نادر نادرپور، بازمانده‌ی سلسله‌ی افشاریه در شعر امروز/علی‌رضا پنجه‌ای

نادر نادرپور، بازمانده‌ی سلسله‌ی افشاریه در شعر امروز
  روزنامه‌ی اعتماد، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ص ۸_علی‌رضا پنجه‌ای: تعجب ندارد که اغلب دوستان نزدیک نادرپور و حتی مخالفانی چون فروغ فرخ‌زاد نادر نادرپور را شازده بنامند. هم‌چنین است که می‌توان شازدگی‌ رفتاری‌ نادرپور  را در مناسبات اجتماعی_ادبی  به ژن‌ اشرافی‌اش ربط داد، مواردی که از آن اغلب منتقدان نادرپور سخن سازیده‌اند به‌طوری که تکه‌های پازل شخصیت او بی دردسر شما را به ترتیب چیدمانی دعوت می‌کند که خیلی زود تصویر نهایی نزدیک به حقیقت و مجاز نزدیک به رئالیته‌ی روزگار آقای نادرپور را در  ۷۱ سال گذر  زندگی‌اش با شفافیت هرچه‌تمام‌تر می‌نمایاند.   چه از طریق تکه‌های مربوط به شاخصه‌های شعری‌اش از  چارپاره‌ گرفته ، تا سانتی‌مانتالیسم مشهود در آثارش،  نیز محافظه‌کاری‌اش در شعر و مناسبات اجتماعی و شاعرانه‌اش. شاید بخشی از تفکر جامعه‌ی ما شخصیتی که همه اورا دوست داشته باشند و کسی از او بد نگوید را شخصیتی محافظه‌کار  بدانند و چه‌بسا الگوی بسیاری  از مصلحت‌طلبان و آنان که  زندگی را بی‌درد سر دوست دارند چنین شخصیت‌هایی باشندنادر نادرپور، بازمانده‌ی سلسله‌ی افشاریه در شعر امروز 
روزنامه‌ی اعتماد، سه‌شنبه پانزده بهمن  نود و هشت، صفحه‌ی هشت- علی‌رضا پنجه‌ای: تعجب ندارد که اغلب دوستان نزدیک نادرپور و حتی مخالفانی چون فروغ فرخ‌زاد نادر نادرپور را شازده بنامند. هم‌ از این رو  می‌توان شازدگی‌ رفتاری‌ نادرپور  را در مناسبات اجتماعی_ادبی  به ژن‌ اشرافی‌اش ربط داد، مواردی که اغلب منتقدان نادرپور از آن  سخن سازیده‌اند تکه‌های پازل شخصیت او را بی دردسر برابر جشمان‌تان می‌چیند،  طوری که خیلی زود تصویر نهایی رئالیته‌ی روزگار آقای نادرپور را _قریب به حقیقت و مجاز  _   در  ۷۱ سالگی  زندگی‌اش با شفافیت هرچه‌تمام‌تر   می‌نمایاند.  چه از طریق تکه‌های مربوط به شاخصه‌های شعری‌اش_ از  چارپاره‌ گرفته، تا سانتی‌مانتالیسم مشهود در آثارش_  چه محافظه‌کاری‌اش در شعر و مناسبات اجتماعی و شاعرانه‌اش. شاید بخشی از تفکر جامعه‌ی ما ، شخصیتی را که همه  دوستش داشته باشند_ و کسی از او بد نگوید_ را شخصیتی محافظه‌کار  بداند و  چه‌بسا  بشود الگوی بسیاری  از مصلحت‌طلبان و آنان که  زندگی را بی‌درد سر دوست دارند.  در باره‌ی او مهدی اخوان ثالث شارح بدعت‌ها و بدایع نیمایوشیج چنین گفته است که ذکر آن را شمس لنگرودی در تاریخ تحلیلی شعر نو عیناً  آورده است: «نادرپور در این ایام، بحق در طراز اول از شاعران متجدد و نوپرداز قرار گرفته و پختگی آثارش می‌رساند که به گنجینه‌ی غنی و پرارزش شعر گذشته‌ی پارسی دست دارد، ولی برخلاف بعضی از نوپردازان، شعر گذشته‌ی پارسی بر آثار او سایه نینداخته که رنگ هنرش را دیگر کند و تحت تأثیر بگیرد. بدین معنی که هم احساس از خودش است و هم بیان و تعبیرات.
این شاعر به خوبی توانسته است خود را از تکرار و ابتذال که دشمن‌ترین دشمنان هنر است، دور نگه دارد و همیشه از سرزمینی که خود بدانجا رفته است، برای ما خبر بیاورد.» 
البته بهتر آن است که ما  یاد بگیریم برای هیچ رای و نظری چون از فلان استاد مسلم است قداست قایل نشویم چرا که اخوان از منظر یک شارح و نه واضع به بدعت‌ها و صنایع شعر نیما و نوآوری‌هایش نگاه می‌کند. او از دیدگاه سنت آرایه‌های قدمایی شعر ما به آثار نیما می‌نگرد، و ما نیک می‌دانیم  که وجه مشترک نیما و اخوان زبان صریح و بی‌پرده و در گردش بر محور ادبیت سبک خراسانی و خاصیت زبان طبری‌ست که همین شاخصه  از  شاخصه‌‌های شعرای سبک خراسانی‌ نیز به حساب می‌آید: 《خیزید و خز آرید که هنگام خزان است/باد خنک از جانب  خوارزم وزان است》. تمام وجه شعر بر محوری در گردش است  که ادبیت آراسته‌ی زبان خراسانی را  به خدمت گرفته  تا قدرت  بازی با حروف 《خ》 و 《ز》را بنمایاند. اخوان شارح وضعیت بهره‌گیر از زبان خراسانی‌ست در حالی که نیما این زبان را  در محدوده‌ی زبان زادبومی خود مورد بهره برداری قرار می‌دهد و به ارایه‌ی نقاشی  مخیل می‌کشاند  و نه برای نمونه تصویری صرف در شعرِ ِ 《خانه‌ام ابری‌ست》. و در 《حرف‌های همسایه‌》اش از فردایی انقلابی در هزار سال شعر پارسی سخن می‌گوید چیزی که نگاه محافظه‌کارانه‌ی  اخوان را از  ماهیت ساختاری نیما دور نگه می‌دارد،  می‌پرسید چرا؟ چون او ماهیتاً نمی‌تواند در جست‌وجوی سطح نباشد   و برود دم‌بال ژرفا در شعر نیما، متر او ذاتاً چندان که باید  نمی‌تواند بر  انقلاب عظیم و دامنه‌دار نیما دلالت کند،  این‌که او می‌خواست شعر را در  منطق نثر استحاله‌ بخشد. و اما  ببینید فروغ در این خصوص به نادرپور چه می‌گوید اگر چه فروغ هم ‌ آرایی دارد که از خاستگاهِ نه مانند اخوان  برآمده از سنت_ که  از خاستگاهی انقلابی و دگرگونه‌خواه _ نشات گرفته است، درست مقابل دیدگاه محافظه‌کارانه‌ی اخوان و خود نادرپور که محافظه‌کاری در محافظه‌کار دیگر‌ است ، در حالی که نسبت اخوان با نیما  نسبتی محافظه‌کارانه  با  وضعیت شعری ِ  یک شاعر انقلابی‌ست. بنابراین بهتر است هر کسی از ظن خود بشود یار من ِ شعری شاعران: اما فروغ در مقدمه‌ی  دیوان اشعارش  که توسط انتشارات طلایه  جاپخش شده چنین می‌گوید:
«عیب کار نادرپور را باید در روحیه‌ی نادرپور جستجو کرد. به نظر من نادرپور آدم این دوره نیست، حتی اگر بگوید هستم و باز از من برنجد و با من قهر کند. حالت محافظه‌کاری نادرپور و حساسیتی که نسبت به عقاید مختلف درباره‌ی شعرش از خودش نشان می‌دهد، بزرگ‌ترین دشمن اوست. به نظر من او باید تکلیف خودش را با خوانندگان شعرش روشن کند. اگر شعر نادرپور در یک حالت رکود باقی مانده - چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا - علتش این است که او می‌ترسد عده‌ی زیادی از طرفدارانش را از دست بدهد. خب بدهد. مهم نیست که ابراهیم صهبا از شعر من خوشش بیاید. اصلا اگر بیاید، توهین است و دلیل بدی شعر. او شعر می‌گوید تا دیگران تعریفش را بکنند، حالا فرق نمی‌کند این دیگران چه کسانی باشند.
شعر نادرپور از نظر محتوا به کلی خالی است. او تصویرساز ماهری است، اما تصویر به چه درد من می‌خورد؟ او با این تصویرها می‌خواهد چه چیزی را بیان کند؟ چیزی بیان نمی‌کند، حرفی ندارد. از نظر فرم هم که حساب خط‌کش است و سانتی‌متر. انگار تا یک سیلاب اضافه می‌شود، سعی می‌کند در مصرع بعدی از این گناه و تخطی عذر بخواهد. عیب نادرپور این است که شازده است و جرأت ندارد. نادرپور روحیه‌ی کهنه و پیری دارد. از هیچ چیز جز از دردهای خودش متأثر نمی‌شود، که آن‌ها هم دردهای غیرلازمی هستند. نادرپور اگر تکلیف خودش را روشن نکند، رفته است. او شاعر است، اما حیف که خودش را به نفهمی می‌زند. همان‌قدر در مورد خوانندگان شعرش و عقاید آن‌ها وسواس دارد که در مورد شستن دست‌هایش، ای بابا، یک روز هم دست نشسته غذا بخور، شاید چیزی کشف کنی!» 
نادرپور هرگز شاعر دوران تازه‌جوانی علی‌رضا پنجه‌ای نبوده است در حالی که کتاب‌هایش همیشه کنار کتاب‌های نیما، شاملو، نصرت رحمانی، رویایی، اخوان، سهراب سایه، حمید مصدق و... چه در کتاب‌فروشی‌ها و چه در کتاب‌خانه‌های عمومی شهر و به‌ویژه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده است. با این وجود نادرپور را در رسته‌ی شاعران نوقدمایی  با سرودن چارپاره به‌عنوان شاعران ضربه‌گیر می‌شناختند، شاعرانی که کمک می‌کردند تا  شاعران شعر پیشرو کار خودشان را در  توسعه‌ی شعر نو با آسودگی بیشتری به انجام برسانند. نمونه‌های چارپاره‌ی او  هم‌چون لشکری زره پوش مدافع حملات  لشکریان کهنه‌گراها می‌شد. هم‌از این رو  نام نادرپور را راحت به  بدخواهان شعرنو نمی‌توان تسلیم کرد. چرا که قاعده‌ی  لزوم جذب  حداکثری چنین حکم می‌کند. هم‌از‌این‌رو نام و آفرینه‌های او در  رسته‌ی  شاعران محافظه‌کار سپاه تجددخواه شعر آزاد ایران  و در قطعه‌ی محافظه‌کاران جای گرفته است. 
در پایان گفتنی‌ست از جمله آثار این شاعر می‌توان به کتاب‌های شرح زیر اشاره کرد: «چشم‌ها و دست‌ها»، «دختر جام»، «شعر انگور»، «سرمه‌ی خورشید»، «گیاه و سنگ نه، آتش»، «از آسمان تا ریسمان»، «شام بازپسین»، «صبح دروغین» و «خون و خاکستر» شایان ذکر است که نادرپور  شعرهای تعدادی از شاعران بزرگ فرانسوی و ایتالیایی را از زبان فرانسه  به  زبان پارسی برگردانده، هم‌چنین مجموعه‌ای با عنوان «هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیایی»  را  همراه با بیژن اوشیدری چاپخش کرده است.
نامایاد نادرپور پس از انقلاب  جلای وطن کرد و به پاریس رفت، او سرانجام  در  ۲۹ بهمن‌ ۱۳۷۸   در شهر لس‌آنجلس امریکا  اشعارش را با مخاطبانش تنها گذاشت.

پرسش و پاسخ  چامک‌گزار و چامک‌گذار  کاش پیرامون چامک_چیستان یا #چیستانه

پرسش و پاسخ 
چامک‌گزار و چامک‌گذار

●کاش در چامک_چیستان یا #چیستانه دو گونه تعریف می‌شد ، چیستانی که پاسخ دارد و چیستانی که پاسخش مستتر است.
■شکل لغزگونگی بر عهده‌ی چامک‌ساز است. چامک ماهیت ضد مانیفست دارد چه‌را که واضع آن در صدد القای تفکر خویش نیست، او امکاناتی از جنسدیگر که موجود نبوده برای چامه‌سازان تدارک می‌بیند، امکانات او حاوی بسته‌هاییست که ذهن شما را به چالش می‌گیرد برای چگونه بهره‌ور شدن از آن؛  هم‌از‌این رو چامک  دست شما را نمی‌گیرد تا از تاریکی عبورتان دهد بل امکاناتی در اختیارتان می‌نهد تا خود با خلاقیت متکی به‌خود و به اشارتی از سیاهی گذری با خطر حداقلی داشته باشید. چامک از گفتمانی برآمده که نمی‌خواهد نخبه‌گی را انحصاری کند،بل آمده تا  امکان نخبگی را برای همه‌ی کنشگرانش به اشتراک گذارد، مخاطب چامک از طریق شیرین‌کاری‌های فرمت‌های چندرسانه‌ای و نگاره‌ای آن، نیز اتم‌وارگی در محور اجرای  زبان اندیشه‌  ایجاد جذابیت می‌کند. چامک حواس روزآمد انسان معاصر است.
#علی_رضا_پنجه‌ای 
#چامک_کارگاه
#چامک_چیستان #چیستانه

لزوم برخورداری از تکنولوژی روزآمد و  مظاهر و مناسبات زیباشناسانه‌/علی‌رضا پنجه‌ای

 زیباشناسی کم کم  ارتقا خواهد یافت. ببینید ما در  چامه و چامکِ  روزآمد دم‌بال مراعات نظیر نیستیم. مراعات نظیر و آرایه‌های قدمایی را کنار بگذاریم. چامه و چامک باید لابیرنتی کهکشان‌های تو در تو را از مقابل نگاه ما بگذراند. در چامه و چامک دم‌بال  بالنده‌گی باشیم. از ظرفیت‌های روز بهره‌مند شویم و چامک خود را به‌آفرینیم. چامکی که توان بهره از مظاهر و مناسبات جهان نو با امکانات چند رسانه‌ای‌ را داشته باشد. چامه و چامک لزومن با قلم و کاغذ نوشته نمی‌شود.

ادامه نوشته

از اهم تفاوت‌های چامک با سایر شعرهای کوتاه در چیست؟/علی‌رضا پنجه‌ای

چامک، چامه‌ی  کوتاه روزآمد است که از امکانات جهان نو_ در پدیدآوردن آفرینه‌هایی که سرچشمه‌اش برگرفته از ذات جوهره‌ی لذت زیباشناسانه است،_ هوشمندانه بهره می‌برد. چامک در معنای عام به هر نوع شعر کوتاه پارسی و وارد شده به زبان پارسی می‌تواند اطلاق شود. اما چامک در معنای ویژه و زیباشناسانه‌اش، همان وضعیت موعود چامک است که در کمیت  بتواند کیفیت چندمنظوره ارایه دهد. چامک به آرایه‌های گذشته‌ی چامه  بی‌توجه نیست،  اما برگذشته از عناصر عَرَضی‌ست و با درنگ بر جوهره‌ی آفرینه به مکاشفات نو از منظری دیگر توجه دارد. ذات چامک در رودارودی‌ش است روان اما  پیچاپیچ، منزلش دریاست، آن‌جا هم ناآرام است و می‌موجد مدام. چامه‌نگاران، چامک‌نگاران یا چامه‌سازان و چامک‌سازان یا آفرینشگران چامه و چامک  همان مصداق بیتی هستند که گفت : 《ما زنده به آنیم که آرام نگیریم _موجیم که آسودگی ما عدم ماست》.

 

دولت و جایزه شعر/ علیرضا پنجه‌ای

دولت و جايزه شعر

عليرضا پنجه‌اي

اعتماد سه‌شنبه، سوم دی ۹۸، صفحه‌ی اول

اشاره: با معرفي دبير چهاردهمين جشنواره شعر فجر، اين رويداد وارد فاز خبري تازه‌اي شد. به جهت اهميت موضوع، ديروز يادداشتي به قلم اسماعيل اميني در اين ستون منتشر شد. امروز عليرضا پنجه‌اي از منظري انتقادي يادداشتي پيرامون ابعاد ديگري از اين رويداد نوشته است كه مي‌خوانيد.

https://www.magiran.com/newspapertoc/39592

ابزارک تصویر

چه‌طور از تصویر در چامه و چامک بهره بریم؟

 

چه‌طور از قشنگی و قدرت  تصویر  بهره ببریم ؟

و این‌که چه‌طور به شعرمان کمک کنیم ؟

شعر هنر اکمل است. نیاز به تصویرسازی‌اش در چنبره‌ی زبانیت و در جوهره‌ی چامه قابلیت تاویل می‌یابد آن‌هم تحت امکاناتی که حواس به‌طور چند رسانه‌ای در اختیار زبانیت چامه می‌گذارد، اما آن‌گونه چامک‌آرایی که مورد نظرشماست، نه! که اگر به‌ نیت و قصد  مصورسازی شعر باشد، خب هیچ ربطی به استتیک و لذت آن ندارد، اما  عنصر ایماژ _و نه مصورسازی مرسوم شعر و داستان خاصه در دهه‌های دور، _در چامه و  در شعر می‌تواند منبع الهام هر هنرمندی از سایر رشته‌ها قرار  گیرد. این‌که در آنک‌نگاری《بداهه‌》 مشق کنید خب مشق، مشق است و به نیت آن است که عضلات ذهن را تقویت کند. شعر اما وقتی خود را مطرح می‌کند نظر به طرح حرفه‌ای خود به‌عنوان اثر دارد، چامه و شعر البته  از قدیم همیشه در خود عناصر چندرسانه‌ای داشته، صدا داشته، رنگ داشته، حرکت داشته. رقص هم مانند سماع عارفانه در اشعار دیوان شمس و... حضور داشته است. ما در روایت سوم شخص شاهنامه و رجزخوانی‌های پهلوان‌ها  در فردوسی حرکت می‌بینیم.  پرفرمنس  نزد قدما در اشکال سنتی خود احساس می‌شده است. حافظ می‌گوید: 《شاه شیرین سخنان خسرو شیرین دهنان که به‌مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان》. صدای شین صدای چکاچک شمشیر است صدای سان دیدن است برای دیدن پادشاه عشق خسرو یا آن‌جا که گوید: 《لبم از بوسه ربایان بر و دوشش بود》 آن‌قدر لب غنچه می‌شود که نیاز ندارد شما شکل غنچه را بکشید. ولی گاه نگاره  و امکانات جندرسانه‌ای کمک می‌کند به لذت بیش‌تر از درک مناسبات جوهره‌ی چامه. بنابراین آن وجه مصورگردانی اثر با این‌که نگاره و چندرسانگی جزء ذات و جوهره شود و نه عَرض توفیر ماهوی دارد و  علی‌السویه یا جداسرانه است حکایتش. و اما ما را از نقش چندرسانه‌ای چامه و جامک مرا، د بهره از امکانات و مناسبات روزآمد است که به خدمت جوهره و دوات چامه آید.

چامک‌چیستان یا چیستانه چگونه چامکی‌ست؟ علی‌رضا پنجه‌ای


در پاسخ به پرسش دوست چامه‌نگاری که پرسید آیا نمونه چامک ارسالی‌اش تواند #چامک_چیستان یا #چیستانه تلقی شود؟
همین‌که به #چیستانه_چامک یا $چامک_چیستانه  یا #چیستانه توجه داشته باشیم و نمونه‌های موفق را بخوانیم او اتفاق خواهد افتاد. ما در #چیستانه_چامک  لزومن دم‌بال پیداکردن بازی‌گوشانه‌ی جواب چیستان نیستیم،بل از سر نوعی کنجکاوی و شیرین‌کاری یا به‌جهت  لو رفتن ماهیت شعر همان نام و عنوان شعر را به شکل برعکس در پایین شعر می‌آوریم. ما در #چامک_چیستان دم‌بال افزودن ظرفیت‌های روزآمد به امکانات چیستان در نگاه سنتی‌اش هستیم. به‌ویژه که امروزه چامه و  چامک  از وضعیت نگاره‌ای، دیجیتال، دیداری (چندرسانه‌ای) نیز دور نخواهد ماند؛ با چنین همه‌گیریِ انواع اپلیکیشن‌هایی که برای  گوشی‌های هوشمند و رایانه‌ طراحی شده است، در واقع شاعر دیروز اگر، برای شاعر شدن، نیاز به حفظ کردن ده‌ها هزار بیت داشت، شاعر امروز که بهتراست گفته آید 《چامه‌نگار》 ناگزیر است از امکانات روزآمد جهان ِ دیجیتال، اخبار  و فن‌آوری‌های روزانه بی‌بهره نماند. و این همه در کنار برخورداری از آن ذات خرسند(شاعرانگی) قابلیت درخشش و تجلی چنداچند می‌یابد.
#چامک_کارگاه
#علی_رضا_پنجه_ای

گویه: وجه ممیزه‌ی چامک/ علی‌رضا پنجه‌ای

گویه

وجه ممیزه‌ی چامک در صیرورت آن است
یکی از وجوه متمایز چامک در شکل راه‌بردی یا همان وضعیت خاص و غلظت جوهره‌اش است، آن‌قدر به حد معیار نزدیک می‌شود که نیاز به هیچ کمابیش و دست‌کاری در ساخت ندارد. زبانیتش در صورت مبین زبانیت سیرت است. و صیرورت آن به نقطه‌ی اکمل رسیده است. 

چامک منثور و چامک منظوم چه فرقی با هم دارند؟ علی‌رضا پنجه‌ای

منظوم یا منثور بودن اصل نیست، بلکه از فروع شاخصه‌مندی و تعریف چامک است.  اما کوتاه بودن از اصول چامک است. بنابراین به قصد تقرب به شعر هر نیتی چه منظوم و چه منثور چامک تواند شدن و البته که زیر مجموعه‌ی چامک است، یاد آرای رهبرفقید انقلاب شوروی در کتاب سوسیالیزم و مذهب افتادم.  پس از انقلاب رفقای هم‌حزبی‌اش از  او  پرسیدند : آیا کارگران مذهبی هم می‌توانند عضو سندیکای ما شوند(نقل به مضمون)، او گفت چرا که نه،  در واقع مشکل استفتاء رفقای ایشان به‌واسطه‌ی اصل ماتریالیسم دیالکتیک بود، او  در پاسخ گفت این دیگر مشکل ما نیست. در واقع پرسش از لنین رهبر انقلاب اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی  بر این اساس بوده که چون اصالت ماده با تفکر دینی و مذهبی اساسن متفاوت و در دو سویه‌ی مخالف همند این پارادکس را چگونه می‌توان حل کرد که او به‌درستی ضمن محدود نکردن کارگران مذهب‌مدار به گرویدن حزب، شرط را التزام عملی به ماتریالیسم دیالکتیک تعیین نمی‌کند بلکه او اعمال دیکتاتوری نمی‌کند بر خلاف رهبر بعدی شوروی ( استالین ) که چنین معمول نداشت ، او  در آن مقطع حل این پارادکس و تضاد را بر عهده‌ی خود کارگران مذهبی می‌گذارد. حالا حکایت ماست. بسم الله اگر بتوانند  با پس زدن افیون وزن لاقیدانه اما قائم به‌ذاتِ شعر،  بینامتنیتی هم‌چون نمونه‌های منثور چامک به‌آفرینند، ما با نمونه‌های‌شان هیچ مشکلی نداریم، اما یادمان باشد چامک در تراش الماسگون چامک باقی خواهد ماند. و شرط بلاغت حریت شعر است شعر از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. هرچه آزادتر باشد دسترسی‌اش به کنج‌های نهان و لایه‌های جادویی کیفی‌تر خواهد بود.  همه‌ی نژاد انسان از شاخصه‌های کم و بیش انسانی برخوردارند اما ابر انسان ضمن برخورداری از خصوصیات عام، در واقع  انسان نخبه‌ و دارای نبوغ است هم‌چون چامک. بنابراین نچسب‌ترین کوتاه‌ها در هر سبکی توانند زیر مجموعه‌ی چامک قرار گیرند اما مصداق چامک الماسگونگی‌ و ابر چامک است. در واقع چامکی چامک خواهد ماند که ابرچامک بماند. بنابراین میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا اسمان است.

بعدالتحریر:
با توجه به صدراندیشی زیبایی‌شناسی در هنر و ادبیات،  چامک نیز به اوج نظر دارد. اگر چه ذاتن اقتدارگرا نیست که پایین‌ دستی‌ها را نفی بلد کند.
#چامک_کارگاه

شاهرودی و چندگونگی/علی‌رضا پنجه‌ای

شاهرودي و چندگونگي

علي‌رضا پنجه‌اي

روزنامه‌ی اعتماد،شماره‌ی  ۴۵۱۴ ، سه‌شنبه ۲۸ آبان۱۳۹۸، صفحه‌ی اول: اسماعيل شاهرودي (آينده) پس از زنداني شدن و تحمل شكنجه توسط ساواك در سال 1335 خورشيدي به لحاظ روحي به‌هم ريخت. برخي دلايل دوري او از قلمفرسايي را به اين حادثه مرتبط دانسته‌اند، طوري كه نقل مي‌شود او به يكي از عيادت‌كنندگان خود گفت: بنويس كه من ديگر شاعر نيستم. دكتر رضا براهني با توانايي و شوريدگي شاعرانه كه مي‌تواند ملهم از وضعيت اسكيزوفرنيك اسماعيل شاهرودي باشد و نيز توأمان متاثر از لكنت و مقطّع-مقطّع حرف زدن مادرخود كه از آلزايمر رنج مي‌بردمنظومه اسماعيل را نوشته‌است. براهني پيش از تحت‌ تاثير زبانشناسان غربي قرار گرفتن، خود را متاثر از وضعيت بيماري مادر و در پي آن بهره ادبي‌اش از او مي‌دانست. هم از اين رو، ظرفيت‌هاي زباني، ‌احساسي و عاطفي منظومه  اسماعيل در پيوند با زبان خطابي منظومه، وضعيتي ديگر در منظومه‌سرايي شعر نو را رقم مي‌زند. مي‌دانيم كه اسماعيل شاهرودي (آينده) در سال 1349 مجموعه‌اي تحت عنوان م و مي درسا را منتشر مي‌كند؛ عنواني كه برشي است از مصراعي از حافظ: بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم.
بيماري روح‌گير‌ آينده متاسفانه از سال 54 رو به وخامت نهاد تا اينكه سرانجام، چهارم آذر سال 1360 او را در 56 سالگي به كام مرگ فرو برد. باري او دهم بهمن ماه 1304 در دامغان به دنيا آمده بود. شاهرودي پس از اتمام دوران ابتدايي و اول متوسطه براي ادامه تحصيل از دامغان به شاهرود رفت. در شاهرود موفق به گرفتن ديپلم دانشسراي مقدماتي شد و سال 23 براي ادامه تحصيل به تهران آمد و در جريده‌اي نيز مشغول به كار شد تا بتواند از پس خرج زندگي و تحصيل خود برآيد. او در همين روزنامه با پدر شعر نو، نيما يوشيج آشنا شد. شاهرودي كه با نام شوريده شعر قدمايي مي‌گفت، پس از آشنايي با نيما از تخلص قدمايي خود دست مي‌شويد و آينده را انتخاب مي‌كند. نيما در سال ۱۳۳۰ خورشيدي بر نخستين مجموعه شعر شاهرودي، آخريننبرد، یادداشتی مي‌نويسد: ... فكر نكنيد كه هنر براي هنر است يا مردم. هنر براي هر دو آنهاست و بالاخره رو به مردم مي‌آيد...
نيز نامه نيما به شاهرودي: ديوان گفته‌هاي شما مرا به ياد مردم مي‌اندازد... عزيز من، من شما را دوست دارم و براي اينكه مي‌خواهيد هدف معين داشته باشيد، شما را بر خيلي از هم‌سال‌هاي شما ترجيح مي‌دهم. شما را از طرز زندگي آواره و ناراحت كه داريد، مي‌شناسم. هر وقت زياد دلتنگ هستيد، اين سطور را بخوانيد و مرا به اسم صدا بزنيد. من با شما هستم و هميشه خواهم بود. (تجريش 29 دي 1329)
از آينده اين كتاب‌ها منتشر شده است. جداي از آخرين نبرد و آينده، شاهرودي كتاب‌هاي ديگري هم دارد كه عبارتند از: م و مي درسا در سال 1349، هر سوي راه، راه، راه، راه در سال 1346 و آي ميقات‌نشين در سال 1351. او همچنين مجموعه داستاني با عنوان چند كيلومتر و نيمي از واقعيت را در سال 1350 منتشر كرده است. از خصوصيات بارز شعرهاي او مي‌توان به چندگونگي در اين آثار اشاره كرد، طوري كه در مجموعه اشعارش هم از قالب‌هاي قدمايي، هم نئوقدمايي، هم نيمايي، هم بي‌وزن و هم شعر منثور بهره برده است. او اگرچه به تأسي از نيما به نوعي از اومانيزم نظر داشته اما با اين همه خود را از تجربه در شعر، همچنين فرم‌هاي آوانگارد محروم نكرد و اين خصلت در كارنامه شاعري او قابل‌ملاحظه است.
٭ اين يادداشت، بخشي از مقاله بلندي است به قلم نگارنده كه به‌طور جامع به شعر اسماعيل شاهرودي و تاثير آن بر شعر رضا براهني مي‌پردازد.

https://t.me/Alirezapanjeei/3246

حسی از حواس شعر


حسی از حواس شعر
_________________
‌‌رسالت ما گل بود،‌ دایره‌ای متمرکز بر نقطه‌ای و پرهایی بر مدارش،  نه برای پرواز که برای زیبایی!گل و پرهایش برای دیده شدن است بی که شما در دیدار  به جست و جوی بوی گل باشید؛ در دیدارِ تصویر،  شما فقط به هندسه و ساختار گل نظر دارید، وقتی این گل بیان می‌شود_ برای نمونه گل یاس سپید_ شما هم به گل نظر دارید و هم به شکل‌اش و به رنگ‌اش، این ناخودآگاه شماست که وجه  ممتازِ یاس سپید را به شما گوش‌زد می‌کند ، بوی فریبای آن را! شما از شکل و یا شنیدن و یا دیدن نام گل یاس سپید در ناخودآگاه به بوی آن می رسید، شعر همان بوی یاس سپید است. 
علی‌رضا پنجه‌ای_ نیمه‌ی اول آبان۹۷

https://t.me/Alirezapanjeei/3260

چامک تک‌سلولی‌ و انفرادی‌ست علی‌رضا پنجه‌ای

نخستین کتاب چامک و سایر کوتاه‌های چامه در تداوم آن‌سوی مرز باد ۱۳۷۰ با نام عشق همان اوی‌َم است سال ۱۳۹۳ به پیشنهاد نامایاد بابک اباذری برای انتشارات نصیرا تدوین و در نظر گرفته شد.  اساسن اگر چامه را با اِ آخر چسبان در نظر گیریم شاید نشود کاف تصغیر بر آن افزود ، اما چون زبان ما از زبان اوستایی و پهلوی و سپس دری ریشه‌گرفته اما با اغماض به‌نیت ساخت کلمه‌ی تازه‌_  شاعرانه _ از قواعد زبان‌شناسی مفر و استثنایی جست و به‌جای اطلاق نادرست هایکو  که قالبی‌ست برای شعر کوتاه و  هجایی ژاپونی برای هر شعر کوتاه چه داخلی و چه کوتاه‌شعرهای خارجی نام چامک را فراوانی بخشید، در همین راستا کوشید تا چامه را برای شعر نیز چکامک را برای قصیده و ترانه  که معادل‌آن‌ها به‌شمار می‌رفت فراوانی بخشیم. اگرچه من با دو نیت، چامک‌عام  و چامک خاص ، سعی داشتم اطلاق شعر کوتاه را برای چامک در دهه‌ی هشتاد پیشنهاد دهم، اما از همان ابتدا برای چامک خاص به‌جست‌و‌جوی فراوانی به نوعی خاص از  کوتاه‌های شعری نظر داشته‌ام. بی که بر بایدها و نبایدهای جز ذاتی چامک پای فشرم، در واقع چامک خاص را  بر اساس یک آنتی مانیفست بنا نهادم، چرا که جز هویت شعر کوتاه و وجه اتمیک و تک‌سلولی و رعایت اقتصاد کلام بر اساس سخن دائو که گفته کلمات بسیار تباهی معناست در چشم‌انداز شعر کوتاه پارسی معطوف به زبان و وجوه بینامتنیت  که در وضعیت اتمیک نه به کمیت واژه که به تناسب قواره‌گی‌اش قایل و معطوف به همان وضعیت تک‌سلولی بوده‌ام، چرا که چامک ذاتن در نظرم تک‌منظری و تک‌سلولی‌ست بسا که توفیر چامک مورد نظر من اجتناب از نگاه چند منظری‌ست در روایت. یعنی سوژه معطوف و متمرکز بر مرکزیت است و چشم‌اندازش بر محور نقاط بینامتنیتی که دایره‌‌‌ای از تداعی‌ها ایجاد می‌کند در گردش است. چامک متمرکز بر جوهره است و در وضعیت آرمانی می‌خواهد از هنجارهای استتیک رایج بگذرد و به روزآمدی و فراروزآمدی(پیشروانه و در فرادست) نظر بر بندد. به‌گونه‌ای که دیگر‌گونگی رفتار چامه‌نگار یا چامه‌پرداز (جای چامه‌سرا یا چامه‌نویس) به جوهره چنان مشغول آید که بتوان برای مناسبات درون متنی یک چامک، سطراسطر نوشت تا چامک را به‌چالشی حرفه‌ای کشاند: یک نمونه از چامک آرمانی  مورد نظرم را شاید بتوان در این چامک چندسال پیشم که در اینستاگرام ثبت شد پی‌جست : کلمه‌/ همه/ سر ریزِ خیابانِ من بود. 
چامک اما با توجه به امکانات فضاهای موجود در گوشی‌های هوشمند و با تکیه بر  امکانات گرافیکی پیام‌رسان‌های موجود و آتی و اپلیکیشن‌های رایانه‌ای قابلیت دیداری و چند رسانه‌ای با فرمت‌های گونه‌گون و متنوع که برخی از آن‌ها با هشتگ مشخص شده‌اند در مدتی کوتاه توانسته مورد استقبال نوخاستگان و  دغدغه‌مندان به نوآوری قرار گیرد. فرمت‌های پیشنهادی نیز با تکیه بر وجوه دیداری فراهم آمده که انواع آن  در اینستاگرام و تلگرام در دست‌رس است .امید که چنین پبشنهادهایی بر غنای شعر به‌افزاید، ایدون باد.

ضرورت روزآمدی واژگان در زبان رسمی ما نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای

ضرورت روزآمدی واژگان در زبان رسمی ما
#علی_رضا_پنجه‌_ای 
پیشنهادهای من طی گفت‌و‌گوها، یادداشت‌ها، نقدها و کنش‌های فرهنگی و ادبی‌ام در کنار معرفی فرمت‌هایی روزآمد برای شعر یا (#چامه)چنین بوده است که  هم از دغدغه‌ی پارسی‌نگاری‌ام حکایت دارد، هم به طرح پیشنهادهایم پیرامون فرمت‌ها و وضع وضعیت‌های جدید در گستره‌ی چامه نظر داشته است.در این فرصت لازم دانسته‌ام به‌واسطه‌ی طرح پرسش‌های مدام از سوی کنش‌گران ادبیات شعری، برخی از این ملاحظات و دغدغه‌ها را با شما مخاطبان ارج‌مند در میان نهم: به‌تر است در ایجاد فراوانی و بسامد چامه بیش‌تر بکوشیم. به‌جاگزینی شعر چامه را فراوانی بخشیم، یا چکامه را به‌طورویژه جای‌گزین ترانه کنیم اگر چه به قصیده هم گفته آمده و چکامک  را جای‌گزین دوبیتی. چامک جاگزین هر نوع شعر کوتاه چه خارجی چه قدمایی و کلاسیک چه نو. سپس به هر شعر کوتاهی بگویین چامک‌نو، چامک دیرینه، چامک جهان و گونه‌های نوبنیاد هر یک بر اساس چامه و چکامه و چامک و چکامک نامیده شوند. من حتا شعرتوگراف را به "چامه نگاره، شع؛ دیجیتال را که در اوایل دهه‌ی هشتاد پیشنهاد دادم را چامه_چند رسانه‌ای، شعر مدور را چرخانه، " شعر مربع را "چامه چارگوش و چامک چارگوش"  شعر معما را به "چامه چیستان"، "چامک چیستان، یا به‌طور قراردادی پیشنهاد  می‌توان "چیستانه" نامیدش جای لغز و معما و چیستان‌های شعری. هم‌از‌این‌رو شاعر را چامه‌نگار، ترانه‌سرا را چکامه‌نگار.نیز نگاریدن را روزآمدتر و فراگستر می‌دانمنسبت به سراییدن. امر سراییدن نظر به قالب‌های کهن دارد در حالی که وضعیت‌های دیگر در شعر مانند گونه‌های چندرسانهای متداول شده است. نقد را چالش و  منتقد را چالش‌گر. نثر را چانش که اشاره به چانه دارد. بداهه‌ را : "آن"،  بداهه‌سرایی،    آنک‌ نگاری، دم‌نگاری، ناگه‌نگاری یا حتا می‌توان پیشنهاد کرد طبق قرارداد  به هر کنش خلق‌الساعه گفته شود: ناگهانه. یعنی یک اثر هنری برساخته از بداهه را ناگهانه بنامیم. در صورت تلاش برای فراوانی کاربرد این واژگان، ما به گستره‌ی واژه‌سازی کمک کرده‌ایم و یا واژگان کم‌کاربرد را پر کاربرد کرده‌ایم که خود خدمت بزرگی‌ست به گسترای فرهنگ  پارسی. پاری...پارسی یکی از پرامکان‌ترین زبانی‌هاست برای معادل‌سازی. منتها ذوق سرشار و آگاهی از زبان و کنش‌های آن لازم است و همت والا! البته تمام این‌ها نافی کاربرد زبان روزمره نیست که از واژگان عربی، ترکی و گونه‌های بومی و لاتین برخوردار است. اما خب تلاش برای زبان زادبومی از فراموشی و کم‌رمق‌شدگی آن جلوگیری خواهد کرد. ایدون باد.
پنجم آبان۹۸
#علی_رضا_پنجه‌_ای 

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   سیاسی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی سیاسی نمی بیند یا جذب احزاب سیاسی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه...این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و...  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی سیاسی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک پستانک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./...و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  سیاسی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای سیاسی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان سیاسی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر سیاسی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و سیاسی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای سیاسی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار سیاست زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف ....
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای 18-1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – سیاسی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران سیاسی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و....(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :....می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
"...من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به سکونت پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شلختگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  روزنامه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری...  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و... و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند... باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

آیا چامک فقط یک نام‌گذاری‌ست؟

آیا چامک فقط یک نام‌گذاری‌ست؟
حسن نام‌گذاری یک وجه کار ماست که نسبت به نام هنر اول خود حساس باشیم. چرا باید چامه جای واژه‌ی شعر که عربی‌ست متداول نشود.  اما پس از نام‌گذاری  نظریه‌پردازی درست مهم است و تبیین فرمولاسیون مبانی نظری مورد نظر و سعی در ایجاد پارادایم(الگوواره). و استمرار و گسترش وضعیت جدید خواهد توانست بسامد و فراوانی مبانی نظری ما را تثبیت کند. پس تمام تلاش من در کنار  طرح پیشنهاد نام و ایجاد فضاها و وضعیت نو در چامه و چامک برای شعر و شعرهای کوتاه، افزودن فرمت‌ها و اشکال جدید به شعر بوده و این تلاش‌ها بعضن می‌تواند در سایر زبان‌های غیر پارسی هم مورد استفاده قرار گیرد. ما پس از تثبیت وضعیت چامه و چامک _که شعر زمانه است چرا که  انسان  و قشنگ‌شناسی معاصر با توجه به نوع غالب زیست جامعه‌ی انسانی وقت خوانش آفرینه‌های مطول را کم‌تر دارد _  ما با یک زنجیره از نظریه‌های شعری که دارای مابه‌ازاست و از منطق مناسبات دانش اقتصادی در  تعادل بین بازاریابی و عرضه و تقاضا برخوردار است  با ذکر نمونه یعنی از تئوری به سویه‌ی پارادایم و الگوواره  معطوف شده‌ایم، تا شاهد خلاقیت‌های نو پسا پارادایم باشیم. در واقع زنجیره‌ی حرف و عمل ما با هم انطباق یافته‌اند. مانند پیشنهاد انواع فرمت‌ها برای چامه و چامک که با هشتگ در فضاهای مجازی هم معرفی شده‌اند. پس ما فقط یک نام‌گذاری نداشته‌ایم بل زنجیره‌ای از مفاهیم نو را برای  درک وضعیت نوبنیاد شعری که قصد گسترش و غنایش را داریم پیشنهاد داده‌ایم. چامک شعر دوران است. توان پارادایم شدن دارد. اما محدود به آن نیست و به پسا پارادایم می‌اندیشد.  چرا که الگوواره‌گی را دوره‌ای گذار می‌داند.
پاری...روس‌ها بیشترین خلق ادبی‌شان بین داستان کوتاه (نول) و رمان بوده. می‌پرسید چرا ؟ بگذارید برای نخستین بار این نظر را با شما در میان نهم،  نظری که دیروز موقع اعلام نوبل ادبی به ذهنم رسید. در کشوری که اغلب یک ماه در سال تابستان دارد و کشور  زمستانی‌ست مسلم است که رمان‌ راهی‌ست برای برون‌رفت از واماندگی و کاهلی و افسردگی  آدم‌ها،  خاصه زمانی که هنوزا  ارتباطات و رسانه‌ها به این گستردگی همه‌گیر و اپیدمی نشده بود. بالاخره ماه‌ها پشت کوه برف در خانه ماندن نیاز به رمان و رفتن به بیرون برای هواخوری نیاز به  الکل را برای افزایش دمای بدن‌ مردمانی در چنین موقعیت جغرافیایی و مکانی  بیش از بیش فراهم می‌آورد. چامک را برای گسترش شعر توسط  رواج پیامک‌ و سپس مناسب گوشی‌های هوشمند یافتیم. چامک  برای اشاعه و ایجاد فراوانی شعر و قشنگ‌شناسی ادب پارسی با گرایش به روزآمدی و بهره از ظرف‌های روز  که توان ارایه‌ی هرچه کیفی‌تر مظروف را داشته باشد وضعیت کارآمدی را پیش روی خالق اثر و مخاطب قرار می‌دهد.
#چامک_کارگاه

آیا چامه و چامک میراست؟

آیا چامه و چامک میراست؟
چامک  تناسخ پذیر است، یعنی مدام آپدیت  و روزآمد می‌شود، جسم و عَرَض‌ها  فرم و صورت‌ و جسم‌شان که  مستعمل شد به تاریخ ادبیات می‌پیوندد لیک جوهره‌اش چون روح‌پرور  نامیراست و با خلعت نو که تابع فن‌آوری روز است  با صورتی دیگر  خواهد توانست نسخه‌ی نوتر ارایه دهد.
چامک میوه‌‌ای‌است بر شاخسار کهکشان تو در تو و لایتناهی، هر کس به‌قدر بضاعت  قد و قامت و  شعورمندی‌ش  توانِ دستاچین میوه‌ی چامک  دارد، هم‌از‌این رو ذات چامک در دستاچینی، معطوف به  دست‌نا یافتنی‌هاست. هر چه نادسترس‌تر جلوه کند نخبه‌تر است. درختش ریشه در خالق آن و خالقش ریشه در فرهنگ و دانستگی‌های دوران  دارد و شاخسارش چنان بسیط و گسترده و در بلندا  واقع شده که تا هزاران هزار سال نوری هم که هست  ماهیتن خلعتی نو به تن کرده و هم‌چنان رخشا و بی‌همتا نامش اما باقی خواهد ماند. چرا که هر دوره‌ی تاریخی چامه و چامک  با ماهیتی "دیگر" خود می‌نمایاند و هیچ تحدید(محدودیت) و مانع ذاتی و ساختی هم برای جلوه‌ی خود نمی‌بیند. شرایط زمان و مکان و لازمانی و لامکانی‌ش دلالتی‌ست بر تعریف‌ناپذیری‌ش. هم‌از‌این روست که چامه و چامک با حفظ جوهره از ابزار و فن‌آوری دوران، خود را محروم نخواهد داشت. در فرآیندِ چامه و چامک فقط بسترها متغیرند و استتیک(قشنگ‌شناسی‌)ش هر چه بتواند حد فاصل جوهره و عَرَض را روزآمدتر کند، نخبه‌تر جلوه‌گر شود.
#چامک_کارگاه

فرق چامک عام با چامک خاص نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای

متن چامک‌نگار در سایت چامک‌سرا:
ابرها از سنگ‌اند
دیوارها از ابر
و پل شعر کوتاهی
که خوانده نمی‌شود
#مرجان_شرهان
#چامک
متن ویراسته:
پل
شعر کوتاهی که
خوانده نمی‌شود
#چامک
این متن اگر چه چامک خوب و بی کم و کاستی‌ست اما چامک عام است چامک خاص نمونه‌ی ویراسته است.چرا که  چامک عام نمونه‌ی ویراسته نشدا اگر چه کوتاه است اما مانند چامک خاص ماهیت اتمیک ندارد،  یعنی شما تشبیه ابر  و سنگ و  دیوار  دارید و بعد به بیان اتمیک پل و شعر کوتاهی که خوانده نمی‌شود می رسید در حالی که چامک خاص نمونه‌ی ویراسته‌ است. در یک نگاه معطوف به پل در کمترین واژه و نگاهی متمرکز مارا به رمز و رموز از راه نشانه‌ی پل می‌کشاند. چامک خاثص مورد نظر ما همان بینامتنیت در وضعیت اتمیک است.
بعدالتحریر:اکنون با این نمونه دیگر مرز بین چامک خاص و چامک  عام  مشخص شده است. این البته بر عهده‌ی چامک‌نگار است که بخواهد چامکش در وضعیت عام بماند یا خاص. هر کدام امتیاز خود را دارد. این‌جا چامه‌نگار در وضعیت آچمز قرار می‌گیرد. کدام را باید انتخاب کند؟
#چامک_کارگاه

علی‌رضا پنجه‌ای هشتم مهر۹۸

تفاوت شعر سپید و شعر منثور علی‌رضا پنجه‌ای

تفاوت شعر سپید با شعر منثور

شاملو بنیان‌گذار و شاعر مهم یک طرز شعری در ایران است موسوم به شعر سپید  که با شعر سپید فرانسوی توفیر دارد. شعر سپید یک طرز از شعر منثور ایران. با شاخصه‌های زبانی مانند مانند  کاربرد زبان فخیم، عبارات و کلمات آرکائیک  افعال مصدری، تبدیل وزن نیمایی به آهنگ درونی و... که درصد فراوانی‌اش بسیار و تاثیرش نیز چنداچند تا کنون ادامه دارد. اما انواع شعر حجم و موج نو و  متفرعاتش شعر دیگر و شعر ناب و ... گونه‌هایی دیگر از  شعر منثورند که یک طرزش با شعر سپید شاملویی آغاز شد، بنابراین می‌توان شاملو را پدر شعر منثور ایران دانست چنان‌که نیما  پدر شعر آزاد نیمایی‌ست..
#چامک_کارگاه
#علی_رضا_پنجه_ای

دویدن قبل از تولد  نگاهی به مجموعه­ شعر «از خویش می­ دوم» علی­ رضا پنجه­ ای نوشته ی دکتر حبیب پیام

دویدن قبل از تولد

نگاهی به مجموعه­ شعر «از خویش می­دوم» علی­رضا پنجه­ای

حبیب پیام*

مجله ی تجربه شهریور 1398  :

شعرِ پنجه­ ای در این مجموعه، هم  شاخک­ های هستی­شناسانه(ontological)  و هم حس­گرهای معرفت­شناسانه­ی (epistemological) ما را با استفاده از تکانه­های زبانی قلقلک می­دهد؛ تبدیل گزاره­های خبری به انشایی و امور انضمامی به استعلایی به جاری و ساری شدنِ شعر او در لایه­هایی از فلسفیدنِ مدرن می­انجامد که اتفاق مبارکی است.

او با گونه­ای از اندیشه­ورزی شخصی و البته شاعرانه ما را درگیرِ بازی با جهانِ زبان و زبانِ جهان _ و مخاطب­اش را به طور عمدی وارد شبکه­ای از تداعی معانی _ می­کند  تا او را به التذاذ ادبی برساند؛ حسی که خواننده  سرانجام به خوانشِ چندباره­ی مجموعه تشویق می­شود

در همین راستا و برای سهیم شدن در این التذاذ، ویژگی­ها و مؤلفه­های ممتاز شعرهای این مجموعه بررسی و تحلیل می­شوند:

1 اگر خوانشِ یک متن را تلاش برای حدس زدنِ نسبت­های احتمالی بین زبان و معنا، زبان و ساخت و مهم­تر از آن زبان با زبان بدانیم، باید بپذیریم که به دلیل ویژگی­های ذاتی و شدیدا محدودکننده­ی زبان و شفاف نبودنِ این مدیوم با مشکلات و آسیب­های بسیاری روبرو خواهیم شد، مگر آن­که در نقاطی از متن، زبان با معنا، ساخت، تخییل و ... در سطحی بدون اصطکاک و روشن به هم برسند و امکان خوانشی با موفقیتی نسبی را فراهم آورند.

ادعای این نوشته آن است که این نقاط روشن و بدون اصطحکاک در این مجموعه کم نیستند و توجه پنجه­ای به زبان به مثابه­ی تفکر، تخییل و ساخت، توانسته امکانِ فرا رَوی از خود، جهان، مرگ و زندگی به یک اندازه برای شعرش فراهم سازد:

برای انتظاری/ که دیرتر از دیر شده­ام/ زودِ زود/ سر می­آید/ از نزدیک     نزدیک­تر/ از من دور می­شود/ انتظاری­ست؟/ پرواز نه­کرد تا که پروانه/ دلیر/ بسته پر/ پر زند/ به موعود(پنجه­ای، 1398: 52).

2 این مجموعه، چشمِ خواننده را به سویه­های جدیدی از ساحت زبان­ورزی و امکاناتِ بومی آن باز می­کند که منشاء پُرمایگی زبان است (بدون واهمه از اسنوبیسم­های دانشگاهی).

در شعرهای این مجموعه، حقیقتِ زبان و زبان حقیقت در رابطه­ی بی­دلیل خود با خوانشگران، نسبت­اش با زندگی و خود را بازتولید می­کند و متکثرانه گونه­ای ناگزیر از منشِ انکارِ معنا را در پی دارد؛ فراشدی مستمر یعنی، بازی در دلِ بازی و در این ساحت، زبان از یک­سو روشنگرِ جهان است و از دیگر سو، عمیق­ترینِ بخش تاریکِ آن را فرا رَوی مخاطب خود قرار می­دهد؛ منشِ معماگونه­ی نسبت زبان با زندگی و طرح چیستان­های تازه درباره­ی این نسبت­ها. در واقع شعر پنجه­ای با زبان، برای زبان و علیه زبان شورشی مستمر را آغاز می­کند، زبانی که در خود، طرحی برای کاربستِ مکانیزمی خودکار برای ایجادِ هم­زمانِ استعاره­های نو و معانیِ جدید و به تعویق انداختنِ آن­ها تعبیه کرده است. برآیندِ اتخاذِ این نوع استراتژی آن است که زبان فقط به کار شعرهای همین مجموعه می­آید و بیرون از متن اشعار این مجموعه کارکرد خاصی ندارد و این منشِ ویژه و شخصی زبان در شعر پنجه­ای­ست:

... می­رهاند/ چه گاهی    گاهی چه/ این­قدر بی­خیالی/ نادیده این همه دیدنی/ دنی دنی دنی باش/ که نبینی / چنین بلندی را     شکوه را (همان: 94).

... پشت به هم می­کنیم/ که پشت نه­شود/ آیین مرد/ نامرد هم کسی می­شود/ که می­کشد/ و مرد تنها مرد مرگیدنی­ست(همان:135).

3 آزاد کردنِ زبان از نسبت­های متعارفی که با اشیاء و زندگی و حتی حقیقت دارد از ویژگی­های دیگر این مجموعه است؛ به عبارت دیگر زبانِ ساخته شده در این مجموعه هم واقعیت­های جدیدی از زندگی می­سازد و هم این واقعیت نو را برجسته می­کند به گونه­ای که خواننده احساس می­کند اشتباهی در فهمِ او از نسبت بین زبان و زندگی رخ داده است که احتمالا باید تصحیح شود.

شاعر، در این نوع برخورد با زبان، آگاهانه یا ناخودآگاهانه بر اساس دانایی ادبی خود، تعاریفی از اشیاء و هستی ارائه می­دهد که بیش از هر چیز به کار متن و برجسته­سازی بیان شاعرانه می­آید؛ در این نگاه، زبان، نمادِ زندگی به مثابه­ی بارآوری و شدنِ مداوم است و از آن­جا که زبان، شدنِ بی­وقفه است، پس مدام در حالِ دگرگونی است؛ یعنی در یک تفسیرِ نیچه­وار ادعایِ شناختِ زبانی از اشیاء و هستی فقط با انکارِ زبان ممکن است؛ شعبده­ای ماهرانه که مدیوم زبان در طی آن می­تواند حقیقتی تازه ابداع و اختراع کند و ما را با نسبتِ متعارف و عادی با اطراف­مان رها سازد؛ رها سازی زبان از بندهای زبان از بندگی زبان و بند و بندگی زندگی.

از خویش می­دوم به ما هشدار می­دهد که هرکس نسبتِ متکثرِ زبان و زندگی را منکر شود نقشِ زبان را در ساختنِ حقیقت به سُخره گرفته؛ پس باید زبان را از شکل­های کاذب دانایی در عصر مدرن و پیش انگاشت­های آن رها سازیم تا گرفتار بی­حاصلیِ زبانی و زبانِ بی­حاصل نشویم:

  حقيقت ﺳﻪ حرفيﺳت/ از اﺑتدا ﺑا ما/ ﻧزديك­تر از زیرﭘوش ﺑﻪ تن/ در انتها /که هرچه نزدیک­ترش می­شویم/  بی­آگاهيم/ مي­هوليم از آن (همان: 46)

... ﺳﺮم دارد گيج و ويج مي­رود/ ﺑﻪ خاطﺮ آن اﺳت/ که ماﺷين اداره­ي راه را هاري/ گاهي هرا / گاه اهر/ و گاه­گاهي در اين فرصت گيج/ دنداﻧﻪدار/ هر اره ﺑﻪ اره كوتاه ميﺷوم/ آن­قدر که در خودم نمی­گنجم(همان:103-102).

4 - توجه ﺑﻪ موﺳيقي در ﺳطﺮﻧويسي و گاه وﺳط­چینی و گريز از تقطيع­هاي رايج از يكسو و توجه ﺑﻪ ﺑدنمندی واژگان،  ﺑﻪ زﺑان در اين مجموعه،  قوت و اصالت خاصي ﺑخشيده اﺳت:

به ­دریا

گفتم

به­خواب

آسمان

به آسمان

گفتم

بیدار باش

دریا

چشم تنگ

چشمه را

با رود

می­برد..

(همان: 14).

یا:

دریابی دَریابی دُریابی

دُر

یابی

یا

بی

دَر

یا

می­توانی خلاصه شوی دَر تنهایی دُر (همان: 7).

    5 - آميختن لحنِ ﺷﻌﺮ ﺑﻪ اعتراض و عاطفه؛ اين امر وقتی پر رنگ می­شود که شعر پنجه­ای ناگزیر از تحلیل شاعرانه­ی رویدادها و اتفاقات سیاسی- اجتماعی بیرون از طریقِ فیلترِ درونی خود و زبان است در حالی که نامشخص بودنِ تکلیف شاعر با خود، زبان و اجتماعِ آشوب زده­ی بیرون، فضایی ابهام­آمیز ایجاد می­کند؛ یعنی انسان ﺑﻪ عنوان تنها ﺑاﺷﻨده­اي كه دوﺳت دارد همواره در اوج ﭘیروزي و ﺑهﺮوزي ﺑاﺷد در ﺑازيِ جهان دچار ﺳﺮدرگمي و حیرت می­شود؛ به عبارت دیگر ما در این دست شعرهای شاعر، با اندیشه­ای(Absurd) رو به رو می­شویم که كنایه­ای از ﺳﺮدرگمي، هراس و وضعیت رقتﺑارِ ﺑشرِ امروز دارد:

 ... چشم­هاي من/ يكي ﺳﺒز/ يكي ﺳﺮخ می­بیند/ ﺳﺮﺑازهاي بی­وطن/ ﺳوارِ موتورها/ ﺑا لباس­هايي که اوﻧیفرم ﻧيستند/ مردم را ﻧشاﻧﻪ مي­روﻧد/ گلوله­اي پنهان را مي­بینم/ که هر چند / ﺑا ﺷتاب یک گلوله / از يك تفنگ واقعی/ مثل فيلم­هاي هاليوودي/ فریم ﺑﻪ فريم/ ﺑﻪ ﺳوي من مي­آيد/ وقتي که احاطﻪ ميﺷوم/ ﻧمي­گذارد بمیرم/ وهمی سبز/ وهمی ﺳﺮخ/ می بینم/ قلبم را که دهان گشوده و / دندان­هایش به هم ساییده می­شوند/../ و آن­سوی آزادی/ تقاطع انقلاب/ من دارم/ خودم را/ از قلبم جدا می­کنم...(همان: 91 90).

6 چند لحنی و چند صدایی شدنِ شعر در این مجموعه از دیگر ویژگی­های آن است؛ پنجه­ای با این کار می­خواهد ضمن جلوگیری از یک­نواخت شدنِ لحن شعرش بدان بُعدی تازه ببخشد:

به بهانه­ی جلسه­ای پیش آمده باری به هر جهت/ سوار سمند بادپای/ زیر پای/ هر جایی/ بوق می­زنند/ ماشین خواستید؟/ به گوش خانم نمی­رسد که طرف سمت عکس پیش می­رود/ ببخشید با 125 آتش نشانی شما تماسیدید(همان:129).

جان  بی تن

تن    بی جان

جان با تن  تن با جان

بی تن جان   جان بی تن

تن تن­ها     تن­ها تن... (همان: 28).

یا:

کوزه بخر پسر

کوزه خریدن داره

ر ... ر... ر...

فوزه... فوزه... فوزه...

فوزیه فوزیه...

هوا چه­قدر گرمه کوچولو

ابروی چَپتو کجا شکستی؟

               کار زن دایی شجاع­م بود

               تو ساوه

               یه سال بیشتر نداشتم

               حالا ماشاء الله 8 - 7 تا کتاب

به جز یه مشت عین خودش

کسی سوار تاکسی­ش نمی­شه(همان: 21).

7 قاعده کاهی با قاعده­زدایی در حوزه­ی افعال؛ یکی از شیوه­های رایج برای تنوع­بخشی و گستردگی حوزه­ی کلامی در جهت برجسته­سازی بیان شاعرانه است که با جا­به جایی ارکان افعال یا اشتقاقِ فعل از اسم و صفت یا ماده­ی اسم و... صورت می­گیرد که در این مجموعه با موفقیت، از آن استفاده شده است:

بی­اگاهیم/ می­هولیم از آن/ چشم به­هم نهادن/ در خاک شدن(همان:46).

به گوش خانم نمی­رسد که طرف سمت عکس پیش می­رود/ ببخشید با 125 آتش نشانی شما تماسیدید(همان:129).

8 پیوند شعر پنجه­ای در این مجموعه با اسطوره­ها، پیوندی سیاه­چاله­ای است که در طیِ آن اسطوره­ها در متن بازتولید می­شوند:

سرک می­کشم/ توی راه­هایی که به تو ختم می­شوند/ نقشه می­افتد/ از دست تو/ از دست من/ تیزتک وسط رودخانه/ نقشه به رود می­پیچد/ رود به نقشه/ من به نقش تو می­نشینم/ ما همه نقشه­های همیم/ زلیخای این قصه غایب/ نبود راوی داستان یوسف/ در زد/ خانه بود(همان: 137).

شاعر، در این شعر، با ارجاعی روانشناختی- اسطوره­ای ما را به دغدغه­های انسانی خود پیوند می­زند؛ یعنی،         نقشه­خوانی از روح سلطه­جوی مرد سالار که خودخواهی و خودشیفتگی او را به مرز جنون کشانده است و غیابی عمدی زلیخا از تاریخِ مرد محور یا به قول براهنی تاریخ مذکّر.

... همینه/ خون برادرمون/ رو پیرهنش همینه/ گرگا زبون نداشتن/ و اِلا/ با یه کلمه می­فهمیدن/ دنیا پر از گرگ شده/ شده که شده/ دره­  پر از گرگ شده/ شده که شده/ مواظب خودتون باشید/ فراوُنه/ رو ایوُنه/ تو خیابونه/ پات نره روی صابونه/ لیز نخوری/ عزیز مصرم که بشی... (همان96-95 ).

به­نظر می­رسد علی­رضا پنجه­ای در مجموعه­ی «از خویش می­دوم» در پی آن است که هم با دویدن­های مداوم در میدان زمان و زبان از خودِ خویشتن، زندگی و حتا مرگ پیشی بگیرد و هم به عنوان داور، بیرون از صحنه­ی بی­رحم مسابقه، سرعت، مسافت، زمان و کیفیت دویدن خود را محاسبه، فهم و ثبت نماید؛ با این حساب همه انسان­ها قبل و بعد از تولد نیاز به دویدن دارند چرا که مهم دویدن است  و فرا رفتن از زبان و زمان.

سخنم را با نقل قولی منسوب به ماندلا به پایان می­برم او می­گوید: در افریقا هر روز شیری از خواب بیدار می­شود که می­داند اگر می­خواهد شکار کند باید سریع­تر از کُندترین آهو بدَوَد و هر روز آهویی از خواب بیدار می­شود که می­داند اگر می­خواهد شکار نشود باید سریع­تر از سریع­ترین شیر بدَوَد. مهم نیست که شما شیر باشید یا آهو مهم آن است که باید برای زندگی بدَوَید.      

 ____________________________________________________

* دکتر حبیب پیام منتقد، شاعر و مدرس دانشگاه

     

    

مسیر کاروان شعر پنجه ای از چهارراه اندیشه می‌گذرد!

 

خدا بزرگ اگر نبود

کوچکی این همه آدم را تحمل نمی‌کرد!

 

مسیر کاروان شعر پنجه ای از چهارراه اندیشه می‌گذرد!
 

در این میان بدون شک شمال کشور  همانند پایتخت و جنوب کشور ظرف یک صد سال گذشته مهد بزرگان شعر معاصر بوده است و در پیشبرد شعر معاصر شاعرانی بسیاری از این خطه سرسبز قدم برداشته‌اند که از جمله آنان می‌توان به کاظم سادات اشکوری که  به­خاطر وصف طبیعت  برخی او را سهراب دوم می‌خوانند، نیز محمود طیاری و علی رضا پنجه‌ای[1] و البته فهرستی پر پیمان دیگر که می­توان بر این طومار افزود... شاعران بخش حاشیه‌نشین دریای کاسپین و دشت سرسبز شمال در شکل‌گیری جریان‌های شعر اقلیم و رونق بخشیدن به دیگر جریان‌های  شعری نقش بسزایی داشته‌اند و  اغلب در جریان شعر اجتماعی و عاشقانه قلم زده‌اند، در این   میان   یکی از چهره‌های شاخص آن‌ها علی رضا پنجه‌ای است که از دیرباز نه تنها نقش عمده‌ای در پیشبرد شعر سپید و منثور داشته است بلکه در خلق قالب‌های جدید بیانی و زبانی  و گونه های چندگانه­ی دیداری هم رفتارهای تازه­ای به جان شعر پیوند زده که  از قضا مؤثر نیز بوده است.

پنجه‌ای پدر و پنجه‌ای پسر در طی این سال‌ها در خطه­ی  سرسبز شمال بسیار کوشیده‌اند نه تنها به فرهنگ و هنر بلکه به شعر این منطقه جان تازه‌ای ببخشند و با اینکه با کاستی‌های فرهنگی بسیاری مواجه بوده‌اند، اما مستقل از هر زد و بندی  همواره راه توفیق پیموده اند ،  هر چند که پنجه‌ای پدر  رمانتیسم و حماسه را به شیوه­ی خاص خود رقم زده  و این گرایش بر مدار  اجتماع  چرخیده و همواره اجتماعی زیسته و زندگی کرده است در این راستا مهم بوده که  پنجه‌ای­های شعر همواره مهم‌ترین اصول اخلاقی و انسانی را مورد نقد و پژوهش در شعر قرار داده اند و به تناسب هر شعر و نوع آن  با سادگی بیان و زبان چالش آفرین بوده است.

 

گوش‌هایی به من دروغ گفته‌اند

چشم‌هایی به من دروغ گفته‌اند

قلبی اما

هرگز به من دروغ نگفته است.[2]

 

این شعر علی­رضا پنجه­ای  در ابتدا ساده به نظر می‌رسد اگرچه کلید شعر در نگاه سعدی وار و نو به  اخلاقیات جوامع انسانی­ست،    هم از این روست که شاعر در دنیای پیرامونش مسئله دروغ را از همه مهم‌تر می‌داند،  حال آنکه در ادیان ابراهیمی   نیز دروغ را مادر انواع  ناهنجاری­ها می­دانند نیز در عهد باستان  هم دعای داریوش کبیر به همین مساله پرداخته است تا جایی که داریوش در کتیبه­ی تخت جمشید چنین می‌گوید: «خدایا این کشور را از دشمن، از خشکسالی، از دروغ محفوظ دارد.»

توجه­مان را به شعر یاد شده  معطوف می­داریم: شعر دارای سه بلند کوتاه و سه استعاره­ی زیباست که مخلوق  قلم پنجه‌ای است،  پنجه‌ای به‌خوبی از جمع و مفرد در این شعر بهره می‌برد گوش‌هایی و چشم‌هایی  نماد گونه ها و طیف­های جامعه است  که نشان از کثرت و زیادی  دارد در یک تضاد  و تقارن نایافتگی  در کفه­ ای به هماوردی  یک قلب می­آید. قلب هم نقش واقع شدن در کفه را بازی می­کند هم خود شاهین است. و قلب نیز دگرگونی  و باژگونگی را هم حکایت­گر است.  بنابراین این قلب این باژگونگی و این وزن ثقیل عشق و مامن محبت و عاطفه و احساس که  می­تواند استعاره­ای از معشوقه یا کسی در شعر است» به‌صورت مفرد به کار برده شده است. مفردی که خود  نماد ذات حقیقت و معنویت و معرفت است، قدرت اعجازگون عشق در بر ابر این­همه »ها» و پسوند جمع!  شعر نه بلند بلند است نه کوتاه کوتاه، از ویژگی او نیز  همین  مهم است که ساختمان شعرش همواره متناسب با فضای زبانی او شکل می­گیرد طراحی در حین اجرا قابل بسط و قبض است. او خالق کوتاه‌های ناب شعری است. که مدتی­ست با عنوان و هشتگ چامک در فضاهای مجازی نیز پرشمار  و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است. او چامک  را نیاز زمانه می­داند و برای آن تعاریف قابل تاملی ارایه داده است. که با جستجو در رسانه های حقیقی و مجازی می­توان به جستارهای متنوعی در این خصوص دست یافت. او بسیاری از آرا و نطریات نو خود را در گفت­و گوها و لابه لای نقدهای ادبی­اش ارایه داده است.

رازی موفقیت زبان شعری و ماندگاری کلام پنجه‌ای در انتخاب مضامین و تجربه‌های نوگرا برای درس‌آموزی به انسان معاصر است. پنجه‌ای همواره در مجموعه‌های شعری‌اش رویکردی اخلاق محور و انسان‌محور داشته به‌راستی که پیامبر کوچک است و معجزه‌اش شعرهای ناب که سرچشمه از اندیشه زلال و فطرت انسانی و آئینی کهن و تقدس گرایانه میان ایرانیان باستان دارند.

پنجه‌ای در شعرهای کوتاهش   به ‌سبک   نیم بیت و تک بیت­های اشعار قدمایی و نه نمونه­هایی چون هایکو که نوعی شعر هجایی­ست و مانند اشعار کلاسیک شعر فارسی  در تعداد هجاهای مشخص متعین شده­اند  دست به خلاقیت­های خاصی در نوع نوساخت  ایرانی زده است.  رعایت اقتصاد کلمه و   بهره­ی گرافیکی  و اعتقادش به این­که کلمات بسیار  سبب تباهی معناست  تلاش موفقی داشته در خلق  انواع چامک چه بیانی چه دیداری و چه احیای نو از نو رفتارهای شعری. در واقع باید در یک  پژوهش و نقد صرفن به  انواع چامک­های او پرداخت.

ابر می­بارد /

 لیوان تشنگی لبالب! 3

شعرک‌های کوتاه‌اش همگی از دل طبیعت و جاندارگرایی بر می‌خیزند. طبیعت برای او حکم مادر و وطن دارد و بسیار مقدس است قبله‌اش گل سرخ سهراب نیست شالیزار است به همین خاطر اشعار او حاوی طراوت سرسبزی و نجابت اسب وارنه شاعرند. تنه اصلی شعر شاعران این خطه سرشار از عطر روستا، نجابت اسب و سادگی بیان و صفا و صمیمیت مردمان اصیل ایرانی است. سروده‌های پنجه‌ای در بیشتر موارد ریشه دینی و عرفانی ندارند به همین خاطر ردپای شعرهای آیینی و نمادهای شعرهای ادیانی همچون یهودی، مسیحی، اسلامی در آن یافت نمی‌شود اما اندیشه‌ها و اسطوره‌های ناسیونالیستی که ریشه در فرهنگ کهن ایرانی و باورهای مردمان این سرزمین دارد در شعر او نمود بسیار دارد به همین خاطر او بیشتر شاعری اخلاق مدار و هنردوست بوده است.

 

دست دلم کوتاه نبود

وگرنه می‌شد چاره‌ای ساخت برای این ‌همه آه 

که تسکینی بگیرد  هول و ولا

با هق هقی از اعماق دل 

یا نمی‌دانم دست به کاری زدن که پایان غصه‌های قصه سرانجامی خوش گیرد

آه چه ‌بگویم چه می‌شود گفت

در نمایشگاه یکی خواست بر لوح سازمان کتاب‌خانه‌های عمومی کشور

یادگار نامه‌ای بنویسم

لابد از این ‌همه آه

که خروار خروار

نشسته

بر سینه‌‌‌ی قفس

نوشتم:

کتاب را از ما نگیرید! 4

3-  آن سوی مرز باد /بی دروغ/علیرضا پنجه‌ای            

4-  26آبان 1397 خورشیدی، لوح، علی­رضا پنجه­ای کانال رسمی تلگرامی شاعر:https:/t.me/Alirezapanjeei/2672

 

 

 

پنجه‌ای به خاطر شخصیت هنری خلاق، حضور مستمر و تجربه­ی چندین دهه حضور و همنشینی با بزرگان اهل قلم جستجوگر و نواندیش بودن و از همه مهمتر جهان‌بینی خاصش همواره با استفاده از تکنیک‌های زبانی و بیانی و شناخت پتانسیل شعر نو سعی در خلق ترسیم چهره‌های تازه­  و گونه­های  ژانری در شعر بوده که از جمله­ی آن می‌توان به شعر دیجیتال، شعرتوگراف، شعر مربع جادویی، شعر وسط‌چین، ، چامک، شعر رنگ، شعر دیداری ، شعر شنوشنیداری  و احیای چیستان نو عنوان کرد؛ باید اذعان داشت که تصویر در شعر پنجه‌ای همواره یکی از عناصر مهم بوده که در کنار سادگی بیان منجر به خلق زیباشناسی خاص مختص به خود او شده است.

کارنامه­ی  شعر پنجه‌ای بخشی بزرگ  از دوره ­ی پُر فراز و نشیب شعرنو  ایران بعد از شاملو، فروغ، سهراب، اخوان، رحمانی، کسرایی و ... است او و  شاعرانی دیگر همچون ، براهنی، باباچاهی،  شمس لنگرودی ، جواد مجابی سییدعلی صالحی، ابوالفضل پاشا ، اشکوری و ...  در طی این سال‌ها چراغ شعر را در تندباد سیاست‌های غیرفرهنگی و مدیریتی و فضای غیر دموکراتیک ایران روشن نگه داشته‌اند و با همه­ی  نا ملایمات روزگار خویش دست و پنجه نرم کرده‌اند و چون سرو  قایم به ذات ایستاده‌اند.

شعر پنجه‌ای مسیر طولانی را همچون جاده­ی ابریشم گذرانده است که از مهم­ترین کارهایش« آن سوی مرز باد» شروع شده و از شعرهای دیداری و زبان محور پیامبر کوچک عبور کرده به­طوری که در نقطه­ی اوج  خودِ انسانی در  عشق اول می­توان به تاملی در خور ، به پختگی و پیشنهادهای تازه­ی شعری­اش نظر بست.  و  در لابه لای شعرها به زبان غنی  و مملو  از احساس ناب عاشقان این مرز و بوم  و توان جادویی  عاشقانه‌هایی که یادآور عشق شیرین و فرهاد و بیژن و منیژه ایرانی هستند، رسید. از دیگر سو در این محاکات  است که می­توان  به این نکته مهم توجه داشت که عشق در شعر پنجه‌ای پایه و اساس تفکر شاعرانه­ی اوست، شاعر به جنس دوم بسیار اهمیت می‌دهد اما زن حضوری انتزاعی و تصویری مه‌آلود در دفترهای شعری پنجه‌ای دارد به­گونه­ای که میs­توان تصریح کرد  تصویر روشن   جنس دوم در شعرهای او   از نوع شخصیت آیدا در شعر شاملو، و یا ری‌را در شعر نیما نیست. معشوق  در شعرهای پنجه­ای همواره پنهان در مه صبحگاهی شمال و همنشین کوه و دشت بیابان است و گاهی برای شاعر گیسو به باد می‌سپارد

بدون شک رمانتیسم حاکم بر اندیشه­ی شعرهای علی­رضا  پنجه‌ای بر گرفته از رمانتیسم ایرانی متأثر از فضای اجتماعی و جغرافیای زیستی تلفیق یافته با فرهنگ غنی ماست که آبدیده­گی­اش در  صیقل اندیشه­ی آوانگارد زلالیت  وآینگی  برگرفته است ، مضافا  که پنجه‌ای در طی این سال‌ها با پرورش چامک‌ها و سرایش عاشقانه‌های ناب در پرده‌های شعر شنیداری و شعر گفتاری نیز به طور اخص  در انواع شعرهای دیداری­اش  ثابت کرده است که  تفاوت‌های بنیادی بین اندیشه­ی شعر ایرانی و جهان‌بینی زبانی به لحاظ فرهنگی با دیگر مناطق شعر در آسیا و اروپا دارد، تفاوت‌های بنیادی  که متأثر از خلاقیت‌های فردی شاعران این دیار است.

 

بادهای موافق

هرگز مرا به تأمل رنج عادت نداده‌اند

و قافله‌های شک

مرا به شهر مقدس یقین نرانده‌اند

اگرچه با مرکب تصمیم

 

 

پناهگاه خدایان

ایمان سُست ماست

 

خون مهربان من

به آوازهای خیس

علف‌های تشنگی را

سیراب می‌کند

می‌خواهم از تشنگی آفتاب بگویم

از سبویی با مشعل‌های خاکستری

 

بی هی هی ئی

رمه ستارگان

از حوالی سکوت می‌رمند5

 

 

 

شعرهای  پنجه‌ای  در هر گونه و ژانری که حادث می­شود دیگر شعر پنجه­ای خطاب می­شود چرا که دارای جهان­بینی­ست که  در قرایت و غور و محشور شدگی با آن به کلید آن دست خواهید یافت. هویت شاعرانگی پس از برخورداری از جهان­بینی­ست که ممتاز می­شود و این فقدان جهان­بینی از آسیب­شناسی­های مهم شعر ما از دیرباز بوده است. که با دقت و عطف به داده­های شعری پنجه­ای دیر نمی­گذرد که به دلیل تفاوت ماهوی در نقد و تفکیک مقامات شعری شاعرانی دارای جهان­بینی  در مقام قیاس با شاعران در جستجوی شهرت کاذب و قیل و قال­گر  دست شاعران پوپولیست و سطحی­نگر رو می­شود چرا که هویت شاعرانه به خاطر گرایش فکری سیال و دغدغه‌های  شاعر همواره جنبه‌های عارفانه و اجتماعی داشته است.  پنجه‌ای در شعر از اسطوره‌ها و نمادهای زیست بوم خویش که متأثر از زنگ و بوی شمال هستند بهره­ی گسترده­ای  می‌برد،  به­همین خاطر عمق شعر پنجه­ای  به ژرف­ساخت نظر دارد و نیز همسنگ با آن  به زلالیت  و مخاطب­پسند است.  منتها مخاطب پاپلیک و در سطح مانده خیر،  بلکه مخاطب جستجوگر و مباشر  معرفت. 

بی‌شک نسل جوان شعر برای دست‌یابی به زبان غنی شعر باید اندیشه­ی خود را با شاعرانی مانند پنجه‌ای گره بزند و مسیر طی شده ­ی او را با اسب اندیشه بپیماید تا به مرز جاودانگی در شعر برسد.

 

تمام سلول‌هايم انفرادي‌ست

من حق ندارم

تمام راه      بي راهت بگويم

امشب خدا حتماً به زیرشیروانی سر مي‌زند

امشب برف مي‌بارد

به كاج هاي رنگارنگ بالادست نگاه!6

آنچه مهم است ایمان به ذات پاک آفرینشگر است که گاه خردمندانه و ملبس به آرایه­های زیبایی پسندانه  سر از زیر پوسته­ی شعر پنجه‌ای در می‌آورد و خودی نشان می‌دهد   پنجه‌ای در شعرهایش مرزبندی‌های مشخصی دارد همواره توسل جویی او از نوع هنری خود نوآوری در بیان زبان شاعری است که نشان از غنای  اندیشه­ی  ذهنی شاعر در ارائه­ی آثارش دارد. در دو نمونه­ی شعر ارائه شده از شاعر نمادها و کلیدهای انسانی که با ترکیب‌بندی تازه و نوآورانه،  خود گواه ساختار سازی و پیشرفت  در زبان شاعرانه است که نمونه­ی  بارز آن‌:  «قافله‌های شک» و« شهر مقدس یقین» است که با  ساختن استعاره­ی  هنرمندانه از قلم پنجه‌ای نمودی بدیع آفریده است.

 

یک عشق کافی نیست

اصلاً عشق یعنی بی‌وفایی

ناکامی

همین کافی‌ست تا چوگان باز ما

بی اسب کنار میدان بماند

تا تاوان دوستی‌اش  با شاعری که

اسبش را برای شعر وام گرفته   بپردازد

وقت خوبی‌ست برای من

باید به دردهایم بگویم

خدای بزرگی هست

که شما را به هیچ می‌گیرد7

 

اما به طور کلی ساختار و ماهیت شعر پنجه‌ای را می‌توان چنین برشمرد، اشیاء در شعر پنجه‌ای دارای هویت و نقش کلیدی هستند،  کما اینکه نمادهای همچون «خدا»، «اسب»، «عشق»، «دریا» و از همه مهم‌تر «تو یا دوم شخص غایبی که رازدار و هم آواز پنجه ای است»  اغلب  پایه و اساس تفکر شعرهای پنجه‌ای  را تشکیل می­دهند،  به همین خاطر است که همواره خطابه در شعر پنجه‌ای بیشتر گفت و گوهای مونولوگی با دوم شخص است یک «تو» صمیمی در شعر پنجه‌ای فاقد از نقش جنسیتی (مرد بودن یا زن بودن) در شعر او موج می‌زند که ارتباط شاعر با مخاطب را مشخص می­کند و مرزبندی مشخصی دارد . سنگ صبور شاعر است اگر زن باشد همچون آیدای شاملو برای پنجه‌ای است یعنی مقدس و قابل ستایش و اگر مرد باشد بی‌گمان مزدک است،  یعنی ماهیتی پیامبرگونه دارد و  دارای ذات پاک و سیرت زیباست    ارتباطش نیز  از نوع  ارتباطی­ست  تعریف شده  حدفاصل  کسوت آفرینشگر و آفرینش! به همین خاطر است  که پنجه‌ای در شعرهایش نوعی تقدس شاعرانه  می­آفریند:

 

از کلمه‌ها

چیزی نه­یافتم

پنداشتم

شاید در نگاره‌ها

رد تو نشانی از گم­کرده‌ام باشد

نه­یافتم

به آسمان کتاب‌ها پناه جستم

به هر الف پی نقطه‌ای از تو

به هر لام پی تو که نه­بودی7

 

 

غم‌هایم پهلو ندارند

خدا بزرگ اگر نبود

کوچکی این همه آدم را

تحمل نمی‌کرد 8

 

پنجه ای با خلق آثاری متنوع و منحصر،  شاعران   در  برزخ ساده نویسی و  هذیان  سرایی وامانده  را دعوت به بهره از پیشنهادهای شعری خود می­کند  و می­خواهد بین زبان ساده    و شعر  بحران زده­ی شعر در دهه­ی 90   فضایی که پر از شعرهای سطحی و طرح های  ناقص شعری هستند طوری که همچون زایمان زنان زودرس ناقص به وجود می آیند،  فضای نویی ایجاد کند،  در این راستا نیت  فراگیری  و قابل انعطاف بیشتر شدن شعر برای ارتباط بهتر و بیشتر با مخاطب شعر معاصر ایرانی در فضای بسیار دگرگون  است ، در واقع  آنچه پنجه ای در شعر بدان دسته یافته جام جهان نمایی­ست از رفتار انسانی در شعر معاصر  که  نقش و کارکرد انسان  در مواجهه با شخصیت­های دیگر جامعه اهم از زن و مرد و یا دوست منشی اخلاق محور و ادب پرور است. و این در حالی است که شعر امروز در پاره ای از موارد توسط برخی از شاعران  به هذیان گویی، هرزه گویی برای دست یافتن و عبور از مرزها همواره ناموفق  افتاده  است. شاید ذکر است که گفته شود در واقع  این جستار تلاشی گذراست در راستای اشاره به برخی از شعرهایی که می­توانند نقش مفصلی ایجاد کنند بین گرایش به ساده­نویسی و شعرهای شاعرانی که چون به فرم دلخواه نرسیده­اند شعرشان در برزخ هذیانی یا ساده نویسی در تعلیق­اند، بنابراین  مباحث شعر پیشرو شاعر را کمتر به چالش نشسته است.

بی شک میراث شعر پنجه‌ای   میراث گران ­بهایی است که از  باز شدن مسیرهایی تازه در شاهراه شعر نو فارسی­ جکایت می­کند،   شعری که  جانی تازه بخشیده  سرزمین اندیشه­های   نهان مانده  را  تا  از چشمه‌های تازه­  سیرابشان  کند.

مسیرهایی که  اسب نجیب  شعر او از شمال  تا  ژرفای  بیکران دریاها و اقیانوس­ها  با شیهه­ی  استعاره‌  به تاخت  گرفته است.    

 

 

  جلال صابری نژاد

اندیمشک/یکم خردادماه 98

 

 

 

 

 

 

«ای سفر کرده»

 

ای

سفر کرده

با سواران جنگل

از مه زمان ما

از «آن سوی مرز باد»[3]

که عبور کردی

به پنجه‌ای که رسیدی

به ایست

بگذار اسب اندیشه‌ات

از آب قنات شعر او سیراب شود

آنجا که شعر صدای  چشمه ها و جویبارهاست

آنجا که شعر شالیزار است

آنجا که شعر طراوت و سبزینگی است

آنجا که شعر شبنم است

کمی از ماسه‌ها و ریگ‌ها،

و گرمای جنوب و ماهی‌ها

به نشانه دوستی

در بقچه‌ی سفرت بگذار

برای او ببر

بگو

کسی این ور خطوط پیام

مشتاق دیدار توست!

 

...

آمدی به سمت ما

برایم کمی

از شالیزارهای دفتر او

برنج بیاور و شبنم ...!

 

 29 آذر ماه اندیمشک
با احترام جلال صابری نژاد، تق

 


[1] - علی رضا پنجه‌ای (زادهٔ ۲۷  امرداد ۱۳۴۰،  از پدر و مادری رشتی در ساوه) شاعر، روزنامه‌نگار، نظریه‌پرداز و منتقد ادبی ایرانی است. وی سردبیر ویژهٔ فرهنگ، هنر و ادبیات گیله‌وا بوده است.  نیز سردبیر مجله­ی جریان­ساز گیلان زمین  در دهه­ی هفتاد  و روزنامه­ی معین  نیز تا اکنون  که سردبیر دوهفته نامه­ی دوات  است به  مدیر مسوولی  پسرش  مزدک .  شعرهای پنجه‌ای تاکنون به زبان‌های عربی، ترکی، آلمانی، سوئدی، ایتالیایی، فرانسه و روسی ترجمه شده‌است. کتاب‌های او عبارت‌اند از:    ۱۳۵۷ - سوگ پائیزی      ۱۳۶۶ - همنفس سروهای جوان      ۱۳۷۰- آن سوی مرز باد      ۱۳۷۰ - برشی از ستارهٔ هذیانی     ۱۳۷۴ - گزینه شعر گیلان، شرح حال و شعرهای دههٔ شصت ۵۴ شاعر نوپرداز گیلانی   ۱۳۸۳ - عشق اول چاپ سوم ۱۳۹۰ - پیامبر کوچک     ۱۳۸۷ - شب هیچ وقت نمی‌خوابد      ۱۳۸۷ - کوچه چهرزاد     ۱۳۹۳ - عشق همان اوی­م است     ۱۳۹۶-برگزین ده کتاب «تورا به اندازه­ی  تو  دوست دارم»  و  «از خویش می­دوم»  پنجه‌ای  از شاعران تاثیرگذار و منتقدان برجسته ­ی ادبیات  شعری ایران زمین است.

[2]   -  آن سوی مرز باد /بی دروغ/علی رضا پنجه‌ای

[3] نام مجموعه شعر شاعر علیرضا پنجه‌ای

چانشی چالشی با چامک


#کارگاه_چامک عنوان برخی از دقایقی‌ست که گمان می‌رود چامه‌نگاران و چامک‌نگاران نوخاسته برآنند از آن آگاهی بیش‌تر یابند، هم‌از‌این رو در سایت چامک‌سرا و کانال آن سعی داشته‌ام تا به قدر وسع  پاسخ‌گوی نوخاستگان باشم. :
بخشی از گفت‌و‌گو در یک گروه:
ارسالی از سوی یک چامک‌نگار:
_:اولا اگر یک نفر که قدرت و توانایی نوشتن شعر نداره ولی بسیار علاقه مند هست و از این رو و نه بر پایه دانش شعری و ادبی قالبی رو اختراع میکنه و چهار نفر  دیگر هم رای و هم عقیده و مشتاق همچون خود را پیدا می کند و اسمش میشه شاعر و منتقد ادبی ما نمیتونیم سبک و قالبش رو به رسمیت بشناسیم .که اگر چنین بود من نمیگویم که باید در کتابی از کتب ادبیات با این درس نوشته ها روبرو شویم بلکه لااقل در یکی از جشن واره ها که در طی سال در کشور برگزار میشه یکی از قالبهای درخواستی همین قالب های من در آوردی باشد .
_: هر کی هر چی میگه رو آدم نباید طوطی وار تکرار کنه
اگه کسی اندک مطالعه ای در شعر داشته باشه میدونه که جامع تریت تعریفی که درباره شعر داریم این هست که :
(شعر کلامی است موزون و مخیل)
که حد اقل اگر موزون نباشد باید مخیل باشد .
_: هیچی نیست
امثال این جناب که علی گفت خودشون رو خسته میکنند و اسمی هم ازشون باقی نخواهد ماند.
با این تعاریف همه در این گروه شاعر و چامک نویس
پریسکه سرا
و از این قالب های من در آوردی هستند .


چانشی چالشی با چامک
چامک‌نگارا!
بخشی از حرف‌های این‌ کنش‌گران راست است، برخی از سر ادعا بی پشتوانه و از سر مُد اسم‌گذاری می‌کنند، نگاه کنید به نام‌گذاری‌ها و وجوه ممیزه‌ی برخی در محدود کردن آزادی عمل خالق اثر با قید تعدد بایدها و نبایدها؛ چامک باید و نبایدش در جوهره و ذاتش و ژنوم آن است.  ما نمی‌گوییم چامک لزومن کم کلمه‌ترین است ما می‌گوییم چامک بازتاب یک تناسب است،  یک فرآیند و نماست. چامک محصول  یک وضعیت است. خلاصگی وضعیت و پدیده‌ی چامک از شاخصه‌های هموست. چامک‌های اجرایی هم داریم مانند چامک سُک سُک خود من .که نوشته شده:
میان این‌همه لبخند
سُک! سُک!
این چامک در وضعیت چامک نیز چامک_پستال و در وضعیت پرفرمنس اجرایی و نمایشی نیز قابلیت ارایه دارد.
شما وضعیت شعر_پستال یا در هویت‌سازی هدف‌مندتر چامک‌_پستال ی‌اش را در اینستاگرام و تلگرام من دیده‌اید. چامک خاص مورد نظر ما  پدیده‌ای‌ست منحصر برای اکنون و آتی شعر کوتاه پارسی و سایر زبان‌های اقوام.  لزومن  و صرفن با محدودیت بهره از کلمه و هر داده‌ی مصور و شنودیداری رخ نمی‌نماید، در حال حاضر  سعی ما با یاری دوستان گرداگرد چامک،  #چامک و #چامه، #چانه و #چانک و #گویه را  با فراوانی کاربران گرونده تسری دهیم. چامک وضعیت‌های آوانگاردی دارد که  گاه فقط به‌صورت پرفرمنس(اجرانمایشی) قابلیت ارایه دارد، چامک،  آزاد آزاد است. و تاریخ انقضایی ندارد مگر که پدیده‌های هستی بخواهند آن را به تاریخ بپیوندانند. چامک در وضعیت پیشرو می‌تواند از امکانات مولتی‌مدیا و حاصل کلمه و  برش شنو دیداری‌ بهره برد  و آمیزه‌ای مختصر و منحصر از هرآن‌ وضعیتی که در تاریخ آتی، بشر به آن خواهد پرداخت باشد. بی هیج محدودیتی. #چامه و #چامک و #چانه و #چانک یعنی شعر و شعر کوتاه و نثر و نثر کوتاه را می‌خواهیم با افزایش  بسامدشان،  پُر کاربُرد   کنیم. و برای هر یک شناخت‌نامه‌ای ارایه دهیم. این پروژه در  مسیر خود بی یاری گروه چامک‌نگاران مُحَقَق نخواهد شد. پاری...چامک در وضعیت اکنونی‌ش  در کمیت و  کیفیت  از موتیوی اتمیک برخوردار است. یعنی هر چامک با تناسب داده‌ها توان آن دارد که   از خروجی‌ منشوری و چند وضعیتی و چند رسانه‌ای برخوردار باشد. برخی از اسامی محفلی و گروهی برای انواع کوتاه‌های شعر پارسی  اساسن اداست، فاقد پشتوانه‌ی نظری‌ست و کار گِل موقتی بیش نیست.  شاعر بندپذیر نیست  تا برایش چگونگی و محدوده‌ی خلق آفرینه تعیین شود. چامک اگرچه با پوزیشن مانیفست‌وار مطرح شده اما در حقیقت از ماهیتی ضد مانیفستی برخوردار است. اگر بپذیریم که اقتصادِ استتیک وابسته‌ی  تناسب بین داده و خروجی‌اش است. خواهیم پذیرفت که چامک عام مادرانه همه‌ی شعرهای کوتاه را زیر چتر خود گرفته است، اما فخر با اصالت آن  در ماهیت مادرانه  و در وضعیت چامکِ خاص، هویتِ  جریان‌ساز و تاریخ‌ساز می‌یابد. چامک بایدی ندارد روزآمدی‌ش و برخورداری از  ماهیت استتیک،  جزو جوهره‌ی آن است. آن ماهیت. این‌که فرزند دم‌باش. "صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق". پسر زمان، چرا که فرزند زمان و آن  و دم،  ماهیتن از دانش و زیبایی و روزآمدی بسامد قشنگ‌شناسی برخوردار است. بنابراین بر اساس اصل حریت و آزادی و آزادگی،  چامک‌نگار با بهره از  دیتا و داده‌‌های متناسب با هر چامکی در محدوده‌ی استتیک و قشنگ‌شناسی‌ موجب برجستگی و نخبگی چامک می‌شود. بی شناخت گذشته‌ی شعر در ایران و جهان و نقد آن نمی‌توان به نووارگی حتا نزدیک شد چه برسد که به آن دست یازید،  وصله‌ی نو بر جامه‌ی نخ‌نما خطاست. چرا که در چنین بزنگاهی نه از تاک نشان ماند و نه از تاک‌نشان!   :" فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر/سخن نو آر که نو را حلاوتی‌ست دگر". برای ما زمانی خجالت‌آور است که همه‌ی کوتاه‌های شعر و شعرهای کوتاه را به‌نام نوع خاصی از شعر هجایی ژاپن _هایکو_می‌نامند. هنگام که به شعر کوتاه، چه نو و چه کلاسیک می‌گویند:" اخیرن یک هایکو خوانده‌ام از باباطاهر یا خیام. هم از این روست که پیشنهاد کرده‌ایم هر شعر کوتاه چه وطنی و چه در سایر زبان‌ها را چامک بنامیم. این دعوای کهنه و نو همیشه بوده.
می‌گفتند نیما کلاسیک می‌نویسد بعد با پاک کن طرف چپش را بی اختیار پاک می‌کند(جل‌الخالق). دکتر خانلری‌های وزیر فرهنگ و هنر یا توللی‌ها  چنین می نوشتند در خصوص پیرمردی که آمده بود کاری کند کارستان و آب در خوابگه مورچگان ریخت.  ما چامک عام داریم که شامل تمام کوتاه‌های شعر می‌شود در همه‌ی زبان‌ها و چامک خاص که باز در همه‌ی زبان‌هاست. آن چامک اتمیک است و چامک‌نگار کمیت کلمات و اگر مشمول بهره از صوت و تصویر و گراف‌‌ باشد باید همه‌ی اجزایش در خدمت  چامک باشد هیچ کلمه و تصویر و مدیا و دیتایی ماهیتن ناتوان است در تحمیل بارش به چامک. هر کلمه و مدیا و دیتایی جز توجیه کردن  ماهیت وجودی خود  در یک سازه‌ی چامکی نمی‌تواند بدون  اهلیت و باشندگی ِ خود در آن پدیده‌، به قشنگ‌شناسی و استتیک  در محورهای همنشینی متناسب ظاهر شود.
#کارگاه_چامک

با کلیک بر پیوند‌ زیر به سایر نوشته‌های شاعر دست‌رسی خواهید داشت: 

چانشی چالشی با چامک

علی‌‌رضا‌پنجه‌ای : چامک_مربع یا چامک_چارگوش

 

#علی‌‌رضا‌پنجه‌ای :
#چامک_مربع یا #چامک_چارگوش، کاملن کشف و شهودی شکل گرفت، پیش‌تر. اوایل تیر ۶۹ پس از زمین لرزه‌ی ۳۱ خرداد  چندین بار یک عبارت را تکرار کردم بی که هر بار  خوانش تکرار داشته باشد ان‌ها را زیر هم نوشتم، " آدم سرسام می‌گیرد اینجا" بعدها به کشف فرم مربع  نایل آمدم، این فرم را بعدها به ترتیب چنین نام‌گذاری کردم: #شعر_مربع ، #چامک_مربع  یا #چامک_چارگوش.  این  فرم در خدمت چند خوانشی‌ست،هر بار کلمه‌ای تشخص بیش‌تر می‌پذیرد و لحن برای تکرار عبارت در نحوی دیگر تغییر می‌یابد، ستونی افقی و عمودی، مانند حرکت رخ در شطرنج و حرکت فیل و حتی چهار خانه چهارخانه‌ی کلمات در ردیف‌های در نظر گرفته شده که تکراری نیستند. گاه چامکی در چیدمان سطری نمی‌گنجد و برای نشلن دادن ابعاد  چند خوانشی‌ش نیازمند ماندن در چهارخانه‌ها می‌شوند.
https://t.me/worldpoem/6272

علی‌رضا پنجه‌ای،  چه‌تفاوتی بین اطلاق شعر کوتاه و چامک هست؟

#علی_رضا_پنجه_ای

چه‌تفاوتی بین اطلاق شعر کوتاه و چامک هست؟
شعر کوتاه اطلاقی است عام برای هر گونه و ژانر شعری  مانند اطلاق" ذره‌" برای هر ماتریال.  اما "چامک" چون گستره‌ی فراخی برای محاصره‌ی مخاطب ندارد، باید اتمیک عمل‌کند. خاصیت چامک عصارگی اتمیک است باید خواب و خیال مخاطب را  تا سرحد نابودی به‌هم بپاشد. بود انگاره‌هایش را تا جهان دیگری را نشانش دهد. پسا این اثرگذاری اتمیک است که : عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی. چامک همان بود پسا چنین جهان نویی‌ست. اگر عصارگی شاخص هر شعر کوتاه است شاخص "چامک"، اتمیک بودگی‌ست. #کارگاه_چامک

چامک چه می‌تواند باشد/علی‌رضا پنجه‌ای

 

چامک چه می‌تواند باشد؟

 

سخنان یک پیشنهاد دهنده، علی‌ رضا پنجه‌ ای با چامه‌ اندیشان چامه‌ نگار و چامک‌ نگار

 

علی رضا پنجه ای

 

چون آن چامه بشنید بهرام گور
بخورد آن گران‌سنگ جام بلور
(فردوسی: ۶/۴۸۲).

 

بتان چامه و چنگ برساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند
(فردوسی: ۶/۵۲۱).

 

چامه را معادل غزل ، سرود ، نغمه ، ساز دانسته‌ اند دیر سالان بلند‌ مرتبه‌ ی شعر پارسی. در مقابل چانه که معادل نثر بوده است به‌ واسطه‌ ی پرگویی مستتر در چانه که سخن زیاده و غیر منظوم است و از این‌ رو نظم و شعر _ چامه _ را چامه می‌ نامیدند که سخن سنجیده ، موزون و نغز بوده در سنجه و وزانت وزن با مقیاس عروض.

 

و اما چانه همچون چان که در برخی زبان‌ های کهن و بومی ایرانیان به سبد و ظرف که توان مظروف نامیده شدن مجازیِ سخنان بسیار را دارد، گفته شده است. نیز در معنی ، از چامک به کاف تصغیر می‌توان چامه‌ ی کوچک مستفاد کرد و به کاف تحبیب ، از چامک به‌ واسطه‌ ی کوتاهی و نغز بودن چامه‌ ی کوچک و دوست‌ داشتنی تلقی کرد.

 

چامه، واژه‌ ای پارسی‌ ست. چامک به‌ دو منظور پیشنهاد شده است :
اول به‌ مثابه‌ ی جای‌ گزینی برای هر گونه شعر کوتاهِ قدیم و یا جدید. این استدلال من در خصوص چامه نیز هست ، هر سخن منظوم را شعر یعنی چامه نامیده‌اند.

و اما در معنای دوم : مراد از شعر یا چامه یا چکامه معنای خاص آن است که خود را از معنای عامش دور نگه می‌دارد. همان سخن بی‌ نظیر و نغز و زبده . در واقع همان‌گونه که غزل ، قصیده ، مثنوی ، مستزاد و … را شعر و چامه می‌ نامند در معنای عام ، اما در معنای خاص شعر _چامه_ باید شعریت داشته باشد.

 

بنابراین در معنای خاص ما نیازمند ارایه‌ ی معنای گسترده‌ تر از شعر _ چامه _ و به همان نسبت برای رباعی و دوبیتی و انواع اسامی موسمی چامک پسا شعرنو هستیم. هم‌ از این رو هر که هر نامی برای ژانر ( گونه و نوع ) خود قایل شد باید پاسخ‌ گوی ادعا و ژانر خود در مقابل منتقدان یا همان چالش‌ گران باشد، اما ما با فراخ‌ نگری آن را تحت نام و معنای عام چامک در زیر گروه معنای خاص چامه می‌پذیریم . در واقع چامک نیز زیر مجموعه‌ی چامه است چرا که به شعری که کوتاه بنیان شده اطلاق می‌شود. بنابراین اثبات خاص بودن از وظایف آن ژانر است ، در پیشگاه مخاطبان حرفه‌ای و تاریخ ادبیات.

این هدفِ پیشنهاد دهنده از طرح چامه و چامک با دعوت به تاکید و درنگ بر نام ایرانی و پارسی برای شعر کوتاه به‌ جای هر اسم وادراتی بوده است! چرا که چامک عصاره‌ است و ماهیتن قدرت نشر چامه را در هسته‌ی مرکزی همراه خود دارد.

 

چامک خاص که منظور پیشنهاد ماست از شاخصه‌‌ هایی چنین بهره‌ مند است . در قالب‌ ها و گونه‌ های کوتاه قدمایی، نو و انواع دیداری شعر که ویژگی ایجاز و رعایت اقتصاد کلام از بارزترین مشخصه‌ ی آن است.

 

چامک خاصیت اغوا‌ کنندگی و شگفتی‌ آفرینی دارد و در درنگ و تامل دست شما را می‌گیرد تا در سیر به سرزمین‌ های ناشناخته و جادویی شما را همراهی کند. از خواص دیگر چامک است : برخورداری از ابعاد خیره‌ کننده، منشوری و اتمیک ، چامک که خودش معیار خودش است و در تعریف نمی‌گنجد اما خودش خودش را تعریف می‌کند، خودش ، از قدر و منزلت خود سخن می‌گوید. چامک هر چه ساحتش کم‌ تر ، قدرش نیز کم‌ تر ؛ هر چه باشکوه‌ تر، ماناتر .

 

با ارتقای سطح استتیک و زیبا شناسانه‌ ی خالق خود حس زیبا شناسانه‌ ی مخاطبان را نیز تجلی می‌دهد و بر می‌کشد، چرا که فاصله‌ ی هر نو تا نو نوتر است.

 

بدعت و نگاه دیگر و فاصله‌گرفتن از رفتار رایج شعری با هدف خلق نهان‌ جاها و ناکجاها ، هنجار شکنی در زبان و گونه‌ ها و اشکال نو ، بهره از امکانات و فن‌ آوری _ به‌طور روزآمد _ از اهم دغدغه‌ های چامک است.

 

قدرت فرا واقع چامک در یک کلام می‌تواند نشان عصاره‌ی اتمیک (ذره ، جوهر ماده) خون چامه‌ نگارکه خداوندگار چامک است، را در خود بپروراند.

 

دنبال چامک نگردید ، میکل‌ آنژ روزی گفت داوود را در این صخره ببینید، هیچ‌کس داود را در صخره‌ ی مورد نظر او ندید، اما چندی بعد از صخره پرده‌ برداری کرد. گفت ببینید داود در صخره بود شما ندیدید من دیدم و برای این‌ که شما نیز ببینید فقط زواید را کنار زدم. کار چامه‌ نگار و چامک‌ نگار گاه همین است ، زواید را کنار زدن تا داوودش از صخره رخ نمایاند و اما گاه نیز چامک همان انعکاس خورشید در تالار آینه‌‌ ی عمارت ایرانی‌ ست.

 

تحریر شهریور ۱۳۹۸
علی‌ رضا پنجه‌ای

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸