چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

چراغم در این خانه می‌سوزد /علی‌رضا پنجه‌ای

‍   علی‌رضا پنجه‌ای
چراغم در این خانه می‌سوزد
به‌مناسبت نوزدهمین سال کوچ شاعر بزرگ الف_بامداد
دوات، کلک سردبیر:شماره‌ی ۷۹ سه‌شنبه ۱۵ اَمرداد۹۸:
مدت‌هاست در گیر و دار فشار مضاعف به برخی از شخصیت‌ها هستیم. درست در مقطع چهل‌سالگی انقلاب، که باید طبیعتن سیاست‌ها پخته‌تر اعمال شوند و خاصه در چنین شرایط حساس مملکت از آن‌دسته حواشی که به افتراق مردم می‌انجامد پرهیز شود برخی  نا مسوولانه با  نامحرم شمردن مردم  حتا خود را موظف به توجیه و توضیح در خصوص علت حذف برخی از چهره‌ها و  مجریان تلویزیون نمی‌بیند، به‌گونه‌ای که در بین طیف‌های مختلف مردم چنین مطرح می‌شود که چه تدبیری می‌تواند در پس حذف این سرمایه‌های  رشد یافته از پول مردم در صدا و سیما  وجود داشته باشد؟ راندن نخبگان ، چهره‌ها و ستارگان عرصه‌ی دانش، فرهنگ، ورزش و ... به‌راستی برآمده از کدام نفع ملی‌ست؟  البته سال‌هاست که نحله‌هایی بی کارنامه تحت عناوین مختلف،  هدایت شده و گاه  مزدور  این جریان و آن جریان و منفعت‌طلب و تمامیت‌خواه سعی در تخریب چهرهایی که در طول زندگی جز خیر، شری از  ایشان متوجه‌ی فرهنگ جامعه نبوده، با اغلب  دروغ‌پراکنی و اتهام و بعضن  بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها و خطاهایی که جز  خدا و معصومین ادیان نمی‌توان کسی را از آن بری دانست، سعی در نفی  نخبگی آن شخصیت به‌واسطه‌ی تیوری توطیه‌ی طراحی شده می‌کنند. یعنی با بزرگ‌نمایی خصوصی‌ترین مناسبات اشخاص تاثیرگذار در مناسبات بینارشته‌ای، سعی می‌کنند از تاثیر چهره‌ی اصلی او تا به‌حد نابودی  او در جامعه بکاهند؛  حال باید پرسید  کدام قوم و کدام دسته از تخریب داشته‌های ارزشمند خود نفع برده که چنین رویه‌ی مشکوک و ناخوشایندی  باید به‌مثابه‌ی الگوی جامعه‌ی  ما قرار گیرد  و اینکه  با چنین تخریب‌‌های سازمان‌یافته و هدف‌مند، آیا دیگر  کسی می‌ماند که بتوان از آن بی شایبه  الگوسازی کرد؟  آیا با چنین رویه‌ای، فرهنگی می‌ماند؟ آیا از تاک و تاک‌نشان اثری بر جا خواهد ماند؟ چنانکه لسان‌الغیب فرمود: "چو  پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را /کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند". مردم می‌پرسند چرا جریانی  با ادوات و طرق مختلف سعی در تخریب آن‌دسته از  شخصیت‌های مورد احترام جامعه می‌کنند؟ هدف سازمان‌دهی شده است یا پسا مدتی خواهیم گفت عده‌ای خودسر چنین و چنان کردند! شاید برای آنکه فساد بی رویه و دامنگیر، نانجیب‌زادگان را فرافکنی کنند عیادی ایشان با نفوذ در جایگاه‌های تصمیم‌گیرنده، دارند روند آگاهی جامعه را منحرف می‌کنند؟  همان دست‌ها که نوزده سال سنگ مزار شاملو را می‌شکنند، عده‌ای که بر اساس آموزه‌های آیینی‌شان  دستِ‌کم  مرده دیگر باید برای‌شان محترم باشد. اما درست در نوزدهمین سال وفات یک شاعر پر طرفدار و تاریخ‌ساز،  اقدام به  ساخت و پخش کولاژفیلمی موهن و آماتورساز می‌کنند که می‌توان از آن چنین برداشت کرد که تمام هم و غم تشکیلاتی که از پول مردم ماهیتن باید در مقام رسانه‌ی ملی ظاهر شود،  می‌شود نادیده انگاشتن  بخش عمده‌ای از  علایق مردم آگاه جامعه و کژتابی در نقش ارجمند و تاریخ‌ساز فرهنگی هم‌او. وقتی چنین نیت ناپسندی در پس امیال پخش مستندی نامیمون دیده می‌شود  به‌راستی  نباید  به تخریب‌ هر به چندی و هر به  شکلی شخصیت‌های موثر در فرهنگ، هنر و ادبیات توسط حتا هم‌طیف‌های‌شان شک کرد؟  پاری، ما با شعر  "بر سرمای درون" شاعر بزرگ  ایران احمد شاملو بود که زمستان ۵۷ را به بهار کشاندیم، تا شاید  عشق را به‌تجربه بنشینیم، ما رپ رپه‌ی قلب آبایی را  در شعر بامداد شنیدیم  و دانستیم که باید  در قفل‌ در کلیدها را  بچرخانیم و فرزندان در بندمان را رها سازیم، ما با شعر او  دریافتیم که وارطان چرا سخن نگفت  و از پسِ آن چیزی نگذشت  که از کوچه‌های تاریک  جمعه گذشتیم و دیدیم که مرده می‌برند کوچه به کوچه و نگذشت دیری  چندان‌که  بر ستمشاه شوریدیم و جنگ را با موشک‌بارانش تحمل کردیم  و وطن را رها نکردیم چرا که  او گفته بود:"چراغم در این خانه‌ می‌سوزد"
سوم اَمرداد۹۸

در گفت و  گوی مجله ی هفتاد با علی رضا پنجه ای

در گفت و گوی  ابوالفضل پاشا از مجله ی هفتاد با 

علی رضا پنجه ای:

جامعه‌ی مصرف‌گرا

همیشه به‌دنبال استاندارد‌ها بوده نه استاندارد سازها

 

 چرا بین جامعه‌ی امروزِ ما و شعر پیش‌رو این‌همه فاصله ایجاد شده است؟

چرا که نه؟ آوانگاردیسم و پیش­روانگی  در ذات خود  طلب‌کار زمانه   است. اگر یک آفرینه‌ که به بزنگاه‌های قایم‌به‌ذات ، نوآیین و فرادست معطوف بوده است این فاصله را باز نتاباند باید به آن آفرینه یا ساختار جامعه  شک کرد. نیک می دانیم که نوع مفاهمه‌ی جامعه  ماهیتن نخبه‌گرا نیست و همواره  با نخبگان  سر ستیزداشته و مقهوریت  پیشه کرده است . جامعه دارای جمعیتی کثیر است که همواره  در مقابل نخبگی بازدارندگی را مد نظر می دارد. هم از این رو جامعه‌ی دیروز و امروز و آتی ندارد؛ این صف‌بندی همیشه‌ی تاریخ پر رنگ بوده است. جامعه‌ی مصرف‌گرا همیشه به‌دنبال استاندارد‌ها بوده نه استاندارد سازها: کسانی که روش‌های نو را آزموده‌اند و جست‌ و گر بوده‌اند. از دیروز بگوییم؟ تقابل سنت با نیما، دعوای کهنه و نو هم که همیشگی‌ست . سلطنت، قائم به حفظ تاج و تخت خود است و بالفطره نمی‌خواهد راس را از میان غیر برگزیند. از نظر او شعور فقط نزد "ژن خوب" یافت می‌شود. این‌که یک پاپتی قدرت را از دستان ایشان بیرون بیاورد، غیر محتمل است. جامعه از دیرباز معطوف به داشته‌های خود است با همان مهره‌ها دوست دارد بازی کند. البته چنین اجتماعی هر چه برای شعورمندی هزینه کند ، همان قدر دستخوش تغییر خواهد شد. به داشته‌هایش قانع و سقف کفایتش کوتاه است.از سویی  باورهای سیاسی ما به مافیای قدرت چسبیده، ما دل از مدیریت هرمی نمی‌کنیم مدام می‌خواهیم یکی در راس باشد و نقاط فرضی قائده از آن راس فرمان برد.تمامیت خواهی در ما نهادینه شده همه چیز برای ما باید باشد؛ اگر همه‌ای بتراشیم آن همه‌ای خوب است که برای ما تلاش کند. همه برای ما و ما فقط برای خود. جامعه‌ای که به  حقوق انسان ها وقعی ننهد ، فروشگاه‌های غذایی‌اش از کتاب‌فروشی‌هایش پر رونق‌ترداست. در نمایشگاه کتاب تهران و گیلان دو چیز نظرم را در هر دو نمایشگاه جلب کرد این‌که غرفه‌های شکم از غرفه‌های غذای  روح،  پر رونق‌تر و صف‌هایش طویل تر  بوده است. در چنین جامعه‌ای انتظار برشدگی نخبه توهمی بیش نیست. ما نیازمند رعایت تمام شرایط دموکراسی هستیم. تنها از راه دموکراسی‌ست که ما به عدالت نزدیک‌تر می‌شویم و از آن‌جا که عدالت هم حتا در آرمان‌شهر ما نسبی‌ست، بنابراین نیازمند برقراری ساز و کارهای خود بسنده در این خصوص هستیم. جامعه‌ی امروز ما نه به‌واسطه‌ی مفهوم دوران بل‌که به‌واسطه‌ی دوری از تربیت دموکراتیک پا در سنت سفت کرده است. اگرچه ضرورت  مواجهه با جهان نو رفته رفته ما را ناگزیر به پذیرش ساز و کارهای مناسبات خاص چنین جوامعی خواهد کرد، بنابراین اجتناب ناپذیری دیر و زود دارد اما سوخت و سوز خیر. روند پیشرفت ما را ناگزیر به پذیرش قوانین بازی جامعه‌ی نو می‌کند. برای نمونه گسست اغلب مردم از حساب و کتاب با چرتکه و قلم و کاغذ با همه‌گیر شدن  ماشین حساب و در دسترس بودگی آن به طرق گوناگون. با همه‌گیر شدگی اسمارت‌فون‌ها. هم‌از این روست که بشر با اختراع سخت‌افزارهای جهان پیش‌رو نیازمند آوانگاردیسم است و این نیاز و صف‌بندی با سنت دیگر تحت‌نظام‌نامه‌ی کلاسی‌سیسم نخواهد بود، از سویی بر آوانگاردیسم است که ماهیت خود را به مخاطبان بنمایاند. و ذهن  ایشان را به این مهم معطوف دارد که درست است که آوانگاردیسم لزومن نیاز اکنون همه نیست اما ذاتش روزآمدگی ست و نیاز به بروزشدن که با شتاب آوانگاردیسم باید نامش را به جای روزآمد شدن" دم آمدشدگی" یا "آن آمدشدگی" نهاد چرا که نوشدگی دیگر به    لحظه و آن بر می­گردد نه روز. این واقعیت هنگام و هنگامه­ی ماست و اجتناب ناپذیر.    ضرورتِ بودگی و تنفس در فضای جدید ما را ناگزیر به کسب سخت‌افزارهای نو و پی‌آمد آن دست‌یابی به نرم‌افزارهای مورد نیاز چنین ضرورت هایی می کند.  مانند تغییر در نظام بانکی و تغییر در بهره‌وری از آلبوم، دستگاه ضبط و پخش، نوشتن به‌جای قلم با ماشین تایپ و گوشی‌ها. همان نیازی که ابزار و اسباب لازم یک انسان امروز را ‌در یک تراشه برنامه‌ریزی کرده است، همان نیازی که ما را در حوزه‌ی صنعت نشر با اگر و مگرهایی اساسی مواجه کرده و چالش‌های نوینی که تا چندی پیش به ذهن‌مان خطور هم نمی‌کرد. جهان نیازمند تعریف ساز و کارهای نوین و مناسبات خاص خود است. همان جبری که رفته رفته دارد ما را به ضرورت  تعریف دیگر صنعت نشر رهنمون می‌شود. به این‌که ما منتظریم تا در صنایع چاپ و نشر، کتاب در فایل‌ها انتخاب بشود تا توسط متقاضی‌اش از فروشگاه مورد نظر چه مجازی و چه حقیقی پسا انتخاب در دم چاپ شود و تنوری شخصن به خود ما یا توسط پیک پسا خرید اینترنتی به‌دست ما برسد.

حذف انواع مشاغل در حدفاصل این صنعت چون انبارداری  و برخی  مشاغل غیر لازم در فرمت و ساز و کارهای جدید  و لزوم پدیدآیی مشاغل نوظهور، ما باید  جامعه  را آماده­ی این خیزش کنیم. در حوزه­ی هنر و ادبیات البته ما مضاف بر تعریف مناسبات تحت سیستم تغییر فرمت نشر می باید در خصوص مناسبات قشنگ شناسی و چگونگی تغییر در ذائقه­ی لذت نیز آموزه­هایی در چنته بپرورانیم. در واقع با هر آفرینه ای نیازمند  تاویل آن هستیم. اگر آفرینه دارای شاخصه­ی منحصر آفرینه بودگی باشد ما با مشکلی مواجه نخواهیم بود مشکل در باورهای پیش­روانه مخدوش و لوث نمودن مرز آفرینه با شبه آفرینه و آفرینه­های ابتر است که مخاطب را با چالش جدی در حوزه­ی پذیرش یا عدم پذیرش آفرینه­ی آوانگارد مواجه می کند. واقعیت این است جهان دهه­هاست دستخوش تغییر ماهوی در بهره ازساختار مکانیکی به  ساختارالکترونیکی  است.  این تغییر تسلط   الکترونیک را با شتاب خیره کننده  در پی داشته  و ما در چنین وضعیتی شاهد پدیدآیی ساختار جهان دیجیتالی و تحت سامانه‌ی رایانه و  اینترنت هستیم که تغییر ماهوی در دانش‌های بشری از پزشکی تا پیشرفت­های غیر قابل تصور در  مهندسی ژنتیک و تسخیر فضا را مشمول خود داشته است. تغییر ماهوی حتا در جنگ  که از ابتدای پروژه­ی جنگ به‌جای جنگ با تسلیحات نظامی جنگ تبلیغاتی و  رسانه‌ای راه می اندازند به نیت فلج کردن فکر و اقتصاد کشورهای متخاصم. هک سامانه‌های تحت وب کشورها و... پاری جهان ما همه‌چیزش در حال تغییر شتابنده است هر آن و لحظه حول حالنایی را شاهدیم. در چنین بزنگاه تاریخی مفهوم سنت نیز اگرچه  تابعی از زمان و مکان است اما این زمان دیگر به ساعت و روز و ماه و  سال و  دهه و سده­ی آن نگاه سنتی  بسنده نخواهد ماند،  تغییرات به آن و دم و لحظه محاسبه می‌شود و غفلت در این دوره در لحظه، سبب خسران‌های جبران ناپذیر خواهد بود. در چنین دوران تاریخی سنت نیز به قید زمان ماضی و ماضی بعید دارد کارش در قید زمان  به کم و کم‌تر می‌کشد. از  دهه به سال و  ... و رفته رفته نیز کم و کم‌تر. با تعقیب اخبار سیر تحول  تکنولوژی‌های نو آدمی دچار وسواس و فوبیای بطالت و از دست‌شدگی عمر در چنین بزنگاهی می‌شود.  و هر چه آگاهی آدمی از این سیر تطور بیش‌تر باشد بیم  و هراسش از پس ماندگی‌ و واماندگی افزون‌تر. بنابراین ما با این نظریه مواجه می‌شویم که فاصله‌ی سنت و مدرنیته و آوانگاردیسم در آتی رفته رفته شتاب فزاینده‌ خواهد گرفت.  البته جامعه در تمام دوره‌ها به طیف‌های گونه‌گونی منقسم می‌شود که شناخت آن طیف‌ها نسبت به ما در تعاریف‌مان از گونه‌هایی که با آن ها مواجهه ایم  متفاوت خواهد بود.این طیف‌ها هم‌چنان  از  عامه تا سطوح میانی و بالاتر تقسیم خواهد شد. خواسته‌های طیف‌های گونه گون از نخبگان و برعکس بهتر است تعریف شود. بدون این شناخت به لزوم بازشناخت آن‌ها پی‌نخواهیم برد. و با بازشناخت آن‌هاست  که قادر خواهیم بود به بررسی مبانی پاتولوژیستی مناسباتی چنین و چنان آگاهی یابیم. تمایز جدی بین آفرینه‌های پیشرو با عوارض و بیماری‌های روانی  و آفرینه‌های ابتر و آفرینه‌ها مدعی و در حد طرح ناقص مانده، آفرینه‌هایی که قادر به مادگی نیستند و نرینه و یا عقیم خواهند ماند. عدم وجود نقد علمی و چالش‌های دانش‌محوربه ازای  سفارشی و هیجانی نوشتن برای هم‌ و  فقدان اتمسفر چالش و نقد. ما درست روی دیگر بالایی‌ها هستیم. کسی که مرا نقد هوشیوارانه کرد را قدر باید داد نه‌این‌که ریشه‌اش بزنیم. نقد ناپذیری و بسنده بودن به حلقه‌های کوچک پیرامونی خود و عدم تلاش برای پیوستن این حلقه‌ها.   اسنوبیسم  نیز یکی از آسیب­های جدی و دیرپای جریانات روشنفکری­ست در برخی فضاهای مجازی داخلی،  نمونه شعرهای چندرسانه‌ای از چهره هایی  صرفن _ اگرچه  تازه‌کار _ خارجی هست   اما از طیف های جدی تر وطنی   خیر!   این نگاه طایفه‌ای و حذف قسمتی از تاریخ  داخلی با برتردانی از سر دریوزگی نمونه های خارجی! آه ما عجیب شبیه سیاست مداران هستیم همان ها که از ایشان مدام انتقاد می کنیم، ادامه ی نگاه همان بالایی ها و مافیای قدرت: همان نگاه خودی و ناخودی‌یی   که چهل سال مانع مطرح شدن نخبگان وطنی شد.    نتیجه این که اگر هنر و ادبیات هم اساس مملکت داری بود باز ما با رانت و اختلاس و مافیا و خودی و ناخودی مواجه بودیم. ذات فرهنگ غلطی که به ما در طول دهه ها تزریق شده است، چنین ، ملت ما را افراط و تفریطی بار آورده است. یا عاشق  هر چیز خارجی یا دشمنش حد وسط و خط عقلانی نمی شود ترسیم داشت برای این اپیدمی فرهنگی. ما دو روی یک سکه ایم. باید باور کرد.  خوب نگاه کنیم می‌بینیم احمدی نژادها، رفسنجانی‌ها، خاتمی‌های دور و بر شعر را. باور کنید گاه می‌گویم اگر مملکت دست این‌ها می‌افتاد اصلن ما را در دم حذف می‌کردند.

چرا نباید   شعر خوب  را اگرشده از  بدخواه‌ترین آدم  دور و برمان را انعکاس دهیم؟ چرا ما چنین  ایدئولوژیستی  و حزبی بار آمده ایم ؟   دوستان! با لب و لوچه و چشم و ابرو و نوچه و نشمه‌پروری ادبیات چهره‌اش نموده‌ نخواهد شد. حقیقت راه دیگری‌ست. نگاه سکتاریستی و تمامیت‌خواهی بر آمده از بیماری‌ست .بکوشیم پیش از پخش بیماری‌مان عوارض آن را بشناسیم و به‌فکر درمانش باشیم. جمعیت ادبیات پیش‌رو این مملکت  دست بالا اگر بگیریم از پنج‌هزار تن که تجاوز نمی‌کند. چرا به‌جای هزار گروه پنج‌تنه به فکر پنج گروه هزار تنه نیستیم. این‌گونه تنوع دیدمان در پنج طیف تقسیم می‌شود. باید مصلحی پا پیش بگذارد. آن وقت فاصله‌ها کم و کم‌تر می‌شود.

  این فاصله در دوره‌ها یا دهه‌های قبل نبود یا آن‌که اندک بود اما رفته‌رفته بر آن افزوده شد. شما این مشکل را با توجه به مرورِ زمان چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟

نه­این‌که نبود،  بود .  اما ،عامل سرعت در انتقال آرا و  عامل زمان،  نیز  آیتم‌های هم‌رسانی و رسانه در عصر تحت تاثیر وب و انتقال توسط نت خب شتابندگی‌اش وصف ناپذیر است.

 اگر نهادهای فرهنگی یا نشست‌های ادبی در این‌همه سال‌ها چنین فاصله‌یی را رفع نکرده‌اند، مشکلِ کار به کجا برمی‌گردد؟

مشکل فرهنگ و تربیت داریم. فرهنگ از مهد و دامان مادر و خانواده به مهدکودک و مدرسه و مکتب آغاز می‌شود. افراط و تفریط کار داده دستمان در این حوزه. آن‌قدر تابع فرهنگ ایدئولوژیستی بوده‌ایم  که جز تبلیغات آیینی بالایی‌ها در آموزش‌های دوره‌های تحصیلی غافل از فرهنگ‌سازی شدند. فرهنگ شهروندی ما بسیار معضل دارد. طوری که در خلوت با خود می‌گوییم" ...عالمی دیگر بباید ساخت واز نو آدمی..." ما فرهنگ مان مبتلای عقده هامان است نه برساخته ی اهداف مان. اقتصاد نفت و تکیه بر اقتصاد اشرافی گری به دلیل برخورداری از ذخایر غنی پول ساز سبب شده که ما با گفتمان بازار و مارکت در جهان بیگانه بمانیم و خلق و خوی مان به مفاهمه نیانجامد. انسان نیازمند قوانین بازی را خوب یاد می گیرد تا گرسنه نماند. ما فرهنگ مان متاثر از دارایی ها مان است بنابراین اهل مدارا نیستیم و خود را اغلب در قامت اعلی حضرتی می انگاریم که باید به امور رعایا سرکشی کنیم. نتیجه این می شود چه در سیاست، چه فرهنگ، چه هنر و.... حتا نگاه مان به وضعیت اکنون مان نیست همواره به دو هزار و پانصد سال گذشته ی خویش  غره ایم و این خوش بودن به گذشته ما را از ساختن آینده محروم داشته است.

فضای مجازی و به ویژه پیام‌رسان‌ها به چه شکلی در رشد و ازدیادِ این فاصله تأثیر گذاشته‌اند؟

تکنولوژی و هر پدیده‌‌ی نو  مانند هر  تز، آنتی تز هم دارد اما حاصل و سنتز یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. ما عادت داریم از سر عجول بودن که یک آسیب جدی فرهنگ ماست. توجه نکنیم که تلگرام  و برخی فضاهای مجازی صرفن تسریع‌ کننده‌اند. و امکانی برای توسعه . نباید فقط معطوف به آن‌ها شد. وقت گذاشت و وقت را هدف‌گذاری کرد. سوشیال مدیاها امکان چند رسانه‌ای و پرفرمنس مطلوبی دارند. تعادل خوب است وگرنه دامن‌گیری بطالت  دور نیست. ما اول اپلیکیشنی را  از بازار تهیه می‌کنیم و با آن کار را می‌آغازیم بی که از کم و کیف آن آگاهی داشته باشیم برای عقب نماندن از دیگران سریع دانلود می کنیم، بعد از چندین و چند  روز و ماه و سال یکهو متوجه ی برخی امکان سوء استفاده از اطلاعات داده شده  می شویم که اغلب هم وقتی متوجه می شویم که  برای جبران آن دیرشده است هم‌از این روست  آغاز کژ فهمی و غلط‌کاری‌های ما . بی که  از همان ابتدا درنگ کنیم  که بین ارتباط در  حقیقتِ زندگی تا دنیای مجازی  فاصله و توفیر بسیار است. در مخاطبه‌ی رخارخ شما قادر به القا و بازدارندگی شایبه هستید اما در اتمسفر مجازی این امکان اغلب مخدوش است. باید فرهنگ‌سازی کرد و هدف‌گذاری پیش رفت.

شما برای رفعِ این فاصله چه راه‌کارهایی پیش‌نهاد می‌کنید؟

تشکیل اتاق فکر، چالش و نقد شفاف و گپ و گفت و برآیند آن را سر لوحه قرار دادن. اگرچه در این میان هزاردستان بی‌کار نمی‌نشینند و از اتاق فکرشان روش‌های جدید برای مقابله با برنامه‌ها می‌زند بیرون. از آدم‌هایی که مصلح‌اند و قدرت کارگردانی و گردآوری دارند باید بهره برد. گذشته را فراموش کرد و  اساس بر همدلی و دوستت دارم گذاشت. بلندگوی مهربانی و دلسوز هم شدن. هر یک از ما جایگاه خود دارد. کسی جای کسی تنگ نخواهد کرد. باید بقیه باور کنند ما دلسوز شعریم نه صرفن خود ما. این که منافع شعر بر منافع شخصی ما ترجیح داده شود. خوشدلی و در عین برخورداری از آرای متفاوت . شعر ما نیازمند عرفان پسامدرنیستی در فرهنگ و رفتار جمعی ست، چرا که راه عاشقی دور نیست.

 

بلند گوی انقلاب اسلامی در پاسخ به پرسش ماهنامه ی تجربه

 ماهنامه ی تجربه:

1-جریان شعر انقلاب با پیروزی انقلاب اسلامی چگونه شکل گرفت؟  و در دهه های بعد به کدام سمت رفت و سرنوشت شاعرانش چه شد؟

علی رضا پنجه ای

Ar_panjeei@yahoo.com

بلند گوی انقلاب اسلامی

شعر ما  در  دهه ی50 با گرایش مضاعف ایدئولوژیک مواجه شد، البته نه این که در دوره های پیشین مشمول چنین وجوهی نبود، که بود، منتها با توفیرات متنوع و چنداچند. می توان بر این نکته پای فشرد که هر جریان شعری و  از  این رو شعر ایدئولوژیک  در واقع  به واسطه ی نمود  ناگهانی و خلق الساعه در بررسی وجه تاریخی  رخ ننموده است، بل در یک دوره ( period)رفته رفته مراحل رشد تکاملی خود را سپری می کند، گو که ما هرگز نمی توانیم مدعی شویم   شعر یک دوره صرفا توسط یک یا چند تن مطرح شده ، بل در یک دیدگاه  دانش مدار ناگزیریم که به  بود و پساپس نمود برخی صرفا ترویج دهندگان آن گونه(Genre ) نظر بندیم ،چه را که  در واقع ایشان با فرموله کردن مانیفست و چند و چون آن دیدگاه یا  گونه(Genre) ، سکه ی جریان هدف گذاری شده را به نام خود ضرب زده اند، بنابراین می توان تصریح کرد که شعر انقلاب ریشه در شعر اجدادی ش نوعی از شعر حماسی معطوف به  آرمان گرایی دارد، نیز   تداومش   در دوران مشروطیت و سپس شعرهای سیاسی و ایدئولوژیک موسوم به شعر چریکی(در دهه ی 50) و سپس انقلاب و آیینی(با موضوع، مبارزه، سانسور، شکنجه ، زندان، اعدام و مبارزات مختلف جنگ، اسارت ، ترور و  موفقیت های سیاسی، علمی و اجتماعی حول محور انقلاب و جنگ و اعتقادات دینی و آرمانی) طنین داشته است که رفته رفته در  دهه ی 50  و سپس 60  شاهد  نمود بارز  آن بوده ایم و البته  نسبت به تنوع آن کمیت و  کیفیت اش نیز دستخوش تغییرات  گونه گونی  بوده است. در واقع در این دوره ها   با پیروزی انقلاب  و در تداومش استقرار  رسمی جمهوری اسلامی و سپس وقایع اتفاقیه ی مابعد آن  در   دهه های  اخیر  تحت عنوان شعر ارزشی عناوین شعر انقلاب، شعردفاع مقدس و شعر آیینی  را زیر مجموعه ی خود ساخته است.

در چنین وضعیتی تمام امکانات چهره شدن در اختیار این دست از شاعران قرار گرفته است که البته  بهره از امکانات یک کشور بر اساس مفاد قانون اساسی آن به نظر باید در ید کلیه شهروندان آن کشور باشد که  مشمول تابعیت آن کشورند و هر گونه ایجاد رانت  از سوی هر مقامی به دور از داوری  در طول تاریخ نمی ماند.

می توان تصریح کرد که جریان شعر انقلاب  در یک  بررسی دانش مدارانه زیر مجموعه ی کلیت شعر موسوم به شعر ارزشی ست که در ذات خود به ارزش های اعتقادی و دینی (ایدئولوژیستی) هم رای با دیدگاه های رسمی و سیاسی انقلاب اسلامی نظرمند است و  خاستگاه اعتقادات خود را معطوف و  هماهنگ با  دیدگاه های رسمی نظام می دارد.  

از میان شاعران دهه های پیش از انقلاب که شعرشان معطوف به شعر آرمان خواهانه بوده گذشته از تقی رفعت،  جعفرخامنه ای، شمس کسمایی، ابوالقاسم لاهوتی، فرخی یزدی،میرزاده عشقی، ایرج میرزا، عارف قزوینی، محمد علی افراشته، در دهه های پس از مشروطیت  و پس از کودتا  از اسپ سپید وحشی آتشی تا آرش و مجموعه ی به  سرخی  آتش به طعم دود سیاوش کسرایی که با نام مستعار کولی منتشر شد  و در پس از انقلاب با آمریکا آمریکای او  پس از  جنبش مسلحانه ی سیاهکل  خسرو گلسرخی، سعید سلطان پور م.آزرم، علی میرفطروس، و شعرهای انقلابی زندان با عنوان ظل الله رضا براهنی،  موسوی گرمارودی و مهمتر  از شاملو گرفته با شعرهایی که برای مبارزان سیاسی گفته ،تا فروغ که در شعر به صورت ضمنی از اعتقادات خود در باره ی موعود و شربت سیاه سرفه می نویسد تا نصرت رحمانی که از فجایع اجتماعی جنسی و اعتیاد  شاعرانه سخن می گوید و هوشنگ ابتهاج (ه.الف .سایه) در شعرهای نو و بعضا قدمایی اش، حتی نخستین شعرهای شاعر مدرنیستی مانند فرخ تمیمی و  اسماعیل خویی  را در طیف شاعران طرز شاملویی و  طنین در دلتای طاهره صفارزاده که سبب نام آوری وی شد، با توجه به تقدیم نامه اش به دکتر علی شریعتی و نیز آواز خروسان جوان   حسن حسام،  و حتی محمد مختاری که نام آشنایی پیش از شهرتش در دهه ی 60 و 70 نداشت، سپس شعرهای متاثر از شعر حجم و موج نو  محمد حسین مهدوی (م. موید)، را در طیف شاعران متاثر از  بنیان شعر نو فرانسه  برشمرد. مهرداد اوستا،  مشفق کاشانی، احمد عزیزی، حسین منزوی و بهمن صالحی در پیش از انقلاب جزء شاعران شناخته شده محسوب می شدند اما ضرباهنگ انقلاب ایشان را به سوی گفتن برای انقلاب ترغیب کرد اما شاعرانی مانند حمید سبزه واری نیز در حیطه ی شعر کلاسیک همگام با  صفا لاهوتی، ،غلامرضا مرادی، نصرت الله مردانی ،علی معلم دامغانی ، امیر فخرموسوی، سید محمد عباسیه کهن، کاظم یوسف پور،غلامرضا رحمدل شرفشادهی، و... به تناسب نسبت به اسامی اخیر الذکر کمتر میان اصحاب قلم شناخته شده بودند به موازات شاعرانی مانند :سید حسن حسینی، قیصر امین پور،محمدرضا عبدالملکیان،سلمان هراتی، یوسفعلی میر شکاک،اکبر بهداروند و از جوان ترها علی رضا قزوه، عبدالجبار کاکایی، ایرج قنبری، زهره نارنجی، عبدالرضا رضایی نیا و...مطرح و ساختار شاعران انقلاب را برخی از حوزه ی هنری و برخی در شهرستان ها با حضور در انجمن های ادبی و مشارکت در شب های شعر انقلاب و دفاع مقدس شکل بخشیدند. و این تشخص از اواخر دهه ی 50 و اوایل دهه ی شصت آغاز شد و با حضور در مناسبت های مختلف شاعرانی از این دست با انواع شعر قدمایی و نو به یاری آرمان های انقلاب و دفاع مقدس پرداختند، برخی نیز با حضور در شورای شعر و ترانه و سرودسازی برای  انقلاب  و دفاع مقدس و سایر مناسبت های رسمی بدل به پایگاه صدای انقلاب شدند و کتاب ها و صداها و شعرهای شان با حمایت های دوایر دولتی و نهادها و راه یابی به کتاب های درسی هیات خودی های شعر را پدید آوردند، در واقع شاعران تشکیلات محور و حزبی از سویی و شاعران انقلاب از سویی دیگر دو روی شعرهای ایدئولوژیک این کهن بوم و بر را پی ریختند. نا گفته پیداست که شاعران حزبی از سوی تشکیلات سیاسی خود حمایت می شدند و از سویی شاعران شعر انقلاب از حمایت بودجه های ملی برخوردار بودند و اما در این میان  بیشترین کلاه سر شاعران مستقلی رفت  که به شعر به عنوان گونه ای ادبی و هنری می نگریستند که  معیارشان بیش از اهداف سازمانی و انقلابی اعتلای شعر بود و هست و صرفا هر مقوله ای را بیشتر برای بیان  زیبایی که به قول نصرت رحمانی در ذات شعر است پی می گرفتند. در این میان شاملو اما بین  زیبایی شناسی شعر و ادبیات و آرمان خواهی حد تعادلی ایجاد کرده بود که بیش از هر کس او را می شد در هیات شاعر ملی بازشناخت. اما در این میان آن دسته از شاعران که مانند شاملو بین اهداف انسانی و آرمان گرایی و ذات هنر (زیبایی) به نقطه ی مشترکی رسیده بودند مانند اخوان ثالث(م.امید،در شعر برجسته ای مانند زمستان که به وضعیت جامعه ی ایران پس از کودتا نظر بسته بود، ملی گرایی در شعر آرش سیاوش کسرایی و تنفر ضد امپریالیستی در شعر آمریکا آمریکا که خطاب به آمریکا بر اساس  اعتقادات حزبی اش می گفت :باشگاه فرومایگانی و شعر اسب سپید وحشی آتشی که با تصاویر حماسی   سمبلیسم و عناصرشمالی طبیعت گرا و انسان مدار نیمایی_ ]"من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم"    _ http://www.nimayoushij.com/poetry183.html  [را به نوع جنوبی اش راهی  زده بود و اسبی را نماد مبارزه بر علیه استعمار خارجی ساخته بود، همه و همه نشان از روند رو به رشد شعر ما می داد، و نباید از سیمین بهبهانی گذشت که از قالب غزل اشعار نئوکلاسیک اجتماعی ویژه ای  را پس از انقلاب و خاصه در دوره ی جنگ به تاریخ ادبیات افزود، در هر حال  اگر چه تحزب و شعر مناسبتی سرودن دو روی سکه ی شعار و مرگ شعر را رقم می زند، اما در این میان شعرهای ماندگاری نیز که به لحاظ نه صرفا معیارهای زیبایی شناسانه که در حوزه ی بررسی و نقد تاریخی شعر معاصر از جایگاه ویژه ای برخوردار است. و نمی توان در حوزه ی بررسی اشعار این شاعران نقد را آلوده به سیاسی نگری و دیگاه مانوی خیر و شر و  سیاه و سفید نگری محدود داشت.

در بررسی جامعه شناسانه شعر معاصر باید   نگاه خود را از انفعال دور نگه داشت و از سر انصاف و نه شعار زدگی به بررسی جایگاه جامع شعر معاصر پرداخت، چه را که  صرفا در نگاه چنین بررسی های متکی بر دانش نقد و پژوهش  می توان به ارزیابی منطقی دست یازید و خود را جدا  از بایکوت های سیاسی برحذر داشت و از رویه ی صاحبان قدرت در حذف غیر خودی پرهیز داشت. چه روشنفکری در سال های اخیر ماهیت و مفهوم نگاه معطوف به اردوگاه سوسیالیزم رنگ  خود از دست داده و انصاف را بیشتر در دیدگاهی میانه و به دور از جزمیت و تمامیت خواهی می توان وا شناخت؛ آن چه که نیما دهه ها پیش بدان معتقد بود و علی رغم تلاش گسترده ی  حزب توده و سایر جریانات مستقل از بند تشکیلات سیاسی ذهن و فعل خود را  به راهی نو در شعر ایران معطوف ومتمرکز داشت، چنان چه  پیرمرد گفت :آن که غربال دارد از پس قافله می آید و آن که می دارد تیمار مرا کار من است.

در پایان باید گفت: برخی از شاعرانی که خود را از چنبره ی تحزب و نه صرفا نگاه سیاسی که در شعر ما چاشنی همیشه بوده و هست چه در این کهن بوم و بر تا نگاه بالایی ها به مقوله ی هنر و ادبیات نگاه امنیتی ست ، نباید انتظار داشت که شاعرانش سیاسی ننگرند،ما سخت نیازمند بازسازی فرهنگ خود هستیم، فرهنگی که بالانشین و پایین نشین ندارد، به همان اندازه که من شهروند زباله در محیط زیست می ریزم به همان اندازه مسوولان ، محیط زیست را نادیده می گیرند، مردم هر سرزمینی آینه ی بالایی ها هستند و مادام که فرهنگ ما مورد بازبینی و مرمت  قرار نگیرد، آرزو و انتظار معجزه افسانه ای بیش نخواهد بود.

ما حتی در شعرهای فرمالیستی مان در طول تاریخ معاصر همواره چاشنی سیاسی نگری را داشته و داریم و این البته هم به رشد شعر در وضعیت در میان طیف های مختلف و متنوع شاعران شعرهای ایدئولوژیک بیرون از دایره ی قدرت از سویی  و شعرهای ارزشی داخل دایره ی قدرت از سوی دیگر، آنان که از هر دو سو مرغ شان یک پا داشته ، اگر رشدی هم داشته اند رشدشان عرضی بوده و البته میلیمتری و تنها آن دسته که  از بند نگاه سیاه و سفید  و خیر و شر صرف نجات یافتند رستگار شدند، و البته در هر دو طیف شاعران معتقد و آرمان خواهی بودند که نگاه اعتقادی شان در پس زمینه ی خلاقیت شان قرار می گرفت و همواره در دوره های گونه گون شعری نگاه  زیبا  پسندانه شان  مکاشفه گر جریان داشت و بعضا  به تولید آفرینه های برجسته و روزآمد نیز پرداختند. طاهره صفارزاده و  م.موید از ارجمند ترین شاعران معطوف به نوآوری هستندکه در ردیف شاعران بدعت گذار و نو گرا نام شان درخشیده است. سایرین نیز برخی در محدوده های شعر قدمایی همچنان باقی ماندند و شعرشان بر اثر کارکرد مدام در یک قالب یا سبک، رشد لاک پشتی یا رشد معکوس داشته و برخی نیز گام هایی هر چند محدود به جلو  برداشتند، برخی نیز  قانع به  نقش و روند خود  باقی ماندند. دسته ای هم مانند آغاسی در حد شعار و مدح؛ در مقابل علی معلم،میرشکاک، قزوه، کاکایی، رضایی نیا و ... که رشد عرضی داشتند قابلیت نقد و تاویل بیشتر در فرصت های دیگر دارند.

و اما حمید سبزه واری تا زمان مرگ خود شاعر  مومن به ارزش ها ، ترانه ها و سرودهای  انقلاب اسلامی  باقی ماند و علی رغم دورماندن  از مکاشفات بدیع و نوآوری اما  فرصت ها را غنیمت شمرد تا  بیش از هر شاعر بزرگی مطرح شود ، وی هم چنان به مثابه بلندگوی رسمی انقلاب اسلامی  نام اش در تاریخ انقلاب باقی ماند .

مصاحبه ی روزنامه ی ایران با علی رضا پنجه ای كوتاه نويسي بهترين كارگاهِ شناخت شعر است

روزنامه ی ایران شماره 5975 یکشنبه 21 تیر 94 ص8:
______________________________________________
كوتاه نويسي بهترين كارگاهِ شناخت شعر است
گفت و گو با علي رضا پنجه اي، شاعر، منتقد و روزنامه نگار ادبي

نويسنده: يزدان سلحشور

شاعر شناخته شده اي ست چه در حوزه شعر روشنفکري و چه در دهه شصت، زماني شاعر شعر کلاسيک هم بود اما از آن زمانها، چندسالي مي گذرد تقريباً سي سال! متولد 1340 است. احتمالاً جوان ترين شاعر دهه شصت بود که توانست با نشر شعر در نشريات روشنفکري آن برهه، به شهرتي ناگهاني دست يابد شهرتي که در دهه هفتاد با افول همراه شد. در حوزه نشر کتاب اما همچنان نام عليرضا پنجه ا ي در حوزه روزنامه نگاري ادبي شنيده مي شد و اتفاقاً بخش قابل توجهي از شاعران شعر دهه هفتاد، معرفي آثارشان را مديون نشرياتي هستند که او سردبيري شان را برعهده داشت؛ نشرياتي که در شهرستان منتشر مي شدند اما بازتاب کشوري داشتند مثل گيلان زمين. پنجه اي در دهه هشتاد، دوباره در حوزه انتشار شعر فعال شد و حتي توانست غيبت تقريباً يک دهه اي خود را در اين دهه جبران کند و براي نسل نويي که ديگر نام شاعران دهه هفتاد را هم به ياد نمي آوردند، بدل به نامي آشنا شود. او در دهه نود، همچنان شاعري فعال است گرچه در حوزه روزنامه نگاري ادبي، ديگر کمتر نامش شنيده مي شود؛ تا انتهاي اين دهه، شش سالي زمان داريم شايد دوباره شاهد فعاليت هاي چشمگير او در اين حوزه باشيم، اما هرچه هست او در اين حوزه حق آب و گل دارد.
شعر، زبان ديگر است
شما از شاعران دهه شصت هستيد و در ادامه اشعارتان مقدمه ساز شعر دهه هفتاد هم شد، به نظرتان تفاوتهاي شعر در اين دو دهه چه بود؟
اگرچه نخستين زمزمه هايم پاييز 57 با عنوان «سوگ پاييزي» منتشر شد، اما آغاز به حرفه اي گري ام درباره شعر از دهه شصت بود؛ کار در کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان(با توجه به عضويت دوران کودکي من در اين نهاد آينده ساز) به عنوان مربي فرهنگي و سپس مشغول شدنم در نشريه کادح و انتشار صفحه هنر و ادبيات در آن، به چاپ ويژه هاي هنر و ادبيات انجاميد، سپس فعاليت در انجمن ادبي ارشاد رشت، همه و همه مرا در کار شعر قائم به ذات تر کرد. بله من از دهه 60 با چاپ اثر در نشريات مهم و تاثيرگذار توانستم به عنوان نوآمده نظر سردبيران و دبيران بخش شعر و گفتوگوي ادبي بسياري از نشريات مورد وثوق شاعران و نويسندگان را معطوف به شعرم کنم.
شعر ما از دهه 60 با رويکرد به شعر آوانگارد دهه هاي گذشته مانند: شعر حجم، موجنو، شعر ديگر، شعر ناب، شيوه منحصر به فرد سهراب سپهري، عزمِ «برونشد» از سيطره مطلق زبان طرز شاملويي را جزم کرد تا خود را از زير سايه سلطنت بلامنازع شعر آرمانخواه و زبان فخيم و روشنفکرمحور سه دهه طرز شاملويي بيرون آورد، وقت آن رسيده بود تا عرفان و سوررآليسم (فرا واقعگرايي) سپهري به عنوان نماينده جريان آوانگارد و پيشرو شعر پس از انقلاب از سويي و شعر آرمانخواهي که تحت تاثير انقلاب و جنگ مطرح شد، روي ديگر جريان شعرنو فارسي ما را رقم زنند.
در واقع شعر ما رشد خود را در گرو همين برونشد از طرز شاملويي و بازيافتن جريانات پيشرو و آوانگارد دهه هاي گذشته با حفظ دغدغه هاي شعري پس از دهه شصت بازمي جست. شعر طرز شاملويي موسوم به شعر سپيد جاي خود را رفته رفته به تلاش هايي از اين دست داد که البته سهم شاعران گيلاني در اين تغيير بسيار پررنگ و تاثيرگذار بوده است من نيز تا سال66 هم چنان تاثيرگرفته از طرز شاملويي بودم، اما با انتشار شعرهايم پس از سال 66 در نشريات پايتخت و گروه نشرياتي که به صورت ويژه نامه، با حلقه دوستان منتشر مي کرديم، توانستم شعرهاي چاپ شده در نشريات را طي چهارسال66 تا 70 در دوجلد تدوين و با نام هاي «برشي از ستاره هذياني»(شعرهاي آغازيني که شاعر مي کوشيد حلقه هاي اتصال خود با طرز شاملويي را کمرنگ کند و تجربه هاي زباني جديدي جانشين اش کند) و«آن سوي مرز باد»(که توانسته بود با هايکو و طرح هاي مرسوم شعر ايران در حوزه شعر کوتاه مرزبندي کند) به صورت همزمان منتشر کنم، دو مجموعه اي که در مدتي کوتاه سر زبان ها افتاد و البته شعرهایش به واسطه چاپ در نشریات آدینه و... پیش ازکتاب شدن سبب شد تا مجله گردون توسط معروفي و کوشان با من 30 ساله گفت وگوي پنج صفحه اي داشته باشند.
در آن مصاحبه بود که اعلام کردم شرح حال و شعرهاي دهه 60 شاعران نوگوي گيلاني را در دست تدوين دارم که گفت وگويم نظر مدير انتشارات مرواريد را به خود جلب کرد. شعرهاي 4 ساله66 تا70 کم کم زمينه ساز حرکت جوان ترها شد. دهه شصت را دوره گذار بايد ناميد، گذار از سايه طرز شاملويي؛ شعرهاي «برشي از ستاره هذياني» و «آن سوي مرز باد » من و مجموعه 54 شاعر در «گزينه شعر گيلان» به خوبي نشان دهنده اين دوره گذار است. هشت سال دهه شصت درگير جنگ و سياست بوديم و اين دو مقوله ما را درگير آرمان خواهي مي کرد، اما دهه هفتاد دهه سازندگي و احيا بود، دهه اي که سروکله رايانه هاي خانگي پيدا شد، به ياد دارم در خانه استيجاري مان حمام و تلفن نداشتيم اما براي خريدن تلويزيوني 14 اينچ رنگي و ويدئو براي ديدن فيلم هاي سينمايي تاپ دنيا و البته نخستين رايانه ی خانگي کمودور که با برنامه DOS مي نوشتيم، پول جمع کرده بودم اگر مثلاً يک دفتر تلفن مي خواستيم به صورت رايانه اي داشته باشيم. خب رايانه با خود امکانات اينترنت را به همراه آورد و اينترنت، مانند برق شد مادر تحولات جهان ديجيتال. همين تغييرات براي تحول و توفير دو دهه کافي نيست؟!

اگر بخواهيد از لحاظ کيفي مقايسه کنيد، بين شعر دهه شصت و دهه هفتاد، کداميک را ترجيح مي دهيد؟ به نظرتان مخاطب عام، کداميک را ترجيح مي دهد؟
مخاطب عام البته هميشه نه يک دهه که چند دهه عقب تر از شعر و داستان و هنر روز است، پس مخاطب هميشه به گذشته و عادت دلخوش مي ماند. مسلم است که دهه گذار 60، فوندانسيون و زيربناي دهه دگرديسي70 محسوب مي شود، من به عنوان شاعري با خاستگاه مدرنيسم و خواستگاه آوانگارديسم مسلم است که به سال هاي دهه 70 که شاهد دگرديسي در شعر هستيم بيشتر اعتقاد دارم، اگرچه افراط و تفريط هست که براي سنت گرايان آرامش به همزن است، اما براي ما که به صورت حرف هاي به شعر مي نگريم جزء ذات و لازمه شعر است.
در شعر دهه شصت، چند نگاه و جريان بود که بيشتر شناخته شدند و اين ها جدا از شعر شاعران منفردي چون شما بودند که راه خودتان را از جريانات مرسوم جدا کرده بوديد.

شما و ديگرشاعران منفرد، تا چه حد از جريانِ کوتاه نويسي اين دهه که متاثر از ترجمه هاي نادرپور از شعرهاي اُنگارتي بود، تاثير گرفتيد؟
خب، درويش خصالي نسل ما عاملش بود. ما نقش گل را بازي مي کرديم و آنها گلاب، که بعضاً آب هم قاطي اش مي کردند و مصداق بيت لسانا لغيب: در کار گلاب و گل حکم ازلي اين بود/کاين شاهد بازاري وآن پرده نشين باشد! ما پايه هاي اصيل و نجيب دهه هفتاد را ريختيم و سفت کاري اش کرديم، جوانترها هم دنبال نازک کاري اين عمارت برآمدند، شما هم نسبت به نسل ما حدود کمتر از يک دهه فاصله داشتيد و مانند ما راه خود رفتيد و به ما نزديکتر بوديد، از کارنامه، جايزه نخستين کتاب شاعر جوان را هم که گرفتيد، چرا آن مدعيان جزء موفق ها نبودند، آنها که همسن و سال شما بودند، فرق آنان با شما که به ما نزديکتر بوديد اراده يک شبه ره صدساله رفتن بود و شما گام هاي پيوسته و رو به جلو را جاي گزين گسستگي کرديد.

از قديم گفته اند هر چپ روي يک راست روي هم دارد، برخي از اين مدعيان به شعر شعاري برونمرزي که فحاشي چاشني اش است گرويده اند، پس کو آن چند صدايي و پست مدرنيسمي که غلط يافته بودند؟!
اغلب کوتاه نويسي هاي من از همان ابتدا هوشمندانه، با هايکونويسي مرزبندي داشت، که نمونه هاي آن در «آن سوي مرز باد» هست، تاثير اُنگارتي هم، به صورت موکد نه! من بيشتر ازکوتاه نويسي هاي شاعراني مانند محمد زهري و کامبيز صديقي و تک بيت هاي شعر قدمايي خوشم مي آمد منتها تنها شاعري که روي شعر من تاثير گذاشته بود فقط شاملو بود که هوشمندانه در بيشتر شعرهايم، اثرش را کمرنگ کردم، البته در اين ميان از ذهن و زبان لائو تسه و کنفسيوس بيشتر تاثير گرفته ام. نسل جديد کوتاه هاي شعري من که در کتاب «عشق همان اويم است» آمده را شايد بتوان در پاسخ به دکتر عليرضا نيکويي عزيز(که در جلسه نقد و بررسي کارهايم در خانه فرهنگ گيلان نمي دانستند آنها را چه بنامند) چامک ناميد. بگويم تنها نمونه خارجي اين چامک ها(که براي پيامک هم در رسانه تلفن همراه مناسب اند] شعرهاي چند کلمه اي اُنگارتي به لحاظ کمي ست. ممنون که شما نيز اين مهم را دريافتيد چرا که بيشترين خويشاوندي چامک هاي من را مي توان تنها در شعرهاي اُنگارتي پي جست؛ البته من در چامک دنبال اهداف ديگري هستم و زيبايي شناسي زبان محور نيز در اقتصاد کلام مد نظرم است.

شعر گيلان در دهه شصت توانست در سطح کشور مطرح شود و در دهه هفتاد هم، بخش قابل توجهي از شاعران اين دهه، گيلاني بودند يعني برخلاف دهه هاي قبل تر که شعر گيلان تنها با چند تک چهره در شعر ايران مطرح بود، در اين دو دهه به جريان غالب بدل شد، به نظر شما علت اش چه بود؟
داشتن حلقه هاي خصوصي که بعدها خانه فرهنگ گيلان را پي انگيخت، نيز نشريات تاثيرگذار همسطح پايتخت و حضور گيلاني هاي کاربلد در رسانه هاي مهم و در راس تصميم سازي ها و تصميم گيري هاي رسانه اي و وجود افراد فعال و کارآمد در راس جريانات مختلف فرهنگي استان! و سپس روانه شدن جوانترهاي گيلان به تهران و فعال شدن هريک در حوزه هاي مورد نظر.

شما از کوتاه نويسي شروع کرديد و بعد به شعر بلند رسيديد. از شعر ساده شروع کرديد و بعد به شعر پيچيده رسيديد. از شعر به زبان آرکائيک شروع کرديد و به شعر به زبان امروز رسيديد. علت اين تغييرات چه بود و بعد از اين قرار است شاهد چه تحولي باشيم؟
شعرهايم و مضامين شان محتواي فرميک شان را انتخاب مي کنند، همه اين تحولات برشمرده، درست است؛ اگر غير از اين بود جايگاه شعري من همچنان ثابت مي ماند، کوتاه نويسي بهترين کارگاه شناخت شعر است، ابتدا بايد بتواني مفهوم شعر را هنرمندانه بشناساني بعد هنرمندانه در نحو طبيعي اش تصرف کني، ابتدا در جاده صاف خوب براني، بعد در جاده پُرپيچ قيقاج بروي؛ نخستين زباني که با آن در شعر مواجه مي شوي زبان آرکائيک است چون غول زيباي شعر سپيد چنان مي گفت؛ شعر اگر به زبان ديگري معنا مي شد در ذهن مبتدي، کلمه ديگر برابر بود با خام نويسي! سيطره شاملو يعني شعر آرکائيک و فخيم و نظرات نيما درباره کاربرد زبان امروز، اغلب ناديده گرفته مي شد همچنان که کاربرد زبان جادويي حافظ!
خب مگر نه آنکه بايد فرزند زمان بود و با زمانه حرکت کرد. زماني مرا مسخره مي کردند براي کاربرد کلمه «برش»، يادتان لابد هست! مي گفتند برش يعني قاچ، پس قاچي از ستاره هذياني!؟ ديديم که طولي نکشيد برشي از مقاله، داستان و... زبان زد شد، کار شاعر يکي خرق عادت است! شعر، زبان ديگر است. زبان اشاره، کنايه، استعاره و گاه حتي ساده ترين عبارت شعر است. اگر شاعر بتواند با ترفندي نظر مخاطب را درباره آن به عنوان «شعر» جلب کند! من به شما قول نمي دهم شعر آينده من چه خواهد بود، چراکه دنيا روز به روز حادثه اي نو در آستين دارد، براي دنياي نوتر، شعر نوتر و درخور همان جهان بايسته است!

شعر دهه هشتاد، شعر ساده گويي بود با اين همه نتوانست مخاطبان عام را جذب خود کند، علتش چه بود؟
به علت اينکه برخي شاعران پيشکسوت شان شعر را آن قدر پايين آوردند که تمام کاربران فيسبوک در مقابل سوال «به چه فکر مي کنيد؟» چيزکي مي نوشتند و گمان مي بردند شعر است و چه بسا شعرتر از شعر حضرت استادي مدعي شعر ساده. در حالي که حضرت استادي در عين سادگي ظاهري ممکن بود به واسطه تجربياتش ترفندي در شعرش داشته باشد که کاربر معصوم مبتدي و مدعي شعر در آموختن فن آن و زيبايي شناسي اش کاملاً خالي از ذهن باشد! هم از اين رو چنين شاعران ساده نويسي در دنياي مجازي به دام «ناشران پول بده، کتاب بگير» افتاده و خروار خروار کتاب ساده نويسي درآمده که از مخاطب، قدرت تشخيص سره از ناسره را ستانده است! البته در حوزه شعر زبان و شعر ديداري نيز در اين دهه اتفاقات مشابهي نيز افتاده ، اما در مورد آثار مهم شعرهاي غيرِ ساده نويسي شده بايد بگويم که مطبوعات و ساير رسانه ها از کنار آن به بهانه پرمخاطب بودن ساده نويسي گذشتند و با بي تفاوتي با آن برخورد کردند. نيز چندين قالب پيشنهادي در حوزه شعر ديداري و زبان داشته ايم که متاسفانه روي شناخت و معرفي آنها، تاکنون کمتر دغدغه اي از سوي رسانه ها مطرح شده است!

نظرتان درباره تحولات شعر کلاسيک در اين سه دهه چيست؟
شعر قدمايي مخاطبان خود را دارد، من هم گاه دست به بداهه هايي کوتاه مي زنم منتها به آن جادوي نهفته در نظم به صورت حافظ وار معتقدم نه آن که عناصر دنياي نو را در قالب کهنه بريزيم که در بهترين نمونه ها، انگار تصنع يا شوخي اي دارند با قداست شعر قدمايي مي کنند، حالا نظم نامه هاي طنز را مي شود تحمل کرد چون يک طوري طنز اجازه ورود به هرقلمرو و قالبي را به طنزپرداز مي دهد و قالب قدمايي را نيز مي توان از آن دست محسوب کرد.

به نظرتان شعر گيلان تا چه حد توانسته در حوزه شعر کلاسيک، همپاي شعر باقي کشور پيشرفت کند؟
خب ما «سايه» را داريم که يک سال از قرن هشتم زبانش اين سوتر نيامده، مضامين عاشقانه را با وسواسي حافظ وار به دست مخاطب مي رساند و از سويي رضا نيکوکار شاخص ترين شاعر شعر قدمايي ماست که طبعي روان دارد و البته جليل واقع طلب، دکتر نقبايي و آرش فرزام صفت هم هستند که طبعي روان دارند. بهمن صالحي هم همچنان در شعر قدمايي «سايه»وار مي کوشد. شاعران گيلاني نسبت به قالب غزل مومن تر مانده اند و کمتر به مضامين نو در اين قالب روي آورده اند، البته جوانت هايي داريم که از قالب غزل استفاده غيرِتغزلي هم مي برند براي بيان مضامين سياسي- اجتماعي که البته زنده ياد سيمين بهبهاني در اين بهره گيري نقش موثري داشته اند.

به نظر مي رسد در دودهه ی اخير، غياب نشريات تخصصي ادبي در فضاي رسانه اي کشور، تاثيرات منفي بسياري به جا گذاشته؛ شما به عنوان يکي از پيشنهاد دهنده هاي اين نوع تخصصي، در فضاي مطبوعات بعد از انقلاب، کل اين روند را حاصل چه مي دانيد؟
راستش نبود نشريات تخصصي و مهمتر نبود نخبگان به عنوان سردبير و دبير سرويس رسانه ها و فقدان کارگاه هاي تخصصي سبب پديد آمدن اين آسيب جدي شده است؛ در جلسه اي دوست جوان رسانه اي من داشت يک تاريخ شفاهي را که خود من نخستين بار آن را نقل کرده بودم(چون از چند دست بعدتر شنيده بود) براي مهمانمان تعريف مي کرد که من به تصحيح آن برآمدم، خب ببينيد نبود روايتگران اصلي و جايگزيني بدل ها چقدر بر تاريخ ادبيات ما تاثير منفي مي گذارد! وزارتخانه ارشاد بايد برود دنبال نخبگان؛ من نمي گويم نظارت نداشته باشند، نظارت بکنند اما با پاک کردن صورت مساله اصلاً امتحاني نمي ماند، نبايد صورت مساله را پاک کرد. به روي کار آمدن نخبگان تنها راه برونرفت از اين بن بست است.

نسبت به شعر جوان دهه نود، خوشبين هستيد، بدبين هستيد يا واقع بين؟! شانس نسل جديد در اخذ نظر مثبت مخاطبان عام چقدر است؟
من هميشه به جوانان خوشبين بوده ام، جوان ها بايد تحت سيستم قرار گيرند، اين دستگاه و چرخه مملکت است که بايد بستر حضور پيشکسوتان را مهيا کند. جوان بايد ادامه پيشکسوت خود باشد. با ناديده گرفتن تجربيات گذشتگان، وقتي خود جوان هم در آينده پيشکسوت شود، مورد بي مهري قرار مي گيرد.
ضربا لمثلي پارسي مي گويد: هرچي بکاري همان را درو مي کني. معادل از کوزه همان برون تراود که در اوست! بايد براي جوان هايي که تحت «سامانه "د ( سيستم) رشد مي کنند امکان ارائه فراهم کرد، خصوصي سازي و برونشد از ساز و کارهاي رسمي و ايجاد رقابت، يگانه راه نزديک شدن به سيستم است، در يک نشريه يا موسسه فرهنگي اگر پيشکسوتان قرار گيرند، جوان هاي امروز زير نظر ايشان، پيشکسوتان آينده خواهند بود، اما ما متاسفانه به دليل فقدان سيستم با جمع هايي مواجه مي شويم که معلم نديده با خودآموز غلط، مفاهيم را دريافته اند و به درستي نخوانده، ادعاي گذر از غول ها مي کنند که مضحک به نظر مي رسد.

اين شعر را 1980 ميلادي در آلمان شهر فرانکفورت گفتم. چند هفته اي از شرکت در کلاس هاي درس زبان هاي خارجي باخ شوله BachSchule نمي گذشت. بعدها دوست عزيز و همشهري ام محمد رضا مباشر که مترجم زبان آلماني ست - هر کجا هست خدايا به سلامت دارش و براي مجله گيلان زمين که سردبيرش بودم مقاله و داستان ترجمه مي کرد، هنگام ترجمه آفرينه هاي شعري ام بر سلامت زباني اين شعر نيز به زبان آلماني صحه گذاشت و طرفه اينکه برايش شگفت آور بود که در ابتداي زبان آموزي آلماني ام چنين توانسته بودم به زبان تازه آموخته شعر بگويم.
البته دايره دانش واژگان من از آلماني بسيار اندک بود، او معتقد بود به خاطر دغدغه شعري ام توانايي با اين کيفيت سرودن را يافته ام، او مي گفت تو هم مانند شاملو از حکمت سينه يا بهتر گفته آيد کشف و شهود شاعرانه در ترجمه بهره مي بري، بعدها اين اظهار نظرش در برگردان برخي آثار شعري از زبان انگليسي، عربي، ترکي و گيلکي به من، برخورداري از کشف و شهود در ترجمه(برگردان) را اثبات کرد.
مي گفت اصولاً مترجمان ادبي بر خلاف ديلماج هاي زبان محاوره آن حاضر به جوابي را ندارند، اما ترجمه هاي شان به واسطه دغدغه زبان شعر، از کيفيت زباني بيشتري برخوردار است. حالا حکايت اين شعر است در سال 1980 ميلادي از من به زبان آلماني:
Der Traum
Ich habe einen Traum
Du bist meine Traum
؟Verstehst du meine ferne heimat
Von Iran. Dichter. Alireza panjeei

"رويا"
رويايي دارم
رويايم تو هستي
دريافتي سرزمين دور از دسترسم؟
از ايران. شاعر: علي رضا پنجه اي
_______________________________________________________
[علي رضا پنجه اي پيش از آن که دهه هفتاد به شکل رسمي و تقويمي آغاز شود حتي پيش از آنکه به شکلي تجربي بيش از 90 درصد آثاري که بعدها به شعر دهه هفتاد موسوم شدند، گفته شوند، اين شعر را سروده بود شعري که مي توان آن را خاستگاه زبان ملايم و مخاطب پسند شعر متعادل آن دهه دانست]
نخستين اردي بهشت
______________
روبه رويم تو نبودي
که تو را مي خواستم
چونان همه آوازهاي اردي بهشت
و چون نامت در حافظه ام نبود
پنداشتم
مي توان تو را نخستين اردي بهشت ناميد
و از اين رو
سي شکوفه، پهلو دريده و
ميوه تابستانه را در سبد خالي دستانم مي گذارد
چشم بر شکوفه هاي اُردي بهشتي ديگر
به اشک غرقه مي شوم
منبع:  

 

هفته نامه ی صدا: نام سپان یحیی ست، علی رضا پنجه ای

  علی رضا پنجه ای
شاعر و منتقد ادبی
نامِ سپان، یحیی ست
سپانلوهفته نامه ی صدای آرمان خواه

هفته نامه ی صدا،یکشنبه 29 اردی بهشت 94 ، ص 81نسل پس از مشروطه، نسلی آرمان خواه بوده است، تا شهریور بیست که فضای سیاسی بازی داشتیم و پس از آن که خفقان و آزادی نسبی گاه این بر آن می چربید و گاه آن به این ، رفته رفته   جریانات مختلف فکری یارگیری کردند و همیشه برای یارگیری شاعران و روزنامه نگاران به واسطه ی اعتمادی که مردم از دیرباز به قلم ایشان  داشته اند و رسالتی که برای لابد شاعر و ایضا روزنامه نگار قایل بودند رو می آوردند .
نسل سپانلوی 75 ساله و من 54 ساله  مشابهت هایی با هم داریم و کج  دار و مریز از این دست هستیم ، اگر چه درزمینه ی  آرمان خواهی نسل او پیشکسوت ماست اما در هر حال آرمان خواهی و روشنفکری در  نهاد ما رخنه کرده ، پس لابه لای کارهای مان نمی شود این وجه را نادیده انگاشت: برشت، لورکا، ریتسوس، حکمت، درویش، قبانی و...شاملو از این دست بودند و البته فرخی ها و عشقی ها و عارف های وطنی نیز در مشروطه  که بیشترشان شدند و یاد و نامی در تاریخ  و شیوه های هنرشان ماند و بس و دیگر...نوبت به دیگری ست...کیست این دیگری؟ چه تعداد دیگر داریم از این نسل آرمان خواه انقلابی؟ زمانی که دیگر وقت  انقلابات سپری شده و رفرم و لابی گری در صدر نشسته است؛
محمد علی سپانلو در دهه هایی که جریانات فکری به خصوص چپ یارگیری پر و پیمانی را تدارک دیده بودند، همچنان خود را نزدیک ملی گراها می دید که لااقل بهشان از خدا بی خبر نمی گفتند، و بیگانه پرست، و متهم نبودند که منتظر دستور برادران شمالی اند! سپانلو در کنار حقوق دانی و زبان دانی اهل پژوهش و داستان نویسی هم بود و فعالیت آرمانخواهانه و روشنفکرانه اش حد تعادل را می پیمود و به خاطر خدمات بسیارش در معرفی ادبیات نو فرانسه مانند ترجمه ی آثار آپولینروکاموو... از فرانسه نشان شوالیه گرفت.    آزادی های مصرح در قانون اساسی را همواره پی می گرفت ، او همیشه با تندروی و فعالیت  بیرون  از محدوده ی قانون حتی در  کانون  مخالف بود،  شاید به سبب قانون دانی اش سعی می کرد شهروند مقیدی به قانون اساسی باشد، همان قانونی که هر گونه فعالیت دیگر اندیشان را به شرط مخل نبودن برخی ملاحظات مشروع می داند.
حالا چند سالی ست که رفته رفته از  خیل آن آرمان خواهان و روشنفکران  دارد کاسته می شود، بدل کاران عرصه ی  شعر و حیات روشنفکری با  یکدگر هم پیمان شده اند، و بنای نفوذ در نهادهای مستقل نهاده اند، آسیب شناسی جدی ای که باید مراقب آن بود و از آن غافل ننشست. این مهم بر نسلی ست که به اصالت  کانون نزدیک تراست، هر چند برخی معاذیر سبب شده تا کانون سیر قانون مند خود را نتواند بپیماید و یا حتی زیر چتر آسایشی به رایزنی بپردازد، تا لااقل دامن خود از این دست بدل کاران و فرصت طلبان بپیراید و حد تعادل پیشه گیرد و خود قانون مند سازد،چه را که بودن قانون نیم بند  از نبود قانون به تر است.باری جای سپانلو به عنوان یکی از یاران دیرپای کانون خالی ست!
تجویز دکتر عسکری
زنده یاد بیژن کلکی تعریف می کرد: پیش از شاملو با منوچهر شفیانی که سردبیر خوشه بود همکاری داشت، گویا او و بهرام اردبیلی مصاحبه ای با سپانلوی جوان تدارک می بینند و با منوچهر شفیانی قرار می گذارند که عکس او روی جلد بیاید، همین طور هم می شود، شب مجله را می بندند، که صبح برود برای چاپ، نشریه که به دکه های مطبوعاتی می رسد می بینند خوشه آمده و روی جلد به حای عکس سپانلوی جوان عکس درشکه دارد، گویا دکتر عسکری مدیر مجله سرخود این کار را بدون مشورت با سردبیر می کند به بهانه ی آن که او هنوز جوان است و برایش زود که عکسش روی جلد بیاید؛÷ کما این که تاریخ نشان داد کلکی و شفیانی راست می گفتند و ادبیات جای دوراندیشی های از نوع دکتر عسکری نیست و چه بسا نا به هنگامی ها و پدیده ها هستند که ادبیات سازند. بنابراین پیشنهادم به دوستانی که آن شماره ی خوشه را در کتابخانه دارند این است که تصویر جوانی سپانلو را به آن بچسبانند تا حقیقت به تاخیر افتاده محقق شود و هم  چنین موجب شادی روح کلکی ها و شفیانی ها شوند  و مایه ی شرمندگی دکتر عسکری ها ! باری...
  در مراسم  نکوداشت نصرت
هماهنگ با خانواده ی نصرت قرار گذاشتیم راس ساعت   در جلسه ی نکوداشت نصرت  در تهران حضور به هم رسانیم: محمود نیکویه  همراه خانواده ی نصرت پوری خانم و آرش به خانه ی تهران نصرت رفت و من اما در پی امور نشر آثارم بودم، در جلسه یکهو متوجه شدم شیون فومنی هم آمده چند شعر بخواند برای نصرت، حسن پستا  نویسنده و مترجم ادبیات داستانی مجری بود، پس از معرفی زندگی و آثار  نصرت  توسط نیکویه، پستا چند بار کاغذ را به چشمانش دور و نزدیک کرد و نام شیون فومنی را با غلط خوانی بخش اول نام مستعارش اعلام کرد،   نه شیون که یعنی فریاد به فتح سوم بلکه شیون بر وزن دیون خواند  طوری که گیلکان جلسه  زدند زیر خنده،چون شیون را حتی مغازه دارها و رانندگان تاکسی هم می شناسند؛ در هر حال کتابی به نام واژه های نو هم خریده بودیم تا حاضرین به یادگار امضا کنند، وسط های جلسه بود که سپانلو به همراه غزاله علیزاده وارد شدند، غزاله تیکه می انداخت از دور به نصرت و سپانلو تلاش می کرد مانع او شود، شاید به دلیل این که می ترسید  نصرت که در طنزپراکنی شهره بود، چیزی بگوید و غزاله دلگیر شود، چه آن روزها غزاله  درگیر افسردگی بعد از عمل سرطان اش بود و سپانلو تمام وقتش را به او اختصاص داده بود، شاید که دریافته بود چه قدر توان  ضربه وارد کردن به خود را دارد، من شعری که برای غزاله گفتم و در گردون یا آدینه چاپ شد و بعد در مجموعه ی عشق اول(چاپ اول83،چاپ سوم1390)آمد را بر اساس حالات همان روز غزاله گفتم. شب خوبی بود، یادم است قاضی ربیحاوی هم بود که من برای نخستین بار می دیدمش.خوش و بش نصرت و سپانلو به عنوان  دو تهرانی حال و هوایی دیگر داشت.
گفت و گو با هنر و ادبیات کادح
"شرکت در تاریخی یگانه "عنوان گفت و گوی من با سپانلو  در ویژه ی هنر و ادبیات کادح بود، یادم است دو هفته تمام وقت گذاشتم برای این گفت و گو ، باری خوشحالم از اين كه در هنر و ادبيات كادح مصاحبه ي خوبي با سپانلو داشته ام آن زمان که من عضو شوراي سردبيري هنر و ادبيات كادح بودم به همراه بهزاد عشقي و مرحوم محمد تقي صالحپور كه پيشكسوت و بزرگتر ما بود. از ما بين 3 شعر ارسالي كه بايد همراه مصاحبه چاپ مي شد شعر تازه سروده شده ي " نام تمام مردگان يحيي است" را براي چاپ برگزيدم. خوشحالم كه اين شعر همراه  مصاحبه ام با سپانلو براي اولين بار چاپ شد چرا كه از شعرهاي ماندگار شعر فارسي ماست.
 در جلسه ای منزل محمد خلیلی وقتی  زیر لب خواندم :کسی نیست بردارد این گوشی منتظر را/کسی نیست از جا بجنبد/بگوید که پس سهم من کو؟"منظومه ی خانم زمان"
وقتی این تکه از خانم زمان که یک ماهی می شد تازه منتشر شده بود  را برایش خواندم درست در صندلی بین او و براهنی قرار گرفته بودم،     تعجب کرد که پاره ای از  شعر تازه منتشر شده اش را از حفظ خوانده ام. او را یاد مصاحبه ام با او برای کادح انداختم این که  مطالعات گسترده ای  برای گفت و گو با او در ویژه ی هنر و ادبیات کادح روی شعرها و عقاید و مقالاتش کردم، که گفت مصاحبه ی خوبی شده بود، یکی از بهترین مصاحبه هایی که با من شد، من هم گفتم  شما از معدود شاعران با فرهنگ و خوش مصاحبه هستید که هر مصاحبه با شما بر فرهنگ مصاحبه کننده می افزاید و کلا  می دانید چطور مصاحبه  پس دهید . 

 در کارگاه شعر خانه ی فرهنگ گیلان
در دهه ی 80 دوره ای که مسوولیت کارگاه شعر شاعران 5 شنبه ها همیشه  ی خانه ی فرهنگ گیلان با من بود، 10 شهریور 87جلسه ای را اختصاص دادیم به بررسی اشعار و زندگی محمد علی سپانلو قرار شد دوستان در باره ی آثارش مطالعه کنند و من نیز مختصری در باره ی  زندگی و آثار او سخنرانی کنم. ، پیام او را هم برای جلسه گرفتیم که توسط من بازخوانی شد، در آن جلسه در باره ی سپان لو گفتم: در آثار شعري او شما چهره ي يك جامعه شناس و يك كارشناس خبره ي جغرافياي شهري را مي بينيد. او با تمام كوچه پس كوچه ها، آداب و رسوم تهران و تهراني هاي اصيل آشناست. در شعر سپانلو ما گرد و غبار نشسته بر چهره ي واقعي تهراني كه اكنون تهران غربتي ها و مهاجران است تا تهران تهراني ها را زدوده شده و شفاف مي يابيم. شعر سپانلو اگر مي خواهد تصويري بيافريند اين تصوير با تخيل ويژه و دست نيافتني و انديشه اي برآمده از جامعه شناسي، جغرافياي شهري و تاريخ نگاري همراه و ادغام شده است.در واقع سپانلو بعد از نيما اشكال ديگري از افسانه را در منظومه ها پي گرفته و به نوعي منظومه ي افسانه را در فرم ها و ساختار بديع تري ارتقا بخشيده است. اگر چه افسانه ي نيما از تخاطبي عاشقانه و دراماتيك برخوردار است اما سپانلو وجه دراماتيك را در بيان عشق با تخاطب تاريخي و نه عاشقانه ارايه مي دهد و اين از وجوه تمايز منظومه سرايي نيما و سپانلو است.اگر چه در دهه ي هفتاد بعضاً مدعي چند صدايي و پلي فونيك شده اند اما طرح اين موضوع با نيما آن هم در شعرهاي دراماتيكش و منظومه هاي سپانلو به يك شوخي يا فرصت طلبي كه از جهل و عدم شناخت مخاطب جوان سود مي جويد بيشتر شبيه است ، مخاطب بدون غور جدي در شعرهاي سپانلو به هيچ وجه با تورق نخواهد توانست با شعرهايش كنار بيايد، چرا كه بر شعرهاي سپانلو عقلانيت حاكم است، عقلانيتي كه همه ي عناصر شعري را كه مي تواند در جذب مخاطب به شعر كمك كند گرد خود انسجام مي بخشد و بر خورداري از شعر سپانلو تنها در گرو تلاشي ست كه براي شناختن جهان شاعر، زندگي و طرز تفكر او در شعر از خود نشان مي دهيم، شعر سپانلو به واسطه ی نیاز مخاطب به  نشانی و آدرس و پیش شناخت و  در کل پیش نیاز به  فرهنگ  و اطلاعات،  برای دریافت  شعر ، دير به دست مي آيد اما اگر به دست آمد به اين زودي ها از دست نمي شود. و پر باری وزینی از پس خوانش شعر دست خواننده می آید، گویی شما در باره ی شاه نامه شعری می خوانید که نیازمند شناخت پرسوناژها به عنوان پیش نیازید ، شما پس از دریافت شعر تجربه ای وزین برخواهید گرفت از این خوان فرهنگی طوری که هرگز لذت خوانش آن از دست تان فرو نخواهد شد.



روزنامه ی ایران، علی رضا پنجه ای،گزارشی اجمالی از روند  شعر نو گیلان


سلام. متن امروز روزنامه ایران با توجه به مشکل محدودیت صفحه سبب  حذف برخی از اسامی دوستان شاعر دارای کتاب شد شد، علی ایحال اکثریت نوگرایان صاحب کتاب در گیلان اسم شان در این نوشته آمده بود ، متاسفانه نمونه شعر کوروش جوان روح و مریم اسحاقی نیز ماند برای آینده من از ایشان پوزش می طلبم و اما متن اصلی و شعرها که اغلب شان استفاده نشد به دلایلی که عرض شد، در هرحال جناب سلحشور شاهد بر این قضایایند:                              

                     علی رضا پنجه ای                        

                                 گزارشی اجمالی از روند  شعر نو گیلان                               

و گزینه شعر گیلان

روزنامه ی ایرانروزنامه ی ایران خرداد94 ص 8 اینجا کلیک کنید تا متن چاپی را هم ببینید: کلید کتاب گزینه شعر گیلان زمانی زده شد که از مجله ی گردون   مهر 1370 با من مصاحبه کردند، با خواندن آن گفت و گوی پنج صفحه ای   مدیر انتشارات  مروارید دریافت در صدد تدوین کتاب شعر نو گیلان هستم  مدیر نشر   گفت که گفت و گو یم را خوانده و از این کتاب استقبال می کند،  دی ماه  70"برشی از شعر گیلان" را  حروف چینی شده تحویل مدیر انتشارات مروارید دادم،  وقتی منتشر شد نام کتاب شده بود"گزینه شعر گیلان" و سال 1374 بود  از جزئیات گذشته ، آن دسته شاعرانی که ضمن شرح حال نمونه ی شعرهایشان در این کتاب آمده ،   به ترتیب حروف الفبا  این اسامی بودند :احمد آرمون، هوشنگ ابتهاج سمیعی(ه.الف.سایه)،مهدی اخوان لنگرودی،ملاحت اسداللهی،محمد رضا اصلانی،اکبر اکسیر،محمد امین برزگر،غلامرضا (پوررجب)بلگوری، منصور بنی مجیدی، عادل بیابانگرد جوان،مسعود بیزارگیتی، فرهاد پاک سرشت، علی رضا پنجه ای، بهروز پورجعفر، اردشیر پورنعمت،محمود تقوی تکیار،حسین جودت، محمد تقی (مسعود) یحیی جوزی، تقی جهان دیده،رحمت حقی پور،ضیاءالدین خالقی،احمد خدادوست، محسن خورشیدی، رضا خوش دل راد،کریم رجب زاده، مهدی رضا زاده، سید محمد رضا روحانی، مهدی ریحانی، کاظم سادات اشکوری،احمد سعیدزاده،یزدان سلحشور،جواد شجاعی فرد، بهمن صالحی، سعید صدیق،کامبیز صدیقی، ایرج ضیایی،علی عبدلی، محمود طیاری، میر احمد فخر نژاد(شیون فومنی)، مهرداد فلاح،احمد قربان زاده،رقیه کاویانی(سیما)، علی رضا کریم، جعفر کسمایی،محمدتقی جواهری گیلانی (شمس لنگرودی)،غلامرضا مرادی صومعه سرایی، رضا مقصدی، محمد حسین مهدوی سعیدی(م.موید)،عنایت نجدی سمیعی،بیژن نجدی لاهیجان،احمد نوری زاده،نادر نیک نژاد، محمد جعفر واله،بهروز وندادیان.  شعر برخی از شاعران  که یا غیر گیلانی بودند و یا شعرشان در این جا  رشد نکرده نیز در کتاب نیامد  : احمد شاملو(الف بامداد)،دکتر عطاء الله فریدونی، نصرت رحمانی، بیژن کلکی، نعمت اسلامی، حمیدرضا شکارسری و... :باری حالا از من خواسته شده از 24 سال بعد بنویسم  که بشود به این فهرست 54 نفره افزود، هر چند پسرم مزدک به سفارش حوزه ی هنری گیلان آن دسته  شعرهای  شاعران سپید سرای گیلان که دارای کتاب بودند را   در 518 صفحه سال 1388  با عنوان همه ی درخت ها سپیدارند  را منتشر کرد.حرکت جمعی  شاعرانحرکت جمعی  شاعران از نقاط فرضی پراکنده و متنوع   به نیت  دگردیسی در کالبد شعر  و  گذر از طرز شاملویی و  حضور چشمگیر  شاعران گیلان در این میان به واسطه ی برخورداری از نشریات تخصصی هنر و ادبیات و در راس آن ها روزنامه نگاران کاربلد و متخصص و نامدار و برخورداری از سخت افزارها و نرم افزارها و امکانات دنیای مجازی و اینترنت اگر چه   از سایر نقاط ایران کم رنگ تر نبوده  بلکه  پر رنگ تر هم  بوده است .بنابراین واقعیت این است که شعرگیلان از دهه ی 70 به نوعی با حضور در عرصه های شعر پیشرو و پیشنهاد دهنده گی وجهه ی  موثری در شعر ایران داشته است،  شعری که از آن به عنوان شعر دهه هفتاد نامبرده می‌شود، شامل طیفی از آثار شاعرانی است که نه لزوما از اواخر دهه ۶۰ و یا اوایل دهه هفتاد نوشتن و انتشار اشعارشان را آغار کردند، بلکه نمود پختگی کارشان در این دهه مطرح شده‌است. اقلیم سر سبز گیلان  البته در شعر بسیاری از شاعران این خطه تاثیر  غیر قابل انکاری گذاشته است  به همین علت  بسامد کلماتی چند نسبت به سایر نقاط کشور در این منطقه بیش تر بوده است مانند:باران،  جنگل،شالی و سایر عناصر زادبومی این منطقه    و  البته   در صد   بالای سواد و برخورداری از مظاهر مدنی –فرهنگی مانند انجمن نسوان، دومین کتابخانه ی ملی کشور، مهد تیاتر ایران، اعلام نخسیتن جمهوری توسط کوچک جنگلی، نخستین آموزشگاه زبان های خارجه، قطار شهری،   نقش  دروازه ی اروپا  را ایفا کردن نیز   برخورداری از نشریات تاثیر گذار بعد   از انقلاب، مانند ویژه های هنرو ادبیات نقش قلم، کادح، و نشریات مهم گیلان زمین و گیله وا که در تداوم نشریه دامون پیش از انقلاب به عنوان نشریه ی گیلکی زبان منتشر می شد و در راس  همه ی این نشریات روزنامه نگاران نامدار و  کاربلد فعالیت داشتند و به لحاظ کمیت نیز  برخورداری از 129 نشریه بر اساس آخرین آمار رسمی اعلام شده  توسط مدیرکل اداره ی فرهنگ و  ارشاد گیلان  از مهم ترین ملاحظات رشد فرهنگ و هنر در ولایت باران محسوب می شده است.شاعران  نوگرای دیگر   آن دسته از شاعران که رفته رفته صاحب کتاب شدند و شعرشان نیز پس از سال 70مطرح شد یا سهوا  از قلم افتاده بودند  یا پیش از دهه ی شصت درگذشته بودند یا  شعرهای نویی از ایشان در دسترس گردآورنده و دوستان نبود  و صرفا از ایشان تنها یادی شده و یا  قطعه  شعری آمده  و یا حتی شعری که همسنگ سایر شاعران باشد از ایشان انتخاب نشد و ناگزیر  نامشان   از کتاب حذف شد ، چه را که  نیت  و معیار گردآورنده  نشان دادن سطح شعر شاعران نو گوی گیلانی در دهه ی شصت بود و نه تذکره ی شاعران،  پس این موقعیت را مغتنم شمرده و   اسامی شاعران نوگو را در این نوشته  کامل تر می کنم:  دکتر مجدالدین میر فخرایی( گلچین گیلانی) ، دکتر علی فروحی، محمود پاینده،دکتر سیروس شمیسا،حیدر مهرانی، ،محمد تقی صالح پور(ژینوس)،فرهنگ پور امید،مهدی نوش آذر،طاهر غزال، علی خداجو،تیمور گورگین، محمدامین لاهیجی (م. راما)، احمد نیکو صالح،محمد علی اخوت،محمد نوعی،حافظ موسوی، خسرو گلسرخی، هوشنگ بادیه نشین،  مهین خدیوی ، عباس مهری آتیه، علی اکبر مرادیان گروسی(بوسار) ، علی فرزاد خوشه چین، علی خیزاب،جعفر خادم، بهاره رضایی،حمید رفیعی، آرش نصرت اللهی، سید علی میرباذل،منوچهر هدایتی خوش کلام، هما رفیعی مقدم، حسن رمضان علی پور، علی عبدالرضایی(البته پس از رفع سوء تفاهمات ناشی از سرقات او از سایر شاعران)،شهرام رفیع زاده، دکتر سینا جهاندیده،کوروش رنجبر،سجاد صاحبان زند،طاهره صالح پور،محمد طلوعی،مجتبی پورمحسن،مهرگان علی دوستی، کروب رضایی،الهام کیان پور، عباس گلستانی،ستار جانعلی پور، مهین صدری،جلال افرا، سروش محبوب یگانه، داوود ملک زاده، کوروش منجمی،مازیار نیکفر، مرتضی نوربخش ، دکتر پیمان نوری،مازیار نقش جهان، علی رضا فکوری،تیرداد نصری،محمد حسن یعقوبی،علی محمد مسیحا،اسماعیل مهرانفر، رضا ترنیان، مهین خدیوی،سیدرضا دمانکش،مسعود رضایی خلیق،فروغ دبیری،آزیتا حقیقی جو، فاطمه حق وردیان، مزدک پنجه ای، محمد اسماعیل حبیبی،سینا جهاندیده، سیامک عشاقی، حامد بشارتی، یعقوب عباسی،، مرسده   عباسی،صمد جامی، شهروز تقوایی لنگرودی، هادی آبرام، منوچهر آتشک، حمید آقاجانی پور، حمید رضا اقبال دوست، مهرداد پیله ور ،محمد اکبری، شهرام مقدسی، ساسان ایمن آبادی، محسن بافکر لیالستانی،فتاح پادیاب، کبری پاریاو،علی پورحسن آستانه، یونس رنجکش، حسین رمضانی، محمد رمضانی ، مرتاض هجری، آرمان میرزا نزاد،شهرام پور رستم، حامد پور شعبان،فخرالدین پورنصر(نصری نژاد)، ابراهیم شکیبایی لنگرودی، جواد پور نصیری، زهرا پرکار،نسرین موحدیان، اسماعیل محمد پور، هاشم نبی زاده، نیما فرغه، سید رضا دمانکش ،کاوه روحانی، ملک ابراهیم امیری، میترا اسماعیلی،مجتبی تقوی زاده، شیرزاد حسنی ،افشار رئوف، آزاده بشارتی،  شهین بارور، مسعود اصغرنژاد بلوچی،جلال علوی، کبری( مژگان) اکبری، حسین پورنجفی،قاسم پهلوان، دکتر مریم اسحاقی،سید احسان نقیبی جلالی،  اسماعیل نجمی ، یاور مهدی پور،فرامرز نجدی،حسین نوروزی پور، رضا (مهرداد)مدد، فرامرز محمدی پور، سید فرزام حسینی،عبدالرضا رضایی نیا،  آرش فهمیده، علی فکری نژاد، اباذر غلامی، حسین طوافی، فرزین فخر یاسری، سید ضیاء الدین شفیعی، سید علی  شفیعی مجید شهرستانی، علی شعبان زاده، زهرا سیوش آبکنار، محمد ابراهیم سمیع، فرهاد رجبی، رهی رضوان ، صبا مرادی، مسلم محمودی، شایان درویشی ،رحمان کاظمی، پایا فرهنگ فر، آریا صدیقی، ریحانه نامدار ، شاهین دلبری و... البته  پیش بینی می شود در چنین کوشش هایی  همیشه نام هایی از حافظه باز   مانند که امید است اگر چه این دوستان پس از انتشار کتاب  شرح حال و شعرهای نو 54 شاعر گیلانی آثارشان چه در رسانه ها و چه به صورت کتاب منتشر شد و  مخاطبان شعر با دیدن اسامی ایشان نسبت به چگونگی روند کارکرد شعرهای شان وقوف لازم دارند . در این مجال کوتاه به  مرور خصوصیات  شعر چند تن   از این شاعران می نشینیم و در فرصت مغتنم دیگر منتظر تعرفه ی بیشتر شان می مانیم.  سینا جهاندیده :در نمونه های شعری   سینا جهاندیده که از رساله ی دکترای خود به تازگی دفاع کرده است و در حوزه ی نقد ادبی، حضور موثری در جلسات شعری گیلان به هم رسانیده، همان زیرکی اش در بازیافت مویرگ های هوشمند حسی شعر دیگران  را در آفرینه ی شعری خود به کار می بندد،    علاقه ی وافرش به  نابه هنگامی در مناسبات سوررآلیستی شعرهایش خود می نمایاند:"چیزی نزدیک می شود/کلماتی چون اسبانی/به گوش می ایستند/ترک های رویا /تا انتهای ویرانه می دوند/عقربه ها از نفس می افتند/و ریزش تنهایی آغاز می شود؛ /آنگاه/همه ی معناها می میرند/و تو/ به دنیا می آیی"-همه ی درختان سپیدارند ص144   در برخی از نمونه شعرهای اخیر اما  نگاهی صلبی و تک بعدی   از استعاره  و کنایه به صورت تک موردی  و تک بعدی بهره می برد، این گرایش ها  به نسبت  حتی  تک بیت های شعر قدمایی ما بن مایه ای برای ماندگاری ندارند،هشدار   گرایش به ساده نویسی که شعر امروز را به روزمرگی و باری به هر جهتی برای بیان می کشاند و هرگز ره به زبانیت کلام نمی برد!   مریم اسحاقی: شعر مورد نظر :مریم اسحاقی متخصص کودکان  شعری ست  که برای مخاطب معمولی به لحاظ سطوح عریان و حسیکش ایضاحی و جذاب  و برای طبف حرفه یی شعر ساده و  نزدیک به شعر خطی ست ، چه را که اغلب  با یک بار خوانش آن همه ی جان شعر خود را  تسلیمت می دارد. بنابراین چنین شعرهایی در برابر تاریخ ادبیات شعرهای  به یاد ماندنی نیستند، و کمتر در ذهن تاریخ ادبیات می ماند، مریم اسحاقی   به شعر ی گرایش دارد  که عمدتا حدیث نفس های عاشقانه را با بهره از کنایه و استعاره بیان می کند، شعرهای کوتاه او بعضا به ضرباهنگ هایکو می رسد ،  او بیشتر به بیان احساسی و عاطفی   توجه دارد    تا به لبریختگی و شعر منشوری و بعد پذیر  ،  بیشتر نشان می دهد که شعرش پیش تر اندیشیده شده است  ، چه بسا که شعرش بداهه باشد اما از بس به جز عشق به چیز دیگری نمی اندیشد  و این عشق  چندان غنی نشده  خود را لو می دهد  ازپیش و معلوم است  که چه می خواهد بگوید. شعر او ظرفیت رسیدن به بلوغ دارد و هنوز  وقت دارد تا خود را از قربانگاه ساده نویسی برهاند. به این دو تکه ی چاپ شده در روزنامه ی فرهیختگان نگاه کنید: کلمه‌ای تنها/که شعرش را/گم کرده /منم. یا این شعر:از تشنگی نگو کاکتوس!/از ریشه‌های خودت بنوش/خارهایت را ببین/سرشار شادمانی گُل‌ها. 19 فروردین 92آرش نصرت اللهی:تصاویر شعری این مهندس عمران تلاش دارد چند لایه نمایانده شود، و در هر کتاب نسبت به دیگری پوست  اندازی کند، او اما یک تنه دارد گذشته ی پر بار و از طرفی  مملو از تغافل بزرگان آستارا را بر دوش می کشد ، شعرش اگر چه به ساده نویسی  شبیه  تر است اما لایه ها و شگردهایی دارد که نشان می دهد یارای برونشد از این ساده نگری را دارد، این امید به واسطه ی  پتانسیلی ست که در نگاه ریز بین و زیرکانه اش نهفته است. او با نگاهی سوژه محور به جنگ و صلح نگاهی آشنا اما نه رسمی  که  دیگر دارد، چنین نگاه هایی به واسطه ی سوژه محوری و مضمون سازی در نگاه رسانه ای بیش تر مورد تامل قرار می گیرند، بسایری از شعرهای او قابلیت ترجمه دارند و در ترجمه بیشتر گوشت شکار مورد استفاده قرار می گیرد به جز زیرکی هایش در زبان که در مقابل کل قابل اعتنایی که به دست می دهد، قابل اغماض و چشم پوشی ست.اسماعیل حبیبی: اسماعیل حبیبی شعرهای زیر پوستی می گوید، شعرهایی که  رمانسش کم نیست، این رمانس را شاید او از ترانه سرایی برگرفته باشد، در قالبی که رمانس به مثابه ی خون در رگانش جریان یافته است، حبیبی در شعر قدمایی و غزل نو نیز همراه ترانه سرایی طبع آزمایی داشته و نیمه ی دیگر شخصیت او را کارکرد نئوکلاسیکش منقوش می دارد در برابر شخصیت نوجو و نه آوانگارد شعری اش. او از زبان  رفتاری آشنا   -با  کارکردی متغیر -می طلبد، می خواهد دیگر بود شعرش نه در تلو تلو خوردن که در گام هایی استوار اما هماهنگ در ناهمگنی  رخ بنمایاند،  او در برخی شعرهای پیشینش می خواهد از ترکیب موج نویی در شعرهایش بهره برد، که همین خواستن گاه او را مقلد و گاه اگر چه مقلد اما در پی دیگر شدن نشان می دهد،  در  کتاب اخیر ما شاهد هم  افت و هم خیزش جانانه اش در برخی شعرها بودیم و روند تلاش هایش بیانگر چشم انداز روشن برای شعرهایش است  و باید اما باید جدا  مواظب باشد تا با ساده نویسی فاصله ی استتیک لازم را حفظ کند.چه را که محتوای رمانتیک شعرهایش بعضا نمود خطی و تک بعدی از شعرهایش می نمایاند!عباس گلستانی:عباس گلستانی که به اقتضای سن و سالش از نسل آرمانخواه است، خیلی زود پس از دفتر اول رفته رفته دریافت که  زیبایی شناسی آرمان گرایی ایدئولوزیک جایی در شعر امروز ندارد ، اگر چه آرمان گرایی به تنهایی می تواند سوختبار شعر باشد، او با حضور دیر اما پیوسته ی خود در عرصه های شعر توانست  خود را به زیبایی شناسی اکنون شعر نزدیک کند، او در هر شعری نسبت به شعر دیگر پوست اندازی کرده است،  بر گذشتن از زبان شاملویی یکی از  مراحل  دورباطلی بود که به خوبی سپری کرد، اکنون نیز باید مراقب ویروس ساده نویسی که از طرفی به تقلیل عمر شعر و از سوی دیگر به بازدهی گذرای آن می انجامد، باشد.مزدک پنجه ای: مزدک از جمله شاعرانی است که با دو خاستگاه مواجه است؛ خاستگاه اول اشعار مدرن او را دربر می‌گیرد و خاستگاه دوم اشعار آوانگارد اوست. او  در حوزه تغییر لحن و چندصدایی مثل شعر «از خود بیگانگی» درکتاب  بادبادک های روزنامه ای (نشر نصیرا 1393) اما در پاره‌ای از مواقع مخاطب با شعرهایی خطی هم مواجه می‌شود. مثلا در شعر «از خود بیگانگی» شما با روایتی سیال ذهن رو‌به‌رو هستید. این شعر نوعی خرق عادت است. مزدک سعی دارد پیشنهاددهنده باشد و میل به تجربه‌گرایی او بسیار زیاد است. سعی می‌کند شعرهایی چندصدایی با فرم خاص خود بنویسد. هرچند در دهه 70 ما مدل‌های زیادی از شعر چندصدایی داشتیم اما شعرهای او چندصدایی- دیداری و از نوع و گونه ای دیگر  است.    در شعرهای کوتاه، مزدک سعی می‌کند نگاهی فلسفی داشته باشد اما هنوز به فرم دلخواه نرسیده است. در واقع شعرهای کوتاه او دقایق اندکی از زندگی را در پهنه خود دارند. تلاش مزدک در شعر ستودنی است اما حرکت او از فضای مدرن به آوانگارد همیشه مطلوب نیست خاصه وقتی می‌خواهد با ورود ضرب‌المثل ها تغییر وضعیت دهد و تضاد را نشان دهد، می‌بینید که نتوانسته شایسته عمل کند. کوروش جوان روح:کوروش جوانروح از شعر قدمایی آغازید و به شعر نو روی آورد، او در برخی شعرهای کوتاه خود توانسته به ایجاز و بیان قابل اعتنایی برسد، جوان روح خود را در شعر رها می کند، تا جایی که اسب سرکش خیال پردازش افسار نگسلانده و قابل کنترل است  مخاطب از این ترک تازی  لذت می برد، اما وقتی که به جای میدان و پیست توسن سرکش شعرش میدان به زیر پا نهاده و دروازه به هم ریخته و هر گوشه ای شیهه ای و  رم کردگی، آن جا دیگر اختیار از کف نهاده و نه شاهد هنرنمایی او و نه توسنش هستیم بل آشفتگی و شلوغی میدان درهم  و برهم است که ذهن ما را از سر نگرانی معطوف خود می دارد، توسن شعر او اما از سویی  نمی خواهد اسب درشکه باشد یا اسب چاپار، او می خواهد اسبش اسب کارزار و چوگان باشد که رسم بازی و نبرد بداند. سختی شعر او اما هر چه به قدرت سوارکاری او تکیه کند بیش تر در ذهن شعر می ماند، سوررآل شعرش نباید با اسکیزوفرنی اشتباه گرفته شود، چه را که شعر او اگر چه شعری تجربه گرا و متمایل به آوانگاردیسم است اما مرز بندی هوشمندانه ی او را نیز طلب می کند، اوتلاش دارد  از روانشناسی بیشترین بهره را برای خلاقیت شعری ببرد طوری  که تحقق ضابطه مند این مهم بیشتر نیازمند تامل و درنگ او   برای   گرفتن ویزای شهروندی شهر شعر توسط  عناصر مرتبط به روانشناسی  است.   رضا ترنیان:رضا ترنیان  سال هاست در قزوین کار می کند اما رابطه اش با ولایت و ولایت نشینان را رها نکرده است، شعر او کمترین تاثیر را از جریانات جوشنده بر گرفته اما وقتی  مرور می شود با عناصری مواجه می شوی که به تو می گویند  اگر چه دغدغه های ذهن و زبان شاملو هنوز در شعرهای ترنیان هست اما زبانش زبانی بالغ است طوری که احساس نمی کنی او جریانات شعری دهه های اخیر را بی رهتوشه از سر گذرانده، بل که می بینی او هیجانات تجدد را به عقلانیت بدل کرده و شعرش از تازگی دارای چهارچوب متعادلی برخوردار است، زبان شعرش در محدوده ی شعر نه طرز شاملویی و موسوم به سپید بلکه منثور در تردد است.زبان شعرهایش نیز پر از گزاره های زادبومی نوشده است، یعنی نوستالژی ( تاسیانی) زادبوم شعرهایش را رها نمی کند و اگر از عناصر اقلیمی شمال می گوید با تصرف در زبان اگر چه حرفش را می زند منتها به زبانی دیگر"یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/از هر زبان که می شنوم نامکرر است."لسان الغیب حافظ شیرازی____________________نمونه شناخت نامه و شعرهای ارسالی:____________________خودنوشت:محمد اسماعیل حبیبی متولد 1352  شهر بره سر رودبار  ساکن رشتمجموعه آثار:تسلیت به خودم  1382 انتشارات حرف نو رشتسطر های شیشه ای (مجموعه ترانه) 1382 حرف نوبا رانداز اندوه  1388 نشر ایلیا رشتفراموشی در راه است  1392 ایلیادر دست انتشار:دست های تو شایعه نیست   نشر ایلیا رشت« *لب خوانی* »توی هر *آغوشی*آغوش دیگری استبا هر دیگری، یکی دیگرتو رویایِ گم کرده ای خواهی داشت- تمام عمر-دست های گم کرده ای ،با خواب دست هایِ دیگریکه خواهی دیدمن اما با هر آغوشیتوی آغوشِ تو خواهم بودبی تابِ لب خوانی هایِ نا تمامِ تومی دانم کسی از مردن ات زنده بر نمی گرددگاهی دست های ناباورم را خواب کناین دست هااز آغوش تو کم نمی شوند« *از تو* »از تو این جا پیراهنی باقی نیستحتی اگر هم بودبه من نمی آمدپوستی سبزهدلی تنگ...خودت بگوکدام رنگ بیشتر به *تنهایی* می آید!« *دل نازکی* »... از من دل نازک ترصدا به تو نزدیک می شودتنگ می شود این آغوش افتاده                                        -  برای تواز من حسود ترمرگ معشوقه یِ تو می شودکه دست در دست یکدیگرنزدیک و            دور-        هی         نزدیک و دور می شوید________________________عباس گلستانی ،  1333-فومن  ________________________1- جزء 70 شاعر برگزیدۀ فارسی‌زبان از طرف " انتشارات سرزمین آهورایی " برای چاپ اشعار آنها با گروه داوریِ:هرمز علی پور ،بهاره رضایی ،ابولفضل پاشا،روجا چمنکار،رویا تفتی2- تقدیر شده در اولین جشنوارۀ اینترنتیِ شعر کوتاه، هایکو3- کاندیدای دومین جایزۀ ادبی ایران، " این روشنای نزدیک "، برای کتاب مجموعه شعر " این شعر بدون شما نقص دارد" 4- چاپ دو مجموعه شعر با عنوان های " ما قراری داشتیم" در سال 1386 و " بدون شما این شعر نقص دارد " در سال 1392 5- برگزیدۀ اول مقاله در نخستین جشنواره استانیِ زبان مادری در استان گیلان6- عضو هیئت اجرائیِ گروه شعر فارسی و گروه شعر گیلکی در خانۀ فرهنگ گیلان7- کتاب های زیر را آماده برای چاپ دارد:   - مجموعه شعرِ " پرواز بی خود آسمان رسم نمی کند "   - مجموعه شعرِ " عشق با کت طوسی"    - مجموعه شعر " پنجشنبه های تاخورده "  - مجموعه مقالات 1  - مجموعه مقالات 28-  و انتشار بیش از 50 مقالۀ ادبی، نقد و نظر در نشریات و سایت های ادبی.  یکشنبه                                                                              30/2/94 (1)زنی          در شعرهایم راه می رود         دستمال می کشد به چهارچوبی          که زندگی                         در قابش زندانی ست زنی         در شعرهایم         به دنبال عشق                                 کلمات را له می کند(2) هنوز به وزن اندوهی که با من است بر بام تو سنگینی نمی کند برفی که برای تو می رقصد     دخترم!(3)دل از این ایستگاه نمی کنم هر چند یکی                   لبخندم را خط بزند                   صندلی                   برای رویایم خالی نکند                   و جای چیزی                   همیشه نقطه چین بگذارد تأخیر نکرده است اون لحظه که فکر نمی کنی چرت انتظار روی نیمکت همین ایستگاه می شکند (4)این بازی                جای احساس نیستوقتی که باد                   جریان باروت دارد و عشق                  جریان تو در مناما به پرستوی همین بهار نزدیک نگاه کنکه آسمان را چقدر               بی خیالِ صیاد رسم می کندپیشانی ات آن قدر چروک دارد                          که معنا سر در گم شوداز بس که شب را در خودت پاک می کنیو صبح را زود               بر پشت پلک هایت می نشانیاین بازی جای احساس نیستوقتی که همیشه                           دودوتا برابر چهار نیستحضورت               عینی‌تر از هوا                                بودنی ستآنچه ناپیدایت می‌کند                                 انگشتی ست                                  که با لرز پای خربزه می گذاریمناپیدای من!دوباره اگر برگردیخونی در رگت مانده است                                   که زندگی را بر کف دست‌هایم بگذاری                                    و مرا در صف نانوایی ببینی (5)در برابر کدام درخت به زانو بیافتم که راز ایستادنم را باور کندباور کند                               که من هنوز عاشق ام                              هنوز پای یک گل مست و بالش ام به نام تو سند می خورد با منگوله اش                          رویایم را خراش نده                          من     من نیستم من تمام خستگی تابستانم که می خواهد بی ملاحظه                                         در پاییز خالی شود بیا بیاروی روسری سفید تو که از میانسالی فرصت هم می گذرد با دولیوان بستنی تازه خاطر پریشان ماه را جمع کنیم (6)دیروزروی همین دیوار نوشتند:                 " آزادی "امروزاز آن پنج تن                           فقط کلاهش مانده است(7)ما بدهکاریم به یکدیگرو  تمام "دوستت دارم" های ناگفته‌ای کهپشت دیوار غرورمان ماندآنها را بلعیدیمتانشان دهیم            منطقی هستیم (8)تا صبح بیاید                شب مال ماستدیوارقلمرنگرویا              مال ماستتاصبح بیایدما               آسمان‌مان را کشیده‌ایم(9)نوک روز بر قلاب ماه                گیر کرده استوشب              کش می‌آید آه      ای شب بلند                     شب بلندکاری اگر              از دست ستارگان             بر نمی‌آیدهمین تماشای نور از سوراخ‌های تنت                            کافی‌ست (10)از مه           تا                روشنیچه راه درازیو حالا آن کلمه را یافته‌ام بادهانی بدون دندان:                                عشق                                 چقدر شبیه هلوست                                با اولین گاز                                 به هسته می‌رسی____________________ مزدک  پنجه ای شاعر، روزنامه نگار  ____________________متولد 25/9/1360  - شهر رشت عضو کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان از سال 1367عضو فعال حوزه ی هنری استان گیلان از سال 1370 عضو گروه شعر خانه ی فرهنگ گیلان از سال 1383تالیف:1-    مجموعه شعر "چوپان کلمات"/ انتشارات فرهنگ ایلیا/1388 .  2-    مجموعه "همه درخت ها سپیدارند" (نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان)/انتشارات سوره مهر/1390 3-    مجموعه شعر بادبادک های روزنامه ای / انتشارات نصیرا /1392/ نشر در1393  در دست چاپ:1-    نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان (شاعران بدون کتاب گیلان)/انتشارات سوره مهر مقام ها:1-    کاندیدای دریافت جایزه شعر جوان ایران در سال 1390.2-    کسب مقام نخست پژوهشگر جوان استان و دریافت لوح تقدیر از سوی استانداری گیلان در سال 1391 .3-    احراز مقام نخست بهترین اثر تولیدی و تحقیقی در بین آثار مرکز آفرینش های ادبی حوزه های هنری سراسر کشور در سال 1392.4-    اهدای جایزه ی کسب مقام دوم نقد ادبی در جشنواره مطبوعات سراسری  در سال 1384 از سوی وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران آقای احمد مسجد جامعی .5-    دریافت لوح تقدیر از سوی کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر رشت (دور دوم) به خاطر احراز مقام دوم نقد ادبی در جشنواره مطبوعات ایران در سال 1384.6-    کسب مقام نخست در بخش فرهنگی،اجتماعی جشنواره مطبوعات استان گیلان در سال های 82 و 83 .7-    گفت و گوی  تمام  صفحه ای "روزنامه ی سراسری آرمان" به عنوان چهره  شاخص و فعال ادبی در کشور به بهانه انتشار دو کتاب "چوپان کلمات" و "همه درخت ها سپیدارند".8-    انتشار مقاله در مجله ی هنری  دیدالیسکا (کشور لهستان) نشریه بین المللی اتحادیه اروپا  2011 میلادی.9-    انتشار بیش از 150 مقاله و یادداشت در نشریات و مجلات سراسر کشور.آغاز فعالیت مطبوعاتی با نشریات محلی از سال 1377  1-    هفته نامه نقش قلم2-    پگاه (مسئول صفحه ادبی)3-    روزنامه های گیلان امروز(دبیر بخش اجتماعی) 4-    معین (عضو تحریریه)5-    فصل نامه گیلان زمین (دبیر بخش کتاب)6-    گیله وا  (عضو تحریریه و معاون سردبیر)7-    هدیه مهر (مشاور و مسئول بخش گفت و گو)8-    پزشکان گیل (مسئول بخش گفت و گو)آغاز فعالیت مطبوعاتی با نشریات سراسری از سال 13801-    روزنامه ایران 2-    روزنامه شرق 3-    روزنامه اعتماد 4-    روزنامه دنیای اقتصاد5-    روزنامه فرهیختگان6-    روزنامه آرمان7-    روزنامه اعتماد ملی 8-    روزنامه روزگار9-    مجله فرهنگی تجریه 10-     و ....چند شعر از مزدک پنجه ای1---دلگیرم! از دلی که سخت گیر توستنه همین لباس زیباست نشان آدمیت------------------------گاهی ببر به پیراهن راه راه اش فکر می کندبه این که می توان درنده اما جوانمرد بودگاهی باید خوشحال باشیمشیرها زنده اندیوزپلنگ ها علاقه ای به شکار مورچه ها ندارندو بمب اتم نوازش گر انگشتی استکه سال ها پیش بر لبان فرشته ای کشیده می شد.گاهی به مهاجرت پرندگان فکر می کنمآنقدر آزادند که فصل ها را خود انتخاب کنند-    راستی یادم باشه  از یه ژاپنی بپرسم دُرناها رو چه طور می سازنهمیشه دوست داشتم سفری به ژاپن داشته باشم ،اونا مهارت خاصی در پخت پیتزا با طعم قارچ دارن! دریا چیزی به جز چند قطره ی سرگردان ِرودخانه نیستسال هاست آرزوی لمس دلفینی را دارم که از اقیانوس آرام به استخر هتلی در کیش رسیده و به شدت بوی آدمیت می دهد نشانی از     بی نشانی دنیا.دور و نزدیک ------------هر چه نزدیک ترم        به تو     دورترمهر چه نزد نزدیکی نمی افتددوستی،دور استدوری ،نزدیکنزدیک جایی در دور ِ تو ایستاده ام رو به رویت چشم می سایی و اتفاقی نمی افتد!دوستی، دوری استمثل دوست داشت ِ یک جمله تکرایتکرارِ دوست داشتن  ِدوست ِ تکراریبادها طوفان می کاشتندساحل، کاغذی شنی که موج ها وفایش نکردند عشق در سال های دورعشق در ساحلی نزدیکدر آواهای مرغی ماهیگیربه گوش می رسد به گوش ماهی هاچشم می سپارم بال می کشددور می شودنزدیک ِ نزدها!پیش دستی------------پیش رفتیمآن قدرپیش رفته شدیمدست پیش گرفتیم     پسهر چه پیش روی کردیم مرزها به تاریخ بازنگشتندبخواب کودکم!پیش بینی مرگ، کار ساده ای استگاهی در قهوه ی قجری لبی پیشاهنگ می شدباید از خواب های پریشانفاصله  گرفتتاریخ پیش گوی خوبی استما پیشاپیش خزان به بهار رسیده بودیم در یک پیش دستی تاریخی!  روزی روزگاری___________________________________________چراغ را تو روشن کردی؟سخت می گذشت زندگیو ما که پنداشتیم خورشید مان هیچ گاه غروب نخواهد کردسخت بود این گونه دوست داشتنعاشقانه زیستنسخت مثل سنگی که دل نداشت جان به قطره های آب بسپاردآن چنان می شتابیمکه شب را به بوسه ای و آغوش خاموش کنیمما فراموش شدگانیممسافران کشتی مهاجری که نان را پارو می زدندکاش می آمدی و معجزه می شدبر لبانمان بوسه می ریختسال هاست مردمی را می شناسم که خییره  به پرتره ای   ، تمرین لبخند می کننددر ما هزاران آرزوی ِزاده نشده استاین  سرنوشت، چه پوشالی استکنار یکدیگر قد می کشیم در فرصتی به مرگ طعنه می زنیمچراغ را خاموش می کنمتو آب، بیاور ...________________شعرهای کوروش جوان روح:________________کوروش جوان روح: : ،1351 جواهرده،  رامسردر حوزه ی شعر نو دررشت بالیده است.«لببالب»تولب بزنمن ترجمه می کنمحواست به من هستمی گویم تولب بزننمی خواهم بهترین غزلهای عاشقانه را بخوانیهمین حرفهای معمولی کافی ستکافی ست بگویی چقدر شبیه برنج دم سیاه شده ایتامن خوب پخت شوممن بگویم تو هم شبیه چای سبز لاهیجان هستیکافی ست خوب دم بیاییتامن بگویم به به                  چه رنگ وچه عطری داریحواست به هیچ چیز نیستحتی به گربه ملوس و پشمالوکه پشتش را با زمین میخاراندوزیر چشمی تو را می پایدحواست حتی به باران نیستکه پایش برروی شیروانی سر می خوردوبا سر میخورد به کف حیاطنمی دانی ستون فقرات درخت انجیر خانهدارد کج‌می شودو پوست گردوهای رسیده ی باغزیر گرمای تابستانعاشقانه ترک می خورند » «: می گویم تولب بزنبه استکان کمر باریکتا سقف دهانمان با چای داغ بسوزدودریک گفتگوی ساده  در ییلاق وقشلاق دوستت دارم هاگرم وسردمان شودووسط تابستان قاطی کنیم برویم به دنبال برف بازیتا بفهمیم در ارتفاعات گیلان چیزی به‌نام هوای ناخالص پیدا نمی شودومیان درختان افرا  و زبان گنجشک برگهاعشق بازی می کننندوتو بگویی هر چند از جنگ خوشم نمیایداماچقدرریش بلند به میرزا کوچک خان جنگلی میامدحواست اگربودبه نهضت درختان بریده جنگل وصل می شدیولبانت در ارامش بی وقت به خواب نمی رفتحواست به هیچ‌چیز نیست حتی به‌منکه یک رشتابرهای سیاه بدون بارانم.کوروش جوانروح۹۳/۱۱/۴کانت ایرانی» »من فکر می کنمخیلی فکر می کنم زیاد فکر می کنمپس من‌هستمخیلی هستمزیادیهستم: «نقش بی رنگ»باور نمی کردیمازبس کودکانه به شناسنامه نمی دانم‌چند سالگیم چسبیده بودبمبه نقاشی های ساده خانه  کوچکو خورشیدی که تا چشم کار می کردخانمی داشتپدر باندازه کوه بلند بودومادر بایک سبد پراز گلهای محمدیتا ساعتها دهانش دایره بازخنده بودانتن شکسته بر بام خانه                     فقط برنگ سیاه وسپید چشمک می زددر کارتن های تمام برفکی چشممان به انتهای قصه خشک می شدوما مانده بودیم از کجا باید برای این همه بچه های یتیم  مادر سفارش دادعاشق رنگهای شاد بودیمو باور نمی کردیم خورشید غروب کندوما از ترس لولو خور خوره                        جایمان را بی اختیارخیس کنیمباران با نقاشی های ما کاری نداشت جوان روح ك: درختاندرختان خیس عرق سایه های خنک بارمی زدندانگار انتهای این داستان قرار نبود پدر همیشه زنده بماندومادر بدون قرص اعصاب به رختخواب برودچشمانمان را گرفته بودندواز لای انگشتان شاهد تمام شدن رنگهای ابی بودیممداد رنگی ها سیاه پوش می شدندوما فقط به تاریکی شب پناه می بردیمبه رنگ مردگی دیوارها ی فرسوده به کوههای سرشکستهوصفحه های سپیدی که کم کم پر می شدازنقش سیاهاین همه غولهای غیر خیالی.کوروش جوانروح۹۳/۹/۲۸ :بازی اشکنک داره پتکی براب فرودمیایدشایدیک ضربه ی سوررئالیستیا نقاشی امپرسیونیستپرتاب سطل رنگ بر بوم سپیدنقش ها را شکل می دهداز واقعیت به دورنیستدرشره ی رنگهای سردقطره ها در سنگ فرو میرونداب سنگ می شودپتک از ناحیه سرمی شکند.کوروش جوانروحمجموعه « من بزرگ جوان روح ك: «منطقه  بتا»نیم خوابنیم بیدارنرسیده برمی گردمباد به استعاره می پیچددراستخوانهای ترد برگدریک مستند شبانگاهیگم‌می کنند حواصیل هاراه خانه رادر پلک نیم گشوده ی بهاراستعداد گل هرز می روددر محوطه گلدان سفالیبارها خواب دیده امازرنگیبه رنگی از شبکه ایبه شبکه ای دیگربرای رقص ماهیان بی استخوانطرحی دارد دریا؟ماه لبخند می زند به کنایهدر فنجان ترک خورده چایمی لغزدپای بلندترین قله های نارستنم‌ در میایددر رگبار نفس ها ی داغازاد می شومدر تدارک اسمانی دیگر.کوروش جوانروحمجموعه« وقتی نبود»۸۷جوان روح ك: «بی خود»نمی خواهم طوری سوگند بخورمکه برگهای درختان تبریزی بریزندمولانا صورت دیگر شمس شودوبا افتاب سوختگی شدیددستش را به کمر بگیردو داد بزند این هم شد هوا به یگانگی نخل های سوخته ایمان دارموبه خواب الودگی ساعتهای شنی به لحظهبه درنگ درساعت هفت بامداد ایمان دارمباید یاد بگیرم به ضربه های دستپاچه این اسب تازیدست دوستی بدهموارتباطم را با صدای قلبم هرچه بیشترحفظ کنم باید با گرده افشانی گلهابه حس جنسی زنبورهای عسل بیاویزمحسابی بارم رابسته اموبا کلی اضافه وزنپرتاب شده ام به فضاهای دوردستطوری قسم میخورم که باور باران ترک میخوردازسینه این سگ هار هزار ادم ناشناس میزند بیرون جوان روح ك: به روح پدرمبه جان مبارک شمااین یک ارادت خالصانه می باشدکه چند متر مکعب زده ام بیرون ازدریای سیاههی تخلیه می شوموباز مخزن اسراری که دارد می کشداین همه ندانستگی ها ی کشنده رااین داغ رااین قدرت جذباین خالی شدن حساب اخر راوشماره ای که باید درپشتم حک شودتا ردم را  بزنند بازهمان ادمهای سگ مزاجیکه خود می افرینمبازسازی می کنمازتخم سگ کمترماگردروغ بگویمکه علف شکل تردید درختی بود که نمی خواست با ساز وبرگ خود برقصدوان حرام زاده ای که از دامن زنا می زند تکبیرچشم به دستان چرکین شیطان داردو درقفسه های شک خاک میخوردحلق اویز هجاهای نفس گیر صبح می شودبه نام صحبت دیرین وبه نام نامی دروغمن افتادگی رحم ازلگن خاصره ی شکمکه می افرینماخرین تفاله هایشیطان رجیم را بسم اللهمیتوانیازدامان طبیعت حق شناسبرم دارکوروش جوانروح۹۴/۲/۱۳جوان روح ك: «جان درجان افرین»این چندمین بارست که تصمیم می گیرم خودم را از ازبالای ساختمان نیمه کاره بالاتر بکشمبرروی ستونهای نامرعی ش سر بخورم به سمت بالا وکمی جاذبه را اب سر به  بالاوادم سر به هوارابه ریشه های تاریخیش وصل کنمبگویم‌که حواسم‌نیست این خانه چند بعدی ست و کل منظره اش را وارونه به چشمانت می بخشدو تو اساسا یادت می رود که‌اگر می خواهی به پایین بپری مثل یک باد بادک سرگردان اول بایدروی مخ هوا ی الوده راه برویوهمانجا از اخبار روز جلوتر بپریکه وارونه‌پیش بینی می کنیوارونه می خندیوبی تفاوت به توافقی پایدار می رسی جوان روح ك: که زاییدن دخلی به ساعت مچی ندارد   می گویی چند ثانیه مانده ست تا سوت اخر اسرافیل مرگواین چندمین بارست که بند کفشم را می بندماین چندمیم بارست زیب شلوارم ،شرمنده انگشتانم می شودوپشت خزه ها ی سنگی چند مار بی خطرچمپاتمه زده اندکه نیشم تا بناگوش برای خودش بی اختیار باز می شودتا هفت اسمان هم بالابرومیکی می گوید حواست به زیر پایت باشدکه چاه یوسف به اسمان باز می شدمن برادرم را درخواب کشتممن مادرم را بی شوهر می خواستموپدرم را بی اندیشه زنکه زندگی را بدون من تجربه کنند اغوش زنان سپید پوست راترجیح می دادموخوابیدن برروی چمن ترمینال ازادی راجوان روح ك: نمی دانم‌چه مرگم می شد که شاش بند شبهای وصل می شدموبرای غرب وحشی که پراز اسلحه کمری بودلطیفه های بی ناموسی می خواستم یکی بندشلواش باز شودبعد، بدم بیاید ازان همه زلف و کمان ابروبگویم میان این همه زنان سلیطهمگر عشق کرم دارد که  میخواهد ساختمانی بنا کنددرکل بی پایه واساستا بالا بروم‌تا ان بلندی هایی تا بگویند یکی بازهوایی شده ستمخش تاب برداشتهکه ۴۳ سال ست که دلش لک زده برای یک اسمان بی ابر ۴۳ سال ست نه خواب دارد نه خوراک وچندین برابر ۴۳ سال دوست دارد چمدانش راببنددوبیاید از خر شیطان   پایینوقدم بزند در خیابان بی انتهای خیامویا ویراژ بدهد در بزرگراه فردوسیوبا شعرهای حافظ مست کندوخودش را پهن کند در منظره ای کوهساریکه اردیبهشت رنگهای خدایی ستانگار،هنوز به دنیا نیامده امونمی دانم نیاکانم کلمات عاشقانه شان همین شعرهای معمولی بودیا اهنگی هزار دستانو دستان غیب باز اتش فتنه را شبیه طور می زدیا صدای غار حرا موسیقی راک خاورمیانه بود که سراز اروپا دراوردمعلقممعلقموتعلیقانتهای ست که نمی دانیشکل ابتدای خود را گم کردهتو فکرپایین امدن از پلکانی هستیکه زیرش تماما خالی ست جوان روح ك: ویا اسمان با ان همه کهکشان شیری کیک خامه ای و شکلاتی ست که در یک صبحانه ی دسته جمعی با چایی داغ صرف می شود ولای دندانهای ما استخوانهای بال فرشتگان اهسته واهسته می شکننددراین صفر انتهادر این صفر قاعده دوست داشتندراین ۴۳ سال سر سره بازی دراین شهر هزار رنگ و فرنگ وزمین خوردنیک لیوان اب سرد وتگریمرا به پیشواز سقوطی بردهکه مسیرشرو به بالاترین بالاهاست.کوروش جوانروح۹۴/۱/۲۷ جوان روح ك: "رودررو"این یک تصادف سخت بود  ازنوع فجیعکه به هم برمیخوردیم  ازروی هم می گذشتیمنه ، گوشت چرخ کرده بزیر چرخهای تانکر۱۸ چرخ نبودیمشام لذیذ گرگهای گلهکه دندانشان  گرداگرد صورتمان شب نما می شدروزی هزاربار  از موکل مرگ وقت اضافه می گرفتیمروزی هزاربار به زندگی پشت می کردیموزیبایی قطار شهری نبود که بالای شهربه پرواز درمی امدهواپیما ی مسافربری نبود که یک بار شتر مرغ می شدیک بار مرغ اتش خوارباران بود که از تسخیر ابرها بیرون میامدموج دریا بود که بزیر پا دراز به دراز میخوابیدوماهربارکه با هم کله به کله می خوردیمدریا عقب نشینی می کردوزیبایی ابرهای سیاه دوچندان می شدوکروکی یک تصادف بود با دومقصر اصلیدوعشق سرعتکه راه همدیگر را می بریدندوبلای جان هم میشدندشیشه های شکستهدنده های درامدهواعصاب له شده میان کاسه سرویک گواهی فوت ناگهانیکه عاقبت معلوم نشدمال من بودیا هردو.ک.ججوان روح ك: «جو نامرغوب»این یک دروغ بزرگ تاریخی ستکه ازلبانت شکوفه لبخند می شکفتو چشمانت اتشفشانِ  بمب خاموش بوداین حرفها را کنار بگذاروازسرزمین هرز دورشو به گوشه باغ بیاتا من با همان لهجه خراب صدایت کنمتا پشت گل سرخ قایم شویویا گل سرت را از پشت بدزدموتو دنبالم‌ بیایی تا پشت چمن زارو بعد ببینی عاقبت گلدانهای شکسته بهتر از گلهای خشکیده نیستاصلا این قایم باشک را کنار بگذاربه صدای پرندگان در فصل جفت گیری دقت کنکه منقار به منقار می زنندوبا اهنگ مخصوص جفت یابیتن به پیوندی اسمانی  می دهندمن در چراگاه های همیشگی به یاد اغوشهای خالی قدم می زنمو شاخم راتیز می کنم سمم را برق می اندازمتو هم موهایت را پریشان کن ناخنهایت را لاک ابی بزنوبا همان صدای نازک وکشیده صدایم کن عزیزمفقط ماغ هایم را تعبیر عاشقانه نکنکوروش جوانروح۹۴/۳/۱_________سینا جهاندیده_________سینا جهاندیده کودهی، متولد 1348، مدرس دانشگاه و دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد است. اولین مجموعۀ شعرش را در سال 1384 با عنوان « اکنون ابدی » به وسیلۀ انتشارات چوبک رشت انتشار داده است. غیر از شعر دو کتاب دیگر در زمینۀ نقد ادبی با عنوان¬های « متن در غیاب استعاره، بررسی ابعاد زیباشناسی تاریخ بیهقی» و « از معنای خطی تا معنای حجمی، مبحثی در آسیب¬شناسی سنت ادبی ایران» منتشر نموده است. دومین مجموعه شعرش هم با عنوان « اکنون متروک » در دست انتشار است. شعرهای زیر از این مجموعه است.1عقربه¬ها       برای گودال¬ها                           می¬چرخندهرجا که باشیساعت به وقت گودال است.2من اکنون                  تنها کنار توامنه نهادی از تو مانده است که صدایت زنم نه ضمیری که اشاره¬ات کنممن به هیچ¬جا نیامده¬ام                       فقط آمده¬امتو به هیچ¬جا نرفته¬ای                      فقط رفته¬ای.3تو رفته¬ایو منتو را با سکوت¬های ترسیده                                          به یاد می¬آورمهمۀ آن سکوت¬هایی را                                    که هیچ¬وقت فراموش نکرده¬ام:سکوت ناگهانی اسبان آن¬گاه که چرا را فراموش می¬کنندو به دور دست¬ها گوش می¬دهندسکوت ماکیان خانهوقتی که پرندۀ سر بریده را                                      نظاره می¬کنندو  سکوت منآن¬گاه که آخرین سنگچهرۀ تو را پنهان می¬کند.4جمعۀ تکیده، تکیه داده¬است بر غروبی دشوارو خاطرۀ گنگیفرو می¬ریزد از انگشت اشارهبر سقف سنگیِ خانه¬ای                              که هیچ¬کس در آن پنهان نیستجهان از تپش¬های تو،                                 خالی استاز نبض¬های تو،                                  خالی استتو فرو ریختینه چون فرو ریختنی که چیزی را پر کندتو فرو ریختی تا بر سلسله گودال¬های جهان افزوده شودچیزی از عبور تو باقی نیستمگر رخنۀ خالی تو بر خاک.5آخر که می¬رسدآسیب ساعت استدر قحطی دقیقهسیب              بر                    درخت                                   نمی¬ماند._________آرش نصرت اللهی__________آرش نصرت اللهی- متولد آستارا- 1357 مشخصات من و کتاب هام:1- «رفته ام خودم را بیاورم»- انتشارات فرهنگ ایلیا- 13832- «تو/تهران/1385»- نشر ثالث- 13873- «فصل کاشتن کلمات»- نشر چشمه- 1390مجموعه ی چهارم در دست انتشار در سال 94«آتش¬بس»از زیر آوارها زیبایی مرده پیدا کردیم پنجره¬ی مرده     کوچه¬ی مرده     سرباز مرده همه چیز مرده بود جز جنگ که همراه ما به خانه برمی¬گردد. آرش نصرت¬اللهی- مهر 93«درخت و خیابان»بهارِ رم کرده     در آوندهایمتابستان سوخته بر سرشاخه¬های جوانپاهای فرورفته در پاییزشیارهای تنه¬ام پر از زمستان استاین¬گونه ایستاده¬اماین¬گونه ایستاده در تو     خیابان تیرخورده¬ی من!                               خیابان خاطرات خطر!                               خیابان خواب¬های خوب!شبنمی¬ست رویای رهایی تو     نشسته بر برگ¬هايم هر صبح هر صبح عابران عابران عابرانگوش می¬دهند به سکوت مابه مابه تنهایی یک اعتراض!آرش نصرت¬اللهی- اسفند 93«باشد برای بعد»جایی از سقف که جان می¬دهد برای سفت کردن طناب جایی از تنهایی که خوب است برای بلعیدن قرص¬هاجایی از دیوار که خط کشیده¬ام روی خط خط خط آن¬قدر خط که رسیده¬ام به آخر خطنه     نه دیگر این خیال هرباره¬ی مرگآرامم نمی¬کندرامم نمی¬کندسقف، طناب، تنهایی، قرص¬ها، دیوار، خط¬ها و حالا این شعر تنها این شعر که از من می¬آید و از تو می¬گذردرامم می¬کندآرامم می¬کندو خیال می¬کنم زیبایی تو می¬دود در میان خانه¬های خرابریخته¬اند کف خیال. آرش نصرت¬اللهی- بهمن 93«نخستین پیراهن»کبود کوچکی که مشغول بزرگ شدن استجای یک مشت کلمهروی روحم- نه     دست نزنید    درد می¬کندنگاه کنید فقطبه سفید تنهای زمستانی     در منبه سبز ته کشیده¬ی تابستانی     در من در کسی که از دوست داشتن کسی برمی¬گرددو می¬گردد دنبال رنگی که از روی نخستین پیراهن¬اش پریده استو درمی¬یابدرنگ¬های پریده، به اشیای بی¬جان پناهنده می¬شوندحالا می¬توانم ببینمسفید را که در رفته از درون صلحخاکستری را که افتاده کف جنگل     قهوه¬ای قدرتمندی بوده بر تنه¬ایصورتیِ پریده از صورتیآبینارنجی ناراحتی حتا که روی بادکنکی برهوا بود روزیو کبود کوچکی که به اندازه¬ی کافی بزرگ شده استکجایی پس؟ کجایی رنگ پریده از روی نخستین پیراهنش!آرش نصرت¬اللهی- اردی¬بهشت 94«در تنهایی»نه باد عصبینه دست کسی که دوستش دارماندوه بوددر را به هم کوبید و ایستاد در برابرم.آرش نصرت¬اللهی- خرداد 94______مریم اسحاقی______چند شعر از مریم اسحاقی1 .باران صبحگاهی، من، شمعدانیبه یاد می آورمدوستت ندارم دیگر.شمعدانی می لرزد.2روی می گردانیهزار ماهی مسمومدر من به روی آب.3خائن اند حروف الفباکه دست تو را شکل دست های دیگر می نویسند4بعد از توابری بیکارم در آسمان جمعهریلی متروککه سال هاست خواب قطار می بیندآفتاب اسفندیِ رشت امتونل درازِ شیرین سواَم، بعد تومردابی بی نیلوفر آبیگمشده در های و هوی پرنده های مهاجررستورانی مهجورکه اتوبان فراموشش کرده است.بعد توبوی بادام تلخ می دهد شعرهایمتکه ای سیانور استجامانده در جیب زنی که منم______رضا ترنیان______نام و نام خانوادگی :رضا ترنیانمحل تولد: آستانه اشرفیهسال تولد:1354عملكرد فرهنگي :1-    چاپ كتاب شعر در خيابانهاي پر از نقطه چين ،1381/نشر گیله وا2-    چاپ كتاب شعر از صيادان كوسه ها و درختان خرما بپرسید ،1383/ نشر آرویچ3-    چاپ كتاب شعر كلمات زير بال كلاغان،1389/نشر اندیشه زرین4-    مجموعه شعر خورشيد بر سنگ فرش يكشنبه ،در دست چاپ/نشر مرسل5-    همۀ واژگان جهان،بررسي شعر ترجمه از مشروطه تا انقلاب اسلامي ،دردست چاپ 6-    مجموعۀ نقد ادبیات تطبیقی معاصر وکلاسیک،در دست چاپ 7-    مجموعۀ شعر دوزبانه با عنوان  ترنیان  صادره از سپیدرود، در دست چاپ /نشر مرسل8-    نگارش مقالات متعدد در مطبوعات و سایت ها و مجلات علمی پژوهشی معتبر9-    مدرس دانشگاه    ………………………………………………………………………………………………مدارك تحصيلي :1-    فوق ديپلم تربيت بدني و علوم ورزشي2-كارشناسي زبان و  ادبيات فارسي3-كارشناسي  ارشد زبان وادبيات فارسي 4-دانشجوی دکتری تخصصی زبان وادبیات فارسیپنج شعر از مجموعه کلمات زیر بال  کلاغان:(1)« تعلل است »شب همان شب استشحنه همان شحنهصحنه در برابر حضاردروغ از در دیگری حرف می‌زند به دروغداروغه در تدارک یک شبشب همان زن استافتاده در تداوم این شعرمردم به قول مردم دیگرگمان نا ممکنند در برابر ممکناینجا همان کجاست ؟که شاعر در تداوم این خودکار در جستجوی همان تو ؟ !بگو تنها تو بگوشب همان شب استصحنه در برابر صحنهدر رو به روی شما ، خنده‌ی به خواب رفته‌ی یک زن پیچیده در نگاه در هم شحنهداروغه در برابر یک خود( چه گمان به هم ریخته‌ای اتفاق افتاده است ؟)داروغه در تسلسل این شعرداروغه همان ... بگو تنها تو بگوداروغه در همان ...صبح در تعلل است  ................................................................................                                                 (2)« چند بار نواخت »درست همان شبی که اوکنارِ رود « تیمز » در ساعت بزرگ لندن راه می‌رودقلیان‌ها را می شکنند :علیا حضرت و نه‌نه قمر و خواجه و هر نه‌نه من غریب دیگربر پلکانی کوتاه بالا می‌روند :« ما سر نهادیم الله اکبر ... الحکم لله ... »رودخانه آرام می‌گذردو الفبای نو می‌آموزد:از پلکان هیچ بالا نرو ... نرفتماز لباس هیچ کسی بالا ... نرفتماز گل و لای همین آب جاری نوشید ودروازه‌ي خانه اش را از هند تا آلاسکا گشودو شب همان شب استهنوز قلیان‌ها را می‌شکنندو شاه از دهانی که برای دهانش ساخته‌اندهنوز عاشق می‌شودو فرزند نمی‌دانم چندمین زن سیاه بحرینی را ناز می‌دهد«پدر سوخته!» و ساعت چند بار نواخت .....................................................................................(3)« از شهر رفته بود »... و پیرمرد چنان از جبرئیل حرف می‌زند که انگار ... !و پیرمرد چنان رنگ می‌گیرد روشنوقتی که از جبرئیل حرف می‌زند که انگار ... !حرف بزرگی برایم نماندهدر ساختمان منتهی به زنان نسبتاً و پسران نسبتاً در خیابان نسبتاً ...صدایم تمنای کلمه‌ای بود برای نوشتن جهانغروب در همه جای دنیا غروب نیستو هیچ کس پیرمرد را ندید که با کلمه‌ای شب و خانه را روشن می کرد ساختمان مرطوب و خسته بر خيابان پخش مي‌شدپسران و زنانبه خانه بر می‌گشتندو انگار جبرئیل از شهر رفته بود..................................................................................                                                 (4)  « چشم دارد »آخرین نگاه روزهای این اتاق عزیز :در دهان مرده‌ی کلاغ‌های بی‌آسماندر نگاه پینه بسته‌ی ابرهای بی‌باراندر جاده‌ای که همه‌ی خودش را در اختیار گذاشته است[ باشد باشد تمام جاده مال تو ...]و این گفتگوی بی‌حاصل دو راننده شایددعای بی‌اجابت درختان بادامانزوای متراکم کارخانه هادر این اتاق عزیز که من بی‌حساب و بی‌ملاحظه از پنجره‌ای جهانش را ورق می‌زنمهیچ کس آرام نیستحتی پروانه‌ی پشت شیشه که به گرمای مهتابی اتاق چشم دارد..................................................................................(5)« بر مي‌گرديم و ... »بر می‌گردیم و از حنجره‌ی دریایی که شکل ندارد حرف می‌زنیمحالا خوش به حال کسی که اهل غرق باشدیا نفرین به دست و پای خسته‌ای که ساحل را خوب می‌شناسداین دریا و این ماهیگیرانهر کس به اندازه‌ی چشمش شنا می‌کندهر کس به اندازه‌ی حنجره‌ای آب از دریا بر می‌دارد-    شمس که نداریم ، داریم ؟روی آب به اندازه‌ی دعایی که می‌خوانیم می‌مانیماین دریا به هیچ شکلی که ندارد دارد آواز می‌خواند:لبی که در دست ماهگیر استلبی که در سینه‌ی ساحل استلبی که از انتها آغاز می‌شودبر می‌گردیم و .....................................................................................«شعرهایی از رضا ترنیان»از مجموعه در حال چاپ:(1)« فقير كلمه » سپيد رود را شاعران به آب انداختند     در دستان به رنج نشسته و برنج سپيد رود را شاعران شير دادند                  از دهان كوه و كلمه و گيلكو آسمان  چه دارد جز باريدن لهجه شيرينم                                        بر تن سپيد رودسپيد رود را       شاعران پرداختند         از تن نا پيداي گيل گمش                تا كوه مقدس جاري كند زبانش را                               تا پستانهاي مقدس جلگه                                                          تا ...سپيد رود را شاعران به آب انداختند                            آي قزل اوزن فقير كلمه                                    شاهرود فقير كلمه..................................................................................(2)« همين »به راستي از حواسپرتي شهر             به دلواپسي كوهستان و دشت پناه برده بود؟! يا بوي رنج و فاضلاب را               با عطر گيسوي گوسفند عوض مي‌كرد؟!گويا تنش را براي فهميدن چشمهايش از شهر دزديدند!حالااز مسير سفالها و                     زمزمه ريواسها كه مي‌گذرد به اين نتيجه نا ممكن بسنده مي كند:(( يادم باشد         به سگهاي كوچكم غذا بدهم         دستي بر سر سفالينه‌ها بكشم            كوره‌ام را دريابم              كمي شعر بخوانم        و ريتون اسبم را خالي نگذارم                                           همين  )).................................................................................. (3)«بچه ها »در كافه چيزي نگوييد بچه هاكافه كافي نيست همواره به باد مي‌گويم:    بادي كه از شمال به سمت كافه مي آيد                                            ابتداي كفايت ماست  و چشمانت كه رنگ قهوه را عوض مي‌كند                               و رنگ آبي دريا را                          همين       در كافه چيزي نگوييد بچه ها

نقد پیامبر کوچک”در کنار “شب، هیچ وقت نمی‌خوابد” عباس گلستانی

نقل از :وازنامهر ۲۶, ۱۳۹۰

 

عباس گلستانی

 در این   مقاله، تلاش بر آن بوده است که به کمک نشانه‌شناسی و تأکید بر دو عنصر نگاره  و واژه به بررسی دو مجموعه‌ی شعر «شب، هیچ وقت نمی‌خوابد» و «پیامبر کوچک» از علی رضا پنجه‌ای، پرداخته شود. بخش اول این مقاله، طرح مباحث نشانه از گونه‌ی واژه است که به چگونگی‌ ِ کاربرد و کارکرد واژه‌ها در گزاره‌های شاعرانه و کیفیت هنری آن‌ها بحث می‌کند. در این بخش اشعار به چند دسته تقسیم شده و هر یک از آن‌ها را به بحث و نقد می‌کشاند. در بخش دوم، عنصر نگاره و تصویر نقش اصلی را در بحث به خود اختصاص داده و شعرهای مورد نظر را در رابطه‌ی با تصویر و جدول و تأثیر آن‌ها در ایجاد مکث برای خواننده و ارائه‌ی نوعی از خلاقیت هنری، مورد بررسی قرار می‌دهد.

مقدمه:

 زبان در شعر شاعران همیشه موضوع جالب و مهمی تلقی می‌شود، به این دلیل که اولا‌ً میان روان و هنر آدمی، رابطه‌ی ظریف و پیچیده‌ای نهفته است، ثانیا‌ً، زبان صرفا‌ً بیانگر اندیشه‌ی آدمی نیست بلکه بار عاطفه و احساس را نیز با خود حمل می‌کند و ویژگی شعر یک شاعر را با زبان دیگران متمایز می‌نماید و این ویژگی ِ تمایز است که میزان رهایی شاعر را از “خردگرایی مفهوم‌مدار” تا امکان روند تجسم، فراهم می‌سازد.

شعر انسان را به جستجوی معنا نمی‌کشد بلکه معنا را نهفته در خود دارد، کافی‌ست لمس‌اش کنیم، گاهی نرم، گاهی زبر، گاهی گنگ خود را نشان می‌دهد. علی‌رضا پنجه‌ای شاعر است و در این مقوله نیز می‌گنجد. گفتارش در شعر زبان شاعرانه‌ی اوست، زبانی که حاوی احساس، عاطفه، اندیشه و تجربه‌ی او نیز هست.

بحث و بررسی:

 اگر صفت  را  به چند گونه تقسیم کنیم به صفتی می‌رسیم از نوع “صفت وابسته به جنس″ با ژنوتیپ ویژه، صفتی که دو مجموعه‌ی شعر پنجه‌ای، خصوصاً مجموعه‌ی «پیامبر کوچک» را در بر می‌گیرد. صفت وابسته به جنس اشعار او، نشانه‌هاست، از نشانه‌ی واژه گرفته تا نشانه‌ی تصویر و مربع‌های شانزده خانه‌ای او. از صفتی دیگر در مجموعه‌ی «شب، هیچ وقت نمی‌خوابد» نیز می‌توان نام برد، نوع تجربه‌های اوست که در  زیرمجموعه‌ی

 صفت نشانه‌ها جای می‌گیرد. در این صفت انگشت اشاره مقام بلندی دارد و می‌توان بر محور آن اشعار این کتاب را به سه بخش تقسیم نمود؛ بخش اول از شعرهای این مجموعه که شامل هشتاد و سه قطعه کار است، بیش از چهل شعر یعنی بیش از نیمی از مجموعه را در بر می‌گیرد که در آن‌ها انگشت اشاره به ضمیر مفرد اول شخص من و هم خانواده‌ی آن مثل ام، م، خود و خویش است. ماننده؛  داغ  می‌کنم…/  جیغ  می‌کشم…/ دندان به جگر می‌گذارم …/ سرد می‌شوم/ ص ۹

من گفتم/ تو چه دل‌پذیر آمدی/ ص ۱۶

 من هیچ می‌شوم/  ص ۱۸

 من حس کردم/ همیشه جوان نخواهم ماند/ ص ۲۰

 دست من تو را پنهان داشت/ ص ۲۴  

می‌خواهم چراغی در دست شما باشم/ ص ۲۵

 شوری یا شورشی/ در من نمی‌ماند/ ص ۳۴

 من از تو  با غم آشناترم/ ص ۸۲

نه من نه تو/ اگر که نیایی/ نمی‌برمت/ ص ۱۲۶

 گاه این من‌های گفته شده در شعر، شخصی‌ست. از تجربه، احساس و عواطف خود می‌گوید؛ نه ماهتاب را با اسفند آشنا دیدم/ نه چنین غرفه‌ی اندوهی/ که سر روم/ تو لبان‌ام بینی/ و تازه بگویی: شکیب یعنی/ بخواب کودک شاعر لالا/ ص ۸۴

 و گاه  این من، من خانواده است؛ اما، حالا مدت زمان درازی‌ست/ نه همسرم، نه دوستان‌ام/ نه همسایگان و نه همکاران‌ام/ هیچ یک، خبر از من؟/ بی‌خبرند/ ص ۶۱

 و در جایی دیگر من، من تاریخی می‌شود؛من بخارای آن روز ایران  سرزمین من/ من سمرقند آن روز ایران   سرزمین من/  عبرت مداین/ من سپاه کلمات شکست خورده‌ام/ ص ۱۱۸

 و در مقطعی از من اجتماع می‌گوید و از تجربه‌ای حرف می‌زند که تک‌تک ما کم وَ بیش آن را لمس کرده‌ایم؛اما بازندگان همیشه‌ی بازی زندگی بوده‌ایم/ تو خوب می‌دانی/ چندان که من هم/ اگر چه مفت باخته‌ام همیشه/ اما برای تو/ ص ۱۲۷  

اما  انگشت اشاره در بخش دوم شعر، اشاره به دگر ضمایر مفرد و جمع است، در حالی که حضور شاعر را در کسوت راوی و یا پرده‌خوان حوادث حس می‌کنیم، نشاط یا اضطراب خود را  پیامبرگونه ندا می‌دهد؛پرده‌ها که کنار بیافتند/ فردا دوباره همان خیابان/ همان شلوغی، هیاهوی درون را/ در خود می‌بلعد/ همیشه همین‌گونه/ بی‌دروغ   بی‌ریا/ زندگی لبخند می‌زند/ ص ۱۲۴

 گاه شاعر در پرده‌خوانی حادثه، پرده می‌درد و از پنجره‌ی بید زده‌ی قاجار به امروز می‌پرد و در روزنامه‌ها، بهانه‌هایی برای اعتراض پیدا می‌کند؛ ریخته‌اند، گرفته‌اند طفلکی را/ حکایت نظمیه، عدلیه؟/ حکایت ِ حکایت است عجب/ … قلم پی بهانه می‌گشت/ ص ۱۰۴

در بعضی از قطعات این بخش، ژانر منتخب شاعر، میان عین و ذهن گیر کرده و سنتز ناقصی ارائه می‌دهد، به طوری که مضمون در حال فرار به طرف ذهنیت ناب را، واقعیت زمینی، زمین‌گیر کرده و شاعر را در فلسفه‌اش دچار مخمسه می‌کند؛ امشب ساعت‌ها را دوباره عقب کشیدم/ و این یعنی همیشه امکان بازگشت به اصل خویش است /  ص ۲۱

 در این‌جا،  شاعر از تکامل و دگرگونی هر روزه‌ی اصول غافل مانده و سرعت تحول را نادیده گرفته است. در بعضی دیگر از قطعات این مجموعه، شعر، خواننده را در خوانش خود با دو یا چند معنا مواجه می‌سازد. یک بار معنای ساده‌ای که در هر جمله نهفته است و معنای دیگری که در تمام بندها پنهان است و مفهومی از مضمون را می‌رساند که گاهی به سمت چند معنایی و هرمونتیک میل می‌کند و تلاش شاعر را به ثمر می‌نشاند؛ کلاغ‌ها  آمده‌اند تا آسمان مرا سیاه کنند/ آسمان تو/ تنها پرنده‌ی پروازی‌ست/ که بر منقار   آرزوهای مرا/ از برکه صید می‌کند/ مرغ ماهی‌خوار/ ص ۸۵

 و در قطعات دیگر از مجموعه‌ی «شب، هیچ وقت نمی‌خوابد»، درگیری ذهنی شاعر با امور، فراتر از دغدغه‌های فردی او هستند و در این مورد با دقت به چینش واژه‌ها دست می‌زند و هوشمندی شاعر را در این‌گونه کارها ، به خصوص شعرهایی که برای دوستان و آشنایان خود سروده است به وضوح نشان می‌دهد؛ نصف بهار یک قرن/ آیینه‌ی شعر زمان بودی/ ص ۹۱

 بیا و پیراهن‌ام را به آتش جان بیفروز/ ص ۸۳

 که با یاد تو/ آسمان آبی می‌ماند/ ص ۵۷

مثل همین مثل‌ها/ که سر منزل تمامی‌شان تویی/ ص ۵۳

 تو نیامدی/ بهار از یادمان رفت / ص ۴۶

 فقط نمی‌دانم در شعر گمشده، ص ۶۰

 «چه زود دیر می‌شود» را اول علی‌رضا پنجه‌ای گفته بود یا قیصرامین‌پور؟ و بالأخره بخش سوم مجموعه که حجم کمی از آن را در بر می‌گیرد، شعرهای کوتاه از یک تا چهار پنج خطی این کتاب است و شاید به علت کوتاهی‌شان از انگشت اشاره دیگر خبری نیست بلکه بیش‌تر حاوی پیام و جمله‌های خبری هستند که حدود ده شعر کوتاه را به خود اختصاص می‌دهد.

 تصویر زیبا در شعر کوتاه زیر خواندنی‌ست؛

 هنگام آفتاب تابان/ خشک می‌شود/ دست‌نوشته‌ی باران/ ص ۱۱۹

 شاعر در این بخش، اصراری عجیب بر کوتاه بودن شعرهای خود دارد، شاید چاپ آن‌ها در نیم صفحه‌ی پایین صفحات دلیل این کار باشد، اما دلیل مهم دیگر، تلاش اضافی شاعر مثلاً در مورد شعر کوتاه «آن ۳»، ص ۱۱۲ است که با کار بیهوده‌ی خود از زیبایی و کوتاهی‌ ِ شعر کاسته و آن را از احتمال بودن کوتاه‌ترین شعر جهان خارج کرده و در شعر یک کلمه‌ای «آه» مرتکب چهار خطا شده است؛

۱ – هر شعری معمولاً دارای یک عنوان است اما این شعر صاحب دو عنوان است: «آن ۳»  و «یک شعر کوتاه».

 ۲  – با نوشتن عنوان  «یک شعر کوتاه» شعر از حالت کوتاه تک آوایی یا تک واژه‌ای خارج شده است.

 ۳ – همان نوشته، شعر را از زیبایی و استاتیک ویژه‌ی ایجاز دور کرده است.

 ۴ – شاعر، خواننده‌ی شعر را ناآشنا به شعر کوتاه فرض کرده است.

اما آن‌چه را که می‌توان در یک اشاره‌ی کلی گفت این است که شاعر این مجموعه در محور جانشینی چنان ظریف عمل کرده است که گویا این ترکیب باید از ابتدا چنین بوده باشد؛ من با مروارید سینه‌ات/ اشک‌هایم را شمردم/ ص ۷۵

 اگر در این میان می‌دانم/ که سایه پوست ندارد/  ص ۴۵

تو  خندیدی / قایق‌ها شکستند/ ص ۳۷.

 یکی از  نشانه‌های شعر مدرن خروج از هم‌نشینی دنیای نثر و ورود به جهان هنجارشکنی و قانون‌افزایی‌هاست که پنجه‌ای از پس آن خوب بر آمده است، هنجار نحو را شکسته و چیزی جای آن می‌کارد که اتفاقاً خوب هم جا می‌افتد؛ گلوی اعدامی/ در روزنامه‌ی صبح/ ص ۷۳

 زبان شعر پنجه‌ای، زبان سؤاستفاده از زبان روزمره‌ی معمولی‌ست، یعنی در عین شورش علیه آن از توانایی‌اش نیز بهره می‌برد و به ظرفیت زبان دست می‌یابد و به شعر مدرن می‌رسد و خصلت ارجاعی خود را حفظ می‌کند؛ شوری یا  شورشی / در من نمی‌ماند / ص ۳۴.

 کاش  عنوان شعر ص ۴۲ «نگاتیو» به انگلیسی نوشته نمی‌شد که با فارسی‌نویسی پذیرفتنی‌تر هم می‌گردید بدون این‌که هیچ‌گونه تغییری، نه در فرم و نه در محتوا حاصل شود؛ مثل عنوان کتاب «شب، هیچ وقت نمی‌خوابد»، عنوانی که در نوع خود زیباست، با معماری ویژه از واژه‌ها، عنوانی‌ست که دل‌نگرانی‌ها، ترس و اضطراب انسان امروزی را بر پشت خود

 حمل می‌کند و خواننده را با خود می‌کشد و می‌برد به جهان متن  تا کنجکاوی‌اش او را در درون کتاب به کند و کاو  وا دارد، و به چرایی ِ بی‌خوابی شب برسد.

ضرورت  درک شعر، یکی از ابزارش، اطلاع از استاتیک و زیبایی‌شناسی‌واژه‌ها و نشانه‌هاست، چرا که در شعر وارد جهانی از منظومه می‌شویم که رابطه‌ی بین واژه‌ها و نشانه‌ها ایجاد کرده است و معمار آن شاعری‌ست که واژه‌ها را در غالب نشانه گزینش کرده تا گفتار شخصی خود را که زبان شعر تلقی می‌شود، بیان کند. شعر «توگراف»، اتفاقی‌ست که در مجموعه‌ی «پیامبر کوچک» به زبانی که محصول ترکیب تصویر و واژه است خودنمایی می‌کند و مثل هر پدیده‌ی دیگر، ضعف و قوت خود را نیز دارد.

 انسان‌های اولیه برای انتقال مفاهیم، افاده و اغراض خود، «هیرو گلیف» را که ماهیتی تصویری و نگارین داشت، ساختند ولی بعد که خط به وجود آمد، «هیروگلیف» کارآیی مفید خود را از دست داد و به پستوهای تاریخ خط و زبان سپرده شد و آن، به دو دلیل اتفاق افتاد ؛

 ۱ – نشانه‌های «هیروگلیف» برای تمام افاده‌ها و اغراض کافی نبود و در نهایت خط این نقص را بر طرف کرد .

 ۲- نشانه‌های «هیروگلیف» شنیداری نبود، خوانداری بود یعنی باید «هیروگلیف» دیده می‌شد تا خوانده و درک شود و به همین دلیل انتقال مفاهیم از طریق خوانش و سپس شنیدن غیر ممکن و یا مشکل بود زیرا حالتی نگارین داشت. اما امروزه واژه ماهیتی نمادین بخود گرفته و حامل توانایی شنیداری، خوانداری و دیداری‌ست و هم‌چنین از توانایی داشتن سه وجه یک نشانه، یعنی دال، مدلول و دلالت برخوردار است.

شعر، توگراف یا شعر، توی گراف را باید حتماً دید تا خواند و انتقال معنا در شعر توگراف از طریق خواندن مشکل دارد و نمی‌توان آن را از طریق خواندن منتقل نمود، نمی‌توان مدام در هر خط نام شکل را به خود تصویر اضافه نمود و تکرار کرد؛ شکل شمع…، شکل سنجاق قفلی…، شکل بادبادک گیر کرده در سیم… و اگر در انتقال بصورت شنیداری، واژه‌ی «شکل» را حذف کنیم و از خود تصویر نام ببریم، آن وقت شعر از حالت شعر توگراف خارج شده و رنگ وُ بوی شعر معمول را به خود می‌گیرد.

 «شعر توگراف» در بعضی از قطعات کم می‌آورد و نمی‌تواند نگاره را به جای نماد و نشانه بنشاند و در برابر آن‌ها جا خالی می‌کند و نمی‌داند مثلاً در مقابل نمایه‌ی  پژواک،  طعم و بو چه نگاره‌ای بگذارد تا «شعر توگراف» ساخته شود. «شعر توگراف ۱» در ص ۵۲ از بیست وُ دو خط ساخته شده است تمام خطوط شعر، بدون استثنا، در حداقل یک تصویر هستند به جز چهار سطر که هیچ تصویری در آن‌ها دیده نمی‌شود، فقط به این دلیل که «شعر توگراف»، فاقد قدرت کافی  برای تبدیل تمام واژه‌ها به نگاره و تصویر است. مثلاً در تبدیل واژه‌ی «بی پدری» به تصویر در «شعر تو گراف ۱» موفق نبوده است.

 «شعر توگراف» علاوه بر کاستی‌ها، دارای امتیازاتی نیز هست. خواننده‌ی «شعر توگراف» از تصویر به دنبال واژه‌ی آن می‌رود و دوباره به تصویر بر می‌گردد منتها تصویر دومی متفاوت با تصویر اولی‌ست، معنایی‌ست که شاعر در غالب تصویر به خواننده منتقل می‌کند که اتفاقاً راه به هرمونتیک می‌برد و مؤول را به سوی تأویل می‌کشاند. خلاقیت هنرمند در جایی نهفته است که از آن به عنوان ذوق و استعداد نام می‌برند  و آن را در کنار ساماندهی وقتی بروز می‌دهد که از خود نشانه‌هایی خلق کند که با نشانه‌های معمول تفاوت داشته و آن‌ها را به چالش نیز بگیرد. یکی از آن نشانه‌ها، نشانه‌های خلاق و هنری‌ست که در بین دال و مدلول، به یک دلالت قناعت نکرده و خواننده را به دلالت‌های گونه‌گون راهبری می‌کند و از حالت تک خطی میان آن دو خارج شده و یک دال را به تعدادی نامحدود مدلول و یا بر عکس یک مدلول را به دال‌های متعددی پیوند دهد، بحث مترادفات و گاه متضاد، همین معنا را برای ما تعریف می‌کند. مربع‌های شانزده خانه‌ای علی‌رضا پنجه‌ای در مجموعه‌ی شعر «پیامبر کوچک»، در حوزه‌ی خلاقیت‌ها قابل بررسی‌ست. این سه مربع، یادآور گفته‌ی سوسور است  که معتقد بود زبان دارای توانایی‌های فراوان است و عدم بروز آن، نه ناتوانی زبان بلکه به عدم  توانایی کافی و لازم انسان در استفاده از آن بر می‌گردد. هر مربع این کتاب از شانزده مربع کوچک و چهار واژه تشکیل شده است و خواننده در هر سمت و هر بار با یک خوانش و در مجموع با بیست خوانش روبه‌رو می‌شود و در سه جدول با شصت جمله مواجه است. هر جدول از بیست جمله که شامل هشت جمله‌ی مشابه‌ی جفت و چهار گزاره‌ی متفاوت که هیچ کدام باهم مشابه نیستند ساخته شده است. به عبارتی شاعر با چهار واژه در هر جدول، دوازده و در سه  جدول سی وُ شش جمله یا سی وُ شش خط شعر سروده است و هنجارهای نحوی را به ابتکار خود و روش جانشینی در هم شکسته و حرف‌اش را زده  و در ترکیب، جنبه‌های معنایی را رعایت کرده و زیبا عمل نموده است، زیرا، در مربع‌های این کتاب، واژه‌ها در حالتی قرار می‌گیرند که تعیین‌کننده‌ی تباین در بین معانی هم می‌شوند. یعنی اگر خواننده، جمله‌ای را یک بار از چپ به راست یا از بالا به پایین و بر عکس و یا از هر سمت بخواند هر بار با جمله‌ای روبه‌رو می‌شود که تأکید بر روی کلمات، متفاوت و یا گاهی با معانی متضاد برخورد می‌کند که پارادوکس را در بطن خود دارد و این، به شکلی گفته‌ی سوسور را درباره‌ی توانمندی زبان به نمایش می‌گذارد و پنجه‌ای توانایی زبان

 فارسی را با محاسبه‌ی ریاضی‌اش به نحو زیبایی نشان داده است. مثلا‌ً در مربع مدنیت در ص ۶۶، یک بار، سرسام، آدم را می‌گیرد و باردیگر، آدم، سرسام را می‌گیرد والی آخر. نکته‌ی دیگر این‌که در هر جمله، تکیه و تأکید بر یک نشانه با تکیه در جمله‌های دیگر متفاوت است این تکیه و تأکید گاهی بر صفت، گاهی بر اسم، گاهی بر فعل و گاهی بر قید است. در مربع تنهایی، طی بیست جمله، با دوازده بار تکیه و تأکید بر روی چهار واژه، شاعر کارش را تأویل‌پذیر کرده و آن نشانه را که در این‌جا واژه است به رمز تبدیل نموده است. خواننده در این جا با شعر درگیر می‌شود و هنر پنجه‌ای نیز در همین ابتکار نهفته است، ابتکاری که در خواننده ایجاد مکث می‌کند و او را زود از شعر عبور نمی‌دهد، وگرنه چیدن چهار واژه در کنار هم و ساختن یک جمله‌ی ساده کار مشکلی نیست.

 نتیجه:

 دو مجموعه‌ی شعر مورد نظر، خصوصاً «پیامبر کوچک» را با توجه به نظریه‌های ادبی، زبان‌شناسی و معناشناسی و همچنین از نظر برجسته‌سازی هنری، می‌توان مورد ارزیابی بیش تری قرار داد، هم از لحاظ کارکرد واژه و هم نگاره به جای کلمه که در برجسته‌سازی هنری می‌تواند یک اتفاق محسوب شود. انتولوژی این دو مجموعه از نظر هرمونتیک و فن فهم متن مشکل چندانی نداشته و خواننده را در هدایت فهم اصالت متن و داوری درباره‌ی آن کمک  می نماید، زیرا معانی شعر با یعنی همراه نیست و عمل فهمیدن را با اکنون مرتبط می‌کند و پاسخ‌های مناسب را به افق انتظار خواننده می‌دهد تا او را از سه مرحله‌ی انطباق، تأثیر و لذت عبور دهد.

قسمتی از میزگرد روزنامه آرمان پیرامون  رواج افسانه ساده‌نویسی در دهه 70/هادی حسینی‌نژاد ـ علی حسن‌زا


رواج افسانه ساده‌نویسی در دهه 70
هادی حسینی‌نژاد ـ علی حسن‌زاده / بخش دوم

پیرو مباحثی که در بخش نخست این میزگرد مطرح شد، در بخش دوم؛ همچنان به چیستی و چگونگی به وقوع پیوستن اتفاقی تحت عنوان «ساده‌نویسی در شعر» پرداخته شده است. همچنین در این بخش؛ عواملِ نمود یا نهان شدگی در تقابل با جریان شعر دهه 70و جریان شعر در دهه‌ 80، مورد توجه قرار گرفته است. پیش از آغاز؛ لازم به ذکر است که اولا؛ مباحثی که در هریک از میزگردهای روزنامه آرمان مطرح می‌شوند، به مثابه حکمی‌قطعی و مطلقا درست در حیطه‌های مورد بحث نیستند! ثانیا؛ خاطرنشان می‌شود که روزنامه آرمان؛ در ادامه روند برگزاری میزگردهای خود در بخش ادبیات، از تمامی‌شاعران و منتقدانی که در متون ِ حاضر؛ غایب‌اند ولی از آنان نام برده می‌شود، دعوت به عمل خواهد آورد تا بلامانع؛ اظهارات خود را داشته باشند. طبیعی‌ است که تجمیع دوستان در یک نشست ِ واحد؛ مقدور نبوده و نیست.

حسن‌زاده: من فکر می‌کنم ساده‌نویسی در شعر را نمی‌‌توان یک ژانر نامید، چراکه هیچ‌یک از مروجان و مدافعان آن مانند شمس لنگرودی، حافظ موسوی، شهاب مقربین، گروس عبدالملکیان، آرش نصرت الله و علیرضا عباسی هرگز نتوانسته‌اند آن را تئوریزه کنند. بنابراین، ایجاد تقابل دوتایی ساده‌نویسی- پیچیده‌نویسی عملاً ناممکن است، چون در تقابل‌های دوتایی است که یک تئوری یا نظریه تولید می‌شود. تاکنون هیچ‌یک از مروجان و مدافعان ساده‌نویسی در شعر، هیچ نظریه‌ علمی، قاطع و جامعی درباره‌ آن ارائه نداده‌اند؛ بلکه آنان درصدد برآمده‌اند تا به هر نوع ممکن؛ از این وضعیت برای عملی ساختن برنامه‌های غیرعلمی‌خود؛ که هم به ضرر مخاطبان و هم به ضرر تولیدکننده آثار ادبی است، بهره‌برداری حداکثری کنند. از این‌رو، بحث نظری و تئوریک در باب ساده‌نویسی در شعر بی‌فایده است و راه به جایی نمی‌برد و به همین دلیل است که فکر می‌کنم خاستگاه ساده‌نویسی در شعر؛ جای دیگری است چراکه به عقیده‌ من در دهه 70، بنا بر هزار و یک دلیل گفته و ناگفته؛ عموم تریبون‌ها در اختیار شاعران آوانگارد قرار گرفته بود؛ اما در دهه مذکور، شعرهای شاعرانی مانند شمس لنگرودی، حافظ موسوی و شهاب مقربین اصلاً موضوعیت نداشت چراکه هیچ‌یک از شاعران مذکور با شعری که از آن به عنوان شعر دهه 70نام برده می‌شود، همخوانی و همدلی نداشتند. بنابراین هیچ گاه شاعران مذکور در شعر دهه 70جایگاه نیافتند و از این‌رو شاعران مذکور در دهه 80با پیش‌کشیدن مسئله‌‌ ساده‌نویسی در شعر، ادعاهای گزاف مانند بحران مخاطب؛ یکسره به نفی و طرد دستاوردهای شاعران آوانگارد پرداختند و سپس نوآمدگانی مانند گروس عبدالملکیان، آرش نصرت‌الله و علیرضا عباسی در راستای تحقق اهداف شاعران ساده‌نویس از هیچ کوششی فروگذار نکردند و بدین‌ترتیب به انکار و تخطئه شاعران آوانگارد پرداختند که در نهایت به کمک برخی از ناشران فعال در حوزه ادبیات و شعر معاصر و همچنین برخی از مطبوعات، به تعبیر دوست شاعر و منتقدم جناب آقای مهرداد فلاح؛ افسانه ساده‌نویسی را در میان شاعران رواج دادند. به همین دلیل است که فی‌المثل سال‌هاست از شاعری مثل مهرداد فلاح کتابی منتشر نشده است و جالب این است که وقتی من به انجام مصاحبه با فلان شاعر، درباره شعر در دهه 70می‌پردازم، آن شاعر در طول مصاحبه می‌کوشد که نام مهرداد فلاح را از گردونه شعر در دهه 70حذف کند تا بدین طریق آثار و آرای مهرداد فلاح که از ارکان شعر در دهه 70است را نادیده بگیرد. من بنا بر هزار و یک دلیل گفته و ناگفته، معتقدم که مهرداد فلاح بدون شک شاعرتر از شمس لنگرودی است. به نظر من این مسئله درباره شاعران آوانگاردی مانند محمد آزرم، ابوالفضل پاشا و علی قنبری و پیشکسوتانی مثل علی رضا پنجه‌ای و شاعران نئوآوانگاردی مانند ناصر پیرزاد، پژک صفری، علی الفتی و سعید آرمات و نوآمدگان خلاق و جسوری چون امیرحسین حنایی و شاعران مدرنی مثل مجید باریکانی، خالق گرجی و حسین نوروزی و شاعر نئومدرنی مانند فریاد شیری و منتقد بی‌نظیر و آوانگاردی مثل فرهاد اکبرزاده نیز صدق می‌کند. چراکه شاعران مذکور به شاعران ساده‌‌نویس نانی قرض نداده‌اند.

بقیه را اینجا: خوانید: لینک روزنامه آرمان 3 آبان 91/ ص 9

اندر حکایت ساده نویسی، یادداشت علی رضا پنجه ای به  نقل از سایت پیاده رو

 اندر حکایت ساده نویسی

علی رضا پنجه ای

سایت پیاده رو *_ هرگونه اظهار نظر پیرامون ساده نویسی می تواند ما را با طرح دو پرسش تاویلی مواجه کند:

الف: ساده نویسی هنر است؟

ب: بغرنج نویسی هنر است؟

گزینه های الف وب هریک نقشتز و آنتی تز را بازی می کنند  و ما در یک چالش دانش وری  می توانیم به چنینسنتزی دست یازیم یا لااقل آن را به عنوان یک گزینه ی پاسخ مند مطرح سازیم،: هنر، هنر است.

در واقع ساده نویسی زمانی می تواند هنر باشد که سهل انگارانه هنر را در سطح فهم موسع تمام طیف های جامعه نزول ندهد؛ لااقل به این گزاره ی آشنا قایل باشد که:" قدر زر زرگر شنا سد، قدر گوهر گوهری". و البته اگر چه در دسترس بودن زر موسع است؛ اما اندازه و عیارش در دست زرگر بوده و ماهیتی ظاهری نسبت به گوهر(جوهر) دارد ،- که از ذات، درون و سرشت ِ هنر دلالت می­کند- والبته گوهر (جوهر) شناسمقام آن داند و بس. بنابراین هر چند هر چیز زرگون مورد استفاده ی عامه قرار می گیرد اما میزان، چه­گونه­گی ماهیت ، عیار اصیل یا بدل بودن  و ارزش آن با زرگر یا زرشناس است؛  فهم عوام را  می توان فقط به ظاهر زر و نه  اصالتش دلالت داد. شما می توانید زر را نوشته ای ساده به­انگارید که همه را توان نوشتن آن هست اما عیار سنجی اش بر عهده ی زرگر یا کارشناس است ،  زر نیز  کالایی ست که البته در دسترس همه­گان نیست، اما دارا بودن آن نیز هر کس را به عیاری ،  و مرتبت و قدر و اندازه اش به سنجه­ی زرگر قابل ارزش گذاری ست.

گوهر نیز کم­یاب و  از چنین ماهیتی برخوردار است، این سنگ گران بها که معطوف به جوهره و ذات است به اهل فهم و به  نوعی در انحصار خواص و البته گوهر و گوهرشناس است که  بسیار کمتر از زرشناس هست. همین ضرب المثل فارسی فاصله گذاری می کند بین زر (کالای گران اما به لحاظ  دسترسی  موسع تر) و گوهر (کالای نخبه در دسترس نخبگان) که از لحاظ کمیِّت در حداقل هست . حالا با این پیش فرض می توانیم بگوییم تولید زر و یا  تولید گوهر کدام یک بهتر است؟ هرچند که در ماهیت بین آن ها توفیر صورت و سیرت بتوان قایل شد اما، هریک جای­گاه خود دارند و البته منزلت و مقام خود. چنان­که اگر در کار تاویل زر باشی باید  مخاطبت زرشناس باشد  و مصرف کننده ات زر دوست ، و اگر مخاطبت گوهر شناس باشد برای داوری و ارزش گذاری گوهر طلب، باید در همان ردیف به چالش آن بنشینی. صورت یا سیرت؟

تو باید به اصل ذات و میزان خالصی و ناخالصی همان گزاره و ردیف بپردازی و از مداخلت هر یک در دیگری ممانعت کنی، هنر زرگری با  همان  هنر، قابلیت ارزیابی دارد و هنرِ گوهری با همان گوهر. شما در زر می توانید از گوهر هم بهره ببری ؛ و وزین(ارزش مند) ترش گردانی، خلاقیت تو در نقوش و قالبی ست که برای آن ماده طراحی خواهی کرد، بنابراین باید در ساده نویسی و بغرنج نویسی در هر دو هنر و بوطیقا(فن) دستمایه ات باشد؛ وگرنه ول معطلی! بنابراین نه در ساده نویسی و نه در غامض نویسی نباید ساده نویس سهل انگار و یا پیچیده نویس سهل انگار باشی؛ حالا برخی با  چیدمان ساده ترین کلمات شما را به گوهر نایابی می زیبند و  می آرایند که از هر زاویه و هر نور و هر زمان زیبایی حیرت انگیزی در آن کشف می کنید و مگر ذات هنر بیان زیبایی نیست؟*1 پس هنر هنر است چه ساده ، چه بغرنج.

 و به یاد داشته باشیم که:"در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ که­این شاهد بازاری  وان پرده نشین باشد."*2 

_________   

*1 نصرت رحمانی: ذات هنر بیان زیبایی ست /  

*2 حافظ

منبع سایت پیاده رو

یادداشت علي رضا پنجه‌اي در سرویس ادبیات و نشر خبرگزاری ایسنا: درباره‌ي وضعيت نشر و ناشران

يادداشتي از علي رضا پنجه‌اي درباره‌ي وضعيت نشر و ناشران

» سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر

کد خبر: 91062514384

شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۲

علي رضا پنجه‌اي در يادداشتي از وضعيت نشر و ناشران نوشته است

اين شاعر و روزنامه‌نگار در يادداشتي كه در اختيار بخش ادبيات و نشر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گذاشته، نوشته است: «از مهم‌ترین مباحث کنونی، وضعيت نشر کتاب است. به جز مسائل مبتلابه ممیزی و سیاست‌گذاری درباره چند و چون آن‌ که فکر می‌کنم متولی آن وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باشد، با توجه به گذشت بیش از سه دهه از انقلاب شایسته است که در عرصه‌ی سیاست‌گذاری دیگر از سلیقه‌ها فاصله بگیریم؛ چرا که آبشخور سلیقه احساس است و باید با وضع موازین قانونی به مثابه‌ی اهرم عقلانی و منطقی به ممیزی کتاب پرداخت، و این البته از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی اهل قلم است که اگر قرار شده آفرینه‌های خلاقانه‌شان برای نشر و رابطه با دنیای بیرون از فیلتری بگذرد، این فیلترینگ ممیزی‌شده و فرموله و قانون‌مند باشد؛ یعنی طوری نباشد که چند ممیز ماهیتا ـ کل‌نگرانه ـ چند رأی متفاوت بر اساس سلایق خود درباره یک اثر بدهند. فکر می‌کنم اين حق طبیعی، قانونی، شرعی و عرفی هر شهروندی است که سی و اندی سال پیش برای برون‌شد از توتالیتاریسم ستم‌شاهی دست به انقلاب زده و اکنون شایسته است که ثمره‌ی آن دگردیسی با سیاست‌های خردورزانه به کامش روز به روز بیش‌تر گوارا شود.

نقش ناشران

در کنار تدبیر سیاست‌گذاران و قانون‌گذاران برای تحقق این حق مسلم، از سویی دیگر نقش ناشران نیز باید پررنگ‌تر رقم خورد. در مصاحبه‌های عدیده گذشته گفته‌ام ناشران باید در بازشناخت استعدادها و آثار برجسته از مشاوره‌ی دبیران متخصص، کارشناس، زیرک و کارآمد بهره برند، در واقع حرفه‌يی‌گری داشته باشند در شناسایی و سرمایه‌گذاری برای نخبگان. متأسفانه نقش فعلی اکثریت ناشران در چند دهه اخیر، «پول از شما کتاب از ما» بوده که همین آسیب جدی در هرج و مرج بازار کتاب و کتاب‌خوانی بر جا گذاشته و نقش مأیوس‌كننده‌اي داشته است. از سویی بخش ناچیز باقی‌مانده از ناشرانی که نام‌شان متضمن معرفی کتاب خوب بوده، بیش‌تر سراغ تثبیت‌شده‌ها رفته‌اند، حتا تعدادی از منتقدان نیز در همان راستا گام نهاده و به تولید و بازتولید بررسی و نقد کتاب‌های قطور از این‌گونه شاعران شناخته‌شده دست زده‌اند، البته در این میان استثنائایی نیز بوده که به واسطه نقش کم‌رمق‌شان در این مهم نتوانستند چندان که باید، مؤثر واقع شوند.

از میان ناشرانی که در اواخر دهه 80 دست به انتشار مجموعه شعر زده‌اند، چند شاعر درست و حسابی جدید به جامعه کتاب‌خوان معرفی شده؟ در واقع به جز بهره از مشاوره‌ی افراد مؤثر که خود در این چرخه نیاز چندانی به مطرح شدن ندارند، باید گفت ما به بنگاه تبلیغاتی نشر یا همان مؤسسات فرهنگی ـ هنری حرفه‌يی نیازمندیم که با برخورداری از هیأت مشاوران کارکشته و کاربلد توانایی شناسایی و برنامه‌ریزی برای مطرح کردن آفرینشگر منتخب و هدف را داشته باشد ـ نه این‌که از برخی جوانان غوره نشده مویز شده در این مهم مشاوره بگیرند که به معنای دیگر نقض غرض کرده و سرمایه‌شان را دور ریخته‌اند و خواننده هم سردرگم‌تر می‌ماند چه کند. چرا که این سوداگران فرهنگی در انتخاب کتاب و خالق آن مافیایی عمل کرده و برای چاپ بیش‌تر به منافع رشد فرهنگی (؟!) و بعضا مادی خود نظر داشته‌اند، کار این بنگاه باید شناسایی و سپس برنامه‌ریزی تبلیغاتی برای آفرینشگر ادبی هدف و مورد نظر باشد. یعنی از کارت‌پستال بگیر،تا لوح فشرده ـ صوتی و تصویری ـ، تا طراحی وب‌سایت و بهره از کاربران حرفه‌يی برای مطرح کردن آفرینشگر و رونمایی مورد نظر در دنیای مجازی، جلسات نقد و بررسی، ترجمه‌ی آفرینه‌ها به زبان‌های مختلف و ارتباط با مجامع فرهنگی درون و برون‌مرزی برای مطرح کردن آن استعداد و نقد و بررسی در رسانه‌ها و ... آن‌ها مانند یک مدیر برنامه باید عمل کنند، البته طی قراردادی از همان ابتدا پس از انتخاب فرد مستعد، آن مؤسسه می‌تواند در ازای خدمات خود به درصد مورد توافق برای زمان‌بندی یک دهه تا بی‌نهایت با آفرینشگر مورد نظر قرارداد امضا کند، یعنی پس از شناسایی فرد؛ این‌که فرد مورد نظر هر نوع فعالیتی در عرصه فرهنگی داشته باشد، فرد مورد نظر باید سیستماتیک و تحت تعهدات خود با آن مؤسسه عمل كند، این‌طور قشر کتاب‌خوان هم پول‌شان به دور ریخته نمی‌شود، وگرنه وقتی با 300 – 400 هزار تومان می‌شود 150-200 نسخه کتاب منتشر کرد و پس از آن هم لابد باید نام این فرد در کنار نام مستعدان خلاق واقعی به عنوان دارای اثر بیاید، خواننده وقتی از هر 50 تا 100 کتاب با یک کتاب قابل تأمل مواجه نمی‌شود، مسلم است که خرید کتاب از سبد خانوار حذف می‌شود و جامعه رغبتی به خواندن نمی‌یابد.

اثر جوایز

باید اذعان داشت که متأسفانه یکی از آسیب‌های جدی دیگر این بلبشوی فرهنگی ضابطه‌مند نکردن و دایر کردن دکان جایزه با نام بزرگان ادبیات برای هر نوآمده‌ای است که به جای جدیت در خلق اثر درخشان، نوعی کارچاق‌کنی و دلالی ادبی را در پی داشته است؛ به گونه‌ای که در کنار نام چنان شاعران و نویسندگانی که به هر قیمت می‌خواهند کتاب منتشر کنند، با نام این دسته از همگنان بر خیل مدعیان بی‌استعداد افزوده خواهد شد؛ خروجی این خشت اول همان دیوار کجی است که علاقه‌مندان به ادبیات را به بی‌راهه می‌کشاند.

باید برای برون‌شد از وضعیت فعلی به طور جدی با برنامه مدون پیش رفت و بین مؤسسات فرهنگی ـ هنری رقابت ایجاد کرد، خواننده نیز در این میان کم‌ترین خسران را خواهد دید. این مؤسسات در چگونگی کمی و کیفی آثار نیز حرف اول را خواهند زد.

افزایش قیمت کتاب

بسیار زیاد. البته اخیرا با حدود سه تا چهاربرابر شدن قیمت کاغذ باید فاتحه نشر کتاب را خواند و تنها به چاپ کتاب با دوایر دولتی دل ‌خوش کرد که البته این خود خلاف سیاست‌های نظام در دور شدن از تصدی‌گری کارها و سپردن امور به بخش خصوصی است.

بن بست نوآوری و چسبیدن به طناب پوسیده ی ساده نویسی مقاله علی رضا پنجه ای در ماهنامه انشا و نویسندگی

علی رضا پنجه ای

Ar_panjeei@yahoo.com

بن بست نوآوری و چسبیدن به طناب پوسیده ی ساده نویسی

 ماهنامه انشا و نویسندگی /تابستان ۱۳۹۱/ویژه ۲/ ساده نویسی در شعر/۳۹و۳۸:

 

photo0030-1انشا و نویسندگی جلد.jpg

الف:چه را شعر را به دو سیاق ساده و بغرنج تقسیم می کنند؟ ب:آیا سادگی و بغرنج سرودن مزیت شعر است؟

باید اذعان کنم که هیچ گاه مانند کارمندان  برای شعر وقت کاری قایل نشده ام، طبیعتا هم در این راستا تصدی پذیر و مسوولیت طلب نبوده ام. در واقع همیشه  کارفرمای من خود شعر بوده است و نه سفارش دهنده ی خاص.  من هرگز بر اساس تئوری و خواسته ی گروه  یا جریانی شعر نگفته ام؛  اگر چه از دهه ی70 در معرفی چندین تجربه ی جدید در حوزه ی شعرِ دیداری تلاشم در سویه ی نوآوری بوده است،  اما هرگز از گونه ها و قالب های شعر ی دیگر غافل نمانده ام. چه را که به زعم من  همان  "آن" شعری خلق الساعه ظرف و مظروف را تعیین می کند.جالب است بدانید شاعر تجربه گرای شعرتو گراف و شعر مربع ، نخستین بیانیه ی شعر دیجیتالی را ابتدا در نخستین نمایشگاه بین المللی کتاب در اردی بهشت 85  پس از سخنرانی حافظ موسوی در حضور تنی چند از شاعران  پیشکسوت و جوان هم چون: علی شاه مولوی،پویا عزیزی، داریوش معمار،یزدان سلحشور،لیلی گله داران،مازیار نیستانی، بکتاش آبتین و... به صورت کارگاهی  توسط گوشی تلفن همراهم ارائه نموده است و مضافا در خصوص چه گونه گی بهره از برنامه های چند رسانه ای برای مخاطبان به ذکر نمونه پرداخته است،  شایان ذکر آن که همان متن در ویژه نامه ی ادبی گیلان امروز به سردبیری مجتبی پورمحسن منتشر شد؛  آن اوی چون من، در آن بیانیه به زوایایی چند از آسیب شناسی چنین شعرهایی،  هم چنین  به موقعیت امروز ، و فردای انواع شعر چند رسانه ای یا دیجیتال پرداخت. همان متن در آرشیو  وب سایتش:  پیامبر کوچکhttp://panjeei.blogfa.com/post57.aspx هنوز هست. همان اوی چون من در کنار پیامبر کوچک  که شعرهای دیداری و زبان محورش را در خود گردآورده، بود ، مجموعه شعر  شب هیچ وقت نمی خوابد را نیز که ادامه ی دفتر عشق اول است،  به چاپ رساند. همین ذهن نوجو و آوانگارد در آستانه ی نوروز امسال نیز  یک تک بیت سنتی می گوید تا  دوستان اشکال تراش بدانند بی بی از بی چادری خانه نشین نه شده است!

نوبهار آمد و دل باز دمی یاد تو کرد     نوبهاران نشود تا که مرا  باز آیی

 همان اوی چون من از رباعی و دوبیتی سازی تا غزل و مثتوی و شعر نیمایی و شعر منثور و طرز شاملویی همه را آزموده  اکنون نیز در کنار شعرهای پر مخاطب ترش دست به تجربه های نو می زند.هرچند که داند شعرهای چند رسانه ای  گروهی که دوشادوش هم در دهه ی 80 در موازات  عنوان  نچسبی مانند ساده نویسی یا شعر ساده  تلاش بسیار برای شناساندن آن به مخاطب نموده اند نمی توانند به لحاظ جذب مشتری معنوی چندان موسع عمل کنند، چه را که ماهیت اثر نو همین است. هنوز پس از قریب یک قرن که از عمر شعر نو می گذرد  اغلب مردم به شعر قدمایی گرایش دارند. که البته نمی توانند غالبا همان شعر سنتی را هم  درست بخوانند. مخاطب شعر پیشرو در ابتدا طیف شاعران و حرفه ای خوانان ادبیات است. به همین دلیل به آن ها شعر تجربی و کارگاهی می گویند.  در هر حال محصول چالش افراط و تفریط در شعر پیشرو باقیات و صالحات شعر رایج و تثبیت شده می شود.

اما بر گردیم به پرسش از خود. اگر عده ای برای شعر از ممیزات ساده و بغرنج یاد می کنند از آن جا که در کار نقد این دو اطلاق تنها گروه خوانندگان را مشخص می کند مانند تعیین گروه های سنی در کتاب های کودکان و نوجوانان  و نه غث و سمین فرم(Form) و محتوا و یا نوع(Genre  بنابراین در کار چالش و نقد، کاربردی نخواهند داشت، هر چند نوآمدگان و برخی از مواجب بگیران چند ناشر، سعی داشته اند با شعار ساده نویسی در شعر توسط برخی از شاعران وا مانده از خلاقیت،  مقدمات بازگشت ادبی را فراهم آورند. در حالی که ساده نویسی روندی به قدمت تاریخ ادبیات دارد.و گرایش به ساده نویسی شاخصه و ممیزه ای نمی تواند در ادبیات داشته باشد؛ خاصه که این سیاق هنوز تئوریزه و فرموله نشده است. هر ژانر (Genre) مستلزم شرایط خاص و ویژه ای ست.به عنوان نمونه انقلاب، جنگ و... یا هر گونه  تغییر فرماسیون های تاریخی و یا مناسبات تولید و...

نظامی در لیلی و مجنون در مقام نصیحت به فرزندش گوید: "در شعر مپیچ و در فن او/ چون اکذب اوست احسن او" حال ما چه گونه خواهیم توانست پس از آن،از شعر ساده دم بزنیم. و این تازه درقرن ششم گفته شده است.معنی  شعر ساده یعنی بدون هیچ فن در حالی که شعر از انواع صناعات لفظی و معنوی و بدعت بهره می برد پس ماهیتاً نمی توان ساده انگاشت اش مگر این که کلام منثور غیر ادبی باشد.

نتیجه آن که  شعر موسوم به ساده یک غلط محض است که به جز سوداگری برخی ناشران برای ادبیات هیچ عایدی یی در بر نخواهد داشت. بنابراین اطلاق بازگشت ادبی در بازار شعر 80 اصطلاحی صحیح تر به نطر می رسد ، .به دیگر سخن شعر ما در دهه ی 80 با دو جریان باب طبع بازار شعر و انواع گونه گون جریان چند رسانه ای (شعر زبان محور و دیداری-شنیداری) به عنوان شعر مورد پسند نخبگان مواجه شد که این روند همچنان تداوم دارد. در هر حال همان گونه که در گفت و گوهایم با روزنامه های شرق ،روزگار و آرمان گفته ام چالش افراط و تفریط و برآیند آن از  شعر پیشرو جذب بدنه ی شعر رایج شده و تثبیت می شود. در حالی که شعر رایج همواره طفیلی شعر پیشروبوده است مدام بر بغرنجی آن خرده گرفته و پای می فشرد.البته باید اذعان داشت که روند طبیعی شعر پیشرو همیشه دستخوش افراط و تفریط بوده و برآیند آسیب شناسی این دو پدیده نشان داده که این مواجهه سبب دوری شعر دوستان از شعر شده است،اما از سویی نادیدن کلان ثمراتی که جذب ادبیات رایج می شود هم از انصاف به دور است.در مقابل شعر پیشرو،شعر باب طبع سهل پسندان به مثابه ی آیینه ی شعر تثبیت شده کاربرد می یابد. چگونه می توان شعری بی پیرایه در اکنون گفت که نسبت به شعر شاعران شعر بی پیرایه ی ماضی هیچ دستآورد جدیدی نداشته باشد.شاپور بنیاد گفته: مرگ از قرار پاره سنگی بود/ و ما نمی دانستیم. یا کارهای بیژن جلالی، محمد زهری، غلامحسین نصیری پور و...

شعر امروز اگر مدعی جریان سازی ست باید علی رغم گرایش به سادگی، دستاورد یا جلوه ای ویژه  نسبت به نمونه های دهه های پیش داشته باشد.در حالی که ما بعضاً با شعرهایی مواجه ایم که کلمات قصارند یا فکاهه و لطایف ادبی اند،  نه شعر.

ما نمی توانیم بگوییم حافظ شاعر ساده گوست یا بغرنج گوست.حافظ، حافظ است و شعر،شعر! همین.! البته می توانیم در واکاوی رمزگان یک غزل نسبت به غزل دیگر با سهولت بیشتر عمل کنیم. و یا یک غزل را در دست رس تر بیابیم. این ها اما مرزها و ممیزه ای بین سهل و بغرنج نمی توانند باشند.از کهکشان شعر هر کس بلند نظر تر باشد  خواهد یارست ستاره یا ستارگان  دلخواه خود رصد کند. در این لذت کهکشانی تاسف می خوریم که کوتوله ها با سوار شدن روی دوش هم  رصد قابل توجهی نخواهند داشت.

 

تولد"شعر رنگ" را باید به فال نیک گرفت

آپلود سنتر عکس رایگان">تصویر علی رضا پنجه ای Alireza panjeei poet&journalist

اثر هومن فاخته کارشده با فتوشاپ

داشتم این شعر را پس از چاپ در دریچه ی شعر خبرگزاری ایسنا ویرایش می کردم چون در نسخه ی آماده ی چاپ آن فونت  "و"  و  "،" بولد شده بود و در نسخه ی ایسنا  سهوا قسمت بولد شده با بقیه   مشخص نشده بود و با هم فرق داشت، در نسخه ی مربوط به انعکاس درج آن در ایسنا در پست وب سایتم  تغییرات فونتی می دادم که یکهو به  فکر استفاده از رنگ برای تنوع بیش تر در  بیان مفاهیم در این شعر افتادم. بنابراین روی این امکان اشرافی در دنیای چاپ و امکان پر دردسر در دنیای مجازی  هم می توان در شعرها بهره برد. این امکان با تغییر فونت در شعرها که برخی از شاعران به طور اتفاقی و نه هدف دار دمبال می کردند و از جمله پسرم مزدک در مجموعه شعر "چوپان کلمات" به طور هدف دار و نشانه گذاری شده به آن پرداخته توفیر دارد. در واقع رنگ ها وظیفه ی  تفکیک مفاهیم را در این Genre بر عهده گرفته اند. و هم طیفی یا تضاد آن ها در کل تنوع هر یک بیان گر یک فرهنگ و مفهوم است.در شعر نمونه زیر که ظرفیت پذیرش این نوآوری را بر می تابد و توجه بیش تر شاعران به این گونه بهره وری از شعر رنگ مطمئنا بر فرهنگ و غنای شعر ایرانی خواهد افزود.همین گونه که همه ی شعرها نباید لزوما گونه های شعری پیشنهاد و معرفی شده توسط من :شعر دیجیتال نمی شوند و یا شعر تو گراف   یا شعر مربع یا چی ستان نو ( لغزنو )یا وسط چین  و یا دوستانی که در حوزه ی پیشنهاد گونه های جدید و یا نسل جدید کانکریت کارکرده اند  باشد اما همه ی این دستاوردها آهسته آهسته در کالبد شعر نفوذ کرده و بر غنای  فرهنگ شاعران تاثیر می گذارند. شعر زیر مشت نمونه خروار است. تولد شعر رنگ را به فال نیک بگیریم.امید دارم شاعران با بهره از تجربیات جدید در حوزه رنگ بر شاخه هایسرسبزتر این نهال در جنگل شعر به افزایند.مطمئنا در گفت و گوهای آتی در خصوص این مهم و پیشنهاد بیش تر سخن خواهم گفت.

«وصف»

من و دریا

می‌تپد، می‌خروشد

 

نقد مجید باریکانی بر کتاب پیامبر کوچک علی رضا پنجه ای در روزنامه آرمان

نقد مجید باریکانی بر کتاب پیامبر کوچک علی رضا پنجه ای

پنجه‌ای و تجربیات تازه‌اش در‌حیطه زبان

مجید باریكانی*

روزنامه آرمان - ۱۱ امرداد ۱۳۹۱ ص۹

به‌‌رغم یكدست نبودن زبان در كتاب پیامبر كوچك، شاعر كوشیده است تا از قواعد معمول و جاری شعر امروز عبور كند و با به‌كارگیری عناصر مختلف شعر از جمله تصاویر و علی‌الخصوص زبان، شیوه‌ خود را بیافریند و اشعاری تازه بسراید. به عمد، غیر عمد یا به هر دلیل دیگری، پنجه‌ای كوشیده است كتابی متنوع و مكثر پیش روی ما بگذارد و از انسجام و اتحاد زبانی و لحنی‌ دوری جسته و به این شیوه توانسته كتاب را به تكرار نرساند و مخاطبش را خسته نكند‌. پرهیز از جملات طولانی و استفاده از عناصر زبان معیار در جمله‌ بندی‌ها و واژه‌گزینی‌ها‌، ایجاز و تصویر برخی از اشعار این مجموعه را معنا ‌بخشیده و فرم می‌دهد. این تكیه بر زبان معیار تا آنجاست كه حتی گاه شاعر از این یكدستی می‌گذرد، حاصل كار حداكثر به استفاده از شكل آركائیك بعضی از واژه‌ها یا جابه‌جایی‌های مختصر در اركان جملات می‌انجامد. شاعر كتاب پیامبر كوچك جهان بینی خودش را دارد او كوشیده تا با پرداختن به موضوعات اجتماعی، سیاسی و گزاره‌های جزئی و كلی روزمره و جهان امروز، به جهان احساسات مخاطب راه یابد و تجربه‌های بزرگ و كوچك خود را انتقال دهد و به عبارتی درد مشترك را فریاد كند. در اشعار پنجه‌ای اعتراض نسبت به خصایص شیطانی دنیای امروز وجود دارد. اما انتقادهای او به حد و مرز جغرافیایی خاصی محدود نمی‌شود، بلکه از محدودیت‌های خانگی تا بی‌عدالتی‌های جهانی را شامل می‌شود، گسترة اعتراض او هرجایی است که انسان ناتوان گشته و او را تحت ستم خود قرار داده‌اند. پشت هر دروازه/ سكوت وحشی دنیای وحش/ این ور دروازه/ هیاهوی وحشی / آدم‌ها، آهن‌ها / چشمی از من آن سو/ چشم دیگرم این سو/ دلم گیر كرده لای چفت دروازه/ لای دهان مردم/... شعر شهروند مسافر ص82. اینگونه شعرها لحن گرم و روانی دارند. آنجا كه زبان توانسته معنا را در خود جذب كند‌، واژه تصویر و خیال، محتوایی فراتر و مكثر خلق كرده‌ و صدای شعر صدای شاعر را به گوش مخاطب می‌رسانداما در این میان به شعرهایی برمی‌خوریم كه از حیطه زبان فراتر نرفته‌اند جابجایی فعل‌، فاعل و مفعول .خوانش‌های مختلفی از یك پاراگراف،اگرچه ممكن است در طول و عرض این نوع اشعار مفهومی زاده شود و محتوایی برآید اما جز اینكه به ظرفیت زبان و كاركردهای مختلف واژه در یك اثر و یك متن اشاره كند چیز دیگری نیست:یكی نیامده كه برود/ برود كه نماند/ نمانده كه برود/ نیامده كه نماند/ یكی برود ؟/ كه نیامده/ نیامده كه برود/ برود كه ... / نیامده، نیامده، نیامده/... شعر رفتن ص 44.در برخی از اشعار پنجه‌ای كوشیده مصداق عینی به محتوا بدهد و شعر شكل بگیرد .این خصیصه از جمله خصایص سخت و مشكلی‌ است كه در كمتر شعری شاهد آنیم و آنجا كه این تصویر اتفاق بیفتد و شكل درونی شعر هویدا شود شعر به غایت خود می‌رسد و آفریده می‌شود.آ...ها...ی لكوموتیوران !/ آ ..قا ..ی لكوموتیوران !/ چی ... چه ... چو.. چه/ چ..ی چ..ه ... چ..و .. چ..ه/ چ..ه .. چ..ه /چ!. شعر در ایستگاه ص 33. در شعر فوق هر چند خصیصه ذكر شده به غایت نرسیده است اما در شعر لكنت وهم‌، شعر یا متن دچار لكنت شده است و در حین خوانش این لكنت محسوس می‌شود و تا انتهای شعر از وهم بیرون نمی‌آید همچنین در شعر ایستگاه صدای حركت لكوموتیو در واژه القاشده است و در متن شكل گرفته است. بخش دیگری از شعرهای این مجموعه، شعرهایی هستند كه از نشانه‌، نگاره‌، علائم و مواردی از این دست بهره جسته كه شعر را از قالب و فرم معمول شنیداری خارج كرده و شعری آفریده كه مخاطب متن را باید ببیند و بخواند. شاعر،برخی از این اشعار را با عنوان شعر توگراف نامگذاری كرده است .معنایی كه تصاویر ایجاد می‌كند با معنای واژه‌ها در هم می‌آمیزد معنای سوم یا معنای دیگری حاصل می‌شود كه شاعر بدان اشاره دارد. اگر ما شعر را رستاخیز كلام تعریف كنیم یا حادثه‌ای كه در زبان روی می‌دهد و اتفاق می‌افتد چگونه می‌توان كارهایی از این دست را در این تعریف گنجاند‌. بخش دیگری از شعرهای این مجموعه خوانش‌های گوناگون یك جمله‌اند كه در جدولی چیده شده كه علاوه بر خوانش افقی سطر، افقی نیز خوانده می‌شود. كه شاعر نام مربع بر آن نهاده است.كسی- مرا- صدا- نزد/ نزد- صدا- مرا- كسی/ مرا- كسی- نزد- صدا/ صدا- نزد- كسی- مرا. شعر مربع تنهایی ص 40‌. پر- از- دیروز- آیینه‌ام/ آیینه‌ام- دیروز- از- پر/ از- پر- آیینه‌ام- دیروز/ دیروز- آیینه‌ام- پر- از. شعر زبان آیینه ص 70. و یا شعری كه با نشانه و علائم آمده است: از ! به‌، می‌رسم/ از، به ./ بعد ؟می‌كنم/كه تو چگونه ... شعر با نشانه‌ها ص 10. پنجه‌ای در كتاب پیامبر كوچك سعی كرده است بخشی از تجربیات خود در حیطه زبان را پیش روی ما بگذارد و در این بین قطعا سلایق و دیدگاه‌های زیادی در تائید و عدم تائید برخی از اشعار وجود خواهد داشت. به نظر من اگر شاعر، شعرهای این كتاب را یكدست و فصل بندی می‌كرد محتوای كتاب،اتحاد منسجم تری به خود می‌گرفت و برخورد مخاطب با شعر روان‌تر می‌شد.

*سروده علی‌رضا پنجه‌ای - انتشارات فرهنگ ایلیا، چاپ 1387

در باره ی نصرت رحمانی از علی رضا پنجه ای در روزنامه آرمان ۱۷ اسفند۱۳۹۰

علی رضا پنجه ای
Ar_panjeei@yahoo.com ذات هنر بیان زیبایی ستروزنامه ی آرمان 17 اسفند 90/ص9 :"ذات هنر بیان زیبایی ست "این جمله را نصرت رحمانی زمانی گقت که دعوت شده بودیم خانه اش برای تهیه ی یک مستند در باره ی زندگی نصرت به کارگردانی ناصر زراعتی. من و همسرم، دانش آراسته و همسرش، جواد شجاعی فرد و رقیه کاویانی،احمد قربان زاده و چند تن دیگر که در خاطرم نمانده نام شان.هر کدام در باره ی نصرت چیزی گفتیم .ناصر و دوستش اگر اشتباه نکنم داشتند فیلم برداری می کردند.از نصرت خواسته شد شعری بخواند،نصرت بین من و آرش پسرش،به رسم شاید مهمان نوازی یا این که از دکلمه ی شعرهایش توسط من خوشش می آمد مرا برای خواندن شعرهایش انتخاب کرد،فکر کنم بعدش آرش هم خواند.آن جا بود که نصرت جمله ی بالا را گفت. ذهن من هم  نا خودآگاه ضبط اش کرد؛طوری که حتی چند جا هم از این جمله یاد کرده ام.شبی خوش بود و گذشت.از ناصر زراعتی بی خبر بودیم تا این که اتفاقی در محیط وب یافتمش و به او گفتم خانواده ی نصرت چند بار پی جوی نسخه ای از آن نشست شدند؛من هم  از او خواستم نسخه ای از فیلم را بدهد برای مان به آورند که او برایم نوشت:راستش هنوز تدوین نکرده ام،و گویا مثل چند فیلم دیگرش نیمه کاره مانده است. تأثیر فروغ از نصرت در باب هنجار شکنی آن شب گفتم من اعتقاد دارم فروغ شدیداً تحت تاثیر نصرت بوده است،منتها چون تابوشکنی در بلاد ما از سوی زن کم تر رایج بوده،شعر سیاه نصرت در مقابل تابو و هنجار شکنی فروغ،کم فروغ تر مانده است.نصرت، زمانی که روشن فکران باشنده ی هنر و ادبیات اعتیاد را ننگ جامعه و زندگی انگلی می دانستند و رد شدن هر روشن فکری از کنار معتادی را به مثابه ی جرمی نابخشودنی قلمداد می کردند.شعر معروفش را از زبان مادرش سرود که:نصرت چه می کنی سر این پرت گاه ژرف؟ با پای خویش،تن به دل خاک می کشی./ گم گشته ای به پهنه ی تاریک زندگی./ نصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی ... را چاپ می کند. آن هم دوره ای که اتمسفر جامعه ی روشن فکری بسیار چپ زده و سیاسی بود. زمانی که شاعر زبان توده ها انگاشته می شد و هر شعر به مثابه ی یک حزب و سازمان چریکی باید بر پیکره ی استبداد ستم شاهی ضربه وارد می کرد.زمانی که دانشگاه ها سنگر مبارزه بر علیه امپریالیسم و سرکرده اش رژیم پادشاهی ایران بود.زمستان م. امید (اخوان ثالث) یکی از به ترین شعرهایی ست که تاریخ نگاری کرده و جو جامعه ی روشنفکری را به خوبی پس از کودتای آمریکایی 28  امرداد 1332 ثبت کرده است. یک جنگجو که نجنگید / اما شکست خورد نصرت به گواه شعرهایی که در ده شب انجمن گوته خواند نشان داد که زندگی شخصی یک شاعر هرگز نتواند به شخصیت و باورداشت های او آسیب رساند.او در واقع مصداق این وصیت شعری اش بوده که گفته:بر سنگ گور من  بنویسید/ یک جنگجو که نجنگید / اما شکست خورد نصرت رحمانی را باید از نخستین شاعرانی انگاشت که اعتراف نویسی کرده است چه در مردی که در غبار گم شد به عنوان نمونه ی نثر شاعر و چه شعرهای از این دست او. هنجار شکنی نصرت  را در دو محور می توان به چالش نشست: الف:سیاسی – اجتماعی  ب: شعر نصرت هرگز شاعری حزبی نشد. مثل فروغ یا سهراب نصرت هرگز شاعری حزبی نشد. مثل فروغ یا سهراب شاید یکی از دلایلی که امروزه شعرش بی واسطه ی شخصیت سیاسی – اجتماعی اش در بین نسل تازه ی شعر دوستان _البته حرفه ای تر_زبان زد است همین جسارت های هنجار شکنانه ی شاعر در حیطه ی سیاسی اجتماعی و شعری باشد.نصرت اگر چه  از شایبه ی شاعر حزبی به دور ماند،اما از کنار آلام جامعه و ظلم به راحتی نه گذشت.او برای آزادی شعر گفت،اگر درباره ی پلشتی اعتیاد شعری گفت مانند افراشته از دریچه ی یک ناصح  به شعر نه پرداخت.شعر جیز جیز پف گف کیپ است عجب این وافور.. که افراشته هم چون سرباز فرهنگی حزب توده به مزمت اعتیاد می پردازد و آن را  ویران گر تر از بمب اتم که مثل انرژی هسته ای مقوله ی باب روز آن زمان بود. سرخ و آبی *شعر او چنین بود ترا به سرخ/ ترا به پاکی و رادی/ترا به آزادی/ به سبزدشت جهان گرگ باش گله مباش/*//ترا به عشق/ به آبی/ به گیسوان شب و دم سپیده ی شادی/عروس باش عروسک مباش(گیلان زمین/4-1373/ص 119/ به سردبیری نویسنده ی این جستار) نصرت را در این شعر با شاعران دیگر در نگاه به مبانی جمال شناسی شعری تقاوت ماهوی ست.او گرگ شدن را در بره  مقابل جهان گرگ پرور تجویز می کند این که اگر گرگ نه باشی  خورده شدن گناه توست نه دیگری.او در دنیای شعر زیبایی راستین را ارج می نهد می گوید عروس باش اما زیبایی مباش بازیچه ی دست دیگران. می بینیم که  ژانر و نوع شعری اش با انواع دیگر تفاوت های فاحشی دارد. کسی که شیبه هیچ کس نیست شعرهای غنایی نصرت نیز بر لبه ی تیغ راه می رود نه می برد (نه جراحت ایجاد می کند) نه سبب افتادن شاعر از پرتگاه می شود. او شاعر رمانتیکی نیست.شاعر شعر سیاسی نیست،شاعر اجتماعی و سیاسی نیز.شاعر اریستوکرات و شعر اشرافی هم،عارف نیست،فیلسوف شاید چه را که فلسفه اش برای مواجهه با همه چیز فلسفه ای تعریف نه شده است.او در کتاب شمشیر معشوقه ی قلم فیلسوف مابانه به روایت تاریخ تمدن بشری می پردازد.ترددهای شعری اش هم بین نثر و شعر در نوسان است.نه تاریخ نگار است،نه طنز پرداز،نه فیلسوف،نه شاعر صرف.نصرت در این مجموعه نیز همه چیز هست و هیچ چیز.این همه چیز بودن و هیچ چیزی همان مکتبی ست که به جرات باید نام نصرت رحمانی را بر سر در آن نگاشت.نصرت ژانری ست که اگر چه ساختار شکنی را از نیما برگرفته اما رفتار شعری اش به هیچ وجه نیمایی نیست.حتی بعضا وزن نیمایی را به عمد می شکند.بین وزن و بی وزنی و آن هم گاه فقط در پاره ای از یک شعر. طوری که باشندگان عروض را شایبه ی وزن نادانستن شاعر معقول ترین برداشت عروض دانان است؛شایبه ای که خردک ایرادی نیز بر آن نه می توان گرفت.و تنها ایشان که بر این وجه نصرت شناخت مندند از آن توانند به مثابه ی هنجار شکنی بگذرند. اگر حافظ  شیرازی سروده:" یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/از هر زبان که می شنوم نا مکرر است " نصرت نیز گفته "ذات هنر بیان زیبایی ست "و اعتقاد شاعر به این اصل  شاید تنها نقطه ی  عطفی باشد که بتوان به مثابه ی جهان بینی نصرت رحمانی بر آن پای فشرد. یعنی همه چیز را عَرَض دانست به جز زیبایی را و همه ی گفت و قول ها را تحت زمام زیبایی دانست. همان گونه که رفت نصرت طرف دار اندیشه ی اشرافیت در هنر "هنر برای هنر" نیز نبوده است. او همه چیز بوده و هیچ چیز.ژانری به نام نصرت رحمانی،ژانری ست که به هیچ عنوان تعریف پذیز و زیر مجموعه ی عنوانی نمی رود.او هر گونه هنجار شکنی را تنها به خاطر حفظ ذات زیبایی  مجاز می داند. تاثیر او برای نوشتن شعر همان گونه که خود در مصاحبه اش با هنر و ادبیات کادح- شماره دوم (نخستین مصاحبه اش بعد از انقلاب در رشت) گفته از هدایت بوده نه نیما.او فلسفه ی نیهیلیسم را از هدایت می گیرد و شکست تساوی مصاریع  و نگاه آزادانه به جهان را از نیما و شعر سیاه را رقم می زند. او به لحاظ سیاه نویسی در "مردی که در غبار گم شد "و شعرهای سیاه و اعتراف گونه اش  پیش کسوت فروغ بوده است،منتها کاری که فروغ می کند تنها به خاطر زن بودن فروغ در مناسبات دهه ی30 و 40 بیش و پیش از اهمیت شعری از اهمیت ساختار شکنانه ی اجتماعی برخوردار است. فرجام برای آغازی دیگر مخلص کلام:درباره ی نصرت ساعت ها حرف و خاطره دارم  و دوستان مشترک دارند که می توان از آن به عنوان قسمتی از تاریخ شفاهی ادبیات امروز نام برد.هر چند کتابی در این خصوص به همت جناب اکبریانی  منتشر شد اما ای کاش مشورتی با اهلش می شد تا به غنای هر چه بیش تر تنها  کتاب پس  از مرگ او افزوده می شد. در هر حال نصرت پس از انقلاب در واقع با مصاحبه ی هنر و ادبیات کادح  به دوست داران اش نشانی داد که در رشت زنده گی می کند و از آن مقطع بود که بسیاری از دوستان و دوست دارانش به سراغ او آمدند. عکس هایی از نصرت هست که چون در کفن پیچیده شده به جز یک بار در فصل نامه ی  گیلان زمین از آن ها استفاده نه کرده ام. امید بسیار دارم با مساعد شدن اوضاع ممیزی،روزی بتوانم یادنامه ای در خور نقش او در ادبیات معاصر برای دوست داران اش فراهم آورم. منبع: http://www.armandaily.ir

كشف آنات روح نقد و بررسی عشق اول علی رضا پنجه ای

كشف آنات روح
نگاهي به مجموعه «عشق اول» عليرضا پنجه يي

نويسنده: پرويز حسيني
 به بهانه چاپ سوم

كتاب «عشق اول» را كه تورق كردم، شعر «همزاد» نگاهم را گرفت. احساس كردم اين «همزاد» با من بوده است از ازل و بعد كه همه شعرها را خواندم، چقدر به حال «عشق اول» دلم سوخت «كه، نه/ نمي شود: فراموش نخواهد شد / عشق اول!»مدت ها بود شعرهايي اينچنين صميمي نخوانده بودم: شعرهايي كه آدم را به زلال زندگي مي برد: «آخر گاهي / در روياي كودكي ام/ بين تو و خدا/ ده، بيست، سي، چهل، پنجاه... / گاه تو مي بري/ گاه خدا / گاه انگار هر دو يكي هستيد».
    (ص 104، دو تابلو) از اين تكه هاي درخشان در كتاب بسيار هست. آنچه در رفتار اوليه نظر مرا جلب مي كند، گذشته از صميميت شعرها، زبان شفاف و سرراست است. شاعر ادا و اطوار درنمي آورد: فعل ها را قرباني چند نقطه نمي كند. گرامر پيشرفته پست مدرنيسم [البته به سبك ايراني اش] را رعايت نمي كند. فعل و فاعل را قلع و قمع نمي كند. صفت ها و قيد ها را يكي نمي داند. زبانش را پاس مي دارد. لكنت ندارد. با همه وجودش روبه روي خواننده سر يك ميز مي نشيند و بي تعارف شعر مي خواند. دلش مي خواهد شعرش در ما «حسي» را برانگيزد و ما را در هزارتوهاي مصفايي گرفتار نكند.
    «مستي عالمي دارد كه مست نباشي نمي فهمي/ مثل شعري كه اگر فهميدي ديگر شعر نيست/ بايد احساس كني/ گاهي هم اگر نكني شعرتر است.»
    (ص 90، از بيستون) بدين قرار، شعر «فهميدني» و عبارت ساده تر «فلسفه» نيست. به علم و منطق، به جهان دانش و استدلال هاي رياضي مربوط نمي شود. شعر، درون ما را مي كاود، مي خواهد جايي به احساس ما تلنگر بزند، «آن» خفته را در ما بيدار كند و به كشف آنات روح بپردازد.
    در «چهره» ما چيزي نمي جويد. به اسرار درون ما سرك مي كشد. ياد سخني از «برنارد شاو» مي افتم كه مي گفت: «شما براي ديدن چهره خويش از آينه استفاده مي كنيد و براي تماشاي روح خويش از آثار هنري.»
    اجازه بدهيد باب يك نظر را درباره «شاعر» و «خواننده شعر» باز كنيم تا به ارزيابي «شعر» نيز در مقام مديون اين دو رسيده باشيم. شاعران سه دسته هستند: يك دسته شاعراني كه «مكانيكي» هستند و شعر را مي سازند و «توليد» مي كنند تا سهولت و چاپ «به هر شكل» را درماني كرده باشند. اين دسته از شاعران «تاريخ مصرف» دارند: هم خودشان و هم شعرشان. مدام در حال «بازاريابي» محصول خود هستند تا به نام و نان و نوايي برسند. دسته دوم شاعران «ارگانيك» هستند. شاعراني سازنده در تابع يك نظام فكري سرزنده و هدفمند عمل مي كنند و به شعر به عنوان يك «ابزار» نمي نگرند. همچون «چشمه» مدام مي جوشند و مانند «آبشار» مدام جاري و ساري اند. آيا تاكنون شنيده ايد كسي از تماشاي چشمه و آبشار، سير و دلزده شده باشد؟ كار اين دسته از شاعران از آنجا كه برخوردار از خلاقيت و پويايي هستند در محدوده زمان و مكان نمي گنجد. دسته سوم شاعراني هستند كه شاعر تر از شعرهايشان هستند، يعني صرف نظر از تلاشي كه در عرصه نوشته هايشان دارند و بدون در نظر گرفتن خاستگاه مكانيكي يا ارگانيكي شعرشان، در زندگي و مناسبات اجتماعي، رفتار و كرداري شاعرانه تر و گيراتر دارند، به گونه يي كه گاهي شعر بدي را در يك مجموعه مي خوانيم و با شاعران آن كه روبه رو مي شويم با «رفتار بيروني» او دچار تناقض و سردرگمي مي شويم و از خود مي پرسيم آيا واقعا او شاعر اين شعر است؟ يعني «مشاهده» آن رفتار، ما را ناگزير به مشاهده يي دوباره در شعر مي كند و گاه عكس اين قضيه نيز اتفاق مي افتد. به اين ترتيب اگر «شعر» را هم به سه دسته تقسيم كنيم، پس از شعرهاي «مكانيكي» و «ارگانيكي»، به شعرهايي مي رسيم كه «شعرتر» از شاعران شان هستند يعني با مشاهده رفتار متناقض نماي فردي و اجتماعي يك شاعر كه شعر خوبي از او خوانده ايم به خودمان مي گوييم اي كاش او شاعر اين شعر نبود؟! و اما «خوانندگان شعر» را نيز مي توان به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول، خوانندگاني كه مي توان نام «احساسات گرا» را بر آنان اطلاق كرد: كساني كه شعر را از آن خود مي خواهند يعني در شعر به جست وجوي خود و منافع خود مي پردازند، خواه شعر «مكانيكي» باشد خواه «ارگانيكي». اگر در ميان خيل شعرهاي «مكانيكي» به گمشده خود دست يافتند، در برابر آن، سينه سپر مي كنند و نظرات معقولانه و منطقي را در رد آن به هيچ عنوان نمي پذيرند. آنها نگاهي سودجويانه به شعر دارند و به چشم مشتري دلباخته به شعر مي نگرند. دسته دوم خوانندگان «جمال گرا» هستند. در اينجا نگارنده به عمد كلمه «استاتيك» را به كار نمي برد تا خلط مبحث نشود. «جمال گرايان» به دنبال زيبايي اند، چه در فرم، چه در محتوا، چه در رفتار شعر از لذت سرشار مي شوند، گويي كه با آن «يگانه» مي شوند. آنها نگاهي عاشقانه به شعر دارند و به چشم مجنون به ليلي مي نگرند. دسته سوم خوانندگان «كتاب گرا»، خوانندگاني هستند كه خانه و كتابخانه خود را از كتاب پر مي كنند و به چشم يك شيء به كتاب مي نگرند، مثل ساير اشياي خانه، گاهي كتابي مي خرند ولي سال ها آن را نخوانده و در قفس رها مي كنند. نگاهي اشرافي و لوكس نگر به مقوله كتاب و سفر دارند. تنها مي خواهند در چشم ديگران، فاضل و آگاه جلوه كنند. جالب اين است كه گاهي اين بيماري را به نسل بعد از خود منتقل مي كنند. نگارنده كساني را مي شناسد كه طي دو نسل بعد از خود منتقل مي كنند. اما وقتي به نكاتي در آن كتاب ها اشاره مي كردم، اظهار بي اطلاعي مي كردند، حتي «حافظ» و «شاهنامه» را يك بار به طور كامل نخوانده بودند. كتاب توتم آنها بود اما از سحر و اعجاز توتم خود بي خبر بودند. شايد بتوان آنها را به نوعي كعب الاخبار دانست. خيلي حاشيه نرويم، بازگرديم به پاسخ اين پرسش كه انتظار يك خواننده شعر از يك مجموعه شعر چيست؟ با توضيحاتي كه داده شد، اين پرسش مرا اكنون به اين شكل دوباره مطرح مي كنيم كه مجموعه شعر «عشق اول» انتظارات كدام دسته از خوانندگان نامبرده را برآورده مي كند؟به گمان نگارنده پاسخ چندان دشوار نيست. خوانندگان «احساسات گرا» طرفي از آن برنمي بندند چون متاعي سودآور در آن يافت نمي شود. خوانندگان «كتاب گرا» با بي اعتنايي از كنار آن مي گذرند چون اصلالوكس و چشمگير نيست. مي ماند خوانندگان «جمال گرا» كه مي توانند با ديدن پرده يي از شعرها كه الماس گونه مي درخشند، از لذت سرشار شوند، هر چند اين نوع الماس ها كمياب نيستند، اما جمال گرايان مي توانند با شعرها احساس يگانگي كنند زيرا از كنه شعرها مي توان دريافت «پنجه يي» دروغ نمي گويد، آكروبات بازي نمي كند و احتمالاشاعر تر از شعرهايش است.
    
    
 روزنامه اعتماد، شماره 2344 به تاريخ 11/12/90، صفحه 11 (كتاب)


دوره‌ی پدرخواندگی در شعر تمام شده است( گفت و گوی آرمان با مزدک پنجه ای)

چهارشنبه 10 اسفند1390

گفت‌و‌گو با مزدک پنجه‌ای شاعر‌ و روزنامه نگار

دوره‌ی پدرخواندگی در شعر تمام شده است

روزنامه آرمان- صفحه 9 - 10-12-1390

               مزدک پنجه ای

سید فرزام حسینیمحمد‌رضا قیصر نژاد:مزدک پنجه‌ای شاعر، منتقد و روزنامه نگار این روزها 30 سالگی را آغاز کرده و کارنامه‌ی ادبی اش بیان گر حضور فعال او در فضای ادبیات و مطبوعات است. از پنجه‌ای تاکنون دو کتاب تحت عنوان "چوپان کلمات" (مجموعه شعر)و نخستین آنتولوژی شاعران سپید سرای گیلان "همه درخت ها سپیدارند" منتشر شده است. مجموعه شعر "چوپان کلمات" این شاعر در سال گذشته کاندیدای دریافت جایزه ی شعر قیصر امین پور از سوی خانه‌ی شعر جوان ایران بود. مزدک پنجه‌ای هم اکنون کتاب دیگری را در دست چاپ دارد که می توان آن را به نوعی ادامه ی مجموعه ی "همه ی درخت ها سپیدارند" دانست با این توفیر که در این کتاب، او آثار شاعران سپیدسرایی که بدون کتاب هستند را گردآوری کرده است. کارنامه‌ی روزنامه نگاری پنجه‌ای نیز بسیار پر و پیمان است؛ او تجربه‌ی همکاری حرفه‌ای با نشریات مهم محلی و کشوری را دارد.

آقای پنجه‌ای نسبت شعر دهه‌ی 80 با میراث نیما یوشیج در چیست؟ برخی از منتقدین معتقدند که شعر در این دهه‌ی بیشترین نزدیکی را به نیما پیدا کرده است؟ تا چه میزان این حرف قابل قبول است؟

دوست من! اصلا نمی‌توانم بپذیرم که کسی ادعا کند شعرش وام‌دار گذشته نیست. هر کس چنین اعتقادی داشته باشد به نظرم راه را اشتباه پیموده است. شعر من و شاعران هشتاد مسلمن وام‌دار نه تنها نیما بلکه شاعران ما‌قبل خود است. متاسفانه در دهه هفتاد عده‌ای که فکر می‌کردند سرشان بی کلاه مانده، تصمیم گرفتند به تأسی از عنوان مقاله‌ی "چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم" دکتر براهنی بحثی را مطرح کنند با عنوان عبور از نیما، عبور از شاملو و ... متاسفانه آن‌ها می پنداشتند اگر دست به انکار شعر گذشتگان بزنند می‌توانند برای خود نامی دست و پا کنند. اگر نشریات آن دوران را خوانده باشید، می‌بینید که برخی از همین آقایان حتی خود را بزرگ‌تر از بیدل و حافظ هم می‌دانستند و دست به انکار آن‌ها می‌زدند. در گفت و گو با هوشنگ ابتهاج که در ویژه ی فرهنگ هنر و ادبیات گیله وا به سردبیری علی رضا پنجه ای منتشر شد؛ "سایه" نیز در مقابل پرسشی مشابه گفت: "عبور از نیما خنده دار است". در واقع باید بپذیریم که ما از کسی عبور نمی‌کنیم خاصه گذشته‌ی ادبی خود، هر چند نظر شاملو را نیز داشته باشیم که معتقد بود شعر امروز ادامه ی منطقی شعر دیروز نیست.

 با این حساب شما «دهه‌ بندی کردن» شعر را تا حدود زیادی قبول ندارید؟

ما اصلا از دهه ای به دهه ی دیگر عبور نمی‌کنیم این عبور در خود به نوعی با تعریفی که هفتادی‌ها  ارایه دادند، نفی و انکار را به همراه دارد. آن ها به گونه‌ای حرف می‌زدند که گویی کاخ بلند مرتبه‌ی شعر این کهن بوم و بر را تنهایی بنا کرده‌اند. در حالی که من معتقد به گذر هستم. ما گذر می‌کنیم از پدیده‌ها و اتفاقات یک دهه. ما همیشه در حال تجربه هستیم، مگر نه آن که شعر هنرِ مبتنی بر تجربه است. وقتی که پای تجریه به میان آید مطمئنا آزمون و خطا هم پدید خواهد آمد. از این رو می‌بینیم که ما از یک دوره ی تاریخی گذار می کنیم به دوره‌ای دیگر، همان گونه که از دهه‌ی 80 به دهه ی 90 رسیدم و الخ. به نظر من شعر 80 در ادامه ی منطقی شعر مدرن ایران از آغاز تا امروز سعی کرده (البته در پاره‌ای از اوقات) از نظرات نیما بهره بیشتری ببرد و این بحث کجا اتفاق می افتد آن جایی که گروهی از شاعران دهه هشتاد در صدد هستند تا شعر را به نثر نزدیک کنند و آن را بیش از پیش از ذهنیت به عینیت بکشانند. در بحث چند صدایی و تجربه‌ی فرم ها و لحن‌های متفاوت نیز به تأسی از افسانه‌ی نیما و چند شعر و شاعر دیگر این حرکت محسوس است. راه دوری نرویم مثلا دفتر دوم مجموعه "چوپان کلمات" من، به تاسی از نظرات نیما در بحث فرم و چندصدایی بودن شکل گرفته است.هر چند که شما می‌توانید شعرهای من را در بحث پسا ژانر هم بگنجانید.

 تفاوت‌های کلی و آشکار شعر در دو دهه‌ی 70 و 80 را در چه می‌دانید؟

شاعران هشتادی به احساس و عاطفه بسیار بیشتر از شاعران هفتادی اهمیت داده‌اند. اما در بحث زبان قائل به این هستم که شاعران دهه هشتاد به رو ساخت زبان بیشتر از ژرف ساخت توجه نشان داده‌اند. و خب آن چه مسلم است اقتدار شاعران هفتاد در عرصه‌ی زبان و ارایه‌ی فرم‌های گوناگون به مراتب قابل توجه‌تر از شاعران هشتاد بوده است.

 در دهه‌ی 70 زبان شعر نسبت به دهه‌های دیگر تغییر کرده بود و به سمت دشواری و پیچیدگی می‌رفت، به نظر شما رسیدن به زبانی ساده در شعر دهه‌ی 80 ، یعنی شکست و پایان شعر دهه ی 70 است؟

من اصلا مفهوم شکست را درک نمی‌کنم. یعنی چه؟ ما همه در ادامه‌ی همدیگر هستیم، من واقعا این شکست را نمی‌بینم، برای اینکه معتقدم شعر خوب دهه‌ی 70 خودش را نشان و تاثیر خودش را گذاشت. من نمی توانم شعر دهه‌ی 70 را به عنوان یک شاعر دهه ی 80 انکار کنم. به این خاطر که اگر واقعا دهه‌ی 70 وجود نداشت ما همچنان درگیر تک صدایی شاعران بودیم، در واقع معانی معتبر همچنان وجود داشت، هم چنان در نگاه مخاطب، شعر هنری بود که باید برای مقاصد احزاب سروده می‌شد.اگر شعر دهه هفتاد پدید نمی‌آمد بحث نشانه سازی مطرح نمی شد. استعاره و کنایه هویت دیگری نمی‌گرفت. در واقع دهه‌ی 70 شکل معانی و نشانه‌ها را عوض کرد، ساختار را به بهم ریخت، به زبان دگردیسی بخشید. به متن تعلیق داد. به مخاطب آموخت که می‌شود از ضمیر متکلم الوحده یا دانای کل فارغ شد و به هر یک از پدیده‌ها در جای خود هویتی نو بخشید.

من قبول دارم که رفتار بخشی از شاعران هفتاد با زبان بسیار افراطی بود. اما گذر زمان این افراط و تفریط‌ها را پس زد . حالا می‌بینید که مردم به سمت آن‌هایی رفته‌اند که اثرشان رنگ و لعابی مصنوعی نداشته است.

 یعنی شما معتقد نیستید که آوانگاردیسم افراطی در شعر برخی از شاعران سرشناس دهه‌ی 70 و ساده نویسی مفرط -که گاه رو به ساده‌اندیشی- نیز می‌رفت در دهه ی 80، به بدنه‌ی شعر معاصر ضربه زده است؟

ببنید ما اول باید آوانگارد بودن را تعریف کنیم بعد به تطبیق آن با بحث ساده‌نویسی بپردازیم. آوانگارد یا پیشتاز، به هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی گفته ‌می‌شود که در یک دوره معین، پیشروترین اسلوب‌ها یا مضامین را در آثارشان استفاده کرده‌اند و اغلب بانی جنبش‌های نو بوده‌اند. آیا ما در دهه‌ی هفتاد با چنین رویکردی از آوانگاردیسم مواجه بوده ایم؟ چه قدر این حرکت‌ها اصل بوده اند؟ و بعد بر سر نمونه‌ها حرف بزنیم که خوب مطمئنا بحث پیرامون این قضیه فرصتی دیگر می طلبد. اما باید به این نکته صحه گذاشت که در دهه‌ی هفتاد حرکت‌های بسیار خوبی شکل گرفت. اصلا به نظر من دهه ی هفتاد، دهه ی شکوفایی شعر ایران بعد از انقلاب اسلامی بود. اما باید این نکته را نیز در نظر گرفت که هر اثر آوانگارد هنگامی می‌تواند تا مدت‌های مدیدی مخاطب داشته باشد که شاخصه‌ی پیشرو بودن خود را حفظ کرده باشد یعنی پیشرو بودن در ذات آن اثر نهادینه شده باشد.در واقع مثل ماهی ای می ماند که هر بار از آب بگیری تازه است.پس نتیجه این می شود که برخی آثار پیشرو پس از گذشت زمان،تاثیر خود را از دست می دهند و در کنار سنت قرار می گیرد.البته شاید عده ای هم مخالف عقیده ی من باشند که خب امری طبیعی است.

برسیم به پرسش شما، ببینید پیشرو بودن به شکل خودش بد نیست، منتها درک و تلقی ما از این پیشرو بودن شاید غلط بوده باشد، در دهه ی هفتاد هر کس نحو زبان را به هم می‌ریخت و در شعر قدری از ابزار آشنایی زدایی بهره می جست یا اسکیزوفرنیکال شعر می گفت، لقب آوانگارد می گرفت. در حالی که هر اثر آوانگاردی باید جدای از بحث متفاوت بودنش به قول نصرت رحمانی به "ذات هنر که بیان زیبایی است" نزدیک شده باشد. این درست است که تعریف هر حرکت یا پدیده‌ای در طول زمات تغییر می کند؛ حتی مصادیق، شکلی دیگر به خود می‌گیرند هر چند بگوییم در ماهیت هیچ تغییر روی نداده باشد. به نظر شما چرا مولوی، حافظ، سعدی، نیما، فروغ، شاملو، نصرت و ... هر کدام نه تنها در دوره‌ی خودشان بلکه در دوره‌های بعدی نیز آوانگارد محسوب می شوند؟ آوانگارد بودن یک صفت است که حتی به شاعران ساده نویس هم می شود اطلاق داد. من اعتقاد ندارم که حضور بیش از حد آوانگاردیسم در آثار شاعران 70 سبب شده که شاعران هشتاد به شعر ساده روی بیاورند. چرا که این افراط و تفریط در بخشی از شاعران هفتاد اتفاق افتاد.آیا اکنون این افراط در شعر هشتاد وجود ندارد. ادبیات در پس همین چالش ها، افتراق ها و اشتراک‌هاست که پدید می آید و به شعر هر دهه هویت می دهد. در بحث ساده نویسی من معتقدم این جریان را به شخص یا گروه خاصی نباید نسبت داد این جریان در شعر ما وجود داشته حتی برخی از شاعران در دهه ی هفتاد در بیانگری خود از ذهن و زبانی ساده بهره می بردند.جدای از شعرهای بیژن جلالی،من می توانم به شعرهای،احمدرضا احمدی،مسعود احمدی،علی رضا پنجه ای در "آن سوی مرز باد" و "عشق اول" ، عمران صلاحی، "فرانوی" اکبر اکسیر، شعرهای ایرج ضیایی "شاعر اشیاء"، علی آموخته نژاد، هادی محیط، مهرنوش قربانعلی، رضا چایچی و ...اشاره کنم.

 برخورد شاعران مطرح دهه‌های گذشته با شعر و شاعران دهه ی 80 چگونه بود؟گمان می‌کنید روی خوشی به شاعران این دهه نشان دادند و یا آن‌ها را پس زدند؟

ذهنیتی که وجود دارد این است که در دهه ی 80 اتفاق خاصی روی نداده است، رخوت وجود دارد، عده‌ای نیز اعتقاد دارند که ما در شعر دهه‌ی 80 با فقر اندیشه و اجرا مواجه بودیم، از طرفی دیگر باید گفت که ما همچنان دچار بحران پخش کتاب هستیم، بسیاری از کتاب‌ها در شهرستان ها منتشر می شود که در دسترس همگان قرار نمی گیرد، برای مثال دوستی برای من از جنوب کتاب فرستاد، شعرهای خوبی هم داشت، سال 1382 کتابش منتشر شده بود و در سال 1389 این کتاب در تعداد 20 نسخه به دست من رسید. شما ببینید با چه فاصله‌ی زمانی‌ای تازه قرار بود این کتاب خوانده شود. من فکر می‌کنم تا زمانی که اوضاع پخش کتاب بر همین منوال باشد نمی توان قضاوت درستی داشت. جدای از این موارد وقتی مجلات تخصصی شعر و داستان منتشر نمی شود خب مسلم است که چهره‌های خوب شعر دهه هشتاد تعرفه نمی شوند. شما در نظر بگیرید ما در دهه ی 70 نشریانی چون آدینه، گردون، دنیای سخن، تکاپو، فرهنگ و توسعه، بشیر زاگرس، گیلان زمین، پیام شمال، هنر و اندیشه‌ی گیله وا و ... داشتیم اما در دهه 80 کدام نشریات تخصصی تاثیر گذار منتشر می شد؟ به غیر از چند روزنامه که بیشتر به چهره‌های پایتخت می‌پرداختند ما دیگر رسانه‌ای برای معرفی شدن نداشتیم. شاید از این رو باشد که حالا می‌بینید هر کس برای خود وبلاگی درست کرده و کالای خود را از این طریق عرضه می کند. و خب بسیاری از چهره هایی که باید درباره ی این شاعران اظهار نظر کنند هم حال و حوصله ی وبگردی را ندارند یا که متاسفانه این روزها کمتر کتاب می خوانند.

از طرفی دیگر این را در نظر بگیرید که  در دهه‌های اخیر دبیران سرویس ادبیات نشریات ما چه کسانی بودند؟ احمد شاملو، فروغ فرخزاد، علی باباچاهی، سیروس طاهباز، رضا براهنی، منوچهر آتشی و ... در واقع  این‌ها چهره هایی بودند که خودشان جز شاعران و نویسندگان برجسته به شمار می آمدند، شاملو وقتی روی یک شعر انگشت می گذاشت خب مسلما نشان دهنده‌ی کیفیت آن شعر بود، یعنی وقتی در یک صفحه‌ای شعری مجوز چاپ می گرفت، برای آن شاعر افتخار بود و جامعه هم یک نگاه ویژه‌ای به اثر می‌داشت. شما به مجله‌ی تماشا نگاه کنید وقتی آتشی روی چند شاعر انگشت گذاشت یکی از آن ها شد هرمز علی پور و ... بعد نگاه این‌ها فقط محدود به پایتخت نمی‌شد هر کدام سعی می کردند چهره‌ی جدیدی را تعرفه کنند. اما شما امروز هر صفحه‌ای را باز می کنید با نام‌های معدودی مواجه می شوید که متاسفانه اثرشان فاقد زیبایی شناسی‌های لازم است. یا این‌قدر به گفت و گو با این‌ها پرداخته شده و حرف‌های تکراری زده اند که رمق نمی کنید تیتر مطلب را بخوانید.  

 قبول دارید که در دهه‌ی 70 با بحران مخاطب نسبی رو‌به‌رو بودیم؟ آیا فکر می‌کنید در دهه‌ی 80 با رو آمدن جریان ساده نویسی، توانست به حل این بحران کمک کند‌؟

در دهه ی 70 مخاطب عام به لحاظ کارکردهای زبانی اشعار، قدری از شعر فاصله گرفت.اما این بدان معنا نبود که کلا با بحران مخاطب مواجه بودیم.شما به آثاری که به چاپ چندم رسیده بودند دقت کنید.البته یک بحثی هست و آن این که تا 3-2 سال اخیر ادبیات داستانی طرفدار بیشتری داشت و من فکر می کنم این عدم توجه به شعر بر می گردد به استقبال از کتاب های داستان.همان طور که اکنون شاهد هستید از مخاطبان ادبیات داستانی قدری کاسته شده و البته وضعیت اقتصادی جامعه را نیز می بایست مزید علت دانست.اما به هر شکل باید ریشه این وضع را در پدیدایی رسانه های دیداری و نوشتاری،ماهواره،اینترنت جست و جو کرد.برای مثال خود شما روزی چند ساعت پای فیس بوک و وبلاگ ها می نشینید، چقدر تلویزیون تماشا می کنید.من سال 1382 چیزی حدود 70 هزار تومان حقوق می گرفتم عصرها دفتر روزنامه کار می کردم  و صبح ها در دفتر وکالت یکی از  دوستانم. باور می کنید آن زمان ماهی  بین 30 تا 40 هزار تومن برای خرید کتاب و روزنامه و مجله هزینه می کردم،ولی الان هر چند ماه یک بار کتاب می خرم.وضیعت قیمت گذاری روی کتاب ها نیز به نظرم  اصلا متعادل نیست،شما یک کتاب 300 صفحه ای را مشاهده می کنید که قیمت اش است 8000 تومان،یک انتشارات دیگر همان کتاب را با همان وضیعت  6000 تومان می فروشد.به نظر من در اینجا نیازمند یک نظارت درست هستیم،شما فکر نمی کنید همه ی اینها در ایجاد بحران مخاطب دخیل باشد؟

نظر شما درباره جریانات و مجلات شعری پدید آمده در فضای مجازی چیست؟

امروز یک عده‌ای در فضای مجازی برای خودشان گروه تشکیل داده اند، شعر دهه ی 80 را منتسب به خود می دانند، که من واقعا از این وضیعت سر در نمی آورم، یعنی چه؟ دوره‌ی پدرخواندگی در شعر خیلی وقت است که به سر آمده، بعد از دهه ی 70 ما باید به این سمت می رفتیم که در ادبیات تمرین دموکراسی می کردیم،امروز دنیای چند صدایی است، این که بخواهیم یک عده‌ای را محصور عقاید خود کنیم که همه‌ی آنها مثل ما شعر بگویند، اصلا پسندیده نیست. به نظر من دوره‌ی مانیفست نویسی هم گذشته است، تاریخ، سرگذشت امضاکنندگان مانیفست ها را نشان داده است. به عنوان مثال وقتی یدالله رویایی بیانیه‌ی شعر حجم را منتشر کرد چند نفر به او پیوستند و از میان آن‌ها فقط رویایی توانست تاثیرگذار باشد. شما در نظر بگیرید، مثلا من از فردا بخواهم مانند فلان شاعر زبان محور شعر بگویم، آن وقت شعرم می شود نسخه ی دوم شعرهای آن شاعر.

 در مورد مجلات ادبی در فضای اینترنت نیز به شخصه آنها را می‌پسندم اما مشکل مجلات اینترنتی این است که جریان ساز نیستند و اغلب منظم منتشر نمی‌شوند و تاثیر و ماندگاری مجلات کاغذی را ندارند.

 شما در یکی از یادداشت‌های‌تان اشاره کرده بودید که چرا درباره‌ی چهره‌های شعر دهه هشتاد هیچ واکنشی نشان داده نمی‌شود، چرا خودتان هیچ وقت از آن‌ها نام نبرده‌اید و سعی نکرده‌اید آن‌ها را معرفی کنید؟

اولا من خودم باید مورد قضاوت قرار بگیرم. دوما من در دوره‌ای کتاب هایی که به دستم می رسید را در وبلاگم یا در نشریاتی که قلم زده‌ام معرفی کرده ام. من به شخصه با شعرهای شاعرانی چون غلام‌رضا بروسان، بهاره رضایی، روجا چمنکار، ناهید عرجونی، آرش نصرت اللهی، مهدی مرادی، راضیه بهرامی، علی الفتی، گروس عبدالملکیان، الیاس علوی، علی مسعودی نیا، فاطمه حق وردیان، اسماعیل مهرانفر، مه‌ناز یوسفی، مریم اسحاقی، یاور مهدی پور، حامد رحمتی، سیاوش سبزی، علی یاری، لیلا فرجامی و ... نبست به آثاری که خوانده‌ام، بیشتر ارتباط  گرفته‌ام.

بی شک این مسئله که چرا در باره ی این اسامی و دیگر چهره هایی که در خاطر من نیست،قضاوت نمی شود؛بر می گردد به بحران نقد ادبی در ایران،اگر بخاطرداشته باشید من در یادداشت "دیکتاتوری در شعر دهه ی 70" نیز به شکلی به این قضیه اشاره کردم که ما وارد دهه ی 90 شده ایم اما اهالی مطبوعات و خبرگزاری ها وقتی به شعر دهه هشتاد می پردازند سهم بچه های شاعر دهه 80، ده درصد هم نیست.در صورتی که همین بچه های دهه ی 80 دارند صفحات روزنامه ها را پُر می کنند.من در واقع در آن یادداشت هدفم این بود که فضایی ایجاد شود تا بچه های دهه ی 80 خودشان را باور کنند،متاسفانه این روحیه خیلی کم است،شعرهای ما کمتر به چالش گرفته شده است. البته این را هم بگویم که یک مقداری فضای نقد ادبی ما مسموم است،شما نمی توانید وقتی در مورد یک شاعر یا نویسنده ای می نویسید احتیاط نکنید،به سرعت ناراحت می شوند،من نقدی روی کتاب یک شاعرنوشتم،قبل انتشار مطلب،رفتار بسیار خوب و صمیمی با من داشت اما از فردای آن روز که مطلب چاپ شد طرف مقابل دیگر برخورد روزهای گذشته را با من نداشت!این قضیه درباره ی چهره های مطرح هم صدق می کند .بخشی از این مهم هم به فرهنگ نقد پذیری ما بر می گردد که متاسفانه بسیار کم است اکثر چهره های مطرح ادبیات برای خود جایگاهی درست کرده اند و کسی حق ندارد کوچکترین انتقادی را به رفتار شعری آن ها داشته باشد چرا که در این صورت با واکنش سخت خود یا طرفدارانش مواجه می شود.

 فکر نمی‌کنید عدم مطرح شدن عده ای که به زعم شما محق هم هستند بر می گردد به جریان باندبازی و مافیای ادبیات؟

من نه می توانم این قضیه را نفی کنم و نه تایید. به هر حال رابطه‌ها اگر نباشد هیچ کس رشد نمی کند. من خودم به خاطر ارتباط عمومی که داشته‌ام توانسته‌ام از نظر کار مطبوعاتی رشد کنم. اگر هم به جایی رسیده باشم مطمئن باشید با سعی و تلاش خودم بوده است. البته بخشی از این ارتباطات را مدیون علی رضا پنجه ای(پدرم) هستم. خب بالاخره 30 سال فعالیت ادبی و مطبوعاتی ایشان به من کمک کرده است تا شعر،شاعران، جریان های ادبی و فضای مطبوعات را بهتر بشناسم. وقتی جایی رفته ام یا با کسی صحبت کرده ام دغدغه ی عدم شناختن را نداشته ام. برگردم به پرسش شما،عده ای متاسفانه گوشه می نشینند و انتظار دارند که حلوا بیاید برود تو دهن آن ها. به هر حال در دوره ی کنونی چرخ دنیا بر اساس دیپلماسی می چرخد.حالا این اسمش مافیا است یا باندبازی،من نمی دانم.اما می توانم بگویم این نشانه ی وجود آسیب در جامعه است وقتی رسانه نمی تواند به نیازهای نیمی از اهالی ادبیات پاسخ دهد چنین حرف هایی هم پدید می آید.من فکر می کنم اگر مطبوعات ما با دید وسیع تری به چهره های ادبی بنگرند و سراغ آن هایی که برای مطرح شدن محق هستند بروند دیگر این مسائل پدید نمی آید.شما به صفحات روزنامه ها نگاه کنید تعداد چهره هایی که با آن ها در طول سال گفت و گو می شود به 20 نفر نمی رسد؟ مدام گفت و گو با این تعداد تکرار می شود.این خود از آسیب های مهم مطبوعات ماست.برای مثال من به دوستی پیشنهاد دادم تا با یکی از شاعران مطرح مشهدی گفت و گویی انجام دهد،فکر کنم پاییز سال گذشته بود اما متاسفانه تا کنون این گفت و گو جایی منتشر نشده است به این خاطر که مسولان صفحات ادبی او را نمی شناسند البته نه این که ایشان ناشناخته باشد نه خیر اتفاقا آوازه ی ایشان مرزها را گسسته و اشعار و آثار فاخرش نقل محافل ادبی افغانستان و تاجکستان است اما به هر حال روحیه ی این شاعر به گونه ای بوده که کمتر سراغ مطبواعت رفته است و شاییسته این است که ما اهالی مطبوعات سراغ چنین چهره هایی بریم. از این دست چهره ها در ادبیات بسیار زیادند.نمی دانم تا چه حد بیژن کلکی را بشناسید یکی از شاعران مطرح هم عصر شاملو بود. کلکی رفته بود آستارا تا خود را به دست فراموشی بسپارد اما توسط منصور بنی مجیدی و اکبر اکسیر به علی رضا پنجه ای معرفی می شود و او نیز مجددا کلکی را به صفحات ادبی نشریات باز می گرداند.متاسفانه همیشه در ادبیات عده ای فرصت طلب  هستند که سعی می کنند به هر طریقی برای خود شهرتی کسب کنند. از پشنهاد رشوه گرفته تا خواهش و تمنا برای نوشتن چند سطر روی کتاب شان.من به شخصه با این مسائل رو به رو بوده ام منتهای مراتب ابراز آن تف سر بالاست بیشتر از این که آب روی آن ها برود آب روی هنر و ادبیات خواهد رفت.به هر حال باید به خاطر سپرد چیزی که می ماند نه نام،بلکه اثر است.

 ما انتشاراتی‌هایی داشتیم که صرفا داستان منتشر می‌کردند یا بیشتر هم و غم شان داستان بوده، متاسفانه یک چنین اتفاقی برای شعر نیفتاده است، یکی دو سال اخیر چند انتشاراتی(مانند چشمه و آهنگی‌دیگر)روی خوش به شعر نشان داده‌اند که تازه آن‌ها هم طیفی مشخصی از شاعران را ساپورت می‌کنند و طیف‌هایی زیادی را-خواسته و ناخواسته-به‌کنار می‌گذارند، به نظر شما اگر ما انتشاراتی‌هایی داشته باشیم که بیشتر تمرکزشان روی  شعر از طیف‌های مختلف بگذارند، چقدر می تواند مثمر ثمر باشد؟

نمی دانم، نمی توانم مطلق بگویم که اگر یک ناشری فقط شعر چاپ کند وضیعت شعر دهه ی بهتر می شود! در دهه ی 70 خیلی از انتشاراتی های غیر فعال کنونی هم شعر چاپ کردند اما مشکل حل نشد. متاسفانه صحبت سر این است که خیلی از دوستان شاعر می آیند آزمون و خطاهاشان را کتاب می کنند،مشق های شاعرانه شان را کتاب می کنند.ببینید انتشاراتی ها در هر صورت روزی شان از راه چاپ کتاب می گذرد و هیچ کس هم بدش نمی آید که فلان قدر بگیرد و کتاب چاپ کند،شاعری هست که چند ماه قبل چند عنوان کتاب شعر برایم فرستاد.چند ماه بعد هم دوباره دو عنوان کتاب دیگر فرستاد! من به شوخی به پدرم گفتم ما هنوز آن سه تا کتاب را نخونده‌ایم طرف گویی تولیدی شعر دارد تند تند کتاب منتشر می کند.علت این قضایا مقدار زیادی به رفتار خود ما بر می گردد. ما حرفه ای برخورد نمی کنیم،فکر می کنیم هر چه گفتیم همان را باید چاپ کنیم.برای این که به چالش کشیده نمی شویم اگر هم کسی چیزی می گوید به به چه چه است.من فکر می کنم شعر امروز ما واقعا به چهره هایی مانند براهنی و حقوقی نیاز دارد،من در یادداشت "دیکتاتوری دهه ی 70" اشاره کردم چرا آقای سمیعی این منتقد عزیز سکوت کرده است؟چرا منتقد خوب،مشیت علایی اظهار نظری نمی کند؟خب این ها منتقدین برجسته ی این سال ها بوده اند،آیا ما شاعران دهه ی 80 باید در مورد خودمان می نوشتیم؟مشکل این نیست که یک یا دو انتشاراتی فقط شعر چاپ کنند،باید شعر خوب چاپ شود.ما داستان بد هم در دهه ی 70 و 80 بسیار داشتیم،امروز مخاطبان داستان مان نیز کم شده است برای اینکه انتخاب درستی نکرده ایم،نباید اسیر نام ها و رفیق بازی ها شویم،اکنون انتشاراتی های بزرگ پایتخت مشغول چاپ شعر هستند و این خوب است اما نباید صرفا یک نوع گرایش شعری را چاپ کنند،باید به شعر آوانگارد و پیشرو هم نگاه کرد.

 از منظر شما شعر در دهه‌ی 80 را به چند گروه شاخص می‌توان دسته‌بندی و تقسیم کرد؟

 من شعر دهه هشتاد را به دو گروه تقسیم می کنم یک گروه که هنوز زبان و فرم برای‌شان دغدغه است و یک گروه نیز که پیرو جریان شعر ساده‌نویسی هستند. اکثر شاعران گروه دوم یک نوع ذهن و زبان را دنبال می کنند.جسارت های زبانی و فرمی در کارهای شان کم است.اکنون بسیاری از شعرهای دهه 80 با یک لحن عاشقانه سروده می شود لحنی که برآمده از شعرهای شمس لنگرودی،عباس صفاری و ... است. در اکثر شعرها یک زبان ترجمه حضور دارد.برخی هم دارند مثل اورهان ولی یا ناظم حکمت شعر می گویند.بر این اساس می بینیم که کارها بسیار شبیه به هم است. و تنوع موضوعی بسیار کم شده است. بیشتر نگاه ها کلان محور شده مثلا به موضوعاتی چون جنگ، صلح و ... این روزها بسیار پرداخته می شود. و از شخصی نویسی ها کمتر خبر است.


برچسب‌ها:

به پاس داشت پنجاه سالگی علی رضا پنجه ای - شاعر/هوشنگ عباسی

به پاس داشت پنجاه سالگی علی رضا پنجه ای - شاعر

پیام آور عشق و زندگی

هوشنگ عباسی

 روزنامه گلچین امروز ۲۷ امرداد ۱۳۹۰-ویژه ی ۵۰ساله گی علی رضا پنجه ای

نگاه نو به زندگی و درک دردمندی انسان، محصول پویایی و خلاقیت و ریاضت هنرمند است. علی رضا پنجه ای ذاتا شاعر است،او نه تنها با واژگان بازی می کند،بلکه با شعر می زید. زبان شعری سهل و ممتنع دارد،در عین حال که ساده می سراید،پیچیدگی خیال و چند معنایی را در شر او می توان جست و جو نمود و تاویل های دلخواه از آن به دست آورد:

سپید/یعنی من می نویسم/تو می خوانی/ من با زبان بی زبانی/با نشانه/تو بی نشانه/رمز می گشایی/نمادهایی از هیچاهیچ/فریادهای کور...(پیامبر کوچک ص 72)

پنجه ای شاعر نوگرایی است که از سنت های زبانی و شعری بهره می گیرد،آرمان گرایی ست که کشف و شهود و شاعرانگی لحظات ناب او را رها نمی کند،وسوسه ها درونی و زبانی او پایان و نهایتی ندارد،عنصر ادبیت،صورخیال و ظرایف شعری از ویژگی های آثار اوست:

آه من/ میان آیینه گم(پیامبر کوچک/ص11)

مرا عشق تاریک/ تا هر کجای سفر برد(پیامبر کوچک/ص68)

تراژدی زندگی در آٍار او تصویر روشنی دارد،دغدغه های فردی به زنهار باش عام تبدیل می شود:

دنیا به لحظه ی انهدام نزدیک است/بی آن که فرصت لبخندی/به شور بختی جهان داشته باشی!(عشق اول /ص 48)

نوستالژی و تنهایی انسان نیز او را می کاود و وجودش را در هم می ریزد:

آدم ها در عین حال با هم بودن/یگانه اند/با هم، ولی تنها(عشق اول/ص 9)

ناکامی ها و نامرادی ها و آرزوهای ارضا نشده ای که چون سنگی بر دل مانده:

از این همه آرزوهای سنگ شده/آه های منجمد/می ترسم(شب هیچ وقت نمی خوابد/ ص )

پنجه ای مدام در حال تجربه شعری است،گاه تغزلی و عاطفی،گاه اندیشه ای و اجتماعی ، گاه تصاویر عینی و زندگی واقعی،گاه گریز از عین و سیر در دنیای مجازی،گاه بازی با الفاظ،گاه زبان جذاب و زیبای شعری و گاه بیان ساده و عریان در شعرش سیالند.

من /همانم/ابری سیاه،توفانی سهمگین،گردابی که حتی حافظ /از ورطه اش می هولد(پیامبر کوچک ص 76)

تمثیل و سمبل و نماد گرایی در شعر پنجه ای جلوه ای از حلاوت کلام را به نماش می گذارد:

شب تا گلوی صبح/فریاد ستاره هاست(آن سوی مرز باد/ص30)

به ویژه زمانی که از نمادهای عشق و عاشقی استفاده می کند.

در کجای جهان عطر می پراکنی/گاهی که خواب هایم/ به رویایی شیرین پی فرهاد می شود/و داد از این همه بیداد/و داد از این همه روزگار فرهاد کش(عشق اول ص 50)

یا:

این سیب را از کدام درخت چیده ای/که قد من به آن نمی رسد/ چه قدر شبیه زنگ آخر مدرسه ی حواست(عشق اول/ص 74)

گر چه شعر در "شعرتوگراف و دیجیتالی" ابداع او و در ادبیات فارسی ست،اما نوگرایی در آرياثار او از مولفه هایی است که باید در مجموعه ی کارهایش جست،طنز شیرین،بازیگوشی بی ریای کودکانه،تنوع و نسبی گرایی به حلاوت آثارش می افزاید:

من بازنده ام/بیچاره شاه ِ من/ که گیر عجب آدم ناشی یی افتاده است(پیامبر کوچک ص 30)

یا :

امسال هنوز خاطره ها/خبر را اهلی ترین سایه ی ابهام می دانند(پیامبر کوچک ص87 )

فضای گیلان،طبیعت پر نشاط ، کوچه های تنگ و هوای نمناک و نمور،زندگی تاریخی رشت در اشعار او بازتاب شیرین و لد پذیری دارد:

پر از اعتمادم/و دریا / صدای پر از التهاب مرا می شناسد(عشق اول ص 102)

یا:

چرا بنشینم/هوای خیابان مه آلود است/چرا بنشینم/با آفتاب بیگانه مانده ام/می خواهم مه خیابان در من گم شود(عشق اول ص 30)

تصویر زیبا از دلباختگی دختر والی رشت:

موذن بی تاب/گلدسته های خشتی و ساروج/مسجد لاکانی،حاشیه ی سبزه میدان/نم نم باران،شهر شهر باران/ طرح چابک یک لبخند(عشق اول ص 68)

نجه ای پس از "سوگ پاییزی"، "هم نفس سروهای جوان"شد."آن سوی مرز باد" دریچه ای شد تا به سوی "برشی از ستاره ی هذیانی بود"برود. "گزینه شعر گیلان " در "عشق اول" امتداد یافت و با "شب هیچ وقت نمی خوابد" به دنیای بیداری و پختگی گام نهاد.

اگر به مجموعه ی اشعار و نوشته هایش ، کارنامه ی روزنامه نگاری را بیفزاییم،تاثیرگذاری او را در ادبیات از یاد نخواهیم برد. تلاش های پیگیرانه ی او برای پرورش شاعران جوان در دو دهه ی شصت و هفتاد و نقش مسمتر و فزاینده اش تاثیر همه جانبه ی او را بیان می دارد. ویژه ی هنر و ادبیات کادح،گیلان زمین،ویژه نامه ی هنر و اندیشه ی گیله وا و سردبیری 20 شماره ی روزنامه ی معین کارنامه ی قابل توجه ای از او ارایه می دهد.

گر چه زندگی چهره ای خوش به او نشان نداد و سختی های روزمره او را رها نکرد، اما شاعر در آثارش نوید شادی و گرما بخشید و از پا ننشست. پنجه ای پنج دهه از زندگی سرشار از جوشش و پویش را پشت سر گذاشته است. دهه ی سوم و چهارم زندگی شاعر در تلاطم و طوفان دهه ی پنجم زندگی اش در گوشه گیری و سکوت سپری شده است. به امید این که پنج دهه دیگر پر شور و عاشق بزید و بپوید و بسراید.

 

 

روزنامه روزگار شنبه 8  امرداد 1390 :شعر شعر است و دیگر هیچ:آسیب شناسی فرهنگ شاعری علی رضا پنجه ای

علی رضا پنجه ای

شعر شعر است و دیگر هیچ

آسیب شناسی فرهنگ شاعری

روزنامه روزگار شنبه 8  امرداد 1390

آیا اکنون هنگام آن فرا نرسیده که از خود بپرسیم چه را برخی از شاعران وظیفه ی اصلی خود یعنی سرودن را کنار گذاشته اند و به جای  حل شدن انواع دانش های بشری همچون(زبان شناسی، فلسفه، هنرهای چندگانه،مبانی زیبایی شناسی، مسایل اجتماعی و سیاسی) در ذات شعری شان، به قصد سودای افزودن عناوین – به زعم خود-- مکمل  و دهان پر کن: چون فیلسوف، منقد،نظریه پردازو...به هویت شاعرانه شان راه به بی راهه می برند و فرصت سوزی می کنند؟ آیا نباید از خود پرسید  کدام یک از شاعران بزرگ ایران و جهان به ورطه های هول ناکی مانند دهه بازی و بازی گوشی های کودکانه  در حاشیه  پرداخته اند؟  و چه را  حتی در رسانه های دو دهه ی اخیر به جای آفرینش به قصد افزودن به لذت متن کمتر به آفرینش شعرمشغول اند و بیشتر به مسایل پیرامونی شعر پرداخته اند؟

به راستی چه را  بستر آماده نیست تا مورخان تاریخ ادبیات و منتقدان به عنوان نمونه  بنویسند در این دهه 50 شعر برتر داشته ایم، 10 شاعر تاثیر گذار؟ در ازای آن این دسته با خیل نام های غلط انداز مواجه  می شوند که دیگر نمی توانند سره را از ناسره تمیز دهند.

سیطره ی بدل کاران، شارلاتانیسم از سویی با آلوده نمودن روند سالم ادبیات شعری و  با پشتیبانی مافیای رسانه ای و نشر کار را به آن جا رسانده  که سرقت ادبی را با توجیه این که شعرباخته(همان مال باخته) کارگر شعری ست بنابراین سرقت شعرهایش برای کارمندشعری!  حلال است را در سطح نوآمدگان رواج داده اند به طوری که سرقت ادبی در دهه ی 70 از مهمترین آسیب شناسی های شعر این دهه بوده است؛ در دهه ی هشتاد نیز اندیشه های ناکارآمد و سهل انگار سعی کردند سکه ی ساده نویسی را که قدمتی به اندازه ی تاریخ ادبیات دارد و پس از نیما نیز شاعران بسیار موفقی را می توان – در هر دوره – به آن منتسب کرد،به نام خود ضرب زنند.به طوری که لذت متن شعرهای اخیر ایشان از شعر های ساده نویسان دهه های گذشته و به ویژه دهه های  80 و70 بسیار نازل تر است.این گونه اسیب شناسی به صورت های دیگر در دهه ی هشتاد رخ نموده است که یکی از آن صور به گونه ای ست که  فلان ناشر- گیرم شناخته شده – را چنان متوهم ساخته که گمان برد  تواند برای ادبیات سبک سرانه و کوته نگرانه  متر و اندازه های مورد نظر خود بتراشد. از سوی دیگر شرکای توزیع کتاب این دسته از ناشران از پا ننشسته و به زعم خود  با عدم حمایت در عرصه ی توزیع  از برخی ناشران سالم و برخی مولف ناشران که حرفی برای گفتن دارند، تیر خلاص را بر پیکره ی پدیدآورندگان بزنند ومضافا با تربیت قلم به مزدان رسانه ای  جورچین مظاهر بارز این آسیب شناسی را کامل کنند!  به آن امید که  در نهایت خروجی اتخاذ چنین سیاست هایی بشود: نرسیدن اثر به قاعده و به سامان آن دسته از پدیدآورندگان با استعداد  که مستحق مطرح شدن اند، به دست خواننده ی از همه جا بی خبر! عمق فاجعه آن جا پدیدار می شود که  ترویج این گونه بد اخلاقی های رسانه ای و نشر سبب آمده تا آحاد سالم دست اندر کار رسانه نیز یا بالکل قید نوشتن را بزنند و خانه نشین شوند یا این که راه را گم کنند و برای ماندن در این عرصه ی شامورتی بازی  تن به هر سکوت و معامله ای بدهند، آن دسته نیز که هنوز قایم به ذات و مستقل مانده اند و تجربیات شان غنی نشده  همچنین ساده لوحانه و از روی سهو یار کژ اندیشان شوند.  در کمال تاسف باید افزود بسیاری از آحاد نسل جوان شعر امروز نیز بسیار عجول ظاهرشده اند.خاصه آن ها که شهرهای خود را ترک گفته و در تهران نشینی برای مطرح بودن دست به هر عمل ضد فرهنگ و ضد اخلاقی می زنند.

در اوایل دهه هفتاد خورشیدی تعدادی از همین  دست برای این که در آشفته بازار انواع شعر از قافله پس نمانند سراغ  شاعران مطرح  نسل ماقبل خود رفته   و اصرار  داشتند تا با استفاده از تاییدیه ی نسل  ماضی پای بیانیه ها و مانیفست ها شان برای شعر کارگاهی، تجربی و چه بسا افسار گسیخته شان جواز عبور بگیرند.آن دسته هم که به تاییدشان برنیایند متهم به ارتجاع شعری  شده  و سرآمدانشان  نیز  با تهدید گذر ازحافظ و شاملو و نیما مواجه می شوند و لابد از میدان بدر! عجیب آن که شعرهای تجربی شاعرانی که هنوز  هویت شعری شان برای خودشان ترسیم نشده با این  شیوه یک شبه راه صد ساله طی می کنند! عده ای که تدبیرکودکانه شان این  بوده که می خواستند با سیاست من برای تو می نویسم، تو برای من،من تو را مطرح می کنم تو مرا؛ از محافل عقل خُرد خود، شاعر دهه ای بدهند بیرون! کاری که وظیفه ی نه شاعران  که نظریه پردازان، منتقدان و تاریخ تحلیلی نویسان ادبیات بوده است در هم خلط مبحث شده و غالبا رسانه ها به خصوص خبرگزاری ها و روزنامه ها تنور پرداختن به آرای این چنینی را داغ دیده ،هم از این رو دیگر از شاعران کمتر  شعر  برای درج خواستند، در مقابل  مصاحبه ، نقد و نظربرای شان بیشتر اولویت داشت، آسیب شناسی کار همین جاست! از آن همه غوغاسالاری :سرقت ادبی و رواج ضد فرهنگ چاپلوسی و سفله پروری همچنان می بینیم  بازمانده ها التماس دعای چاپ نقد را که بعضا ده ها بار مستقیم و غیر مستقیم با واسطه و بدون واسطه سعی می کنند غوره نه شده مویز شوند. یکی از این عجولان به مجری جایزه منصور که بنده یکی از داورانش بودم سپرده بود که هنگام شعر خوانی از او به عنوان شاعری جهانی که آثارش به چندین زبان دنیا ترجمه شده نام ببرد. در سالنی که اکبر اکسیر،علی شاه مولوی،م.موید و تنی چند از شاعران پیشکسوت حضور داشتند همو اخیرا پس از زنگ زدن  به انواع منتقد و روزنامه نگار  و ناامید شدن از یک تن به او می گوید در ضمن ناشرم 15 هزار تومان هم بابت نقد کتابم برایت کنار گذاشته است!(جل الخالق این ادبیات عجب نان چرب و چیلی یی داشت و ما خبر نداشتیم! )به راستی آیا وظیفه ی ادبیات کاسب کاری ست؟ تازه این موردی  بوده که ما از آن خبر داشتیم ،همین فرد مورد نظر پیشتر به افرادموثر در مطرح شدن یک کتاب گفته بود : در ضمن من مشاور فلان انتشاراتی هم شده ام و لابد یک جورهایی درخدمتیم! تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل!  رخنه ی بیزنس من های لابد فرهنگی از این دست کم نیستند در حیطه ی نشر و روزنامه نگاری!  فرومایه گانی که ادبیات را دکه  یافته اند و سودای نامجویی دارند از این متاع! .قدر مسلم در مراتب بعدی  باکی نیست که از ایشان نام برده شود، بل که دست از سر ادبیات بردارند یا که به خودآیند و به قدر استعدادشان طلب نامجویی کنند. یا ترک این سودا کنند. هر چند ادبیات دوامش با این سفله گان نبوده است .اکنون نیز  در  رسانه ها بیشتر درباره ی شعر صحبت می شود تا چاپ  یا درج خود شعر. متاسفانه  کارنامه ی شعری ما چنین است  که به جای تعداد شعرهای ماندگار یعنی همان ها که دهه ساز و تاریخ ساز هستند خیل نام هایی مطرح می شوند که امروز یک شعر خواندنی و مانا ندارند.و این در حالی است که این  دسته  به سیم آخر زده اند تا مطرح بمانند. در این  بین کم اطلاعی برخی دبیران و همکاران سرویس ادبیات رسانه ها نیز مزید بر علت بوده است. اگر چه این رویه برای ادبیات ما تا به امروز ادامه داشته ا ست اما وقت آن رسیده تا در آغاز دهه 90  ببینیم چه تعداد شعرهای دهه ی هشتاد همسنگ شعرهای ماندگار دهه چهل بوده است. در مقابل  موج فزاینده و نوین ارتباطات رسانه ای در فیس بوک و سایت ، که دیگر از تلویزیون به لپ تاپ و تلفن همراه رسیده چنان جوانان را در وب گردی و چت کردن ها غرقه ساخته که از مطالعات کلیدی و مادر و سرشار شدن از سرچشمه به دور افتاده اند. اگر چه می شود در یک فلش مموری چند آلبوم عکس، چند کتاب، چند فیلم و چندین از این دست را مورد استفاده قرار داد، اما تماشای عکس در آلبوم و خواندن کتاب کاغذی نه فایل نسخه ی پی دی اف چیز دیگری است.باید از خیل تشنه گان نوآمده ی ادبیات پرسید چه درصدی دیوان حماسی حکیم ابوالقاسم  فردوسی - که کلکسیون هنرهای چندگانه و نوعی مدیاپلیر مکتوب است - را خوانده اند اثری که  شعر و انواع سبک ها ،داستان ،ادبیات نمایشی ، نمایش و ... در آن موج می زند یا مثنوی مولوی را یا حافظ و سعدی را چه قدر نیما را در نظریات او لابه لای نامه ها و یادداشت ها و شعرهایش دریافته اند. اما از آخرین اخبار و اسامی مسابقات فوتبال خارجی و داخلی و نام بازیکنان آن ها آگاهند و اطلاعات  شگفتی آوری  درباره ی بازیکنان و تیم ها دارند، البته  اطلاعات مربوط به رایانه و اینترنت  نسل نو بسیار خوب است، اگر چه به سوی یک مطالعه سیستماتیک رهنمون نشده ، این است که حاصل کار بازگشت با منشاء احسن الحال در شعر موسوم به دهه هشتاد اتفاق نیفتاده ، شعر به تعادل نرسیده بلکه شاعر تلاش کرده از تندروی های دهه ی هفتاد  شعر را به تعادل برساند. و از آن جا که خود شعر به این تحول و اندیشه تحول نو رسیده بنابراین بازگشت به ساده نویسی در شعر محلی از اعراب نداشته و تقلیل زیبایی های شعری را به همراه آورده است. رسیدن به شعری منشوری یعنی ظاهراً در دسترس اما در باطن دارای لایه های پنهان معانی، آرزویی حافظانه ای ست که شعر دهه هشتاد از دست یازیدن به این آرزو بازمانده است.

پیش از آن که کلام به  مخلص رسانیم نباید از نقش کلیدی سردبیران جریان ساز و انتشار نشریات و ویژه های ادبیات و هنر درچاپ و مطرح نمودن شاعر و شعرهایش، شعر و چالش های مانیفستی و...در اقصاء نقاط کشور،به ویژه در گیلان غافل ماند.

بنابراین امیدواراست در آغاز دهه ی جدید بار این دهه نویسی ها از شاعران برگرده ی تاریخ ادبیات نویسان،نظریه پردازان و منتقدان گذاشته شود. و شعرراه خود پیش گیرد ، نه خود را عقب افتاده و نه پیشرو ببیند. هم چنان که شعر دیداری به عنوان یک ضرورت این زمانی و متاثر از مظاهر و مفهوم دوران کنونی می رود تا در قالب های پیشنهادی ، به دور از افراط و تفریط بر ظرفیت های ساختاری شعر امروز بیافزاید؛ شعری که برآمده از دنیای امروز است و در کنار سایر گونه های شعری می رود تا هویتی راستین ییابد ، هویتی که منشاء آن از نیمه دهه ی هشتاد در تزویج با شعر زبان محور هویتی ممتاز یافته و در یک دهه ی ونیم توانسته به عنوان جریانی اصیل بر گونه های شعر فارسی بیفزاید شعری که برآمده از کشف و شهود است ، مصنوع ست اما تصنعی نیست . شعر در هر قالب و گونه ای باید شعر  باشد و دیگرهیچ.

اردی بهشت 90

 

 

 

 

درباره ی شاعري به نام عليرضا پنجه اي


درباره ی شاعري به نام عليرضا پنجه اي

یاسین نمکچیان

در سال هايي نه چندان دور كه هنوز تب رسانه هاي الكترونيكي تا اين اندازه فراگير نبود، تنها پل ارتباطي شاعران معاصر با مخاطبانشان، نشريات فرهنگي به شمار مي آمدند و چند روزنامه كه در يكي از روزهاي هفته به انتشار مطالبي درحوزه ادبيات وشعر مي پرداختند. انتشارمجموعه شعر اما شروع مرحله جدي فعاليت هاي يك شاعرانگاشته مي شد كه برعكس سال هاي اخير، شاعراني اقبال چاپ كتاب هايشان را پيدا مي كردند كه دود چراغ را در رگ هايشان نفس مي كشيدند. آن سال ها ميدان فعاليت براي شاعراني كه دور از پايتخت زندگي مي كردند آنقدرها وسيع نبود.چهره هايي كه علي رغم استعداد درخشان و فعاليت هاي مستمر همواره مهجورمي ماندند و صدايشان را كسي نمي شنيد. انگار رسانه ها وظيفه داشتند دايره ارتباط را تنگ كنند و ناخواسته قانوني نانوشته را به نمايش بگذارند. كمتر پيش مي آمد صداي كسي از گوشه و كنار اين نقشه گربه اي شكل، به گوش پايتخت نشينان برسد و مجابشان كند كه جايي را براي او كنار بگذارند.عليرضا پنجه اي اما يكي از همان كمترين ها بود. شاعري كه صدايش را خيلي واضح به گوش اهالي جدي شعر معاصر ايران رساند.كسي كه علاوه بر انتشار آثارش در مجلات معتبر آن روزگار مثل آدينه وتكاپو و گردون، با همين نشريات به گفتگو هم نشسته بود واين نكته  براي ما كه تجربه در هواي شعر را همان دوره در شهرستان آغاز مي كرديم روحيه بخش  بود.چرا كه مي پنداشتيم تنها راه رسيدن به جمع حرفه اي هاي شعر ايران ،سكونت در پايتخت و حشر و نشر با نامداران است.خيال باطلي كه حالا با شكل گيري دنياي مجازي كاملاًرنگ باخته و تنها افسوس هدر رفتن استعداد شاعران و نويسندگاني برجا مانده كه چوب دوري از پايتخت را خوردند و به حقشان نرسيدند. بيژن نجدي كه حالا يكي از نويسندگان محبوب ايراني است و تقريباً بعد از مرگش جايگاهش را در ادبيات معاصر به دست آورد نمونه روشني از فضاي تبعيض آميز روزگاري نه چندان دور است. نجدي اين بخت را داشت تا با قلم زرين گردون در فصل هاي پاياني زندگي كشف و به جامعه ادبي معرفي شود اما خيلي هاي ديگر نه. در نتيجه ناشناخته باقي ماندند و آثارشان زير تلي از خاكستر بر باد رفت.به هرحال گفتني ها كم نيست اما حاشيه ها را بايد كنار گذاشت چرا كه اين يادداشت قراراست درباره شاعري به اسم عليرضا پنجه اي نوشته شود.نامي كه از انتشار اولين كتابش يعني "سوگ پاييزي" تا اكنون چيزي حدود سي و دو سال گذشته است و ديگر يكي ازشاعران حرفه اي اين سرزمين محسوب مي شود.كارنامه شاعري پنجه اي را بايد به دو دوره متفاوت تقسيم كرد.دوره اول كه با انتشار مجموعه شعر "برشي از ستاره هذياني" در سال 1370پايان مي گيرد و دوره دوم كه بعد از يك وقفه طولاني 15 ساله با چاپ كتاب "عشق اول" آغاز مي شود.اتفاقاً  اين كتاب مورد استقبال مخاطبان شعر معاصر قرار گرفت و به چاپ هاي متعددي رسيد.يعني اينكه نام شاعر خاطره هاي خوبي را در ذهن علاقه مندان شعر معاصر تداعي مي كند.خاطره اي كه شايد مثلاً با اين شعرغم انگيز درباره زلزله ويرانگر رودبار شكل گرفته باشد:
مي جنباند گهواره خالي را/ مي گويم:هواي چادر چه سرد است/ چيزي نمي گويد :هيس!/ خوابيده كودك او آيا/ باد كه هوهو كشان تن مي سايد به صخره ها/ و غبار از كف ويرانه مي برد/ لختي درنگ مي كند/سر مي آورد به چادر/ صداي گريه شبانه اي مي آيد/ مي جنباند او هنوز گهواره خالي را.
                                                             (كودك باد/ برشي از ستاره هذياني صفحه 26)
" آن سوي مرز باد" و "برشي از ستاره هذياني" براي تثبيت يك شاعر در سال هاي آغازين دهه هفتاد كافي بود.اولي مجموعه اي از شعرهاي كوتاه كه هنوز شاعران زيادي به كوتاه نويسي روي نياورده بودند و ديگري شعرهايي بلند كه بيشتر بر محتواي كلام و ذات زندگي تكيه مي كردند البته با چاشني فرم و زبان و انسجام دروني متن. فاكتورهايي كه اين روزها دوباره مورد توجه شاعران قرار گرفته است.
پنجه اي فصل دوم رفتارهاي شاعرانه اش را با "عشق اول" آغاز كرد و با دو كتاب اخيرش روايت ديگرگونه اي را به نمايش مي گذارد.روايتي كه در يك سويش دلبستگي هاي شاعر به ذات و زيست شاعرانه  وابسته است و دراقع ادامه منطقي كتاب هاي دوره اول هستند ودر سويي ديگر رفتارهايي كه ارتباط چنداني به ذات شاعرانه ندارد و از روي تفنن هم مي توان چنين سطرهايي نوشت.بي هيچ تعارفي بايد بگويم پنجه اي براي من به عنوان يك مخاطب جدي همان شاعري است كه برشي ازستاره هذياني و آن سوي مرزباد را نوشته كه بارها تنهايي ام را تسخير كرده اند.همان شاعري كه هنوز وقتي بهار مي آيد بي اختيار زمزمه مي كنم چطور مي تواند بهارآمده باشد وقتي تو نيستي.وگرنه" شعرتوگراف" يعني  پيشنهادي كه او به عنوان يكي از شناسه هاي كارنامه اش بر آن تكيه مي كند ونمونه اي از آنها را در" پيامبر كوچك" گنجانده ملاك مناسب براي سنجش ذات شاعرانه و هنرمندانه نخواهد بود.شايدخيلي ها دليل بياورند كه جامعه ايراني هنوز به درك درستي از زيبايي شناسي آثار آوانگارد نرسيده كه در مقابل بايد تاكيد كرد تجربه تاريخي هم نشان داده ذائقه ايراني تمايل چنداني به درك اين دسته از كارها ندارد.آخرين مجموعه شعر اين شاعر يعني "شب هيچ وقت نمي خوابد" گواه اين ادعاست كه خود پنجه اي هم اعتقاد چنداني به اين بازي ها ندارد ودر حد تجربه با آنها برخورد مي كند.چرا كه اين مجموعه، خلوت شاعر را به ادامه منطقي كتاب هاي قبلي سوق داده است.او در "شب هيچ وقت نمي خوابد" به انسجامي قابل تامل دست پيدا كرده و شعرهايش آيينه تجربه هاي سال هاي شاعري اوست.كتابي كه حرف هاي زيادي براي گفتن دارد و ترديدي نيست كه ادامه اش باعث نوشتن شعرهايي بزرگ تر خواهد شد.عليرضا پنجه اي به حرمت همه شعرهايي كه از او در خاطر دارم  برايم شاعر قابل احترامي است و دوست دارم در كتاب هاي جديدش هم سطرهايي را به زمزمه در بيايم كه انگار در يك لحظه آسمان و زمين را بر هم آوار مي كنند.شعرهايي از جنس مسافر كه مي نويسد:
من كجا نمرده ام/ كه تو آنجا تولد يافته اي/ من كجا نمرده ام/ بيا و پيراهنم را به آتش جان بيفروز/ ريز علي من!/ قطاري كه مي رود رو به نيستي/ كوپه هايش روزها و شبان بر باد رفته زندگي شاعري است / كه تو نمي گذاري پايان بگيرد/ ريز علي من

هم زیستی تصویر و کلمه

علی رضا پنجه ای - هفته نامه ی چلچراغ - سال نهم- شماره 395 شنبه 26 تیر 89: تصویر به گونه های مختلف در کنار خط، زبان آور بوده است. نقش تصویر در بیان اندیشه ی ادبی،به نوعی کارکرد مجازی زبان را یادآوری می کند، هر چند نخستین وسیله ی بیان اندیشه و احساسات آدمی تصویر و ایما و اشاره بوده و خط بعد ها پدیدآمده است؛ می پرسیم ضرورت کاربرد تصویر در دنیایی که خط توانایی بر تافتن اندیشه دارد به چه کار می آید؟

باید گفت ضرورت استفاده از تصویر همیشه به عنوان یک دغدغه نزد پدیدآورندگان آفرینه های ادبی مطرح بوده است.

صنعت: عکس، لف و نشر،مقلوب،حذف،رَقَطاء،خَیفاء مُوشَح(1 ) در شعر قدمایی،دیداری نمودن بیت را ضروری و لازمه توجه به فن،شیوه و صنعت به کار گرفته می کند.

حالا در قرونی که انسان به مهندسی ژنتیک،عصر ماهواره،سفر به کرات، دهکده ی جهانی، دولت شهر،کلان شهرهایی که مملو از تبلیغات کانکریت،مدرن و دیجیتالی ست،چت،پیامک با موبایل و رایانه مظاهر ناگزیر دنیای امروزند در ید و اختیار دارد،در دنیایی که علایم راهنمایی و رانندگی با ارایه ی تصویر گرافیکی، اندیشه ای را به تو انتقال می دهد، در دنیایی که یک تصویر به جای صفحات با بسیاری از کلمات رسانگی اندیشه دارد، چرا نباید در تداوم گنجینه ی شعر پارسی با توجه به مظاهر دنیای امروز در شعر و ادبیات دست به نوآوری نزنیم.هر نوآوری مانند هر پدیده ای نو ظهور،تندروی و کند روی دارد، محصول تقابل این دو جبهه همشه به نفع تاریخ و الگو ساز می شود. یعنی ممکن است افراط و تفریط هایی در حوزه ی کاربرد تصویر در شعر بشود، ولی همیشه کاربرد سریع مردمی پیدا نمی کنند، هر چند اکنون پشت بسیاری از مینی بوس ها می بینیم با کشیدن کف پا و ادغام کلمه و تصویر می نویسند:"پا به پای تو می آم هر جا بری" حالا به جای کلمه ی پا شکل کف پا را می کشند. خوب وقتی این صحنه را می بینی غافلگیر می شوی و این خرق عادت در ذهنت می ماند.

شعری دارم که ایهام جدیدی ایجاد می کند، ایهام صوتی.

می خوانیم:

 

چامک

 

ظن

همان یقین گمشده است؟

 

که در خوانش بین شک و جنس مونث(زن) ایهام صوتی اتفاق می افتد و این جاست که شعر لزوم وجه دیداری می یابد.بخیل نباشیم تصاویر در کنار کلمات همزیستی مطلوب و مطبوعی خواهند داشت.

در عرصه ی ادبیات استفاده از مظاهر تصویری به عنوان یک دغدغه همیشه همراه خاطره ی تاریخی ماست، شجره نویسی های مکتوب در کتاب المعجم فی معاییر الاشعار العجم شمس قیس رازی، و مطالعه در صنایع شعری زبان فارسی، نیز آثار تصویری گیوم آپولینر مانند شعری که به شکل "فواره" نوشته شده در کتاب ارزنده ی "بنیاد شعر نو در فرانسه" (2 )و پی آمد آن تلاش هایی که زنده یاد دکتر طاهره صفارزاده در دهه ی 50-40 داشته و برخی از این شعرهای تجربی در کتاب های ایشان آمده، برخی از تجربیات کاریکلماتوری زنده یاد پرویز شاپور، فتوشعرها، کانکریت ها با عنوان ایرانی "خواندیدنی" با کوشش های پیگیرانه ی  مهرداد فلاح ،شعرتوگراف و شعر مربع دو گونه ی اخیرالذکر تجربه هایی که در مجموعه "پیامبر کوچک" من مطرح شده و صد البته دوستان دیگری که در این فرآیند اجرشان ماجور است و نام نبردن من دلیلی بر بود یا نبودشان در عرصه ی زحمتکشان معرفی چنین مظاهری نی ست.

افشین شاهرودی هم تلاش هایی در این خصوص در مجموعه شعرهایش داشته است.اگر تصویر نقش بیشتری در حیطه ی آفرینش ادبی طلب می کند چنان چه ضرورت آن مشهود باشد مطمئنا خود را در بیان اندیشه در کنار کلمه به متن تحمیل می کند.

همین جا از جوانان علاقه مند این کهن بوم و بر می خواهم که برای ثبت کارکردهای نو شعر فارسی در ادامه ی کار دکتر کاووس حسن لی بکوشند تا سه دهه گونه ها و صنایع نو ظهور شعر نو فارسی گردآوری شود، در این راستا باید افزود مادام که زبان نقد به بر تافتن شگردهای بدیع و نوآورانه وقعی ننهند، پیکره ی شعر پارسی پویندگی این مهم را بر آیندگان نخواهند تافت، ما بدون آگاهی از دستاوردهای زیبایی شناسانه ی شعر در دوره های مختلف نخواهیم یارست  به داوری روند شعر پارسی بنشینیم.

در واقع شناخت ظرفیت های شعر پارسی ست که ما را در آفرینش جهان های نو با لذت هایی از جنس دیگر آشنا می سازد.

در این میان دنیای اینترنت و وب می توانند نقش پردازنده را برای بازشناخت ظرفیت های دیداری شعر داشته باشند.

 دیگر سخن آن که بن مایه های داده شده به پردازشگر از اهمیت قابل درنگی در این راستا محسوب می شود. باور کنیم که تصویر موجد آزادگی بیشتری در حوزه ی زبان اندیشه است، دیگر، شعر حادثه ای نی ست که در زبان اتفاق می افتد، بل که شعر حادثه ای ست که در اندیشه اتفاق می افتد و اندیشه با استفاده از کلمه و تصویر می تواند آن رستاخیز زبانی را بیافریند.بنابراین از این پس باید در تعبیر زبان نقش کلمه و تصویر در بیان اندیشه را توامان مورد توجه قرار داد. جالب است که بیافزایم اخیراً به شهرداری رشت پیشنهاد دادم هر خیابان را با خوشبو کننده هایی از جنس مختلف: پرتقال،گل مریم، سیب، نارنج و ... از راه شامه نام گذاری کنیم، دنیای فرا مدرن دارد امکانات زبان و درک بشری را در حوزه های دیگر هم مطرح می کند. مثلاً خیابان معین همیشه به بوی نارنج معطر باشد.

یا از صدای پرنده ی خاصی برای یک خیابان استفاده کرد، خیابانی که صدای قمری می دهد.

شعری دارم با عنوان چامک که برای پیامک زدن هم به کار می آید. می گویم:

 

نگاه کن!

می بینی!

 

در واقع باید جور دیگر دید و در پیرامون تأمل داشت.

 

 

منابع:

 

1- نقد الشعر/نعمه الله ذکائی بیضایی/ چاپ اول 1364/ نشر سلسله ی نشریات "ما".

2- بنیاد شعر نو در فرانسه و پیوند آن با شعر فارسی/ دکتر حسن هنرمندی / تهران 1350 / کتاب فروشی زوار