها با خودم  فکر می کنم با شعرهایم باید چه کار کنم.مدت هاست جلوی شعر گفتنم را می گیرم که عقده چاپ نشدنشان بیش از اندازه نشود.

او با بیان این‌که وضعیت نشر، وضعیت خوبی نیست، اظهار کرد: یک سال و نیم قبل با ناشری در تهران صحبت کردم و این ناشر قبول کرد کتاب‌هایم را چاپ کند، اما به دلیل این‌که برای انتشار آن‌ها مدت زمان طولانی درنظر گرفته بود، قبول نکردم و آن‌ها را پس گرفتم.

پنجه‌ای در ادامه از برخورد این روزهای ناشران با نویسندگان و شاعران، حتا آن‌هایی که چندین کتاب منتشر کرده‌اند، انتقاد کرد و در این‌باره گفت: از سال 1357 که اولین مجموعه‌ی شعرم را منتشر کردم، تا به حال هیچ‌گاه برای انتشار کتابی به هیچ ناشری پول پرداخت نکرده‌ام، اما این روزها ناشران بدشان نمی‌آید که برای انتشار کتاب حتا از بزرگ‌تر از ما هم پول بگیرند.

او در ادامه درباره‌ی‌ وضعیت ناشران ادامه داد: ناشران ما حرفه‌یی عمل نمی‌کنند. در همه جای دنیا مؤسسه‌های فرهنگی و هنری برای این تأسیس می‌شوند که به جامعه هنرمند معرفی کنند. ظاهرا در ایران هم رسیدن به این هدف جزو وظایف این‌گونه مؤسسه‌هاست و برای همین هم از تسهیلات دولتی و سوبسیدهای درنظر گرفته‌شده استفاده می‌کنند؛ اما تنها هدف و برنامه‌ی آن‌ها فعلا این شده که مثلا خواننده‌هایی را که مخاطبان زیادی دارند، جذب کنند و از طریق آن‌ها پولی به جیب بزنند.

او در همین رابطه ادامه داد: در دیگر کشورها مؤسسه‌های فرهنگی و هنری برای معرفی یک هنرمند و نویسنده از همان انتشار و تولید اولین اثر و یا کتاب هنرمند یا نویسنده و شاعرشان برنامه‌ریزی‌های دقیق و مدونی انجام می‌دهند و تبلیغات برای شناساندن این نویسنده و هنرمند از اصلی‌ترین کارهای‌شان است؛ در حالی‌که در ایران این‌گونه مؤسسه‌ها و ناشران کم‌ترین کاری در این زمینه انجام نمی‌دهند و تنها کاری که در این زمینه می‌کنند، این است که کتاب نویسنده یا شاعر را چاپ می‌کنند که متأسفانه سیستم توزیع کتاب هم در ایران به صورت مافیایی تنها برای ناشرانی خاص عمل می‌کند.

این شاعر با بیان این‌که در ایران مؤسسه‌های فرهنگی و هنری به کارکرد اساسنامه‌یی و ماهوی خود عمل نمی‌کنند، اظهار کرد: این مؤسسه‌ها به تنها چیزی که فکر می‌کنند، سود است، اما باید درنظر داشت که بخش عمده‌ای از بودجه و امتیازهای خاص برای فعالیت این مؤسسه‌های درنظر گرفته شده تا آن‌ها نیز در جهت رشد و تعالی فرهنگ جامعه تلاش کنند. به طور مثال، ناشران از امتیاز و سوبسید کاغذ استفاده می‌کنند، اما در طول سال هیچ‌کدام‌شان شاعر و نویسنده‌ی را در جامعه مطرح نمی‌کنند. بنابراین به نظر می‌رسد این روش باید تغییر کند و به جای این‌که ارشاد به ناشران کاغذ بدهد، باید برنامه‌ای چیده شود تا نویسندگان و شاعران بر اساس معیارهایی درجه‌بندی شوند و بر اساس آن به خود مؤلف و نویسنده مثلا کاغذ بدهد، چون در این صورت این ناشران هستند که به سراغ نویسندگان می‌روند تا کتاب‌شان را چاپ کنند و سپس تبلیغات می‌کنند تا آن را به دست مخاطبان برسانند.

او در ادامه درباره‌ی فعالیت‌های ادبی و مؤسسه‌های فرهنگی در شهرستان‌ها نیز بیان کرد: متأسفانه غیر از تهران، در دیگر شهرستان‌ها معاونت‌های فرهنگی شهرداری‌ها دقیقا دنباله‌رو ادارات ارشاد هستند؛ در حالی‌که وظایف ارشاد و معاونت‌های فرهنگی شهرداری‌ها در حوزه‌ی ترویج فرهنگ و هنر به هیچ‌وجه یکی نیست. ایجاد کارگاه‌های شعر، نویسندگی و مقاله‌نویسی باید از فعالیت‌های فرهنگسراها در استان‌ها باشد، اما این فرهنگسراها در مراکز استان‌ها و شهرهای غیر از تهران فعال نیستند و همین می‌شود که جوانان ما به سراغ اعتیاد می‌روند و غرب‌زده می‌شوند، در حالی‌که تعریفی هم از آن ندارند.

پنجه‌ای گفت: مانند هرجای دیگر دنیا در ایران هم دولت و شهرداری از مردم به صورت مستقیم مالیات می‌گیرد تا به آن‌ها خدمات ارائه دهد. یکی از مهم‌ترین این خدمات در حوزه‌ی فرهنگ و هنر است و برای این امر هم همه‌ساله بودجه‌های کلان تخصیص داده می‌شود، اما ظاهرا خدماتی ارائه نمی‌شود. در حوزه‌ی ترویج کتاب‌خوانی نیز باید گفت که هیچ برنامه‌ی مدونی دیده نمی‌شود. تلویزیون حدود 20 شبکه‌ی سراسری و به تعداد مراکز استان‌ها شبکه‌ی تلویزیونی دارد، اما همه‌ی آن‌ها شبیه به هم هستند و تنها برنامه‌ای که در این زمینه تا حدودی موفق بوده، برنامه‌ی «هزار و یک شب» است که از شبکه‌ی چهار سیما پخش می‌شود که آن هم کافی نیست.

علیرضا پنجه‌ای متولد 27 مردادماه سال 1340 است. این شاعر که اولین مجموعه شعرش را در سال 1357 به چاپ رسانده، تا امروز در حوزه‌ی نقد و روزنامه‌نگاری در حوزه‌ی ادبیات فعال بوده است.

«برشی از ستاره‌ی هذیانی»، «عشق اول»، «پیامبر کوچک» و «شب هیچ‌وقت نمی‌خوابد» از کتاب‌های شعر منتشرشده‌ی او هستند.

پنجه‌ای همچنین گفت، «عشق همان اویم است» (مجموعه‌ی چامک و سایر کوتاه‌سروده‌ها)، «دونده‌ی از خود» (شعرهای تجربی زبان‌محور، مصور و دیداری)، « کوچه‌ی چهرزاد» و تعداد دیگری مجموعه شعر آماده‌ی انتشار دارد، اما در این وضعیت چاپ کتاب مجالی برای چاپ آن‌ها پیدا نمی‌کند.

انتهای پیام

مصاحبه  علی حسن زاده با مجید باریکانی در آرمان 29 شهریور 91

گفت‌و‌گوی‌ آرمان با مجید باریکانی:
ادای دین به فلسفه نیچه در بستر رما نتیسم
علی حسن‌زاده

مجید باریکانی، متولّد سال 1354، شاعر و منتقد. وی از نيمه دوّم دهه هفتاد به طور حرفه‌‌ای فعالیّت‌های ادبی‌ خود را با چاپ شعر و ارائه مقاله‌های نقد ادبی در حوزه نقد شعر مدرن فارسی در مطبوعات آغاز کرده است. اوّلین مجموعه شعر وی، تحت عنوان «پا به پای هیچ» در سال 1387 توسّط نشر روزگار منتشر شده است. باریکانی تاکنون مجموعه شعر «تنها برای هیچ‌کس» (نشر نگیما / 1381) و مجموعه شعر «یک تن تاریک» (نشر آوای کلار / 1388) را در حوزه شعر مدرن فارسی منتشر کرده است. وی مجموعه شعر منتشر نشده‌ای دارد تحت عنوان «آمدم، هیچ‌کس نبود» و همچنين مجموعه شعر «به صورت سیلی» وی آماده چاپ است. آنچه می‌خوانید متن گفت‌و‌گوی ما با مجید باریکانی درباره مجموعه شعرهای «پا به پای هیچ»، «تنها برای هیچ‌کس» و «یک تن تاریک» است.

شعرِ شما در کتاب «پا به پای هیچ»، از منظر شکل‌شناسی در شعر به لحاظ شکلِ عینی (که عبارت است از: وزن، بی‌وزنی، قافیه، تساوی مصراع‌ها یا کوتاه و بلندی آنها، صداها و حرکات عینی کلمات) و شکلِ ذهنیِ شعر (که عبارت است از فضا، اشیاء، خیال، عاطفه و تصویر) میل به تولید شکل کوتاه در شعر دارد. درباره این مسئله صحبتی بفرمایید.

فرم و ساختار در توليد شعر بلند يا كوتاه نقش اساسي دارند. به عبارت ديگر، اين شعر است كه شاعر را به بلند يا كوتاه بودنِ متن ملزم مي‌كند و اجازه مي‌دهد كه چگونه شكل بگيرد. من پيش از نوشتن شعر به چگونگي آن فكر نمي‌كنم؛ بلكه طيِّ فرايند بازخواني، فرم در شعر من به خودي خود شكل مي‌گيرد. البتّه در اين ميان، قطعاً اشعاري هستند كه از اين قاعده بيرون باشند و آن شعرهایی است كه طيِّ چند يا چندين مرحله ويرايش مي‌شوند و در اين فرايند، سطرهايي حذف يا اضافه مي‌شوند؛ مثل مجسمه‌اي كه نياز به پرداخت دارد تا شكل بگيرد با اين تفاوت كه آنچه در ذهن من است، بي‌شكلي‌ است و اين خود شعر است كه شكل نهايي خود را مي‌سازد امّا از آنجا كه خواستم مجموعه‌اي يكدست به چاپ برسانم، شعرهاي كوتاهم را براي كتاب «پا به پا هيچ» انتخاب كردم. بقیه را اینجا  بخوانید:مصاحبه مجید باریکانی در آرمان 29 شهریور 91

مصاحبه  مجله ی گردون با من  مهر 1370 (در 30 سالگی)

vks2d6ekfj22mqdfbsqu.jpg

مثقال سایت

y0ys1v5l3kg11zgc8w1a.jpg

ix2vduth8ilm0ik0lyj.jpg


ghej496jc149uzrt9efn.jpg


e211eid47mmkzd9srfsh.jpg

 

شعر مصور در گفت­و­گو با علی­رضا پنجه­ای دربارۀ رابطۀ میان شعر و هنرهای تجسّمی

گفت­و­گو با علی­رضا پنجه­ای دربارۀ رابطۀ میان شعر و هنرهای تجسّمی

شعر مصوّر


  

علی حسن­ زاده
روزنامه آرمان-۱۷ خرداد۹۱-ص ۹
اشاره: علی­رضا پنجه­ اي از شاعران، نظریّه­ پردازان و روزنامه­ نگاران نوگراي ایران است. او که ظهر آدينۀ 27 مرداد1340 از  پدر و مادري اهل رشت، در ساوه متولّد شد، تا پايان دورۀ متوسّطه را در رشت خوانده، سپس براي ادامۀ تحصيلِ دانشگاهي، راهيِ آلمان ـ شهر فرانكفورت ـ می­ شود. پس از مدّتي به علّت غم غربت، تحصيل نيمه­ كاره می­ ماند و ناگزير به وطن مألوف باز می­ گردد. وی از جمله مؤسّسان «خانۀ فرهنگ گيلان» و حلقۀ شاعران پنجشنبه­ ها هميشه است و هم­زمان سردبير ويژۀ  فرهنگ، هنر و ادبيّات «گيله­ وا» كه با حمایت اين خانه منتشر مي­ شد. در کارنامۀ ادبیِ پنجه­ ای، مجموعۀ شعرهایی هم­چون: سوگ پائیزی (1357)، همنفس سروهای جوان (1366)، آن سوی مرز باد (1370)، برشی از ستاره­ ی هذیانی (1370)، گزینه شعر گیلان (1374)، عشق اول (1383)، پیامبر کوچک (1378)، شب هیچ وقت نمی­ خوابد (1387) و نیز سابقۀ سردبیری در نشریات: «گیلان زمین»، «معین»، «گیله­ وای ادبی» و عضویت در شورای سردبیری هنر و ادبیّات «کادح» و دبیری ادبیّات «گیلان امروز»، «هاتف» و... دیده می­ شود.
 
● جناب آقای پنجه­ ای، رابطۀ میان شعر و هنرهای تجسّمی را چگونه می­ بینید؟
 
ـ شاعران در اتوپیای (ناکجا آباد یا مدینۀ فاضله)ء افلاطون راه نبردند چرا که او برای شاعر مقام الهام _ جنون _ قائل بود. هم از این روست که به محض خواندن یک داستان تأثیرگذار و یا در شأن یک معماریِ شگفت­ انگیز و یا یک نقّاشی ـ مانند: مونالیزا ـ بی­ درنگ گفته می ­شود، این یک شعر است؛ چه را که نیرویی ماوراء الطبیعه مانند الهام  گویی شالوده ی چنین آثاری را سرشته است؛ آیا ملاحظات نهان در لبخند ژکوندِ نقّاشیِ مونالیزا و نهان جاهای زیبایی­شناسانه­ اش، نمی­ تواند با یک غزلِ حافظ چالش ایجاد کند و هم­شأن شود. یا دیزاین و معماریِ یک عمارت، هنگام که مبانی جمال­شناسی، مصالح و رنگ و سایرِ عناصر، تصویرِ حجمیِ دلپسندی از آن ارایه می ­دهد؟ البتّه یک مطالعۀ هرچند گذرا، پیرامون خط ـ هیروگیلیف نزد رومیان، مایاها و این آخری، مصریان با قدمت 3000 سال پیش از میلاد مسیح ما را به نقوشی می ­رساند که حداقل 3000 سال خط مصریان بود ـ مطالعات در این خصوص نشان می­ دهد که خط­ های باستان چگونه در خط ـ نقاشی و شکل خطی اجسام که امروزه نمودش را در هنر گرافیک می بینیم - از رسانه ای  حقیقی،  چه گونه بدل به رسانۀ هنری شد که از درون­مایه­ا ی نمادین و سحرگون، حاوی ایجاز، کنایه، استعاره و... برخوردار گردیده و در میان هنرهای بصری به واسطۀ هم­نشینی­ اش با شعر- بنابر تعریف دائو: «کلماتِ بسیار تباهی معناست»-صیقلی هنری بیشتری یافته است. چه، گرافیک بر این مهم پای می­ فشرد که باید با کم­ترین خطوط بیشترین معنا را رصد کرد. بنابراین، بیشترینۀ همخوانی را بین هنرها و سایر علوم انسانی با شعر دارد. رابطۀ شعر با خط  از آن­جا مسبوق است  که زبان انسان نخستین، برای بیان اندیشه و حوائجش زبان تصویر بوده است. با یک نگاه به ادعیه و اذکار به جا مانده در نزد اقوام مختلف جهان، می­ بینیم که همچون شجره ­نگاری پیشینه­ ای کهن دارد، از سویی، منظر دنیای امروز با حضور شعر نو و مکاتیب متجددانه در فرانسه -  هرچند باوری قوی به این پاشنه می­ چرخد که فرانسویان، کانکریت و انواع شعر مصوّر خود را توسّط برخی سیاحان و مستشرقان از شرق برگرفته­ اند، مانند هرآن­چه در شجره ­نگاری­ های مؤلّف کتاب المعجم شمس قیس ثبت شده- و نیز ظهور سخت افزارهای دیجیتالی و پی­آمد آن، نرم­ا فزارهای دنیای رایانه؛ زندگی ما را در کنار خوانش، به سوی دیدار و تصویر برده است. امروزه، بسیاری از ابزار زندگی گذشته همچون آلبوم، خاطرات، دست­نوشته ­ها، کتابخانه­ ها و محفوظات علمی، آموزشی و روزمرّه با کلیک بر چند آیکون و ضبط و ربط  آن در یک حافظه و مموری چند گرمی ، قابل انتقال به هر ناکجا آباد است. دیدارها و نامه­ نویسی­ ها از دنیای واقعی، جای خود را رفته رفته به دنیای مجازی می­ دهند. این مهم، بیانگر حقیقتی ناگزیر است. بازگشت به زندگی گذشته، مضمونی نوستالژیک گرفته است. آرزوی این که پستچی مانند گذشته، هفته­ ای یا ماهی یک بار، نامه درِ خانه بیاورد در حالی که در لحظه­ ای، می­ توانید، نوشته­ های خود را توسّط خط اینترنت با رایانه و لپ­تاپ به هر کجای دنیا بفرستید، برآمده از یک حس نوستالژیک است. دنیا دارد کنسروی می­ شود و اگر از سر شگفتی، آشنایی را در سفر به چین و ماچین و حتّی آلاسکا دیدی و گفتی واقعاً که طرفه گفته شده که: «کوه به کوه نمی­ رسد، آدم به آدم می­ رسد» امروزه با شبکه­ های اجتماعی، دیدن بسیاری از دوستان و خویشان از چشم دور مانده به طرفه­ العینی ممکن است و البتّه احوال­پرسی و تبادل عکس ، فیلم ، کتاب، نوشته و... بنابراین، اگر بخواهیم هم­چنان پای­ بند این باشیم که شعر را در کلام و آن هم مقفّی و با کم و زیاد در مصاریع و یا در شکل آزاد و یا منثورش در سطر بجوییم، باید بپذیریم که از مفاهیم پیرامون جهان­مان، غفلتی نابخشودنی داشته­ ایم. انسان، روانی نوستالژیک دارد، می­ گوییم انسان و این به آن معنا نیست که سایر موجودات از چنین ویژگی یی برخوردار نباشند.

● چه گونه باید با عادت ها بستیزیم و شعر دیداری و نگاره را همه گیر کنیم؟
 
- نیازی نیست ستیز کنیم. ما باید رسالت دوران مان را به انجام برسانیم بنابراین، اگر بخواهیم از شعر در چنین دنیایی به صورت چند رسانه ای Multimediaبهره بریم یا دیجیتالی، «کانکریت» و یا «شعر توگراف» و یا «وسط چین» و یا حتّی به «شکل مربع»، نباید دچار شگفتی شویم، چرا که  همان گونه که گفته آمد مفهوم دوران به ما گوش­ زد می­ کند که جهان بر یک پاشنه نمی­ چرخد و «امکان همیشه هست»، بنابر همین امکان باید «چشم­ ها را شست و جور دیگر دید». «شعرِ دیگر» همیشه دغدغۀ شعر تثبیت شده به عنوان چشم انداز، در محدودۀ زمانی و مکانی بوده است. "شعر ِدیگر" ِ امروز، شعر دوران و زمانۀ ماست، بی آن­که بخواهیم احساس نوستالژیک مخاطبان شعر را بی­ اهمیّت بپنداریم، باید راه لذّت بردن از مظاهر دوران را به آن­ها بیاموزانیم؛ ناگفته پیداست که عادت­ زدایی همیشه کار سختی بوده، نباید با عادت­ ها از سر ستیز وارد شد، باید آن­ها را پاس داشت و مخاطبان تنبل و کاهل شعر را با نشان دادن شعرهای موفق دیداری با این­ گونه شعرها آشنا کرد؛ راه چندان هم صعب نیست؛ مقصد نیز نه چندان بعید، دنیای تکنولوژیک فراگیر شده است، بسی آرزوهای دیروز، امروزه به واسطۀ فراوانی، دست و پاگیر شده است. از تلفن همراه بگیر تا... وقتی در ارسال پیامک به هم در فارسی نوشت می­ نویسیم «مر30» و یا از انیمیشن­ های آماده برای بیان حرف­ ها در چت و گفت ­و­گوی مجازی استفاده می­ شود، نمی­ توان به انکار  نقش تجسّم و دیجیتال در زندگی روزمرّه نشست؛ باید باور کنیم که شکل چه به صورت ثابت، چه متحرّک، چه واقعی، چه کارتونی­اش وارد زندگی ما شده و شعر اگر بخواهد شعر زمان خود باشد، باید از پدیده­ هایی چنین بهره برد.
 
● بنابر این اعتقاد پس  هنرها در هم ورود کرده­ اند؟
 
- بله! منتها باید سره از ناسره مشخص شود ، ما باید در کار خودمان - شعر - از تمام عناصر دوران و اکنون به طور عقلانی و با رعایت آن که نباید مانند آب افزوده ها  رنگ و اصالت شعر را زیر سوال برند، بهره بریم ؛ همه چیز باید در شعر حل شود بی آن که رنگ و مزه و خاصیت آن را مخدوش کنند؛ ورود مظاهر هنرهای تجسّمی از لحاظ کمّی و کیفی به شعر، روز به روز بیش­تر می­ شود. مهم احساس ما از یک شعر است، لذّت زیباشناسانه از آن، نه چه گونه گی آن، قالب و... این­ که شعر در استفاده از این پدیده­ ها و مظاهر "شعر" بماند، هر چند افراط و تفریط دو روی یک سکّه باشند، امّا مهم این است که چالش میان افراط و تفریط، همیشه به نفع شعر تمام می­ شود و لازمه ی رشد دیدگاه نقد ادبی و شعر است.
 
 ● دربارۀ سیر تطوّر رابطۀ میان شعر و هنرهای تجسّمی توضیحی بفرمایید.
 
ـ فکر می­ کنم به قسمت­ هایی از سوال­تان در پاسخ بالا رسیده باشید. . شعر دیداری معاصر  ما غالبا تحت الشعاع شعر غرب بوده؛  ایماژیسم که پدید می آید  اصرار  می کند که" آفرینش تصویر جزء  تزئینی شعر نیست بل که شالوده ء آن است"؛  پس از ایماژیسم  کوبیسم پدید می آید  و  به ادبیات راه می یابد. در هر حال باید دادائیسم و سوررآلیسم را نیز در تاثیر بر جریانات شعر حجم و  موج نو  بی تاثیر ندانست و  اذعان داشت که  نقش مهمی در توسعه ی شعر دیداری ایفا کرده است.
 
 در هر حال، انسان از همان ابتدای زندگی، بیشترینۀ رفتار و زندگی­ اش، بدون الگو و صرفاً از سر غریزه بوده امّا رفته رفته، غریزه راه تجربه اندوزی را به او یاد می­ دهد و صنعت­ مند می­ شود. به عبارت دیگر، تجربه، آن­قدر صیقلی و دچار سعی و خطا می­ شود که دارای صنع می­ شود. در هر حال، انسان با عناصری که امروز بیشتر در هنر «نمایش» کاربرد دارد، یعنی اصوات و  میمیک، انتقال حس و مفهوم می­ کند و رفته رفته، نقّاشی هم با داستان سرایی انسان حجر بر دیوارۀ غارها شکل می­ گیرد؛ نیاز سبب غنی شدن از یک سو و غریزه و سیر تکامل صنعت می­ شود؛  این ماجرا ها در دوره­ های مختلف تاریخ، رفته رفته، سبب پدیدآیی زبان و قواعد آن می شود. انسان اوّلیّه بر اثر جنگ­ها و قحط­ سالی­ ها در اشکال قوم و خویش و خانواده پراکنده می­ شود و هر یک نیز در اقالیم مختلف، نیازمند رفع حوائج خود می­ گردند؛ بدین­ ترتیب، پراکندگی زبان و تنوّع آن نیز چنین شکل می­ گیرد. وقتی زبان و خط پدید می­ آید، باورداشت­ ها و فرهنگ قبایل بشری نیز پی­آمد آن پدید آمده و آهسته آهسته سیر تکوینی می­یابد. بسامدها نزد اغنیا و عوام متفاوت می­ شود و هم از این­ رو زبان نیز نزد عوام با اغنیا دستخوش تغییرات و نکات ممیزه می گردد؛ وقتی کارکرد روزمرّه و واقعی و رآل، عناصری مانند: اصوات و میمیک، جای خود را به نقش بر دیواره­ ها می دهد، «نقش» ماهیّتی هنری و غیر ابزاریِ روزمرّه می­ یابد و شکل نمایشی آن به نقّاشی تغییر ماهیّت می­ دهد. آلام و درونیّات بشر نیازمند بیان احساسات و مفاهیم از راه زبان و خط می­ شود. امپراطوری زبان و خط، نزد اقوام و ملیّت­ های بشری ادبیّات داستانی و شعری را پی­ آمد خود به بار می­ آورد. ماشین زمان، انسان و همۀ دستاوردهایش را پرتاب می­ کند به صد سالۀ اخیر که نقش از دیواره­ ها و انحصار نقاشی و گرافیک و شجره­ نامه­ ها و ادعیه و اذکار پایش باز شود به شعر امروز چرا که وقتش رسیده، زمانه، بین شعر و گرافیک، نقاط مشترکی یافته که ابزار زمان رایانه، اینترنت و مبتلا به آن؛ انواع شبکه­ ها به طور مجازی و نه حضوری، صرف آدم­ ها، علایق، اندیشه­ هاشان را به هم نزدیک کرده است. کودکان ما  یاد  می­ گیرند  با یک سامانۀ رایانه و اینترنت، جنگ بازی کنند و فرماندۀ جنگی تمام ­عیار باشند و با یک دستۀ بازی در یک مسابقۀ فوتبال گل بزنند و جام جهانی تشکیل بدهند. دنیایی که سلول­ های بنیادین و مهندسی ژنتیکش دارد مشابه سازی می­ کند و اعضای بدن می­ سازد و جنگ­ ها و دیدارهای عاشقانه و همه و همه چیزش، بین مجاز و واقعیّت دنیایی ساخته­ اند که رفته رفته، پیچیدگی­ اش، مناسبات زندگی آدم­ های این زمانه را دچار تغییرات ماهوی کرده است. غفلت از این دوران و مفاهیم آن به هیچ وجه نمی­ تواند ما را باری به هر جهت کاهل و عقب مانده به خود وانهد. همه چیز دنیا نو و نوتر می­ شود و حرکت از شتابندگی گذشته و انفجاری شده است. ادبیّات و در اینجا شعر نیز از این روند، ماهیتاً نمی­تواند غفلت کند. شاعرانی هم که دغدغۀ شهرت دارند، از همان ابتدا راه را اشتباه آمده­ اند. شعر نبوغی­ ست که از همان ابتدا پذیرفته: «در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد». بنابراین، الیوت به درستی گفته که شعرهایی که در ذهنش ماندند، در ابتدا چیزی ازشان درنیافته و در مراحل بعدی زوایایشان برایش مکشوف شد. این نکتۀ مهمی ­ست که برخی از دوستان که شعر را ساده و وسیلۀ شهرت زودرس می انگارند، باید مشق شب کنند.

● جناب آقای پنجه­ ای، نظر شما دربارۀ «شعر نگاره» چیست؟
 
   در  ابتدا بگویم شعر نگاره زیر مجموعه ء شعر دیداری است ، شعر دیداری  در غرب بیش تر معطوف به  گونه ء  نگاره ای concreet vers  یا Concrete poetry  بوده است، - یا کالی گرام های مشجر و مدور گیوم آپولی نر؛  معروف است  شعر "زیر پل میرابو" او  ملهم از  غزل حافظ با  این مطلع  بوده است:" بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین " – شعرهایی که  با کلمات ، ادبیتی تجسمی شکل  می دهند؛ کانکریت و کالی گرام  صرفا  گونه ای از شعر  دیداری  در زبان فارسی اند  که ریشه هاشان به  شجره نویسی ها و ادعیه و اذکار و محفوظات تاریخی می رسد ،  و  نه تمام آن؛ در شعر دیداری، اندیشه و هیجانات بشری نه با ابزار و فرهنگ رسانه ای صرفِ زبان،  بل که در آمیزش خط و شکل پدید می آید،  و  با مفاهمه ء نسبی و هنری ؛ شاملو در   باره ء شعر می گوید "شعر اتفاقی ست که در زبان می افتد" چه را که او تجلی شعر را در زبان، که برآمده از نوشتار است ممکن می داند؛ همین تعریف تحدید(نه تهدید) کنندهء شعر است چه را که به سایر اشکال یحتمل بی تفاوت می ماند، یعنی به اشکال دیداری شعر بی اعتقاد می ماند؛ هم از این روست که هرگونه ارایه ی تعریف از شعر اگر چه نهان جاهایی از آن را آشکار می سازد اما چون امر  تعریف جامعیت و مطلقیتی در خود ندارد بنابراین پر پیداست که همیشه زوایایی  در هر تعریفی نهان می ماند.در واقع از همان لحظه ء تعریف، ما به تحدیدِ ِ جامعیت،  تن داده ایم..شاملو درتعریف خود  به تر بود می نوشت شعر اتفاقی ست که در اندیشه یا زبان اندیشه می افتد، که در این صورت، صورت های دیگر نیز لحاظ می شد، منظورم صورتِ دیداری شعر است؛ چه را که نمی توان بر امکانِ  استفاده ء  شاعران به جز  زبان،  از جنبه های بصری و دیداری در شعر غافل ماند و به این ترتیب شعر دیداری، نوشتاری-دیداری است؛ یعنی  دغدغهء دیداری نیز در کنار نوشتار به ذهن مشغولی شاعر افزوده می شود و  اوست که یا  از طریق بازی با کلمات، حروف و واژگان،  به گونه ای شعر می نگارد که ظاهر شعر به صورت طرحی دیداری در می آید(شعر کانکریت یا کالی گرام) که در صورت افراطی اش ظاهر گرافیکی شعر، بر مفهومش می چربد.یا به گونه هایی دیگر از شعر دیداری که شاعران دیروز و امروز موفق و نا موفق به تجربه ء آن نشسته اند.که در حوزه ی شعرهای دیداری من می توان به :شعرتو گراف(شعر داخل گراف) یعنی آمیزش کلمه و اشکال گرافیکی یا آدات استفهام و علائم و نشانه و نمادهای گرافیکی و کارتونی اشاره کرد، یا به شعر مربع که با شعر مربع آمده در المعجم تفاوت فاحش دارد، یا بهره از احیای نو ساخت چیستان یا شکل زبانی وسط چین که چنداچند خوانشی است، یا شعر دیجیتال که از اشکال پویا نمایه در شعر  توسط گوشی موبایل استفاده کرده ام و در سال 83 در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران با حضور علی شاه مولوی، یزدان سلحشور، مازیار نیستانی، پویا عزیزی، لیلی گله داران، بکتاش آبتین و...به صورت کارگاهی به معرفی اش  نشسته ام_ هرچند یک مهندس و کاربلد ِ برنامه نویسیِ رایانه تلاش داشته با ارایه ی توانایی اش در برنامه نویسی به صورت  Multimedia  امکان و ابزار  مهندسی آن ،  بل که   نوع شعر دیجیتالی را به نام خود سکه زند کما این که عدم تبحر چنین افرادی  درپدید آوری شعری ذات مند سبب شده برخی عبارات هذیانی و غیر شعری به صورت منشوری و فلش  قابلیت خوانش یابد، در واقع شکل منشوری و چند بعدی شعر کانکریت ایرانی فلاح با نام خواندیدنی می تواند از این برنامه نویسی و مهندسی نهایت بهره را ببرد ؛ با این فرق که اگر چه نوع و ژانر فلاح خطیِ مدور و مقعد ست و ژانر آن مهندس برنامه نویس  رایانه چند بعدی ست و به لحاظ خوانشی از صورت فلش بهره برده و ژانر برتری نسبت به فلاح به نظر می رسد اما وجه شعردانی و شاعرانگی فلاح نسبت به ژانر آن مهندس جوان و جویای نام چربش مضاعف و وصف ناپذیری دارد. در واقع مهندس پزشکی که باطری یا دریچه ای برای قلب می سازد نمی تواند لزوما خود جراح زبردست قلب باشد. این مثال مصداق آن مهندس جوان است.اگر نیما گفته شعر نو بر دکلماسیون استوار است( یعنی این که کجا نفس بگیری و هیجانات را با فن بیان بازگویی) در گونه های متنوع شعر دیداری که شعر نگاره ای هم جزئی از آن است ، ما نیازمند مکانیزم دیگری برای بیان آن هستیم.این که عادت افقی خوانی را بدل به فرصتی برای یاد گیری اشکال دیگر انتقال احساس و مفاهیم در شعر کنیم. توجه کنید به شکل دیداری این شعرمن که پیش تر نیز در نوشته ای از آن یاد کرده ام:" ظن /همان / یقین گم شده است؟" این کوتاه شعر بی آن که از اشکال  گرافیکی بهره برد بر لزوم دیدار تاکید دارد تا منظور شاعر رسانا شود. نوعی ایهام گوشی سبب هدایت مخاطب به دیدار می شود؛ توجه شود  این شعر نگاره ای نیست بل که گونه ای شعر دیداری ست. البته در شعر قدما نیز ضرورت شکل دیداری برخی مصاریع مسبوق بوده است.مانند این مصراع از حافط که با خواندنش لب مرتب باز و بسته می شود و تداعی عمل بوسیدن می کند. یا  در صنعت توشیح شعر قدمایی که  فصل الخطاب شعر سنتی و شعر دیداری اکنون ماست  در این صنعت قدمایی جمع بست حرف ها یک کلمه یا پیام را در شعر تبیین می سازد. و اصولا شکل دیداری با شعر نیمایی و بر هم خوردن تساوی مصاریع  و تاکید بر برخی کلمات و حروف به جز لذت و مفاهمه ی شنیداری برای درک و تاویل بخشی بیش تر ضرورت دیدار و مداقه را گوش زد می کند.شعر سپید و منثور نیز بر اصل دیداری در نه بودِ وزن پای می فشرد. هر یک از ایشان نیز بر شکلی از وجه دیداری شعر دلالت دارند. بنابراین برخی از گونه های شعر دیداری مانند شعر اخیر  را اگر چه می توان خواند اما برداشت صحیح از آن در گرو دیدار شعر است. و برای درک مفهوم و لذت از  آن ، بایدآن را دید  و با دید ساخت شعر، معنای آن را  پی جست. 

در واقع تصویر همان وجه  عینی و ابژه  شعر است که به وسیلهء  عناصر شعری ، کلمات  از آن مستفاد می شود. شاعران شعر دیداری شعر را به صورت  نوشتاری-دیداری تصویر می کنند،  یعنی با کلمات مخاطب را به دیدن فرامی خوانند.
 
شعر دیداری  نوعی هنجار گریزی و  سنت شکنی در شعر نو محسوب می شود بنابراین وجه بهره از گرافیک و  یا خوش نویسی و خط و نقاشی در چند دهه ی اخیر گسترای بسیاری به گونه های این نوع و ژانر شعری بخشیده است
 
   نیز در نوشته هایی که اخیرا به واسطه ی پایان نامه ی  خانم مونا نصیبی دانشجوی مقطع فوق لیسانس رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه آزاد فسا  که بر شعرهای دیداری دکتر صفارزاده، کیومرث منشی زاده،هوشنگ ایرانی و آثار دیداری من ، خوانده ام  تاکید شده که"  شعر دیداری در دوره ی معاصر به ویژه در دهه های 1950و60 رواج یافته است، کما این که نشان   سرچشمه های آن کمابیش در دیگر شکل های شعر مصور در سده های پیشین دیده شده و به دیگر سخن، کانکریت صورت روزآمد شعر مصور است. در برخی پژوهش ها آمده قدیمی ترین نمونه های غربی این نوع شعر در ادبیات یونان در آثار سرایندگان شعر شبانی در سده چهار قبل از میلاد دیده شده ،مضافا  در آثار سرایندگان شعرهای شبانی در گلچین یونانی حدود 980 میلادی هم شعرهای مصور یافت شده است ؛ و نیز در نوشته ای خوانده ام در ادبیات انگلیسی سرایش شعرهای مصور از سده ی شانزده میلادی با کتاب هنر شعر انگلیسی 1589 میلادی اثر پاتنهام آغاز شده است.

 نیز در قسمتی دیگر از  همین پایان نامه  تاکید شده   از بین کسانی که به شعر کانکریت پرداخته اند، آپولینر  (1880-1918) از شهرت ویژه ای برخوردار است؛ بعضی او را بنیان گذار شعر دیداری معاصر می دانند هرچند رواج شعر دیداری در آثار آپولینر، برگرفته از «کالی گرام»  بود که در آن زمان در کشور فرانسه، ابتکاری جالب به شمار می رفت.(رضی،1383: 8) اما یک شناسنده ی ادبیات فارسی حق دارد میان این نوع شعر و مشجر ومطیر فارسی  همانندی ببیند وتصور کند که شاید آپولی نر که سالها درکتابخانه ی ملی پاریس بررسی و تامل می کرد از آثار فارسی نیز در این زمینه الهام پذیرفته باشد. (هنرمندی ،1350: 514) اما دکتر طاهره صفار زاده اوژن گومانژه بولیویایی سوییسی الاصل را بنیان گذار شعر دیداری معاصر می دانست.

خبرگزاری ایسنا:سه مجموعه‌ي شعر از عليرضا پنجه‌اي منتشر مي‌شود

سه مجموعه‌ي شعر از عليرضا پنجه‌اي منتشر مي‌شود
» سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر

عليرضا پنجه‌اي از مراحل پاياني ويرايش سه مجموعه‌ي شعر تازه‌اش خبر داد.

به گزارش خبرنگار كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين شاعر با بيان اين‌كه در حال ويرايش پاياني مجموعه‌ي شعر «دونده‌ي از خود» است، گفت: «دونده‌ي از خود» شعرهاي كارگاهي و تجربي من را شامل مي‌شود كه بر محور زبان و پاشنه‌ي شعر مصور مي‌چرخند.

او با اشاره به تحولات زبان در عصر حاضر و استفاده از تصاوير، اشكال، علائم و انيميشن براي ايجاد ارتباط خصوصا در نوشته‌هاي دنياي مجازي، درباره شعر ديداري توضيح داد: به نظر مي‌رسد با ورود مظاهر الكترونيك، دنياي ما نيز در حال دگرگوني و تصويري شدن است. من نيز در شعرهايم سعي كرده‌ام يك رويكرد و بازگشت مدرن به عصر حجر داشته باشم؛ مانند نقاشي‌هاي دوره‌ي غارنشيني كه انسان احساساتش را با كشيدن نقاشي بر روي ديوارها بيان مي‌كرد و امروز نيز نمود آن‌ها در شعر ديداري مشهود است.

او افزود: چيزي كه در شعرهاي ديداري‌ام ادامه مي‌دهم، در شجره‌نويسي، اذكار و دعا ريشه دارد كه در آن‌ها از شكل‌هاي مختلف نيز استفاده مي‌شده است. در شعر ديداري، به صورت منحصر به فردي شعرها با زبان، برخورد ديداري دارند و مخاطبان اين‌گونه شعرها نيز مخاطبان هوشمند شعر هستند؛ كساني كه سير و تطور شعر را پي‌گيري كرده‌اند، نه كساني كه تنها از سر لذت شعر مي‌خوانند.

پنجه‌اي خاطرنشان ‌كرد: شعر ديداري در عين حال كه خواننده را دچار شگفتي مي‌كند، با مخاطب نيز كاملا ارتباط برقرار مي‌كند و كاري مي‌‌كند كه خواننده چند بار ديگر شعر را مطالعه كند.

او اضافه كرد: مجموعه‌ي شعر «دونده‌ي از خود» به زودي براي انتشار به دست يكي از ناشران معروف سپرده مي‌شود و احتمالا خردادماه منتشر مي‌شود*اين شاعر همچنين از آماده شدن مجموعه‌ي شعر ديگري با نام «شبانه‌هاي سنگ صبور» خبر و توضيح داد: شعرهاي اين مجموعه تغزلي و اجتماعي هستند كه طيف مخاتبانش گسترده است و خواننده به راحتي مي‌تواند با آن‌ها ارتباط بگيرد. شعرها در «شبانه‌هاي سنگ صبور» در ادامه‌ي روند شعرهاي مجموعه‌هاي «عشق اول» و «شب هيچ‌وقت نمي‌خوابد» هستند.

اين شاعر گفت: براي انتشار اين مجموعه نيز با ناشر مذاكراتي كرده‌ام؛ ولي هنوز به نتيجه‌ي قطعي نرسيده‌ايم.

پنجه‌اي همچنين گفت: «عشق، همان اويم است» ديگر مجموعه‌ي شعري است كه آن را نيز به زودي به ناشر خواهم سپرد. در اين مجموعه شعرهاي كوتاه و شعرهاي كوتاه ديگري كه آن‌ها را «چامك» نام‌گذاري كرده‌ام، آورده شده، كه اندكي با ساير گونه‌هاي شعر كوتاه متفاوت است. اين شعرها يك نوع وضعيت تكاملي از شعرهاي مجموعه‌ي «آن‌سوي مرز باد» هستند.

ـــــــــــــــــــــ

* اشتباه در برداشت گفت و گو کننده است، خرداد ماه تحویل ناشر می شود صحیح است.

مصاحبه روزنامه  آرمان با علیرضا پنجه ای(نو از نو! می ترسم کهنه شوم)

نو از نو!می ترسم کهنه شوم.

گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر و روزنامه نگار

مریم محمدی


روزنامه آرمان - 26-9-90/ ص 9: علی رضا پنجه‌ای  در ظهر آدینه 27 امرداد سال ۱۳۴۰ از پدر و مادری اهل رشت، درساوه به دنیا آمد.  او از جمله شاعران مطرحی است که در کنار شعر، فعالیت حرفه ای نیز در عرصه ی روزنامه نگاری داشته است. با او گفت و گویی را پیرامون شعر و روزنامه نگاری ادبی انجام داده ایم.

شما متولد ساوه هستید و در رشت زندگی می کنید.چه را ساوه و چه را رشت؟

پدرم کارمند بود،ناگزیر به شهرهای مختلف کشور منتقل می شد.ساوه هم یکی از این شهرها بود؛پدر در 48 سالگی،پیش از آن که خود را به اداره اش در یندر ماهشهر معرفی کند در مهمانسرا می میرد،بعد از مرگ پدر ما ناگزیر می شویم بیاییم رشت.من هشت سال ونیم بیش تر نه داشتم.

از آن سال تا کنون به جزء مدتی که برای تحصیل به آلمان رفته بودم در رشت زندگی کردیم.در واقع رشت بستر رشد شخصیت اجتماعی و ادبی من بوده و البته سرزمین آباء و اجدادی ام. بعد از  رشت به ساوه بسیار حساسم.عاشق معماری کویری و سنتی اش هستم و البته انار؛ میوه ای که هرگز از آن نه می توان گذشت!

شاملو نیز در رشت به دنیا آمده و در تهران زندگی کرد.نیما، نصرت رحمانی .آیا باید گیلان و شهر رشت را کانون ادبیات شمال و یا ایران دانست؟

بله،پدر شاملو افسربود.سرنوشت پدر من و پدر زنده یاد شاملو ی بزرگ هم گویا به سرنوشت فرزندان شان گره خورده بود.شاملو به روایت شناسنامه اش رشت متولد شده،اما شخصیت اجتماعی و ادبی اش در تهران شکل می گیرد. من ساوه به دنیا می آیم و پس از زندگی در تهران و تبریز و خلخال از سوم دبستان ساکن رشت می شوم. بنابراین چون اصالتا ریشه در رشت داریم،ازدواجم در این شهر بوده و محل تولد و رشد بچه هایم نیز،بنابراین رشتی اصیل محسوب می شویم.  

آیا باید گیلان  و به ویژه رشت را کانون ادبیات در خطه ی شمال دانست؟

برخی به غلط می پندارند مهاجرت به پایتخت سبب بروز نخبگی شان می شود در حالی که نجدی از همین رشت مطرح شد و پایتخت نشینی فضیلتی در پی ندارد.چرا که ممکن است با تاخیر اما اگر جنم داشته باشی بالاخره دیر و زود دارد اما سوخت وسوز ندارد حقت را خواهی گرفت.به قول اکتاویو پاز هر اتاقی می تواند مرکز جهان باشد،اما واقعیت این است گیلان و مرکز آن رشت با پتانسیل موجود فرهنگی و علمی اش در طول 100 ساله ی اخیر از نخبگان و دلسوزان خود برای ساختن فردای این سرزمین رویایی کمتر بهره برده،این شهر مرکز نخستین جمهوری ایران به ریاست میرزا کوچک بوده است.دایی نمایشی پدر نمایش ایران از این شهر برخاسته،رشت را دروازه ی اروپا نامیده اند،دومین کتابخانه ی ملی بعد از تبریز و پیش از تهران در رشت تاسیس شده،حدود هشتاد و اندی پیش دارای انجمن نسوان بوده،بزرگانی مانند استاد پورداوود،دکتر محمد معین،پروفسورفضل الله رضا -واضع تئوری انفورماسیون-، پروفسور مجید سمیعی –از بزرگ ترین جراحان قاعده ی مغزجهان-، پروفسور حسن  اکبرزاده -جزء صد ریاضی دان تاریخ-،پروفسور محمود بهزاد- پدر زیست شناسی نوین-،هوشنگ ابتهاج – از معدود بزرگ ترین غزل سرایان معاصر-،کریم کشاورز،محمود اعتمادزاده(به آذین)-از نویسندگان نامدار.آیدین آغداشلو،علیرضا اسپهبد،اردشیر محصص از استادان هنرهای تجسمی. بهزاد عشقی منتقد سینمایی، دکتر ایرج نوبخت مترجم یاشار کمال، محمد تقی صالح پور روزنامه نگاری که از دهه ی چهل  با انتشار ویژه های هنر و ادبیات "بازار" و پدر روزنامه نگاری ادبی منطقه ای ... نبز در سه دهه ی اخیر باید اذعان داشت که شاعران و نویسندگان و نشریات متعدد ادبی این سرزمین شمالی دوشادوش پایتخت  و بعضا تاثیر گذارتر به ایفای رسالت خود پرداخته اند. گیلان حتی سایر مناطق کشور را نیز در فقدان بستر مناسب مطرح  شدن ،مورد حمایت قرار داد.از جنوب،تا شرق و غرب کشور و... در واقع گیلان در این سه دهه توانست با پشتیبانی بزرگانش پایتخت ادبیات پیشرو کشور شود و  با انتشار نشریه های  تخصص ادبی ،تشکیل خانه ی فرهنگ مستقل از سال 76 مضافا با برگزاری کارگاه های شعر و داستان،جلسات نقد ادبی و همایش های هنری و ادبی  و شب های شعر  و بزرگ داشت چهره ها در حوزه ی نشر کتاب ادبی  و روزنامه نگاری بدرخشد یا در حوزه ی  رمان و داستان .آیا در چنین بستری که فرهنگ و هنر حرف اول را می زند که انتشار ویژه های هنر وادبیات اش بهترین بستر را برای معرفی چهره های ادبی و هنری فراهم آورده و بعضا سردبیران جریان سازش توانسته اند رهبری بسیاری از جریان های ادبی را با هم راهی واضعان اش مطرح سازند آیا از این همه افتخار که تازه مشت نمونه ی خروارشان از حافظه نقل شده می توان گذشت؟امروزه بسیاری از این پتانسیل جذب پایتخت شده است، در حقیقت ما از  کیفیتی برخورداریم که برای  یک قاره هم افتخار است چه رسد به یک شهر یا استان؟من به گیلان و رشت به عنوان سرزمین آباء و اجدادی ام افتخار می کنم. من عاشق این آسمان بارانی و خاکه خاکه باران این ولایتم و بستر رشد و آثارم متعلق به این سرزمین سبز شمالی ست.فکر می کنم باید پاسخ شما را لابه لای حرف هایم داده باشم.

دوره ی کاری روزنامه نگاری شما به چند دوره تقسیم می شود؟

من اسفند 65 همزمان با تبدیل زمان انتشار کادح از ماهنامه به هفته نامه،کار روزنامه نگاری ام را آغاز کردم. مسعود فتوحی از دوستان روزنامه نگاری بود که آثارش را در کیهان فرهنگی خوانده بودم و آن جا کار می کرد.پس از راه اندازی بخش آگهی های دولتی با کمک فتوحی تقسیم کار کردیم.چون در آستانه ی اشرفیه یک آتش نشان و خانواده اش به طور مشکوکی و در فاصله ی کمی از هم  مرده بودند به سبک خبرنگاران فیلم های هالیودی اقدام به  تهیه ی گزارش کردم.نتیجه در فروش درخشان بود ماهنامه ای که فروش ناچیزی داشت با تیراژ4000 نسخه ای مواجه شد،به یاد دارم  یکی از روزنامه فروشی های رشت با اکراه سه نسخه نشریه  می گرفت با آمدن ما 200 نسخه و بعضا 400 نسخه فروش داشت.در کادح بلافاصله صفحه ی هنر و ادب را راه انداختم  و یک ماه بعد زیر موشک باران تهران نخستین شماره ی ویژه ی هنر و ادبیات کادح به سردبیری ام منتشر شد. روز چاپ نشریه به یاد دارم فاصله ی میدان آزادی تا لاله زار نو را 10 دقیقه ای طی کردیم. مقابل دانشگاه فقط دو کتاب فروشی کرکره را تا نیمه زده بودند بالا،بقیه تعطیل کرده بودند.تا غروب 8-7 موشک فقط دور و بر چاپخانه خورده بود من و چاپچی و دستگاه چاپ هایدلبرگ چندین بار به خود لرزیده بودیم.بالاخره این شماره با عکس چاپ نشده ای از نیما در جمع شاعران رشتی،و یک مقاله از اکبر اکسیر درباره ی فروغ با همکاری بهزاد عشقی و مسعود فتوحی منتشر شد. لازم به ذکر است تا آن زمان هیچ نشریه ای فروغ را به طور مستقل مطرح نکرده بود و نشریات صرفا در حواشی نوشته ها شان به او اشاره می کردند. آن زمان هر هفته درهفته نامه ی کادح صفحه ی هنر و ادب داشتم. در ضمن  انجمن ادبی تالار سردار جنگل رشت هم توسط خود ما اداره می شد:آن سال ها شرایطی به وجود آمده بود که مطرح کردن سهراب سپهری هم با اکراه مواجه می شد.یادم است من به عنوان مربی فرهنگی از طرف کانون پرورش فکری کودکان (4-1363) به نشانی یکی از اعضای مستعد نویسنده در آستانه ی اشرفیه یک جلد هشت کتاب سهراب سپهری پست کردم.اگر بدانید مدیر مدرسه ی آن دختر چه به روزش آورد.به او گفت چرا تبلیغ بی دین ها را می کنید؟ این آقای سپهری گفته: دشت، سجاده ی من/من وضو با تپش پنجره ها می گیرم! 

زنده یاد صالح پور کی به جمع شما پیوست؟

در واقع ما به ایشان پیوستیم،اگر چه  تقریبا 90 در صد شماره ی  دوم هنر و ادبیات کادح را بسته بودیم در آن زمان بهزاد عشقی همکار من در تحریریه ی ویژه نامه بود.جواد شجاعی فرد هم از همان شماره ی اول  در گرفتن چند اثر از دوستان به ما کمک کرده بود. ویژه نامه ی نقش قلم بنا به دلایلی تعطیل شده بود،از آن جا که عشقی آن جا هم با زنده یاد صالح پور همکاری کرده بود بنابراین پیشنهاد داد نشریه را با  عنوان به کوشش صالح پور منتشر کنیم. مصاحبه با نصرت مهم ترین ویژگی آن شماره بود.من مسوولیت چاپ شعرها و مصاحبه با شاعران و چاپ شعر،فتوحی  معرفی و نقد داستان و کتاب و عشقی بخش  سینما و نمایش را بر عهده داشت. در شماره ی سوم هم مصاحبه ای کتبی داشتیم  با سپانلو که همان شماره شعر "نام تمام مردگان یحیی ست" او هم  چاپ شد. من برای طرح پرسش، بسیاری از کتاب ها و مصاحبه های سپانلو را خوانده بودم.شماره ی چهار هم روی جلد طرحی از احمد شاملو را داشتیم به یاد می آورم که نسخه ی اصل طرح جلد را بعدا در شهرک دهکده هدیه دادم به شاملو. از شماره ی پنج هم که به خاطر نداشتن امتیاز مستقل _ چون ویژه نامه نصف قطع هفته نامه منتشر می شد _ از ادامه ی کارمان به دلیل تغییر قطع و نداشتن مجوز برای قطع ویژه نامه جلوگیری کردند. این همکاری تا سال 68 طول کشید .دوره ای کوتاه هم هر هفته صفحه ی هنر و ادبیات گیلان و زنجان را برای روزنامه ی اطلاعات منتشر کردم.

مجله ی گیلان زمین مربوط به کدام دوره ی کاری تان است؟

از سال 1373 سردبیر فصل نامه ی گیلان زمین شدم و این همکاری تا 1381 ادامه داشت.تا این که قربان فاخته تاریخ پژوه و مالک فصلنامه ،عطای انتشار گیلان زمین را به لقایش بخشید.کار در گیلان زمین درخشان ترین  دوره ی  کاری من محسوب می شود. نه خط تلفنی، نه دفتری،نه دستکی. قرارمان با خوانندگان و علاقه مندان دو روز در هفته در دفتر مجله ی گیله وا بود.نسخه های گیلان زمین  همین الان هم پر از مطالب خواندنی ست، نشریه  ای که الگویش خودش بوده؛ من در همین چند شماره نخستین مصاحبه های شاعران، هنرمندان و داستان نویسان را چاپ کردم. یعنی تا آن موقع  این عزیزان به هیچ مصاحبه ای تن نداده بودند:مصاحبه با پوررضا که توسط یکی از دوستان همکار تهیه شده بود، مصاحبه با رقیه کاویانی، بهزاد عشقی،مجید دانش آراسته، احمد خدادوست. من به راحتی می توانستم با غول ترین چهره های هنر و ادبیات مصاحبه داشته باشم. بودند کسانی که با چاپ یک مصاحبه از ایشان کتاب هایت در انتشاراتی های معتبر اقبال چاپ می یافتند و  می توانستند راه رسیدن به شهرت را برایت کوتاه تر بگردانند.اما من حرمت قلم را می دانستم. همیشه با سر بالا و البته از سر تواضع  در این حوزه حضور داشته ام.سوداگری را کثیف دانسته ام. من برای تو می نویسم تو هم ناگزیر برای من در فرهنگ ما و دوستان حلقه ی ما معنی نداشته است. اگرچه کار خوب را اگر از دشمنم باشد هم ستوده و مطرحش کرده ام.چرا که معتقدم ادبیات  که دکان یا مکان بیزینس نیست.اولویت کار با شاعران و نویسندگان گیلانی بود، البته از آثار اهل قلم سایر مناطق کشور نیز غافل نبودیم.

آیا چون گیلان زمین فصل نامه بود در نشریات دیگر هم فعالیت داشتید؟

البته. سال 76 یک دوره ی 20 شماره ای را برای هفته نامه ی هاتف  به عنوان دبیر هنر وادبیات منتشر کردم همزمان با بیماری زنده یاد نجدی بود . او در بیمارستان مداین گفت  هاتف را می آورند می خوانم؛ تو مسیحی! توی دلم گفتم ای کاش مسیحی بودم که تو را از تخت بیمارستان بلند می کردم و رخت عافیت می پوشاندم  و می بردمت لاهیجان پشت میز کارت. باید بگویم حسن بزرگ آن بیست شماره معرفی نسل نو شاعران و نویسندگان گیلان درستونی با عنوان تازه نفس ها بود: مجتبی پورمحسن، محمد طلوعی، مزدک پنجه ای، کوروش ضیابری، آزاده بیزارگیتی، شاهین دلبری، ریحانه نامدار،افشار رئوف، آرش عندلیب ،مهین صدری و ... چند تن  دیگر که نامشان را درخاطر ندارم .گویا سال 80 بود  که سردبیر وقت گیلان امروز که از طرفداران ویژه های هنر و ادبیات ما بود و پدرش از نوازندگان چیره دست عود به محل کارم آمد و گفت می خواهم یک تحول و تجربه ی حرفه یی روزنامه نگاری در کارنامه داشته باشم. قبول کردم هر چند سردبیر جوان هم سن و سال پسرم بود.همان زمان بود که 5 شنبه ها در دفتر روزنامه کارگاه شهر شعر،شهر قصه را کلید زدم و در پی آن مسابقه ی شهر شعر و شهر قصه  را هم  در سطح  کشور اطلاع رسانی کردیم.هر هفته یک صفحه ی هنر و ادبیات  داشتم. قرار گذاشتیم هر جمعه صفحه بندی کنیم.مسابقه ی شعر و داستان با عنوان شهر شعر با نام بیژن کلکی و شهر قصه با نام بیژن  نجدی آغاز شد.بعد اولین مصاحبه با چهره های جوان و البته پیش کسوت از اهم کارهایم در آن صفحه شد.برگزاری مسابقه با قبول سردبیری روزنامه ی معین ابتر ماند.زمستان 80 با من صحبت شد و به گمانم بهار 1381همزمان با تغییر از هفته نامه به روزنامه و معضلات چیدمان و ساماندهی تحریریه  و مسایل اجرایی خاص خودش سردبیر روزنامه ی معین شدم.روزنامه ی معین نیز با تمام مشکلات،یک تجربه ی منحصر در سطح روزنامه نگاری محلی برایم بود.تجربه ای کاملا متفاوت از روزنامه های موجود.

مدتی هم در خانه ی فرهنگ گیلان فعالیت داشتید.

به جز سال 76 که از معدود اعضای موسس اصلی  و نه رسمی نخستین حلقه ی موسسین خانه ی فرهنگ بودم ،حدود سه سال نیز از 85 تا اسفند 87  بازرس، مسوول روابط عمومی- سخنگو و  عضو هیات رییسه ی خانه ی فرهنگ بودم.مسوولیت گروه شعر خانه نیز با من بود.تشکیل گروه شعر و در کنار آن  کارگاه شعر 5 شنبه ها همیشه نیز در این دوره توانست با معرفی و نقد و بررسی آثار بزرگان شعر ما و معاصران گیلانی و ملی نقش قابل اعتنایی در شناساندن شعر نو فارسی ایفا کند. نخستین شعر خوانی شاعران گیلان در یادایاد منصور بنی مجیدی از کارهای قابل ذکر این دوره بود.همزمان نیز سردبیری گیله وای ادبی را بر عهده گرفتم که حاصل آن دو شماره ماندنی بود با همکاری بهزاد موسایی،فرامرز طالبی و پسرم مزدک؛ اولی بر جلد مجله تصویر به آذین را در بر گرفته بود و دومی هوشنگ ابتهاج که آمده بود ببیند این گروه از چه کسانی تشکیل شده که آوازه اش را در آلمان و هر جا که می رفت شنیده بود.حاصل این دیدار را پسرم مزدک از روی گزارش مصور جلسه در هیات یک گزارش- مصاحبه تنظیم کرده بود. نقد جهان شعری رویایی، سپانلو، شمس لنگرودی، براهنی، باباچاهی، م. موید،حافظ موسوی،ایرج ضیایی،بیزارگیتی، رقیه کاویانی،سید علی صالحی،مسعود احمدی،احمدرضا احمدی،عباس صفاری،ایرج ضیایی و ... از مهم ترین جلسات این کارگاه بود.هر هفته هم به نقد و بررسی شعر اعضا و جوانان می پرداختیم. مصاحبه با م. موید در نشریه نیز سبب شده بود تا این شاعر بزرگ و نوگرا برای نسل نو بیش تر شناخته شود.اسناد این جلسات به صورت فیلم، نوار و صورت جلسه هنوز موجود است در حاشیه ی  بررسی آثار مظاهر شهامت از فرهاد ابراهیمی ترانه سرای آیریلیق نیز تقدیر شده بود.در این دو شماره نسل تازه تری از شعر گیلان در کنار اهل قلم سایر نقاط کشور مطرح شدند.در کنار این کارها تاسیس وب لاگ خانه نیز که کارکردش در حد یک وب سایت جلوه می کرد توانسته بود در عرصه ی مجازی گیلان و رشت را در محافل ادبی ایرانی دنیا مطرح کند.البته همه ی این کارها در زمانی انجام می شد که دفتر کار اداری من پاتوق اهل قلم بود.در سال های اخیر نیز نشریات متعددی هم چون: گیله وای گیلکی، اعتماد، اعتماد ملی، شرق، روزگار،آرمان روابط عمومی،دال،نگاه نو،نافه، رودکی ،ارمغان فرهنگی، ایراندخت،کتاب هفته،خوانش،خبرگزاری های ایسنا، ایبنا و... نیز سایت های مختلف چندین بار با من در حوزه ی کتاب ها،شعرهای نگاره ای،وضعیت شعر و نقد آن، مصاحبه کردند،مقاله،نقد و شعر از من چاپ کردند.در کنار این فعالیت ها وب سایت پیامبر کوچک را نیز مدام به روز کرده ام.

تفاوت کار روزنامه نگاری ادبی از سال های گذشته و کنونی در چیست؟

راستش را بخواهید ما یک اصل بزرگ را فراموش می کنیم:تحلیل مشخص از شرایط مشخص.مخصوصا رعایت این مهم در تبعیت از الگوها و تقلید جای آسیب شناسی بسیار دارد.هر گردی گردو نیست.صرف این که چند نفر اهل قلم دور هم جمع شوند. نمی توان نشریه ی تاثیر گذار منتشر کرد.خوش فکری و تجربه ی کاری و داشتن استعداد ذاتی از مهم ترین ارکان موفقیت در هر کاری و از آن جمله انتشار رسانه است. و البته بستر کار به لحاظ سرمایه و شرایط سیاسی – اجتماعی نیز باید باب طبع باشد.صرف اخذ مدرک روزنامه نگاری نمی تواند به تنهایی خروجی پسندیده و مطلوبی بدهد. عشق و دلسوزی و پرهیز از انواع مفاسد حرفه ای مانند حسادت،دشمنی و...متضمن یک ماحصل کارآمد است.این که گرداننده گان یک جریده تا چه حد با معیارهای برشمرده همخوانی داشته باشند در کیفیت کار موثر است.لزوما یک شاعر توانا نمی تواند دبیر کارآمدی برای سرویس شعر یک جریده باشد.بزرگ بودن و جریان سازی و توانمندی در کشف استعدادها،شناخت و جهان بینی از کم و کیف شعر قدیم و جدید،بومی،ملی و جهانی.برخورداری از سعه ی صدر.داشتن ارتباط لازم.باز هم بگویم.کار کارستان را باید از مرد مردستان توقع داشت.جسارت و شجاعت و تا اندازه ای ریسک پذیری.متاسفانه در غالب خبرگزاری ها و روزنامه ها همکاران سرویس ادبی شناخت کافی ازانواع شعر و شاعران سراسر ایران ندارند؛غالبا همکاران سرویس ادبی انگار از روی دست هم یک سری شماره تلفن را رونویسی کرده اند.روزنامه ها بیش تر روزنامه های تهران اند نه ایران.خیل استعدادهای پیر شده و گوشه گرفته در اقصاء نقاط کشور هست که به واسطه ی دیده نشدن سوخته اند.کشف جوان ها چون از سر شناخت واقعی نیست غالب نوآمده گان کم مایه،خود نموده اند و درویش خصالی هم که پیر و جوان نمی شناسد. درویش خصال هایی که هر یک پتانسیل های بزرگی برای مطرح شدن دارند کم نیستند. وقتی در این اوضاع شیر تو شیر این دسته ی بزرگ از شاعران کهن بوم و بر افسردگی می گیرند و گناه این همه با روزنامه نگارانی ست که دغدغه ی نان نگذاشته به کشف و مطرح کردن حقیقت های نهان داشته شده بپردازند. بدل کاران جای ستاره گان را در این مکاره بازار می گیرند.من از همین موقعیت استفاده می کنم و از دوستان دلسوز می خواهم در سرویس های ادبی در هر منطقه چند جوان و پیش کسوت دلسوز را شناسایی کنند و دفتر ارتباطات تلفنی خود را ارتقاء دهند. توسط هم این رابط ها خواهند توانست بخش بزرگ استعدادهای نادیده را ببینند. باور کنید اینان که با مافیا  خود را مطرح کرده اند و این که تو برای من بنویس من برای تو هنگام که غربال بدستان از پس قافله در رسند کلاه شان پس معرکه خواهد ماند؛زمانی که نه از تاک و نه از تاک نشان،نشان نخواهد ماند.یک منتقد و یک روزنامه نگار کار آمد با مطرح کردن یک استعداد بالقوه و یا اثر ارزنده نام خود را به عنوان یک منتقد و یک روزنامه نگار در تاریخ ادبیات ثبت می کنند.امروز نام بیلینسکی در خاطر ادبیات مانده،همانی که سر از پا نمی شناخت تا شاعر فلان شعر را بیابد بلکه با او از اثرش بیشتر سخن گوید؛یا در کنار نام بزرگ الیوت و اثر جاودانه اش سرزمین سوخته نام بزرگ استاد او ازراپاند که در ویرایش این اثر ارزنده زحمت بسیار کشیده بود از یاد تاریخ ادبیات دنیا
نمی رود.امتیاز دادن از سر دوستی یا از سر سودا دلخوش کنک است و تاریخ انقضایش در طرفه العینی سر رسیده و از خاطر می رود. امروز روزنامه نگاری ادبی ما در عصر اینترنت و ماهواره،در عصر انفجار اطلاعات هم آسان شده و هم مملو از آفت؛آفت هایی که به جز عِرض خود می بری و زحمت ما می داری عایدی افزون تر ندارد.

به خاطر دارم محمد تقی صالح پور در آخرین روزهای عمرش در بیمارستان از پشت شیشه ی آی سی یو با اشاره ی دست عدد شماره ی بعدی ویژه ی هنر و اندیشه ی گیله وا را به صاحب امتیاز نشریه پوراحمد جکتاجی نشان می داد. ما برای اعتلای همه جانبه ی سرزمین مان به چنین دلسوزانی نیازمندیم.

شما چه در نشریاتی که منتشر می کردید و چه در کارگاه های شعری خود همیشه در معرفی چهره های جوان کوشیده اید، تا چه اندازه این تلاش ها نتیجه بخش بوده است؟

شک نکنید؛چه علی رضا پنجه ای و چه هر روزنامه نگار دیگری که کارآمد عمل کرده  اگر در پرورش نسل تازه نقش خود را درست ایفا کرده می توان با یک نگاه به اسامی تازه نفس های مطرح شده در سال های ماضی به این حقیقت دست  یافت.در حقیقت هر گاه گیلان نشریه ی کارآمد ادبی داشته و یا کسانی خود را وقف معلمی کرده اند  یک  دهه هم طول نکشیده  که نسل نوآمده با کار حرفه ای خود نشان داده  که تاثیر این گونه فعالیت ها در کمیت و کیفیت از چه متر و اندازه ای برخورداربوده است. نمی خواهم نام ببرم. دوستان خود بر این مهم واقف اند، بپرسید چه تعداد از اهل قلم مطرح کشور از نشریات گیلان آغازیده اند؟من اسامی بزرگی را می شناسم که به صراحت اذعان داشته اند که گیلان مهد مطرح شدن شان بوده است.یقینا جنوبی های خون گرم بهتر از هر منطقه بر این مدعا گواه اند لااقل از دهه ی چهل به این سو.بی شک نقش میزان آزادی مطبوعات و ممیزی کتاب هم در این روند از تاثیر موکدی برخوردار است.

اجازه دارم سوالی بی پروا بپرسم؟

روزنامه نگاری یعنی بی پروایی.من همیشه در کار روزنامه نگاری ضمن حفظ حرمت و حریم اشخاص به شفاف سازی بسیار مومنم.شما هم مختارید هر پرسشی که فکر می کنید در شناخت من به مخاطب کمک می کند را مطرح کنید.

بر گردیم به بیست سال پیش؛ اگر یادتان باشد مجله ی گردون هنگامی که  شما 30 سال بیشتر نداشتید و مجموعه شعر  سوگ پاییزی (پاییز1357) وهمنفس سروهای جوان (1366)  از شما منتشر شده بود و نیز دو کتاب  مطرح شما آن سوی مرز باد و برشی از ستاره ی هذیانی هم چند ماه بعد از این مصاحبه منتشر می شود،آیا موقعیت مطبوعاتی شما این امکان را برای شما فراهم آورده بود یا آن ها به درستی دریافته بودند که با شاعر جوان ِ آتیه داری مواجه اند و به همین علت سراغ تان آمده بودند؟

ممنونم از طرح این پرسش. راستش این گونه پرسش های بی تعارف راه گشا ست و توانایی آن دارد که سره را از ناسره ممیزی  کند. من سال 68 از کادح آمدم بیرون  و تا  1373 در هیچ نشریه ای فعالیت کاری نداشتم.به جز سه – چهار هفته انتشار صفحه ی هنر و ادبیا ت گیلان و زنجان در روزنامه ی اطلاعات که به واسطه ی کوتاهی دوره اش کسی این دوره را به یاد ندارد.بنابراین از سال 68 تا مقطع سردبیری گیلان زمین ( نیمه ی دوم سال1373) به عنوان روزنامه نگار مطرح نبوده ام لیکن مرتب شعرهایم در نشریات ادبی چاپ می شد.در دهه ی شصت و از شماره ی 18 آدینه شعرهایم همیشه در صفحه ی اصلی این مجله چاپ می شد و کنار نام بزرگانی مانند شاملو،اخوان ثالث،سپانلو،احمدرضا احمدی و....چه زمان سادات  اشکوری،چه علی باباچاهی که همیشه یک پاکت شعر از شاعران گیلانی هم همراه شعری که از من برای چاپ خواسته بود،برایش می فرستادم و اصرار که اگر شعر من قابل چاپ نبود شعر بچه ها را حتما چاپ کن.نامه های متعدد هر دو نفر ما هنوز در بایگانی ام موجود است.در تمام طول کاری ام به یاد ندارم از معروفی یا از کوشان نوشته ای چاپ کرده باشم.کما این که آن ها نیازی به من نداشتند چون نشریات تهرانی برای شان در دسترس تر بود.اکنون علی رضا پنجه ای چه بد و چه خوب خاطره ای که دارد چاپ شعر در آدینه،تکاپو،چیستا،دنیای سخن،گردون و چاپ شعر در اغلب نشریات ادبی اروپا و آمریکا در سال های جوانی ست.خاطره ی اولین مصاحبه ام توسط معروفی و کوشان برایم همیشه ماندنی ست.اختصاص 5 صفحه به من 30 ساله جرات می خواست که آن دو داشتند.همین نشریه بعد از کشف نجدی در گیلان با اهدای جایزه به "یوزپلنگانی که با من دویده اند" هم نجدی را بیشتر شناساند و هم نام گردون را به عنوان نشریه ای تاثیر گذار ثبت کرد.آینده نیز نشان داد و می دهد که آن دو در باره ی من خطا رفتند یا نه.

اگر از کتاب اول شما که خودتان با عنوان خام کاری در مصاحبه هاتان از آن نام بردید بگذریم، در سایر کتاب ها سعی کرده اید فرم های مختلفی را تجربه کنید،البته در حوزه ی زبان، شعر به شعر و دفتر به دفتر  در جا نزده اید، منتها اصرار شما خاصه در کتاب پیامبر کوچک بر شعرهای نگاره ای و بعد صدور بیانیه و مصاحبه های پس از آن،این پرسش را در ذهن متبادر می کند که شما به شکل دیداری شعرها به عنوان یک ضرورت شعری می نگرید،در حالی که برخی بر این عقیده اند این ضرورت برآمده از تصنع است، نه آن "آن"ی که شما بر آن استوارید.

پرسش خوب و بلند بالایی ست.بله یکی از دغدغه های من مدام تجربه کردن است.نو از نو! می ترسم کهنه شوم.استوار بر آموزه های قدمایی،تجربیات مدبرانه شان را گرامی داشته ام و به عنوان سنت از شناخت شان سرباز نزده ام،اما بازساخت شان دغدغه ی سیری ناپذیر من بوده و هست.منتها عبرت من از مصداق ادب از که آموختی، است،.تصریح می کنم برای من هیجان مهم تر از روایت است.یعنی چه بسا آغاز و سرانجام برایم مهم نبوده چرا که آغاز و انجام بر احساس دلالت می کند،در این میان هیجان اولویت موکدی برایم داشته است، اولویتی نه البته از سر تفرج و تفریح؛همیشه سعی کرده ام با عقلانیت از جوار درک  حس رد شوم؛نیک می دانم این ذهنیت تا جایی می تواند مثبت تلقی شود که بدیل بیماری نگردد؛ چرا که بسیاری از ملازمات شعر پیشرو و نه عوام پسند ما روایت واقعیت نیست و نه حتی روایت جانب دارانه ی حقیقیت؛ و اثر مدرن اصولا و لزوما نمی تواند ابتدا مدنیت را به تجربه نشیند و بعد تجدد را،بر خلاف این مناسبات که بیشتر در نظریه های علوم اجتماعی مطرح اند؛ اثر پیشرو به هیچ یک از مناسبات چرخه ی  جامعه ی خود قایل نیست الا به مناسبات و مظاهر درون متنی که در فرآیندی خودکامه به فرا متن نظر دارد و برآیندی برای آن به جز خود انگیختگی موسوم به ابر متن نمی توان قایل شد،کما این  که بین فرا متن و ابر متن چالشی نهادین مطرح است.کوتاه سخن:برای من تنها شعر ضرورت ممکن است.در واسازی شعر همواره تلاشم نه تلاشی آن،که خود انگیختگی رهایی یافته از دانستگی راهبر بوده  است.حتی به زبان،به مثابه ی یک عنصر نگریسته ام،زبان برای من نه صرفا  به قول سوسور:نظامی از نشانه ها ست بل که محصول همان خود انگیختگی و ذات است، ذاتی خارق العاده و نا به هنگام و سرشار "آن"ی که آبستن ماوراءالطبیعه ی مرتبط به رد شدن احساس از جوارعقلانیت و نه احساس+(به علاوه) عقلانیت یا –(منها) آن است.باور من ریشه دواندن نمی داند؛باور من حسی ست که از عاطفه بر گذشته و مدام از تهی سرشار و از سرشاری تهی می شود.به همین دلالت که فرزند تخس و نامشروع و بی ریشه ای ست که مدام به نفی خود و خودی می نشیند.معنویتی که پیامبرانه است اما بدون تقدس و تقدیس.به همین سبب،سبب ساز بی سببی ست که هویت اش تنها قائم به گذر و گذار است، بی که مبداء و مقصدی را این سفر و مسافر دلالت گر احوال خود بیند.در واقع نه خود راه گوید که چون باید رفت،نه راهبر، نه رهرو.در این راه ما تنها به رفتن  زنده ایم .نه مو جیم که آسودگی ما عدم ما باشد و نه آسوده ایم، نه غیر آن.ما به لذت می نگریم؛ذاتی که نه وابسته ی آسودگی است ،نه  موج. نه بودن و نه نبودن. ذات را در یابیم و بس. بنابراین نه منتظر باد موافقیم نه مخالف، چرا که ما را با چگونه بودن نسنجند،بل که با ذات ما، همان نهانی که نه از راه عقل و نه حس به درایت اش نتوان رسید.همین که شکل هستیم مهم است شکلی که گاه نیستیم؛شکلی از بی شکلی! و از آن جا که تصنع را مراد شکلی ست بی بدیل،بنابراین چون شکل بی بدیل سرانجام خود شکلی نیازمند هویت مندی ست، پس ما را قوام و استواری در آن گونه بودن نفی ماست.و نفی زمانی ست که اثباتی در کار باشد. شعرهای نگاره ای برای من گونه هایی ست که باید مانند تمام ژانرها و نه فرم ها از کنارشان گذشت.این "آن" همان اویی ست که نه من است نه تو و نه ما؛ اویی که خود همان ذات است و ذات نه تعریف دارد و نه رنگ و نه  بو. و شکل بردار نیز نیست.

در واقع باید بگویم همه ی گونه های کاربردی من،برآمده از ناخودآگاه ام است!ممکن است گونه هایی بدوی و کاملا متفاوت و تنها در برخی ردیف ها هماهنگ،از گرایش های نگاره ای و دیجیتالی در تاریخ بشری مسبوق باشد، اما گونه هایی پیشنهادی از سوی من محصول خود به خودی و نابه هنگامی شاعرانه است.شعرتو گراف، شعر مربع، شعر چیستان(لغز)،وسط چین،شعرنامه،چامک سرانجام شان در شعر دیجیتالی رقم خواهد خورد. شعر دیجیتالی عصاره ی زبان،تصویرو حرکت است.ما در آتی با گونه های پیش رونده ی این گونه شعر بیش تر مواجه خواهیم شد.مگر نه آن که نمود واقعی پیام ما در زندگی ملموس است؛مگر نه این که با هزار زحمت و قرض و قوله تلویزیون ال.سی.دی می خریم،هنوز قسط اش تمام نشده تلویزیون سه بعدی اش می آید.این شتابند گی جای درنگ و رفتار حسیک و عاطفی نمی گذارد.مدام باید آماده شوی که از این منزل به منزل دیگر بروی.فقط باید بروی،به کجا معلوم نیست.هر چند عقل می گوید به سنت پابند باش تا در عافیت مانی.بسیاری از لذایذ متن را باید به موزه ی جمال شناسی وا گذاشت.اشیای موزه برای ما جالب هستند اما کاربردشان امروزی نیست.شعر هم رفته رفته دست خواننده را می گیرد و مناظر دل بخواه را به او نشان می دهد.همزیستی گونه های شعر باید آزادانه باشد.هیچ شاعری حق ندارد نوع خود را شعر بداند و انواع سایر را غیر شعر،آن هم در دنیای متکثر امروز.مظاهر دنیای ما نگاره ای ست.دهه هاست که کانکریت در تبلیغات غربی کاربرد یافته است.گرافیک و انیمیشن مرزهای خود با شعر را  شکسته اند و دارند به مثابه ی ید واحده عمل می کنند.زمان را دریابیم.

علی رضا پنجه ای 50 ساله  اکنون شعر را چه گونه می بیند؟ می گویند 50 ساله گی دوره ای ست که عموما شاعران به مرز تثبیت می رسند.

من به راهی که مرا برگزیده می شتابم.هرگز به مرز تثبیت نمی رسم.تثبیت یعنی چه؟یعنی این که هر مزخرفی بگویی دیگران  جرات نکنند بالای چشمت ابرو بهت بگویند؟این که تابو شوم؟نه من همیشه دوست دارم نوزاد 50،51،52والخ...باشم.دست من نیست باور کنید.شعرهای بسیاری سروده ام که در دو دفتر به چاپ خواهند رسید"شبانه های سنگ صبور" و "عشق، همان اویم است"مجموعه ی "چامک" و سایر کوتاه های شعر. شعرهایی که خودشانند حتی به نظرات من هم خود را ملزم نمی بینند.چرا که محصول همان ناخودآگاه من اند.ملازمه ی نظریه پردازی عقلانیت است اما لازمه ی شعر که عقلانیت نیست همه چیز وهیچ چیز است.

زندگی مضمونی است که در آثار شما همیشه وجود داشته، انگار شما خود زندگی را می نویسید و در واقع از اشعار شما می توان نوع و نگاه شما به زندگی را شناخت؛ تا این جا هیچ مشکلی نیست؛ اما مسئله آن جاست که حضور شما در این زندگی به عنوان یک عنصر بیرونی بسیار مشهود است. آیا احساس نمی کنید این حضور بیش از حد خوش آیند مخاطب نیست؟

وقتی تو شعر نمی گویی و شعر تو را می سراید کاری نمی توانی برایش بکنی.تشخیص چه گفتن ها با اوست.حقیقت من نیستم،یک من در من است که نظریه می دهد.همو وقتی شعر می گوید گاه ممکن است با آن نظریه کاملا منطبق و گاه کاملا متفاوت باشد.اما برخی که به آن "آن" شعری یا من کشف و شهود معتقد نیستند لابد خود آگاهانه و مانند کارمندها پشت میز می نشینند و شعر می سازند آن هم بر اساس نظریات شان.برای آن "من "ِ شعری همیشه زندگی جریان داشته و از دغدغه های مهم اش بوده است. رمبو می گوید:"در شعر من دیگری ست"پس باید یقه ی آن "من ِ" شعری را بگیریم که چه را در شعرهایم حضور آزاردهنده دارد.من البته تا کنون از مخاطبانم به خاطر این "من" به قول شما لابد مزاحم مورد شکایت واقع نشده ام!شاید هم حق با شما باشد در هر حال آن "من" باید تکلیفش را با این مزاحمت روشن کند.من ِ شعری گوینده است من تنها رسانای اویم.البته به یاد ندارم که کسی این حضور را به ضرر شعر بداند.شعر مجموعه ای از بایدها و نبایدهاست.این چرا هست، آن چرا نیست ؟ربطی به شاعر و شعرش ندارد. شعر راه خود می رود،و حرف خود می زند.

زیر نویس ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این نسخه  ی  اصل و کوتاه نه شده ی   مصاحبه است .

گفت‌وگو با علیرضا پنجه‌ای، شاعر و روزنامه‌نگار/تاریخ معاصر تهران مدیون منظومه‌های سپانلوست

گفت‌وگو با علیرضا پنجه‌ای، شاعر و روزنامه‌نگار

تاریخ معاصر تهران مدیون منظومه‌های سپانلوست

روزنامه ی فرهیختگان ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۶:۴۶

تاریخ معاصر تهران مدیون منظومه‌های سپانلوست

سیدفرزام حسینی: علیرضا پنجه‌ای را هم شاعر و هم روزنامه‌نگار می‌دانیم. آثارش هم گواه این است كه بر هر دو كار مسلط است. او كه این روزها میانسالی را می‌گذراند، به جز فعالیت حرفه‌ای در نشریات، اولین دفتر شعرش را با عنوان «سوگ پاییزی» در ۱۷ سالگی به چاپ رسانده و چراغ شعرش تا به امروز روشن است. «هم نفس سروهای جوان»، «آن سوی مرز باد»، «برشی از ستاره هذیانی»، «گزینه‌ی شعر گیلان»، «عشق اول»، و اخیرا «شب هیچ‌وقت نمی‌خوابد» و «پیامبر كوچك» از دیگر دفترهای شعر این شاعر است. با علیرضا پنجه‌ای پیرامون شعر «نام تمامی مردگان یحیی‌ست» و ویژگی‌های شعر محمدعلی سپانلو گفت‌وگویی كوتاه داشته‌ایم.

در میان اهالی ادبیات نقل است كه شما برای نخستین بار شعر معروف «نام تمام مردگان یحیی ست» آقای سپانلو را به چاپ رساندید. این اثر چه سالی و در كدام نشریه به چاپ رسید؟

به گمانم سال ۶۷ بود، در واقع از شماره دوم ویژه هنر و ادبیات «كادح» كه آن روزها زنده‌یاد صالح‌پور و من و بهزاد عشقی (از اعضای شورای دبیران نشریه) انتشار آن را پی گرفته بودیم. عشقی بیشتر به سینما می‌پرداخت و از دوستان دیگر نویسنده كه می‌شناخت اثر می‌گرفت. من هم دبیر شعر و نقد بودم، هم كار مدیریت داخلی نشریه را انجام می‌دادم و هم ناظر بر صفحه‌بندی و امور گرافیكی بودم.
قرار شده بود از سپانلو شعر گرفته شود، من گفتم می‌خواهم بعد از مطالعه روی آثارش مصاحبه‌ای درخور شأن او در همان شماره داشته باشیم، این شد كه چندین پرسش كلیدی از سپانلو مطرح كردم. یادم هست مصاحبه جانانه‌ای شد. از دو یا سه شعر سپانلو ناگزیر بودیم تنها از یك شعر استفاده كنیم. این بود كه از این میان «نام تمام مردگان یحیی ست» برای چاپ انتخاب شد. من مطمئن بودم كه این اثر ازجمله آثار ماندگار سپانلو برای جنگ خواهد بود. این اثر در ژانر خود یكی از آثار ارجمند شعر نیمایی در دهه ۶۰ به‌شمار می‌رود.
چه ویژگی‌ای در این شعر باعث شد شما علاقه‌مند به چاپش شوید؟
ویژگی این شعر مربوط به ساخت زبانی اثر است، اثری كه از دل جنگ بیرون آمده با قضاوتی شاعرانه از روایت‌ها؛ راوی شعر شاعری است كه به خلق تصاویر ملموس اما استعاری نشسته است. سپانلو شاعر موفق منظومه‌های نو فارسی است. زبانش هر چند روایی است اما دلبستگی به تصویر دارد، منتها تصاویر او برگرفته از مظاهر زادبومی و پیرامون خود اوست و از سویی عینیت مظاهر مدنی در شعرهایش حرف اول را می‌زند.
بازخورد این اثر در جامعه ادبی و مطبوعاتی آن زمان پس از چاپ چگونه بود؟
ویژه‌های هنر و ادبیات گیلان در دهه ۶۰ همانند دهه ۴۰ كه شاهد انتشار «هنر و ادبیات بازار» توسط زنده‌یاد صالح‌پور بودیم، مورد توجه بسیاری قرار گرفته بود. استقبال از این شاعران و حتی بزرگان این عرصه، گیلان را به كانون انتشار ویژه‌های ادبی وزین و كم‌شائبه شهره كرده بود به همین دلیل جامعه ادبی روی شعرهای چاپ شده ما توجه و درنگ می‌كرد؛ شعر سپانلو هم خیلی زود در زبان‌ها پیچید.
سپانلو معروف به شاعرِ تهران است، از دیدگاه شما چه عنصری در شعرش باعث شده چنین لقبی بگیرد؟
تاریخ معاصر تهران مدیون منظومه‌های سپانلوست. او مدنی‌ترین شاعر ایران است. به‌ویژه زبان‌دانی‌اش (فرانسه)، حقوق‌دانی‌اش (منطقِ حاكم بر محاكمات برای استدلال اتهام و دعوا) سبب شد كه شعر او بهره بسیاری از ویژگی‌های جانبی شاعر برگزیند. او یكی از بافرهنگ‌ترین شاعران معاصر است كه در مصاحبه همیشه مطالب خواندنی‌ای برای مخاطب داشته است.

گر خاطره‌ای از آقای سپانلو دارید برای ما بفرمایید.
زنده‌یاد بیژن كلكی نقل می‌كرد كه پیش از شاملو و منوچهر شفیانی با همكاری او خوشه را انتشار می‌دادند، می‌گفت: «سپانلو جوان مستعدی بود كه ما با او مصاحبه‌ای ترتیب دادیم، بعد در نبود صاحب‌امتیاز و مدیرمسوول عكس سپانلو را بردیم روی جلد و به خیال اینكه خوشه رفته زیر چاپ، دفتر نشریه را ترك كردیم. وقتی خوشه بیرون آمد دیدیم روی جلد عكس درشكه دارد، فهمیدیم كار كار مدیر مجله است. بعدها مدیرمسوول گفته بود: او هنوز جوان است و برایش زود است كه روی جلد بیاید.»
نیما راست گفته بود آنكه غربال دارد از پس قافله می‌آید. امروز لابد آن مدیرمسوول نیست شفیانی و كلكی هم، اما نام بزرگ محمدعلی سپانلو در شعر معاصر بیانگر درك صحیح آن روزنامه‌نگاران بود.

منبع:روزنامه ی فرهیختگان ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ :تاریخ معاصر تهران مدیون منظومه‌های سپانلوست  

شاعران ِ پیش رو همیشه تابو شکن اند

گفت­ و­گو با علی­رضا پنجه ­ای

علی حسن ­زاده

روزنامه روزگار - 23-12-89

panjeei.jpg

                                                  عکس علی رضا پنجه ای پاییز ۸۹ اثر هومن فاخته

اشاره: علي­رضا پنجه ­اي از شاعران، نظریه پردازان و روزنامه نگاران نوگراي ایران است.او که ظهر آدينه 27 مرداد 1340 از پدر و مادري اهل رشت،در ساوه متولد شد،تا پايان دوره متوسطه را در رشت خوانده، سپس براي ادامۀ تحصيل دانشگاهي راهي آلمان- شهر فرانكفورت - می شود؛ پس از مدتي به علت غم غربت تحصيل نيمه كاره می ماند و ناگزير به وطن مالوف باز می گردد.وی از جمله موسسين اصلی «خانۀ فرهنگ گيلان» و حلقۀ شاعران 5 شنبه ها هميشه است و هم زمان سردبير ويژۀ  فرهنگ، هنر و ادبيات «گيله وا» كه با حمایت اين خانه منتشر مي­شد. در کارنامۀ ادبی  پنجه ای مجموعه شعرهایی همچون:سوگ پائیزی/پاییز1357، همنفس سروهای جوان/1366،آن سوی مرز باد/1370،برشی از ستاره ی هذیانی/1370، گزینه شعر گیلان/1374/ به سفارش نشر مروارید،عشق اول/1383/چاپ اول-  1385/چاپ دوم، پیامبر کوچک/1378،شب هیچ وقت نمی خوابد/1387و نیز سابقۀ سردبیری در نشریات:«گیلان زمین»،«معین»، «گیله­ وای ادبی» و عضویت در شورای سردبیری هنر و ادبیات «کادح» و دبیری ادبیات «گیلان امروز»، «هاتف» و... دیده می­ شود.

عده ای موضوعی با این گزاره را مطرح کرده اند که«دیگر دهۀ هفتادی وجود ندارد». آیا منظور از اعلام این گزاره می تواند اعلام پایان شعر  دهۀ 70 باشد و به نوعی آغاز جریان­ های حاکم بر شعر در دهۀ 80 ؟ یا مسئله چیز دیگری است؟

درست است دهه هفتاد با تمام فراز و فرودهای اجتماعی،سیاسی،هنری و ادبی اش به خاطرات ما پیوسته است.مسلم است الان در واپسین روزهای دهه 80 هستیم.اما راستی اگر از "دهه"منظورتان همان چیزی ست که زنده یاد حقوقی گفته، باید عرض کنم به لحاظ سیاسی،اجتماعی و مبتلا به آن هنری و ادبی خیلی چیزها دستخوش تغییر شده اما این تغییر لزوما در دهه نبوده، بل که در چند سال به چند سال بوده است.(به عنوان نمونه:76 تا 84)مُد مطرح شده در شعر موسوم به 70 طلب می کرد تا شاعران،شعر تجربی یا تجربیات شعری خود را مطرح سازند.کاری هم به پست و بلند بودن آثار خود نداشتند.غالب ایشان سوار اسب لجام گسیخته جنون شده بودند.تعدادی هم،هم سوارِ اسب جنون بودند هم خودشان از اسب دیوانه تر.تعدادی اگر سوار اسب جنون شدند،عقل درست و حسابی داشتند و اجازه ندادند اسب سرکشی و دیوانه گی پیشه کند.عده ای سوار اسب جنون شدند اما خودشان مریض تشریف داشتند.عده ای خودشان جنون داشتند و اسب سالم بود.عده ای هم خودشان جنون داشتند اما اسب مریض بود والخ.بودند هم کسانی که نه خودشان اسب مجنون می طلبیدند نه خودشان جنون داشتند.این طیف های استعاری بر شمرده همیشه تعدادی شان بودند تعدادی شان در دوره بعد.کم و زیاد بود و نبودشان هم متغیر بوده است.این ها را می شود با شعر و شاعران ما همذات پنداشت!حالا حکایت ما و شعر است.البته شعر می ماند و  نیاز به وکیل و وصی ندارد.اما بهتر است وقت مان را به خواندن آثاری که از آن ها لذت می بریم صرف کنیم.و مانع نشویم که کسانی کدام ها را بر می گزینند.دنیای هنر و ادبیات آن قدر سخی هست که برای همه سلیقه ها جا بگذارد.در واقع بد و خوب هر دوره هر دو می ماند و در تاریخ ثبت می شود.ما نباید نگران باشیم.دوره های مختلف در آیند و روند هستند همیشه در تاریخ چنین بوده هر چپ روی راست روی در ادامه داشته است.دستاوردها و آسیب شناسی های شعر شاعران هر زمان مطرح و به چالش کشیده شده و تاثیر مثبت و منفی اش را گذاشته و رفته است.مگر نشنیده ای عذفا گویند:دم را غنیمت است یا این نیز بگذرد!

 این پرسش را بدین سبب مطرح کردم که بعضی از اهالی حوزۀ شعر خلاق و پیشرو فارسی معتقدند که افرادی که چنین مباحثی را مطرح می­ کنند در تلاش هستند تا کوشش­ های شعری تثبیت نشدۀ شاعران در دهۀ 80 را مقابل کوشش­ های شعری تثبیت شدۀ شاعران در دهۀ 70 علم کنند؟

خب بکنند.من معتقدم، اتفاق خاصی نه افتاده با همان بادکنک مواجه ایم.منتها آن بادکنک ادعای بالن شدن و بر گذشتن از ماه و خورشید و کهکشان های آشنا و نا آشنا را داشت،حالا چند سالی ست بادش کمی خالی شده و  واقع نگر تر شده.و می داند بادبادک را چه به بالون یا سفینه!این به آن معنی نیست که تاریخ از این خودبزرگ بینی ها درس گرفته و دیگر تکرار نمی شود،نه!آدم ها در دوره های مختلف هستند که تاریخ می سازند.این هست که همیشه جهان دارد خودش را در برابر زیاد خواهی ها و کم خواهی ها تنظیم و اصلاح می کند.

بعضی از چهره­ های دهۀ هفتاد نظریه­­ هایی در باب فرم و زبان در حوزۀ شعر خلاق و پیشرو فارسی مطرح کردند(مثل شعر حرکت،پسانیمایی،چند صدایی و...)ـ که از نگاه من عملاً بازتاب کج فهمی آن ها از قرائت متون ادبی و فلسفیِ فلاسفه و نویسندگان متآخر غرب است ـ به نظر شما این نظریات توانست در جامعه راه به جایی ببرد؟و چرا  توسط خود همین تئوری پردازان پیگری نشد؟

همیشه همین طور بوده و هست.قرار نیست من همیشه یک طور فکر کنم. ببین زبان شناسی یک رشته آکادمیک است اگر شاعر بخواهد از این علم بهره ببرد در شعرش مثل هر علم و پدیده ای دیگر اشکالی ندارد ببرد اما آبروی آن علم و شعر را حق ندارد ببرد.این یک آسیب شناسی بوده در شعر ما.سپهری از ذن بودیسم و عرفان فلسفی به نفع شعر بهره می برد.مفت شست اش.از طرفی اگر منشی زاده شعر ریاضی را نتوانست از محدوده ی تفنن در شعر  ارتقا بدهد.یا طاهره صفارزاده با کانکریت هایش ملهم از آپولینر،اما هر چند لایه هایی از امکاناتی که منشی زاده،صفارزاده در طبق اخلاص برای شعر پارسی می نهند انکار شدنی نیست.در واقع آنها به شعر خواندنی و توسع خواننده نه می گوید؛ولی شعرشان آفاق جدیدی پیش روی شاعران می نهد.به دیگر سخن،شاعران آوانگارد خوانندگان خود را در نسل به دنیا نیامده باید انتظار بکشند و یا به تعداد انگشت شمار اکنونی ها بسنده بمانند.شاعران پیشرو همیشه تابو شکن اند،آن­ها تابویی که نمی گذارد ریاضی،فرمول،شعر مصور کانکریت و هر نوع نوآوری دیگر به شعر راه یابد را برای شعر تفنن و مضر می دانند- از سر شاعران و شعر برداشته اند و چه بسا از تجربه ی او دیگران بتوانند بهتر استفاده کنند.مثل نیما که انقلابی گری شاعر بود و اندیشه ی باژگون خواهی اش بر شاعرانه گی اش و تعداد شعرهای قابل اعتنای اش

می چربید.باید اعتراف کرد که همه ی هر آنچه نیما در تئوری های خود مطرح کرده هر یک توسط رهروان شعر نیمایی به سرمنزل های دیگر و با شکوهی رسید:احمد شاملو،فروغ فروغ،مهدی اخوان ثالث،نادرنادرپور،نصرت رحمانی،فریدون مشیری،حمیدمصدق،سیاوش کسرایی،منوچهر آتشی،احمدرضااحمدی،یدالله رویایی،رضا براهنی و .... در باره ی نسل بعد از این ها حرف نمی زنم تا حدیثی مطرح نشود؛بنابراین هر انقلابی گری لزوما تمام کننده نیست.اگر می بینیم حافظ چندین قرن شاعر اول ایران است،تنها به علت  شناخت او از شعر و شبه شعر و ناشعر بوده است.حافظ انقلابی گر نبوده، بل که توانسته از زبان و ظرفیت های آن بهره ی خوبی ببرد.و روی نه فرم که معنا مانور داده است.حافظ اگر چه شاعری است ادیب که از ظرفیت های زبان پارسی رندانه و با جان هوشیار سود می برد و سعدی ادیبی شاعر که مفاهیم دینی را ادیبانه در شعر به کار می گیرد. چندان که مولوی در مثنوی قصه پردازی است فرزانه که از مفاهیم دین در اعتلای عرفانی سود می جوید و در دیوان شمس  عارفی است شاعرکه از ظرفیت های زبان پارسی در از خود بی خودی بهره می برد. و فردوسی داستان سرایی که رخش حماسه و وطن پرستی و ناسیونالیسم را در سلسله رمان(اپیزودی)اش در شاهنامه در اقالیم افسانه(سوبژه) و داستان(ابژه) به جولان می کشاند و  خیام منجم و ریاضی دانی شاعر و فیلسوف و باباطاهر هم همه ی ظرفیت های شعر را از دریچه ی عشق جان می بخشد.باز هم بگویم؟..البته همیشه هستند کج فهمان بازارگرم کن و محفل آرا و نوچه گانی که یا حضرت استادی بازی در می آورند در کارگاه های شعر!یا سر سودای دیگری دارند از شعر؛مگر نه آن که هر معرکه ای پهلوان دارد و یالانچی؟!مخلص کلام راه این همه غول و آثارشان هر یک در طیف و ژانر خود سده هاست که به نوعی – با برخی کم و زیاد شدن این و آن-  تکرار می شود توسط شاعران هر عصر.البته عواملی هم در مفهوم عصر و دوران و در ظرف زمان و مکان در تغییراتی چند دخیل اند که نمی شود از کنارشان به راحتی گذشت و کتمان شان کرد.هر شاعری فرزند خصال،زمان و مکان خویشتن است،و البته که بی ریشه نیست و وام دار گذشته!

عده ­ای در این میان معتقد هستند بعضی از شاعران در دهۀ  80  بیش­تر از آن که وام­دار نظریه­ های شعری در دهۀ 70 باشند،رجوعی دوباره به آراء نیما داشته ­اند و نیز در راستای اجرای نظرات شعری نیما یوشیج در عرصۀ  فرم و محتوا کوششی متحجرانه کرده­اند؛ شما در این باره چه نظری دارید؟

اندیشه ی  نامه ها و توصیه های نیما پیامبرانه و از سر کشف و شهود نوشته است.در این شک نکنید. حالا هر که از حرف های او چیزی به نفع شعر گرفته مفت شست اش! نیما می خواست شعر به طبیعت نثر و نه خود نثر نزدیک شود.برخی از دوستان ساده اندیش ما باور دارند که مردم احساساتی عقل نه اندیش و زود باورتد.آقایانی واضع ساده نویسی خود را تعرفه داشته اند که اصلا کارهای بیژن جلالی،عمران صلاحی،کاظم سادات اشکوری،کامبیز صدیقی، محمد زهری، شعرهای دهه ی شست خود من که در سال 1370 چاپخش شد و خیلی های دیگر را _ البته خودشان که دیده اند اما یقین یافته اند این جماعت  نو آمده در عرصه ی ادبیات و نقد و به ویژه روزنامه نگاری اغلب اهل تدقیق و ژرف نگر بینشان کم پیدا می شود؛آن ها هم که حافظه شان از کار نیافتاده از سر شوق افتاده اند.این
می شود که عرصه انحصاری برای بدل کاران نو و دروغ اندیشان هموار می شود.می گویند بیانیه نویسان ادای نیما را در می آورند.خب بنابراین همه یپیشنهاد دهندگان شعر سال های اخیر رجوع کرده اند به نیما؟!البته که کرده اند؛منتها میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.

 

این پرسش را بدین سبب مطرح کردم که بدانم فرق شعر در دهۀ 70 و 80  از زوایه دید شما چگونه روایت می ­شود؟

فکر می کنم پیش تر گفته ام در همین  گفت و گو. عده ای یک کاری کردند و خیلی زود هم کنار کشیدند. مثل موج آخر دریا خاصیت اش در این است که خس و خاشاک را به ساحل می راند و در خود نگه نمی دارد. اما هر جریانی که با ریشه بوده مطمئن باشید سهم خود را می برد.شاعران نوآمده هم زود است فعلا نام دهه روی خود بگذارند بهتر است تنها به شعر بیاندیشند،و خوب بخوانند و تنها تکیه به اطلاع یابی از اینترنت نزنند و خود را محدود نکنند و سیستماتیک خواندن را آن هم از سرچشمه ها یاد بگیرند.در واقع اتفاقی اخیرا نیافتاده است. بهتر است دهه بندی را برای قضاوت نیم قرن دیگر بگذاریم.و شعرمان را بگوییم. شعر آن قدر تنوع دارد که به اندازه ی شاعران می تواند تنوع پذیر باشد.

علت رخوت در شعر دهه 80 را چه گونه ارزیابی می­کنید؟

رخوت که  تعمیم دادنی نیست.عده ای خودشان را به وب نویسی ها و وب گردی ها محدود کرده اند،از سویی دنیای مجازی سبب شده در 24 ساعت نوآمده در عرصه ی شعر تنداتند تکثیر شوند.کمیت فزاینده از کیفیت طبیعی ست که می کاهد. در ضمن دغدغه های سیاسی و اجتماعی هم مزید بر علت است.خیل کتاب شعر چاپ کن ها سبب شده شعر دوستان نتوانند به راحتی سره را از ناسره تمیز دهند.و بدتر از همه بد اخلاقی حاکم بر فضای شعر و روزنامه نگاری و ناشران کم کم اینجا را در حوزه شعر و البته سایر هنرها  به سرزمین در ید مافیا شبیه کرده است. عده ای هم آمده اند شعر درمانی کنند و البته مریض اند!رفتار این دسته هم با شعر بر رخوت این مادر هنرهای کهن بوم و بر افزوده است!

جریان مبتذل،عامه­ پسند و عوام­ فریبانۀ «ساده نویسی» یکی از جریان­ های مطرح در شعر در دهۀ 80 است. آیا این جریان ساده ­لوحانه را در مقابل جریانی می­ دانید که ادامه دهندۀ شعر در دهۀ هفتاد است؟ آیا این جریان توانسته سبب کشاندن مخاطب عام ـ عوام ـ به گیشۀ فروش این نوع شعرها ـ کتاب­ ها ـ شود؟ با توجه به این نکته که این جریان مبتذل و عامه­ پسند توسط خود بچه­ های شعر دهۀ 80  نیز مطرح نشده و مطرح کنندگان آن شاعران پر سن سالی هستند که خود  حضور کمتری در حوزۀ شعر خلاق و پیشرو فارسی در دهۀ هفتاد داشتند.

پیش تر گفته ام. چند سطر بالاتر را می گویم. نیما کی گفته، صبور باش برادر من! "آن که غربال دارد از پس غافله می آید". ساده نویسی نباید مساوی بشود به دست کم گرفتن خواننده!نام،تجربه و سابقه ی برخی از ناشران رفته رفته خود را به خواننده شناسانده اند.چند ملیجک هم که در نشریات برای مصاحبه و نقد هست.پخش کتاب هم که در انحصارشان،حالا بفرمایید بگویید یک کتاب را 500 نسخه چاپ کردن و بعد چاپ دوم تا چاپ ششم 3000 نسخه!عالی ست نه!شاعر شناخته شده و اهل نشری از یکی از همشهریان اش که شاعر جوان و پر انرژی یی بود خواسته بود ده نسخه کتابش را در شهرش به کتابفروشی بسپارد.مخلص کلام چند ماه بعد شاعر جوان به من گفت با فلانی تماس اگر داری بگو کتاب ها را نگرفتند.من هم اگر مرجوع کنم کلی هزینه اش می شود. البته چند ماه بعد چشمانم از حدقه داشت بیرون می آمد که ضرب چاپ چندم را روی جلد کتاب دبدم.ـ بعدها فهمیدم مهر لیزی 15هزار تومان خرج دارد تا چاپ چندم را روی اش سفارش دهی.دقتش هم عین حروف چاپی است و نه عین مهر ژلاتینی!

شما مدتی پیش داور جایزه ی شعر شمال ایران و جایزه ی شعر منصور بنی مجیدی بودید. آیا ما در شعر شاعران دهۀ 80  با فقر اجرا و اندیشه مواجه هستیم، همان طور که یکی از  داوران پیشکسوت در بیانیه هیات داوران جایزه ی نیما یوشیج این مسئله را مطرح کرد؟  

بله من هم خواندم نظر ایشان را.خود ایشان نیک می دانند که علت و منشا فقر شعر ما کجاست.نسل نوآمده ی شعر اخیر از پس تندروی شعر گام،پیش رو گذاشته است.او می هراسد درست مثل آن که اتوبوسی نجات یافته از یک حادثه ی مرگبار در پی ماجراجویی راننده را بدهید دست راننده ی دیگر.او اگر مانند راننده ی قبلی ماجراجو هم باشد جرات نمی کند.قیقاج برود و سرپیچ سبقت بگیرد و... چرا که نفس مسافران در حادثه ی اخیر بند آمده است.تب تند زود نشست می کند،همچون باران تند که زود بند می آید.

چرا شعر دهه هشتاد کمتر در نشریات کاغذی مطرح شده و شاعران این دهه تمایل بیشتری برای حضور آثارشان  در عرصه ی اینترنت دارند ؟

نشریات کیفی ادبی کم اند و البته از سویی خوانندگانش اگر چه حرفه ای هستند اما چون پول قابل توجه ای بابت خرید آن می دهند بنابراین شعرها باید باب طبع شان باشد.دبیران چنین نشریاتی ترجیح می دهند از شاعران تثبیت شده شعر چاپ کنند.در مقابل چاپ شعر در اینتر نت علاوه بر سهل و سریع الوصولی اش،مفت تمام می شود.شاعران کم تجربه شعر شان را ناویراسته و بیات نشده به معرض دید می گذارند و خب ظاهرا خوشحال اند که همه فارسی زبانان به شعرشان دسترسی دارند!یادم می آید زنده یاد اکبر رادی می گفت با کمال میل به مجله ی شما با تیراژ ناچیزش مطلب می دهم اما حاضر نیستم در پر تیراژترین روزنانه ها چاپ شان کنم.مجله شما سفره نمی شود و سبزی در آن
نمی پیچند یک نسخه اش در فلان کتابخانه،نام نویسنده را حفظ می کند.البته ممیزی افسار گسیخته هم می تواند در این آسیب شناسی دخیل باشد.شاعران در اینترنت کمتر با این ­گونه محدودیت مواجه می شوند. 

آیا شعر شاعران در دهۀ هشتاد، نسبتی را با نظریۀ ادبی بر می­ سازد؟

نه! آن جا که خواستی شعرت را بر اساس نظریه ساز کنی همان جا فاصله ات را از شعر به فرسنگ ها رسانده ای!شعر اخیر واکنشی است به کنش چپ روانه­ی شعر و این گونه رفتار بسیار طبیعی به نظر می رسد.

آیا در دهۀ 80 شاعرانی ظهور کرده­ اند که بتوان به آیندۀ شعری آن­ ها امیدوار بود؟

هستند اما بگذار خوب که پروار شدند،خودشان بزنند بیرون.نام بردن من نه به پروار شدن شان کمک می کند نه به نام آوری شان!اما مواظب بدل کاران باید باشیم.آنها همیشه در کمین اند تا حقیقت را مثله و واقعیت را انکار کنند.

 

 

 


«شهروندان شهر شعر» در گفتگو با علیرضا پنجه ای  


علیرضا پنجه ای اعتقادات ویژه ای در زمینه ادبیات دارد، او اگرچه به عنوان شاعری نوپرداز در جامعه ادبی ایران شناخته می شود اما با شدت و جدّیت از سنت های کارآمد شعر فارسی دفاع می کند و معتقد است عناصر و واژگان نامطلوب در برخی سروده ها، شهروندان ناآشنا و انگشت نمای شهر شعر هستند.

alt

علیرضا پنجه‌ای، شاعر در گفت‌وگو با خبرنگار سرویس فرهنگی ایرانیار پیرامون اهمیت روایت در کارکرد شعر و استعمال این شیوه از بیان در مجموعه شعر جدیدش «شب هیچ وقت‌ نمی‌خوابد»، گفت: در رابطه با شعر من اعتقادی دارم و بر اساس آن کارم را دنبال می‌کنم و این بحث روایت در شعر هم بحث تازه‌ای نیست اما باید مشخص شود که منظور از روایت در این پرسمان چیست؛ چون هیچ جمله‌ای بدون روایت مفهومی نخواهد داشت اما از آنجایی که بحث روایت در شعر بیشتر روایت نوعی قصه یا داستان، گزارش و ... است دیگر با آنچه درباره روایت محض گفته شد، فرق می‌کند.
پنجه‌ای افزود: اصولا هر چیزی نمی‌تواند وارد دنیای شعر شود مگر اینکه بخواهد لباس شهروندی شهر شعر را بپوشد، حال می‌خواهد این چیز یا شی، یک جمله، خبر، قسمتی از یک تصویر و یا هر چیز دیگر باشد. هر چیزی  تا زمانی که موفق به پوشیدن لباس شعر نشود مانند یک غریبه در شهر  به حساب می آید و انگشت‌نما خواهد شد.
وی تصریح کرد: روایت می‌تواند موتور حرکت برخی از ژانرهای شعر باشد و این یک امر با سابقه در ادبیات است که در منظومه‌های معروف و غیر معروف قدما و حتی «افسانه» و «مرغ آمین» نیما یوشیج در شعر معاصر به چشم می‌خورد. در افسانه نیما روایت از یک وضعیت دراماتیک برخوردار است که گاه شاهد نقل روایت به صورت دیالوگ هستیم. شعر یک راوی دارد که در برخی موارد وارد روایت می‌شود.
شاعر مجموعه «پیامبر کوچک» اظهار کرد: آثار بسیار زیادی در ادبیات ما زاییده روایت هستند، شاهنامه بدون روایت بی‌شک مفهومی نخواهد داشت، ممکن است جنس روایت‌‌ها در شعر شاعران متفاوت باشد و ما آن روایتی را که در شعر حافظ می‌بینیم با روایتی که در شعر سعدی یا مولوی است، فرق داشته باشد.
پنجه‌ای تصریح کرد: در قطعه «شهرزاد» مجموعه شب هیچ وقت نمی‌خوابد، عنصر روایت یک قالب حکایتی دارد، یعنی همان کاربردی که مولوی در شعر خود به کار می‌برد ، با این تفاوت که به خاطر کاربرد عناصر مدرن، شعر شکلی مدرن به خود گرفته است.
وی افزود: ممکن است شاعر به خاطر نوآوری دست به تجربه‌هایی بزند که به مذاق خواننده خوش ننشیند، من در برخی موارد از کلمات و عناصر کهن در کاربردی جدید بهره برده‌ام تا بتوانیم به ساخت‌های جدیدی از زبان دست پیدا کنم که این دستاوردها ممکن است به همان شکل و سیاق گذشته در شعر به کار رود و یا ممکن است به ترکیبات و تعابیری مانند «سایه پوست ندارد» یا «کرج شهرگریختگان پایتخت» دست پیدا کنم. شاملو در اواخر عمرش می‌گفت ادبیات آن چیزی نبود که ما می‌نوشتیم در کل شعر چیز دیگری است.
وی خاطرنشان کرد: از قدیم گفته‌اند کلام پیامبران از وحی و کلام شاعران از الهام سرچشمه می‌گیرد که فاصله این دو از عرش تا فرش است اما این نکته را نباید فراموش کنیم شعر در زمانی خلق می‌شود که به آن، «آن» شعر یا شاعر می‌گویند و این مقام معنوی هر زمانی بدست نمی‌آید. من هم هر وقت در شرایط آن زمان معنوی قرار بگیرم بی‌شک شعری خواهم سرود و شاعر خواهم بود و در غیر این صورت هر چه از شعر بگویم کلام من کلام یک شاعر نخواهد بود بلکه همه آنها کلام یک ادیب است که درباره شعر حرف می‌زند، مثل همین حالای من که به عنوان یک ادیب درباره شعر علیرضا پنجه‌ای حرف‌ می‌زنم.
این شاعر نوپرداز تصریح کرد: برخلاف نظر برخی دوستان مبحث پست مدرن در شعر من نیز مشاهده می‌شود که تنها نیاز به یک نقد ریزبین و راهگشا دارد.
این شاعر نوپرداز درباره وجود ویژگی‌های شعر پست مدرن در برخی از اشعار مجموعه شب هیچ وقت نمی‌خوابد، گفت: برخلاف نظر برخی دوستان بحث شعر پست مدرن و کاربردهای سبکی آن در شعر نیز به چشم می‌خورد که این مسئله نیاز به یک نقد ریزبین و راهگشا دارد، هر گاه این نگاه در شعر امروز جا ی گاه پیدا کند بی‌شک مسیر دشوار خواننده برای رویارویی با آثار جدید هموار خواهد شد. من به عنوان یک شاعر آنچه را نیاز باشد تجربه می‌کنم، به هر حال هر شعر خوبی تحت شرایط پیش از خود پدید آمده است، شرایطی را که شاعران پیشرو طی و تجربه  می کنند دستمایه شاعرانی ست که از پس قافله خواهند آمد. به نظر من شعر پیشرو همیشه  قربانی شعر رایج زمانه است.

به مناسبت زادروز بیژن نجدی

آن نگاهِ دیگر

علی رضا پنجه ای

روزنامه شرق- 28 آبان 89

 

عكس 98 - سرور 23                                                                       

                        Alireza Panjeei
                       poet&journalist
                      born 1961August 
          

علی رضا پنجه ای(شاعر و روزنامه نگار)

">عکس علی رضا پنجه ای


سال یک هزار و سیصد و هفتاد  وسه خورشیدی هنگامی که ساعت شهرداری 12 بار نواخته شده بود ، در خیابان سعدی کمی آن سوتر از میدان اصلی شهر؛ ، مردی پنجاه و یک ساله و ترکه ای با موهای جو گندمی و با قدی حدود یک متر و هفتاد و دو سانتی متر  که  وزنی به تقریب 67 کیلو گرم داشت ، با شلواری که ورتلش آراستگی ی شاعرانه ای به او  بخشیده بود با صدای هربه چندی یک بار ِ عصایی که  توجه سایرین را به خود جلب می کرد، سلانه سلانه از پله های عمارت  کهنسال مریضخانه ی بلدیه(موسوم به استانداری قدیم ،که دیگر ساختمان شماره ی دو شهرداری می شناختندش) بالا می آمد. طنین کوبیدن عصایش بر تخته کوب طبقه ی فوقانی عمارت، صدای عصای خان در عمارت اربابی را تداعی می کرد. تابلو کوچک سر در اتاق کار را خواند: "امور قراردادهای عمرانی". طوری آمد که به راحتی دیده نشود ، تازه کمی خلوت شده بود سرم و پیمانکاران رفته رفته اتاق را خالی کرده بودند .  از قسمت ِ پشت شانه ی راستم کتابی گذاشته شد مقابل دیدگانم: یوزپلنگانی که با من دویده اند .گمان بردم یکی از جوان های شاعر است که در آن سال ها پاتوق شان دفتر کارم در شهرداری بود، یکی مثل افشار رئوف،مجتبی پورمحسن یا محمد طلوعی مثلث جوانی که از بد حادثه روز آشنا شدن شان با من را روز آغاز جدی شعرشان گذاشته بودند. اما صدای خش داری هم زمان با گذاشتن کتاب روی میز گفت: این هم هدیه ای برای عزیزترینم علی رضا جان پنجه ای. بی درنگ از صندلی جدا شدم و در آغوش فشردمش. گفت پنجه ای جان! به جان تو اولین نسخه ای که به دستم رسید را آورده ام برای تو. الان پروانه راهی مکه شده، گفتم بهترین کار این است که به دیدن تو بیایم. و افزود دوست دارم اولین یادداشت توسط تو برای یوزپلنگان نوشته شود.

این طور هم شد.در آخرین صفحه ی گیلان زمین که دومین شماره ی آن بود و اولین شماره ای که سردبیری اش به من واگذار شده بود در قسمت "کتاب های رسیده" تقریبا نصف صفحه درباره اش نوشتم ، حسنش هم در آن بود که تا آن زمان درباره ی این کتاب هیچ کسی ننوشته بود و تنها سعید صدیق رفیق جوان آن سال های نجدی  بر یکی از داستان های کتاب نشده ی او در چیستا بازخوانی هوشمندانه ای نوشته بود و بس. نجدی هنوز گم نام بود، حتی جایزه ی گردون هم تا آن زمان به او تعلق نگرفته بود. نجدی محفل گرا بود و خودش را در نشریات محلی  گیلان محدود کرده بود. او را هر که می شناخت به نام شاعری می شناخت در همان متر و اندازه ی محلی ، به جز انگشت شماری از دوستان نزدیکش که با او رفت و آمد خانوادگی و رفاقت داشتند. مانند نصرت رحمانی، مهدی ریحانی، مهدی رضازاده، مجید دانش آراسته، رقیه کاویانی، جواد شجاعی فرد، ایراهیم رهبر،محمود بدرطالعی،بهزاد موسایی، زنده یاد تیرداد نصری، مهرداد فلاح، ضیاءالدین خالقی،کورش همه خوانی ،علیرضا کریم ،اکبر تقی نژاد، یزدان سلحشور، احمد خدادوست، زنده یادان بیژن کلکی و منصور بنی مجیدی، حیدر مهرانی، عسگر پارسی، پیمان نوری، محمدامین برزگر و....

هویت ممیزه ی آثار نجدی نگاه ِ دیگر اوست، او آن قدر که برای ویرایش داستان های یوزپلنگان وقت گذاشته بود برای غالب شعرهایش که پس از مرگش جمع آوری شد نتوانست آخرین نگاه خود را اعمال کند به همین دلیل بعضی از  شعرهایش را که می خوانی حس ویرایش اذیتت می کند اما آن نگاه ِ دیگر آن چنان تلالویی در شعرها یش دارد که  نمی گذارد به راحتی از کنارشان بگذری.

در واقع باید آنچه را که با حضور همسرش و غلامرضا مرادی شاعر و منتقد و دکتر سلیمی در دانشگاه گیلان در نیمه ی اول دهه ی 80 گفته ام را بار دیگر تکرار کنم.

"بیژن نجدی چه در داستان، چه شعر، چه هر هنر دیگری که می خواست در آن اثری بیافریند یک نگاه ِ دیگر داشت، یک زیبایی شناسی که از جهان بینی خاص ِ او نشات می گرفت، بنابراین او اگر  نقاش، سینماگر، معمار هم که می شد، همین نگاه دیگر بر فرم و محتوای آثارش اثر می گذاشت.

در واقع بیژن در داستان های خود از پیرامون و زیست گاه خود دور نمی شود، او مالیخولیای نوشتن کافکایی،چخوفی و فاکنری را در استخر لاهیجان می آزماید، نشان  محلات قدیم و آدم های سنتی زندگی پیرامونی او مانند شخصیت طاهرسال هاست که با او بوده و آشناست. در واقع شخصیت های داستان های نجدی واقعی و حقیقی هستند. نجدی در لابه لای آثارش همه ی هشیاری های جانش را پدیدار می سازد. به همین سبب او را در آفرینش آثارش شبیه هیچ کسی نخواهید یافت، به صراحت می گویم اگر قرار باشد پس از هدایت در داستان کسی را به عنوان نماد داستان امروز این کهن بوم و بر معرفی کنیم نام نجدی از معدود نام هایی ست که اگر چه دیر اما دیرپا خود را بر سر  زبان می اندازد.

بیژن نجدی ، پورین محسنی آزاد (برادر همسرش) ، محمد حسین مهدوی(م.موید) ، احمد میر احسان(راحا محمد سینا)، چهار روشنفکری هستد که توانستند از دهه ی چهل خود را یک سرو گردن از سایرین در لاهیجان بلدتر نشان دهند و البته گناه دیر هنگامی بر تافتن نام نجدی و م.موید در عرصه ی شعر را باید به گردن آن دسته از ژورنالیست هایی گذاشت که دمبال مد هستند و غالبا از دست هم نام و شماره تلفن خالقان آثار پایتخت نشین را کپی می کنند و به خود زحمت نمی دهند که چهره های در پستو مانده ی شهرستان ها را که در واقع ام القراء ادبیات این سرزمین اند یافته و جست و جو کنند. در واقع روزنامه نگاری جریان ساز از این مام ِ گربه سان دیری ست که رخت بر بسته است.

هم اینک نیز شاعرانی در عرصه ی شعر  مطبوعات پایتخت مطرح اند که به گرد امثال م. موید، صدیق، نجدی و ... نمی رسند ، بعضا در میان فهرست معدود شاعران پایتخت نشین هستند شاعرانی که نامشان از شعرشان جلوتر است، شاعرانی که  هنوز نتوانسته اند خود را از تسلط زبان شاعران بزرگ و معاصر ایران و جهان برهانند اما هر نشریه ای که باز می کنی نام همان ها را
می بینی. از مهم ترین نکات آسیب شناسی این مهم باید به مافیای انتشاراتی های پایتخت اشاره کرد که از کم اطلاعی برخی دبیران ادبی نشریات سوء استفاده کرده و راه را بیشتر به بی راهه کشانده اند. نجدی اگر توسط احمد میر احسان به بهزاد عشقی و سپس سعید صدیق، صالح پور، علی صدیقی و شاید خود من به عنوان روزنامه نگار معرفی نمی شد چه بسا اکنون کمتر کسی با او و آثارش آشنا بودند، نقش میر احسان، عشقی و صدیق در این میانه البته قابل قیاس با نقش ما سه تن دیگر نبود البته بعدها نجدی مصاحبه ای با سید علی صالحی برای یکی از دوستانش که در نشریه ای مشغول به کار بود انجام می دهد و آثارش را با سید علی در میان می گذارد ، شمس لنگرودی اما درتشویق نجدی برای تدوین آثارش و معرفی او به نشر مرکز و مشاوره با او نقش موثری داشته است. همچنین پی گیری همسرش پروانه محسنی آزاد را پس از مرگ نجدی نباید از یاد برد و تلاش معروفی در اهدای جایزه ی گردون به او را  باید از دلایل مهم بیرون زدن نجدی از محفل های کوچک محلی و روشنفکری بر شمرد. حتی یادم می آید سپانلو در مصاحبه ای با یکی از
روزنامه های وقت( به گمانم اطلاعات) از آثار نجدی به عنوان یک جوان با استعداد یاد می کند.  

شعرهای پیشرو قربانی شعرهای ساده اند

گفت و گو با علی رضا پنجه ای شاعر و روزنامه نگار

سید فرزام حسینی

روزنامه ی شرق 25-8-89



مقدمه: علی رضا پنجه ای این روزها دوران میان سالی را پشت سر می گذارد. اگر بخواهیم شاعران را به حرفه ای و غیر حرفه ای گروه کنیم بی شک پنجه ای را باید جزء شاعران گروه نخست به شمار آورد. کارنامه ی این شاعر هم مهر تاییدی بر این ادعاست. او اولین دفتر شعرش را با عنوان "سوگ پاییزی" در 17 سالگی به چاپ رساند و از آن زمان چراغ شعرش تا به امروز روشن است "هم نفس سروهای جوان"،"آن سوی مرز باد"،"برشی از ستاره ی هذیانی"،"گزینه ی شعر گیلان"،"عشق اول"، و اخیرا "شب هیچ وقت نمی خوابد" و"پیامبر کوچک" از دیگر دفترهای شعر این شاعر است.

پنجه ای کنار شاعری در عالم مطبوعات نیز فعالیت قابل توجه یی داشته است، او در دوره ای سردبیر روزنامه ی معین و سردبیری نشریه ی ادبی کادح را بر عهده داشت. از دیگر فعالیت های مطبوعاتی علی رضا پنجه ای می توان به سردبیری فصل نامه ی "گیلان زمین" و ویژه ی فرهنگ، هنر و ادبیات ماهنامه ی "گیله وا" اشاره کرد.

 

-     آقای پنجه ای علت کم کاری شما در دو سال اخیر چیست؟ چون همان طور که می دانیم آخرین دفتر شعرهای شما با عنوان "شب هیچ وقت نمی خوابد" و "پیامبر کوچک"  دو سال پیش به چاپ رسیده است و از آن تاریخ تا کنون کمتر شاهد انتشار شعر، مصاحبه یا یادداشت ادبی از سوی شما هستیم؛آیا این سکوت دلیل خاصی دارد؟

 

من حضوری طبیعی و نه افراطی در عرصه ی رسانه ها داشته ام. سال 87 کتاب های "شب هیچ وقت نمی خوابد"که هم زاد "عشق اول" است و "پیامبر کوچک" از من منتشر شد.الان هم در نیمه ی دوم سال 89 هستیم حدودا در یک سال و نیم اخیر جامعه ی ادبی درباره ی این دو کتاب و یا کتاب "عشق اول" که چاپ دوم اش خیلی وقت است تمام شده، چه قدر وقت برای نقد گذاشته؟ ناشر هم دلایل خودش را دارد به دلیل وضعیت حاکم بر توزیع کتاب و 40 درصدی که پخش کننده می خواهد لابد به صرفه نمی داند که کتاب "عشق اول" چاپ سوم شود! فکر می کنید چه قدر به این کتاب ها پرداخته شده ؟البته منظورم از پرداختن، چاپ نقد از آدم های درست و حسابی نی ست که البته کم هم درباره شان نه نوشتند، منتها الان دیگر ویژه های اعتماد،اعتماد ملی و روزنامه های دیگر از یاد شده اند و به لحاظ تنوع نشریه و سایت این همه کارکرد من در عرصه ی اینترنت و مصاحبه های داغ و جنجالی ام از یاد شمای جوان هم رفته که لابد در این وادی بیشترینه ی وقت خود را در تفحص و وب گردی و مطالعه می گذرانید. من با همین حرکت سوسماری ام چند پا از حرکت لاک پشتی جامعه ی ادبی جلوترم. نمی خواهم آن قدر شتر مرغ وار بدوم که زمین و هوا ازم بیش تر از این غافل بمانند.

 

-         وقت که گذاشته شده،چندی پیش مگر در نشریه ی رودکی یادداشتی انتقادی روی "شعرتوگراف"های شما نوشته نشد؟

 

بله دیدم، اما ببینید در کتاب "پیامبر کوچک" چند گونه ی ادبی پیش نهاد می شود، چند نفر از جامعه ی ادبی آن را به چالش گرفته است؟ وقتی شاعری با چهار دهه سابقه ی شاعری دمبال "شعرتوگراف" در فرهنگ لاروس می گردد، لابد منشیان دربار بیهقی هم باید دمبال "کاریکلماتور"در المعجم ... شمس قیس رازی واگردی کنند!

من بنا به خواسته ی مجله ی "رودکی" درباره ی گونه های شعری ام که پیش نهاد شده چیزی نوشتم؛ بعد دوست شاعری که از نکات ممیزه ی شعرش 4 دهه نوشتن بدون پست و بلند و یک خط نوشتن"قد قامت بلند تو را" است،می نویسد"وقتی که خون ..." یعنی گونه های موجود برای نوشتن دردهای بشر کافی ست، تو باید از مظلمه و لابد مظلومان بنویسی و نه گونه ی شعری ایجاد کنی.

وقتی شاعری که چهار دهه به یک خط می نویسد و آن را افتخار خود می داند، یک کلمه ی مرکب "شعرتوگراف" که یعنی شعر داخل گراف را بر نمی تابد، آن مطلب را در سایت ادبی می گذارد اما به خود زحمت نمی دهد تا با جست و جوی "شعرتوگراف"در گوگل آبروریزی نکند و آن را اتوگراف ننویسد و غیر منصفانه "شعر های مربع" آمده در "المعجم" را با 11 کلمه در 16 خانه با 4 کلمه ی غیر تکراری در 16 خانه ی شعر"مربع" پیشنهادی من یکی می داند، چه باید گفت؟ این کژ تابی یا خدای ناکرده  خصومت را به حساب چه کسی باید گذاشت، اگر هم اینان در زمان رباعی سازی بودند دوبیتی را به عنوان قالب بر نمی تافتند، قطعه و مستزاد که جای خود دارد، هنوز پرس و گویی چالشی با من درباره ی ضرورت گونه های پیشنهادی ام نشده، متاسفانه ما تا دلتان بخواهد شاعر متوسط  و زیر متوسط و ضعیف داریم که بعضی از ایشان به جرات هر کدام شان می توانند بدل به یک منتقد غول شوند. منتها نه می دانم چرا فکر می کنند شاعری فرهیختگی مضاعفی دارد، بنابراین برای بر خورداری از اطلاق حتی شاعر دست چندم، از بدل شدن به منتقد طراز اول اجتناب می ورزند، دود این قضیه هم به چشم شعر امروز می رود، به همین سبب شعرهای عاری از هرگونه آرایه ای که از ذهن تنبل و پیر برخی دوستان شاعر تراوش می کند به عنوان شعر ساده مطرح می شود، شعرهایی که امروزه تحت عنوان این سروده می شود با گونه های دهه ی 40-50 و 60 -70 قابل قیاس نیست اند و چیزی اضافه تر را بر قواره شعر معاصر نمی دوزند. بل که بعضا از نسخه های دست چندم شعرهای نافذ و موثر دهه های قبل چیز فراتری ندارند.

 

-     آیا شما با جریانی تحت عنوان شعر ساده مخالف هستید با توجه به این که علی باباچاهی در کتاب سه دهه ی شاعران حرفه ای شعر شما را جزء شاعران ساده گو گروه بندی کرده بود؟

 

چه بیش تر دارد این شعر ساده از حضرت بی دل که می گوید: هیچ کس بر شمع در آتش زدن رحمی نکرد / از ازل بر حال ما می گرید استعداد ما. من طی یادداشتی برای خبرگزاری ایسنا درباره ی ساده نویسی شعر نوشته ام، که شما و خوانندگان را به آن مطلب ارجاع می دهم، شما شاید بپندارید که علی رضا پنجه ای با شعر ساده مخالف است، البته من با نام گذاری شعر ساده و شعر سخت در کل مخالفم ، من فکر می کنم شعر از وضعیت حاکم بر جامعه به نوعی تبعیت می کند. من در گفت و گو با یزدان سلحشور در روزنامه ی ایران به تاریخ 13 آبان 1380 از آن با عنوان "شعر وضعیت" نام برده ام که از مشروطه به این سو شاخک های شعر وضعیت جامعه را حساس کرده و منطبق با همان، شعر دستخوش تغییراتی در فرم و زبان شده، من با شعر : مادر که می میرد/ دیگر نمی میرد. ( رویایی) یا بازگشته ام از سفر / سفر از من بازنمی گردد.(شمس لنگرودی) هیچ مشکلی ندارم این کارها در حد ادعای شان مطرح می مانند، اما باور کنید هستند کسانی که دیگر از چنین آثاری لذت نمی برند چرا که رمزگان شعر بسیار در دسترس است، اما خود من هر وقت مادر دوستی می میرد شعر رویایی را عنوان تسلیت می کنم یا وقتی به سفر می روم و به وطن باز می گردم یاد شعر شمس لنگرودی می افتم، چه آن را شعر ساده و چه شعر بغرنج یا لغز بنامیم. شعر ، شعر است. خودش در قواره ی خودش برای خود پوششی اختیار می کند، حق هیچ کدام از ما نی ست که بگوییم شعر باید دشوار باشد یا ساده. شعر باید شعر باشد به عیار مخاطبش. به همین دلیل من اگر چه، گونه هایی برای تولید شعر معرفی کرده ام اما هرگز از گفتن شعر در قالب ها و گونه های دیگر سر باز نزده ام ، برای نمونه مثنوی ، غزل، دوبیتی، رباعی،شعر نیمایی هم می گویم، اما چیزی که از من چاپ می شود باید ظرفیت های دنیای پیرامون ام را انعکاس دهد. یعنی گاهی "شعرتوگراف" گاه"لغز" یا همان "چی ستان" یا شعر "مربع"، شعر"وسط چین" و الخ هر کدام از این ها وقتی به عنوان یک قالب مطرح می شوند مطمئن باشید آن ژانر شعر در قالب دیگر نمود قالب فعلی را برای بیان نمی تواند داشته باشد، قالب و زبان از نظر من در دم الهام یا لحظه ی سرودن تعیین می شوند. من معتقد به الهام و "آن ِ" شعری ام؛ هر موقع بخواهم شعرم را مهندسی کنم اگر حس ویرایشم از الهام دور شده باشد، شعرم خراب می شود، شعر خودش را نشان می دهد ما باید تیشه را بر صخره فرود آریم، آن گاه شکل غایی با حذف زواید خود پدیدار می شود.

 

-     آقای پنجه ای مگر این همه قالب و سبک شعری برای گفتن پیرامون ما کم بود که شما چند قالب دیگر بر آن افزودید یا مصمم شده اید آن ها را ترویج دهید. اصلا ضروروتی برای این همه تلاش می بینید. چرا که دیده شده بسیاری از این تلاش ها در حد یک تجربه ی شاعرانه مانده اند و نتوانسته اند به عنوان گونه های جدی شعر در جامعه ی شعری توسعه یابند ؟

 

سوال خوبی است جوان! ما در شعر تک بیت داریم، دو بیت رباعی و دوبیتی داریم، غزل و مثنوی و قصیده را هم داریم. اگر شعری در تک بیت حرف خودش را جامع و مانع بزند دیگر به درازای دوبیتی و رباعی کشاندن آن ناصواب است. روزی که برف سرخ ببارد از آسمان / بخت سیاه اهل هنر سبز می شود.این بیت مانع و جامع است دیگر نیازی به طول و تفصیل آن نمی بینید،قریب گردانی دارد ، پارادکس یا تضاد ، استعاره، کنایه و ... مخاطب هم دمبال آن نی ست که شعر به کجا می انجامد، هم چنان که در رباعی تازه مصراع سوم گوش و هوش را آماده ی ضربه برای مصراع چهارم می کند و الخ.

ما شعر کوتاه داریم که زمانی اسماعیل نوری اعلا در صفحه ی کارگاه شعرش از آن به عنوان "شعرک" نام می برد، بعد ها "طرح" روزآمد شد، من شعرهای کوتاه زیادی دارم و حتی یک مجموعه ی مستقل از کارهای دهه ی شصت را سال 70 با عنوان "آن سوی مرز باد" منتشر کردم. اما در "لغز" یا "چی ستان" من نمی توانم نام این شعر را بالای شعر داشته باشم: اگر "آینه" نام شعر شود، متن می شود :"کسی / رو به روی من / تنهاست" اما این در شکل "لغز" یا "چی ستان" که من سعی کرده ام آن را به شکل حاضر احیا کنم با عنوان "لغز"  شروع می شود: "کسی / رو به روی من / تنهاست" و بعد در آخر شعر بر عکس نوشته می شود "آینه". ما در قدیم در پی  "چی ستان"ها و "لغز"ها می خواندیم:"مرغی است بی پر و بال / تا سرش نبری / خبر ندهد". بعد فکر می کردیم روی جواب، که زیر دست مان تا حدس زدن مستور می ماند، زیر یک خط کوتاه که بر عکس چاپ می شد .

در واقع در هر دو نمونه "لغز" اگر عنوان در اول اثر بیاید،محتوا را لو می دهد. بنابراین در این گونه شعر کوتاه باید مرز بین گونه های مختلف شعر کوتاه مشخص شود، اخیرا نیز برای برخی شعرهای کوتاه سعی کرده ام شناسنامه ای مستقل بگیرم. شعرهایی با عنوان " چامک " با قابلیت پیامک زدن."نگاه کن! / می بینی !" که مخاطب بلافاصله می پرسد چه را؟کجا را؟که را؟چه کسی را؟چگونه؟ و همه ی این پرسش های مخاطب همان وظیفه ای ست که شاعر با این سه کلمه و آوردن دو علامت تاکید و تعجب، فضایی بینامتنی می آفریند.آیا می توان به طور صریح گفت ظرفیت دیداری "ظن/ همان یقین گم شده است" از ابعاد خوانش شنیداری اش می کاهد. آیا ذهن با شنیدن صوت "ظن" آن را جنس مخالف مرد تعبیر نمی کند؟ البته این شعر در صورت شنیداری اش ایجاد ایهام می کند و شکل دیداری اش بیان گر دیکته ی نسخه ی شاعر به مخاطب است، بنابراین عبارت یاد شده در شکل شنیداری و نه دیداری شعرتر باقی می ماند. البته این دقایق پیش از من ِ خالق آن، باید توسط منتقدان با هوش برای مخاطبین به چالش گرفته شوند چرا که هر گونه به چالش گیری ظرفیت هایی چنین به زیبایی شناسی شعر ما خواهد افزود،به لذت متن که وقتی کام می دهد دیگر مهم نی ست. آن را که نوشته ، در واقع ابدیت از آن لذت متن است نه نویسنده یا شاعر.

 

- آیا ضرورتی دارد مخاطب تا به این حد شاهد تجربه های متفاوت از شما باشد؟

 

مهم این است که در تمام تجربیات، ذات شعر رعایت شود . اگر شما قالب شعر "مربع" مرا در نظر بگیرید هیچ شعر کوتاهی نمی تواند ابعاد مطرح شدن در قالبی به جز "مربع" را داشته باشد، چهار کلمه ای که در هر زبانی در دنیا که قابلیت ساختار دستوری آن زبان را داشته باشد می توان این قالب را به عنوان قالبی که شعور مخاطب را برای خوانش آزادانه و چندگانه به مشارکت می طلبد،پیشنهاد کرد. چرا که در هر خوانش مشخص می شود گوینده روی چه کلمه ای تاکید دارد و به نوعی هر کلمه که در ابتدا می آید نقش آفرین خود در همان مرتبه است؛ اول – دوم- سوم یا چهارم، نگاه کنید کدام قالب شعر دیگری می تواند چنین معجزه ای را مطرح سازد. باور کنید من اولین بار سال 69 پس از زلزله ی خرداد در محوطه ی محله مان روی ورقی از سررسید نوشتم "آدم سرسام می گیرد این جا " و سپس با 16 خوانش آن را نوشتم آن زمان هنوز به قالب شعر "مربع" نرسیده بودم بعد ها که "مربع تنهایی" خودش را در 16 خانه ی "مربع" بدون تکرار جا کرد، تازه آمدم و با عدد گذاری توی "مربع "ها فرموله اش کردم برای شعرهای مربع دیگر مانند همان "آدم سرسام می گیرد اینجا" با 16 خوانش غیر تکراری از چهار کلمه که نمونه های شان در مجموعه شعر پیامبر کوچک آمده است.حالا با شانزده گزینه ی خوانشی از این چهار کلمه هر مخاطب بسته به دکلاماسیون و اهمیت آن مجاز است گزینه ی مورد نظر خود را انتخاب کند، این یک تفنن قالب ریاضی – هندسی با شعر است.

 

-     مرا ببخشید که باز سوالم را تکرار می کنم  این همه تلاش در ایجاد قالب، آن هم به شکل تفنن ریاضی – هندسی یا هر چیز دیگر چه قدر ضرورت دارد؟ دلیل این ضرورت از نگاه شما چیست؟ به نظر شما چه لذتی از این همه تلاش به مخاطب دست می دهد؟

 

پاسخ من این است،آیا وجودش کسی را می آزارد . یا نه با خوانش های متعدد حداقل کاری که می تواند بکند برای آن دسته که دوست ندارند قالب های نوین را بیازمایند این است که آنان را به اهمیت نحو زبان در شعر آشنا کند و این که چه قدر گزینه برای یک عبارت چهار کلمه ای می تواند در یک شعر نقش آفرین باشد، این وسواس در ویرایش شعر هم می تواند به شاعران کمک و یاری رساند. فکر کنید در یک سالن به طور هم زمان یا به نوبت 16 نفر هر کدام دیالوگ خود را بگوید حاصل کار صدایی شانزده گانه ی هم زمانی ست که از این تالار شنیده خواهد شد. آیا این لذت بخش نیست؟ شنیدن صداهای متفاوت و هم زمان. این کارها برای سایر هنر ها هم می تواند دریچه ای تازه بگشاید، خاصه شعر که اشرف هنرهاست.

 

-     در شعر "وسط چین" شما ، مخاطب به شکلی دیگر درگیر همین چند صدایی است گویا این چند صدایی یا ایجاد دموکراسی در صدا دغدغه ی علی رضا پنجه ای شاعر شده  است؟

 

بله، در شعر "وسط چین" هم اگر توجه کنید شاعر، در تقطیع دست شما را باز می گذارد و خوانش های متعدد می توان از یک متن ارایه داد، برای نمونه "وسط چین ، نه ابتر" از مجموعه ی "پیامبر کوچک".شعر یاد شده قابلیت چندگانه ی خواش را با تغییر در مکث ها دارد، ساختاری دوار و چند بعدی که به نوعی خواننده را در انتخاب دکلاماسیون مورد نظر آزاد می گذارد، یعنی هر طور بخوانی از شعر دور نمی شوی.

در ادامه ی پاسخ به این سوال و سوال قبلی شما باید بگویم مخاطبانی هستند که از شعر ظرفیت های جدیدتری می طلبند این ها برای آن ذهن های کاوش گر است، من برای مخاطبان سنتی خودم هم شعرهای روزآمد دارم. این تنوع و کمیت هرگز نتوانسته از کیفیت، خود را دور سازد، چرا که در هر کار نو و تجربی ای رعایت شعر (لذت متن) برای من مهم است. من نه می گویم که بیایید تمام قالب ها را کنار بگذارید و به تجربیات  پیشنهادی من تن در دهید، نه این تجربیات در کنار هم می توانند به گسترای کهکشان شعر یاری رسانند. و گر نه "بی بی از بی چادری خانه نشین نشده"، پنجه ای هم قدرت جولان در قالب های کلاسیک دارد، هم نیمایی، هم طرز شاملویی و سپید و هم شعرهایی که ذهن و زبانش شاخصه های پنجه ای را دارد و هم کارهایی که فرمت های نوتری را می طلبد. در هر حال باید پذیرفت که عصر، عصر امپراطوری الکترونیک است، امروزه عمل های جراحی هم نیاز به پاره پاره کردن آدمی ندارد، یک زندگی را می توان در یک فلاش مموری خلاصه کرد، یک تلفن همراه کاری می کند که درنگ در آن آدمی را به چشم انداز فرداهای دیگری می کشاند.

 

-     در مجموعه ی "پیامبر کوچک" شما شعری است به نام "صبح زندگی" که چند کلمه به صورت دست نویس نوشته شده است من فکر می کنم این تجربه به مراتب از دیگر تجربیات شما در این مجموعه به لحاظ زیست عینی مخاطب در بر خورد با چنین تجربه ای در طول زندگی موفق تر از دیگر تجربه هایی که مثال زده اید بوده است ؟ معتقدم در تجربیاتی که ارایه داده اید فقط مخاطب خاصی توانایی لذت بردن از آن گونه ها را دارد در حالی که در این شعر سهم مخاطب از لذت بردن قدری به نسبت دیگر تجربه های شما بیش تر است. در این باره چه نظری دارید؟

 

یادم است زمانی که می خواستم مجموعه شعر"پیامبر کوچک" را به ناشر بسپارم توی کاغذ پاره هایم که گشتم ناگهان یک فهرست خرید برای عید آن سال که دست خط خودم و دیکته ی عیال بود را پیدا کردم. لحظه ای گفتم چرا که نه این هم می تواند شعر باشد وقتی خودش را لای شعرهایم قایم کرده است. بنابراین همان کاغذ و همان خط در اول شعر "صبح زندگی" آمد که در مجموعه ی "پیامبر کوچک" قسمت اول دست نویس و قسمت دوم حروف نگاری شده آمده است.

 

-     به نظر شما این گونه های شعری که شما مطرح می کنید به شکلی در تضاد با آن چه که از آن تحت عنوان شعر ساده یاد می کنند نی ست. مطمئنن مخاطبان شعرهای ساده علاقه ای به این نوع تجربیات نشان نمی دهند و بسیاری از شاعران ساده گو می پندارند این نوع حرکت ها در حد موج ها و جریان های ادبی است که می آیند و می روند به مانند بسیاری از عناوین جریان های شعری که در دهه ی 40و70 توسط شاعران این دهه ها مطرح شد؟

 

ببینید جریان های نو شعری همیشه در مصاف با سنت صف آرایی داشته اند، این که گفته شده هر چپ روی یک راست روی دارد، یعنی جامعه ای که به دمبال پلی فونیک، چند صدایی، شعر نگاره ای و شعر دیگر است باید امروز در مقابل شعرهای عادی از هر گونه آرایه ای زانوی فرمان بری به زمین زند، نه، در واقع شعر ساده ، شعر متداول و سنتی یک دوره است و وجود آن نه می تواند جریانات نو هم زمان را انکار کند، ماهیت شعرهای پوپولار کف زدن خوانندگان برای شاعران است و مواجه شدن با تیراژ وسیع و سرنوشت شعرهای روزآمد و پیشرو قربانی شدن در مقابل توسع مخاطب و انتخاب فرهیختگی و گم نامی است."در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد". هر چند دریافتن نقش فرهیختگان و تاثیرگذاران واقعی برای جامعه دیر است و دور، اما غیر قابل انکار برای آنان که با غربال از پی می آیند. بنابراین چه شعر ساده، چه شعر پیشرو هیچ کدام جای دیگری را تنگ نمی کند خاصه آن که برآیند شعر پیشرو در گذر زمان به نفع شعر متداول مال ِ خود می شود و در واقع این شعر پیشرو است که سلول های تازه  به شعر متداول می رساند وگرنه شعر متداول در گذر زمان با سلول های مستعمل خواهد مرد، در واقع حیات شعر متداول و شعر ساده در گرو طراوت و سر زندگی جریان پیشرو است که همیشه از آن تغذیه کرده است. در واقع شعر متداول طفیلی شعر پیشرو است و من هنوزاهنوز با گفتن شعر متداول به شکار مخاطبان شعر برای سفره ی شعر پیشرو می روم.

 

آثار علی رضا پنجه ای در ایبنا عربی

ديوانا شعر جديدان ل"بنجئی"

جاهزان للاصدار

  استثمار عناصر و ادوات العالم الحديث

في الشعر المعاصر

7 Jun 2010 الساعة 13:45

 

الأخبار المحلية المقالبة الأدب

ديوانا شعر جديدان ل"بنجئی" جاهزان للاصدار

  استثمار عناصر وادوات العالم الحديث في الشعر المعاصر

7 Jun 2010 الساعة 13:45
يعد علي رضا بنجئي ديواني شعر جديدين لاصدارهما تحت عنوان "للرسائل القصيرة" و "امسيات الصبر" ويعتبرهما استمرارا لدواوينه السابقة، استخدم فيها ذهنا ولغة جديدتين وكذلك عناصر وادوات العالم المتطور. وسيتم كذلك اصدار كتاب يضم 30 عاما من الحوار مع هذا الشاعر وكتاباته بعنوان "وجها لوجه".


(ايبنا) - وابلغ بنجئي وكالة انباء الكتاب حول ديوانيه الجاهزين للاصدار بقوله ان ديواني "للرسائل القصيرة" هو احد هذين الديوانين الجاهزين للاصدار ويضم اشعارا قصيرة يمكن ارسالها بواسطة الهاتف النقال على شكل رسائل قصيرة. واضاف "ارى انه يمكن بهذه الوسيلة اقامة اتصال افضل مع محبي الشعر".


وتابع موضحا: ان هذه الاشعار ولكونها على هيئة اشارة، تدفع القارئ الى المزيد من التفكير والتامل. وتحوي نوعا ما على مفردات دليلية تستقطب القارئ نحو الشعر. 

واضاف الشاعر بنجئي ان قصائد ديوان "للرسائل القصيرة" تتمتع بلغة مبسطة ويصبح من الاسهل اقامة اتصال مع الشعر بواسطتها. ان ظاهر القصائد الشعرية بسيط طبعا لكنه يحظى بمغزى معمق. 

وكان بنجئي قد نشر في وقت سابق بعض اشعاره في مدونته الشخصية ويعتبر هذه الاشعار بانها استمرارا للقصائد الشعرية التي استخدمت فيها عناصر العالم المعاصر.

واكد انه من اجل نشر الشعر على نطاق اوسع وتبيان ما يفكر به الشعراء فانه يمكن استثمار عناصر وادوات العالم الحديث في الشعر المعاصر. ويمكن استخدام هذه العناصر في هيكلية الشعر او عن طريق الادوات الحديثة ونشر الشعر بواسطة ادوات مثل الهاتف النقال او الانترنت.

وشرح خصائص مجموعته الشعرية التاسعة وهي بعنوان "امسيات الصبر" وقال "لقد استخدمت في هذه المجموعة نفس الذهن واللغة البديعة التي استخدمتها في ديوان "النبي الصغير" واوليت اهتماما بزوايا احدث من عناصر الحياة". 

وتندرج اشعار ديوان "النبي الصغير" في حقل الاشعار المصورة. وهذا الكتاب الشعري هو مجموعة من عدة قوالب شعرية جديدة مصحوبة بنماذج منها تم التعريف بها. ومعظم هذه الاشعار هي في حقل الشعر المصور. ونرى في هذه الاشعار، صورها بدلا من بعض الصناعات الشعرية مثل مراعاة النظير او الاستعارة.

واشار هذا الشاعر الى استخدام الصورة في اشعار "امسيات الصبر" قائلا ان القراء يشاهدون في هذه المجموعة مفاهيم لغوية وتصويرية وبامكانهم التواصل مع الاشعار.

وتطرق الى عدم مشاهدة اي تباين بين كتابة الشعر وترجمته بين شعراء اليوم وقال ان شعراء اليوم هم ورثة شعراء عظام مثل حافظ وسعدي وبيدل. مؤكدا علي ضروة كون اللغة المستخدمة في الشعر في افضل حلتها وصورها لانه اذا ما استمر الشعر لاسيما الشعر القصير بهذا المنوال وبقي الشعراء الشبان تحت التأثير الشديد للشعراء الاجانب وتحول الشعر الى ترجمة، فان الشعر الفارسي سيكون مآله الزوال.

ان بنجئي الذي اعد كتابا بعنوان "وجها لوجه" يقول حول كتابه هذا بانه يمثل مجموعة من الحوارات التي اجريت معه طوال الاعوام الثلاثين الماضية كما يشمل كتاباته التي كتبها حول الشعر. ويشير الي انه جمع المقابلات التي اجراها مع الاخرين ضمن كتاب لم يحدد عنوانه بعد.

وعلي رضا بنجئي من مواليد 18 اب/اغسطس 1961 وهو شاعر وصحفي. وقد اصدر دواوينه الشعرية تحت عناوين "الحزن الخريفي" 
(1978)، "تناغما مع اشجار السرو الشابة" (1987)، "على الجانب الاخر من حدود الرياح" (1991)، "شريحة من نجمة الهذيان" (1991)، "الحب الاول" (2004)، "النبي الصغير" (2008)، "الليل لا ينام ابدا"
 (2008).

نشانی منبع:
http://ibna.ir/vdcdf505.yt0f96242y.html

مصاحبه ایسنا در باره ی درگذشت کامبیز صدیقی

درگذشت كامبيز صديقي - شاعر - در ايام نوروز

سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات
1389/01/15
04-04-2010
15:42:44
8901-02900: كد خبر

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات

كامبيز صديقي - شاعر - در ايام نوروز از دنيا رفت.

به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين شاعر گيلاني شامگاه هشتم فروردين‌ماه درگذشت و روز نهم فروردين در قطعه‌ي هنرمندان تازه‌آباد رشت به خاك سپرده شد.

كامبيز صديقي متولد سال 1320 در رشت و سال‌ها كتابدار يكي از كارخانه‌هاي اين شهر بود. نخستين مجموعه‌ي شعرش را به نام در «جاده‌هاي سرخ شفق» در سال 1347 منتشر كرد. پس از آن، مجموعه‌ها‌ي شعر «آواز قناري» را در سال 1351 و «در بادهاي سرد» را در سال 1357 به چاپ رساند.

او همچنين در سال‌هاي دهه 70 دو مجموعه‌ي شعر را گردآوري كرد، كه منتشر نشدند.

عليرضا پنجه‌اي در توضيحاتي درباره‌ي شعر كامبيز صديقي به ايسنا گفت: او شاعري طبيعت‌گرا و در عين ‌حال آرمان‌خواه بود كه بيش‌تر به حوزه‌ي ادبيات كارگري توجه و التفات داشت.

اين شاعر افزود: صديقي شاعري نازك‌انديش و ژرف‌نگر بود كه به سياق نيمايي شعر مي‌نوشت. او شاعري حساس و عميقا مهربان و صميمي بود.

پنجه‌اي در پايان يكي از سروده‌هاي صديقي را خواند:

خورشيد داري چه مي‌كني؟

بي‌آن‌كه پاسخم بدهد

آرام در آب تشت

خورشيد را

با رخت‌هاي روغني‌اش چنگ مي‌زند

*

گيسوبنفشه!

بالابلند!

در كارخانه كيست

كه مي‌خواهي فردا

رخت تميزی به تن كني؟

انتهاي پيام

كد خبر: 8901-02900

    علی رضا پنجه ای در گفت و گو با خبرگزاری ایسنا:نام‌گذاري شعرها مي‌تواند به شناخت آن‌ها كمك كند

    گفته‌هاي عليرضا پنجه‌اي درباره‌ي «چامك»:
    نام‌گذاري شعرها مي‌تواند به شناخت آن‌ها كمك كند

    عليرضا پنجه‌اي كه شعرش را «چامك» ناميده است، گفت، ادعاي جريان‌سازي در شعر ندارد و «چامك» مي‌تواند قالبي براي شعرهاي كوتاه باشد.

    اين شاعر در گفت‌وگ  با همایون خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، عنوان كرد: در ادامه‌ي شعرهاي كوتاهي كه در مجموعه‌ي «آن‌سوي مرز باد» در سال 1370 منتشر كردم و با توجه به دغدغه‌هايي كه در استفاده از امكانات دنياي نو براي عرضه و انتشار سروده‌هايم داشتم، به «چامك» رسيدم.

    او خاطرنشان كرد: با توجه به گسترش فراگير تلفن‌هاي همراه در جامعه‌ي ما و از طرفي، اقبال عمومي مردم از پيامك، در پي آن شدم كه درواقع از «چامك» مي‌شود به جاي پيامك‌هاييکه بعضی از آنهاهیچ  وجوه زيبايي‌شناختي ندارند، بهره برد.

    پنجه‌اي متذكر شد: در «چامك» اقتصاد كلمه رعايت مي‌شود و شعرها با ايجاز كاملي اتفاق مي‌افتد و از آن‌جايي كه به گفته‌ي سوسور، زبنظامیه‌اي از اشاره‌هاست، مي‌توان با اشاره‌هاي تعبيه‌شده در «چامك»، امكاني را براي سپيدخواني و گسترش و چالش شعر در ذهن مخاطب فراهم آورد.

    اين شاعر با اشاره به سابقه‌ي شعرهاي كوتاه در قالب‌هاي تك‌بيتي، دوبيتي و رباعي در شعر فارسي، وجود امكان‌هاي فناورانه‌ي جديد در جامعه‌ي امروز را د ر تحقق يافتن «چامك» بي‌تأثير ندانست و خاطرنشان كرد: «چامك» برآمده از دل فرم شعرهاي كوتاه فارسي در ادبيات كلاسيك است كه عموما مي‌توان سرا  غ  آن‌ها را در ضرب‌المثل‌ها، كنايه‌ها، جملات قصار، دوبيتي‌ها و رباعي‌هاپی گرفت.

    او «چامك» را از هايكو متفاوت دانست و خاطرنشان كرد: «چامك» در نوع بياني كه اختيار مي‌كند، مخاطب را به چالش مي‌كشد و همچنين سعي در ايجاد درنگ و تأمل در ذهن مخاطب دارد و از سويي،هایکواز لحاظ لفظ و معنا در دسترس مخاطب است و مخاطب براي رمزگشايي از آن با چالش جدی و نخبه گرایانه  مواجه نمي‌شود.

    پنجه‌اي با بيان اين‌ مطلب كه «چامك»ها هنوز به صورت نهايي تدوين و در مجلدي منتشر نشده‌اند، تصريح كرد: طبيعي است كه منتقدان و مخاطبان با مطالعه‌ي «چامك»ها بخواهند به شاخصه‌ها، تفاوت‌ها و تمايزهاي اين‌ قالب شعري با ديگر قالب‌هاي شعري پي ببرند؛ هرچند كم‌تر پيش آمده كه منتقدان ادبي ما به كشف ظرفيت‌هاي شعري شاعرا ن بپردازند.

    او علت انتخاب نام براي سروده‌هايش را تشخص‌ دادن به آن‌ها توصيف و تصريح كرد: به اعتقاد من، نوع نگاه و زبان در «چامك» به گونه‌اي متفاوت‌تر از ديگر جريان‌هاي شعري معاصر رقم مي‌خو  رد . در ظاهر بین دوبیتی و رباعی نمی توان فرق قایل شد در حالی که هر یک  در بیان ادبی وظیفه ای جدا از هم دارند.

     او با تأكيد بر اين نكته كه اصلا به جريان‌سازي در شعر اعتقادي ندارد و انتخاب نام براي سروده‌هايش را بر اساس ضرورت مي‌داند، تأكيد كرد: معرفي قالب يا ارائه‌ي پيشنهادهايي جديد از سوي شاعر اتفاقي طبيعي است كه رخ مي‌دهد و البته اين اتفاق ناشي از فقدان نقد در جامعه‌ي ادبي ما هم مي‌تواند باشد.

    اين شاعر با رد ادعاي تمايزطلبي براي طرح «چامك»، تصريح كرد: من فقط يك پيشنهاد دادم. ضمن اين‌كه اگر شما به شعرهاي پيش از نيما و آثاري كه شمس کسمایی جعفر خامنه‌اي و ديگران به وجود آوردند، نگاهي بياندازيد، مي‌بينيد كه آن آثار ناقص و درواقع تلاشي ناتمام بودند كه با حضور نيما و تئوريزه شدن به سرانجام مي‌رسند و آغازي ديگر را در ادبيات رقم مي‌زنند؛ بنابراين نمي‌توان يك پيشنهاد را در ابتدای کار تمام کننده تلقی کرد. تئوریزه کردن بر خلاف روند غلط دو دهه ی اخیر ،باید پس از اثرهای دارای چنین مشخصاتی ارایه شوند.

    او در ادامه با بيان اين‌كه بديهي است كه براي تمايز، «چامك» مي‌نويسم، گفت: البته اين تمايزطلبي نبايد با رويكردي افراطي اتفاق بيافتد و از شعر به عنوان رسانه‌اي براي بيان عقده‌هاي فردي استفاده شود.

    پنجه‌اي خاطرنشان كرد: «چامك» هم مانند ديگر قالب‌هاي شعر فارسي مي‌تواند كاركردهاي متناسب با ظرفيت خود را داشته باشد، ضمن اين‌كه نام‌گذاري شعرها مي‌تواند به شناخت نمونه‌هاي شعري و تحقيق و تفحص در آن‌ها كمك كند.

    _این متن با ویرایش جزیی آورده شده است.

    هنر، هنر است اندر حکایت ساده نویسی ،علی رضا پنجه ای در پاسخ به سایت پیاده رو و  ایسنا- تهران

     

    هنر، هنر است

     

    اندر حکایت ساده نویسی

     

    علی رضا پنجه ای-۱۳۸۴ 

    هرگونه اظهار نظر پیرامون ساده نویسی می تواند ما را با طرح دو پرسش تاویلی مواجه کند:

    الف: ساده نویسی هنر است؟

    ب: بغرنج نویسی هنر است؟

    گزینه های الف و ب هریک نقش تز و آنتی تز را بازی می کنند  و ما در یک چالش دانش وری  می توانیم به چنین سنتزی دست یازیم یا لااقل آن را به عنوان یک گزینه ی پاسخ مند مطرح سازیم،: هنر، هنر است.

    در واقع ساده نویسی زمانی می تواند هنر باشد که سهل انگارانه هنر را در سطح فهم موسع تمام طیف های جامعه نزول ندهد؛ لااقل به این گزاره ی آشنا قایل باشد که:" قدر زر زرگر شنا سد، قدر گوهر گوهری". و البته اگر چه در دسترس بودن زر موسع است؛ اما اندازه و عیارش در دست زرگر بوده و ماهیتی ظاهری نسبت به گوهر(جوهر) دارد ،- که از ذات، درون و سرشت ِ هنر دلالت می­کند- والبته گوهر (جوهر) شناس مقام آن داند و بس. بنابراین هر چند هر چیز زرگون مورد استفاده ی عامه قرار می گیرد اما میزان، چه­گونه­گی ماهیت ، عیار اصیل یا بدل بودن  و ارزش آن با زرگر یا زرشناس است؛  فهم عوام را  می توان فقط به ظاهر زر و نه  اصالتش دلالت داد. شما می توانید زر را نوشته ای ساده به­انگارید که همه را توان نوشتن آن هست اما عیار سنجی اش بر عهده ی زرگر یا کارشناس است ،  زر نیز  کالایی ست که البته در دسترس همه­گان نیست، اما دارا بودن آن نیز هر کس را به عیاری ،  و مرتبت و قدر و اندازه اش به سنجه­ی زرگر قابل ارزش گذاری ست.

    گوهر نیز کم­یاب و  از چنین ماهیتی برخوردار است، این سنگ گران بها که معطوف به جوهره و ذات است به اهل فهم و به  نوعی در انحصار خواص و البته گوهر و گوهرشناس است و البته هر دو  بسیار کم­تر از زر و زرشناس هستند. همین ضرب المثل فارسی فاصله گذاری می کند بین زر (کالای گران اما به لحاظ  دسترسی  موسع تر) و گوهر (کالای نخبه در دسترس نخبگان) که از لحاظ کمیِّت در حداقل است . حالا با این پیش­فرض می توانیم بگوییم تولید زر و یا  گوهر کدام یک بهتر است؟ هرچند که در ماهیت بین آن ها توفیر صورت و سیرت بتوان قایل شد اما، هریک جای­گاه خود دارند و البته منزلت و مقام خود. چنان­که اگر در کار تاویل زر باشی باید  مخاطبت زرشناس باشد  و مصرف کننده­ات زر دوست ، و اگر مخاطبت گوهر شناس باشد برای داوری و ارزش گذاری نياز به گوهر طلب خواهي داشت؛ همين امر تو را موظف مي كنددر همان ردیف به چالش آن بنشینی، زر یا گوهر یا آمیزه ای از هردو با کنتراست های ارزشی متفاوت در صورت و سیرت.

    تو باید به اصل ذات و میزان خالصی و ناخالصی همان گزاره و ردیف بپردازی و از مداخلت معيارهاي نقد هر یک در دیگری ممانعت کنی، هنر زرگری با  همان  هنر، قابلیت ارزیابی دارد و هنرِ گوهری با همان گوهر. شما در زر می توانید از گوهر هم بهره ببری ؛ و وزین(ارزش مند) ترش گردانی، خلاقیت تو در پردازش  زبان مناسب و قالبی ست که برای آن اختيار خواهي كرد، بنابراین باید در ساده­نویسی و بغرنج­نویسی در هر دو ،هنر و بوطیقا و فن، دستمایه ات باشد؛ وگرنه ول معطلی! بنابراین نه در ساده نویسی و نه در غامض نویسی نباید ساده نویس سهل انگار و یا پیچیده نویس سهل انگار باشی؛ حالا برخی با  چیدمان ساده ترین کلمات شما را به گوهر نایابی می زیبند و  می آرایند که از هر زاویه و هر نور و هر زمان زیبایی (منشوري) حیرت انگیزی در آن کشف می کنید و مگر ذات هنر بیان زیبایی نیست؟*1 پس هنر هنر است چه ساده ، چه بغرنج.

    و به یاد داشته باشیم که: "در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ که­این شاهد بازاری  وان پرده نشین باشد."*2   

    _________   

    *1 نصرت رحمانی: ذات هنر بیان زیبایی ست /  

    *2 حافظ

    خبرگزاری ایسنا_ کتاب های   موجود و  آتی علی رضا پنجه ای در نمایشگاه کتاب

     

    آثار عليرضا پنجه‌اي در نمايشگاه كتاب "«چامك»برای پيامك" و «شبانه‌هاي سنگ صبور» منتشر مي‌شوند

     سرويس: فرهنگ و ادب - كتاب
    1388/02/25
    05-15-2009
    09:49:56
    8802-13910: كد خبر

     

    خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران  سرويس: فرهنگ و ادب - كتاب

    عليرضا پنجه‌اي كه چند كتابش در نمايشگاه كتاب تهران عرضه شده است، دو كتاب تازه منتشر مي‌كند.

    به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، پنجه‌اي دو كتاب  «چامك»برای پيامك و «شبانه‌هاي سنگ صبور» را در حال آماده‌سازي دارد تا در نمايشگاه كتاب سال آينده  عرضه كند.

    به گفته‌ي او، در «شبانه‌هاي سنگ صبور» كه نهمين كار تأليفي و هشتمين مجموعه‌ي شعرش به شمار مي‌رود، زبان پيش‌رو به قوامي ‌رسيده است و از امكانات آن مي‌توان در شعر براي توسع خوانندگان استفاده كرد. تلاش كارهاي پيش‌رو همواره در اين بوده كه بتوانند طيف‌هاي شعري از جامعه‌ي كتاب‌خوان را زياد كنند و با آن‌ها ارتباط بگيرند.

    «چامك» براي پيامك هم كارهاي كوتاهي هستند كه به گفته‌ي او، ـ ضمن انتشار در قالب کتاب،ـ قابليت پيامك زدن را دارند و در عين حال كه از كلمات كمي‌ برخوردارند؛ اما خواننده را به فكر وادار مي‌كنند.

    پنجه‌اي متذكر شد: ادبيات ما نيازمند اين است كه خودش را به تكنولوژي روز نزديك و از آن استفاده كند. وقتي مردم براي ارسال پيامك‌هاي بعضا بي‌ارزش هزينه مي‌كنند؛ چرا ما از آن استفاده نكنيم تا به اين طريق، ادبيات، فرهنگ و زبان‌مان را گسترش دهيم؟

    در حال حاضر از اين شاعر، مجموعه‌هاي «پيامبر كوچك»، «عشق اول» و «شب هيچ وقت نمي‌خوابد» ـ توسط نشر فرهنگ ایلیا ـ و كتاب «گزينه‌ي شعر گيلان» به انتخاب او شامل شعر 54 شاعر گيلاني دهه‌ي 60 ـ توسط نشر مروارید ـ در نمايشگاه كتاب موجودند.

    انتهاي پيام

    كد خبر 8802-13910 :

    _______________________________________

    *قسمت های داخل دوخط ، توسط  شاعر  برای تکمیل گزاره افزوده شده است.

    گفت و گوی روزنامه ی ایران با علی رضا پنجه ای

     

    گروه فرهنگ و هنر - ساير محمدى: «سوگ پاييزى» اولين كتاب عليرضا پنجه اى در سال ۱۳۵۷ چاپ و منتشر شده است. ده سال بعد «همنفس سروهاى جوان» و در سال ۷۰ دو مجموعه «آن سوى مرز باد» و «برشى از ستاره هذيانى» را به دست چاپ سپرد. «گزينه شعر گيلان» را هم در سال ۷۴ توسط انتشارات مرواريد به بازار فرستاد. عليرضا پنجه اى متولد ۱۳۴۰ در ساوه به دنيا آمد، اما اصالتاً گيلانى است و در شمال بزرگ شده است. در رشته اقتصاد درس خوانده و در آلمان هم رشته پزشكى را تا نيمه گذرانده است.

     

    TinyPic image


    «
    عشق اول» تازه ترين مجموعه شعر وى اخيراً از سوى انتشارات فرهنگ ايليا به بازار آمد. پنجه اى نزديك به دو دهه سابقه روزنامه نگارى دارد و چند سالى نيز برخى نشريات شمال كشور را سردبيرى مى كرد.


    آقاى پنجه اى «گزينه شعر گيلان» را كه در اوايل دهه هفتاد منتشر كرده بوديد، چه بازتابى داشت. شيوه انتخاب شما بر چه مؤلفه هايى استوار بود؟


    گزينه شعر گيلان، در واقع آنتولوژى شعر گيلان بود. اين كتاب در حقيقت برشى از شعر گيلان محسوب مى شود. من بيشترين اشعار چاپ نشده و شاعران منطقه در دهه شصت را جمع آورى كرده بودم. يعنى چهره اى مثل خسرو گلسرخى فقط در مقدمه نامى از او برده شد. در حالى كه آوردن اشعار او مى توانست فروش خوب كتاب را تضمين كند و براى من سودآور باشد. ولى بيشتر شرح حال و نمونه شعرهاى شاعران گيلان را در دهه شصت مد نظر داشتم كه معرفى كنم.


    ارزيابى شما از شعر دهه شصت گيلان چيست؟ و شعر دهه هفتاد در آن منطقه دچار چه تحولاتى شده است؟


    در دهه شصت شعر گيلان با مطرح شدن چند چهره مثل شمس لنگرودى كه مؤثرترين بخش كاركرد ادبى اش را داشت و جزو شاعرانى بود كه از طرز شعر شاملويى بريد و به سمت شعرى برخوردار از مقوله اجتماعى، سياسى و غنايى كشيده شد و به استقلال زبانى رسيد وجهان تازه اى را كشف كرد. بعد از شمس شعرهاى خود من بود، بعد كارهاى ايرج ضيايى كه شعر اشيا رسيد. بعد از آن آثار ضياءالدين خالقى و مهرداد فلاح و يزدان سلحشور و مسعود جوزى بود. زنده ياد بيژن نجدى كه شعرش در دهه شصت در محافل ادبى منطقه تأثيرات خودش را به ديگران داشت، همه اين آثار نشان از اعتلاى شعر گيلان در دهه شصت دارد. در ضمن بخشى از شعر گيلان مثل اشعار مهدى ريحانى مطرح نشدند بلكه نمودشان را در دهه هفتاد ديديم.


    *  «
    عشق اول» را كه به تازگى منتشر كرده ايد، حاصل چه دوره اى از كارهاى شماست؟ ضمن اين كه نزديك به سيزده سال هيچ كتاب شعرى منتشر نكرده ايد.


    علت عدم چاپ كتاب هاى شعرم يكى مشكل مميزى بود كه به دليل سخت گيرى هاى بى مورد در انتشار برخى از شعرها، راضى به چاپ كتاب شعر نبودم ومن دوست داشتم اين شناسنامه نام تمام فرزندانم را در خودش ثبت كند. مشكل ديگر وضعيت نامطلوب چاپ و توزيع كتاب شعر در سراسر كشور بود و ناشران هم رغبتى نداشتند به چاپ كتاب شعرى كه حق التأليف هم بپردازند. در اين فاصله من به چاپ شعرهايم در برخى نشريات ادبى بسنده كردم. من نمى خواستم با هزينه خودم كتابى چاپ كنم كه در انبار خانه ام بماند. اين كتاب هم در عرض سه ماه تمام نسخه هايش به فروش رفت.


    الان آثار ديگرى هم براى چاپ آماده كرده ايد؟


    -  
    كتاب «عشق اول» حدود ثلث از شعرهاى سروده شده من در فاصله اين سيزده سال است. كتاب بعدى من كه در اواخر فصل بهار منتشر خواهد شد، «پيامبر كوچك» نام دارد و سومين مجموعه اى كه در فصل تابستان منتشر خواهد شد، «شب هرگز نمى خوابد» نام گرفته است. شعرهاى كتاب «عشق اول» توسط ناشر انتخاب شده و سعى شده اين كتاب نقش پلى را داشته باشد. «پيامبر كوچك» شعرهايى است كه بيشتر ادعاى پيشنهاددهندگى را دارد و مخصوصاً برخى شعرهاى نگاره اى را كار كردم كه بيانيه اى هم در نشريه هنر و انديشه منتشر كرده  بودم به نام «شعر توگراف» كه اين دسته از شعرها، بيشتر كارهاى زبانى رويش كردم.